https://srmshq.ir/e2zyrm
در بخش یک از این مقاله، به زمینههای پیدایش دورۀ ضحاک و چونی و چرایی این زمینه همچنین به چگونگی بازتاب فرهنگ عامه در زیرساخت چنین فرایندی اشاره کردیم و به چگونگی پایان کار جمشید و پدید آمدن دورۀ ضحاک (آژی دهاگ) پرداختیم.
در بخش دوم این مقاله، در این شماره هم چنان به ادامۀ بررسی این داستان و ساختار قدرت و زمینههای فرهنگی آن در میان عامۀ مردم و به دنبال آن شکلگیری چنین کاستهایی(kasets) برای ایجاد حکومت مطلقه و برپایی دیکتاتوری مانند آنچه که در هزارۀ درازنای ضحاک در شاه نامه پدید آمد، میپردازیم.
پیش از آنکه به جامعهشناسی قدرت بپردازیم، نیاز است کمی با ساختار اجتماعی، موقعیت اجتماعی و نقش اجتماعی و نهادهای اجتماعی آشنا باشیم. یکی از ویژگیهای جداناشدنی در فرایند شناخت بشری، تلاش پیگیر او برای بررسی ساختار و درآمیزش پدیدهها و چیزهایی است که به زندگی و گرایشهای انسان است. همچنان که در دانشهایی چون پزشکی، زیستشناسی، فیزیک و... نیازمند آنیم که به اجزا و کارکردهای هر جزء در درون یک کل بپردازیم، جامعهشناسی و ادبیات و جامعهشناسی ادبیات نیز از این ویژگی جدا نیست. ما در پزشکی اجزای کوچک و بزرگ تن را مورد شناسایی و تأمل قرار میدهیم و در زیستشناسی، به اجزای سازنده و چگونگی کارکرد سلولها و در فیزیک به ساختار اتم و اجزای کوچکتر چون کوانتوم و نقش آنها میپردازیم.
پس جامعهشناسان بزرگ بهگونهای ویژه، به ساختار جامعه، اجزای اصلی جامعه و روابط پایدار یا نسبتاً پایدار میان آنان میپردازند. پس مفاهیم و نظریههای زیادی در جامعهشناسی هست که هدفشان بررسی و روشنسازی ساختار اجتماعی در رابطه با اجزا و عناصر شکلدهندۀ خود آن پدیده است. (سید کمالالدین موسوی، ۱۳۸۷، ص ۵۳) مینویسد: «تئوریهای جامعهشناسی ساختار اجتماعی را بهمنزلۀ یک ترکیب همواره ثابت و ایستا در نظر نمیگیرند بلکه ویژگی پویا و متغیر آن را در گذر زمان نیز در نظر دارند». ساختار هر مجموعهای از خانواده گرفته تا کل جامعه درگذر زمان، دچار دگرگونی میشود. یا اینکه نوع رابطهها میان اجزا و عنصرهای آن دگرگون میشود. از این روی است که در نمونۀ یاد شده برای دگرگونی در چگونگی ماهیت جامعه و ساختار آن و به دنبال آن فرهنگ و روابط اجتماعی در پایان دورۀ جمشید و پیدایش ضحاک، در ساختار، فرهنگ و روابط اجتماعی و دگرگونی موقعیتها، آشکارا پیداست. ولی یک درونگی و ویژگی پنهان در این میان که میتواند بهگونهای یک نهاد اجتماعی فراگیر ولی پنهان در فرهنگعامه و زیرساخت اندیشگی مردم ایران باشد، بدون دگرگونی بر جای میماند و همین ویژگی چون دیواری سخت در برابر بسیاری دگرگونیهای بنیادین، میایستد و مانعی برای دگرساخت ریشههای اصلی این ناهنجاری فرهنگی میگردد، جمشید که خودخواهی و نافرّگی پیشه کرده، میرود. با اره هم به دو نیمه میشود، ولی ساختار اجتماعی در فرایندی هنجار و مردمی قرار نمیگیرد. ستمپیشگی و ستم پذیری بر جای میماند. همین مردم بیآنکه بدانند و بیآنکه آشکارا بخواهند، بازهم پلههای بالا رفتن و والایی ضحاک میگردند؛ و در زیر شلاق ستمگری او شانههایشان خرد میشود، روشنگرانشان را از دست میدهند و صاحبان اندیشه یکییکی از میان آنان توچین میشوند و در زیر کاردهای برندۀ سلاخان، گردن زده میشوند.
