https://srmshq.ir/ri4tn3
کتاب «تختخوابت را مرتب کن» نوشتۀ ژنرال ویلیام اچ، مکرویون با ترجمه مهری افشار. از منظر نیویورکتایمز با فروش بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه از پرفروشترین کتابها محسوب میشود.
موضوع کتاب و آموزههایش بسیار ساده است به همان سادگی مرتب کردن رختخواب ولی در پس و پشت همین آموزههای ساده، مفاهیمی عمیق نشسته است، مفاهیمی چون نظم، آراستگی، رضایت از خویشتن به جهت انجام کاری درست و روحیهبخش که مفهومی از ارزش دادن به خود است.
در این کتاب به ده مورد از چیزهای کوچکی که با انجام آن میتوانید زندگیتان را و چهبسا جهان را دگرگون کنید اشاره شده است.
پس اگر میخواهید جهان را دگرگونه گردانید این ده مورد را بدانید...
۱_ روزتان را با یک کار کامل آغاز کنید: بشر در طول تاریخ همیشه با یکسری چالشهایی روبرو بوده که بهعنوان محرکهای بیرونی لحظههایش را پر از اضطراب، نگرانی و ترس کرده بنابراین در طلب چیزی است که بهعنوان محرکهای درونی به وی آرامش دهد که بتواند روز خود را با آرامش و قدرت شروع کند که گاهی اوقات همین اقدام کوچک در حد مرتب کردن رختخوابتان روحیه نشاطی به شما میبخشد که برای شروع روز به آن نیاز دارید.
۲_ تنها نمیتوانید: در زندگی، هیچیک از ما از لحظههای غمانگیز، از یاس، از ناامیدی در امان نیستیم پس چه خوب است که دوستی را برای خودمان دست و پا کنیم که در تمام این لحظات کنارمان باشد و هرگز فراموش نکنید که موفقیت تو بستگی به یاری دیگران دارد.
۳_ فقط اندازه قلبتان مهم است: آدمها را بهاندازه قلبشان ارزیابی کنید.
۴_ زندگی مهربان نیست! پس بتاز!: گاه مهم نیست که چقدر میکوشید یا کوشیدهاید. مهم نیست تا چه حد خوب هستید، شکایت نکنید، شکوه سر ندهید، راستقامت بایستید به آینده بنگرید و همچنان به پیش بتازید.
۵_ شکست میتواند شما را قویتر کند: موفقیت هر آدمی در گرو تجربیاتی است که از شکستهای اتفاق افتاده در گذشته خود کسب کرده. انسان هوشیار کسی است که این شکستها را تبدیل به درسهایی برای برانگیختن خویش کند. یادمان باشد هیچکس مصون از خطا نیست.
۶_ باید شجاعت به خرج دهید: گاهی در زندگی یکسری تغییرات صورت میگیرد. حال این تغییرات میتواند اختیاری و یا اجباری باشد قطعاً وقتی که اختیاری هستند بهای کمتری پرداخت میشود لازمه این انعطافپذیری و تغییر، داشتن شهامت است.
۷_ در برابر قلدرها بایستید: قلدرها همه به یک شیوه رفتار میکنند، همه آنها به وحشتآفرینی توسل میجویند. اگر جسارت آن را نداشته باشید که در برابرشان بایستید به شما ضربه خواهند زد.
۸_ در برابر اقیانوس به پاخیزید: در مقطعی همه ما با لحظه تاریکی در زندگی مواجه میشویم در آن لحظه تاریک به اعماق وجود خویشتن بنگر و آماده باش که بهترین باشی.
۹_ به دیگران امید دهید: امید قدرتمندترین نیرو در سپهر زندگی است به یاری امید میتوانید عظمت را به ملتها الهام و القا کنید. گاه این امید است که میتواند در انسان تفاوتی پدید آورد.
