سرپرست بنیاد ایرانشناسی ـ شعبه کرمان و مدیر مرکز کرمان شناسی
https://srmshq.ir/524zgo
قسمت اول
***
صبح یک روز تابستان سال ۱۳۷۳ که در مرکز کرمانشناسی مشغول مروری بر سفر شمس و جلال آلاحمد به کرمان بودم و در عالم خیال آنها را در کوچه و بازار وکیل و ... همراهی میکردم، ناگهان در باز شد و با کمال شگفتی شمس آلاحمد از در درآمد؛ حیرت من به راستی که تماشایی بود. یکی از این جهت که دیدار با شمس را به خودی خود همواره آرزو داشتم و دیگر اینکه چگونه این ورود و آن دیدار، درست زمانی اتفاق میافتاد که مشغول مطالعه و پژوهشی در سفرنامه جلال و شمس بودم.
باری پس از در آغوش کشیدن شمس و فرونشاندن آتش اشتیاق، او را کنار خود نشاندم و مشغول گپ و گفت شدیم. شمس میگفت در تمام طول سفر از تهران به قصد دیدار یزد و کرمان، هر جا میرسیدیم و هر اتفاقی که میافتاد قلم به دست میگرفتیم و آن را یادداشت میکردیم، راستی که عجب خاطرات شیرینی بود. در این موقع برای این که کام شمس را شیرینتر کرده باشم به خواندن برخی از خاطرات و نوشتهها پرداختم: «نشستیم به بازی تا ساعت ۸ و گردانندگان باشگاه فرهنگی ما و شاگرد مدرسهها که یکیشان از کلاس ۵ دبیرستان، حسابی خوب بازی میکرد وقتی ماتِمان کردند چنان قیافهای داشتند که انگار فتح خیبر کردهاند.»
اینجا بود که صدای قاهقاه خندههای شمس، توجه همه را جلب کرد به ویژه اینکه با لهجه کرمانی سر و دست و پا شکسته، ادای آن بچهها را درمیآورد و دیگران را نیز به خنده میانداخت.
باری قریب ۳۰ سال از آن روز میگذرد و تنها اشاره من، به این ماجرا آن هم در دو سه سطر، در کتاب گنج ۳۰ ساله (مجموعه عملکرد ۳۰ سال گذشته مرکز کرمانشناسی) بود اینک خدا را سپاسگزارم که این توفیق نصیب افتاد تا شرح کامل این دیدار، تقدیم علاقهمندان شود.
در خصوص اطاله توضیحات و تعلیقات نیز لازم به ذکر است که چون جلال و شمس بنا به اظهار خودشان برای اولین بار از یزد و کرمان بازدید میکردند، آن هم در فرصتی کوتاه و چند روزه، لذا طبیعی است که برخی اظهارنظرها برگرفته از ظاهر مشاهدات و به دور از توجه به عمق و اهمیت موضوع بوده است. بیگمان اگر این دو عزیز به جای ۳ روز و ۵ روز و دیدار تند و گذرا از اردکان و یزد و انار و رفسنجان و کرمان و بازدید یک ساعته از آثار تاریخی و جاذبههای گردشگری و نگاهی شتابزده به رفتار و گفتار چند رهگذر، فرصت بیشتری منظور کرده و سفر خود را یکی دو ماهه تنظیم میکردند و موضوعات گوناگون را با تأمل بیشتری مینگریستند، بیشک برخی اظهارنظرهای ایشان کاملاً متفاوت بود. بر این اساس از آنجا که برخی ممکن است این اظهارنظرها را مبنای قضاوت و داوری قرار دهند و بیراهه بروند لذا بر اساس مشاهدات عینی و آگاهیهای کتابخانهای و تاریخی، توضیحات ـ که در داخل [] آورده شدهاند ـ جنبه تفصیل پیدا کرد و «باستانی» گونه، شرح، از اصل، فزونی گرفت که امیدوارم نهتنها خسته کننده نباشد بلکه رضایت خوانندگان عزیز را موجب شود.
این را هم عرض کنم که بنا به وظیفه شرعی و فرهنگی هیچیک از نکتههای نوشته شده توسط شمس و جلال را دستکاری نکردم حتی آنجایی که به مقایسه برخی ویژگیهای مردان و زنان یزدی و کرمانی پرداخته و یکی را بر دیگری برتری بخشیدهاند.
