صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/oy8lzi
خوزستان با تمام ویژگیهای منحصربهفرد میتوانست سمبل آبادانی و عمران و پیشرفت باشد اما امروز به نماد ناکارآمدی و بیتدبیری تبدیل شده است
***
بدون هیچ تردیدی این روزها بحران بیآبی در خوزستان همهچیز را تحت تأثیر قرار داده است غم و رنج مردمی که هنوز زخمهای ۸ سال جنگ تحمیلی تن و جان و روحشان را میآزارد، مردمانی که فاجعه جنگ را با تمام گوشت و پوست خود احساس کردهاند، خانه و کاشانه از دست دادهاند، درد آوارگی و دربهدری، غم غربت و بیگانگی را کشیدهاند و هم هجران دیدهاند.
نگاهی به تاریخ و پیشینه خوزستان نشان میدهد که این سرزمین با موقعیت ویژه و ترکیب جمعیتی خاص همواره در طول تاریخ با چالشهای بسیاری مواجه بوده است. با توجه به اینکه بخش عمده ذخائر نفتی و گازی ایران در این منطقه قرار دارد به جرئت میتوان گفت خوزستان با تمام ویژگیهای منحصربهفرد میتوانست سمبل آبادانی و عمران و پیشرفت باشد اما امروز به نماد ناکارآمدی و بیتدبیری تبدیل شده است.
آنچه این روزها بر سر خوزستان آمده و جلگهای سرسبز و حاصلخیز را به کویر تبدیل کرده است جدای از خشکسالی، بدون شک نتیجه بیتدبیری و مدیریت لحظهای و ملاحظهای است که آب را از کارون به فلات مرکزی روانه کرده است.
وجود پنج رود کرخه، کارون، دز، جراحی و مارون بهواقع نعمت بزرگ این منطقه است، رود کارون یکی از رودخانههای بزرگ و شاداب که میتوانست باعث آبادانی شود که دستخوش بیتدبیری شده و بر اساس آنچه که کارشناسان میگویند ساخت سد گتوند منطقه را با یک بحران زیستی مواجه کرده است و با خطای مهندسی میلیونها تن نمک به آب نفوذ کرده و بیش از یکمیلیون درخت نخل هم خشک شده است.
اما تأسفبارتر اینکه همین سد به روزگاری «در زمان افتتاح» از افتخارات است! و حالا نه یک اشتباه! که بهعنوان یک فاجعه از آن یاد میشود!
بحران خوزستان در کنار همه مصائب دیگر در جایجای میهن عزیزمان دل همه را به درد آورده است، در وجود همه ما عشق به این فرهنگ و این مرز و بوم موج میزند، به قول شاملو:
« من اینجاییام
چراغم در این خانه میسوزد.»
این خانه یعنی همهجا، یعنی خوزستان، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و...همه این سرزمین که ریشه در تاریخ دارد و همه ما که ریشه در این خاک داریم.
ارابه تاریخ همچنان بهپیش میرود. بدون شک آیندگان به تاریخ نگاه میکنند و قصههایشان را مینویسند.
موج پنجم بیرحمتر است
چیزی نزدیک به دو سال است که ویروس کرونا زندگی همه مردم دنیا را تحت تأثیر خود قرار داده است. یک بیماری و معضل جهانی که در بخشهایی از جهان با مدیریت صحیح تا حدودی مهار شده است. در ایران اما روز به روز بعد فاجعه وسیعتر میشود! در ابتدا پنهانکاری باعث شد که این بیماری جدی گرفته نشود ویروس آنقدر در میان مردم بیخبر چرخید تا فراگیر شد زمانی هم که همهگیری بیماری مشخص شد و نیاز به اطلاعرسانی دقیق و شفافسازی بود این اتفاق نیفتاد، مهمترین عاملی که این بیماری را در سطح جامعه گسترش داد بهطور قطع پنهانسازی بود. شواهد نشان میدهد در اکثر کشورهایی که ویروس مهار شده است کارزارهای اطلاعرسانی و مدیریتشده بسیار کارساز بوده است.
حالا که بسیاری از کشورها توانستهاند تا حدودی در برابر این ویروس موفق عمل کنند ایران وارد پیک پنجم شده بیشتر شهرهای ایران قرمز است یکی از مناطق بحرانی شهر و استان خودمان کرمان است که به شرایط بالاتر از هشدار رسیده است واقعاً نمیدانم تا کی و تا چه مدت دیگر باید همچنان از کرونا بگوییم و بنویسیم و بنالیم و داغدار از دست رفتگان؟! ظاهراًما ایرانیها فقط به شنیدن وعدههای توخالی عادت کردهایم شاید هم عادتمان دادهاند! آنهم در شرایطی که سرمایههای اجتماعیمان در حال از دست رفتن است و گذر زمان هم به از دست دادن فرصتهایمان کمک میکند.
