صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/3ws50b
فاصله بین مطالبات مردم و دغدغهمندی مسئولان باعث نگرانی است
***
صدای توست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق ما وزان سحر برآورد
«شفیعی کدکنی»
١-عصر دلگیر و ابری پنجشنبه هفدهم مهرماه است، چیزی به اذان مغرب نمانده، مقابل بیمارستان جم انبوه مردمان غمگین و ماتمزده با سرگشتگی ایستادهاند، صدای ضجه از هر گوشه بلند است، آوای مرغ سحر فضای خیابان را پر کرده، هنوز کسی باور ندارد. در آن غروب بهشدت دلتنگ به قول خودِ همایون «عجیب بود که چگونه دل از سینه بیرون نمیآید!»
جمعیتی که آن عصر پائیزی مقابل بیمارستان جم مویهکنان گرد هم آمده بودند همین چند روز پیش تولدش را تبریک گفتند، حالا هرچند دور از انتظار نبود اما با ناباوری به تماشا ایستادهاند و اشک میریزند، گریه میکنند، ناله میکنند، چشم به درهای بیمارستان دوختهاند شاید به دنبال کورسویی از امید!
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، ز نو، جوان شود، دمی دگر برآورد
«شفیعی کدکنی»
در میان هیاهوی جمعیت غمگین و دلتنگ و عصبانی و منتظر، پیکر استاد از دری دیگر به بهشتزهرا منتقل میشود. همایون به میان جمعیت میآید و در حالی که چهرهاش از شدت غم و رنج بهشدت در هم شکسته بود با متانت خاص خودش به جمعیت تسلیت میگوید و دوستداران پدر را به آرامش دعوت میکند.
ظاهراً نه خبری از بدرقه است و نه خاکسپاری در تهران! توس استاد را فرا خوانده است.
هر چند بسیار سخت است از فقدان کسی بگوییم که بیشتر از همیشه حضورش را احساس میکنیم صدایش آنچنان زنده است و در دل و جان جای گرفته که باورمان نمیشود به خاکش سپردهایم.
به رسم احترام به کسی که باغ آرزوهای ما را با صدای خوشش عطرآگین کرد در این شماره یادنامه استاد شجریان را تقدیم میکنیم.
٢-جانهای سرگردان
خیلی دلمان میخواهد از سیاهچاله ناامیدی درآییم و کورسویی به روشنایی و امید باز کنیم، اما نمیشود. از هر طرف که میرویم باز هم لبه تیز تیغ ناامیدی را زیر گلویمان حس میکنیم، حسی بد، تلخ و سرشار از بیهودگی! کمکم داریم به تعریف و معنای متفاوتی از امید میرسیم، حالا امید فقط در زنده ماندن و نفس کشیدن و ادامه روزمرگی خلاصه میشود بیهیچ زندگی و برنامهای و چشماندازی برای آینده، فقط دعا میکنیم ویروس کویدو گلویمان را نفشارد.
جهان تجربۀ سخت و تلخی از بیماریهای همهگیر دارد. از طاعون یا مرگ سیاه، آنفلوانزای اسپانیایی، آبله، وبا، سل، سارس، ابولا و...که در دورانی که هنوز علم و دانش پیشرفت نکرده بود دنیا را درگیر کرده است و هزاران و میلیونها نفر کشته داده است. بیماری واگیردار وبا چندین بار در دنیا همهگیر شده؛ در کشور خودمان حدود ١٢٧ سال پیش تلفات بیشماری داشته است. هر چند با پیشرفت علم پزشکی بشر توانسته است بسیاری از بیماریهای واگیردار را مهار و یا کلاً از بین ببرد اما هنوز هم ناکامیهایی وجود دارد، نمونهاش همین ویروس خانمانسوز کویدو-١٩که تا کنون بیش از ۶١ میلیون نفر را مبتلا کرده و جان حدود یک میلیون و پانصد هزار نفر را گرفته است، ابرقدرتها را ناتوان و علم را به زانو در آورده است، هر چه زمان گذشته آرام که نگرفته هیچ در قالب یک ویروس مرموز و هوشمند تغییر رفتار داده و همهگیریاش بیشتر و سریعتر شده، حالا از همیشه به ما نزدیکتر است خیلی نزدیک.
در چنین شرایطی حداقل در کشور خودمان بیتدبیری مدیران و رفتار متفاوت مردم کار را بسیار سختتر کرده است. روزانه بیش از ۴٠٠ نفر را از دست میدهیم، ارقام بازی عجیبی راه انداختهاند، حالا به اجرای قرنطینه راضی شدهایم هرچند که آن را هم خیلی جدی نمیگیریم٠ دولت که مقررات جدید وضع میکند انگار مردم لج میکنند، اگر بگوید در خانه بمانید، بیرون میآیند، شلوغی خیابانها دلیلی بر این مدعاست، اگر بگوید مسافرت نروید همه راهی سفر میشوند اگر محدودیت ایجاد کند برداشت دیگری میشود و... و همه اینها ریشه در یک بیاعتمادی و دلآزردگی عمیق دارد و از طرفی هم شاید اینطور تعبیر شود که وقتی توان امرارمعاش نداریم میخواهیم زنده بمانیم که چه بشود؟
هرچند که نمیتوان منکر بیتدبیری و عدم مدیریت صحیح و ناکارآمدی مدیران شد اما از هر طرف هجمه آوردن و همکاری نکردن هم دردی را دوا نمیکند، مردم به دلیل شرایط خاصی که بر آنها تحمیل شده است حق دارند معترض باشند، اما از مدیران و مسئولان و نمایندگان مردم توقع این است که با تعمق و درایت برای برونرفت از وضعیت ناهنجار امروز فکری بکنند، مردم از بحث و جدلها و کشمکشهای سیاسی بهشدت خسته شدهاند، مردمی که زیر بار هزینههای زندگی بهواقع کمر خم کردهاند و رمقی برایشان باقی نمانده است دیگر تاب تحمل دعواهای سیاسی را ندارند. توجه به مطالبات مردمِ خسته و وامانده از همه چیز واجبتر است. بخش قابل توجهی از جامعه زیر بار مشکلات اقتصادی ناتوان و بیاعتماد شدهاند، حتی اگر بپذیریم کمبود، نایاب شدن پارهای از مایحتاج مردم نتیجه فشار تحریمهای سنگین و ناجوانمردانه باشد تبعیض و نابرابری و فساد، پذیرفتنی و قابل تحمل نیست، فاصله بین مطالبات مردم و دغدغهمندی مسئولان باعث نگرانی است، هزاران نفر به دلیل شیوع کرونا کار و شغل خود را از دست دادهاند و با توجه به اینکه هیچ پشتوانه مالی هم ندارند در شرایط بسیار سختی زندگی میکنند، هزینه زندگی در ایران بینهایت بالا رفته، هزینهها به دلار است و درآمدهایمان به ریال! نداشتنِ قدرت خرید منجر به فقر گسترده شده که گرده کارگران و اقشار کمدرآمد را میفشارد، اوضاع پیچیدهای که به عوامل مختلفی بستگی دارد، حدود هفت دهک از جامعه در تأمین نیازهای روزانه و مایحتاج روزانه خود بهشدت دچار مشکل هست، با مبلغ صد هزار تومان کمک دولت هم بهواقع دردی از مردم دوا نمیشود آن هم در شرایطی که هر روز شاهد افزایش بیرویه قیمت هستیم و متأسفانه عدهای سودجو و فرصتطلب بدون هیچگونه نگاه انسانی از این وضعیت سوءاستفاده کرده و صاحب ثروت بادآورده میشوند و از همین رو شکاف بین جامعه روزبهروز عمیقتر میشود، به بهانه قانون، آلونکها ویران میشود و با دور زدن قانون! کاخها سر به فلک میکشد!
