برای مردی که ناگهان نبود

محمد شکیبی
محمد شکیبی

محمدعلی بهمنی (۱۴۰۳-۱۳۲۱) شاعر و ترانه‌سرای معاصر آخرین غزلش را در نهمین روز ماه جاری سرود و از میان ما رفت. آخرین شعرش غزل و ترانه بدرود بود از دنیای خاکی که در بودنش به قدر و سهم خود با تغزل به آذین و آراستگی ظاهر دنیایش دل‌خوش بود.

روحیه عشق‌طلب و عواطف تغزل‌گون محمدعلی بهمنی او را بیشتر از دیگر جلوه‌ها و صورت‌های ادبی و شاعرانگی، به ترنم غزل بیشتر دل‌خوش بود تا شعر نو نیمایی و یا شعر آزاد و سپید معاصر و رایج. گرچه کارنامه‌ ادبی‌اش از شعر نو نیمایی و حتی شعر آزاد هم خالی نبود اما پیدا بود که چندان ‌به این شیوه از گویش و خلق شعر دل‌نسپرده و انرژی و خلاقیت کمتری برایشان به‌کار می‌گرفته. هرچند که در سرودن غزل علاوه بر اینکه به وزن و عروض کلاسیک متکی بوده اما شیوه چیدمان و گفتمان واژگان و وزن بیت‌های غزل‌هایش نیم‌نگاهی هم به شیوه شعر نیمایی داشت و از تغییرات کوچک وزنی، ریتمی و قافیه‌ها و در کل آسان‌گیری و انعطاف در کاربرد عروض سختگیرانه مورد پسند قدما و شاعران کلاسیک هراس به‌دل راه نمی‌داد. در غزل‌های او جا‌به‌جا تعبیرها، نگرش نو و معاصر، دایره لغات رایج زمانه و توصیف‌های روزآمد‌تر فراوان دیده می‌شد. محمدعلی بهمنی شاعری بود که زبان غزلش بسیار خود‌ویژه و با شیوه ابداعی خودش بیان شده بودند.

ترانه‌ها و سرودهایی که مورد اقبال و اجرای تعداد زیادی از خوانندگان و ملودی‌سازان محبوب قدیمی و جدید فعال در سپهر موسیقی بوده و مردمان شعرهای او را از دهان این خوانندگان پرشمار شنیده و به خاطر سپرده بودند، در شهرت و محبوبیت رسیدن محمدعلی بهمنی نقش مؤثری داشته است. بیشترین زمان عمر ایشان در بندرعباس و در سواحل گرم خلیج‌فارس گذشت و تأثیر زندگی در این منطقه جغرافیایی و زیست‌محیطی در تعبیرها و واژگانی همچون دریا، موج‌، ساحل، غروب و ... نمود بارزی داشت و در کلام شعرش مکرر دیده می‌شوند.

شعر محمدعلی بهمنی سرشار از عاطفه عاشقانه و لحظات ناب تغزلی است و کمتر به هیاهوی اجتماعی و جدل‌های سیاسی و چالش‌های عقیدتی و طبقاتی اعتنا کرده است. این بیت که مطلع غزلی مشهور از او است، کمی با کنایه و ایهام مقداری طعم چاشنی اجتماعی و اعتراضی به خود می‌گیرد اما باز هم با پس‌زمینه تغزلی.

در این زمانه‌ی بی‌های‌وهوی لال‌پرست

خوشا به حال کلاغان قیل‌و‌قال‌پرست. ...

هنوز زنده‌ام و زنده‌بودنم خاری‌ست

به تنگ‌چشمی نامردمان زوال‌پرست

دو ترکیب متقارن و تقریباً مترادف در مصرع‌های بیت اول جزو کرشمه‌های کلامی بسیار خوب شاعر است.

جایی و در شعری دیگر مضمون شعر علاوه بر اینکه حال‌و‌هوایی عاطفی و عاشقانه دارد، کمی اشارت و کنایه اجتماعی هم در خود دارد

ما تلخی «نه» گفتن‌مان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس «بله»‌ها را.

و یا جایی دیگر گفته است:

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه

او سرسپرده می‌خواست، من دل‌سپرده بودم.

که در این بیت با تکرار واژه تنها و مفهوم متضادی که با واژه ترکیبی «سپرده» ساخته. علاوه بر خلق مفهومی کنایی، کرشمه کلامی دل‌نشینی با مکرر کردن آن در دو واژه ترکیبی ایجاد کرده است.