حتماً همه شما هم تعجب کردید و یا حسرت خوردید وقتی در استادیوم ویمبلی لندن دیدید هزاران نفر بدون ماسک کنار هم نشستند و بازی تیمهای ایتالیا و انگلیسی را تماشا کردند تا به ما نشان دهند که گاهی تاریخ صحنه بازیگری و نمایش قدرت کسانی است که دیگران را به بازی میگیرند.
واقعاً دیگر نمیدانیم دغدغههایمان از کی شروع شده و تا چه زمانی ادامه خواهد داشت به دنیای پیرامونمان که نگاه میکنیم جز حسرت چیزی برایمان نمیماند! باور کنید از دنیا عقب هستیم، هم در بحث کنترل هم پیشگیری و تولید و تزریق واکسن از دنیا عقب هستیم و عجبا که در همین شرایط هر روز از واکسنی جدید رونمایی میشود!
واقعیت نومیدکننده است اما ما باز هم با امید به دوردستها نگاه میکنیم و گاهی هم شاید از سر ناچاری با خودمان زمزمه میکنیم:
برو به هر چه تو داری دریغ مخور
که بیدریغ زند روزگار تیغ هلاک
من جلوۀ شباب ندیدم
گفتم از پیری شود بند علائق سستتر
قامت خم حلقهای افزود بر زنجیر من
جمعیت ایران با سرعت به سمت پیر شدن پیش میرود، در دورانی که هنوز از پیشرفت علم و تکنولوژی خبری نبود با توجه به پایین بودن سطح بهداشت جامعه و کمبود دانستههای پزشکی مرگومیر در اثر بیماری زیاد بود و به همین دلیل افزایش جمعیت اتفاق نمیافتد اما با پیشرفت سریع علم و تکنولوژی و با احاطه بشر به یافتههای علمی از میزان مرگومیر کاسته شده است و امید به زندگی افزایشیافته است.
بر اساس آمارهای موجود جمعیت سالمندان نهتنها در کشور ما که در بیشتر کشورهای دنیا در حال رشد و افزایش است و شاید تنها فرق ما با بسیاری از کشورهای پیشرفته دنیا در این باشد که ما جوانی نکرده پیر میشویم به قول رهی معیری:
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
شاید به دلیل جوانی نکردن است که بسیاری از سالمندان دچار مشکلات روحی بوده و افسردگی دارند، اگر باور داشته باشیم که کودکی و جوانی دوران تأثیرگذاری هستند پس تأثیر آن را در پیری هم خواهیم دید بدون شک همه دوران زندگی انسان متأثر از کودکی و نوجوانی است.
یک فرد سالمند، یک بازنشسته آنهم در جامعهای مانند جامعه ما وقتی احساس میکند موقعیت مالی و اجتماعی گذشته را ندارد و نمیتواند فرد مؤثری باشد احساس فرسودگی میکند و افسرده میشود درحالیکه در کشورهای پیشرفته دنیا بازنشستگی و سالمندی آغاز دوره کنار گذاشتن دغدغهها و دوران آرامش است.
البته ناگفته نماند آنچه که به این وضعیت دامن میزند سبک جدید زندگی است و مهمتر از حضور پررنگ فضای مجازی و شبکههای اجتماعی است که راه را بر گفتوگوی چهره به چهره بسته است و به یمن زندگی سرد و بیروح ماشینی باعث کمرنگ شدن عواطف و احساسات و شکاف بین نسلها شده است تا طناب رابطهها چندپاره وپاره شود.
بر اساس آمار در سالهای گذشته نرخ رشد جمعیت سالمند نسبت به رشد جمعیت بیشتر بوده است چیزی حدود ۳/۶۲ درصد؛ و طبق پیشبینی سازمان جهانی بهداشت در ۳۰ سال آینده ۲ در صد از جمعیت جهان را سالمندان تشکیل خواهند داد. افزایش طول عمر و افزایش امید به زندگی، بهبود شرایط زندگی، پیشگیری و درمان بیماریها یکی از دستاوردهای قرن ۲۱ بوده که جهان را با سوی معضل دیگری میکشاند!
به شماره ۵۰ رسیدیم
همه میدانیم که در شرایط و وضعیت خوبی نیستیم، و واقعیت ماجرا هم این است که هیچچیز سر جای خودش قرار ندارد، اما ما اگر فکر میکنیم سر جای درستی هستیم، علیرغم همه مشکلات، باید همچنان استوار و مقاوم باشیم تا لااقل بهجای عقب نشستن موضع خودمان را همچنان آهسته و پیوسته حفظ کنیم.