بدون شک نیاز و ضرورت امروز اقتدار و صلابت در برخورد با فساد و تبعیض و ناهنجاریهایی است که سلامت و عزت جامعه را هدف گرفته است، اینجاست که دولت باید بااقتدار و اخلاص برای احقاق حقوق مردم وارد میدان شده و آنها که خود را بهخواب زدهاند را با سیلی واقعیت بیدار کند.
کلید حل مشکلاتمان همینجاست، در گرو تدبیر خودمان نه در گرو انتخابات آمریکا و نه هیچ جای دیگر.
جان پدر کجاستی؟
٣-تروریسم، نفرتانگیزترین پدیده عصر حاضر و ناجوانمردانهترین راه حذف برای دستیابی نابخردانه به اهداف سیاسی و یکی از عوامل تهدید امنیت جوامع بهشمار میرود که فهم و شعور انسانی آن را برنمیتابد و محکوم میکند. یک اقدام غیرانسانی که متأسفانه این روزها به اشکال مختلف در جایجای جهان و به اشکال مختلف شاهد آن هستیم شاید یکی از غمانگیزترین آنها حمله به دانشگاه کابل و کشته شدن تعدادی از دانشجویان نخبه و بیگناه دانشگاه کابل بود٠
ضمن محکوم کردن ترور ناجوانمردانه شهید محسن فخریزاده فیزیکدان و بلندپایهترین دانشمند هستهای کشورمان و عرض تسلیت، آرزو داریم در خاک وطن همواره آرامش و آسایش برقرار باشد.
۴- کرونای منفور ظاهراً دست از سر هیچکس برنمیدارد همانطور که بخشهای مختلف را درگیر کرده دست از سر بر و بچههای سرمشق هم برنداشت و چند نفر از عزیزان سرمشقیمان را هم مبتلا کرد آنچه که من میخواهم بگویم فقط به پاس قدردانی از این عزیزانی است که علیرغم بیماری، آن هم بیماری کویدو-١٩ که تاب و توان میرباید و هول و هراس میآفریند، با همت والایشان نه از مطالب خوبشان محروم شدیم و نه طراحی مجله به تأخیر افتاد و همین ما را بس، این عشق و تعهد و دلبستگی مایه دلگرمی است یعنی اینکه اگر بر مشکلات ریز و درشت دیگر فائق آییم میتوانیم باز هم پیش برویم.
امیدوارم حال دوستان عزیزم و حال همهمان بهزودی خوب خوب شود. حتماً قصهها و غصههای این روزها را کسانی خواهند نوشت و آیندگان خواهند خواند.
حکایت عجیبی داشت این شماره؛ با دلی خونین سعی کردیم لبمان خندان باشد٠
استاد پیشکسوت - آهنگساز
https://srmshq.ir/jbhnzm
هنر ذات خلاقه دارد، در آفرینشهای هنری هنرمند باید به احساس باطنی خود وفادار باشد و اثر هنری خود را مطابق خواست و سلیقه و فرمایش دیگران خلق نکند؛ و در کار هنری خود پس از طی مدارج عالی هنر به مقامی دست یابد که جاودانه شود. شجریان چنین بود، او قدر و منزلت هنر خود را میدانست و به خواست این و آن هنرش را در اختیار دیگران قرار نمیداد و با این منش و با صدای قدرتمند و استثنایی خود حدود ۶۰ سال در عالم موسیقaی درخشید و به چنان محبوبیتی دست یافت که در مراسم درگذشت او در تهران و مشهد شاهد آن بودیم (آن هم در چنین دورانی که مردم به خاطر بیماری کرونا کمتر در اجتماعات شرکت میکنند)
چنین محبوبیتی در تاریخمان کمسابقه است، مردم هنردوست ایران هرگز صدای دلنشین این هنرمند بزرگ و چهره ملی میهنمان را فراموش نخواهند کرد و صدای شجریان همچنان در تاریخ موسیقی ما جاودانه و تأثیرگذار خواهد بود.
استاد - نوازنده دف و رباط
https://srmshq.ir/3m16fn
چهل روز گذشت. اگر چهل سال هم بگذرد محال است باور کُنم که نیست، آسمانی شده اما حضورش در زمین احساس میشود: روزهای ابتدای رفتن او، زمانی که تصاویر قشنگش را در تلویزیونهای مختلف میدیدم. شاخصاً تصویری که در بیابان راه میرود. احساس عجیبی داشتم غرق در اندوه رفتنش به همسرم گفتم او آسمانی بود، با وجودی که بارها رو در رو و رُخ به رُخ در کنارش بودم شاگردیاش کردم سفرهای داخلی و خارجی با هم داشتیم از نزدیک او را لمس کرده بودم. احساس میکردم او آسمانی بوده و به زمین آمده و به زیباترین و قشنگترین و استادانهترین شکل وظیفهای که به عهدهاش بود در قبال موسیقی انجام داد و دوباره آسمانی شد. شاید این احساس به خاطر توان و قدرت و زیبایی صدای او که از هیچ بشری ساخته نبود به من دست داد. صدای زیبا و دلنشین با سونوریته زیبا شاید سلیقهای باشد بسیاری بودند که دیگران را بیشتر میپسندیدند اما توان اجرایی در انواع تحریرهای مختلف و تسلط کامل او بر ردیفها و آوازهای کلاسیک ایران تحریرهای زیبا روی ادوات صوتی و تلفیق شعر و موسیقی در نهایت زیبایی و به تعبیر خود استاد. حافظ و سعدی و مولانا و خیام ووووو فقط زندانی در بین صفحات دیوانها داخل کتابخانهها بودند، موسیقی بود که با تلفیقش با اشعار کلاسیک و هم عصر ادبیات ایران را زنده و سر زبانها انداخت. از این بابت استاد شجریان عزیزم بسیار تلاش کردند و امروزه ادبیات ایران مدیون عزیز دلم استاد شجریان است. خود موسیقی در فرمهای ایرانی مثل پیشدرآمد و تصنیف و رنگ و چهار مضراب و آواز مجلسی بوده هیچوقت در گذشته صحنهای نبوده گروههایی از مرکز حفظ و اشاعه موسیقی فرهنگ و هنر، گروه شیدا، گروه عارف، گروه صماعی و ... به همراهی و همکاری صمیمانه استاد شجریان صحنهای کرده و این نوع موسیقی را که مجلسی بود از بَست نشستن در مجالس به روی صحنه آوردند و خود استاد برای اینکه گروه کاملتر و قابلقبولتر در مقایسه با ارکسترهای معمول و مرسوم در دنیا باشد در ساخت سازهای ابداعی که اکثراً صدای بم (باس) داشتند چون اکثر سازهای اصیل ایرانی صدایی تیز و در وسعت سوپرانوی اروپاییها بودند. برای پُر کردن حجم صدای بیشتر گروههای ایرانی صدای بم و باس لازم بود که استاد شجریان این را احساس کرده و به ساخت سازهای بمخوان همت گماشت. متأسفانه بیماری باعث شد که این حرکت متوقف شود اما ۲۰ الی ۳۰ سال طول میکشد که این سازها در آنسامبل ایرانی قرار گیرد و این وظیفه جوانان عاشق موسیقی اصیل ایرانی است که خوشبختانه تعداد آنها بسیارند این راه را ادامه دهند و روح استاد را شاد کنند.