دنیای شاعرانه محمدعلی بهمنی پر از غزل‌های احساس‌برانگیزی است که در شمایل کلی خود به سروده‌ای در سطحی متوسط و میانه‌حال شباهت دارد. شعری متداول و بدون تکانه‌های هنری قابل‌توجه، اما ناگهان یک بیت برجسته و به‌یادماندنی در حافظه و ذائقه ادبی مخاطب و شنونده غزل خوش می‌نشیند و قابلیت نقل و روایتگری مکرر می‌شود... مثلاً:

آن‌قدر سکوت تو را گوش می‌دهم

تا گوشم از شنیدنِ بسیار کر شود.

و یا در این قطعه

گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود

وقتی حضور آینه کمرنگ می‌شود

وقتی میانه بلوا سکوت دوست

در جان گوش‌های کَرم زنگ می‌شود. ...

همین احساس دل‌تنگی برای خویش را در سروده‌ای دیگر چنین روایت کرده

دلم برای خودم تنگ می‌شود، آری

همیشه بی‌خبر از حال خویشتن بودم.

شاعر غزل‌سرا گویا احساسات حس غربت از خود را همواره با خود داشته و ذهنش از این مضمون رهایی نداشته چراکه در غزلی دیگر می‌سراید:

وقتی حصار غربت من تنگ می‌شود

هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می‌شود

از بس فرار کرده‌ام از خویشِ خویشتن

گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود. ...

تکرار عبارت‌ها و یا ترکیب‌های دوگانه و سه‌گانه در شعر او گاهی جلوه ادبی زیبایی پیدا می‌کنند. وزن و ریتم دادن با مکرر کردن یک عبارت مثل این نمونه‌ها.

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا هرچه صدا هرچه صدا تو ...

وقتی همه‌جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه‌جا تو، همه‌جا تو، همه‌جا تو

این که شاعر گاهی از قید‌و بندهای دست‌وپا گیر قواعد زیبایی‌شناسی کلام و عروض قدیمی که گاهی شاعران را مقید و محدود می‌کرد و شاعرانی در تراز مولوی و نیمایوشیج این جسارت و اعتماد به نفس داشتند که در صورت لزوم از آن سرپیچی کنند، گاهی رگه‌هایی از این سرپیچی کلامی در کارهای محمدعلی بهمنی هم مشاهده می‌شود اما در سطحی ملایم‌تر و نامحسوس.

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی

که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب

هما‌ن‌طور که گفتیم، شاید بسیاری از غزل‌های شاعر در کلیت خود چندان یکدستی و مرغوبیت شاعران شناخته‌شده کلاسیک را نداشته باشند اما تک‌بیت‌های فاخر و غافلگیرکننده در بسیاری از شعرها دیده می‌شوند به این نمونه‌ها توجه کنید:

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ‌کرده را از بی‌کسی «ها» می‌کنم هر شب.

و یا

قانع‌ام، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست

گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست.

اشعار سپید و یا نیمایی محمدعلی بهمنی به استواری و شیوایی غزل‌هایش نیست انگار برای دست‌گرمی و تفنن سروده شده‌اند و با وجود شکستن قواعد وزن و قافیه و عروض اما حال‌هوا و درون‌مایه‌شان همان رنگ‌و‌بوی شعر کلاسیک را دارد برای نمونه بخشی از شعر نو او را نقل می‌کنیم:

... در پارک

جز من و درخت

هیچ‌کس نیست

روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینم

تا پارک

از تنهایی رنج نبرد

دلم گرفته

یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم

و از خودم خواهش ‌می‌کنم

به خانه بازگردد.

در هر حال محمدعلی بهمنی از میان ما و دوستدارانش رفت اما اشعار و ترانه‌هایش هستند و هنوز بر زبان‌ها جاری‌اند که به گفته فاخر فروغ فرخزاد: «پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی‌است»

