مدرس موسیقی و پژوهشگر هنر
https://srmshq.ir/izskhu
سازها و آثار باقیمانده این دوره:
به طور کلی، در دوره هخامنشی دو نوع اسباب و آلات موسیقی وجود داشته است: بزمی و رزمی.
سازهای موسیقی رزمی شامل شیپور، نقاره، کوس، خرمهره، دمامه، دونای، دهل، گاودم، جام، جُلجُل، نوعی طبل (تبیر یا تبیره)، کرنا و سرنا میباشد.
و از سازهای بزمی آن دوره میتوان از عود، چنگ، نی، نوعی ارغنون، چغانه نام برد.
یکی از جالبترین آثار بازمانده از آن دوره، شیپور بلند فلزی با کرنای فلزی طویل و بزرگی است که در سال ۱۹۵۷ میلادی معادل ۱۳۳۶ شمسی در اطراف آرامگاه اردشیر سوم هخامنشی، در تخت جمشید کشف شد. این شیپور به طول ۱٫۲۰ متر و قطر دهانه بزرگ آن حدود ۵۰ تا ۶۰ سانتیمتر و قطر دهنه تنگ آن که برای دمیدن بوده است، ۵ سانتیمتر میباشد و اکنون نیز در موزه تخت جمشید نگهداری میشود.
در یک ظرف متعلق به سده چهارم پیش از میلاد نیز جنگآوران ایرانی و یونانی در حال نواختن شیپور و بوق مشاهده میشوند.
مهدی فروغ در کتاب نفوذ علمی و عملی موسیقی ایرانی در کشورهای دیگر در خصوص دیگر سازهای مکشوف از دوره هخامنشیان مینویسد:
همچنین سازی شبیه به چنگ، متعلق به اقوام آریایی سگزی یا سکایی در گنجینه پازیریک به دست آمده که متعلق به سال ۵۰۰ پیش از میلاد میباشد و در موزه آرمیتاژ نگهداری میشود. در پنجه کنت، واقع در نواحی ماوراءالنهر بر روی دیوارهای کاخی متعلق به همین دوره دیوارنگاری بسیار جالبتوجهی از یک چنگنواز نشان داده شده است. این آثار و نقاشی برجستهای از چنگنوازان در کوههای مال امیر بختیاری متعلق به اواخر سده هشتم پیش از میلاد که ازجمله مشخصات آن داشتن سیمهای متعدد چنگهاست، مجموع آثار و نشانههایی است از آلات و اسباب موسیقی دوران هخامنشی که تا به حال به دست آمده است. (فروغ ۱۳۵۴:ص ۹-۱۰-۱۱).
و نیز از این دوره یک جفت سنج نیز باقی مانده که در موزه ملی ایران نگهداری میشود و به نظر میرسد که مربوط به مراسم مذهبی بوده و روی یکی از آنها نماد میترا یعنی چهار گاو نر نقش شده است.
یک مُهر سنگی با تصویر زنی در حال نواختن چنگ، متعلق به یک مجموعه خصوصی در یونان، نیز از دیگر آثار یافت شده از این دوران است.
سازهای این دوره در شاهنامه:
فردوسی در حماسههای این دوره در توصیف پادشاهی چهارده ساله دارا پسر داراب، آخرین پادشاه هخامنشی، به سازهای بزمی و رزمی اشاره میکند. زندگی دارا در شاهنامه به سرگذشت داریوش سوم، بسیار نزدیک است؛ زیرا که در شاهنامه، در زمان دارا، اسکندر به ایران حمله کرده و حکومت هخامنشیان سرنگون میشود. دارا نیز پس از شکست، هنگام گریز توسط دو تن از نزدیکان خود به قتل میرسد. همانگونه که در زمان داریوش سوم، اسکندر به ایران حمله کرده و پادشاه هخامنشی هنگام فرار به دست نزدیکان خود کشته میشود.
فردوسی در آمدن اسکندر به رسولی خویش نزد دارا چنین میآورد:
چونان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستندپ.
