https://srmshq.ir/cs72jw
سال گذشته کتاب «گنجینۀ از زراوند تا زرند (جلد اوّل) توسط مرکز کرمان شناسی منتشر شد. این مجموعه که در واقع وامدار یادداشتها و تحقیقات اولیۀ مرحوم حسن سهرابی زرندی است، توسط فرزند وی، مهدی سهرابی زرندی، با تحقیقات دیگر و افزودن مطالب جدید، تکمیل و منتشر گردیده است.
کتاب دارای پنج فصل و هر فصل نیز مشتمل بر بخشهای متعدد است که از جمله میتوان به سرفصلهایی چون: پیشینه مکتبخانههای قدیم در شهرستان و برخی روستاهای منطقه زرند، پیشینۀ تأسیس آموزش و پرورش زرند از ابتدا تا حال حاضر، پیشینه تربیتبدنی، نمایندگان و مدیران آموزشوپرورش زرند از بدو تأسیس تا انقلاب اسلامی، پیشینه تأسیس دوره متوسطه در زرند، پیشینه تأسیس مدارس در روستاهای زرند، برخی مراکز آموزشی، فرهنگی زرند، پیشینه نشریات، کتاب، و تئاتر آموزشگاهی، سینما، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، نظری به برخی از پیشکسوتان آموزش و پرورش، خاطرات برخی از معلمین و دانش آموزان پیشکسوت زرند، وقایع و تحولات آموزش و پرورش زرند از انقلاب تا حال حاضر، نقش فرهنگیان زرند و شهدای دفاع مقدس، اسامی جانبازان و آزادگان آموزش و پرورش زرند، زندگینامه و عملکرد مدیران آموزش و پرورش، خیّرین احداثکننده مراکز آموزشی، ورود مطبوعات (نشریات، کتاب، کتابفروشی) و کتابخانههای عمومی، مراکز آموزش عالی زرند و دهها مطالب خواندنی دیگر اشاره نمود.
مهدی سهرابی زرندی که تاکنون تألیف کتابهای تاریخ و جغرافیای زرند (از زراوند تا زرند)، انقلاب اسلامی در زرند و ... را در کارنامۀ پژوهشی خود دارد، در مقدمۀ این مجموعه نیز، ضمن گلایه از عدم همراهی و پشتیبانی اداره کل آموزش و پرورش و مراکز آموزشی و دانشگاهی زرند در جریان این تحقیق، بن مایۀ اطلاعات مجموعه را براساس یادداشتهای پدرش مرحوم حسن سهرابی زرندی برشمرده است، که وی در ادامه با دهها ساعت مصاحبه با دبیران و مسئولان آموزشوپرورش زرند و پیدا کردن اسناد، عکسها و... توانسته است کتابی در ۸۲۴ صفحه تدوین و منتشر نماید.
در ادامه توجه خوانندگان محترم مجله را به بخشهایی از این مجموعه که توسط مهدی سهرابی زرندی ارسال گردیده مینمایم.
دبیر بخش تاریخ
گنجینۀ از زراوند تا زرند (جلد اول)، دربرگیرندۀ مطالبی در خصوص پیشینۀ مکتبخانهها، آموزشوپرورش، مطبوعات و مراکز آموزش عالی زرند، در راستای ضبط و ثبت وقایع، رویدادها و تلاشهای یک قرن گذشتۀ روشنفکران و خادمان دلسوز فرهنگ در این منطقه است. هر چند سنگ بنای اولیه توسط زندهیاد پدرم، حسن سهرابی زرندی گذاشته و بنمایۀ اولیۀ این مجموعه، یادداشتهای ایشان بود، اما به لطف خداوند، نگارنده جهت تکمیل و غنای بیشتر، در طول چند سال تحقیق و پژوهش، در پی ساعتها مصاحبه با خادمان و مسئولان فرهنگی منطقه، جمعآوری اسناد و عکسهای متعدد از انبوه آرشیو آموزش و پرورش زرند و بهویژه اسناد و مدارک شخصی دبیران و ... موفق به تدوین و انتشار مجموعهای در این عرصه شدم.
