https://srmshq.ir/imnfj2
یک دهۀ پیش بود. خسته و بیحوصله سر کلاس «آشنایی با حرفههای سینمایی» نشسته بودم. کلاس، صبحهای یکشنبه، ساعت هشت برگزار میشد. خوابآلود بودم. درس را میشنیدم و نمیشنیدم. حال و هوای روزهای سرد و غمزدۀ اصفهان را هم، به همۀ اینها بیفزایید. آموزگار این درس، «حمید بکتاش» بود که دوست و همکار امروز من است. آن روز، جملهای طلایی گفت که به گمانم هرگز از ذهنم نقش نبازد! او بهآرامی، با لبخند گرم و پرمهر همیشگیاش و با تهلهجۀ اصفهانیاش گفت: «مشکل ما بیسوادی نیست، چون بیسواد نیستیم؛ باسوادی هم نیست، چون آن هم نیستیم. مشکل اغلب ما، کمسوادی است.» این سخن، چنان بر جان و دلم نشست که هماره، آن را پیش خود بازمیگویم.
مفهوم سواد، در دورانهای گوناگون تاریخ بشر، همگام با پیش آمدن انسان در دل تاریخ، بسته به نیاز زیست او، گسترۀ شناخت بیشتری پیدا نموده است. تا آنجا که برای درک عمیقتر هر موضوع، دانشها دستهبندی گردیده و تخصصهای متعدد و متنوع پدید آمدهاند. امروز، بشر برای رسیدن به مرزهای تازۀ دانش، بایستی بر شاخهای متمرکز شده و به سایر عرصههایی که از آنها شناخت ندارد؛ پای ننهد. یاد میکنم گفتۀ عزیزی را که پیوسته گوشزد میکرد: «امروز دیگر روزگار بوعلی سینا نیست، که به طور همزمان بتوان در پزشکی، اخترشناسی، ریاضیات، فلسفه، موسیقی و... سایر رشتههای روز، سرآمد بود!» به گمانم درست میگفت. پهنۀ دانش چنان گسترده شده است که هیچکس نمیتواند ادعا کند که همه جای این دریای ژرف و بیکران را درنوردیده و در همۀ علوم تبحر دارد. اصلاً مگر زندگانی آدمی به او مجال میدهد که بتواند پا به وادی علوم و فنون متنوع نهاده و شناخت عرصههای گوناگون را تجربه کند؟!
روزگاری، شرط اساسی داشتن سواد، توانایی خواندن و نوشتن بود. هرکس که از این دو مهارت بیبهره بود، بیسواد تلقی گردیده و به اصطلاح عامیانه، او را «کور» میخواندند. بعدها، تسلط بر زبان خارجی (انگلیسی) و کار با رایانه را شرط پایه برای باسواد عنوان نمودن شخصی قلمداد میکردند؛ اما هیچکدام از این موارد، دال بر باسواد بودن کسی نیست. بگذارید راحتتان کنم. شناخت این موارد و تسلط بر آنها، تنها «مهارت» است. همین و بس! البته برای رسیدن به منزلگاه سواد، داشتن مهارت بهعنوان ابزار، نیاز است. این ابزارها، به افزایش توانایی ما، در زمینۀ دانشاندوزی یاری رسانده و ما را بدان سمت سوق میدهد. هستند شماری که از این ابزارها بسیار دارند؛ اما بویی از دانش نبردهاند. افرادی را میشناسم که بهاندازۀ موهای تن گوریل کتاب خواندهاند، اما هیچیک به افزایش گسترۀ دیدشان کمکی ننموده است! این افراد، در هر جایگاهی که باشند، تنها اطلاعات دارند و نه سواد. شاید برایتان این پرسش پیش آمده باشد که سواد چیست؟ چگونه به دست میآید؟ چگونه از دست میرود؟ اصلاً به چه کسی میتوانیم بگوییم باسواد؟