استاد - نوازنده کمانچه
https://srmshq.ir/npwxio
۱) هزار نکته در این کار و بار دلداری است
مرغ باغ ملکوت آشیانه خاکی را برچید و پرکشید و اندوه و پریشانی فضای موسیقی و اهل موسیقی را فراگرفت و مردم صاحب اندیشه و احساس را در غم جداییاش نشانید. خیل موسیقیدانان و شیفتگان هنر و فرهنگ و اصالت قوم ایرانی، مردی مردستان را از دست داد. نکتۀ شگفتی بود که آوازخوانی از میانه برخاسته بود که تمام آوازهایش از نابترین و در عین حال از فنیترین آثار موسیقی جدی ایران بود اما بر داغ درگذشتنش تمام مردم کوچه و بازار سوگواری میکردند. اینچنین مهار دلها را در چنگ داشتن، حکایت عجیبی است، چند روزه عمر را چنان عبور کرده باشی که هم ظریفاندیشان و خبرگان کوچ نهایی ترا به سوگ بنشینند و هم مردمی که از پیچ وخم موسیقی نمیدانند اما تنها با دل و احساس ترا شناختهاند و به تو دل بستهاند. این اتفاق تأملبرانگیز است. چگونه باید بود موسیقی را از چه منظری باید دید در این روزگار پرتلاطم گذرگاه پرپیچوخم موسیقی را چگونه باید عبور کرد؟ چه نغمههایی را باید آواز داد و چه رفتار و منشی باید داشت که برمدار موسیقی هم نقطۀ پرگار صاحبنظرترین راهیان هنر شوی و هم مردم با شناخت عادی با تمام وجود ترا بپذیرند و با لحظههای هنر تو درآمیزند و زندگی کنند؟
استاد محمدرضا شجریان از این موهبت برخوردار شده بود. هستی حنجرهای متفاوت و ممتاز در وجود او برنهاده بود جسمی پرتوان و سختکوش و هوش و ذهنی پویا و خستگی ستیز و نگاهی عقابوار بر توشهای که باید فراهم کند.
محمدرضا شجریان زمانی پای به جولانگاه موسیقی گذاشت که ژرفاندیشان هنر و فرهنگ و موسیقی در مقابل آلودگیها ایستادند و نشان دادن مسیری پاک و درست را در ذهن پروردند و طرح ریختند.
در این میان برای آواز و برای برپاداشتن هنگامهای حیرتانگیز بر پیشانی موسیقی ایران، آفرینش، ابزار لازم را در وجود محمدرضا شجریان نهفته بود. درک و دریافت و شعور، توان فهم و شناخت تناسب و نظم و تعادل، ذهنی و جسمی و اندامی چیده شده از بهترین ابزار آوازخوانی برای موسیقی دستگاهی ایران. شجریان با تدبیر و تلاش و منش حساب شدهای ریاضت بیوقفهای را برای یاد گرفتن هر آنچه از موسیقی درست و اصیل ایرانی هست، بر خود تحمیل کرد
ذوق و شعور بالای خود را برای یافتن استادانی که نکتهها و گنجینههای بیمانند و ارزشمندی از هنر و اصالت و موسیقی بر سینه داشتند، به کار گرفت و برای درک محضرشان و خوشهچینی از حاصل عمرشان شتاب کرد و از این راه گوشهها و نغمهها و جملههای ناب و ترصیع شدۀ آوازیِ بسیاری را ذخیره کرد. هوش و شناخت و توان یاد گرفتن، برای مسیری که باید از آن میگذشت او را به پای ساز و سخن و تعلیم نورعلی برومند رسانید.
دارا بودن زمینهای و جوهری مناسب برای کار بزرگی که در پیش داشت از یکسو و درک محضر استاد برومند و حشر و نشر با بزرگان ادب و هنر از سوی دیگر، سبب شد تا رمز و راز بافت و شیرازۀ پدیدههای هنری را دریابد. به خوشنویسی به ظریفترین حرکتها و چرخشهای قلم، به زیباییها و چفت و بست درهم تنیدۀ شعر فارسی توجه کرد معجزۀ سخن شاعران قدیم ایران را دریافت. مسیر را چنان انتخاب کرد و چنان پیش برد که تمام راههای انحراف را بر خود بست. برای جاری کردن صدای پر ملاحت و پرقدرت خود از کلام اسمانی حافظ مدد گرفت، «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
عضو هیئت مؤسس باغ هنر بم
https://srmshq.ir/upi6g4
۱
اولین خاطره من از استادشجریان به سال ۱۳۷۸ بازمیگردد؛ زمانی که مسئولیتی در وزارت علوم داشتم و اولین جشنواره موسیقی دانشجویان برگزار میشد. ازجمله برنامههای جشنواره برپایی کارگاههای پژوهشی با حضور استادان قدیمی و نامآشنا بود. در جلسهای، استاد حسین عمومی درباره شیوههای آوازی سخنرانی میکرد با تمرکز بر مکتب اصفهان و سبک سیدرحیم. به دعوت دانشجویان، استادشجریان بعد از سالها در دانشگاه حضور یافته بود. نکته جذاب جلسه، مصادیقی بود که استاد عمومی درباره فهم شعر، مناسبخوانی، درک از محیط و مخاطب و احاطه بر حوزه ادبیات میآورد و اغلب در ارائه مثال، به استادشجریان و آوازهای ایشان اشاره میکرد تا اینکه استادعمومی ایشان را به صحنه دعوت کرد و دانشجویان هم تقاضا کردند که شجریان آوازی بخواند. سلوک استادشجریان و رعایت تواضع، ادب و احترام نسبت به استادعمومی و پرهیز از هرگونه خودنمایی در حضور او، اولین درسی بود که به همه حاضران داده شد. استنکاف ایشان از خواندن تا زمانی ادامه یافت که عمومی از او درخواست کرد و سپس شجریان درسی را که بیست سال قبل در شیوه سیدرحیم از حسین عمومی آموخته بود پس داد. او با حافظه شگرف و یادآوری این نکته از سوی خودش که گوش او دزد است، در عمل اثبات کرد که هر نغمه و گوشهای را ثبت میکند. شجریان بیگمان از معدود بازماندگان نسلی بود که علاوه بر سختکوشی در یادگیری و پیگیری در آموختن و دانشجو بودن همیشگی، مناسبات استاد و شاگردی را به غایت خود پاس میداشت. هرگز از او در خلوت و جلوت، جز به نیکی و بزرگی از استادانش نشنیدم.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
کارگردان و بازیگر تئاتر
https://srmshq.ir/6egd7z
تقدیم به زندهیاد محمدرضا شجریان آقای موسیقی ایران
***
طبقی از خورشید که از هرم نفسش بیرون میزد، روی نگاه مردم میرفت و پهن میشد و ذهن و حواس همه را گرم میکرد. شراره این گرمی به گوش جان میرسید، شعلهای در جانشان میانداخت و هر چه بیخودی و بیاحساسی و نامردمی را میسوزاند.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتشناکی این صدا که از نَفَس او بیرون میزد به حظِ سیری انسان را میبرد به بانگ داودی صدا که به صخرههای کوه میرسید صدای شرق، شرق شکستش و فرو ریختن صخرهها، درهها را پر میکند.