گر چه -همانگونه که از ابتدا میدانستم- به مانند دیگر محققان و پژوهشگران، از این ورطه، منفعت مالی حاصل نخواهد نگردید، اما خوشبختانه کثرت پیامها و بازخوردهای مطلوب خوانندگان، بیشترین و بهترین منفعتی بود که نصیبم گردید و امید که با زنده نمودن نام و یاد خادمین دلسوز فرهنگ زرند، از دعای خیر آنان و مراحم الهی نیز بهرهمند گردم.
در نهایت با سپاس از مسئولان مجلۀ وزین سرمشق -که الحق و الانصاف چند سالی است که چراغ فرهنگ و هنر این دیار را به بهترین وجه روشن نگاه داشته و انتشار آن موجبات فخر و اعتبار استان کرمان است- بخشها و نکاتی از کتاب به خوانندگان محترم و فهیم ارائه میگردد.
«مکتبخانههای قدیم زرند
از معروفترین مکتبخانههایی که از اواخر دوران قاجاریه تا پهلوی دوم در زرند دایر بوده میتوان به این موارد اشاره نمود:
* اواخر دهۀ ۲۰، مرحوم ملا عباس قاسمی، (معروف به ملا عباس یک دست۱)، مکتبخانهای در منزل مسکونی خود واقع در خیابان اسدآبادی (کنونی) داشت. وی معمم و روضهخوان بود و علاوه بر آموزش قرآن و کتابهای حافظ، معراج نامه و ... حساب سیاق را هم به شاگردان خود آموزش میداد.
نقل است او در آموزش کودکان، سختگیری زیادی داشت و گاه کودکان را هم فلک مینمود. همچنین در این رابطه گفته شده، برخی از کودکانی که روز اول به مکتبخانۀ مرحوم ملا عباس میرفتند، پس از مشاهده دستههای چوب ۲ متری انار که در خانه او و در قنات ریحان گذاشته شده بود ـ و بعضاً آن چوبها که به «ترکه انار» معروف بود، بر سر و دست بچههای خاطی و غیر خاطی، مقصر و بیگناه، فرود میآمد ـ آنان را از ادامه حضور در مکتبخانه ترسانده و بهرغم اصرار زیاد والدین، حاضر به بازگشت به مکتبخانه نمیشدند.
البته در این بین، برخی از شاگردان یک روزه ملا عباس، کتک نخورده هم از خیر تحصیل در مکتبخانه میگذشتند. یکی از شاگردان ملا که شاهد کتک خوردن یکی از کودکان یک روزۀ بوده در این زمینه آورده است:
«در حقیقت، من هم دلخوشی از ملا نداشتم. چون بسیار سختگیر و بیش از اندازه جدی بود. وقتی که یک نفر درس ملا را یاد نمیگرفت، او عصبانی شده و همه را با چوب کتک میزد. بارها این موضوع را به پدرم گفته و از او خواستم اجازه دهد به مکتبخانه دیگری بروم؛ اما پدرم که در برخی اوقات، سختگیرتر از ملا هم بود، اصرار داشت که فقط باید به مکتبخانه ملا عباس بروم و من بالااجبار یک سال در آن مکتبخانه ماندم.
البته بهرغم آنکه شنیده بودم، ملا عباس، در سالهای قبل، شاگردان خود را فلک میکرده است، اما خوشبختانه در دورانی که من به مکتبخانه او میرفتم، فلکی در کار نبود و تنبیه شاگردانی که درس یاد نمیگرفتند، تنها در حد زدن چوب بر کف پا بدون فلک و یا زدن چوب بر دست و شانههای آنها بود.
