https://srmshq.ir/w4v235
اگر ما هم از همان رسم شاعران درباریِ قدیمی که در ابتدای قصایدشان عادت داشتند سازشان را با نوای طبیعت کوک کنند و صفات و حالات خود را به وسیلۀ ذات فصلهای آن بیان کنند استفاده کنیم؛ پس میتوانیم بگوییم این شماره، بنای فصل خود را هماهنگ با نَفَسِ زمستان تنظیم کرده و به جهت نزدیک شدن به شب یلدا و تمام حس و حالهای پُرحلاوتِ موجود در آن، این شماره بنای خود را هماهنگ با نفس زمستان تنظیم کرده و شبهای بلندی که هم افسانه میخواهد، هم قصه، هم رمان و هم تخیل بلاغت:
۱. در این شماره، ضحی کاظمی، نویسنده؛ در گفتوگو با سرمشق از ژانر علمی - تخیّلی و امکاناتی که این ژانر میتواند در اختیار نویسندگان ایرانی قرار بدهد صحبت کرده است.
۲. یاسر سیستانینژاد، نویسنده؛ در یادداشت خود با عنوان «حکایت عامیانۀ دلدادگی»، با رویکردی تحلیلی و انتقادی، به تشریح ویژگیهای زبانی و معنایی مربوط به قصّۀ «مهر و ماه» که توسط محمّدحسین اسلامپناه تصحیح شده است پرداخته است. او در این یادداشت، با تأکید بر اهمیّت میراث ادبی ایران، بهویژه آثاری که صبغههای بومی ما را دارند، لزوم توجّه هرچه بیشتر نویسندگان و محقّقان به آثاری از این دست که در پهنۀ ادبیات دارای مراتب عالی ادبی هستند را یادآور شده است و خود نیز با دیدی جزئینگر و دقیق، به تحلیل و توصیف اجزای متن قصّۀ «مهر و ماه» پرداخته است.
۳. حسام خالویی، دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی؛ با یادداشت خود با عنوان «دیالکتیک شعر و تصویر در قامت یک گل»، به بررسی تأثیر سینمای عباس کیارستمی از شعر «نشانی» سهراب سپهری پرداخته است و در آن، با تشریح قرابتهای مفهومی که لفظ و تصویر میتوانند در کنار هم ایجاد کنند، به تشریح ارتباطات و مناسبات بین شعر سهراب و فیلم «خانۀ دوست کجاست» ساختۀ کیارستمی پرداخته است. او در این مطلب، لزوم همبستگیِ هرچه بیشترِ بین سینما و ادبیات و اقتباسهای هنری هریک از این دو رشته را در قالب نوشتاری تحلیلی، یادآور شده است و با برشمردن ویژگیهای سبکی، بیانی و جزئیات مربوط به جهانبینی هر دو هنرمند، این دو اثر را به لحاظ هنری و ادبی مورد بررسی قرار داده است.
۴. مرجان عالیشاهی، نویسنده؛ در این شماره به نقد و تحلیل رمان «غروبدار» نوشتۀ سمیّهسادات مکّیان پرداخته است و با تشریح بدعتهای نویسنده در پرداختهای داستانیاش در این رمان و همچنین تحلیل نگاه نویسنده در مورد مفهوم «درد» و شیوۀ پرداخت آن در متن رمان، ضرورت رعایت برخی ملزومات نویسندگی را به رماننویسان این رده از داستانها یادآور شده است.