به مجلسی بارگاه خسرو، باربد از زبان خسرو که وصف عشق به شیرین را مینواخت و میخواند. پرده عقب زده میشد؛ چادرها در هوا معلق میماند؛ تیرک چادرها میشکست. شیرین نگاه از سراپرده برمیداشت به شکوه و مردانگی خسرو میانداخت. به باربد فرمان میداد حالا از زبان او برای خسرو بنوازد.
حجره باربد طاق کسری را میلرزاند. عشق را به بارگاه پرشکوه فرهیختگان و فرزانگان و عارفان میکشاند و تصویری ناب در ذهن شنوندهها خلق میکرد.
زبان، این هنرمندی را با خود به وادیهای کوچک و بزرگ میکشاند و به عصر ما میرسید تا آنکه (درویشخان) زخمه برسیم پرتوان ساز به نوازش فرود آورد که پیشدرآمدها را خلق کند و (قمر) نام اسطورهای و استثناء او در ملاحت و زنانگی او نوعی اقتدار از او در گوش و جان انسان میانداخت.
اولین مرتبه که صدای او را در خلوت و تنهایی خود شنیدم همچون ابریقی مسین سُکر بود که یادگار گذشتگان باشد و در طاقچهای در شهر مشهد از قرون خود را گذر داده و اکنون در چنگ من است و در سراپرده حزن خود به سوی موسیقی شتابوارم به داده رسیده مرا سرمست از شوق و شوریدگی و بلند شدن و پیچ و تاب بر تن انداختن و در آن حال و هوا احساس کنی جهان شادی را فتح کردهای این حالت هنگامی که مرا صدا به باغ و راغ و سبزه و گل و بهار کشاند و خود را در میان اسطورههای نجاتدهنده گذشته یافتم که نام او افشین بود نمیدانم آرش باشد که کمان برکشد و یا بانک سرخروی از خون خود. ایرج، گیو و گودرز، اسفندیار روئینتن، سیاوش که آتش را به چالش میکشد و اسبش تپهای از آتش در پیش رو به پرواز میآید؛ بال میگشاید.
سیاوش آتش را با عظمت، پاکی و صمیمیت و قهرمانی خود، با سپر آهنین پس میزند. حتی خراشی بر او نمیافتد؛ از آتش فرود میآید و همه را شگفتزده میکند.
چه بگویم؟ در آن حال و هوا که نام را از یاد بردم و گوش را به رادیو سپردم تا سیاوش را به خاطر بسپارم. این نامها در ذهنم و حافظه من جولان میدادند. حالا ایرج، که آن پنجشنبه لعنتی و جنباش زمین، توی صفۀ اجدادی که او را به آرامش میرساند به استراحت و خود رها کردن رفته بود؛ که تخلیه چرک شهرنشینی از تن؛ حس و حالش بزداید؛ زمین در یک جابهجایی و پهلوبهپهلو شدن که قاعده حرکتی او در هر چند سال و ماه، انگار هی پهلوبهپهلو میشود و ما را میتکاند، تا آنکه آن شب، انگار شتر دو کوهانهای از زیرزمین عبور کند و صدای «گُمگُم»، پای برداشتن و کوهانهای او به پوسته زمین بخورد و «بُم» که شاید در آغاز با همین صدای «گُمگُم، بُمبُم»، بم متولد شده بود این بار هر چه بود چپه شد و بم بالغ را به گور سپرد.
زیر و روی پدیدههای انسانی و جسمانی سر بر زمین و پای بر هوا، معلق مانده بودند؛ که صفۀ خواهر ایرج او را ناجوانمردانه به خاک و خون کشید.
ایرج هم آتشی در درون داشت که همین آتشناکی در درون و احساس سیاوش، او را سو کشانِ بم کرد. اگرچه سالها پیش سیاوش، ایرج را برتر دانسته بود در وادی صدا، این بار برای ماندگاری پدیدهای، اگرچه مانا است جنازه او را آنچنان که در خور بود همراه سوزناکی صدای سیاوش به خاک سپردند و ایرج بسطامی جاودانه شد.
آرش این سیاوشِ پاکِ از آتش گذشته، خود را به مردم میرساند و آوازهایش را از حسِ ملت خود عبور میدهد. صدای سیاوش در گنبد دوار میپیچد از بامها کاهگلی میگذرد میافتد توی دالانها، راهروها، پنجدری و صندوقخانه و اُرسی. زنجرهها را به جولان میاندازد. در و دیوار بیدار میشوند و فریاد شکستن شیشهها، چندضلعیها، صاحبخانه را شگفتزده و کیفی که میکند به آگاهی و لذت میرسد.
هنگام که صدا از حنجره زندهیاد محمدرضا شعله میکشد به لالههای گوش من میرسد؛ داغ میشوم. آنچنان شعلهای به جانم میافتد که انگار آب میشوم؛ نه میسوزم، خاکستر میشوم. بر باد میروم. چراکه او ببخشید خیلی اطلاعات موسیقیایی ندارم، من فقط گوشِ جان میسپارم به خواندن، احساس میکنم او آنچنان بر تکنیک، فرم خود را در اختیار خلق اثری هنری قرار دادن، با اطلاع و دانش از چه میکندِ خود؛ شعر را به چالش میکشد و من اگر مفهومی را نگرفته باشم با او به کمال معنی میرسم. او ریتم، ضربآهنگ شعر را میشناخت، چرایی سرودن شعر را میشناخت، عشق را با تمام حلاوت و آتشین مجازیش میشناخت. غزل برمیداشت با شعر مأنوس رفیق یار و غار میشد؛ به مویرگهای جان بر لب آمدهاش از نامردیها میرساند. مرا از خودِ خود جدا میکرد در اختیار میگیرد هر آنچه میخواهد با خلق هنرش با ادراک و حواس من انجام میدهد تا زلزله درونم هنوز از پسلرزههای طنینش به در و دیوار خورده، و برگشته دوباره و چندباره مرا به کیف و لذتی معنایی برساند.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
شاعر
https://srmshq.ir/7qmwvh
چه زیبا بود / گل در گلدان و
رنگ نقرهای در راهرو
و کوچه که باریک میشد
از کنار پنجره / تا افق دور دست
که میخواست از صدای تو تقلید کند.
