صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/pif1kq
سرمقاله
بسیار شنیدهایم كه رؤیاها ما را به گذشته میبرند تا حسرت چیزهایی را كه از دست دادهایم و كارهایی را كه نکردهایم بخوریم. گاه یاد خوشیهایمان میافتیم و گاهی یاد غمهایی كه انگار نباید فراموش شوند، گاهی غباری از پشیمانی روی گذشته را میگیرد و گاهی حسرتِ به دل مانده.
گذشته دست از سرمان برنمیدارد قرار هم نیست با یک سر تكان دادن دور ریخته شود، اما قرار هم نیست فقط در گذشته زندگی كنیم، به نظر من گریز همیشگی به گذشته میتواند بهنوعی فرافكنی باشد برای گریز از خطاها و ناتوانیها، نمیدانم وقتی گذشته را مرور میکنیم تا چه اندازه میتوانیم راضی باشیم از كارهایی كه انجام دادهایم و یا انجام ندادهایم! کدامیک رهایمان میکنند آیا درست زندگی کردهایم تا چه حد در تصمیمی كه گرفتهایم مداقه داشتهایم؟!
سال كه به روزهای آخر میرسد در تنهاییهای خودمان به فكر فرو میرویم، آنچه را كه گذشته است مرور میکنیم، با حسرت به گذشته خیره میشویم، انگار نیمه گمشدهمان در گذشته جا مانده است، به همین دلیل است كه اسیر نوستالژی هستیم و وقتی از یادآوری گذشته حظ وافر میبریم زنگ خطر برای زندگیمان به صدا درمیآید.
سال ١٣٩٩ اما آنقدر متفاوت بود كه گمان نمیکنم هیچیک از ما بخواهیم به آن روزها برگردیم نه ما، كه جهانی نالان و گریزان از آن روزها است. سالی كه از همان اول چهرۀ عبوسش را نشان داد بسیار متفاوت شروع شد، نه از شور و هیجان ایام عید خبری بود و نه از عید دیدنی و حال و هوای دوستداشتنی نوروزی، هرچند طبیعت باز هم به كار خودش مشغول بود، سبزهها سبز شد و درختان شكوفه دادند و دشت و بیابان زیباتر و آرامتر از همیشه ناز آفرین شد. مردمان اما همه حیرتزده بودند و خانهنشین. دردمان با جهانیان مشترك بود، رفتارمان هم، نشان دادیم كه در شرایط بحرانی همه شبیه هم میشویم، از جوامع پیشرفته گرفته تا ساكنین جهانِ سوم و سرزمینهای كمتر توسعه یافته، در جنگ برای بقا همه میجنگیم كه زنده بمانیم و این خصلت بشر است زندگی در هیچ نقطه جغرافیایی حداقل این مبارزه را نمیتواند مدیریت نمیکند و با این تجربه زیست مشترك همه در بهت و حیرت به سر میبریم، نه عقلمان درست فرمان میدهد و نه احساسی برایمان مانده كه بر عقل غلبه كند. در میدانی و زمانی نابرابر روزگار میگذرانیم با كدورت و خشمی فرو خورده و بغضی پنهان.
اما باز هم در جستجوی یك روزنه روشن، بیهراس زندگی كردن، بیترس در آغوش گرفتن، نیاز به در كنار هم بودن امید را در دلمان زنده میکند و تنها امید است كه میتواند قدری تسلایمان بدهد.
اگر این نوع تجربه زیست را كه روزگار بر ما تحمیل كرده با آنچه كه انتخاب خودمان بوده در هم بیامیزیم میشود قصه و داستان این روزها كه میتوان و باید آن را به تحریر كشید كه بشود قصه زندگی ما آدمها و آنچه كه روزگار بر ما تحمیل كرده است، شاید دنیا دیگر چنین دورانی را تجربه نكند.
كرونا متهم اصلی!
در شرایط بسیار حساسی بهسر میبریم، مشكل كشور ما فقط بیماری كرونا و اثرات سوء و ویرانگر آن بر جامعه و اقتصاد نیست، مشکلات اقتصادی خصوصاً بعد از اعمال تحریمهای بیرحمانهای كه از سوی امریكا بر ایران تحمیل شد از هر زمانی بدتر شده است معمولاً آسیبها و فشارهای زندگی وقتی خودش را بیشتر نشان میدهد كه جامعه از همه نظر ضعیفتر شده است و البته این سختیها فقط بر شانۀ مردم محروم سنگینی میکند كه باید تدبیری اندیشید نمیتوان به مردم گفت مقاومت كنید اما مسئولان و مدیران در رفاه كامل زندگی كنند نباید سنگینی بار این مقاومت و ایستادگی فقط بر شانههای مردم عادی سنگینی كند.این شكاف و فاصله بیش از حد و بیاعتمادی، جامعه را به سوی تعارض و فساد میکشاند حضرت علی (ع) میفرمایند:
«خداوند بر پیشوایان دادگر فرض كرده است كه زندگی خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند كه رنج فقر مستمندان را ناراحت نكند.»