پیش از پرداختن به این موضوع، بگذارید تا حکایتی برایتان بیاورم که خالی از حکمت و لذت نیست. آوردن و خواندش در این مجال، هم فال است و هم تماشا! به یاد ندارم این حکایت را کجا خواندم و یا از که شنیدم؛ اما در کند و کاو لایههای غباراندود ذهنم برای جستن آن، میکوشم تا حد امکان، در یادآوری آن، به همان روایت نزدیک بمانم:
آوردهاند که حکیمی، بار گرانی از کتاب و اوراق، بر خری نشانده و در کاروانی، راه سفر در پیش گرفته بود. کاروانسالار او را بانگ داد: «ای حکیم، این همه کتاب که با خود آوردهای، به دشواری جابهجایی آن نیندیشیدی؟» حکیم او را گفت: «نکو گفتی! جابهجایی این همه پوست و چرم، دشوار است؛ اما من به دشواری گرانتر از آن میاندیشم!» کاروانسالار در شگفت آمد که مگر دشواری گرانتری هم در میان است؟! حکیم لبخندی به لب آورد و گفت: «دشوارتر از حمل اینها، خواندن و فهمیدنشان است.» کاروانسالار، از گفتۀ خواجه در اندیشه شد. حکیم گفتار خویش چنین از سر گرفت: «اما من از بار سنگین دیگری در اندیشهام. ترس از آن دارم که زیر آن بار قامت کمان کنم و راه به مقصود نبرم.» کاروانسالار، باز درماندهتر و شگفتزدهتر از پیش، هاج و واج چشم به دهان حکیم دوخت. لبان خواجه چنین شکفت: «گرانترین بار بر من، عمل به چیزی است که از این بار برگرفتهام؛ ار نه همۀ اینها، پارهای پوست و مرکباند که در جابهجاییشان، خر و خواجه تفاوتی نمیکنند.»
کوشش ما برای افزایش دانستههایمان، بر گسترۀ اطلاعاتمان میافزاید. داشتن اطلاعات و تلاش برای افزودن آن، زمینۀ لازم را برای دستیابی به دانش مهیا ساخته و زیربنای آن را پی میافکند؛ اما به دست آوردن اطلاعات، تنها دانش بالقوه را در خود نهفته دارد. دانش بالقوه در دستیابی به اطلاعات، باید بالفعل گردد تا تلاشگر این مسیر را، باسواد بنامیم. رسیدن به سرمقصد سواد، از مسیر به جریان درآوردن انباشت اطلاعات میسر میگردد. دانش، تنها زمانی به سواد تبدیل میگردد، که به کار گرفته شود. دانش، باید همچون آب جاری گردد، تا زلال بماند. این، رمز پویایی آن است. دانشپژوه، در پیمودن مسیر خویش، هرگز از رفتن بازنمیایستد. چرا که اگر گمان کند که به حد مطلوبی از دانش دستیافته، درجا میزند. منجمد گردیده و همچون آبِ راکد، پس از مدتی، میگندد. دانش، مرز ندارد. افقهای آن بیپایان بوده و هرگز، هیچکس، تا بدین دم، به آن افق راه نجسته است. انباشت دانستههای ما، هنگامی به دانش بدل میگردد که درخت پژوهش میوه دهد. میوۀ این درخت، نتیجهای است که بروز یافته و دستاوردی است که فراچنگ میآید. پیوند دانستهها و کنش (مبتنی بر این دانستهها) به نتایج چشمگیری انجامیده و فرآیند آن عملکرد را غنا و ژرفا میبخشد.