«کاظم سادات اشکوری»
استاد محمدرضا شجریان منشأ خدمات بسیاری در عرصۀ فرهنگ و هنر ایرانی بود، آثار ارزندهای از خود بهجا گذاشت و شاگردان برجستهای را تربیت کرد و از خصایل و ویژگیهای عدیدهای برخورد بود. پرداختن به شخصیّت هنری و فرهنگی ایشان تخصص و صلاحیتی را میطلبد که صاحب این قلم از آن معذور است و تنها از منظر مخاطبی عام و در پاسخ به درخواست تهیهکنندگان محترم این مجله، به سه ویژگی متمایزکنندۀ استاد از دیگر همگنانش پرداخته میشود.
الف): متعهّد و مردمی؛ هنرمندی که نسبت به وضعیت حسّاس است، زمان و مکان مناسب را تشخیص میدهد و در ارتباط با سیاست و فرهنگ، همواره در همانجایی است که باید، نقطهای که نبضش با نبض مردم بزند و در همان حال غباری از ابتذال دامنش را نگیرد، بیشک این هنرمند، متعهّد و مردمی است؛ اما هر دو واژۀ «متعهد» و «مردمی»، مفاهیمی هستند که اتّصافشان به هنر میتواند باری منفی به همراه داشته و هنرمند را تحدید و مقیّد کند.
هنر متعهّد معطوف به نوعی از صورتبندی هنر امروز است که اگر تعهّدش حزبی نباشد، همواره با ایدئولوژیای خاص گره خورده و هنر مردمی اگرچه در تنافر و تعارض با هنر تشریفاتی یا حکومتی درک میشود اما اعتنایی به خصلت مقطعی خود یا حتی مبتذل بودنش ندارد. کم نیستند شاعران و هنرمندان قابل احترامی چون عارف قزوینی، فرخی یزدی، عشقی و یا نسیم شمال که سعید نفیسی دربارهاش مینویسد:
«با مردم زیست و در میان مردم فرو رفت، شاید هنوز در میان مردم باشد... با آنکه میتوانست، القابی به خود الصاق نکرد و سمتهایی چون وکیل و وزیر را نپذیرفت».
هنرمندانی که دغدغۀ اجتماعی و سیاسی در آثارشان بیداد میکند اما اینکه التفاتشان به وجوه معرفتی و هستیشناختی تا چه میزان بوده و چه مقدار از ظرفیتهای زبانی و امکانات فرمی را جذب اثرشان کردهاند، همان مسئلهای است که بی قصد هیچ ارزشگذاری و مقایسهای، هنرمندی چون شجریان را، در این چشمانداز منحصر به فرد و مختص میکند.
اما منظور از متعهّد و مردمی چیست؟ شجریان در مصاحبهای کوتاه میگوید:
«من از هنر اندیشه میخواهم، نمیتوانم با ادبیات و موسیقیای که فقط بر احساسات تأثیر مقطعی دارد همراه باشم، موسیقی برای من باید متعهّد به آگاهی باشد، به مخاطباش تلنگر بزند و او را به تفکر وا دارد».
موسیقی او متعهّد به انسان و اندیشه و هنر است، این هنرمند با تمام توجّهی که به زیست اجتماعی و مردمش دارد، از تمهید و توجّه به منطق فرمی اثرش غافل نیست و همچنان که بر قلّۀ بلند موسیقی اصیل و فاخر ایستاده، از همراهی با جنبشها و حرکتهای مردمی شانه خالی نمیکند و بازتابدهندۀ شوق، رنج و آمال مردماش است؛ یعنی اثری را خلق میکند که هم متأثّر از تحولات اجتماعی و زیست فرهنگی اوست و هم میتواند بر ذهن و زبان جامعه تأثیر گذاشته و سطوح دیگری را به تاریخ و فرهنگ انسانیاش بیافزاید.
ر. ج. کالینگوود، یکی از منتقدان و تئورسینهای هنر بیانگرا سه نوع هنر را از هم تفکیک کرده است؛ هنر واقعی، هنر مصنوع- که هنرهای سرگرم کننده و پیشهورز را در بر میگیرد- نوع سوم را هنر جادویی مینامد که مقاصد عملی داشته و بیان حالات و عواطف شخصی نیست، همان هنر ترغیبکننده مثل سرودهای ملی، و میدانیم که اغلب جنبشها و انقلابها و جنگها از این سلوک هیجانآور غافل نبودهاند.
با نگاهی گذرا به شش دهه تلاش این هنرمند در جهت احیای موسیقی اصیل و رسمیت بخشیدن به آواز ایرانی، میتوان به روشنی از این نکته پرده برداشت که صدای او در کمتر برههای است که شوق جمعی، ظلمستیزی، نقد استبداد و هشدار به بازی قدرت را در برنگرفته باشد؛ برادر نوجوونه؛ برادر غرق خونه (شب نورد)، ای ایران ای سرای امید (سپیده)، تفنگت را زمین بگذار (زبان آتش)، همراه شو عزیز (رزم مشترک)، زمستان است و... نمونۀ آثاری هستند که با توجه به تقسیمبندی فوق، این پتانسیل را دارند که در صورتبندی هنر جادویی و تهییجی، تعریف شده و در سطحی بیانگرایانه و شعاری و حتی شکلی ترغیبی باقی بمانند، مانند بسیاری از آثار که در زمانی خاص پدید آمدند و اثر گذاشته یا نگذاشته، تمام شده و از یادها رفتهاند؛ اما آفرینشهای اینچنین شجریان در کنار قصد ترغیبی خود، به دلیل خاصیّت فرمی، اهمیّت تکنیکی و ظرفیتهای بیانی خاص، باشندگی خود را مدیون رخدادی هستند که هنر نامیده میشود؛ و اینکه میگوییم هنر مردمی و متعهّد، بهواسطۀ همین دربرگیرندگی جامع است. مردمی است؛ چراکه با ایستادگی، اعتراض، آزادی و تمنّای عمومی گره خورده؛ و متعهّد است، چراکه تعهّدی راستین به فرم خود دارد؛ و باید افزود از آنجا که این هنرمند خود را با مردم، از مردم و برای مردم میدانست و همواره سعی در تنظیم فعالیتهای خود با نبض عمومی جامعه داشت، پس «مردمی»، تنها صفتی برای آثار اعتراضی یا اجتماعی او نیست، بهطورکلی موسیقی شجریان را باید مردمی و متعهّد خواند، حتی آن دسته آثاری که با شخصیترین عواطف و فردیّت او گره خورده و در غناییترین حالات شخصی ارائه شدهاند. این مهم یکی از ویژگیهای متمایزکنندۀ اوست.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
https://srmshq.ir/rq5gzi
آواز استاد همدم و مونس خلوت و جَلوت خیلی از ما بوده است
***
در این مدت و پس از گذشت غمانگیز و تأسفبار استاد شجریان تقریباً تمام بزرگان موسیقی درباره نقش ایشان در موسیقی کلاسیک ایران، گفته و نوشتهاند. بدیهی است که همچو من آدمی که هیچ شناختی از موسیقی ندارم و حتی نام دستگاههای موسیقی ایرانی را به طور کامل نمیدانم، شایستگی آن را ندارم تا درباره استادی بنویسم که از جانب مردم لقب «اسطوره و خسرو آواز ایران» را یافته است و باز بدیهی است که این القاب ساختگی و تصنعی مانند القاب سیاسی نیست که دولتمردان به همدیگر میدهند و سپس، پس میگیرند!