و نیز در رزم دارا با اسکندر و شکست یافتن او آورده است:
سکندر چو بشنید کآمد سپاه
بزد کوس و آورد لشگر براه
ز بس ناله بوق و هندی درای
همی خاک را دل برآمد ز جای
در کشته شدن دارا به ستوران خود نیز سروده:
بفرمود تا برکشیدند نای
برآمد غو کوس و هندی درای
و نهایت اینکه، اسکندر به ایران که تحت لوای یک حکومت مرکزی بود، حمله کرده و سلسله هخامنشیان منقرض گردید.
موسیقی در دوران سلوکیان
سلسله سلوکیه به نام سلوکوس اول، یکی از سرداران اسکندر مقدونی است. اسکندر مقدونی، شاگرد ارسطو و از علاقهمندان فلسفه بود. اینگونه آمده است که در آن دوران فلسفه و موسیقی در کنار یکدیگر مطرح میشدند بدین معنا که کسی نبود که فلسفه بداند ولی با موسیقی آشنا نباشد و یا برعکس.
در برخی از کتابها، هدف لشکرکشی اسکندر به ایران، ادغام فرهنگ شرق و غرب و در برخی دیگر مقهور کردن قدرتهای بزرگ سیاسی آن روزگار و متحد ساختن آن قدرتها تحت لوای حکومت یونان عنوان شده است. به هر ترتیب، در نهایت پس از تشکیل سلسله سلوکی، تمدن یونان وارد ایران شد و این دو تمدن در هم ادغام گردیدند.
در زمان سلوکیان، موسیقی و ادبیات یونان در ایران رواج یافت. در این رابطه آمده است:
«در این دوره، یونان متمدنترین کشور غربی به شمار میرفت. در خصوص موسیقی و نتنگاری رشد بسیاری یافته و در همین زمینه هم قوانین مهمی را تدوین کرده بود. همین امر تأثیر متقابل عمیقی را بین موسیقی ایران و یونان ایجاد کرد.»(راهگانی۱۳۷۷: ص۶۵)
برخی از نویسندگان همچون جیمز دارمستتر بر این باورند که پس از فتح ایران توسط اسکندر مقدونی، یونانیان بیش از آنچه تأثیر نهادند از ایرانیان اخذ کردند.
غلامرضا جوادی در کتاب موسیقی ایران از آغاز تا امروز معتقد است که این نظریه، نظریهای اغراقآمیز بوده و بیان میکند که هنری جورج فارمر این نظریه را به صورت متعادلتری بیان کرده است و این نظریه این است: «نکته مستم آن است که در تعبیه آلات موسیقی نفوذی که ایران در یونان ایجاد کرد بیش از تأثیری است که یونان در ایران نهاده است.... »؛ چنانچه یونانیان، کاربرد سازهای طبل و کوس را برای جنگ از ایرانیان آموختند.
و نیز دارمستتر در جای دیگر میگوید: «اسکندر یونان را ایرانی کرد، او ایران را یونانی نساخت.»
متأسفانه از آن زمان اسناد و مدارک معتبری بر جا نمانده است تا سیر دقیق تأثیرپذیری ایرانیان از یونانیان و یا بالعکس را برای ما معلوم کند.
در تاریخ بیهقی، صفحه ۶۵۲، در باب پیکارهای اسکندر آمده است: «روز به آخر رسیده بود و کوس آسایش زدند...»
سازهای این دوره در شاهنامه:
در شاهنامه فردوسی، در بخشی که به اسکندر مربوط میشود، به سازهای بزمی و رزمی اشاره میکند که طبیعتاً بیشتر سازهای رزمی هستند. به عنوان مثال:
در «جنگ اسکندر با هندوان و کشته شدن او» سروده است:
بر آمدن خروشیدن کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
یکی کوس بودش ز چرم هژبر
که آواز او بر گذشتی ز ابر
و نیز در رسیدن اسکندر به کشور سند و جنگ کردن چنین آمده است:
ببردند پیلان و هندی درا
خروش آمد و ناله کرنای
و در دیگر بخشها نیز همچون آزمودن اسکندر پزشک هندوستان را، رفتن اسکندر به زیارت خانه کعبه، گفتوگوی اسکندر با مرغان و ... از ساز و رامشگری در این دوران سخن به میان آمده است.