نویسنده کتاب را با تأثیرگذاری فراوانی تمام میکند و خطاب به من و شما میگوید اگر در طول زندگیتان به این عناوینی که گفتم عمل کنید آنگاه نسل بعدی و نسلهایی که بعداً خواهند آمد در جهانی بهتر از جهانی که امروز داریم زندگی خواهند کرد و آنچه از این نقطه آغاز میشود، در جهت بهتر شدن پس برای اینکه تا پایان روز حداقل یک کار تمام شده داشته باشی که بتوانی فردا را با انرژی بیشتری آغاز کنی رختخوابت را مرتب کن!
https://srmshq.ir/5p0yik
تقدیم به روح «فرهاد مهرداد» و «علی انصاریان»
***
دیرزمانی است که این ملت آمدن بهار را جشن میگیرند، ورای تمامی زمانهها و حکومتها و عقاید، پایان فصل سرد سال و آغاز شکوفایی گیاهان و سرسبزی دوباره طبیعت نویدی است برآمدن روزهای خوشی که پس از تحمل هر سختی برای منتظرانش گوارای جان خواهد بود، شعرا و نویسندگان در تفسیر مهر غریب مردم این دیار به بهاران، شعرها سرودهاند و بسیار مطلب به رشته تحریر درآوردهاند اما جانمایه همگی این خطوط در یک کلیدواژه نهفته است، «امید».
«بوی عید» همانا احساس جاری در ایام پایانی اسفندماه در قلوب تمامی ایرانیان است که امیدوارشان میکند که سال دگر با بهروزی و فرخندگی بیشتری به همراه خواهد بود، امیدی که همواره با بیمی تاریخی همراه بوده است که: «سال به سال دریغ از پارسال».
این بیم نه در این زمانه و ایام که ریشه در تاریخ و اسطورهها و افسانههایمان دارد، ماجرای «ننه سرما» که طول سال را به هوای دیدار دوباره محبوب جانش «بابا نوروز» خاطره بازی میکند و شبهای طولانی زمستان را با فکر او به بیداری گذرانده و در آستانه سال جدید چشم به در دوخته اسیر خواب میشود را همه شنیدهایم، خوابی بس عمیق که آمدن یارش را از او مخفی میکند، محبوب میآید و بوسهای بر سرش میزند، در کنارش مینشیند و بامدادان میرود ... و «ننه سرما» بیدار میشود، در حالی که بوی معشوق خانهاش را معطر کرده، اما گرمای وجودش تمام شده است. «امید»هایمان به همین اندازه نزدیکاند اما مرارت دست یافتنشان هر ساله سختتر و مشکلتر میشود.
و در این میانهسال ۹۹ به یکی از تلخترین سالهای زندگی این ملت بدل شد، بسیاری در غم عزیزی به عزا نشستند و دیگران نیز از هراس و بیم تلخی احتمالی فردا روزی سختتر از امروزشان سر بر بالین گذاشتند، «کرونا» به بخشی جدانشدنی از ترسهای زندگی بدل شد و بخش عمدهای از روابط اجتماعی که همچون پارههای پیکر فرهنگمان بود، نابود شدند، هر یک از ما شاید بارها دلمان تنگ شده است برای روزهایی که دیدن دوستان و عزیزان همراه با در آغوش گرفتن و بوسیدن و مصافحه بود، گرمای تن و روح یکدیگر را از یاد بردیم و خاطره استشمام بوی خوش یار هم به داستانها و اشعارمان محدود شد، هم بزرگانی را از دست دادیم که افتخار هنر و فرهنگ و تاریخمان بودند و هم چهرههایی را به آغوش خاک سپردیم که در سالیانی نهچندان دور به بخشی از هویت جمعیمان تبدیل شده بودند و در این تلخ سالی بازهم آمدن بهار «امید» مان را دوباره زنده میکند که شاید سال نو همراه باشد با «بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ»، «بوی کاغذ رنگی» و «بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب» و در این شکوفایی و حیات دوباره طبیعت اندوهمان محدود شود به «ترسِ ناتموم گذاشتنِ جریمههای عیدِ مدرسه» و «وحشتِ کم شدنِ سکۀ عیدی؛ از شمردنِ زیاد»... شاید این «امید» نشانهاش همان «فکرِ قاشق زدنِ یه دخترِ چادر سیا»،«شوقِ یک خیزِ بلند؛ از روی بتّههای نور«و» برقِ کفشِ جفت شده؛ تو گنجهها» باشد. دلمان را میگذاریم کنار دل «ننه سرما»، او هرساله با همین آرزوها زمستان را تا پایانش لحظهشماری میکند و با فکر آمدن خوشبختی همیشگی زندگی، دلش را گرم نگه میدارد، او نشانهای است برای رمز بقا و مانایی این ملت، گواهی است بر جاودانگی کهن درختی که حیاتش میخوانیم و باغبانش تا ابد مراقبش خواهد بود، امسال همگی برای آمدن «بابا نوروز» بیدار خواهیم بود، مقدمش را گرامی میداریم و روزی نو را بهتر از دیروز آغاز خواهیم کرد، باشد که سعادتی را تجربه کنیم که رفتگانمان برای ما آرزو داشتند.