[ ] سرمشق را در کنار همراهانی که آگاهانه آمدند و دلسوزانه وفادار ماندند به شماره ۵۰ رساندیم، ظاهراً تعبیر آن موفقیت است اما واقعیت ماجرا طاقتفرسا و سنگین است، آنقدر که رمق آدم را میگیرد و حسی از بیهودگی القا میکند. خیلی دلم میخواهد فرصتی پیش بیاید تا بتوانم قصه سرمشق را بگویم، اینکه از کجا و با چه هزینهای شروع کردیم و در این ۵ سال به چه نقطهای رسیدهایم؟! که خدا کند نقطه پایان نباشد. حتماً روزی با مدرک و سند و آمار و ارقام خواهم گفت چطور در این ۵ ساله در کنار همه گرانیهای کمرشکن زندگی هزینههای چاپ و نشر هم سر به فلک کشیده است، هرچند که همهچیز حداقل برای همکاران عزیزم پرواضح و روشن است و نیاز به گفتن ندارد. این میزان از تغییر و افزایش قیمت را در هیچ کجای دنیا نمیتوان دید مگر در جوامعی از جنس خودمان!
و غمانگیزتر این است که در اعتراض به وضعیت نابسامان توزیع کاغذ یکی به تو بگوید مقصر خود شما روزنامهنگاران هستید! مقصر همکاران روزنامهنگاری هستند که کاغذ را میگیرند و در بازار آزاد میفروشند!
البته که این توجیه بههیچعنوان قابلقبول نبوده و بهواقع نوعی فرافکنی و فرار از مسئولیت است. وقتی هیچکس و هیچچیز سر جای خودش نیست عاقبت کار همین میشود که میبینیم! دلم میخواهد سخنان را با این جمله استاد دینانی به پایان ببرم که:
انسان با «عقل» به حقیقت میرسد، با «ذوق» زیبایی را درک میکند و وظیفه را با «اخلاق» درمییابد. همین.
https://srmshq.ir/9ohnbi
مسئولیتپذیری مسئولان در قبال مشکلات و بیتدبیریها میتواند سرآغاز حل آنها باشد
***
این روزها شاهد اتفاقهای قابلتوجهی در عرصه عمومی ایران هستیم که جای تأمل و بحث فراوان دارد. خشکسالی و مجموعه مسائلی که از لحاظ اقتصادی گریبان مردم خوزستان و سایر نقاط ایران را گرفته است باعث شد تا اعتراضات زیادی به این روند شکل بگیرد و لزوم پاسخگویی به موضوعات مطرح شده در این اعتراضات به الزامی مهم در میان مسئولان تبدیل شود. علی ایحال رویدادهای سالهای اخیر نشان میدهد که اتفاقات زیادی که ناشی از سوء مدیریت و عدم وجود یک استراتژی مناسب در قبال نیازها و برنامههای توسعهای در کشور میباشد باعث بروز گاه و بیگاه مشکلات و در پی آن اعتراضات ناشی از حل شدن به موقع آن میگردد اما چرا در سالهای اخیر در به این پاشنه چرخیده و پاسخ مناسبی به انتقادات، نیازها، مشکلات، کاستیها و مسائل مبتلا به مناطق مختلف داده نشده است؟! هنوز یادمان نرفته عدم مدیریت صحیح در نحوه افزایش قیمت بنزین چه خساراتی به کشور تحمیل کرد و عدهای را در جریان اتفاقات پس از آن به کام مرگ کشاند اما نهایتاً کسی مورد مواخذه قرار نگرفت و پاسخ مناسب به مردم در مورد مطالباتشان داده نشد یا مسئله واکسن کرونا مدتهای مدید فقط حرف زده شد و وعده داده شد و نتیجه عملی درخوری حاصل نیامد و همین الان نیز مشخص نیست که سرانجام این داستان به کجا خواهد رسید و آیا میتوانیم شرایط مناسبی را برای کشور درحالیکه پیکهای متعدد فراگیری بیماری مکرراً ما را درگیر خود میکند و آمار مرگهای روزانه به خاطر بیماری کرونا هر روز افزایش مییابد فراهم آوریم؟