باید بپذیریم مشكلات اقتصادی، لطمات روحی ناشی از كرونا، آمارهای وحشتناك مردگان و زندگان، از دست دادنها و مرگهای هول آفرین و غریبانه روح و روان مردم را بهشدت آزرده كرده است و فشار روانی مضاعفی به جامعه آورده كه تحمل آن آسان نیست. در چنین شرایطی شجاعت و شهامت لازم است تا بتوان حقیقت را با مردم در میان گذاشت. بسیاری از اصحاب دانش عقیده دارند قوای عقلانی انسانها به شكلی طراحی و پایهریزی شده است كه همواره در میادین مختلف و منازعهها به دنبال پیروزی است و نه یافتن حقیقت! و این حكایت تلخ روزگار ما است.
سعدیا با یار عشق آسان بوٓد
عشق باز اكنون كه یار از دست رفت...
در ذات بعضی انسانها معنویت و گرمای خاصی وجود دارد كه به زندگی دیگران هم گرما میبخشد، افرادی كه در تاریخ ماندگار میشوند و علیرغم همه جفایی كه بر آنها میرود باز هم جوهره وجودشان برگهای تاریخ را زرین میکند، كسانی كه برترین حس زندگیشان عشق است و دلخستگی، چه كم سعادت كسانی كه گوهرشناس قابلی نیستند و چه بختیار كسانی كه دردانههای زمان را درمییابند.
محمدرضا شجریان به حق كه دردانه زمان خود است.
بدون شك همه مثل هم زندگی نمیکنیم هرچند همه مثل هم میمیریم، اما مرگهایی هست كه حسرت بر دلمان میگذارد، كاری هم به عشق و علاقه و دوست داشتن ما ندارد، ...
كه بیدریغ زند روزگار تیغ هلاك
نوشتن از محمدرضا شجریان برای خیلی از ماها كه با صدایش به خدا نزدیکتر میشدیم سخت شده و سختتر هم خواهد شد، مگر میشود كه نباشد. او حس زمانه ما است، صدای گرم و دلربایش در سینه مردمان عاشق این سرزمین جای دارد، او در نهانخانه جان ما نشسته با صدایی از جنس مهربانی و رأفت، صدایی از جنس خدا.
آنچه شجریان را متفاوت و جاودانه كرد عشق او بود، عشق به مردم زمانه خود، عشق به موسیقی و حس و حال عجیبی كه به شعر و تصنیف میداد، او شعر را به موسیقی تبدیل كرد و موسیقی را به بیان حال جامعه. آنچه مسلم است او یك شبه به این جایگاه نرسید، یك عمر تلاش و كوشش و ممارست و طلبگی چنین مقامی برای او ارمغان آورد، صدای گرم و جاودانه او فقط بازتاب هنر او نیست، بخشی از تاریخ معاصر ایران است.
خودش هم به درستی گفته است:
«استاد اصلی من زندگی و شرایط اجتماعی و همه آن چیزی است كه بر من گذشته است.»
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان غافلهایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
تلخ و شیرینهای سرمشق
بدون تردید برنامهریزی یكی از فاكتورهای مهم برای رسیدن به هدف و رمز موفقیت است. یك مطالعه سریع نشان میدهد كه امروز دنیا بر اساس برنامهریزی پیش میرود و البته آن هم نیاز به ثبات و پایداری وضعیت اجتماعی و اقتصادی هر جامعه دارد، در شرایط ناپایدار و متلاطم هرگز نمیتوان برنامهریزی بلندمدت داشت بخصوص در جوامعی مانند جامعه خودمان كه گاهی تغییرات آنچنان سریع و پرشتاب و یکشبه و ناگهانی اتفاق میافتد كه هیچ مجالی باقی نمیگذارد و نمیتوانیم چشمانداز بلندمدت داشته باشیم چه در زندگی كلان و چه در زندگی شخصی به قول دكتر همایون كاتوزیان ما جامعه کوتاهمدت هستیم.