ابن مُقَفَّع

دکتر مهدی حسنی باقری
دکتر مهدی حسنی باقری

نامه‌هایی درباره کلیله‌ودمنه

اشاره: «کلیله و دمنه» یکی از سیاست‌نامه‌های بازمانده از ایران باستان است که در سه قرن اول هجری از زبان پهلوی به زبان عربی برگردانده و بعدها، در قرن ششم هجری - احتمالاً در سال ۵۳۶ - توسط «ابوالمعالی نصرالله منشی» به فارسی ترجمه می‌شود. ذبیح‌الله صفا ترجمه نصرالله منشی را نخستین نمونه از آثار نثر مصنوع فارسی می‌داند. کلیله‌ودمنه جدا از ارزش‌های ادبیِ و جایگاهی که در تاریخ ادبیات ایران دارد، در تاریخ اندیشه ایران و به‌ویژه در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی نیز اثری در خور توجه است. «نامه‌هایی درباره کلیله‌ودمنه»، تأملات و جستارهایی است حاصل پرسه زدن‌های گاه و بی‌گاه در باغ بزرگ کلیله‌ودمنه که در قالب نامه‌های استاد به دانشجوی فرضی تدوین شده است. محتوای بیشتر نامه‌ها دربارۀ شناخت اثر و اندیشه‌های سیاسی در آن است.

دیشب کمی باران باریده و صدای پاییز به‌راحتی شنیده می‌شود. شاید هم یکنواختی این‌روزها به پایان برسد و تنوعی هر چند اندک در وضعیت آب و هوا و وضعیت زندگی به وجود بیاید. امان از دل کویری ما که همیشه در حسرت باران است و از هوای آفتابی ملول.

برای این‌که کار پایان‌نامه‌ات به‌خوبی پیش برود باید شناخت کافی در اطراف کارت داشته باشی. چیزهایی که تا به حال برایت نوشته‌ام حکم مقدمه‌ای لازم است اما کافی نیست. آشنایی با ابن مقفع و حداقل دانستن داستان او یکی از مقدمه‌های لازم است. کلیله و دمنه را مانند دوستی بدان که لازمۀ دوستی با او و استمرار آن دانستن پیشینه و حوادث زندگی‌اش است. همان‌طور که تو نمی‌توانی با کسی دوست باشی بدون این‌که سابقۀ او را بدانی و به قول ما کرمانی‌ها، جد و آباء و پدر و مادرش را نشناسی؛ نمی‌توانی دربارۀ کتابی کار کنی و از پیشینه و زمینه‌های مربوط به آن بی‌خبر باشی.

حالا برویم سر وقت ابن مقفع.

همان‌طور که در نامۀ قبل برایت نوشتم، نهضت ترجمه یکی از نقاط عطف تاریخی در جهان اسلام و همچنین تاریخ ایران است. ایرانی‌ها نقش بسیار مهمی در این جریان داشتند و در واقع بخش بزرگی از آثار ترجمه شده مرهون تلاش آن‌هاست. ایرانی‌ها به دلیل داشتن سابقۀ تمدنی درخشان و بسیار کهن و همچنین وجود آثار بسیار زیادی از تمدن باستانی خود، بالطبع از اطلاعات و سطح فرهنگی بالاترتری نسبت به اعراب آن دوران برخوردار بودند. گسترش سرزمین‌های اسلامی و پیچیده شدن ادارۀ امور آن‌ها، حکمرانان سرزمین‌های اسلامی را وادار می‌کرد دست نیاز به سوی کسانی ببرند که به قول معروف از این کارها سر در بیاورند و با چنین احوالی آشنا باشند. برای همین است که در این دوران خلفای اسلامی خاندان‌های فاضل و دبیران مشهور ایرانی را به دربار‌های خود دعوت و از آن‌ها در عالی‌ترین سطوح مدیریتی مانند وزارت و امارت استفاده می‌کردند. از مشهورترین آن‌ها خاندان برامکه است که مدت‌های مدید در دستگاه حکومتی عباسیان مصدر وزارت داشتند. ابن مقفع نیز یکی از آن ایرانی‌ها است.

نام کامل او «ابو محمد عبدالله‌بن مقفع» است. در فیروزآباد فارس به دنیا آمد و در فاصلۀ سال‌های ۱۰۶ تا ۱۴۲ هجری قمری زندگی می‌کرد. همان‌طور که می‌بینی عمر کوتاهی داشت؛ ۳۶ سال! که در قیاس با روزگار ما جوان‌مرگ شده است. او ۲۶ سال از این مدت را در دورۀ بنی‌امیه و ۱۰ سال باقی‌مانده را در دورۀ خلافت عباسیان می‌زیست. ابن مقفع در عمر کوتاه خود در اغلب رشته‌ها و مقولات علمی و فنی روزگار خود مانند تاریخ، ادبیات، اخلاق، فلسفه، منطق و داستان، تبحر کسب کرد و آثاری نوشت که البته بسیاری از آن از بین رفته و فقط نامی از آن‌ها برجا مانده است. از مهم‌ترینِ آن‌ها، اگر بخواهیم فهرست کنیم باید به خدای‌نامه (منبع اصلی فردوسی در سرایش شاهنامه)، التاج فی سیرۀ انوشیروان، نامۀ تنسر به گشنسب، آیین‌نامه، رساله‌الصحابه، الادب الکبیر و الادب الاصغیر اشاره کنیم.