مدرس موسیقی کودک
https://srmshq.ir/wbksyh
گوستاو مالر (۷ ژوئیه۱۸۶۰ - ۱۸ مه ۱۹۱۱) آهنگساز و رهبر ارکستر و یکی از برجستهترین آهنگسازان دورهی رمانتیک پسین است.
مالر کسی است که سعی میکرد تمام دنیا را در آثارش بگنجاند. اگر بخواهیم مالر را در یک کلمه توصیف کنیم مناسبترین کلمه «تنش» است و نتیجه این تنش، نوعی هنر رشد یافته او است که ما به طور پیوسته با آن مواجهیم. آنجا که موسیقی آرام به نظر میرسد ناگهان دچار سراسیمگی میشود.
این تنش که عنصر محوری در موسیقی مالر بود مورد انتقاد قرار گرفته و به منزله ناتوانی او در بیان ایدههایش تلقی شده بود.
تحلیلهای اخیر با نوعی بزرگنمایی بیان میکنند که خلق سمفونیهای مالر ریشه در تاریخ داشته و کارهای او چیزی شبیه تفسیرهای موسیقیایی از رویدادهای سیاسی هستند؛ اما او تجربههای تلخ کودکیاش را به شیوههای مختلف و به طور پیوسته در موسیقی به نمایش گذاشته است.
سمفونی شماره یک
سمفونی شماره یک مالر سرشار از صداهایی است که برای شنوندگان اواخر قرن نوزدهم، به شدت عجیب و مدرن به نظر میرسید؛ اما دو موومان اول سمفونی شماره یک مالر برای مخاطبان امروزی ساختاری معمولی دارد. این سمفونی برخلاف شروع ناموفقش به یکی از دوستداشتنیترین سمفونیهایش تبدیل شد.
سمفونی شماره دو مالر
در این سمفونی بر روی زندگی قهرمان سمفونی شماره یک متمرکز میشویم و او را به آرامش ابدی میسپاریم.
موومان اول با مارش عزایی آرام شروع میشود و همه گرداگرد قبر ایستادهاند.
موومان دوم یادآور لحظههای خوش گذشته است.
موومان سوم بر اساس شعری به نام (موعظههای قدیس آنتونی از شهر پادو برای ماهیها) بوده است که بازتاب ایثارگریهای بیثمر اوست زیرا در این شعر قدیس آنتونی برای ماهیها از پرهیزگاری میگوید و ماهیها به دقت گوش میدهند اما بهمحض حرکت به سمت دیگری تمام اندرزهای او را از یاد میبرند و به راه خود ادامه میدهند.
موومان چهارم فرشتگان روح قهرمان را به آسمان میبرند. این موومان تعبیری ساده و کودکانه از ایمان است که باید با خلوص و معصومیتی کودکانه خوانده شود.
موومان آخر تصویر روز داوری و رستاخیز به سوی عشق جاودانی است.
مالر علاقه زیادی به این سمفونی داشت و آن را در شهرهای وین، مونیخ، نیویورک و پاریس رهبری کرد.
سمفونی شماره سه
مالر موومان اول را چنین توصیف میکند. طبیعت بیدار میشود و تابستان از راه میرسد تا جایگزین سرمای زمستان شود.
عنوان موومان دوم (آنچه گلها در مرغزار با من میگویند) آمده است و منوئهای عاشقانه و کوتاه است.
عنوان موومان سوم (آنچه حیوانات جنگل با من میگویند) و مهمترین موومان یعنی موومان چهارم با عنوان (آنچه شب با من میگوید) است که بر اساس واژههایی از (آهنگ نیمهشب) نیچه در (چنین گفت زرتشت) شکل گرفته است.
موومان پنجم با عنوان (آنچه ناقوسها با من میگویند) نوشته شده و با گروه کُر پسران اجرا میشود.
در موومان ششم کل ارکستر یکی از آداجیوهای کمنظیر را اجرا میکند. عنوان این موومان (آنچه عشق با من میگوید) است که سازهای زهیای که در موومان قبل وظیفه کمی داشتهاند، اکنون در این موومان میدرخشند و میتوانیم شاهد ۲۲ دقیقه از بینظیرترین آثار موسیقایی باشیم.