برای این هر دو برادر عزیز که یکی چون «شمس» گرمیبخش ادبِ این دیار و دیگری «جلالِ» فرهنگ این سرزمین به شمار میروند تعالی درجات آرزو کرده و از خدای بزرگ برای آنان غفران ابدی مسئلت دارم.
- شش و نیم صبح از یزد حرکت کردیم به سمت کرمان. شمس و من. دو نفری به سی و پنج تومن. با اتوبوس چه چیز تور.
[در آن زمان سه شرکت مسافربری با پسوند «تور» وجود داشت: میهن تور، لوان تور و ایران تور. البته شرکتهای دیگری هم مثل تی بی تی ـ اتوبنز ـ اتوتاج ـ ایرانپیما ـ میهن پیما و ... هم فعال بودند].
- و ساعت نه «انار» بودیم. تخممرغی با لقمه نانی و چای پای آب قناتی پر از ماهی؛ و نیم به ظهر رفسنجان؛ و در راه همه جا خشک؛ و نه خبری از آبادی. گمان میکردم از طرف «کوه بنان» و «پرزند» خواهد رفت. در حاشیه کویر. ولی مگر این حاشیۀ کویر نبود؟ آبادیها ـ تک و توک ـ هر یک دو سه کومهای و بهندرت نیمه هلال چند طاقی از فرازشان پیدا و بعد گنبدی ـ گنبد که نه. هِرَم. زمخت و گلی بر زمین نهاده. عین کلوخی پای دردی که اگر برش داشتی در آبادی بسته است؛ و این یعنی که آبانبار. حلقه حلقه چینه را بر هم نهاده ـ در دایرههای بزرگ ـ و بالا رفته. هر حلقهای تنگتر از زیری. تا برسد به رأس هرم؛ و این علامت شاخص آبادی. با پرچم افراشتۀ بیآبی. یکی دو تاشان را دیدم و در فرصت کوتاه یک ایست. هرکدام با دو دهنۀ مقابل هم بر کف زمین و سوراخی بر سقف و روزنههایی پر مدرج چینهها و سر میکشی تو و چالۀ عظیم آبانبار که پر است از سنگ و کلوخ و پیت و قازورات؛ و چنان هیولایی اکنون سایه افکنده بر توهم آب. یا بر حضور کویر.
[برخی از آبانبارهای بدون استفاده، اگر راه ورودی پیدا میکردند، محل تفریح و بازی بچهها میشدند و بعد هم آشغالدانی].
- و رفسنجان یک چهار خیابان و مجسمهای در وسط و نردهای دورش و یک توپ فسقلی پایش؛ و شهر پست و بی درخت و خالی از آجر؛ و تک و توک مردم در تعطیل عید زدۀ ایام رمضان. سر به زیر و شبکلاه به سر در جستجوی حفاظی از باد که چه گرد و غباری میکرد! و باغها همه پسته؛ که ترکههای خشکشان را از سر دیوارها بهندرت میدیدی جنبان؛ و چلو قیمهای سر میز قهوهخانه؛ و گپی با سید طلبهای که از یزد میآمد. وانکشف که دارالعبادۀ یزد چهار تا مدرسۀ قدیمی دارد. با جمعاً هشتاد تایی طلبه. مدرسههای مصلی، خان، شفیعیه، عبدالکریم خان؛ و جیرۀ طلاب بین ماهی ده تا بیست تومن. از آن چهار تا فقط یکی را دیدیم (کدام را؟) توی بازار و سرپوشیدۀ درازی به حیاط و کاغذ نویسی کنار بساطش وا رفته ولنگ و واز نشسته و مردیاش به کهنهای بسته و دراز و بیرون از شلوار مانده؛ و خودش سوخته و تکیده مردی. از آنها که گوششان را میشود کند و گذاشت روی بافور و کشید؛ و فقط به نگاه تلکهمان کرد. بیکلام تقاضایی بر بل یا دستی به تکدی دراز ... که جوانکی ریشو ایستاد سر میز به گدایی؛ و حرفمان برید. پوستش عین چرم و چشمها پر از ترس و هنوز از وقاحت سؤال چیزی نیاموخته؛ که چیزی گذاشتیم کف دستش و «مسافرین سوار شن» و بشقابی دو تومن بابت چلو قیمه و حرکت.
سه و نیم بعدازظهر کرمان بودیم. کولبارها به دوش و از گاراژ پیاده به جستجو مسافرخانهای. خیابانها دریده به چالههای لولهکشی؛ و چه خاکی به هوا. از گذر تنها «لندرور» که نفهمیدیم مال آب بود یا برق یا بهداشت. انگار داشت [سر میبرد] تند میرفت و خاک میکرد و بیشتر سرعت را نمایش میداد تا فلان ادارۀ پرمدعا را.