پژوهشگر، برای رسیدن به منش پویای دانشپژوهی، لازم است که روحیۀ پرسشگری را در خود ایجاد نموده و آن را تقویت نماید. طرح پرسش، پیرامون موضوعهای گوناگون (مرتبط با هر تخصصی) و کنکاش برای رسیدن به پاسخ آن، خود، پویایی ایجاد مینماید؛ و این جریان نامتناهی، زمینه را برای افزایش دانش در عرصۀ تخصصهای گوناگون فراهم میسازد. افراد پرسشگر، همواره با ریزبینی و نکتهسنجی -که هر دوی اینها، لازمههای کنجکاوی به شمار میآیند- در پدیدهها مینگرند. آنها در پی این هستند که دل ذرهها را شکافته و آفتاب میان آنها را فراگیر نموده و به جهان بتابانند. پرسش، در دل تاریکنای ناشناختههای پر رمز و راز هستی چراغی میافروزد تا راه بجوییم. البته به شرط آنکه بجوییم! جویا بودن، خود شرط اساسی دیگر باسواد شدن است. پرسشگر، جوینده است. از پای نمینشیند تا پاسخ پرسش خویش را بیابد؛ و جویندگی، پیشنیاز یابندگی است. بسیاری از پیشگامان روشنگری در مسیر تاریخ، جویندگی را -بهویژه اگر در زمینۀ دانش باشد- ستودهاند. چنانچه این سخن از محمد، پیامآور آیین اسلام نیز بارها و بارها نقل گشته که میفرماید:
«دانش را بجویید؛ حتی اگر در چین باشد.»
شاید برای بسیاری این پرسش مطرح گردد که ضرورت دانش چیست؟ به چه کارمان میآید و اصلاً برای چه باید زندگانیمان را صرف دانشاندوزی کنیم؟! پاسخ بسیار ساده مینماید؛ اما چنان دشوار است که زندگانی را! ما میآموزیم و میآموزانیم تا آموختههایمان را به کار ببندیم. به پدیدههای اطرافمان با نگاهی تازه بنگریم و زندگی بهتری برای خودمان رقم بزنیم. دانش، افق دید و اندیشۀ ما را گسترش میدهد، تا یکدیگر را بهتر بفهمیم. کمتر دیگران را قضاوت کنیم. با همدیگر زیست زیباتری را رقم بزنیم و کیفیت رودخانۀ زندگانی را، به انباز دانش، ژرفتتر سازیم. دانش، آنگاه سودبخش خواهد بود که نمود آن در زندگیمان دیده شود. دانش، از ما انسانهای بهتری خواهد ساخت؛ که اگر چنین نباشد، همان عالمِ بیعمل و زنبورِ بی عسلی است که شیخ اجل به مَثَل بیان فرموده است. همان کمسوادی است که آفت توهم بسیار دانستن را به جان هرکداممان میافکند.
در این شماره، به موضوع سواد و ارتباط آن با سینما پرداختهایم. در آغاز مطالب این بخش، «حمید بکتاش»، در مقالهای با عنوان «سواد و بیسوادی در سینما» به ریشهیابی سواد و بیسوادی در ارتباط با سینما پرداخته و با تقسیم موضوع به سه بخش «انتخاب و نقد فیلم»، «عمل سینما رفتن» و «کالای فیلم» به توضیح دربارۀ هرکدام از این موارد پرداخته است.
در آخر، «محمد ناظری»، با نگاهی به مجموعه مستند «شرق، دیوار، آفتاب»، ساختۀ دکتر «رامین حیدری فاروقی»، مقولۀ سواد و ارزش دانشاندوزی در کشور پیشرفتهای همچون چین را، بررسی نموده است.