برای این بهار متفاوت که شاید در خانه ماندنمان را بیش از گذشته کند، پناه بردن به دنیای فیلم و سریال نسخه روحی مناسبی خواهد بود، دمی در کنار عزیزانمان نشستن و دیدن ماجرای دیگرانی که میتوانند چراغ راه زندگی ما باشند، میتواند بهترین راه برای گذراندن اوقات فراغتمان باشد. «عید» و «نوروز» در بسیاری از آثار سینمایی این دیار نقش مهمی را داشتهاند اما در این سال خاص دعوتتان میکنم به تماشای سه فیلم ایرانی که در متن و حاشیۀ این ایام داستانشان سپری میشود و همچنین دو سریال خارجی که راوی داستانهایی هستند در خصوص آرمانها، آرزوها، شادیها و گاهی بحرانهای درون خانوادگی و رنجها و مصائبی که به ناگهان چون تندبادی سخت، آشیان آرامش انسانهایی همچون ما را بر باد میدهد.
تماشای این آثار، اثباتی است بر این حقیقت که ما در هر جای این دنیای فانی، عضوی هستیم از یک پیکره واحد و راهی برای سعادتمان نیست بهجز در گرو خوشبختی دیگران.
«ماهی»
نویسنده فیلمنامه و کارگردان: کامبوزیا پرتوی
براساس قصهای از وحید نیکخواه آزاد
بازیگران: عطاالله زاهد-محبوبه بیات-علیرضا مرادی- اعظم قشقایی
محصول: خانه ادبیات و هنر کودکان و نوجوانان-۱۳۶۷
در شب عید نوجوانی به نام «جواد» ماهی قرمزی را مییابد که دوستش «امیر» هم مدعی آن است، این رقابت به نزاعی بدل میشود که برنده آن را هم خوشنود نخواهد ساخت زیرا با سرزنش بزرگترها مواجه خواهد شد، ارزشهای رفاقت با آنچه که در کوتاهمدت خوشنودش میسازد در تضاد خواهند بود و تصمیمش آینده خود و خانوادهاش را دگرگون خواهد ساخت.
جانمایه پیام فیلم را میتوان در مصاحبه مرحوم «پرتوی» کارگردان اثر در مصاحبه با ماهنامه «فیلم» در همان سال یافت: همیشه دلم میخواست روزی به بهانهای، گریزی بزنم به دنبال بچههای کوچه و پسکوچههای تهران، در سالهای آخر دهه چهل، بچههایی که با چسباندن یک «آقا» به اسمشان، ادای بزرگترها را درمیآوردند. «آقا مجید»،«آقا محسن» و...پول سینمای همدیگر را میدادند و دائم توی کوچهها دنبال بهانهای میگشتند تا بزرگی خود را اثبات کنند، «ماهی» را با این بهانه شروع کردم، عید بود و سه تا بچه با یک ماهی قرمز توی کوچههای تنگ خیابان «مولوی» و «پامنار» به دنبال هم میدویدند و ما هم با دوربین و ادوات ضبط صدا به دنبالشان، موشکهای دشمن هم همراه با ما به این محلهها سرک کشیدند و خاک و خون و ...توی کوچههایی که مردمش عزادار بودند، میبایست صحنه عروسی و طبق کشی به راه میانداختیم و در میان مردم ماتمزده، حاجیفیروز میرقصاندیم. وقتی از در و دیوار شهر صدای آژیر به گوش میرسید، ما باید صدای صحنه میگرفتیم. اما خوب، موشکها تمام شد و «ماهی» هم تمام.