اینها را گفتم تا به این نكته برسم كه بیثباتی اقتصادی و تغییرات پیشبینی نشده، در امور فرهنگی و علیالخصوص كار مطبوعات مشهود است.
اسفندماه ۱۳۹۴ كه اولین شماره سرمشق چاپ شد دوران یکهتازی فضای مجازی بود و همه نگران بودیم كه در چنین فضایی كه با این سرعت اطلاعات و اتفاقات رد و بدل و جابهجا میشود جایی برای حضور و عرضاندام مطبوعات مكتوب باقی نمیماند و نگرانی ما از این بابت بود، اما در ادامه دیدم كه همان فضای مجازی یك جاهایی به کمکمان هم آمد تا بیشتر و بهتر معرفی شویم پس فضای مجازی جدای از عیب و نقصهایی كه دارد و ما هم اینجا نمیخواهیم در موردشان صحبت كنیم آنقدرها هم وحشتناك نبود، حداقل در مقابل ما قرار نگرفت.
همه مشكلات و مصائب ما از ناپایدار بودن اقتصاد بیمارگونه بود در تمام این مدت با تغییر لحظهای قیمتها هرگز نتوانستیم برنامه دقیق داشته باشیم، هرچند كه ایستادهایم اما تا كی معلوم نیست!
به واقع روزنامهنگاری حكایت تلخ و شیرین این روزهاست، تلخیاش همان بس كه قدم گذاشتن در این وادی خطرناك یعنی حرص خوردن یعنی استرس داشتن یعنی ناآرام و بیقرار بودن، یعنی تنها ماندن یعنی بیمهری دیدن و اما بخش شیریناش اینکه نمیدانم چه جادویی در آن نهفته است كه میشود نیمی از وجودت، نمیشود، نمیتوانی كنارش بگذاری!
سرمشق هم با همین عشق كارش را شروع كرد، تیمی كه انتخاب شدند همه جوان بودند و كمتر تجربه روزنامهنگاری داشتند و جالب اینكه خیلیها مرا از همین هم ترساندند، اما تصمیم همین بود كه با جوانان كار كنم، حس و حال شور جوانی خودش كارساز است و بود.
سرمشق حالا تا حدودی در بین جامعه فرهنگی كشور جای خود را باز كرده است و همین مسئولیت سنگینتری بر دوش همه ما گذاشته است، هرچند متولیان فرهنگی دیار خودمان همچنان بر طبل بیاعتنایی و بیتوجهی میکوبند اما ملالی نیست، ما كار خودمان را تا آنجا كه بتوانیم و یارا داشته باشیم انجام میدهیم.
آنچه كه برای من یكی دلگرم كننده است همراهی تیم جوان، صمیمی و همراه و همدل است، این مسیر سخت را تا اینجا با هم آمدهایم هرچند هنوز به نقطه مطلوب نرسیدهایم اما تلاش خودمان را کردهایم.
- ناگفته نماند كه با توجه به گرانی و كمیاب شدن دوباره كاغذ «اتفاقی كه تقریباً هر شماره با آن دست به گریبان هستیم» مجبور شدیم شماره بهمن و اسفند را با هم كار كنیم و شما، آخرین شماره سرمشق در سال ١٣٩٩ را پیش رو دارید. بچههای تحریریه سعی کردهاند مطالب متنوع و جذابی برایتان تدارك ببینند:
- پرونده اصلی مجله مربوط به بخش تئاتر است كه مفصل به زندگی و آثار آقای آقاعباسی پرداخته است، انسانی شریف و كاربلد كه بدون شك در تئاتر كرمان نامی پرآوازه و ماندگار است.
-همچنین یادداشتهای خواندنی دیگری در بخشهای ادبیات، تاریخ، جنگ، سینما، موسیقی، تجسمی، مبل راحتی و... برایتان تدارك دیدهاند كه امیدواریم اسباب سرگرمی شما را در ایام تعطیلات نوروز فراهم كند.