جامعهشناسان این روزگار، در بررسی ساختار جامعه بیشترین اهمیت را به بررسی اجزای غیر فردی آن مانند؛ موقعیتها نقشها، نهادهای اجتماعی میدهند؛ زیرا در نگاه آنان جامعه تنها مجموعهای از افراد و روابط شخصی میان آنان نیست. باید بدانیم که افراد در جامعه و در کنشهای دو سویه با یکدیگر، تنها بر پایۀ عواطف و احساسات فردی رفتار نمیکنند، پیش از هر چیزی به شخص دیگر، نه بهعنوان یک فرد، بلکه دارندۀ یک موقعیت اجتماعی ویژه و در پی آن، برخوردار از یک سری حقوق و وظیفه نگاه میکنند. مردم در فرهنگ هنجار خودشان، بیشتر به کسانی که با آنان در ارتباطاند، با چشمانداز شغلی، اقتصادی، سیاسی، علمی و... نگاه میکنند. (همان، با تغییر) در مردمشناسی فرهنگی انگلیسی، ساختار اجتماعی بهعنوان رابطهها و پیوندهایی است که مایۀ ارتباط میان اجزای گوناگون یک کل (جامعه) میشوند، این رابطهها شبکه گستردهای را پدید میآورند که در آن کنشگران اجتماعی (افراد، گروهها و سازمانها و...) در تلاشاند؛ و در این شبکه، منابع گوناگون مادی و غیرمادی جابهجا میشود و جریان مییابد؛ که برای بررسی آن از روش ویژهای به نام (تحلیل شبکه اجتماعی) بهره میگیرند. «ماکس وبر» ساختار اجتماعی را یک مجموعهای از موقعیتها و جایگاههای نابرابر در جامعه میداند که در سه نمود آشکاراست:
۱- نابرابری طبقاتی یا بازاری، در رابطه با نحوۀ توزیع امکانات و منابع اقتصادی در جامعه
۲- نابرابری منزلتی، در رابطه با نحوۀ توزیع زینهها و احترام اجتماعی
۳- نابرابری سیاسی، در رابطه با نحوۀ توزیع قدرت نفوذ سیاسی.
(همان، ص ۵۶)
اما دربارۀ موقعیت اجتماعی، ولادیمیر ساپوف، جامعهشناس روسی میگوید: «موقعیت اجتماعی جایگاهی است که هر شخص با توجه به سن، جنس، وضعیت زناشویی، اصل و نسب خانوادگی و شغل خود در جامعه داراست. [clowarts,۱۹۹۰,C,۳۳۱] (نقل از : موسوی، لذت جامعهشناسی، ص ۶۱) ولی شاید درستتر این باشد که موقعیت فرد را ثابت و وابسته به نشانههای ویژهای ندانیم.
ناگفته نماند که این دگرگونیها و دورهها در یک سال و دو سال یا حتی در یک قرن و دو قرن اتفاق نمیافتد، تکامل اجتماعی در زندگی انسان و فرایند گذار از عصری به عصر دیگر، گاهی هزارهها و میلیونها سال، به درازا کشیده است. تا زمینههای اجتماعی، مردمی، سیاسی، اقتصادی ویژهای فراهم گردد و این زمینهها، بتواند در اندیشه، نگاه، باورها، جهانبینی، آرزوها و چشمانداز گروههای انسانی دگرگونی ایجاد کند و این دگرگونی، دگرگونهخواهی را در پی بیاورد. از این روی است که میبینیم چنین عصری به هزار سال در شاهنامه گزارش شده است؛ و این هزار نشانۀ بسیاری است، نه اینکه تنها و درست هزار سال باشد، هرچند که در فرهنگ ایرانی و در فرهنگ مردمی، دگرگونیهای پیشبینیشده، به هزارهها پیوند میخورد.
و نقش اجتماعی نیز، به این معناست که هر فرد در جامعه موقعیتی دارد. نیاز است که این موقعیت به پذیرش و تأیید دیگران نیز برسد و به رسمیت شناخته شود. از همین روی هنگامی که فردی در جامعه به موقعیتی و جایگاهی دست مییابد، این جایگاه باید در میان مردم از هر گروه و دستهای هم پایگاهی داشته باشد و این پایگاه داشتن در گروی آن است که مردم چه انتظاری از او دارند؛ و چه نوع رفتاری را در او چشم میدارند؟ به آن رفتاری که از دارندۀ یک فرد در موقعیت اجتماعی خود، چشم دارند، «نقش اجتماعی» او گفته میشود؛ و هر جایگاهی، نقش اجتماعی ویژۀ خود را داراست؛ و هنگامی که فردی موقعیتی چون وزیر یا وکیل یا رئیس و... را عهدهدار میشود، باید دانش و توان بازی کردن نقش اصلی و نقشهای وابسته به آن نقش اصلی را داشته باشد و اگر چنین نباشد، در پی آن، فساد در کارها، بیقانونی، خشونت و دیکتاتوری پدید میآید. هرگاه انسانها نتوانند، قانون همگانی و سودمند برای همگان را در جامعه برقرار سازند یا اجرا کنند، ناگزیر به ستمگری و دیکتاتوری تن میدهند تا از راه زور و خشونت، کار خود را به پیش ببرند.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.