«کامبوزیا پرتوی» ۴ بار موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه برای «من ترانه ۱۵ سال دارم»، «کافه ترانزیت»، «فراری» و «کامیون» از جشنواره فیلم فجر شد و از این نظر رکورددار است. «ماهی» جایزه بهترین فیلم جشنواره «جیفونی» ایتالیا، جایزه «یونیسف» در جشنواره برلین و جایزه نخست جشنواره فیلم «آدلاید» استرالیا را به دست آورد.
او در چهارم آذرماه سال ۹۹ در بیمارستان دی تهران در اثر سکته قلبی ناشی از عوارض بیماری کرونا، جان خود را از دست داد.
«بادکنک سفید»
کارگردان، طراح صحنه و تدوینگر: جعفر پناهی
فیلمنامه: عباس کیارستمی
بازیگران: آیدا محمدخانی- فرشته صدر عرفانی-آنا بورکوفسکا-محسن کفیلی-محمد بختیاری
محصول: شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ۱۳۷۳
ساعتی بیشتر به تحویل سال نو نمانده است و «راضیه» کوچک در آرزوی داشتن ماهی زیبای تپلی برای سفره هفتسین خانهشان هست، پیشنهاد مادرش برای گرفتن ماهیهای حوض حیاط، او را راضی نمیکند، او دلش در گرو ماهی است که در بازارچه محل دیده، با اصرار وی و پادرمیانی برادر بزرگترش، آخرین اسکناس مانده از خرجی خانه را از مادر میگیرد تا به خرید برود و بقیه پول را پس بیاورد، اما در مسیر اسکناس ۵۰۰ تومانی را گم میکند، در تلاش برای یافتن آن با آدمها و ماجراهای مختلفی مواجه میشود که درک او را از زندگی و اعتماد به انسانها افزایش میدهد.
فیلم در ابتدا با نام «عیدت مبارک» بهعنوان اولین تجربه کارگردانی «جعفر پناهی» ساخته شد، در ساخت پروژه «زیر درختان زیتون» او دستیار کارگردان بنام ایران و جهان «پرویز کیارستمی» بود و در فیلم «ماهی» نیز دستیاری «کامبوزیا پرتوی» را تجربه کرده بود. فیلم بر اساس ایدهای از خود او شکل گرفت که مورد توجه «کیارستمی» قرار گرفت و این چهره مشهور سینمایی فیلمنامه بلندی برای آن نوشت.
هرچند قصه فیلم در تهران میگذرد، اما برای نمایش بافت سنتی شهر، پروژه در کاشان فیلمبرداری شد. برای انتخاب بازیگران «پناهی» چندین شهر را زیر پا گذاشت، برای ایفای نقش سرباز شهرستانی، دانشجویی را از نیشابور به پروژه آورد، نقش ماهیفروش را به شخصی گیلانی که در بازار رشت همین شغل را داشت سپرد و برای نقش بانوی ارمنی خانم «یورکوفسکا»ی لهستانی الاصل را دعوت نمود. وی برای ایفای عمدۀ نقشها از بازیگران غیرحرفهای استفاده نمود، اما بیشک در این میانه «آیدا محمدخانی» کودک شیرینسخن، ستاره اصلی و بزرگترین رکن ارتباط و لذت بردن از فیلم را بر عهده داشت.
«بادکنک سفید» برنده جایزه بهترین فیلم اول یک کارگردان در جشنواره فجر سال ۱۳۷۳ شد و در ادامه جوایز «دوربین طلایی»،«فدراسیون هنر و تجربه» و «جایزه انجمن منتقدان بینالمللی فیلم» در چهل و هشتمین جشنواره کن در فرانسه، جایزه بزرگ هشتمین جشنواره فیلم توکیو و جایزه اول نوزدهمین دوره جشنواره سائوپولو برزیل در سال ۱۹۹۵ را نصیب خود کرد.