پیشاپیش فرارسید نوروز باستانی را حضور همه شما عزیزان تبریك گفته از درگاه خداوند بزرگ برای همه ایامی سرشار از عشق و مهربانی و سلامت آرزو میکنم.
https://srmshq.ir/ljmy0n
از دبستان تا ادبستان - بخش پانزدهم
***
۱. پیش از آنکه شروع به خواندن کنید باید برایتان بگویم که این سلسله مطالب را تقریباً به شیوۀ تداعی معانی نوشته ام. چیزی- از نظر ظاهر البته - شبیه به قصّههای مثنوی و یا نوشتههای همشهری محبوبمان زنده یاد استاد باستانی پاریزی و یا مانند منبررفتن علمای شیرین بیانِ سنّتی که در سخن گفتن خود سِیر مستقیم زمان را رها میکردند و به تسلسل منطقی مطالب، چندان توجهی نداشتند. مرغ اندیشه را در آسمان ذهنشان پرواز می دادند و بی تکلّف و رها به سرزمینهای گوناگون میرفتند و بعد از سیاحت در زمین و زمان و آسمان به مبدأ اولیّه و موضوع اصلی باز میگشتند و سخن خود را به پایان میبردند. شما هم اگر دوست دارید، با من همسفر شوید. در این سیر و سیاحت شخصی ردّ پایی از اوضاع اجتماعی نیز خواهید یافت.
۲. آنچه در این بخش میخوانید آمیزهای است از دیدهها و شنیدههای نیم قرن پیش نگارنده و برخی از خواندهها و مطالعاتِ پس از آن.
مثل قلم نقره!
سال پنجم دبیرستان بخت به سراغم آمد و اقبال شاگردی استاد زینالعابدین مؤتمن را یافتم. در زندگی بیشتر ما انسانها فرد یا افرادی بودهاند که تاثیراتی ماندنی بر ذهن و زبان و رفتار و گفتارمان گذاشتهاند. تأثیراتی که هیچوقت آنها را فراموش نمیکنیم. در زندگی من هم چنین افرادی بودهاند و هستند. روزی که آقای مؤتمن برای اوّلین بار وارد کلاس ما شد فکرش را نمیکردم خاطرۀ خوش و آثار سخنانش تا آخر عمرم با من خواهد ماند. پیش از او تعلیمات سادۀ زندهیاد آقای عزیزیان معلّم نمونۀ سال ششم دبستان بر زندگیام بسیار اثر گذاشت. از ایشان در بخش دوم این نوشتهها تحت عنوان «یار من اندر دبستان نیاز» یاد کردهام. پس از آقای مؤتمن نیز سه استاد دیگر درسهای ارزشمندی به من آموختند که به یاری خدا از آن آموزگاران عشق و ایثار و حقیقت نیز خواهم گفت.
آقای مؤتمن قدّی بلند داشت. لاغراندام بود. عینک دستهشاخی میزد. پوست صورتش سفید بود و گاهی که به هیجان میآمد چهرهاش سرخ میشد. لکّههای کوچک قهوهای پشت دستها و روی شقیقه و پیشانیاش نشان از گذر عمر میداد. دستهایش ظریف و انگشتانش بلند و قلمی بودند. لباسها و کفشهایش همیشه تمیز بودند. به قدری پاکیزه بود که از سر تا پایش برق میزد. اوّلین بار که او را دیدم بیاختیار به یاد تشبیهی افتادم که پدرم در بارۀ بعضیها به کار میبُرد. پدرم زرگر بود. هر وقت میخواست یک انسانِ سپیدرویِ تمیز و پاکیزه را توصیف کند میگفت: «فلانی مثل قلمِ نقره است!» آقای مؤتمن هم مثل یک قلم نقره بود. نقرهای که در درونش زَرِ ناب داشت.
اُستادِ اُستادپرور!
در دهههای ۴۰ و ۵۰ در دبیرستان البرز فقط رشتههای ریاضی و طبیعی تدریس میشد و این شاید به خاطر اهمیّتی بود که مدیرش دکتر مجتهدی به علوم محض و تجربی میداد. دکتر مجتهدی که یک تکنوکراتِ میهندوستِ واقعی بود از ادبیّات اطّلاعی نداشت و به همین جهت ادبیّات و علوم انسانی را به چشم تخفیف مینگریست. خیال میکرد پیشرفت کشور فقط در گرو آموختن ریاضیات و علوم تجربی است. داستان «یکدفعه برو حافظ بشو!» را در بخش یازدهم «از دبستان تا ادبستان» برایتان نوشتهام. خلاصۀ آن ماجرای شگفتآور که از زبان آقای مؤتمن شنیدم این بود که دکتر مجتهدی به منظور بازرسیهای مرسوم خود وارد کلاسی میشود که از قضا در آن ساعت درس ادبیّات داشتهاند. او به دانشآموزی که نمرههایش در دفتر کلاس نشان میدهد درس نخوانده و ظاهری نامرتّب و ژولیده دارد میگوید: «درس که نمیخوانی. به سر و وضعت هم که نمیرسی. موهایت هم که بلند و آشفته است. با این حساب اصلاً یکدفعه برو حافظ بشو!»
