https://srmshq.ir/luaiy0
اشاره- بیمقدمه بگویم: دوستان «سرمشق» صلاح دیده بودند در کنار دعوت از منصور علیمرادی، نویسنده شیرینقلمی که با «تاریکماه» حضور خودش را در ادبیات داستانی ماندگار کرد، از نگارنده این سطور هم دعوت کنند تا در دفتر این نشریه کنار هم بنشینیم و درباره ادبیات کرمان فیالبداهه گپ بزنیم، که چنین هم شد و درباره جدال فرد و جمع، عوامل بازدارنده در مسیر جریانسازیهای ادبی، یا به تعبیری دیگر بررسی موانع توسعه ادبی در کرمان، بحثی مفصل و اساسی درگرفت.
این گفتوگو را فؤاد توحیدی راهبری و مدیریت کرد، فؤاد اگرچه بیشتر بهعنوان موزیسین و پژوهشگر موسیقی نواحی کرمان معروف است، اما میدانیم که شاعر هم هست و دغدغههای ادبی دارد.
در این گفتوگوی جمعی، کاووس سلاجقه، ادیب و مدرس دانشگاه، سکینه عربنژاد، مترجم و مدرس تئاتر و مجید نیکپور، پژوهشگر تاریخ کرمان نیز حضوری مغتنم داشتند و بحث را غنا بخشیدند.
و اما نکته آخر؛ آنچه میخوانید گزیده مکتوبی است از حرفهایی که در آن جمع گفته شد و اگر میخواهید بدانید چرا میزگرد یاد شده را راقم این سطور تنظیم کرده است؛ باید عرض کنم که چون قرار است از این به بعد در هر شماره سرمشق یک «تالار گفتوگو» تشکیل بدهیم، مُروایش را از همین شماره زدیم.
فؤاد توحیدی: با تشکر از حضور همه دوستانی که در این گفتوگو شرکت کردهاند، اجازه میخواهم با در نظر داشتن کلیت ادبیات، چه شعر و چه ادبیات داستانی، این پرسش را مطرح کنم که چرا کرمان هیچگاه صاحب یک مکتب ادبی نبوده است؟ اگرچه شاید بتوان این پرسش را خیلی کلیتر هم مطرح کرد و پرسید بهجز قالیباقی و تا حدودی شالبافی، چرا کرمان در هیچ رشته هنری دیگری صاحب مکتب نشده است؛ به عبارتی، چرا در کرمان حرکتها عموماً جمعی نبوده؟ و اگر هم حرکتی بوده در مسیر فردی و شخصی متبلور شده است؟
کاووس سلاجقه: از شاخصههای فرهنگ کرمان یکی این است که کرمانیهای بزرگ هیچوقت در کرمان بزرگ نشدند، چون اگر به سابقه کرمانیهای نامآور برگردیم میبینیم اغلب کرمانیهایی که نامآور شدند و بزرگ شدند، از زمانی بزرگ شدند که از کرمان رفتند و مهاجرت کردند. مثلاً به خانواده نفیسیها یا نمونههای دیگری مثل رضازادهها، صنعتیها و محمودیها که نگاه کنیم، میبینیم که این بزرگان به خاطر رنجیدگی یا بیتوجهیای که دیدند، از کرمان فراری و حتی بعضیشان متنفر شدند؛ در دوران خودمان، مرحوم صنعتی کارش به جایی رسید که گفت: حتی بعد از مرگم هم جسدم را به کرمان نبرید. حالا اگر بپرسیم چرا این ویژگی وجود دارد؟ به نظر من این ویژگی برمیگردد به یک ویژگی مردمان مشرق زمین. ببینید، از یک منظر کلی یکی از دلایل رشدنیافتگی و توسعهنیافتگی در مشرق این است که در این جغرافیای فرهنگی، هیچکس چشم دیدن بزرگتر از خودش را ندارد. در حالیکه در غرب، مسئله به این شکل نیست، در آنجا اگر یک فرد بزرگترین گلایه را از یک فرد دیگر داشته باشد، حتی اگر آن فرد، وزیر باشد، یا رئیسجمهور باشد، میرود و گلایهاش را مستقیم مطرح میکند و مشکل حل میشود؛ اما در شرق این مسئله برعکس است، ما همیشه در مورد دیگران نزد دیگران حرف میزنیم، نه نزد خودشان. در نتیجه هیچوقت هم نمیتوانیم قبول کنیم که یکنفر در یک زمینه از ما پیشی بگیرد. اگر هم کسی بر ما پیشی گرفت دیگر نمیخواهیم به عنوان یک آدم بزرگتر بپذیریمش، میخواهیم همیشه پایین باشد. به این دلیل است که کرمانیهایی که از کرمان رفتند، بزرگ شدند. دکتر احمد ناظرزاده کرمانی، فریادش همین است:
«گرت هواست که هرگز به عافیت نرسی
غریبپرور و خودکش چو اهل کرمان باش»
این ویژگی است که در ما کرمانیها هنوز هم هست.
توحیدی: البته گاهی بین کرمانیها، عِرق به خاک بیشتر از عرق به مردم هست، مثلاً به نظر میرسد خواجو به خاک کرمان عِرق و علاقه داشته اما به مردمش خیر.
سلاجقه: شاید به مردمش هم عرق داشته، نمیتوان بهطور دقیق گفت که نداشته. شما ببینید اگر یکی از آن سوی رفسنجان بیاید اینجا، ما چقدر حلوا حلواش میکنیم، بزرگش میکنیم، ولی بزرگترین افراد را در همین شهر خودمان اصلاً نمیبینیم. این قضیه واقعاً جای گلایه دارد و هیچ فکر کردهاید آدمی از چه کسی گلایه دارد؟ از کسی که از او انتظار دارد؛ اینطور نیست؟ پس ما از یکدیگر بهعنوان همشهری انتظار داریم، اما گویی انتظار همدیگر را برآورده نمیکنیم و در نتیجه از هم گلایه هم داریم.
سکینه عربنژاد: خب به نظر شما کسانی که از کرمان رفتند و در جایی دیگر ماندگار شدند، آیا در آنجا تأثیرگذار شدند؟ صاحب مکتب شدند؟