«جعفر پناهی» در مصاحبهای که در شماره ۱۷۰ ماهنامه «فیلم» منتشر شد با ارتباط دادن صحنهای که دختر کوچک قصه علیرغم توصیههای همیشگی مادرش برای دور ماندن از غریبهها در میانه حرکت برای خرید ماهی، به تماشای معرکه یک مارگیر میرود و در پاسخ به دلیل این کار میگوید: «میخواستم ببینم این چیه که برای من خوب نیست؟»، به بیان خاطرهای از دوران کودکی خود میپردازد و از خواهرانش یاد میکند که مثل او شیفته سینما بودند اما به دلیل مخالفت والدینشان قادر به رفتن نبودند و بهناچار پول بلیت سینمای وی را جور میکردند و این برادر کوچکتر به تماشای فیلم میرفت و در بازگشت با آب و تاب قصه را همراه با موسیقی و حرکات دست و پا برای آنها تعریف میکرد و اگر فیلم باب میل آنها نبود، خبر سینما رفتن را به پدری که خود عاشق سینما رفتن، البته بهتنهایی، بود میدادند و از تنبیه برادرشان لذت میبردند را ذکر میکند و در ادامه خاطراتش از دوستی یاد میکند که به دنبال مرگ پدرش دچار ناامیدی شده و با اطلاع به دوستانش بهصورت دستهجمعی به خیابان میروند تا او خود را با انداختن در زیر ماشینهای عبوری خلاص کند! اما پس از چند بار تلاش همراه با ترس و تردید با دیدن حاجیفیروزی در خیابان «خودکشی» را فراموش کرده و به دنبال او چندین خیابان را میروند و در مسیر به سینمایی میرسند و با دیدن سر در آن، حاجیفیروز را هم فراموش کرده و با جمع کردن سکههای اندک جیبشان به دیدن فیلم فارسی میروند که در میانه تماشا در بین جمعیت پدرش را غضبناک و در حال تهدید میبیند، وی کتک آن شب را دلیلی برای رفتن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و پیدا کردن مسیر زندگیاش نقل میکند.«پناهی» در خاتمه این مصاحبه از علاقه فرزندش برای دیدن فیلمهای غربی میگوید که در پاسخ او مبنی بر بیمحتوا بودن آنها، پاسخ داده که:«میخواهم ببینم این چیه که برای من خوب نیست؟». او تمامی این خاطرات را علت ساخت فیلم ذکر نموده است.
فیلم تجربهای منحصر به فرد، لطیف و ساده در باب انسانیت و کمک به هم نوع هست که در این زمانه بیش از پیش نیازمندش هستیم. پایان فیلم با تأکید بر بادکنک سفید پسرک افغانی که با فروش این بازیچه کودکانه امرارمعاش میکند و تنهایی این مهاجر کوچک، عملاً پیامی جهانی و نهچندان شیرین را به بیننده منتقل میسازد.
«چهارشنبهسوری»
کارگردان و فیلمنامهنویس: اصغر فرهادی
بازیگران: هدیه تهرانی-حمید فرخ نژاد-ترانه علیدوستی-پانته آ بهرام-هومن سیدی-سحر دولتشاهی
محصول ۱۳۸۴
نزدیک عید است و همه مردم مشغول خانهتکانی و استقبال از سال نو هستند. دختر جوانی به نام روحانگیز (ترانه علیدوستی) که خود را آماده ازدواج میکند، در یک شرکت خدمات نظافتی کار میکند، روز چهارشنبهسوری از شرکت با او تماس میگیرند و او برای نظافت به خانه خانوادهای از قشر متوسط وارد میشود. فضای پرتنش و غمانگیز خانه، به همراه غوغای انفجار ترقههای چهارشنبهسوری فضایی بیثبات و ناآرام به وجود آورده است.
مژده (هدیه تهرانی)، خانم خانه، در هیئتی سراپا سیاه و با حرکاتی عصبی، حالتی غریب دارد. او به رابطه همسر خود (حمید فرخنژاد) و زن همسایه (پانته آ بهرام) مشکوک شده و زندگی خانواده در آستانه نابودی است. دستآخر مرد، به ظاهر در نظر همسرش تبرئه میشود و پیش از عید آشتی میکنند؛ هرچند تنهایی و دوری آدمهای قصه ادامه خواهد داشت. در پایان فیلم مشخص میشود که سوظن مژده به همسرش کاملاً درست بوده است!