دبیرستان البرز رشتۀ ادبیّات نداشت امّا آقای مؤتمن در طول نیم قرن تدریس در آنجا یکتنه کاری کرد که بهترین نویسندگان و محقّقین رشتۀ ادبیّات و علوم انسانی که از شاگردان او بودند بخش عمدهای از پیشرفت خود را مرهون دانش و کوشش و شیوۀ تدریس او میدانند. از برخی از این افراد در ادامۀ این نوشتار به عنوان «بعضی از یادگارهای مؤتمن» نام بردهام. بسیاری از آنها کسانی هستند که با آنکه رشتۀ دبیرستانی یا دانشگاهی و تخصّصیشان «ادبیّات» نبوده است بهترین تحقیقات و تألیفات ادبی را از خود به جا گذاشتهاند. هرگز خودم را با آنان مقایسه نمیکنم امّا آقای مؤتمن مسیر زندگی مرا هم به سوی مطالعه و اندیشه و تعقّل هموار کرد.
۸ ماه درس برای همیشه!
من فقط یک سال تحصیلی و یا اگر بخواهم(با به شمار آوردن روزهای تعطیل و تعطیلات طولانی نوروزی)دقیقتر بگویم حداکثر هشت ماه در کلاس درس آن معلّم یگانه حضور یافتم. ما هفتهای چهار ساعت درس ادبیّات فارسی و انشا داشتیم. یک ساعت از آن چهار ساعت را آقای مؤتمن در اختیار دانشآموزان داوطلب میگذاشت تا خودشان جُنگی ادبی تهیه کنند و بروند پای تخته به جای معلّم درس بدهند. در بارۀ آن ساعت خاص و تاثیری که بر پروراندن ذهن و تواناییهای شاگردانش میگذاشت هر چه بگویم کم گفتهام. الان که حسابش را میکنم میبینم من در آن هشت ماه حداکثر ۷۰ جلسۀ دو ساعته در کلاس درس او نشستم امّا آنچه در همان مدّت کوتاه از او آموختم بدون اغراق شاید بیش از گذراندن یک دورۀ کامل ادبیّات فارسی دانشگاهی به من کمک کرد. البته رابطۀ من با ایشان پس از پایان دورۀ دبیرستان هم -تا اوایل دهۀ ۶۰- ادامه یافت و هر گاه به خانهاش میرفتم یا او را به منزلم دعوت میکردم نکتههای تازهای از او میآموختم. آقای مؤتمن در کلاس درس خود نویسندگان و شعرای قدیم و جدید و افکار و آثار آنان را به خوبی معرّفی میکرد و به شاگردانش یاد میداد با وقت محدودی که در زندگی دارند چه کتابهایی بخوانند. حال که به آن سالها میاندیشم میبینم بعد از نیم قرن که از آن روزگار میگذرد تعدادی از بهترین کتابهایی را که در عمرم خواندهام به توصیه و سفارش آن معلّم کمنظیر بوده است.
...
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هفتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
https://srmshq.ir/6lcayd
از خدمات خواجه قاجار باید یاد کرد و جنایات او را از یاد برد؟
***
یارب ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی نه مــردی نـه زنی
از گـــــــــردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمیرزنی۱
آیا با تکیه به پارهای خدمات که به باور تعدادی دوستداران قاجاریه و بعضی مورخان آغامحمدخان قاجار بر حسب وظیفه پادشاهی و قدرت مطلقهای که در پرتو جنایات و بیرحمیهایش غصب کرده بود، انجام داده میتوان آن همه اعمال جنایتآمیز و رفتار باور نکردنی را که در سراسر ایران بهخصوص گرجستان انجام داده و باعث جدایی گرجیها از ایران شد، از یاد برد؟ بهویژه میشود از مردم ستمدیده کرمان که اجدادشان آن همه ظلم و جنایت و رفتار غیرانسانی و وحشیانه خان قجر را بهناچار تحمل کردند، توقع داشت آن گذشته تلخ را بهکلی فراموش کنند و لب فرو بندند تا مبادا موجبات نگرانی بعضی کسان شود؟
به دنبال انتشار یکی از یادداشتهای اینجانب که سالها پیش در یک نشریه فارسیزبان، تحت عنوان «یادی از نخستین و آخرین پادشاه خاندان زند» منتشر شده بود دو تن از دوستان دیرین نویسنده که آن زمان مقیم آمریکا بودند، لطف کرده و با زحمت ایمیل بنده را از دوستان گرفته پس از سالها ضمن تماس با ابراز محبت فراوان از نوشتهام ایراد گرفته بودند. در حقیقت گله میکردند تند رفته و آغا محمدخان قاجار بنیانگذار سلسله سلطنتی قاجاریه را که خدمات بسیاری هم داشته با عناوینی ناروا و خلاف اخلاق - البته به قول ایشان- نظیر آغا، مردک اخته، خان قجر دیوانه و … مورد بیلطفی قرار دادهام! به همین دلیل هر زمان مطلبی مینویسم و برای نشریهای میفرستم آدرس ایمیل خودم را هم مینویسم که اگر موافق سیاست کاری سردبیر نشریه باشد درج شود تا اگر کسی خواست با من تماس بگیرد با مشکل روبرو نشود.