عضو هیئت علمی مؤسسۀ آموزش عالی سپهر اصفهان
https://srmshq.ir/gl74fh
سینما (Cinema) از واژه مرکب سینماتوگراف (Cinematograph) تشکیل شده است. سینما به معنی «حرکت» و گراف به معنی «نگارش و ترسیم» بوده و در معنای ترکیبی، به معنی حرکتنگاری است. سواد و بیسوادی، صفتهای مؤدبانه و البته تخریبی هستند که اهالی فرهنگ نسبت به یکدیگر، بخشی و یا کل جامعه به کار میبرند. گاهی میشنویم که درس خواندن و دانشگاه رفتن، شاید سبب افزایش دانش علمی کسی شود، اما او را باسواد نمیکند. از سوی دیگر درجهبندیهای اجتماعی در دورههای مختلف، اصطلاح «باسواد بودن» را متفاوت از «با دانش بودن» ترجمه میکند. برای نمونه، در دورۀ کتابت، مرز میان باسوادی و بیسوادی، زبان خواندن و نوشتن بود و در دوره جهانی شدن، شرط دانستن زبانی بینالمللی و در عصر دیجیتال و کامپیوتر، آگاهی از ارتباط با کامپیوتر، شرط باسوادی شده است. آیا سینما،تأثیری در افزایش یا کاهش سواد دارد؟ در پاسخ به این سؤال افراط و تفریطهای بسیاری شده است. از عامل و باعث بیسوادی خواندن آن توسط اهالی ادبیات گرفته تا اهالی ارتباطات. مک لوهان نظریهپردازِ جهانی شدن، سینما را در برابر کتاب و نوشتار قرار میدهد و آن را رسانهای گرم و مسخکننده میدانند. از سوی دیگر لنین آن را بزرگترین سلاح تأثیرگذار قرن بیستم میخواند. در این نوشتار با ایجاد مرزبندی میان سواد و علم، درصدد تبیین این واژه در ارتباط با سینما، فیلم و مخاطب هستم.
واژۀ سواد، گسترۀ بسیاری از مجموعۀ آگاهیها، توانایی خواندن و نوشتن، معلومات داشتن از چیزی و کالبد تن و یا رونوشت و فهمِ واقعیت را در برمیگیرد. سواد بیش از آنکه به علم و دانش نزدیک باشد، توانمندی یا ابزاری در مسیر شکلگیری آگاهی است. علم از تجربه و استنتاج و آزمایشگاه برمیآید؛ اما سواد، فراتر از غریزه و فطرت حیوانی، در بستر اجتماعی شکل گرفته و شعوری است برای همزیستی بهتر و بهرهبری بهتر از زیستن. حتی از جسمیت و زمان عبور کرده، به افقی زیستی رسیده و باعث تقویت قوۀ فکر و خلاقه میشود. شناختی بیش از شناخت علم و تاریخ که ارسطو میانشان تفاوت بسیار قائل شده است: «اگر کسی هم مطلبی از مقولۀ علم طب یا حکمت طبیعی را به سخن موزون ادا کند ... صواب آن است که از این دو یکی را شاعر بخوانیم و آن دیگری را حکیم طبیعی بخوانیم.» (فن شعر ص ۱۱۴) از سویی یکی را منتسب به احساس و تقلید از واقعیت میداند که از بازآفرینی ایقاع (حالت) زیستی ایجاد شده و دیگری (علم) را شناخت آنچه هست میداند. در اصل منظور از سواد (در قالب خواندن و نوشتن نیز) شکلگیری نوعی شناخت یا فراگرد ارتباطاتی است که نه در سکون، بلکه در حرکتی اجتماعی و ارتباطات فردی و جمعی، فارغ از عالم هستی شکل میگیرد. دکارت ذهن را از ماده -که جوهر زیستی را ایجاد میکند- جدا کرده و بدون هیچوجه اشتراکی با یکدیگر میشمارد. در نتیجه، دانشِ مرتبطِ با هرکدام نیز تفکیک میشود. یکی در ذهن انسان و قراردادهای انسانی و دیگری مرتبط با هستی است. در اصل، علم، شناخت و قواعد طبیعی «فیزیک» و سواد، حاصل همزیستی است؛ که در جمع انسانی و ذهنی انسان ساخته شده است.