سمفونی شماره چهار
این سمفونی مالر واکنش توهینآمیز و تندی دریافت کرد. ولی امروز بیشتر از سایر سمفونیهای مالر به کسانی که آشنایی اندکی با آثار او دارند پیشنهاد میشود.
این سمفونی نسبت به دیگر آثار مالر کوتاهتر است و سرتاسر این سمفونی مانند گذری به گذشته از بزرگسالی به کودکی به گوش میرسد و آوازی که تصویری ساده و کودکانه از زیستن در بهشت را ارائه میدهد.
سمفونی شماره پنج
مالر: در اینجا به هیچوجه جایی برای صدای انسان نیست. همه چیز با موسیقی بیان میشود و نیازی به کلام نیست.
در سمفونی پنجم ما دنیای آواز محور سمفونیهای گذشته را پشت سر میگذاریم و وار دنیای جدیدی میشویم که حاکمیتش مبتنی بر کنترپوان است.
آداجیتوی سمفونی شماره پنج گوستاو مالر یکی از معروفترین آثار و در عین حال اثری است که کمتر درک شده و از سویی مورد بیشترین سوءاستفاده در تمام تاریخ موسیقی کلاسیک قرار گرفته است.
آداجیتو یک اثر رمانتیک واقعی است که همین باعث اصلیترین بدشانسی آن شده است و افراد مختلف دست به تقلید یا تحریف آن زدند...
https://srmshq.ir/32ijm8
مقدمه
در مقوله برندینگ به دو نوع برندسازی برمیخوریم که دستکم از نظر واژگان به هم شبیه هستند. یکی برند شخصی و دیگری برند شخصیتی. برند شخصی برندی است که زاییده موفقیت و مقبولیت یک کالاست و به نام صاحب آن کسب و کار در بین توده مصرفکنندگان شهره میشود؛ اما برند شخصیتی برندی است که نوعی کالا و یا خدمات به واسطه اتصال به شخصیتی محبوب شهره میشود. جالب اینکه در مواردی شهرت این فرد هیچ ربطی به کالا و یا خدمات ارائه شده ندارد. اگر از زاویهای دیگر به مسئله نگاه کنیم نمونه عینی این برندینگ را میتوانیم در اجتماع مشاهده کنیم. افرادی که محبوب و مشهور میشوند و به واسطه محبوبیت خود از دایره تخصصی خود بیرون میزنند و در بین طبقات و جریانات دیگر نیز به رسمیت شناخته میشوند. مثالهای زیادی برای این مسئله وجود دارد. همشهری خود ما عادل فردوسیپور یکی از این مثالها است. اکثر مردم عادل را دوست دارند حتی افرادی که از فوتبال متنفرند. او دیگر یک کارشناس و مفسر فوتبال نیست او یک برند شخصیتی است. در میان اهل موسیقی هم به جرئت هیچ چهرۀ معاصری محبوبتر و برندتر از استاد محمدرضا شجریان نداشتهایم. کسی که برای همه قابل احترام بود حتی برای مخالفانش. دایره طرفداران شجریان آنقدر وسیع است که طیفهای مختلف و گاهاً متضاد را هم در برمیگیرد. چهبسا که بیشتر طرفدارانش حتی یک آواز یا یک تصنیف نیز از او در خاطر نداشته باشند. شجریان مردی بود که علاوه بر هنر ذاتی، ویژگیهایی در وجود خود داشت که کمتر در دیگران بود. او با تکیه بر این دو موسیقی ایران را متحول کرد. او به معنای واقعی زیباییشناس بود. انتخاب بهترین ویژگیهای مکاتب آوازی و به کار بردن آنها در سبک آوازی خود باعث میشد مخاطب از شنیدن صدای او لذتی غیر قابل وصف ببرد. کارهای مشترک وی با محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان را میتوان از بهترین آثار موسیقی کلاسیک ایرانی دانست. آواز شجریان در نوا مرکبخوانی و همراهی ساز استاد محمد موسوی هیچگاه از خاطر مخاطبان جدی موسیقی ایرانی محو نمیشود. متأسفانه با قطع همکاری شجریان با این هنرمندان، سطح کیفی آثار شجریان پایین آمد و البته این طبیعی است که هر کسی دوران اوجی را تجربه کند و به مرور از آن فاصله بگیرد. ولی این مهم است که شجریان فقط آوازخوان نبود. وجههای که او به هنر موسیقی ایران داد ورای تصور بود. شاید شبیه همان وجههای که عباس کیارستمی به سینمای ایران داد. شجریان انسان آیندهنگر و خوشفکری بود. در تمام دورهها بهترین تصمیم را میگرفت. در دوره قبل از انقلاب بارها از همکاری با رادیو و تلویزیون سر باز زد و همین کار باعث چهره شدن بیشتر او شد. در اوایل انقلاب و همراه با احساسات انقلابی توده مردم چندین کار حماسی و انقلابی اجرا کرد. در بقیه اتفاقات هم همیشه همراه مردم بود و همین همراهی باعث مقبولیت بیش از پیش او میشد همراهی با آسیبدیدگان زلزله بم و ایدهپردازی و شروع پروژه باغ هنر بم یکی از این همراهیها بود.