[کار لولهکشی آب کرمان از زمان استانداری صمصام بختیاری در سال ۱۳۳۴ آغاز شده بود و در زمانی که جلال و شمس به کرمان آمدند یعنی زمان استانداری محمد داور و ۱۳۳۷ ادامه داشت. در سال ۱۳۶۳ خورشیدی که برای ثبت خاطرات دکتر زیگلر به هامبورگ رفته بودم، ایشان میگفت یک روز «صمصام» استاندار کرمان در بیمارستان ارجمند دنبال من فرستاد که او را ویزیت کنم، بعد از معاینه و شنیدن حرفهای او متوجه شدم کرم دارد، وقتی او متوجه بیماریش شد از من پرسید چطور میشود که آدم کرم روده پیدا میکند؟ به او گفتم به دلیل استفاده از آب آلوده، چون خیلی از بیماران کرمانی، دچار انگل هستند، حالا اگر میخواهید خدمتی به این مردم بکنید، به فکر آب لولهکشی باشید به این ترتیب او کار لولهکشی کرمان را آغاز کرد].
- و ارزاق فروشیها بسته و فروشندگان لوازم برق و رادیو و خمیردندان و OMO همه باز؛ اما هیچ خبری از مشتری؛ و اینک مسافرخانه. کوچه درازی و بعد در خانهای و بعد دالانی و حیاط. اطاقها دور تا دور؛ و ملافههای تخت به رنگ جای سیلی روی صورت. از امشب کیسههای خواب را به کار خواهیم برد؛ که از میرزای توکلی عاریه کردهایم و گرچه دست و دلمان میلرزد؛ اما چاره نیست؛ و بعد آبی به سر و صورت و راه افتادیم توی شهر. در خلوت دم مغرب یک روز تعطیل رمضانی (ماه رمضان)
شهر عبارت است از مجموعهای نیمه خرابه و گاهی خانهای رو به راه پادگانی یا ادارهای؛ و ادارات گل و گشاد و با درهای بسته. هرکدام انگار که قلعهای ـ که هرکدام نمایندۀ حکومت یا کاروانسرایی خالی؛ و بعد مسجدی با کاشیکاری فریاد کنندۀ سر در و بعد میدانی و بعد بقعۀ مشتاقیه.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هفتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
دبیر بخش تاریخ
https://srmshq.ir/rpav94
تورقی بر کتاب «نامههایی از کرمان به دوبلین»
قسمت اول
***
در دیماه امسال کتاب «نامههایی از کرمان به دوبلین» با انتخاب، ویراستاری و ترجمۀ روزنامهنگار، نویسنده و مترجم نامآشنا، آقای محمد قائد۱ و توسط انتشارات کلاغ منتشر گردیده است. وی در مقدمه این مجموعه، دستیبابی به نامههای خانم «امیلی اُوِرِند لاریمر» را مربوط به نوروز سال ۱۳۸۲ و از کتابخانۀ موزۀ بریتانیا برشمرده و با الهام از عنوان مراسلات مشهور جواهر لعل نهرو از زندان به دخترش ایندیرا، معتقد است این نامهها را نیز میتوان «نامههای دختری به پدر و مادرش» نامید.
امیلی اُوِرِند لاریمر و دیوید لاکهارت رابرتسن لاریمر
نویسنده این نامهها، خانم امیلی اورند لاریمر، همسر «دیوید لاکهارت رابرتسن لاریمر» (لوریمر)، کنسول بریتانیا در کرمان طی سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ م/ ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۳ ش. است که در طی این دو سال، هر هفتهنامههایی برای پدر و مادرش در دوبلین ایرلند فرستاده و آقای لاریمر بعد از فوت امیلی (۱۹۴۹ م/ ۱۳۲۸ ش) این نامهها را به کتابخانۀ موزۀ بریتانیا سپرده است.