همچنان که در روزگار معاصر، مردم بودند که به استاد بزرگوار من، سیدابوالقاسم انجوی شیرازی لقب پدر فرهنگ مردم را دادند.
در گذشتههای دور، سلطان محمود غزنوی نبود که ابوالقاسم فردوسی را «حکیم» بنامد، مردم ایرانزمین او را حکیم ابوالقاسم فردوسی نامیدند و هنوز پس از هزار و اندی سال، شاهنامه، شاهنامه است.
سند، هویت و اعتبار و افتخاری ملی که استادان کسانی چون شاهرخ مسکوب و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و دیگر شاهنامه پژوهان هر بار کشف تازهای از گفتهها و سرودههای حکیم دارند.
باری پیش از هر چیز، چیزی که در گفتهها و نوشتههای استادان موسیقی و شعر مغفول مانده، بیان این نکته و حقیقت است که ما مردم استان کرمان و خاصه بمیها بسیار مدیون کوشیدنهای بیدریغ استاد شجریان هستیم.
ایشان استادِ ایرج بسطامی هستند (من عمداً نوشتهام هستند، چراکه هنر تمامشدنی نیست و پایانناپذیر است.) شاگردیِ استاد شجریان افتخار بزرگی است که نصیب خواننده جوان، محجوب و حتی منزوی و گوشهنشین یکی از اهالی استان، ایرج بسطامی شد.
همین جا بجاست که یادی از هنرمند ششدانگ و تمامعیار اما خودویرانگر و سوختهجان، استاد روانشاد حسین سالاری داشته باشیم زیرا او معرّف ایرج به استاد شجریان بود.
استاد حسین سالاری در نینوازی و سنتور گوهری کمیاب بود. در مسابقات موسیقی سالهای پیاپی مقام اول کشوری را به دست میآورد و بنابراین استادان موسیقی او را به خوبی میشناختند. باری، آنطور که ایرج میگفت، یکی دو سالی پس از انقلاب، شادروان سالاری نامهای به استاد شجریان نوشته و ایرج بسطامی را شایسته و بایسته شاگردی استاد دانسته بود. شادروان ایرج از بم به کرمان و از آنجا با اتوبوس به تهران رفته بود. آن زمان رفت و آمدها بهراحتی الآن نبود. جادهها دو باند نداشتند و اتوبوسها عموماً قراضه بودند و از کار افتاده.
ایرجِ جوان و شهرستانی، پرسان پرسان منزل استاد شجریان را یافته بود. همسر ایشان به ایرج گفته بود که الآن در رادیو، تلویزیون هستند و از ساعت چهار به بعد برمیگردند.
ایرج از ترس گم نکردن نشانی، همان رو به روی منزل استاد نشسته بود تا وقتی که ایشان میآیند و ایرج خجالتی و شرمرو، نامه استاد سالاری را به استاد شجریان میدهد. بلافاصله به منزل دعوت میشود و آوازی میخواند و استاد شجریان بیهیچ چون و چرایی، ایرج را به شاگردی میپذیرند.
همچنان که همه میدانیم طی همکاری استاد بسطامی با استاد مشکاتیان، چندین و چند آواز و تصنیف ماندگار به وجود آمد و بعدها، خود ایرج عزیز، استادی چند تن دیگر را عهدهدار شد که اکنون از خوانندگان معتبر کشور هستند.
اندکی پس از زلزله غمبار و دهشتناک بم، استاد شجریان به همراهی تعدادی از نوازندگان چیرهدست و پس از مدتهای مدید کنسرتی به نفع زلزلهزدگان برپا کردند که با استقبال زیادی روبهرو شد.
استاد شجریان سپس کوشیدند تا باغ هنر را در بم به راه بیندازند که بنا به دلایل عدیده به سرانجامی نرسید اما اخیراً ارگ جدید کوشیده است تا آن طرح را به اجرا درآورد.
اما از منظری دیگر استاد شجریان اشعار حافظ و سعدی و مولانا را در سطح عام گسترش دادند. به عبارتی مردمی که از حافظ و سعدی و مولانا جز چند بیت پراکنده و ناقص چیز دیگری به یاد نداشتند، با صدای جادویی استاد و از آن طریق با پیشینه فرهنگی خویش بیشتر و بهتر از پیش آشنا شدند. طوری که اگر استاد شجریان تنها همین کار را در کارنامه خویش داشت، کافی بود تا نام و راهش در تاریخ موسیقی ماندگار گردد اما همه میدانیم که ایشان بسیار فروتن بود و خود را همیشه خاکِ پای ملت ایران میدانست.
این عشق به وطن و هموطنان اصلاً جهت جلوه فروشی و خودنمایی نبود، بلکه در بحبوحه فراگیر، استاد شعر زیبا، ژرف و انسانگرایی از فریدون مشیری را خواندند که: تفنگت را زمین بگذار...
استادان موسیقی گفتهاند و من گفتههای آنها را تنها جهت یادآوری تکرار میکنم که در یک قرن اخیر، آوازخوان و موسیقیدانی چون استاد شجریان در این میهن نبوده است.
آواز استاد همدم و مونس خلوت و جلوت خیلی از ما بوده است. مثلاً همین الآن غزل مولانا به یادم آمد که با صدای استاد، انگار آدمی را به قرنها قبل و به محضر مولانا میبرد: ای یوسف خوشنام ما / خوش میروی بر بام ما / ای یار ما غمخوار ما / ای دلبر و دلدار ما / پا وامکش از کار ما ...
این موضوع یعنی تطبیق شعر و موسیقی کار سادهای نیست بلکه سالها ممارست و تمرین و کوشیدن میخواهد تا جوهر و گوهر شعر و تأکیدها و لحن آواز تناسبی موزون و هماهنگ با همدیگر بیابند.
باری به قول مولانا: هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به گفت آیم خجل باشم از آن!
سخن کوتاه چون که باز به قول مولانا: گر بریزی بحر را در کوزهای / چند گنجد قسمت یک روزهای؟
با تسلیت به همگان و با احترام
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/izus4h
حضور و کنشگری ایرانیان در فضای مجازی در قبال درگذشت شجریان، تجربهای فعالانه، پرمعنا و چند وجهی بود و صرفاً نمیتوان آن را به وجه عاطفی و احساسی محدود کرد
***
درگذشت محمدرضا شجریان، در روزهای کرونازده، آمیخته به استرسهای فراوان و بیم و امید، به بخش قابلتوجهی از جامعه، شوک وارد کرد.
سوگ از دست دادن استاد شجریان، بهسرعت حال و هوای ایران را «شجریانی» و «ربنایی» کرد و شبکهها و رسانههای اجتماعی از متن و صدا و تصویرهایی پر شد که غم و اندوه فراق استاد را همراه با محبوبیت، ماندگاری و عزتمندی ایشان فریاد میزد.
نسلهای مختلف، دلبستگیها و پیوندهای عمیقی با شجریان و آثار او دارند و این را بهخوبی میتوان در واکنشهای کاربران در رسانههای اجتماعی دید که او علاقهمندان و دوستدارانی فراگیر داشت.
کرونا امکان حضور عمومی و برگزاری مراسم را گرفته بود و شبکههای اجتماعی، پیوندگاه دوستداران او از جایجای جهان شد.