یک سال از پرواز این مرد بیبدیل میگذرد. ماه مهر هدیهاش را پس گرفت و ما را تنها گذاشت. شنیدن دوباره آثار او بدون او دردآور است ولی این مهم است که این گنجینه گرانسنگ تا همیشه پشتوانهای است گران برای فرهنگ و هنر ایرانزمین. یاد و نامش تا همیشه جاوید باد.
یا حق
...
https://srmshq.ir/1ne294
محمدرضا سیدی یکی از هنرمندان قهرمانی است که بیش از ۱۷۵۲ روز در جبهههای نبرد ایران و عراق حضور داشته است. او پایش را در عملیات رمضان و در منطقه شلمچه از دست داده است. بعد از قطع پا دوباره به جبههها برمیگردد و در عملیات خیبر شیمیایی میشود و در عملیات والفجر هم ترکش میخورد. او مدتها فرمانده واحد تخریب و خنثیسازی مین لشکر ثارالله کرمان بود.
محمدرضا سیدی متولد روستای دهنو شهرستان بم کرمان میباشد. این هنرمند علاوه بر سالهای سال نبرد در جبههها به سنتورنوازی هم مشغول بود و دل رزمندگان را با آوای سازش شاد میکرد. او در حال حاضر سرپرست گروه موسیقی نواحی اَفتو میباشد و در ضمن رئیس انجمن موسیقی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان است.
وی علاوه بر فعالیتهای موسیقی در رشتههای سنگنوردی، کوهپیمایی و پرش با موتور کراس سالها فعالیت حرفهای دارد. گفتوگوی سرمشق با او را میخوانید.
از خودتان بگویید. از جبهه و جنگ و از آشناییتان با هنر موسیقی.
من متولد ۱۳۴۳ هستم. محل تحصیل من روستای دهبکری بم است. در سال ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شدم. در آن زمان لشکر ثارالله هنوز گردان بود. از همرزمانم میتوانم به بزرگانی مانند آقایان حاج قاسم سلیمانی، زنگیآبادی، حاج باقری و کُهن اشاره کنم. محل اولیه خدمت ما جبهههای جنوب به سمت کوشک بود.
از سال ۱۳۶۳ به علت علاقهای که به موسیقی داشتم در مرخصیهایم به کرمان از محضر استاد حسین سالارزاده بهره میبردم و ساز سنتور را پیش ایشان مشق میکردم. بعد از مرخصی سازم را به جبهه میآوردم و در اوقات فراغت تمرین میکردم. جالب اینکه حتی در خط مقدم هم سازم را با خودم میآوردم و مینواختم. یادم هست در همان دوران رادیو خوزستان در برنامه سلام جبهه، کاری از سنتورنوازی من را پخش کرد. بارها در حضور سردار سلیمانی و در مناسبتهای مختلف اجرای برنامه کردم. یک گروه موسیقی جمع و جور هم در لشکر ثارالله تشکیل دادم و کارهای ما بارها از صدا و سیما پخش شد. تا پایان جنگ گروه ما پا بر جا بود و اجرای برنامه داشتیم.