۵. مینا قاسمی، در پی سلسلهمطالب «کلاسیکخوانی»، در این شماره با یادداشتی با عنوان «راز کرشمۀ موجود در نقد و بلاغت ادبی»، به سراغ متنی کهن و منحصربه فرد متعلّق به قرن هشتم هجری رفته که در آن نویسنده: شرفالدین حسنبن محمّد رامی تبریزی، از شعرای دربار سلطان معزالدین ابوالفتح اویس جلایری (۷۵۷-۷۷۶) که در اواخر عمر نزد شاهمنصور آخرین امیر آل مظفر به مقام ملکالشعرایی منسوب بود، به تدوین و تنظیم قواعد مربوط به شاعرانگیهای عرصۀ ادبیات غنایی و تشریح عناصر زیباییشناسی مربوط به این نوع ادبی پرداخته است که در این یادداشت، نوآوریهای این نویسنده و توصیف دید هنری، ادبی و علمی او در شیوۀ نوشتن این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی
https://srmshq.ir/jbzq6s
صهبا رهنما
گفتوگو
با اینکه تا کنون طی مدّتی قریب به ۱۰ سال، بهجز چند عنوان رمان اجتماعی که در فضایی رئال میگذرد، سه جلد رمان برای گروه نوجوانان، و یک مجموعه داستانک، اغلب آثاری که از او منتشر شده را ژانر رمانهای گمانهزن (علمی - تخیّلی) و در ردۀ سنّی بزرگسالان در برمیگیرد، اما او، خود را منحصراً نویسندۀ این ژانر نمیداند و میگوید بسیار ناراحت میشود از اینکه کسی بخواهد برای او در مقام نویسنده تعیینتکلیف کند و او را محدود به نوشتن در ژانری خاص کند. وقتی که با او برای انجام این گفتوگو تماس گرفتم و به مناسبتِ او با ژانر علمی - تخیّلی اشاره کردم، گفت که نوشتن در ژانر علمی - تخیّلی، فقط یک فصل از فصلهای دوران نویسندگی او به شمار میرود که از رمان «کاجزدگی» به بعد برای او آغاز شده و تا کنون ادامه دارد؛ امّا معلوم نیست که در آینده هم، همین ژانر را برای نوشتن انتخاب کند، یا خیر. با اینحال، در این گفتوگوی کوتاه تلفنی که در مسیر ترافیک تهران با او انجام شد، به سؤالاتم در مورد این ژانر و امکاناتی که میتواند در اختیار نویسنده قرار دهد، پاسخ داد. ضحی کاظمی، نویسندۀ ۳۸ ساله متولد تهران، فارغالتحصیل رشتۀ مهندسی مواد در مقطع لیسانس، و فارغالتحصیل رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی در مقطع فوقلیسانس، مسیر تولیدات ادبی خود را از سال ۱۳۸۲ با ترجمۀ متن ترانههای گروه موسیقی Anathema آغاز کرد و بعد، با ترجمۀ داستانکوتاههایی که در نشریۀ همشهری منتشر میکرد راه ترجمه را ادامه داد. امّا آغاز حرفۀ نویسندگی او با انتشار رمان «آغاز فصل سرد» در سال ۱۳۹۱ همراه بود که نامزدی نهایی جایزه واو (رمان متفاوت سال) را برای او به ارمغان آورد. رمانهای بعدی او با عنوانهای «سینشین» و «سال درخت» در سال ۱۳۹۳ روانۀ بازار شدند و پس از آن با انتشار رمان «کاجزدگی»، وارد مسیر نوشتن در ژانر علمی - تخیّلی از نوع علمیتخیّلی نرم و دیستوپیا (پاد آرمانشهر) شد. سال گذشته، رمان «بارانزاد» او در دومین دوره از جایزۀ ادبی نوفه که به بهترین کتاب تألیف فارسی در حوزۀ ادبیات گمانهزن تعلّق میگیرد، موفق به دریافت درجۀ رمان برگزیده شد و آخرین اثری که از این نویسنده منتشر شده است، «رنسانس مرگ» نام دارد. مجموعۀ دنیای آدمنباتیها («سفیر شهر آدمنباتیها»، «مادر آدمنباتی»، «آدمنباتی تیپ الف»)، «سندرم ژولیت»، «آدمنما»، «خاک آدمپوش»، «گیتار»، «اینجا کسی مُرده؟» و... بخشی از آثار او به شمار میروند. گفتوگو با این نویسنده را در ادامه میخوانید.