حدوداً سالهای ۱۳۳۶ ش. بود که پسرعمویم، علی آقا برای اولین روز به مکتبخانۀ ملاعباس آمد. او که آشنایی با اخلاق ملا نداشت، در همان عالم کودکی، سه عدد قِرقِره بدون نخ ـ که وسیلۀ بازی او بود ـ را با خود به مکتبخانه آورده بود. حوالی ساعت ۱۰ صبح، به اصطلاح صبحانه ملا را از بالاخانه آوردند؛ کاسهای اِشکنه۲ با یک قرص نان بود.
ملا نان را ترید کرده و درون کاسه ریخته و مشغول خوردن بود که در همان موقع، یکی از قِرقِرهای علی آقا به طور ناخواسته و غیر عمد، به داخل ظرف غذای ملا افتاد. ما که اخلاق و روحیات ملا عباس را میدانستیم، انتظار داشتیم ملا برآشفته گردد، اما او بدون آنکه چیزی بگوید، تنها نگاهی غضبآلود به علی آقا کرد و بعد با حوصله از جای برخاست و خودش از داخل جوی آب قنات ریحان، ترکه اناری انتخاب کرد و با خود آورد و بعد شروع به کتک زدن علی آقا نمود.
او بعد از تنبیه مفصل، دوباره سر سفره بازگشت و خوردن صبحانه خود را ادامه داد. علی آقا هم که از اولین روز حضور در مکتبخانه و برخورد ملا و ضربات چوب، گیج و منگ و بهت زده شده بود، چند دقیقهای ساکت و آرام نشست و هنگامی که مطمئن شد ملا عباس سرگرم خوردن صبحانه است، یک لحظه فرصت را غنیمت شمرده، با سرعت از جا برخاست و کفشهایش را برداشت و فرار را بر قرار ترجیح داد و دیگر به مکتبخانه بازنگشت.
لازم به ذکر است در گوشه حیاط خانۀ ملا، کارگاه قالیبافی بود و تعدادی نوجوان و جوان که برخی از آنها، اقوام نزدیک ملا بودند، به بافتن قالی مشغول بودند. یاد دارم یکی از جوانان قالیباف هنگام عصر که ساعت کار قالیبافی به اتمام میرسید، دفتر و قلم خود را برمیداشت و جهت فراگیری مسائل شرعی، به خانه مرحوم محمدعلی متصدی (معروف به محمدعلی آخوند) و نیز خانه مرحوم آیتالله شیخ مصطفی خان شاهرخی ـ امام جماعت مسجد جامع زرند ـ میرفت و دروس فقه و شریعت را میآموخت.
مرحوم ملا عباس، در جوار اداره کردن مکتبخانه، هفتهای دو، یا سه روز نیز قبل از ظهرها، جهت روضهخوانی به خانه برخی از اهالی منطقه میرفت. او هنگامی که قصد خروج از خانه داشت، عبایش را تا کرده و زیر بغلش میگذاشت و بعد رو به ما میکرد و تأکید میکرد: تا وقت برگشت او، درس خوانده و بازیگوشی نکنیم.
ملا عباس هنگام بازگشت به خانه هم سیاستی خاص داشت. او به یک باره داخل خانه نمیشد تا مثلاً شاهد بازیگوشی ما بشود و به اصطلاح، آن منزلت و شوکتش از بین برود. او هنگامی که نزدیک خانه و صفه میشد، ابتدا آمدنش را با چند بار «خک»۳ یا سینه صاف کردن اعلام میکرد تا بچهها متوجه بازگشت ملا شوند و ساکت و مرتب سر جای خود بنشینند.