بعد از جنگ چگونه فعالیت موسیقیتان را پیش گرفتید؟
از سال ۱۳۷۳ به کرمان آمدم. گروهی به نام آدینه را تشکیل دادم و در رخدادهای گوناگون اجرای برنامه داشتیم. با همین گروه مقام سوم جشنواره موسیقی رضوی کشور را در استان کردستان کسب کردیم. در جشنواره ولایت تهران هم جزو پنج گروه برتر شدیم و در جشنواره موسیقی کویر هم مقام سوم را کسب کردیم.
از چه زمانی به موسیقی نواحی روی آوردید؟
با توجه به حضور پررنگ موسیقی نواحی در زادگاهم از همان کودکی علاقه شدیدی به موسیقی داشتم. موسیقی جزئی از زندگی ما در روستای دهنو محسوب میشد و اصلاً هنری تشریفاتی و خارج از محدوده زندگی نبود. ما از بدو تولد با این هنر بزرگ میشدیم. شاید همین هم باعث شد که در ادامه به سمت نواختن سنتور و فراگیری موسیقی کلاسیک ایرانی بروم. در ادامه و به مصداق این بیت که: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش، من هم به سمت موسیقی نواحی برگشتم. تقریباً از سال ۱۳۹۴ فعالیت مستمر خودم را در موسیقی نواحی آغاز کردم و حس میکنم در این ژانر بیشتر میتوانم مؤثر باشم.
مشکلی برای شروع فعالیت در این ژانر نداشتید؟
بزرگترین مشکل من تهیه ساز بود. به علت کم بودن سازهای نواحی در فروشگاههای لوازم موسیقی، قیمت آنها هم بسیار بالا بود. برای همین خودم به سازگری مشغول شدم. در ابتدا به ساخت سازهایی مثل نقاره کرمان و دُهل پرداختم و در نمای بیرونی آنها برای اولین بار از تزئیناتی مسی استفاده کردم. بعد از آن به ساخت دسته ساز نی مشکی پرداختم و در ادامه هم ساخت سازهایی مثل دایره، دَپ، سُرنا، قیچک کرمان، دُهلک و تنبورک را شروع کردم.
یک گروه موسیقی نواحی را هم راهاندازی کردید. درست است؟
بله. گروه موسیقی اَفتو که در گویش کرمانی به معنای آفتاب است.
با چه سازهایی؟
قطعاتی از موسیقی نواحی کرمان را با ترکیبهای سازی مختلفی اجرا کردیم. البته ترکیبات کاملاً مبتنی بر ترکیب سازبندی مناطق مختلف کرمان بود. سازهایی که ما در این گروه استفاده میکنیم عبارتند از: نی مشکی، سُرنا، دُهُل، جرّه، قیچک، دهلک، تنبورک، نی محلی، تمبک محلی، دایره و دَپ و نقاره.
استقبال از کار گروه چگونه بود؟
خوشبختانه کار گروه بسیار مورد پسند و استقبال مخاطبان واقع شد و علاوه بر اجراهای صحنهای، اجراهای بسیاری هم در صداوسیما داشتیم. در ایام نوروز هم سالها است در مجموعه گنجعلیخان و بوستانهای کرمان برای مردم کرمان و مهمانان نوروزی اجرای برنامه داشتهایم.
تمام اعضاء گروهتان را آقایان تشکیل میدهند؟
خیر. به علت استقبال بانوان حتی گروه بانوان اَفتو را راهاندازی کردم که به نوعی اولین گروه موسیقی بانوان شهر کرمان در ژانر موسیقی نواحی است.
برای محل تمرین اعضاء گروه مشکلی نداشتید؟
خیر. در منزل مسکونی قسمتی را به محل تمرین گروههای موسیقی اختصاص دادهام. علاوه بر آن قسمتی را به کارگاه ساز سازی و قسمتی را به استودیوی ضبط صدا تبدیل کرده و سعی کردهام از فضای منزل بیشترین استفاده را ببرم.