همزیستی لازمهاش ارتباطجمعی و ارتباط لازمهاش معانی مشترک میان گیرنده و فرستنده پیام است. در ارتباطات، مهارتهای ارسال و دریافت پیام و البته اشتراک معانی، شرط برقراری ارتباط میان گیرنده و فرستنده است. این مهارت، خواه اشارۀ بدن و رقص باشد، یا گفتن و شنیدن، یا خواندن و نوشتن و نهایتاً دیدن و به تصویر کشیدن؛ هیچکدام قواعد طبیعت یا فیزیک نیست؛ بلکه قواعد وضعی انسان است. آنها کشف نمیشوند. اکتسابی و ساختگی و ابزاری برای رفاه و پویایی اجتماعی هستند. از این باب است که توانمندی خواندن و نوشتن را سواد مینامیم و دارنده آن را باسواد میخوانیم. رسانههای بشر، سرشار از قواعد کسبی است. باید زیر و بم ارسال و دریافت پیام در آنها را آموخت. به اصلاح، باسوادِ آنها شد تا از آنها بهره برد. قصه یکی از اولین رسانههای انسانی است. رسانهای ساختگی و بدون مابه ازای قواعد زیستی که لازمهاش سواد (روایی) است. هوراس مقام درک رسانه را اینگونه توصیف میکند: «اگر من تمایز توصیف شده و پیچیدگیهای آثار [روایی] نوابغ را درک نمیکنم شرم بیاساس، به جای آنکه بیاموزم ترجیح میدهم نادان بمانم.» (ص۴۰) سواد از هر نوع که باشد، رسانه قصهگوی خودش را دارد و این رسانههای قصهگو هستند که بخشی از تحولات اجتماعی را سبب گردیده و باعث سواد اجتماعی از نوع دیگری نیز میشوند. ارسطو داستانِ دستساز انسان را برتر از روایت تاریخ میداند: «تاریخ سخن از وقایعی میگوید که در واقع روی داده است، اما آن دگر، سخنش در باب وقایع است که ممکن است روی بدهد. از این روست که شعر [درام] فلسفیتر از تاریخ است و مقامش بالاتر از آن است.» (ص ۱۲۸).
...
ادامه این مطلب را در شماره ۵۵ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
https://srmshq.ir/4uxyi8
«سواد»، پایه و اساس رشد بشر امروز است. در سراسر جهان و با گسترش علوم مختلف، دید انسان برای زندگی روبه رشد تغییر پیدا کرده است. کشورهای اندکی این دید را تقویت کرده و کشورهای بیشماری، در طرز تفکری ابتدایی برای گذراندن زمان گیر افتادهاند.
برای درک بهتر بحث سواد و اهمیت آن، به دنبال سریال مستند «شرق، دیوار، آفتاب» ساختۀ «رامین حیدری فاروقی» رفتم. این مستند (و به خصوص قسمت دوازدهم آن)، با زیر متنهای مهماش، بحث سواد و اهمیتاش را برای تماشاگر ایرانی توضیح داده است. سینمای مستند در بازگو کردن حقایق و پیدا کردن ارتباط میان علت و معلول هر موضوعی، دستی قوی دارد. در مستند «شرق، دیوار، آفتاب»، کارگردان برای تماشاگر ایرانیاش، از تمدن بزرگ چین صحبت کرده و در زیر لایههای مضمونش، حرفهای مهمی را مطرح میکند.
در خصوص موضوع سواد، با نگاهی به تمامی قسمتهای این مستند، قسمت دوازدهم را محور اصلی بحثم قرار خواهم داد. کارگردان در این سریال مستند، دربارۀ تمدن بزرگ چین صحبت میکند و زمینههای مختلفی همچون اسلام در چین، تاریخ، فرهنگ، ادبیات، شیوۀ کلی زندگی مردمان چین و دوران حاکمیت «شمسالدین بخارایی» در این کشور را مورد بحث قرار میدهد.