خلاصه در پاسخ به یکی از آن دوستان حق دادم زیرا میدانستم وابسته به خاندان قاجاریه است و مختصر تعصبی هم دارد هرچند حق چندانی نداشت. در ضمن یادم آمد سال ۱۳۵۲ خورشیدی بعد از صحبتی که در همین زمینه در مجلس شورای ملی عنوان کردم و سؤال نمودم در همه جای دنیا حتی اشغالگرانی که کشور دیگری را به زور تصرف میکردند ازجمله در سرزمین خودمان، مانند مغولها -که به قول همگان ایران را بهکلی نابود کردند یا به روایت معروف کشتند و سوختند و بردند و رفتند ـ وقتی که به هر حال یک شهر نابود شده را باقی گذاشته و قصد رفتن داشتند دیگر به خرابههای آن محل و بازماندگان بیچاره و درماندهاش -البته اگر کسی زنده مانده بود- کاری نداشتند.
ولی خان عقدهای اخته شده قجر هنگامی که شهر ویران شده کرمان را با مشتی پیرمردان شل و کور باقی مانده و زنان مسن مورد تجاوز قرار گرفته، تَرک میکرد فردی به نام آقاعلی را بهعنوان حاکم کرمان گمارد و به او فرمان رسمی داد که نباید اجازه دهد کرمان دوباره آباد و معمور و مسکون گردد. آن عده شَل و کور باقی مانده را هم به روایتی به روستای فریزن حومه کرمان کوچ داد تا جنبندهای بعد از آن در آن خرابهها باقی نمانده باشد. گویی خیال داشت آن خرابهها را بهعنوان سند افتخار خود و خاندانش برای همیشه به همان صورت نگاه دارد! خلاصه آن ایام یک بانوی فرهیخته که از همکاران و دوست خودم نیز بود، سخت رنجیدهخاطر شد که چرا به جد بزرگ ما توهین کردهای؟ در پاسخ گلایه او یادآور شدم که خوشبختانه آن دیوانه به علت آغا بودن جد کسی نبوده و شما هم بیدلیل خودتان را به آن جنایتکار تاریخ نبندید. بگذارید او در همان جنایات و کثافتکاریهای خودش تنها به بدنامی باقی بماند و کسی به او نسبتی پیدا نکند که به هر حال ننگ بشریت است!
خلاصه اینگونه بود تفصیل پاسخم به دوست نخست، ولی دوست دیگری که به تفصیل از من انتقاد کرده بود و ادعا داشت خواجه تاجدار خدمات زیادی در هر زمینه کرده ازجمله بر این باور پای میفشرد که باید از آغا محمدخان قاجار مؤسس سلسله قاجاریه تجلیل کرد زیرا:
۱- آن پادشاه مقتدر را در جوانی نمیدانیم به چه گناهی یکی از اعضای خاندان زند اخته کرده بود که بسیاری از اعمال به قول شما ناروای او پدیده همان عقدههایی بود که او را گاه به سرحد جنون میبرد. پاسخ او را که دادم به این نکته اشاره کردم که خوشبختانه خودت اقرار کردهای آن عمل ناجوانمردانه را در دوران نوجوانی یکی از اعضای خاندان زند انجام داده بود و هیچ ارتباطی به مردم کرمان نداشته که بخواهد انتقام بگیرد.