اما مهم‌ترین کار ماندگار وی ترجمۀ کلیله و دمنه از زبان هندی به زبان عربی است. برخی از پژوهشگران معتقدند ابن مقفع گرایش‌های شدید ایرانی‌گری داشته و با هدف زنده کردن دوبارۀ روح ایرانیت کلیله و دمنه را از زبان منسوخ پهلوی به عربی برگردانده است.

نظریات مخالف آن هم هست. مثلاً «آن. اس لمبتون» که کتاب او را با عنوان «دولت و حکومت در دورۀ میانۀ اسلام» در درس اندیشۀ سیاسی در اسلام برایتان معرفی کردم می‌نویسد ابن مقفع به همراه «ابویوسف» نقش مهم و تعیین‌کننده‌ای در توسعۀ نظریۀ حکومتی عباسیان در ارائۀ تعریف حکومتِ مبتنی بر خلافت داشت و او را می‌توان نمایندۀ جریانی دانست که قائل به ایجاد دولت متحد و تعریف قدرت و اقتدار خلیفه بود. در هر صورت باید قبول کرد که به قول سیدجواد طباطبایی ابن مقفع در زمانه‌ای می‌زیست که دستگاه خلافت اسلامی کوشش می‌کرد نظریه‌ای منسجم برای پشتوانۀ سیطرۀ خود بر سرزمین‌های اسلامی فراهم کند، اما به دلیل کمی منابع در فرهنگ و تمدن اعراب، در این کار ناتوان بود و به همین دلیل - و البته به مدد فضای بازی که حاصل غلبۀ اندیشه‌های اعتزالی در دستگاه خلافت بود - رو به ترجمه و استفاده از منابع دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها آورد که در این میان سنت ایرانی با پشتوانۀ قوی نظری و عملیِ حکومت‌داری در ایران باستان نقش مهمی بازی کرد.

مقدمۀ ابن مقفع بر کلیله و دمنه نیز این مسئله را تایید می‌کند. وی دربارۀ دلیل ترجمۀ عربی خود می‌نویسد:

«و ما چون اهل پارس را دیدیم که این کتاب را از زبان هندی به پهلوی ترجمه کردند خواستیم که اهل عراق و بغداد و شام و حجاز را از آن هم نصیب باشد و بلغت تازی که زبان ایشان است ترجمه کرده آمد».

ابن مقفع نیز مانند بسیاری دیگر از نویسندگان و اهل فکر و فرهنگ عاقبت خوشی نداشت و به طرز فجیعی به قتل رسید. با این‌که به گفتۀ لمبتون مشی او اعتدالی بود و از سنت میانه‌روی ایرانیان قبل از اسلام پیروی می‌کرد اما این کار برای او گران تمام شد. در آن زمان که بازار تهمت و حسد و انتقام هم داغ بود، گروهی به گمان این‌که وی نویسندۀ باب «برزوییۀ حکیم» در کلیله و دمنه است، او را متهم به زندقه و کفر کردند و شایعه‌ای را به راه انداختند که ابن مقفع کلیله و دمنه را برای معارضه با قرآن کریم نوشته است. گروهی دیگر نیز او را متهم به تبلیغ آیین مانوی کردند و سرانجام به تحریک «سفیان بن معاویه» و به دستور منصور عباسی وی را کشتند. نوشته‌اند که اعضای بدنش را زنده‌زنده بریدند و در آتش تنور انداختند.

اما کار کلیله و دمنه همین‌جا به پایان نرسید و این کتاب علاوه در زبان عربی، در ایران فارسی‌زبان نیز به حیات خود ادامه داد.

کرمانیّات

سیدعلی میرافضلی
سیدعلی میرافضلی

یادداشت‌های کوتاهی که تحت عنوان «کرمانیّات» عرضه می‌شود، حاصل نسخه‌گردی‌های من است؛ نکاتی است که هنگام مرور و مطالعۀ کتاب‌ها و رساله‌های خطی و چاپی یا برخی مقالات می‌یابم و به نحوی به گذشتۀ ادبی و تاریخی کرمان پیوند دارد و کمتر مورد توجه قرار گرفته است‌.