از آن طرف هم، هنگامی که ما متوجه بازگشت ملا عباس میشدیم، گویی زلزلهای بر جسم و جانمان افتاده، به سرعت سر جای خود نشسته و با صدای بلند، شروع به خواندن میکردیم: الف نقطه نداره، ب یکی در زیر دارد ...» ۴
* از دیگر مکتبخانههای زرند بایستی به دو مکتبخانۀ پسرانه و یک مکتبخانه دخترانه اشاره نمود که به دنبال استقبال والدین، با رایزنیهای متعدد توسط تعدادی از روشنفکران وقت زرند، تشکیل گردید. مکتبخانه پسرانه توسط مرحوم آیتالله سید محمد صالح موسوی و مرحوم آقا شیخ محمد قاسم سلطانالعماء دایر و مکتبخانه دخترانه نیز توسط مرحومه ملا حیات ـ در منزل مسکونی وی واقع در کوچه بنبست (جنوب غربی پارک فعلی حسینه سقاخانه) ـ با تعداد زیادی از دختران خردسال اداره میگردید.
* مکتبخانهای نیز در سال ۱۲۸۶ ش. توسط مرحوم آخوند ملا محمد ابوالحسن (پدر مرحوم شیخ غلامحسین سپهری) در بالاخانه خانه شخصی او (محل اولین پاساژ مرحوم حاج محمدحسین گورکانی، ابتدای بازار وکیل زرند) تأسیس گردید. چند سال بعد، همین مکتبخانه توسط پسرش مرحوم شیخ غلامحسین سپهری؛ بنیاد فرهنگ و اولین مدرسه زرند گردید.
* از دیگر مکتبخانههای زرند در اواخر دوره قاجار، بایستی به مکتبخانۀ پسرانۀ آخوند ملا حسن اُورندی زرندی اشاره نمود. در همین دوران، مرحومه ملافاطمه نیز مکتبخانهای در منزل پسرش دایر نموده بود. این مکتبخانه که متصل به مغازۀ خواربارفروشی پسرش بود، در کوچهای تنگ و بنبست با درب چوبی قدیمی، با ارتفاع کم، در محوطه روباز جنوب بازار سهرابی و در همسایگی خانه پدری نگارنده (جای پاساژ مهدی) قرار داشت. ملا فاطمه بهرغم بیش از ۹۰ سال سن، با کمری خمیده، تنها به آموزش قرآن به دختران خردسال محله میپرداخت. آن مرحومه، بهرغم عدم تمایل مبنی بر پذیرش پسران در مکتبخانه خود، بعضاً و بنا به ملاحظاتی از قبیل توصیه همسایگان، دوستی، آشنایی، تأکید همسایهداری و ... با سفارش و توصیه مادران، با اکراه زیاد، مجبور به پذیرش تعداد اندکی پسر خردسال نیز میشد.
صدای بلند همخوانی و همصدایی شاگردان مکتبخانۀ ملا فاطمه که بهطور همزمان قرآن میخواندند، تا بازار (محوطه روباز جنوب بازار سهرابی) و حتی خانه همسایگان و مغازهداران اطراف، به گوش میرسید.
بد نیست در همین رابطه به خاطرهای از خود اشاره کنم. به خاطر دارم در سال ۱۳۳۷ ش. که حدود پنج سال داشتم، به اتفاق مرحوم مادرم به مکتبخانه ملا فاطمه ـ که در همسایگی ما قرار داشت ـ رفتم. آن مرحوم، ترکه (چوب) اناری نسبتاً بزرگی کنارش بود. آن روز مادرم کنار ملا فاطمه نشست و شیشهای پر از قوتوی محلی به او داد. بچهها، با آمدن مهمان، شروع به سر و صدا کردن نمودند. چند نفر از دختران هم از فرصت استفاده کرده و از ملا اجازه خواستند تا به خانه بازگردند. یاد دارم، ملا فاطمه با زحمت زیاد از جا برخاست و جلو دالان رفت، سنگ کوچکی از زمین برداشت و در برابر سایه، روی زمین خط کشید و به بچهها گفت: ببینید، هر وقت سایه به این خط رسید، میتوانند به منزل خود مراجعه نمایند. همچنین یاد دارم ملا بعضی از بچههای بازیگوش هم را تهدید به انداختن در «چاه مار و موشها» که در انتهای خانۀ او بود نمود.
...