نکته تأسفبار اینکه مسائلی که تحت عنوان بحران از آنها یاد میکنیم هر روز خود را به ما نشان میدهد... از بحران آب و طلاق و کاغذ و برنج و پوشاک گرفته تا وضعیت بیماری کرونا که هر روز شرایط سختتری را برای ما رقم میزند تا مسئله تحریمها که هنوز کشور درگیر آن است.مسئله اساسی اما این است بحران بسیار مهمتری در کشور داریم و آن بحران پاسخگویی مسئولان در شرایط ناشی از بیتدبیریهاست. در حقیقت کشور بهواسطه این نوع مدیریتی که در برخی از بخشها اعمال میشود دچار مسائلی میشود که گویی کسی پاسخگوی آنها نیست و در بحبوحه اعتراضات مردم به موضوعات مختلف نیز تا کارد به استخوان نرسد کسی در مقام پاسخگویی حاضر نمیشود و حتی تأسفبارتر اینکه پاسخگویی نیز بهگونهای نیست که عموم مردم را اقناع نماید و احساس کنند یک سیستم مسئولیتپذیر و پاسخگو در این شرایط در مقابلشان قرار دارد. مثلاً بازگردیم به همان مسئله خوزستان و ببینیم آیا کسی پاسخ مردم را میدهد که چرا یکی از پرآبترین استانهای کشور دچار وضعیتی شده است که مردم به آب خوردن خود محتاجاند بهگونهای که برخی در این شرایط به دنبال تهیه آبمعدنی برای مردم این استان میافتند. یکی از مسائل مطرح در این زمینه مدیریت نادرست منابع آب در سالهای گذشته بوده است و بسیاری کارشناسان بر این عقیدهاند که اگر تدبیر درست اندیشیده میشد و مدیریت صحیح اعمال میگردید هیچگاه کار به اینجا نمیرسید. ازجمله در سدسازیهای بیرویه که اینک مورد انتقاد کارشناسان قرار دارد و یا موضوع سد گتوند که مشخص نیست سدی که اینهمه برای ساخت آن هزینه شده و اشکالاتش اینهمه خسارت به بار آورده و منابع آبی را از بین برده است چه کسی مسئولیت آن را بایستی بر عهده بگیرد و ولو بهصورت نسبی پاسخگوی مسائل و ابهامات مطرح شده در مورد آن باشد و هر آنچه که مردم در این مورد سؤال میپرسند و ابهام مطرح میکنند و پاسخ میخواهند جوابی به آنها داده نمیشود و یا در مورد انتقال آب از استانی به استان دیگر که مدتهاست مورد مناقشه مردم و کارشناسان قرار دارد کسی بهصراحت نمیگوید آیا این موضوع سبب نابهنجاریهای فعلی در تأمین آب مردم استانهای مبدأ شده است یا خیر و یا اینکه توسعه صنایع فولاد در استانهای کمآبی مانند کرمان و یزد و سایر نقاطی که منابع آبی کافی ندارند کارشناسی شده و بر مبنای واقعیات و تدابیر مناسب بوده است یا خیر؟ در این مورد متأسفانه در سطح کلان کشور به جای پاسخگویی قانع کننده به مردم بیشتر حرفها در حد انداختن تقصیر به گردن این و آن و یا این دولت و آن دولت است و نهایتاً مشخص نمیشود مبدأ تصمیمات غلطی که شرایط را به وضعیت امروز میرساند چه کسی و یا چه سازمانی است و چرا بدون در نظر گرفتن واقعیتها و انجام کارشناسی لازم کارهای پرهزینهای انجام شده که شرایط امروز را به وجود آورده است. شاید اگر پاسخگویی و رفع ابهام و مسئولیتپذیری در کشورمان باب بود امروز نیاز نبود که برای هر چیزی مردم مجبور شوند با صدای بلند مطالبهگری کنند و صبح تا شب استرس و نگرانی مسائلی را داشته باشند که هر لحظه ممکن است زندگی آنها را با مخاطرات و مشکلات مواجه کند. در این مورد لازم است که بازنگری اساسی در نحوه اعمال حاکمیت و پاسخگویی به مردم در شرایط اینچنین صورت گیرد و هر دولتی خود را موظف بداند نسبت به رویدادها، تصمیمات، سیاستها و نتایج آنها مسئولیتپذیر باشد و در شرایطی که تحریمها نیز عرصه را بر زندگی مردم تنگ کرده است لااقل امیدوار باشند مسئولان و تصمیمگیران عرصههای مختلف برای بهبود وضعیت بر اساس عقلانیت و منطق بهترین تصمیمها را میگیرند...