۴۸) یادی از حسین کوهی کرمانی

حدود ۶۵ سال از مرگ حسین کوهی کرمانی می‌گذرد. او روزنامه‌نگار، شاعر و پژوهندۀ فرهنگ عامه بود. نام او با کتاب «ترانه‌های ملی یا فهلویات» بر سر زبان‌ها افتاد و متعاقب آن با انتشار کتاب «هفتصد ترانه»، مورد توجه ایران‌شناسان قرار گرفت. در این شماره به مرور زندگی و آثار قلمی او خواهیم پرداخت.

از زندگی کوهی کرمانی اطلاعات زیادی در دست نیست. طبق آنچه در منابع آمده، به سال ۱۲۷۶ شمسی در کرمان به دنیا آمده است. کوهی از نوجوانی به گردآوری اشعار و افسانه‌های محلی علاقه داشت. در مقدمۀ کتاب «پانزده افسانه از افسانه‌های روستایی» نوشته است: «از طفولیت عشق و علاقۀ مفرطی به ادبیات و افسانه‌های روستایی ایران داشتم. زمانی نکشید به سن رشد رسیدم و نوشتن و خواندن را آموختم. برای خود جُنگی درست کردم و از هرکس دوبیتی یا افسانه‌ای می‌شنیدم در آن جُنگ ضبط می‌کردم. سال‌های ۱۲۹۶-۱۲۹۷ از کرمان پیاده آمدم به تهران و از تهران باز پیاده به کرمان بازگشتم. پس از چند ماه توقف باز از کرمان پیاده تا به شیراز رفتم. در بین راه، از دهات و قصبات و از کاروانیان و ساربان‌ها که دائماً با نای و نی از این‌گونه ابیات می‌خواندند و من آن‌ها را یادداشت می‌کردم. در سال‌های ۱۳۰۷-۱۳۰۹ بدون گناه مرا زندانی و پس از آن به کرمان تبعیدم کردند. در سال ۱۳۰۹ که آزاد شدم، مدتی در دهات و ایلات کرمان با عشق و علاقۀ‌ مفرطی که به این‌گونه شعرها و افسانه‌ها داشتم، مقدار زیادی جمع‌آوری کردم».

یکی از نیک‌بختی‌های حسین کوهی کرمانی، آشنایی او با ملک‌الشعراء بهار و کار در روزنامۀ «نوبهار» بود (به نقل از تذکرۀ شاعران کرمان، ۷۸۳). متأسفانه تاریخ این آشنایی دانسته نیست. بهار، روزنامۀ «نوبهار»‌را نخست در مشهد منتشر کرد و سپس به تهران ‌آمد و انتشار آن را در این شهر پی گرفت. طبق منابع، بهار از سال ۱۲۹۴ تا ۱۳۰۲ شمسی طی چهار دوره «نوبهار» را در تهران در فواصلی که به‌واسطۀ توقیف روزنامه صورت می‌گرفت، به چاپ رساند. با توجه به اینکه خودِ کوهی تاریخ سفرش را به تهران، ۱۲۹۶-۱۲۹۷ قید کرده، به نظر می‌رسد اشتغال او در روزنامۀ نوبهار مربوط به دورۀ سوم فعالیت این نشریه باشد که از آبان ۱۲۹۶ شروع شد و ۲۲ اسفند ۱۲۹۶ با توفیق روزنامه خاتمه یافت. در صفحه‌ای که وب‌سایت پژوهشگاه علوم و مطالعات فرهنگی به کوهی کرمانی اختصاص داده، آمده: «در اوایل دهۀ ۱۳۰۰ به تهران رفت و چندی در دفتر روزنامۀ شفق سرخ نزد علی دشتی کار کرد». مأخذ این قول را نمی‌دانم و فی‌الحال، بررسی صحت و سقم آن برای من امکان‌پذیر نیست. شفق سرخ در سال ۱۳۰۰ شمسی آغاز به کار کرد و انتشار آن تا سال ۱۳۱۴ ادامه داشت و کار کردنِ کوهی کرمانی در آن، امتناع تاریخی ندارد.