خیلیها با ورود به توئیتر، اینستاگرام، تلگرام، واتساپ، سروش، ایتا و... به خیل تشییعکنندگان پیکر استاد شجریان پیوستند. ایرانیها با چشمانی تر و با زمزمه آثارش، زیر تابوت او را گرفتند و پیکر شجریان را با دلهایشان همراهی کردند.
حضور و کنشگری ایرانیان در فضای مجازی در قبال درگذشت شجریان، تجربهای فعالانه، پرمعنا و چندوجهی بود و صرفاً نمیتوان آن را به وجه عاطفی و احساسی محدود کرد.
شجریان، سرمایهای ارزشمند برای ایرانیهاست و سوگواری مجازی و واکنشهای اقشار مختلف و چهرههای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... نشان از محبوبیت او دارد.
هرچند بسیاری از دادهها، در فضای مجازی منتشر شدند اما حقیقتِ محبوبیت شجریان را بازگو کرد.
شبکههای اجتماعی یکی از بسترهای تحلیل جوامع به شمار میروند.
این شبکهها با ویژگیهایی از قبیل توانایی فرد در تولید، انتشار و گزینشگری محتوا قدرت زیادی به کاربران دادهاند و حتی میتوانند موجهایی ایجاد و رسانههای رسمی را به چالش بکشند.
بارها و بارها نیز رسانههای اجتماعی به دلیل در دسترس بودن همگانی، در انتشار خبرها با فاصله معناداری پیشتاز بودند.
همچنین محتواهایی که کمتر از سوی رسانههای رسمی مورد اقبال قرار میگیرند و پشت دروازهها میمانند در این شبکهها فرصت انتشار مییابند.
کاربران نیز با هشتگگذاریهای یکسان و مشابه راه را برای دیده شدن چنین محتواهایی هموار میکنند.
محمد رهبری پژوهشگر شبکههای اجتماعی مجازی به بررسی آمار و ارقام آنلاین درگذشت استاد شجریان پرداخته است.
طبق این یافتهها از ساعات ابتدایی انتشار خبر درگذشت محمدرضا شجریان در روز پنجشنبه ۱۷ مهرماه، هزاران مطلب در شبکههای اجتماعی انتشار یافت که تا پایان روز جمعه نیز ادامه داشت. در طی این دو روز، نزدیک به ۱۰۰ هزار توئیت راجع به محمدرضا شجریان منتشر شد که این توئیتها بیش از ۲ میلیون و ۲۷۰ هزار بار لایک شدهاند که بخش اعظم آن مربوط به تنها ۳۰۰ توئیت است.
در این میان، رکورد لایک در تاریخ توئیتر فارسی نیز شکسته شد و توئیت همایون شجریان که خبر درگذشت پدرش را تأیید کرده بود، با حدود ۸۵ هزار لایک، پرلایکترین توئیت در توئیتر فارسی شد؛ موضوعی که بهخوبی نشان میدهد این امر برای عموم کاربران توئیتر که بسیار متکثر هستند، اهمیت داشته است.
از سوی دیگر، در اینستاگرام که امروزه پرطرفدارترین اپلیکیشن در میان ایرانیان است، اوضاع به طرز معناداری متفاوت بود. بخشی از ویدئوهای منتشر شده در این شبکه اجتماعی در طول ۲ روز گذشته بیش از ۱۴۸ میلیون بار دیده شده و تعدادی از مطالب راجع به خسرو آواز ایران بهتنهایی بیش از ۵۹ میلیون لایک گرفته و بیش از ۱ میلیون ۲۳۰ هزار کامنت داشته است. این آمار شگفتآور کافی است که نشان دهد شجریان در میان ایرانیان چه جایگاهی داشته است.
آمار مربوط به مطالب محمدرضا شجریان در تلگرام حیرتآور است. در این پیامرسان اجتماعی در طول ۲ روز، ۱۰۳ هزار مطلب توسط ۱۰ هزار کانال منتشر شده است؛ اما آنچه حیرتبرانگیز و باورنکردنی است آن است که این مطالب حدود ۳۰۰ میلیون بازدید در تلگرام داشته است.
۵۹ میلیون لایک و ۱ میلیون ۲۳۰ هزار کامنت در اینستاگرام و ۳۰۰ میلیون بازدید در تلگرام نشان میدهد که ایرانیان در فضای آنلاین، عزای عمومی گرفتهاند.
همچنین روزنامههای سراسری و تعدادی از نشریات محلی نیز صفحه اول خود را در روز شنبه به شجریان اختصاص دادند و فروش مطبوعات در این روز فزونی یافت و این نشان میدهد آنچه منتشر شد با نیاز مخاطبان نزدیکی داشت و از این جهت میتواند برای اهالی رسانه مورد توجه باشد.
آهنگساز، رهبر ارکستر و کر، پژوهشگر و نویسنده
https://srmshq.ir/8r7qsp
پیشگفتار:
آواز در ایران پیشینه چند هزار ساله دارد و این میراث کهن سینهبهسینه به کسانی رسیده است که ارزش آن را دریافتهاند و آن را به بالندگی رساندهاند. در این گفتار تلاش بر این است تا با نگاهی تطبیقی به مبانی و تکنیکهای آوازی غربی و ایرانی به شیوه استاد محمدرضا شجریان بپردازیم و نقاط قوت و ضعف را در هر شیوه مورد ارزیابی قرار دهیم.
نظری به آواز کلاسیک غربی و شباهتها و تفاوتهای آن با آواز ایرانی:
از نظر مکانیسمهای آوازی، هر دو نوع آواز بر حمایت نفس تأکید دارند و البته آواز کلاسیک بر نفسگیری دیافراگمی تأکید بیشتری دارد و همین موضوع باعث اجرای راحتتر، قویتر و پرطنینتر و صدایی بزرگتر میشود. البته اجرای تکنیکهای آوازی و کیفیت آن به هوش و بنیه خواننده و مقدار سلامتی و خصوصاً فیزیولوژی و ژنتیک هر خواننده بستگی دارد که امکانات مدنظر آواز را برای وی فراهم مینماید.
مصداقهای شباهتهای تکنیکهای آوازی کلاسیک و ایرانی با نامهای متفاوت بسیار است و البته اکثر این تکنیکها برگرفته از اصوات تولید شده توسط پرندگان و حیوانات و طبیعت بوده است که انسان به تقلید از آنها پرداخته است. هر یک از این تکنیکها از جایگاههای مختلف صوتی حلقی، چاکنایی، گلویی، دهانی، تودماغی، سری، ... بوده و هست که بهاختصار مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛ اما در خصوص میزان رشد و تکوین این تکنیکها میتوان اذعان نمود که از دورانهای گذشته این تحریرها و تزئینات صوتی با علامتگذاری اجرایی مشخص شدهاند و اجرا را دقیقتر نمودهاند.
از نظر میزان بازخورد مخاطبان در خصوص آوازهای کلاسیک و ایرانی چالشهای متنوعی ازجمله کمحوصلگی شنونده امروزی و طولانی بودن آوازها و عدم استقبال از آواز غیر متریک، این نوع موسیقی و آواز با استقبال کمتری به نسبت موسیقی روز قرار گرفت و سبکهای آوازی امروزی با تاخت و تاز خود، این نوع آوازها را تحتالشعاع قرار دادند.