بهجز موسیقی به چه چیزهایی علاقمند هستید؟
من عاشق طبیعت هستم و سالهای سال است که در رشتههای کوهنوردی و سنگنوردی فعالیت دارم. همانطور که میدانید استان کرمان با داشتن بیش از ده قله بالای چهار هزار متر به بهشت کوهنوردی کشور مشهور است. من تقریباً تمام قلههای استان را فتح کردهام و جالب اینکه معمولاً یک ساز و بیشتر ساز قیچک را با خود میبرم و بر فراز قلهها به نوازندگی میپردازم. علاوه بر سنگنوردی و کوهنوردی در رشته پرش با موتور کراس هم سالها فعالیت دارم.
https://srmshq.ir/dqvruo
سالهای بسیاری است که کلمۀ «فالش» از دایرۀ لغاتی که در پروسۀ تدریس بکار میبرم حذف شده است. تنها زمانی به سراغش میروم که خود هنرجو نامی از آن به میان بیاورد و در جوابش توضیح میدهم که رویکرد من نسبت بدان چیست و برای چه به آن فکر نمیکنم. حال قصد دارم این رویکرد را برای شما نیز بگویم. ناگفته نماند که دیدگاه من از شناخت دنیای موسیقی غربی و ساز گیتار سر برآورده و طبعاً دربارۀ همان فضا هم صدق میکند. بدیهی است که در دنیای موسیقی ایرانی و بهواسطۀ فواصل منحصربهفردش، تفسیر میتواند به نحو دیگری باشد؛ نیاز به نظر کارشناسی دارد و در این نوشته به آن پرداخته نمیشود.
در دیدگاه رایج، نت «فالش» چیزی شبیه به خط قرمزی هولناک مینماید. همه از آن هراس دارند. در دل نوازندهها اضطرابی است و در گوش مخاطبین خنجری زهرآگین. مثل داغ ننگ، همه از آن دوری میکنند. این رویکرد رادیکال و یکطرفه منجر به آن شده است که حتی جایگاه کلمۀ «فالش» در گفتمان اهالی موسیقی، مبدل به ناسزا و فحشی متخصص معابانه شود. هر کس که از دیگری به هر دلیلی خوشش نمیآید او را با این جمله مورد عنایت قرار میدهد که «صدایش فالش است» و یا «فالش میخواند» و یا اگر بخواهد اثر خلق شده توسط هنرمندی را زیر سؤال ببرد عباراتی نظیر این را به زبان میآورد که «کلا فالشه» و یا «سولویش را که تند تند و فالش و فولش زد». بار معنایی تکتک این جملات در گفتمان غالب، معادل با ناسزاست و خب شاید جسورانهتر باشد که بجای هر یک از آنها، یک فحش جانانه نثار طرف مورد نظر کرد و یکجا و درست و حسابی، باری از دل خود برداشت.
از سوی دیگر، نمیتوان از تأثیرات مخرب این کلمه در بحث آموزش و همچنین پرورش خلاقانۀ موزیسینها غافل شد. چند باری پیش آمده است که نوازندهای قابل و توانمند به سر کلاس من آمده و با وجود ظرافت و چیرهدستی بسیار در نوازندگی، در حین اجرا اخم بر چهره آورده و در پایان اجرای قابلقبولش، این سؤال را با نگرانی از من پرسیده است که «بِندهایم درست بودند؟ فالش نبودند؟» (در گیتار الکتریک Bending یکی از آرتیکولاسیونهای رایج و پرکاربرد بوده و در پروسۀ نواختن آن، با خم کردن سیم به نت هدف میرسند) این در حالی است که او خوب مینوازد، اما ترس از «فالش» بودن همۀ فکر او را اشغال کرده و نمیتواند از نوازندگی خودش لذت ببرد.
باید به خاطر داشت که در پروسۀ آموزش موسیقی، چیزی که نباید بههیچعنوان لطمه دیده و تحتالشعاع فرآیند یادگیری قرار گیرد، لذت بردن هنرجو از موسیقی و نوازندگی است. خطا آن هنگام رخ میدهد که با به میان آمدن عباراتی نظیر «فالش»، حس خوب نوازنده تغییر کند. این بدان معناست که لذت نوازندگی جایش را به ترس میدهد. شور و شوق جایش را به اضطراب میدهد. کنجکاوی جایش را به اسارت میدهد.