و اما در مورد استان کرمان درحالیکه شرایط اقلیمی حکایت از آن دارد که قرار نیست تغییری اساسی در بهبود منابع آبی به وجود آید ادامه روند کشاورزی سنتی که آب بسیاری را به خود اختصاص میدهد و توسعه صنایع مانند فولاد که مشخصاً نیاز بسیاری به آب دارد، چشمانداز روشنی برای آینده استان از لحاظ تأمین آب مورد نیاز مردم به تصویر نمیکشد و درحالیکه کارشناسان مکرر در مورد آینده بسیار دشوار هشدار میدهند،گویی این هشدارها چندان شنیده نمیشود. متأسفانه در این وضعیت بارندگیهای گاه و بیگاه نیز به جای ایجاد مزیت در مواردی منتهی به تخریب و خسارت و حتی مرگ تعدادی از هم استانیهایمان میشود و مشخص نیست در هنگامی که هر تغییر جوی و احتمال بارندگی منتهی به سیلاب قابل پیشبینی میباشد چرا نهادهای دولتی مانند فرمانداریها از به وجود آوردن شرایطی که مانع خسارات بیشتر و مرگ و میر شود عاجزند و هر بار این مسئله تکرار میشود و عدهای جان میبازند میلیاردها تومان خسارت به بار میآید…
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/krj9ns
ما امروز با ضعیف شدن جامعه مدنی، افت سرمایه اجتماعی، مداخلههای بیجا و غیرلازم سیاست در شئون مختلف، ضعیف شدن ارتباطات سنتی، ریاکاری و ابهام نسبت به حال و آینده و تشکیک نسبت به گذشته مواجهیم
***
جامعه ایرانی در سالیان متمادی تجربهها، حوادث و رویدادهای فراوانی را تجربه کرده است. پژوهشها نشان میدهد ما نسبت به گذشته تغییر کردهایم. تغییر البته امر عجیبی نیست اما سرعت تغییرات در جامعه ایرانی در چند دهه اخیر شتاب گرفته است. بخشی از این تغییرات به وقوع انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی، ورود فناوریهای نوین ارتباطی و بهویژه شبکههای اجتماعی برمیگردد. در کنار همه تغییرات مثبت و منفی دو ویژگی در ما فزونی یافته است و آن اینکه ما نسبت به قبل، فردگراتر و مادیتر شدهایم.
کافی است نگاهی به خودمان، افکارمان، دوروبرمان، اولویتهای ازدواج جوانان، برخورد و رفتارها و ارزشگذاریهایمان از دیگران داشته باشیم و آن را با چند سال قبل مقایسه کنیم. نظام کارمندی و حوزه تجارت و حتی ازدیاد آسیبهای اجتماعی هم این دو تغییر را نشان میدهد.
عناصری چون اعتماد، صداقت، وفای به عهد، همبستگی اجتماعی تضعیف شده و گویی هر کس در درون خود فرورفته است. پشت ویترین صفحات شخصی و عکسهای دستکاری و روتوش شده هم با ظاهر آن تفاوتهای زیادی وجود دارد.
اینها به معنای ندیدن محبت، کمک به همنوع، فداکاری و جانفشانیها نیست اما واقعیتها را باید کامل دید.
تنوع مدارس، شهریههای سرسامآور، تنوع دانشگاهها، نقش مهم پول در موفقیت تحصیلی دانش آموزان و دسترسی آنها به امکانات آموزشی، کنکورزدگی آموزش و تقلیل فعالیتهای غیردرسی به چند فعالیت کلیشهای و اجباری، تبعیضی آشکار در جامعه ایجاد کرده است که در کنار رانت و پارتیبازی و کمتوجهی به شایستهسالاری و نظارتها و شعارزدگی و گاه آمارسازیها پویایی و نشاط را از نوجوانان و جوانان گرفته است. قصد سیاهنمایی ندارم اما شاخص مهمی چون امید فردی و اجتماعی چندان بالا نیست.
اینها گویای این است که ارزشهای اخلاقی آسیب دیده است. نمیخواهم نگاهی افسوس گرایانه به گذشته داشته باشم ولی ما در گذر از جامعه سنتی به مدرنیته -گرچه این گذر، طولانی هم شده است- با افت سرمایه اجتماعی مواجه شدیم. ساختارهای جدیدی شکل گرفت اما ساختارهای سنتی پیشین یا حذف شدند یا بهدرستی به ساختارها و فضای جدید منتقل نشدند و گاهی آنچه ایجاد شد کارکرد مؤثر و مفیدی نداشت.
حالا که قدری از انتخابات فاصله گرفتهایم بخشی از رویدادها و متنهای تبلیغاتی، انتخاباتی ریاست جمهوری و شوراهای اسلامی شهر و روستا اخیر را مرور کنید ازجمله در برخی روستاها که معمولاً زمین ارزش بالایی دارد و ویلاها چهره آنها را عوض کردهاند پی میبرید که چه قدر تغییر کردهایم و برای فتح کرسیها چه قدر اخلاقی یا غیراخلاقی عمل میکنیم.
یک مثال خیلی ساده، کسی که در میانسالی است و عکس جوانیاش را در تبلیغات استفاده میکند با اهداف شورای اسلامی چه نسبتی دارد؟ اصلاً با اعتماد چه نسبتی دارد؟ و دهها مثال دیگر نشان میدهد که تکنیکهای تبلیغات سیاسی و تجاری و اصول پروپاگاندا در این عرصه، طرفداران قابل توجهی دارد. این دستکاری واقعیت و بازنمایی آن هر چه هست اخلاقی نباید باشد.