فیلم برخلاف دو اثر قبلی ذکر شده، فضایی تیرهتر و به قولی امروزیتر دارد، فقر و تنگدستی و آرمانهای کودکی و معصومانه در این فیلم جایگاهی ندارند و آدمهایی از جنس زن و مردهایی که هر روز در زندگی و خانواده خود به آنها برخورد میکنیم، ایفاگر بحرانهایی هستند که بروزشان در گذر روزگار برای هر انسانی محتمل است. در این اثر «عید» بهظاهر نقش کلیدی ندارد و تنها از فضای رعبآور «چهارشنبهسوری» سالهای اخیر برای نمایش دادن میزان و شدت تنش و اختلاف آدمها استفاده شده، بیننده از دور به تماشای زندگی دیگرانی همچون خود مینشیند و در پایان قضاوت نخستینش را به چالش میکشد، کارگردانی استادانه «فرهادی» درگیری یک زن و شوهر معمولی را به محاکمهای برای علت و معمول معصومیت از دست رفته آدمها بدل میکند، فرزند خانواده میتوانست یکی از کودکان دو فیلم قبلی باشد که علیرغم فقر و دوری پدر باز خانوادهای با بنیان مستحکم را بهعنوان سرمایه خود داشتند، اما در این زمانه جدید برای او با این خاطرات و رویدادهای تلخ، آیندهای روشن متصور نیست. فیلم با پایانی نسبتاً باز در سرانجام خود، ما را با شخصیتهایی تنها میگذارد که در پایان تنها یک روز، زندگیشان با مشترک شدن گذرشان با آدمهایی ناشناس برای همیشه عوض شده است.
فیلم در بیست و چهارمین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۸۴ در ۹ شاخه نامزد دریافت جایزه بود که در نهایت برنده جوایز سیمرغ بلورین «بهترین کارگردانی»، «بهترین بازیگر نقش اول زن»، «بهترین تدوین» و همچنین «بهترین فیلم به انتخاب تماشاگران» بود. در ادامه موفقیتها، این اثر برنده هوگو طلایی از جشنواره فیلم شیکاگو، جایزه ویژه هیئتداوران جشنواره سه قاره نانت، جایزه هیئتداوران جوان جشنواره فیلم لوکارنوو جایز منتقدین جشنواره فیلم هامبورگ در سال ۲۰۰۶ شد.
سریال Anne with an E
در سالیانی نهچندان دور انیمیشن خاطرهانگیزی از سیما پخش میشد با نام «آنشرلی، دختری با موهای قرمز»، داستان جذاب دخترک یتیمی که از سوی خواهر و برادر مسن و مجرد کشاورزی در یکی از بخشهای دور افتاده کانادا به فرزندخواندگی پذیرفته میشود و در ادامه این کودک پرحرف و خیالپرداز زندگی انسانهای بسیاری را در اطراف خود متحول میسازد، این سریال محبوب بسیاری از کودکان و بزرگسالان نهتنها در ایران بلکه در سایر نقاط دنیا نیز شد، پیام جهانی اثر در باب صلح، اعتماد، نوعدوستی و باور به محقق شدن آرزوهای بزرگ به مذاق همگان خوش میآمد. منبع اصلی این انیمیشن ژاپنی ساخت کمپانی «توهو» درسال ۱۹۷۹، مجموعه رمانهای نوشته شده توسط بانوی کانادایی «لوسی مود مونتگمری» (۱۸۷۴-۱۹۴۲) میباشد که از بدو انتشار اولین جلدش در سال ۱۹۰۹ با نام «آنشرلی از گرین گیبلز» همواره در رده بهترین رمانهای خواندنی جهان برای همگان مطرح بوده است، نهمین و آخرین جلد داستان در روز مرگ نویسنده به ناشر سپرده شد، اما فضای تیره قصه که روایت «آنشرلی» بزرگسال بود که با غم و رنج دوری فرزند به جنگ رفته روبرو میباشد و در نهایت بایستی با اندوه کشته شدن او کنار بیاید، چنان در میانه جنگ جهانی دوم تکاندهنده بود که انتشار آن را ناممکن ساخت تا سال ۲۰۰۹ که سرانجام با چاپ آخرین بخش، این اثر عظیم بهصورت کمال و تمام به خوانندگان جهانی عرضه شد. در تمامی سالهای قرن بیستم آثار سینمایی و دنبالهدار متفاوتی از این مجموعه ساخته شده که در نوع خود موفق بودند، آخرین اقتباس سریالی است که از سال ۲۰۱۷ فصل اول آن با هفت قسمت آغاز شده و در سال ۲۰۱۸ با ده قسمت بسط یافته و در سال ۲۰۲۰ با ده قسمت دیگر ادامه پیدا کرده است. این سریال که در حال حاضر بهصورت دوبله از سایتهای اشتراک فیلم «نماوا» و «فیلیمو» در دسترس میباشد با آرامش و طمأنینه داستان این دخترک یتیم و تلاش بیامان او برای موفقیت و تبدیل شدن به یک نویسنده را با چنان ظرافت و زیبایی و با استفاده از مجموعه بازیگران مسلط به نقش (بهویژه بازیگر نقش اصلی یعنی «آمی بث مک نولتی») و فیلمبرداری در مکانهای بکر، دنبال نموده که بیشک بدل به بهترین اقتباس از رمان تاکنون شده است.