۲- ثروت و مکنتی برای مملکت فراهم آورد که اگر به غارت نرفته و الماس کوه نور۲ آن از تاج ملکه انگلستان سر درنیاورده بود و بقیه آن هم مثل الماس دریای نور بسیار ارزشمندش۳ نصیب شاه و ملکههای بعد نشده بود، شاید هماکنون میلیاردها دلار ارزش داشت. البته به این دوست گرامی یادآور شدم که خوشبختانه جواهرات سلطنتی زیر نظر هیئتی خاص در ایران نگاهداری میشدند و اطمینان دارم هنوز هم به همان ترتیب عمل میشود. مرحوم سناتور حسین دها که خود او عضو آن هیئت بوده برایم تعریف کرد که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هیئتی به ریاست آیتالله هاشمی رفسنجانی به موزه جواهرات ملی در بانک ملی و شاید هم بانک مرکزی ـ اگر اشتباه نکنم ـ میروند و همه چیز را بررسی و با دفاتر تطبیق کرده اعلام مینمایند جواهرات و خزانه بانک دست نخورده به جای خودش باقی است. شاید هم این دوست مدافع قاجاریه حق داشت که گمان برده محمدرضا شاه هم نظیر محمد علیشاه قاجار جواهرات سلطنتی را جزو اموال خود میدانست. او حتی بعضی از آنها را در بانکهای خارجی تهران نظیر بانگ ایران و روس ـ در مورد اسم بانک اطمینان ندارم ـ آن روز به گرو گذاشته و پول قابلتوجهی هم دریافت کرده بود و میخواست بقیه را هم با خودش به تبعیدگاه ببرد که خوشبختانه بهزور هم شده همه آنها را از آن دیوانه آدمکش پس گرفته به خزانه دولت مشروطه بردند.
۳- دوستم مدعی بود آغامحمدخان قاجار ایران بزرگ زمان را یکپارچه کرد و شیرازهبند کشور ایران در دنیای آن زمانه شد و تا گرجستان هم پیش رفته آن را پس گرفت. او اعتقاد داشت شاید اگر کشته نشده بود جلوتر هم میرفت و قسمتهایی را که فتحعلیشان قاجار به روسها داده بود پس میگرفت. در پاسخ این مدعای ایشان عرض کردم افرادی نظیر نادرقلی افشار، آن دیوانه آدمخوار هم که مردم بیگناه و بیپناه کرمان نمونه کارهای جنونآمیز و آدم کشیهای بیحساب او را از نزدیک دیدهاند و سرهای بهترین مردمشان بر باد رفته، انسان نمیدانستند. او در کرمان منارهای از سرهای بریده شده برپا کرد که هنوز آن محل پای منار نامیده میشود. تازه جهانگشاییهایی که نادر و خان قجر جنایتکار تاریخ کردند، به قدری با کشت و کشتار همراه و بر آب استوار بوده که با از میان رفتن ایشان همه چیز از هم پاشیده است. بهترین نمونه آن اوضاع بعد از کشته شدن نادرشاه افشار است که با پارهپاره شدن امپراتوری او سردارانش اینجا و آنجا کوس استقلال زدند و برادران و خویشانش به جان هم افتادند و با کور کردن و کشتن یکدیگر نام و نشانی از نادر و آن ثروتی که معروف بود بیمانند است و در ارتفاعات خراسان مخفی کرده و بر آن مأموران قابل اعتماد گمارده بود، باقی نماند. در مورد از هم پاشیده شدن لشکریان آغا محمدخان قجر هم باید یادآور شد از همانجا بود که متأسفانه مقدمه جدایی افغانستان از کشور ایران فراهم شد. همانطور که مردم ستمدیده گرجستان نیز بعد از جنایات باور ناکردنی خان قجر ناچار شده خود را به دامن روسها انداختند و آنجا پناه گرفتند یا به قولی از ترس مار به اژدها پناهنده شدند.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هفتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/xjngl0
کرونا چنان به زندگی ما پیوند خورده است که شاید تا قرن بعد نیز این بیماری ما همراهی کند. این ویروس تقریباً همه جنبههای زندگی ما را دچار تغییر کرده است. پرتکرارترین واژه این روزها و ماهها، کرونا است که آینده را مبهم و امروز را با ترس، استرس و نگرانی گره زده است.
مدارس خالی، دانشگاههای بیهیاهو، استادیومهای بدون تماشاگر، تعطیلی یا برگزاری نمادین و حتی نمایشی بسیاری از آیینهای مذهبی و ملی، در هم تنیدگی خشم و ترس، افزودن بر شکاف بین فقیر و غنی، پیشی گرفتن فضای مجازی به واقعی، همگانی شدن فضای مجازی، فردی شدن و به درون خود تبعید شدن انسانها، بحران اقتصادی، مجازی شدن بیشتر امور، دورکاری کارمندان، گسترش کسب و کارهای اینترنتی و رونق مطالعه کتابهای الکترونیک ازجمله نمودهای شیوع کرونا ویروس در جامعه بود که همچنان ادامه دارد.