قرار نیست در گذشته بمانیم و بیخیال پیشرفت و نوآوری شویم. گذشته زیربنای حال و آینده است و این گذر باید با تقویت ارزشهای اخلاقی و سرمایه اجتماعی باشد وگرنه با بحران هویت و گسترش بیاخلاقیها روبرو میشویم.
سراغ فناوریهای نوین ارتباطی و آنچه که به فضای مجازی معروف شده است برویم. در این فضا انتشار اخبار جعلی، شایعات، دروغ، رعایت نکردن حریم شخصی و خصوصی چالشهای اخلاقی جدید ایجاد کرده است. فضای جدید مثل فضای سنتی و واقعی قابل کنترل نیست.
در کنار فرصتها، آسیبهای نوپدید و تهدیدهایی نیز ایجاد شده است. شیوع کرونا و اجبار مدارس و دانشگاهها به استفاده از امکانات آن، نگاهها به این فضا را واقعیتر و از هراسها کم کرد اما رواج گروههای تقلب، حضورهای جعلی در سر برخی کلاسها و بازنشر نابلدیها و تصاویر ناخواسته برخی معلمان و دانشآموزان و دانشجویان، از سوی دیگران مانند حاضران در کلاس و... موارد تازهای از بیاخلاقی را ترویج داد.
قطعاً استفاده از امکانات فضای مجازی باید اخلاقمند، قانونمند، ایمن، سالم و مفید باشد و در کنار قانونمندی به درونی کردن ارزشهای اخلاق در استفاده از این فضا بسیار نیاز داریم جایی که اساساً کنترلهای بیرونی چندان کارساز نیست.
تنیدگی فضای خصوصی و عمومی در شبکههای اجتماعی، سادگی تولید و انتشار محتوا و سرعت زدگی در بازنشر محتوا در کنار کمتوجهی به حریم خصوصی و حفظ اصول اخلاقی، گاهی به ترویج خشونت، انتشار محتوای نامناسب و لطمه زدن به آبروی دیگران منجر شده است. برای برخی ظاهراً قوانین و مقررات اخلاقی در این فضا با فضای واقعی متفاوت است و قانونشکنی سهلتر رخ میدهد اما تأثیر مخرب آسیبی که به دیگران وارد میشود بسیار سنگینتر و مخربتر از فضای واقعی است. اینکه برخی بیاخلاقیها در فضای مجازی جنبه سرگرمی به خود گرفته نیز جای تعجب و تأسف دارد.
البته بخشی از خشونت و حرمتشکنیهای موجود در این فضا جنبه واکنشی به شرایط سخت جامعه و مشکلات معیشتی، دشواریهای زندگی و نبود امکان تخلیه هیجانات و اعتراضات برمیگردد اما بخشی از آن ریشه در ضعیف بودن دانش و مهارت حضور در این فضا دارد.
باز به همان مناظرهها و تبلیغات انتخاباتی برمیگردم که به هرحال بیاخلاقیهایی در آنها وجود داشت. اگر از این بیاخلاقیها هم فاکتور بگیریم ما در این مناظرهها با تکگویی و خطابه بیشتر سروکار داشتیم تا گفتوگو و استدلال. درست است که مناظره، مبارزه گفتمانی است اما نمیتوان از نبود گفتوگو هم چشمپوشی کرد. وقتی در چنین سطوحی قادر به گفتوگو نیستیم و این گفتوگو حتی در فضای جدیدی چون کلابهاوس شکل نمیگیرد و صدای برخی بلندتر از بقیه میشود و گروهها و جلسات به حبابهای همفکر تبدیل میشود تعجب نیست که در سطوح میانی، خانوادهها، دانشگاهها، مدارس، تشکلها و اصناف نیز کمتر با گفتوگو در مفهوم اصیل آن روبهرو نیستیم. کم گفتوگویی نشانهای بر کم اعتمادی و کم صداقتی هم هست که زبان بسته را به زبان گفتوشنود ترجیح میدهیم یا اینکه فقط حرف خودمان را میزنیم حتی با مخاطب فرضی تا اینکه به گفتوشنودی ارتباطی و تفاهمی فکر کنیم. شاید رأیهای باطله و مشارکت نکردن در انتخابات هم نوعی حرف زدن در سکوت در نبود گفتوگو باشد که درصد قابلتوجهی از واجدان شرایط رأی دادن؛ این مسیر را برگزیدند.