خانم کاظمی، زمانیکه شروع به نوشتن در ژانر علمی - تخیّلی در ادبیات کردید، هراس این را در دل نداشتید که ممکن است این ژانر در ایران مخاطبی نداشته باشد؟
بله، آنزمان که شروع به نوشتن در این ژانر کردم، میتوانم بگویم واقعاً ریسک کردم و به خطری هم که پذیرفتم آگاه بودم؛ امّا بههرحال در آن زمان (دهۀ ۹۰)، من و دیگر همکارانم تصمیم گرفتیم که باید «ژانر نویسی» را از یک جایی شروع کنیم و آن را به صورت حرفهای پیش ببریم. منظورم از «حرفهای بودن» این است که روی ادبیات ژانر متمرکز شویم؛ چنانکه همین حالا هم در ژانر وحشت و جنایی نیز نویسندگان خوبی داریم که دارند مینویسند. ما هم، قطعاً چون اول راه هستیم، ممکن است هنوز نواقصی در کارمان وجود داشته باشد و تا زمانیکه سرانجام بتوانیم شکل درستی به ساز و کار این ژانر بدهیم و خودمان را در آن پیدا کنیم و به استایل مشخّصی برسیم، زمان میبرد. به هرحال، ما آغازگرهای این مسیر بودیم و امیدواریم نسلهای بعدی با دست پُرتری وارد این حیطه شوند و کارهای بهتری بنویسند. ولی خوشبختانه، به طور کل در سالهای اخیر در مورد ژانرنویسی، در بازار اتّفاقهای خوبی افتاد و مخاطب از آثار استقبال کرد. شاید نه خیلی سریع و درست بعد از چاپ کتاب، ولی به مرور، ظرف چند سال گذشته، کمکم مخاطبهای ژانر ایرانی پیدا شدند و این نوع از نوشتن دارد جای خودش را در ادبیات باز میکند. البته من فقط در همین ژانر اثر ندارم؛ رمان «آغاز فصل سرد» من یک رمان اجتماعی و رئال است که مقداری هم فرمگرا است، رمان «سال درخت»ام هم شاید یک رگههایی از رئالیسم جادویی در آن وجود داشته باشد، ولی رئال است و رمانهای دیگری هم دارم که کاملاً در بستر اجتماعی و رئال میگذرند. درواقع من بعد از رمان کاجزدگی به بعد، کتابهایم را به سمت ژانر گمانهزن بردم و علاقۀ شخصی من هم، فقط منحصر به ژانر علمی - تخیّلی نیست. من از کلاسیکهای روسی گرفته، تا داستانهای روشنفکری ایرانی را میخوانم و در تمام ژانرهای داستانی مطالعه دارم، حال در بین آنها با بعضی ژانرها ارتباط بیشتری گرفتم و بعضی کمتر. سلیقۀ شخصی من بیشتر به سمت ژانر علمی - تخیّلی است امّا خودم از خواندن تمام ژانرها لذّت میبرم.
https://srmshq.ir/wxlsn9
کتاب «غروبدار» با محوریّت یک بیماری به نام «سندروم غروب» نوشته شده است. سندروم غروب یکی از شاخههای آلزایمر است که در افراد بالای شصتوپنج سال بروز میکند. یکجور فراموشی و تاریکی مطلق ذهن است که با غروب آفتاب شروع میشود.
چه نثری دارد این کتاب. انگار نویسنده نُتهای یک موسیقی را گذاشته تا مخاطباش آن را بخواند. مخاطب اگر نُتخوانی را بلد نباشد، ادامه دادن برایش سخت است، ولی اگر کمی آمادگی داشته باشد، هم میخواند و هم لذّت میبرد. برای من شروع این رمان مثل شروع آهنگ Gloomy Sunday بود.
نُتهایی را میخواندم که تا چند سطر دیگر مرا وارد دنیای ناشناختهای میکرد. همان کاری که یک موسیقی قوی با شنوندهاش میکند. او را یواشیواش وارد دنیایی از پوچی و درد و یا لذت و آرامش میکند. فراموشی البته دنیای ناشناختهای است که کمتر کسی تجربهاش کرده است، نسبت به دنیای پوچی و شکست یا آرامش. خیلی از ما در زندگی به یأس و ناامیدی رسیدهایم و دورهای از زندگیمان با آن دستوپنجه نرم کردهایم؛ ولی فراموشی، نه. موسیقیِ درونیِ نثر در شروع رمان غروبدار، به خواننده القا میکند که تجربۀ فراموشی از آنِ تو نیست و تو فقط شاهد این ماجرا هستی. ماجرای تاریکِ فراموشی. سندروم غروب، رابطۀ مستقیم با آفتاب دارد.