کوهی در سال ۱۳۰۱ شمسی مجوز روزنامۀ نسیم صبا را از ادارۀ دارالانشاء وزارت معارف وقت دریافت داشت و در ۱۳۰۲ اولین شمارۀ نسیم صبا را در تهران منتشر کرد. دفتر نشریه در خیابان لاله‌زار کوچۀ حاج باقر صرّاف بود. از این تاریخ به بعد، او همه جا خود را «حسین کوهی کرمانی مدیر روزنامۀ نسیم صبا» معرفی می‌کرد. وی این عنوان را حتی سال‌ها بعد از آنکه «نسیم صبا» منتشر نمی‌شد، به کار می‌بُرد. در مورد دلایل زندانی شدن کوهی چیزی نمی‌دانیم؛ اما ظاهراً او بعد از خلاصی از زندان در سال ۱۳۰۹ به تهران بازگشت و فعالیت‌های ادبی و انتشاراتی‌اش را از سر گرفت.

نقطۀ عطف زندگی کوهی کرمانی، انتشار کتاب «ترانه‌های ملی یا فهلویات» در سال ۱۳۱۰ شمسی بود که باعث شهرت او شد. این کتاب دربردارندۀ ۱۲۰ دوبیتی محلی رایج در مناطق روستایی کرمان و فارس است و چاپ آن به تشویق ملک‌الشعراء بهار صورت گرفت. کوهی گوید: «یک روز که در خدمت استاد فقید بزرگوارم مرحوم ملک‌الشعراء بهار بودم، فرمودند که از این سفر طولانی کرمان چه چیز ارمغان آورده‌ای؟ نویسنده به لحنی ظریف عرض کردم: افسانه و دوبیتی‌های محلی! فرمودند: کجاست؟ عرض کردم منزل. فرمودند فوری برو و آن‌ها را بیاور که ببینم. عرض کردم فردا می‌آورم. فرمودند: خیر، همین الساعه برو و بیاور. اطاعت کردم. به محض اینکه استاد آن‌ها را دید بی‌نهایت به بنده اظهار لطف و مهربانی کرد و گفت: معلوم می‌شود خودت به عظمت و بزرگی کاری که شروع کرده‌ای پی نبرده‌ای. ماحصل، خیلی نویسنده را تشویق کردند و مرا به اهمیت این‌گونه ادبیات آگاه فرمودند. تا اینکه در سال ۱۳۱۰ رسالۀ ادبی زیر عنوان ترانه‌های ملی یا فهلویات شامل ۱۲۰ ترانه چاپ کردم».

کتاب «ترانه‌های ملی یا فهلویات» در محافل ادبی آن روز ایران با استقبال عجیبی مواجه شد و تمام نسخه‌های آن به فروش رفت. در همان سال، پروفسور هانری ماسۀ فرانسوی که از مدت‌ها پیش مشغول تحقیق در ادبیات عامۀ مردم ایران بود، ترانه‌های ملی را به زبان فرانسوی ترجمه کرد. هم‌زمان کریستن‌سن دانمارکی نیز ترجمه‌ای از آن به زبان آلمانی منتشر کرد. برگردان روسی و انگلیسی برخی از ترانه‌های کتاب نیز انجام شد.

دو سال بعد از انتشار کتاب (۱۳۱۲ ش)، علی‌اصغر حکمت به وزارت معارف (آموزش و پرورش) گماشته شد. وی با درک لزوم گردآوری و دسته‌بندی فولکلور مردم ماطق مختلف ایران شامل افسانه‌ها، متل‌ها، مثل‌ها، ترانه‌های روستایی و آداب و رسوم و باورهای عامیانه، جریانی را به عنوان «نهضت معارفی» در وزارتخانۀ خود شکل داد و متعاقب آن، در سال ۱۳۱۶ شمسی «بنگاه مردم‌شناسی» را راه‌اندازی کرد. علی‌اصغر حکمت، احتمالاً به توصیۀ بهار، حسین کوهی کرمانی را که در آن زمان معلمی ساده بیش نبود، به عنوان کارشناس اجرایی و ارزیابی به کار گرفت. طبق تحقیق حمیدرضا دالوند، در آن‌ سال‌ها، کوهی کرمانی بر کار گردآوری فرهنگ عامه در استان‌های مختلف کشور نظارت داشت و اظهارنظر او زیر اغلب گزارش‌هایی که ادارات فرهنگ در سراسر کشور به وزارتخانۀ معارف و بنگاه مردم‌شناسی می‌فرستادند، وجود دارد.