در جامعه سالم و سازنده، پشت تریبونهایش داد نمیزنند، رگ گردن بیرون نمیزند، فحش نمیدهند، کنایه و طعنه به رقیب نمیزنند. ساده، صمیمی، رودررو گفتوگو میکنند. انتقاد میکنند اما بیاحترامی نه، برای پررویی سیاسی و هو کردن رقیب در رسانه، کف نمیزنند. البته صدای کف زدن برخی چنان بلند است که صدای گریه بسیاری پای همان هو کردنها شنیده نمیشود. نشستن کنار هم و گرفتن عکس هم دردی از جامعه دوا نمیکند، از مرحله ژست گرفتن گذشتهایم. این روزها همه؛ تصاویر و محتوا را بازبینی میکنند و اصالت و بیاصالتی را تشخیص میدهند.
ما امروز با ضعیف شدن جامعه مدنی، افت سرمایه اجتماعی، مداخلههای بیجا و غیرلازم سیاست در شئون مختلف، ضعیف شدن ارتباطات سنتی، ریاکاری و ابهام نسبت به حال و آینده و تشکیک نسبت به گذشته مواجهیم. نوعی رهاشدگی که به پرت شدگی بیشتر شبیه است تا رهایی و نوعی تعلیق و گنگی فزاینده با پرسشهای بیپاسخ اما قدیمی و مزمن که امید را میخشکاند و خشونت هرچند غیرآشکار را پرورش میدهد. هر روز احساس اینکه به حاشیه رانده شدهایم فزونی مییابد حتی اگر از حیث جغرافیایی و ساختاری در جایی باشیم که متن نامیده میشود. احساس بیقدرتی و گاهی سرخوردگی میکنیم؛ اما باز باید امیدوار بود و پرسید: آیا راه گریزی از این شرایط هست که حتماً هست. زمان، زمان شنیدن صدایی است که در سکوت فریاد میزند. برخی باید از گفتن و زیاد گفتن دست بکشند و فرصت شنیدن و گفتن به دیگران را بدهند. اختلال ارتباطی کاملاً مشهود است. پیرمردی بود در بازار شهداد حوالی خانه صادقیها، قوریهای چینی را بست میزد کاری که حالا کسی نمیکند. حال و روز ما شبیه قوریهای ترک خورده است که باید بستشان زد. این گسستها و شکافها را باید با گفتوگوی واقعی ترمیم کرد. گفتوگوی واقعی نه نمایش گفتوگو و ادای شنیدن را درآوردن. امید از دل گفتوگو جوانه خواهد زد. گفتوگو وقتی شکل میگیرد که به آن اعتقاد داشته باشیم، یکدیگر را به رسمیت بشناسیم، برای هم فارغ از همفکر بودن و نبودن و اختلافات احترام قائل باشیم. گفتوگو روابط را نزدیکتر، جامعه را اخلاقیتر، سازندهتر، پویاتر و امیدوارتر میکند.
https://srmshq.ir/s6cfle
نگاهی گذرا به موسیقی و آواز بم
***
توضیح: این نوشته ضمن تسلیت و بیان اندوه عمیق، تقدیم میشود به خانواده محترم لشکری که چندی پیش، محسن آقای لشکری سرپرست خانواده درگذشت، تسلیت خاص دارم خدمت آقای بهنام لشکری پسر آن مرحوم، بهنام بسیار خوشصداست و به اصطلاح موسیقیدانها، فالش یا خارج از نت و دستگاه نمیخواند.
اخیراً صدای بهنام را که ضبط کرده بودم برای آقای حسین مجیدیان پخش کردم. با اصرار میگفت که این، صدای بسطامی است!
البته جای تأسف بسیار است که ناچاریم هنرمندان همولایتی و هماستانی و مقام هنری آنها را به همدیگر توضیح بدهیم.
آقای حسین مجیدیان سالهای متوالی و متمادی دوست نزدیک و یار غار ایرج بسطامی بود و خود ایشان در دوتار نوازی خراسان به مقام استادی رسیدهاند.
به قول مولانا: خشک سیم و خشک چوب و خشک پوست/ از کجا میآید این آوای دوست؟
واقعاً هم عجیب است که فقط از دو سیم، نوایی ملکوتی برمیخیزد و آقای مجیدیان در دوتار که خاص این منطقه نیست به استادی رسیدهاند. این گفته حرف من نیست، بلکه خود استادان دوتار نوازی خراسان حسین مجیدیان را استاد میدانند.
باری، من مدتها حیران بودم که آیا هیچ خواننده دیگری پیدا میشود تا جای خالی استاد روانشاد ایرج بسطامی را پر کند؟ وقتی این حرف را از حسین مجیدیان شنیدم بسیار خوشحال شدم. چون که علاوه بر دوستی خانوادگی با این خانواده عزیز، بسیار مهربان و محترم، هنر بهنام نیز برایم ارزشمند است. آنوقت، آقای مجیدیان که سالها، شب و روز با مرحوم بسطامی بوده است، هیچ تفاوتی میان این دو تن در آواز نمیبیند.