قبل از هر چیزی میخواهم به یک مسئله اشاره کنم. گاهی ما خودمان یک نوع زیست را تجربه میکنیم. به این شکل که منِ مرجان عالیشاهی، دچار بیماری سندروم غروب هستم یا یکی از نزدیکانم دچار این بیماری است و من هر روز و همۀ زمانها با این بیماری مواجه هستم؛ یا اینکه من بهعنوان فردی که تخصّص روانشناسی دارم، روی این بیماری بارها مانور دادهام و کار کردهام. در هر کدام از این موارد، مرجان عالیشاهی برای نوشتنِ یک رمان بر محور سندروم غروب مشکلی ندارد. نمیدانم نویسندۀ محترم «غروبدار»، کدام تجربه را در مورد این موضوع داشته است یا اصلاً داشته و یا مثل خیلی از نویسندههای دیگر که خارج از تجربه کار میکنند عمل کرده است. ولی قبل از همۀ اینها، نویسندهای که سراغ چنین موضوعی میرود، مطمئناً تسلّط خاصی روی آن داشته است؛ شواهد و نشانهها در رمان چنین چیزی را به ما گوشزد میکند. میخواهم بگویم که شناخت نویسنده از این بیماری حتی بیشتر از تسلّطاش بر رمان است. جاهایی از کتاب، ما دیگر نشانی از رمان نمیبینیم و فقط مسائل روانشناسی و بیماری برای خودشان جولان میدهند. از ظرفِ رمان خارج شدهاند. شخصّیتها را از مکان واقعی و فضا و زمان دور میکند. ما فقط حجمی از شخصّیتها را میبینیم که اطرافی ندارند. رابطهای ندارند. خصوصاً فضای داخل خانه. آسمان و آفتاب و زمستان که وجودی خارج از شخصّیتها دارند هم بیمار هستند؛ یعنی خواننده مجبور است چیزی را بدون خصوصیّت بیماری درک نکند. اینجاست که رمان قربانی سندروم غروب و وسواس و زخم و ادرار و خودارضائی و همۀ اینها میشود. نثر که مثل یک تونل عمل میکند، هر چه بیشتر واردش میشوی بیشتر در تاریکی فرو میروی، تاریکیِ حاصل از فراموشی و بیماری در راستای رمان. نثر، شناور بر لبۀ تاریکی و نور است، همانطور که ذهن شخصیّت رمان بر مرز تاریکی و نور حرکت میکند. به هر طرف که سقوط کند، نثر کاملاً در خدمتاش است. در روشنایی، نثر جاندار میشود، خاطراتِ شخصیّت را بازگو میکند و زمانی که ذهنِ شخصیّت در تاریکی فرو میرود، نثر، آشفته و بریدهبریده میشود...
https://srmshq.ir/jv8f1s
کارگردانان زیادی در عرصۀ تئاتر و سینمای ایران از حدود نیمقرن گذشته، همپای هنرمندان و سینماگران شرق و غرب، از آثار ادبی فرهنگ خود، الهام گرفتهاند و آثاری فاخر و هنری را به تاریخ هنری خود و حتی هنر دنیا معرفی کردهاند. اغلب این الهامات، مربوط به حوزۀ ادبیات داستانی بوده است و اگر هم از آثار منظوم، الهام و اقتباسی صورت میگرفت، آثاری بودند که جنبۀ داستانی و حماسی آنان برجستهتر از جنبههای شاعرانه و مدرن بود؛ در واقع این ساختار داستانوارۀ این آثار بود که فیلمنامهنویسان و کارگردانان را به سوی ساخت فیلمی هنری، ترغیب میکرد. امّا در ادامۀ موج دهۀ پنجاه برخی سینماگران ایرانی، در دهههای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، توجّه برخی کارگردانان معطوف به شعر نو و مدرن ادبیات ایران شد. یکی از این کارگردانان که علاقه و میل وافر خود را نسبت به شعر مدرن ایرانی نشان داد، عباس کیارستمی بود. وی در چندین اثر خود، شباهتهای نزدیکی را با برخی از شعرهای فروغ فرخزاد و سهراب سپهری یادآور شده است؛ چه در مصاحبههای بعد از اکران فیلم و چه در تیتراژ آغازین فیلم. یکی از این فیلمها که در ابتدای تیتراژ، کیارستمی فیلم را به آن شاعر تقدیم میکند، فیلم «خانۀ دوست کجاست» است. هر مخاطبی اگر فیلم را ببیند و بعد از آن به شعر «نشانی» سپهری مراجعه کند، درمییابد که خوانش و اقتباس کیارستمی از این شعر کوتاه_ چه در فیلمنامه و چه در عناصر سینمایی_ تا چه اندازه هنری و خلاقانه بوده است. کیارستمی، سینماگری نابغه است که با ذوق و نبوغ هنری خود، شعری از موج نوی تاریخ ادبیات ایران را به تصویر کشید. او میدانست که به تعداد خواننده، میتوان از یک متن ادبی، معنا به دست داد و خود نیز معنایش را از شعر «نشانی» درک کرد و واژههای شعر سهراب را به زبانی دیگر تبدیل کرد؛ یعنی زبان تصویر.