تماشای این سریال در شرایط کنونی همان «امید»ی را که بیش از همیشه به آن محتاجیم به رایگان در اختیارمان قرار میدهد و لحظاتی مفرح در کنار خانواده را برایمان به ارمغان خواهد آورد.
سریال Little Fires Everywhere
«همهجا آتشهای کوچک» یکی از جذابترین و پرمخاطبترین سریالهای آمریکایی پخش شده در سال ۲۰۲۰ میباشد، این اثر درام در هشت قسمت شما را چنان با زندگی چند خانواده ساکن در یکی از شهرهای کوچک ایالت اوهایو غافلگیر میکند که تأثیر تماشای آن تا مدتهای طولانی در ذهنتان باقی خواهد ماند، منبع اصلی سریال کتابی به همین نام نوشته خانم «سلست اینگ» میباشد که با شخصیتپردازی خارقالعاده خود ترکیبی از داستانهای شخصیتهای اصلی و فرعی را ماهرانه با یکدیگر میآمیزد و درنهایت خواننده را به همان اصل مقبول «تأثیر پروانهای» میرساند که هر عملی از سوی ما، تأثیری بسزا در زندگی کل جامعه و جهان خواهد داشت.
خانواده شش نفره «ریچاردسون» متشکل از مادری منضبط و نمونه که هم در منزل و هم در کار خود بهعنوان خبرنگار روزنامه محلی انگشتنما میباشد و همسری وکیل، چهار فرزند نمونه را در بطن خود پرورش داده است، دورنمای این خانواده مرفه و دارای موقعیت اجتماعی مناسب عملاً الگوی قابل قبولی از خانواده بینقص در فرهنگ آمریکایی میباشد، اما ورود مادری تنها به همراه دخترش به این شهر و اجاره منزل به ارث رسیده به خانم «ریچاردسون»، بهتدریج پرده از ظاهر بیعیب خانواده برداشته و دوستی بچهها با یکدیگر به ناگهان رازهای نهان والدین را آشکار میسازد، آتشهای نهان فروخفته در وجود فرزندان و بزرگترها به چنان جهنمی بدل میشود که هستی بسیاری را بر باد میدهد.
سریال با اقتباسی موفق از کتابی که در سال ۲۰۱۷ مدتها در رده آثار پرفروش چاپی آمریکا قرار داشته و موفق به کسب جوایزی همچون بهترین رمان سایت «آمازون» و بهترین رمان سال توسط تارنمای «گود ریدرز» شده، بهخوبی تنش نهفته در داستان را به روایت تصویر کشیده، بازیهای بازیگران سریال بهویژه برنده اسکار خانم «ریز ویترسپون» در نقش «النا ریچاردسون» و «کری واشینگتن» در نقش «میا» مادر تنها و مرموز، به استادی هرچه تمام حس همذاتپنداری تماشاگر را جلب نموده و در پایان از فرجام غیرقابلپیشبینی سریال شوکه میسازد.
این اثر نمونهای از کار حرفهای و شاخص مجموعهسازی در دورانی است که بهحق «عصر طلایی سریال» نامیده شده، روایت یک نفس قصه، بدون اغراق، گزافهگویی و توهین به شعور بیننده، بدون شک الگوی مناسبی برای هنرمندان داخلی میباشد.
پیام سریال کاملاً واضح است، «بینقصی بزرگترین نقص زندگی است»، این عبارتی است که از سوی یکی از شخصیتهای اصلی داستان گفته میشود، با این دید میتوان «همهجا آتشهای کوچک» را بهعنوان یکی از بهترین آثار تلویزیونی با فراغ بال انتخاب و به تماشا نشست.