حسین مجیدیان به آقای بهنام لشکری توصیه کرد که سبک خاص خود را پیدا کند، آنطور که تکرار بسطامی نباشد.
بهنام که جوانی بسیار باهوش است، پذیرفته و گفت که مدتهاست میکوشد تا سبک ویژه خود را بیابد. اگر ما نام داریوش رفیعی، کورس سرهنگزاده و ایرج بسطامی و آقای کربلایی (معلم و آموزگار آواز) را شنیدهایم به این دلیل است که از شهر کوچک و بسته بم به تهران رفته و پر و بال گشودهاند.
دوستی داشتم که شاگرد ارشد استاد حسین علیزاده بود. همه خانواده در تهران بودند. یک بار عید نوروز، مرحوم مهدی یوسفزاده به بم آمده بود. میگفت که همسایهشان بنّایی داشت و یکی از بنّاها بسیار خوشصدا آواز میخواند و دستگاههای موسیقی را رعایت میکرد. مهدی رفته و در زده و بنّا را به خانه دعوت کرده بود. در حین پذیرایی میپرسد که شاگرد کی هستی و کجا تعلیم دیدهای؟ بنّا گفته بود که شاگرد هیچکس نیست، فقط به خاطر علاقه زیادش به موسیقی ایرانی نوارهای کاست استادان را میخرد و سعی میکند که هر جور آن استادان میخوانند او نیز همانطور بخواند. زیر و بم و تحریر و عبور از یک دستگاه به دستگاه دیگر را رعایت کند. معلوم است که آن بنّا اگر وضع مالی خوبی داشت و میتوانست ساکن تهران بشود، بیتردید آوازخوان خوب و شاید درجه اول میشد.
بر اساس تداعی معانی وقتی نوشتم یوسفزاده به یاد کاوه یوسفزاده افتادم که او نیز خواننده خیلی خوبی است. در آن حدّ که یکی از امیدهای هنر آواز است. پدر ایشان سالها آموزگار بوده، خانوادهای اصیل و نجیب هستند و بدیهی است که کاوه را تنها نمیگذارند. او نیز صدای سوخته و خاص دارد. صاحب سبک شدن به هیچ وجه ساده نیست. حتی در اموری که از بس دیده و شنیدهایم برای همه عادی شده، باز هم سبک و روش مهم است. یک قنّاد یا خیاط یا معمار یا نجار نیز سبک و روش دارد. در معماری این امر زودتر از بقیه امور دیده میشود. بیشتر معماران هیچ سبک و روشی ندارند. به خصوص در آپارتمانها، همه خانهها شبیه همدیگر هستند. در این جا نابجا نیست توضیحی داده شود. هنر واژه قدیمی ایرانی و به معنای کسی است که میتواند کارش را به بهترین شکل انجام دهد. از این روی است که هنوز از هنر آشپزی، خیاطی و امثالهم گفته میشود.
باری، چند وقت پیش ماهنامه گرامی و عزیز سرمشق پروندهای گشوده بود که مربوط به موسیقی و آواز بم میشد. جمعی از صاحبنظران محترم نظر داده بودند. بعضی از آن نظرها در خور توجه و دقت فراوان بودند و تعدادی هم رویکرد علمی نداشتند، بلکه بر پایه حدس و گمان گفته شده بودند.
آشکارا واکاوی این موضوع کار دشواری است، چون که لایههای متعددی در هم تنیده شدهاند.
باری برگردیم به اصل موضوع چند سال قبل یکی از دوستان جوان و هنرمند من که در سینما تحصیلات عالیه دارد و مهمتر از آن خود نیز جوانی صاحبنظر و باهوش است به نام کورش تقیزاده، یک بار ایشان به من گفت که یکی از همشهریهای آوازخوان و همشهری تو، قصد دیدنت را دارد. گفتم که حتماً تشریف بیاورید.
در همانجا بود که اولین بار بهنام عزیزم را دیدم و مهرش به دلم نشست. بعدها در بم بارها ایشان و خانواده عزیزش را دیدم. همهشان از مادر تا خواهر و همچنین مرحوم آقا محسن، همگی جزو نوادر روزگار هستند. دریغا که از آن بستان، گلی پرپر شد اما شاخه یعنی مادر بجاست رفتار پر تواضع و پر از مهربانی این خانواده چنان است که آدم یقین مییابد با اقوام درجه اول خود مرتبط است.
باری، در بخش بعدی با توکل به خداوند به طور خاص به سابقه قدیم و قوی موسیقی و آواز ایرانی خواهیم پرداخت.