قبل از پرداختن به این مجموعه بد نیست به چند نکته اشاره شود. نخست اینکه دیوید لاکهارت رابرتسن لاریمر که خانم لاریمر در نامههایش از او به عنوان «لاک» نام برده است، در دو نوبت کنسول بریتانیا در کرمان بوده. بار اول بعد از سرهنگ هیگ و مابین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ م (۱۲۹۳ ـ ۱۲۹۱ ش) با درجۀ سروانی عهدهدار این سمت بود و بار دوم نیز بعد از قیام ِاعضای حزب دموکرات کرمان به همراهی آلمانها و تعدادی از نیروهای ژاندارمری علیه انگلیسها که در نهایت منجر به تعطیلی کلیه مراکز انگلیسیها در کرمان شد۲، باز لاریمر که اینک دارای درجه سرگردی شده بود مابین سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۷ م/ ۱۲۹۵ تا ۱۲۹۶ ش. عهدهدار کنسولگری انگلیس در کرمان شد.
«... وی بهعنوان احیاگر مجدد کنسولگری انگلیس در کرمان شناخته میشود. چرا که بعد از وقایع سال ۱۹۱۶ م (۱۳۳۴ ق/ ۱۲۹۵ ش) که توسط دموکراتها، آلمانیها و ژاندارمرها منجر به قیامی علیه انگلیسیها در کرمان شد و به اخراج آنان و تعطیلی مراکزشان در کرمان انجامید، سرهنگ دوکات، کنسول انگلیس و دیگر اتباع انگلیسی (کارکنان کنسولگری، بیمارستان و مدرسه مرسلین، بانک شاهی و ...) از کرمان به بندرعباس رفتند. چند ماه پس از حکومت ضد انگلیسی در کرمان، با لشکرکشی ژنرال سایکس و رژه پیروزی او در کرمان، سرگرد لوریمر که از افسران سایکس در بصره بود، مأمور افتتاح مجدد کنسولگری انگلیس در کرمان شد. او تا ۱۴ اکتبر ۱۹۱۷ (۲۸ ذیحجه ۱۳۳۵/ ۲۲ مهر ۱۲۹۶ ش) در این ایالت بود.»۳
پس با توجه به ترتیب و محتوای نامههای خانم امیلی لاریمر (نامههایی از کرمان به دوبلین) که نامۀ اول که در روستای کیش کوه به تاریخ ۲۰ دسامبر ۱۹۱۲ (۲۹ آذر ۱۲۹۱) نوشته و در آن به حرکت از بندرعباس به مقصد کرمان صحبت نموده، تا نامۀ ۵۹ و پایانی که در روستای سرآسیاب شهر کرمان به تاریخ ۳۰ دسامبر ۱۹۱۴ (۸ دی ۱۲۹۳) نوشته، تقریباً مدتزمان اقامت اول آنان در کرمان مشخص میگردد. البته خانم لاریمر در نوبت دوم ـ احتمالاً به دلیل درگیری مابین انگلیسیها و آلمانیها و رهبران حزب دموکرات کرمان ـ به همراه شوهر خود به کرمان مسافرت ننموده است و وی، طبق گزارشهای محرمانۀ کنسولگری انگلیس در کرمان ـ در روز ۲۹ مه ۱۹۱۷ (۸ خرداد ۱۲۹۶) بار دیگر به کرمان بازگشته است:
«... خانمها تایلور و موریل در روز بیست و هفتم به شهر منتقل شدند. اتومبیل روز بعد در چاری به خانم لوریمر خانم عالیجناب کنسول رسید و هر دو روز بیست و هشتم وارد کرمان شدند. در فاصلۀ بین بندرعباس و کرمان هیچ مشکلی از طرف راهزنان یا مردم محل پیش نیامده بود.»۴
و در نهایت لاریمر در ۱۴ اکتبر ۱۹۱۷ (۲۲ مهر ۱۲۹۶) از ادامۀ خدمت در کنسولگری در کرمان عذر خواسته و به همراه همسرش به طرف بندرعباس عزیمت نمود:
«... سرگرد دی. ال. آر. لوریمر از سی. آی. ای. در بعدازظهر روز چهاردهم اکتبر مسئولیت کنسولگری را به آقای سی. پی. اسکرین، جانشین کنسول، تحویل داد. سرگرد لوریمر و همسرش صبح روز پانزدهم، کرمان را به قصد بندرعباس، از طریق دولتآباد، ترک کردند. هشت نفر از دوازده سوار اسکورت کنسولگری و ده سوار فراهم آمده توسط مقامات محلی آنها را همراهی کردند.»۵