این بیماری با به قرنطینه راندن جوامع، رژیم مصرف رسانهای را تغییر داد و از سویی به رسانههای مکتوب آسیب جدی وارد کرد.
کرونا برخی واقعیتها را نمایان کرد، آسیبپذیری حوزه فرهنگ و هنر را نشان داد و ارتباطات ناقص درون خانوادگی را نیز برجسته کرد. خانوادهای در خود رانده شده، در روزهای قرنطینه و کاستن از دید و بازدیدها و کاهش بیرون بودنها متوجه کمتوانی در گفتوگو و ارتباط شدند که گاه کار به افزایش اختلافات و حتی جدایی کشیده شد.
کرونا بر چهره همه ماسک پوشاند اما با این پوشیدگی، بهسان یک آیینه واقعیتهای جوامع چه در امور خانوادگی و چه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را برملا کرد. کنترل و مدیریت بیماری کرونا در ابعاد مختلف، معیاری برای مشروعیت دولتها و نظامهای سیاسی شد و از سویی ترس از ابتلا، اعتراضات و مخالفتها را از خیابانها به شبکههای اجتماعی کشاند. با وجود این تغییر الگو که پیشتر هم در زمانهایی رخ داده بود این بار شبکههای اجتماعی مجازی کرونا زده نیز چندان به کنشهای مؤثر کمک نکردند و نوعی سردرگمی، ابهام و دلهره درمجموع، قدرت کنشگری را کم کرد و همه امور در تنپوشی از پزشکی استتار شدند. باید منتظر بود و دید آیا در آنچه که پساکرونا نامیده میشود این انرژی انباشته چگونه آزاد میشود. تخریب میکند یا میسازد؟
زورآزمایی بین مرگ و زندگی با کرونا ملموستر و عینیتر شد. فاصله مرگ و زندگی به کمترین میزان رسید و این نزدیکی، اضطراب و استرس و نگرانی عمومی را دامن زد. بیشتر آنها که کرونا را با هر درجهای تجربه کردند دچار این احساس شدند که شاید نفسهای آخرشان باشد. کرونا مرگ را عادی و زندگی را غیرعادی کرد.
کرونا سبک زندگی را تغییر داد. گریزانی و دوری از هم بر باهم بودن چیره شد. کوچ پیر و جوان به فضای مجازی شتاب گرفت و بعید است این خیل عظیم مهاجران دیگر به وطن بازگردند و همچنان دو تابعیتی خواهند ماند.
انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا در پیش است. کرونا در برخی کشورها برخلاف انتظار باعث افزایش مشارکت در انتخابات نیز شده است اما مشخص نیست در ایران این متغیر ویروسی چه تأثیری داشته باشد. هرچند که ویروس کرونا و آمارها از سوی مردم مانند هفتههای اول ورود و شیوع، سیاسی تلقی نمیشود اما از متغیرهای مهم در مشارکت مردم در انتخابات و نحوه رأی دادن است.
مشارکت بالا فارغ از هر نتیجهای برای ایران حائز اهمیت فراوان است. انتخابات ریاست جمهوری اگر شبیه انتخابات مجلس شورای اسلامی با مشارکت پایین برگزار شود به دلیل آنکه رئیسجمهوری با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود فرد منتخب چه در سطح داخل و چه در بینالملل با چالش مواجه میشود. این چالش در ابعاد بینالمللی و روابط منطقهای و فرامنطقهای سختتر خواهد بود و شیوع کرونا هم نمیتواند دلیل موجهی بر مشارکت پایین باشد. کرونا، حفظ و تضمین سلامت و مشارکت در انتخابات مهمترین موضوع بهار سال ۱۴۰۰ است و امید است با شکوفایی، توسعه و گشودگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی همراه باشد.
ویروس مشارکت پایین، آثاری مخربتر از ویروس کرونا دارد. کرونا را میتوان با قرنطینه خانگی، دوری گزینی، فاصله فیزیکی و اجتماعی مهار کرد اما ارتقا مشارکت در انتخابات به گشودگی قانونی در حوزههای گوناگون، نزدیکی و تطبیق اولویتهای مسئولان با مردم نیاز دارد.