در جهان امروز، مردمان هر کشوری برای پیشرفت، باید از برخی علوم -که من اسم آنها را علوم پایه میگذارم- آگاهی داشته باشند. دانستن علومی چون، علوم انسانی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ارتباطات و رسانه، هنری و تاریخی، برای پیشرفت یک جامعه، از نان شب واجبتر است! این علوم همچون ستونهای بنایی عظیم هستند. در کنار این علوم پایه، علوم دیگری وجود دارند که بر اساس علاقۀ افراد جامعه شکل گرفته و ناخودآگاه، به دلیل اشتیاق سوزان هر فردی، مستلزم انرژی و وقت گذاشتن جدی هستند تا نیاز افراد در آن زمینه ارضا شود.
سواد، آموختن آن و تبدیلش به دانش، مسیری است نیازمند وقت گذاشتن! سواد یا بهتر است بگوییم سواد اولیه، اطلاعاتی هستند که با پیشرفت تکنولوژی، بسیار آسان در دسترس هر کسی قرار گرفتهاند؛ اما دانستن این اطلاعات به تنهایی کافی نبوده و باید در عمل به کار گرفته شوند تا به دانش تبدیل شده و نتیجه لازم را به دست آوریم. داشتن دانش لازم در زمینههای مختلف علمی، مستقیم و غیرمستقیم، کمبودهای اجتماعی را برطرف کرده و باورهای غلط را روشن میکند تا پیشرفت لازم حاصل شود.
جمله معروفی، از سالهای دور، سؤالی اساسی را بین مردم مطرح میکند: علم بهتر است یا ثروت؟ در جهان امروز، ثروت برتری معنایی نسبت به علم ندارد و برعکس؛ علم است که تولید ثروت میکند و این دو کنار هم معنی پیدا میکنند. تاریخ اقتصاد چین، دقیقاً بر همین روند پیش رفته و مسیر نموداری «الف» تا «ب» را طی کرده است. مسیری بر مبنای تبدیل علم به ثروت! در قسمت هشتم مستند، از دقیقۀ ۱۱:۴۰ به بعد، از طریق مصاحبهها و تصاویر، متوجه میشویم که چین کشوری کشاورز و فقیر بوده و تحول صنعتی، بعد از تغییر رویه در نظام اقتصادی انجام گرفته است. چین از سال ۱۹۸۰ میلادی، برای پیشرفت دست به تغییر رویه زده است. برای این منظور، هدفگذاری داشته و فرهنگ و آموزش عالی را در الویت قرار داده است. بحث مطالعه اهمیت پیدا کرده و کتابخوانی، به علاقهای فرهنگی و وظیفهای اجتماعی تبدیل شده است. با پیشرفت تکنولوژی، منابع به آسانی، به صورت دادههای کامپیوتری در دسترس قرار گرفتهاند؛ اما هستند افرادی که مثل گذشته، بوی کاغذ و ورق زدن آن را چیز دیگری میدانند! در سال ۲۰۰۷ میلادی -که مستند در آن زمان روایت میشود- نشر در چین، سالانه بین ۱۶۰ تا ۱۷۰ هزار عنوان و تجارت سالانۀ کتاب، ۵۰۰ میلیون یوآن بود. کتابخانههای پکن (با احتساب کتابخانههای دانشگاهها) حدود هزار بود و قطعاً تا امروز بیشتر هم شده است. این اعداد و ارقام، روی آوردن مردم چین به بحث سواد را نشان میدهد. جامعهای با تغییر رویهای جدید، به فرا گرفتن علوم پایه و جنبی روی آورده و روزبهروز، سواد خود را بیشتر میکنند. این سوادآموزی در عمل استفاده شده و چین را به کشوری قدرتمند در جهان تبدیل کرده است. چینیها، به تاریخ و تمدن خود نچسبیده و صرفاً از آن درس میگیرند. مستند تصاویری از کتابخانههای پکن را نشان میدهد و میبینیم که پیر و جوان، ایستاده و نشسته، روی زمین یا روی صندلی، کتاب میخوانند تا آینده کشورشان را عوض کنند و رو به جلو باشند.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۵۵ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.