البته جانشین او سر کلارمونت اسکرین در خصوص علت تغییر لاریمر آورده است: «در کرمان با نهایت تأسف اطلاع پیدا کردم که سرگرد لوریمر به سبب ادامه بیماری طولانی خویش در نظر دارد به مرخصی برود. در حقیقت سرگرد انتظار ورود مرا داشت تا امور کنسولگری را تحویلم دهد و خود عزیمت کند. گر چه از این که رفتن لوریمر موجب میشد که فرصتی ولو برای چند هفته به دست من آید، که امور کنسولگری را مستقلاً اداره کنم و لیاقت خویش را نشان دهم، اما دو هفته بعد، وقتی که سرگرد و همسرش بار سفر را به سوی بندرعباس بستند، از صمیم قلب متأثر شدم. برخلاف انتظار من، کسی به جای لوریمر انتخاب نشد و با نهایت تعجب مدت مدیدی امور کنسولگری را به تنهایی اداره میکردم تا در تاریخ نوامبر ۱۹۱۸ یک افسر ارشد به نام سرهنگ دوم مک کناگی به سمت کنسول انگلیس در کرمان تعیین گردید. مک کناگی سابقاً در هند رئیس من بود و من با کمال اشتیاق تا بهار سال بعد به عنوان کنسولیار زیر دست او خدمت کردم.»۶
میتوان حدس زد علت انتخاب مجدد لاریمر به کنسولگری انگلیس در کرمان، علاوه بر آشنایی و تجربۀ قبلی او از منطقه و ارتباط حسنه با بسیاری از رجال و صاحبمنصبان محلی، به تمایل قلبی او و همسرش جهت تکمیل یادداشتها و تحقیقات آنان در زمینۀ فرهنگعامۀ کرمان نیز بیارتباط نبوده است.
در خصوص دیوید لاکهارت لوریمر (۱۹۶۲ ـ ۱۸۷۶ م/ ۱۳۴۱ ـ ۱۲۵۵ ش) باید به این نکته توجه نمود، او علاوه بر داشتن سمت کنسولگری انگلیس در کرمان، ایرانشناس و زبانشناس برجسته نیز بوده است. او به جز گردآوری بخشهایی از فرهنگ عامیانه مردم کرمان، در زمینه معرفی گویش و لهجههای اقوام دیگر ایرانی، ازجمله بختیاریها تلاش بسیار کرد، آنگونه که نخستین اثر او «قصههای فارسی» در دو بخش شامل قصههای کرمان و بختیاری بود که در سال ۱۹۱۹ م/ ۱۲۹۸ ش. در لندن به چاپ رسید.۷
برخی از نکات و ویژگیهای نامههای خانم لاریمر
اما نویسندۀ این نامهها یعنی خانم امیلی اُوِرِند لاریمر، همانگونه که از محتوای نامههایش مشخص میگردد علاوه بر انجام وظایف خانهداری، بهعنوان منشی در امور کنسولی نیز با شوهرش همکاری داشته و همچنین کنسول بعدی کرمان یعنی سر کلارمونت اسکرین در مورد وی آورده است که؛ در گذشته مُدرس زبان آلمانی دانشگاه اکسفورد بوده و همچنین در ستاد سرپرسی سایکس بهعنوان افسر سیاسی کل منطقه خلیج، با کسب موقعیت بسیار ممتاز، با سمت دبیر «تایمز بصره» به کار اشتغال داشته است. او و شوهرش، مطالعات گرانبهایی در خصوص لهجههای مختلف شرقی داشته و کتابی نیز در این باره تدوین کرده که قصد داشتند پس از بازنشستگی آن را منتشر نمایند۸. لذا در خصوص نامههای خانم لاریمر بایستی این نکته را از نظر دور نداشت که او در واقع با دید و بینشی سیاسی و آکنده از نخوت بریتانیایی به ایران و مردم آن مینگریسته و از این رو در جایجای یادداشتهایش میتوان بهوضوح این موضوع، غرضورزی، ناراحتی و خشم از مخالفان سیاستهای بریتانیا در منطقه، بهویژه اهالی کرمان را دید.
از طرفی، نبایستی این انتظار را داشت چون مخاطب نامههای خانم لاریمر، پدر و مادرش بودهاند، لذا او تمامی حقایق و واقعیتها را در این نامهها نوشته باشد. چراکه جدا از این که پیشینۀ خدمتی خانم لاریمر نشان از این دارد که وی به امور سیاسی و دیپلماتی کاملاً آشنایی دارد، در ضمن در یکی از نامههای خود نیز اشاره نموده چون امکان سرقت محمولۀ پستی زیاد است و از طرفی برخی امور کنسولگری نیز محرمانه است، نمیتواند تمامی امور ـ بهویژه سیاسی و امنیتی ـ را برای خانوادهاش شرح دهد.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هفتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.