طبق مقدمۀ کوهی، وی اولین سفر رسمی خود را برای جمع‌آوری مواد فرهنگ عامه تابستان سال ۱۳۱۳ انجام داد و به کاشان، نطنز، طرق، ابیانه، اصفهان و مناطق اطراف آن‌ها سفر کرد. محصول این سفر، کتاب «چهارده افسانه از افسانه‌های روستایی ایران» بود که به سال ۱۳۱۴ منتشر شد. یحیی آریان‌پور این اثر را کاری بی‌سابقه و نفیس می‌داند (از نیما تا روزگار ما، جلد سوم). بی‌سابقه بودن چنین کاری باعث شد که در مورد ذکر نام وزیر و پادشاه در قصه‌های عامیانه حساسیت ایجاد شود و کتاب تا مرز توقیف پیش برود و نهایتاً با تغییر برخی عنوان‌ها اجازۀ انتشار گرفت. به نوشتۀ آریان‌پور، «این کتاب با اینکه آن را مسخ کرده و کاملاً از لطف و زیبایی اول انداخته بودند، باز خیلی سر و صدا راه انداخت». کوهی کرمانی، بعد از بیست سال، قصه‌های گردآوری شده را به همان صورت اولیه و بدون تحریف و با یک قصۀ اضافه در مهرماه سال ۱۳۳۳ شمسی به نام «پانزده افسانۀ روستایی» منتشر کرد.

کوهی، در پی سفرهایی که به مناطق مختلف ایران انجام داد، به تکمیل و گسترش «ترانه‌های ملی یا فهلویات» پرداخت و کتاب «هفتصد ترانه» را به سال ۱۳۱۷ شمسی با مقدمۀ ملک‌الشعراء بهار و یادداشت محمدعلی فروغی رئیس فرهنگستان ایران منتشر کرد. علی‌نقی منزوی آهنگساز برجستۀ آن روزگار، برای تعدادی از دوبیتی‌های روستایی آهنگ ساخت که به‌صورت نت‌نویسی در برخی صفحات کتاب دیده می‌شود. این دو اثر، نام کوهی کرمانی را به‌عنوان یکی از پیشگامان پژوهش در فرهنگ عامه در کنار صادق هدایت به ثبت رساند. انتشار «هفتصد ترانه»، نهضتی را در گردآوری دوبیتی‌های عامیانه در ایران پدید آورد و کسانی چون محمد قهرمان، دکتر محمد مکری، ابراهیم شکورزاده و دیگران ترانه‌ها و دوبیتی‌های محلی را در سراسر کشور گردآوری و به صورت مستقل منتشر کردند. غلامعلی رعدی آذرخشی در مصاحبه‌ای که با سیدعلیرضا میرعلی‌نقی انجام داده، مدعی است که برخی از ترانه‌های کتاب «هفتصد ترانه» سرودۀ خود کوهی و ساختگی بوده و با تدبیر او، این قبیل ترانه‌ها از متن نهایی حذف شده است (مجلۀ شعر، شمارۀ ۲۱، پاییز ۱۳۷۶).