سهراب سپهری یقیناً از معدود شاعران سدۀ واپسین ایرانی است که توانسته شعر خود را در جامهای منحصربهفرد تشخّص بخشد و سبک و سیاق خاص خود را چه در زمینۀ صورت و زبان شعر و چه در زمینۀ تفکر و درونمایه، برجسته سازد. او از پشتوانهای هنری و ادبی بهرهمند است که کمتر شاعری در عصر او توانست به آن دست پیدا کند؛ و آن جذّابیتی آمیخته با صمیمیت و سادگی زندگی بود. چه در اولین اشعار او و چه در آخرین دفترهای شعری چاپشده از او، مخاطب با صمیمیتی تمام، با زبان و مضمونی روبرو است که نمیتوان دینامیسم را در آن یافت؛ یعنی آرامش و سکونی در آن جریان دارد که همفکران خود را به خوبی درمییابد و درک میکند. بدون شک این جنبۀ مهم در شعر سپهری، متعلّق به روحیۀ او است. او چون فرشتهای زمینی، غرق در عرفان کشفشدۀ خود است و گویی یک فرشته با زبان آدمی، در مورد مسائل انسانی سخن میگوید. همین موجب شده که در شعر او نتوان ردپایی از اعتراض، خشونت، یأس و پیمودن پیچوخمهای پرخطر عشق را پیدا کرد. اینک شعر نشانیِ او:
https://srmshq.ir/z1lg0p
«در دیار مشرق، پادشاهی بود «خاور شاه» نام، مزیّن به لباس عدل و عطا و زیور جود و سخا... قضا را شبی آن پادشاه در حساب خود تأمّلی کرد. در خزائن و لشکر اندیشه فرمود و گفت که چهل سال است از عمر من گذشته. اگرچه خزائن و لشکر هست چه فایده که فرزند ندارم که چون عمر من به آخر رسد پادشاهی و ولایت به که سپارم... منجّمان چون در طالع او نگاه کردند دیدند که به شرطی [او را] فرزند شود که با پری وصلت کند...». تا اینکه خلاف عادت، پادشاه با دختر شاه پریان ازدواج میکند و صاحب فرزند پسری به نام «مهر» میشوند. «منجّمان؛ نظرهای سعد در طالع او دیدند؛ اما در سنّ هژده سالگی از کاغذ پاره [او را] رنجی رسد. اگر از آن مخاطره بگذرد، صدوبیست سال عمر در پادشاهی بگذراند. پادشاه فرمود تا پرورش مهر نمایند تا آنکه هفت ساله شد و به قانوننوازی و تیراندازی و تعلیم علم گرفتن [مشغول بود] تا هژده ساله شد. پادشاه بفرمود الحال [به] قطعه کاغذ و کتاب نظر نکند و به کار دیگری مشغول باشد. مهر؛ هر روز به شکار رفتی و از کتاب و کاغذ نظر برداشتی...»؛ اما قضا کار خود میکرد. مهر؛ هیجده ساله بود که بازرگانی، «مشتری» نام، کاغذ پارهای که تصویر «ماه» دختر «هلال» پادشاه مغرب بر آن نقش بسته بود به مهر نشان داد. «چون چشم مهر بر آن صورت افتاد، حیرانتر گردید و بیاختیار گریست و از هوش برفت...» چون به هوش آمد؛ «... مشتری را طلب کرد و گفت... مرا باز گوی که از اینجا تا به شهر هلال مغربی چند ساله راه است؟ مشتری گفت که اگر کسی به راه خشکی رود خدا داند که چند گاهه راه باشد و اگر به راه دریا رود و باد، موافق باشد در چهار سال میتوان رسید. مهر خوشوقت شد»؛ و سفر مهر و یارانش برای به دست آوردن ماه آغاز میشود. در این سفر با پریان و اجنّه برخورد کرده و خوارق عادات از برخی شخصیّتهای قصّه سر میزند. ازجمله «نرگسجادو»، پادشاه خاور را به صورت شیر، و «فیلسوف» را به صورت روباه، و «روشنرای» را به شکل سیاهگوش درمیآورد. «نسیم»؛ یکی از عیّاران مدائن با استخوان کعب یکی از غولان، مهره ساخت و بر گردن آویخت و خاصیّت آن مهره آن است که هر کس با خود دارد هر جا که میرود، کسی او را نبیند. بدین ترتیب، نسیم با استفاده از این مهره بیآنکه کسی او را ببیند، به بارگاه و خرگاه مخالفان میرود و برای مهر جاسوسی میکند. مهر هم با استفاده از همین مهره به خیمۀ ماه راه مییابد؛ اما این؛ همۀ خوارقِ عادات در قصۀ مهر و ماه نیست، و هر کدام از شخصّیتها به فراخور استعداد و نقش خود به خرق عادت دست میزنند. شخصیّتهای قصه؛ خیالی هستند؛ اما گاه نام برخی شخصیّتهای واقعی بر زبان آنها جاری میشود و حتّی بین شخصیّتهای قصّه و شخصیّتهای واقعی- که نامشان در تاریخ آمده است- خویشاوندی برقرار است. مثلاً «ارمیا» برادر آصف برخیا (وزیر سلیمان پیغمبر) است. یا؛ ارمیا هنگام مرگ میگوید که سلیمان پیغمبر به پدر هلال مغربی مُلک بخشیده بود و منشور ولایت آن نواحی به جهت پدر او، من نوشتهام....
https://srmshq.ir/q8uhv7
شاید آنوقتی که غزل خاقانی را میخواندیم که میگفت: نوک مژگان چنان زدی بر دل، که سر نیش در جگر بشکست، حواسمان نبود که معشوق شعر فارسی، علاوه بر زیبایی بیحدّی که دارد، سفّاک و قاتل هم هست و چشم و مژّههای بلند او آنقدر قدرت دارد که بتواند اینطور موجب خون و خونریزیِ شاعر علوّمرتبهای چون خاقانی شود؛ امّا مصیبت اصلی از آنجا آغاز میشود که بدانیم پشتِصحنۀ این عرصۀ لفّاظیهای شاعرانۀ خاقانی، یک «اهل نظری» بوده است که نهتنها به خاقانی، بلکه به تمام شاعران دیگر توصیه میکرده است که در شعر عاشقانه، هرچه مژّۀ یار تیزتر و خونریزتر، و تنِ عاشق بیمارتر و رنجورتر، شعر هم تازهتر و بلیغتر. او بوده که خطاب به شاعران میگفته: اگر میخواهید خونِ دل خوردن را در قالب لفظ به تصویر بکشید، از تیزیِ مژگان معشوق استفاده کنید که با ابرویِ پیوستۀ کمانی مناسبت دارد؛ و اگر میخواهید اشک را در چشم معشوق توصیف کنید، برای اینکه از مفهوم تیزیِ آن دور نشوید، از لفظ الماسریزه استفاده کنید که مناسبت بلیغتری دارد؛ و در جای دیگر وضع میکند که: اگر نظرتان این است که چشم معشوق را به جام نرگس تشبیه کنید، از چشم «شهلا» استفاده کنید که به آن چشم عبهری هم میگویند، و اگر خواستید مفهوم خوابآلودگی را در چشم معشوق تصویر کنید، از امکاناتی که لفظ چشم میگون در اختیارتان میگذارد استفاده کنید؛ و بعد از آنکه انواع چشم را در زبانهای عرب و ایرانی برمیشمارد، برای اثبات هریک از قواعدی که ارائه کرده، مثالهایی از شاعرانِ قانونمند هم میآورد. مثلاً برای چشم آورده است که شاعری سروده:
در خرابات مغان گوئی که مستان غافلند / از شراب شوق و جام نرگس شهلای او