کوهی غیر از این چهار عنوان کتاب تا زمان مرگ، آثار متعدد دیگری نیز تحت عنوان انتشارات روزنامۀ نسیم صبا منتشر کرد که از جملۀ آن‌ها می‌توان به کتاب «کلمات علّیۀ غرّا» منسوب به مکتبی شیرازی اشاره کرد که از روی نسخۀ منحصر به فرد کتابخانۀ شخصی ملک‌الشعراء بهار تصحیح و در ۱۳۱۳ شمسی شده است. این کتاب در بردارندۀ اشعاری است که مکتبی شیرازی در ترجمۀ کلمات قصار امام علی (ع) سروده است. ملک‌الشعراء بهار بر این کتاب مقدمه‌ای نگاشته است. «مثنوی پیر و جوان» میرزا نصیرالدین محمد (۱۳۱۰ ش)، «لیلی و مجنون» مکتبی شیرازی (۱۳۱۲ ش)، «گلشن صبا» سرودۀ فحتعلی‌خان صبا با مقدمۀ ملک‌الشعراء بهار (۱۳۱۳ ش)، «عبرت‌افزا» نوشتۀ آقاخان محلانی معروف به حسن‌شاه (۱۳۲۵ ش)، «از شهریور ۱۳۲۰ تا فاجعۀ آذربایجان و زنجان» (دو جلد، ۱۳۲۵-۱۳۲۹ ش)، «تاریخ عضدی» نوشتۀ شاهزاده عضدالدوله (۱۳۲۸ ش)، «مزارات کرمان» اثر محرابی کرمانی، به راهنمایی سید محمد هاشمی کرمانی (۱۳۳۰ ش) و «سوگواری‌های ادبی در ایران» (۱۳۳۳ ش)،‌ از دیگر ‌آثاری است که به تصحیح یا به اهتمام کوهی کرمانی منتشر شده است و بنده اصل یا تصویر آن را رؤیت کرده‌ام. سایر آثاری که در منابع یا اعلانات کتاب‌های خودِ کوهی درج شده است و بنده موفق به دیدن آن‌ها نشده‌ام، عبارتند از: خلنامۀ کوهی (۱۳۰۴ ش)، فرهاد و شیرین وحشی کرمانی، روضۀالانوار خواجوی کرمانی، منتخب دیوان خواجو (۱۳۰۷ ش)، خلد برین و مسمطات وحشی کرمانی، تاریخ تریاک و تریاکی در ایران (۱۳۲۴ ش)، لوایح جامی، گلچینی از مثنوی (۱۳۲۰ ش)، صفات العاشقین هلالی جغتایی (۱۳۲۶ ش)، بهترین غزل‌های سعدی و حافظ (۱۳۲۸ ش)، سیرالعباد سنایی، مثنوی گل کُشتی میرنجات اصفهانی، شاهکارهای فارسی از رودکی تا بهار (۱۳۳۶ ش)، برگی از تاریخ معاصر ایران یا غوغای جمهوری (۱۳۳۱ ش)، گلچینی از سعدی و حافظ (۱۳۲۶ ش).

آثاری که کوهی کرمانی تصحیح و منتشر کرده، خالی از ایراد و اغلاط نیست. در شمارۀ پنجم مجلۀ یادگار (۱۳۲۴ شمسی، صفحۀ ۷۸)، یادداشتی در معرفی صفات العاشقین به قرار زیر آمده است که به احتمال بسیار، به قلم عباس اقبال است: «این نشریه سی‌امین کتاب یا رساله‌ای است که به همت و دستیاری آقای کوهی به طبع رسیده. ما توفیق آقای کوهی را در نشر این قبیل آثار ادبی صمیمانه خواستاریم. به شرط آنکه در تصحیح اغلاط مطبعه‌ای بیش از این دقت بفرمایند و راضی نشوند که کثرت این قبیل اغلاط زحمات ایشان را تحت‌الشعاع قرار دهد».

به نوشتۀ حبیب یغمایی، «در حدود سال ۱۳۱۶ به پایمردی ملک‌الشعرای بهار، کوهی متأهل شد و خانه‌ای محقّر در کوچۀ پشت مسجد سپهسالار اجاره کرد که تا آخر عمر در آنجا بود» (داستان دوستان، مجلۀ یغما، شمارۀ ۲۴۸). در یکی از کتاب‌های کوهی، عکسی از او به همراه دو دخترش موجود است. طبق توصیف یغمایی، «کوهی قامتی رسا و استخوان‌بندیِ قوی و چشمانی درشت و سیاه داشت. سبیلش پُرپشت و انبوه بود و ابرویش کم از سبیلش نبود... در نجابت و صفای طبع و پاک‌نهادی و حُسن عهد، در خور احترام بود. نیکا مردا که با مسکنت و بی‌نوایی بسازد و بدین پایه به فرهنگ مملکتش خدمت کند» (همانجا). به نوشتۀ یغمایی، کوهی در زمان سال ۱۳۳۸ وفات یافت. در تذکرۀ شاعران کرمان دکتر اندوهجردی، تاریخ ۱۳۳۷ برای وفات او ذکر شده است.

کوهی کرمانی از ذوق شعر بهره داشت و کتاب خلنامه، حاوی منتخبی از اشعار اوست که آن را ندیده‌ام. کوهی در آغاز کتاب‌های خودش، برخی از اشعارش را درج کرده که پایۀ ادبی چندان والایی ندارد. همان‌گونه که یغمایی در آخرش مقاله‌اش آورده، این قطعۀ دوبیتی که کوهی ذیل عکس خود نوشته، بهترین شعر اوست:

من حسین کوهی کرمانی‌ام

میهمان این سرای فانی‌ام

چون شود تن خاک و خاک ما غبار

شعر و عکسی مانَد از ما یادگار.