اینک بهصورت اجمالی به سبک آواز استاد محمدرضا شجریان میپردازیم تا دلیل اقبال این هنرمند را در این حوزه بهتر بازشناسیم.
شیوه آوازی استاد محمدرضا شجریان:
در این گفتار بنا بر این نیست که از ابداع سازهای ایشان و جایگاه اجتماعی و نگرش والایشان صحبت کنیم و ترجیح میدهیم تنها به ویژگیهای خاص آواز استاد اشاره نماییم و آن را مورد تحلیل قرار دهیم.
پیشینه سبک استاد بر پایه موسیقی مذهبی و در ادامه با یادگیری آواز اصیل ایرانی و با تکوین آن در طی زمان با توجه به آشنایی به سبکهای آواز جهانی تا آنجا رسید که به موفقیتها و جوایز بینالمللی آواز منجر شد. البته یکی از نتایج موفقیت بزرگ سبک استاد، پرورش خوانندهای همچون همایون شجریان بود که این پژوهشها و روشهای آوازی به نسل بعد سپرده شود و به تعالی خود نزدیک شود.
چالشها و انتقادها:
در مقایسه با آواز کلاسیک که مبنای آن باز بودن دهان و بالا بردن نرمکام و آزاد و پایین نگه داشتن حنجره و نفسگیری دیافراگمی و بیان دقیق کلمات است، آواز خواندن ایرانی چندان تمرکز خاصی روی این موارد از خود نشان نداده بود و حتی در آواز خواندن استاد نیز این نوع بیان دقیق مشاهده نمیشد (اگرچه ممکن است بهعمد چنین بوده)، اگرچه ماسک چهره خوانندگان ایرانی و استاد هنگام آواز خواندن با لبخند داخلی توأم نبوده است اما به طرز شگفتانگیزی در همین حالت هم تحریرهای دقیقی اجرا شده است. (لازم به ذکر است که متدهای جدید آواز غربی نیز از لبخند داخلی بهعنوان «لبخند داخلی ملعون» یاد میکنند و آن را قبول ندارند و باور دارند برای آواز خواندن بهتر نرمکام باید تخت باشد تا صدادهی بهتری صورت گیرد که این موضوع بسیار به آواز ایرانی با سبک استاد شجریان نزدیک است و بهعنوان نقطه قوت سبک استاد به حساب میآید).
در خصوص تنوع و نوع و نام تحریرها نیز بحث بسیار است...
در آواز کلاسیک تکنیکها و تحریرهایی همچون ویبراتُ، کُلُراتُر، تِرمُلُ، تریل، مُردنت، گروپِتُّ، مِسادِوُچِ و آپاجاتُرا و آچاکاتُرا و... بهصورت دقیق و مشخص قابل اجرا هستند و بهعنوان ابزارهای تزئینی در آریاها و اپراها و سبکهای روز نیز استفاده میشوند اما در موسیقی ایرانی، موارد مشابه با نامهای تحریرهای بلبلی، جوادخانی، چکشی، زیر و رو و ... وجود دارند و حتی بسیار کاملتر نیز کاربرد دارند اما اسامی و ثبت آنها با بیحوصلگی صورت گرفته و اکثر آنها به نام گوشهای که در آن اجرا شدهاند بسنده شده و به سلیقه اجرایی خواننده سپرده شده است که البته در موسیقی هِتِرُفُنیک کاربرد دارد اما برای رسمیت و دقت تحریر کافی نیست.
از ویژگیهای خاص تولید آثار استاد این بوده است که علیرغم اینکه ایشان یک متد آموزشی مدون در خصوص ردیف آوازی ایران تولید ننمودند اما آثار بیشمار و ارزشمند ایشان در تمامی دستگاهها و آوازهای ایرانی این امکان را برای علاقمندان فراهم آورده است تا با استفاده از این آثار در عمل ردیف آوازی موسیقی ایرانی را بهطور کامل یاد بگیرند. در واقع مجموعه آثار استاد باکیفیتترین مجموعه آثار آواز در ایران است که ردیف موسیقی آوازی ایران را نیز به تصویر کشیده است.
ضمن اینکه نمیتوان از تأثیر استفاده از اشعار کهن و اصیل و شأن و منزلت خواننده و رفتار و منش وی نیز غافل شد تا به دلیل استقبال مردم از سبک آوازی ایشان پی برد.
سخن پایانی:
علیرغم نقاط قابل بهبود آواز ایرانی که نیاز به بازنگری جدی در خصوص مکانیسمها و تکنیکها دارد، آواز ایرانی توانسته است نظر بخشی از مخاطبان موسیقی را به خود جلب نماید و یکی از دلایل آن کیفیت خوانندگان ایرانی است که بخشی از این کیفیت را مدیون استاد هستیم.
امیدواریم با ادامه راه استاد شجریان بتوانیم هنر آواز ایرانی را به تعالی خود نزدیک کنیم و این هنر را به نسلهای آینده برسانیم.
عکاس
https://srmshq.ir/5vigwf
در روزهای ابتدایی فراق بزرگمرد فرهنگ و هنر ایرانزمین هستیم. نام شجریان چنان در تار و پود فرهنگ و هنر ایران تنیده که هیچکس را جرئت انکار آن نیست. شجریان درخت تنومند هنر ایران و فردوسی زمان ماست. در این روزهای تلخ کوچ او، آنچه در ذهنم میگذرد حکایت آشنایی و زندگیام با صدای شجریان است. شرح این شیدایی را در چند پرده روایت میکنم:
پردۀ اول: اواسط دهۀ ۶۰ مشهد - کودکی سهچهارسالهام؛ از هنگام پا گذاشتن به این دنیا در گوشم بنان و شجریان پیچیده است. سه یا چهار سالهام و عاشق کاست آبیرنگ مکسل که رویش نوشته «شجریان- شیدایی». همهجا کاست را با خودم میبرم و عشقم شجریان است و تصنیف شیدایی. با لحن کودکانه در هر مهمانی و بزمی «شیدایی» شجریان را میخوانم. همینطور که بزرگتر میشوم، کاستهای دیگر شجریان که میآید و به لطف عشق پدر به موسیقی ایرانی، آنها را میشنوم. نوروز ۱۳۷۳ است و در تدارک چیدن سفرۀ هفتسین و پوشیدن لباس نو هستیم که ناگهان مجری اعلام میکند در ساعاتی مانده به لحظۀ تحویل سال، استاد محمدرضا شجریان مهمان خانههای مردم میشود. آن روز برای اولین بار چهرۀ شجریان را در قاب تلویزیون میبینم؛ با کت و شلوار آبی و دستمالگردنی شیک و آن لبخند بهیادماندنیاش.
پرده دوم: اواسط دهۀ ۷۰ مازندران- نوجوانی هستم که تازه به خوشنویسی علاقهمند شدهام. استادم روزی کاستی به من میدهد و میگوید: «این را هنگام مشقِ خط گوش بده، شجریان است.» در غروبهای دلتنگ شمال و حالوهوای خاص نوجوانی، خوشنویسی و شجریان میشود تمام مقصود و مرادم. کمکم به موسیقی علاقهمند میشوم و نواختن نِی را هم شروع میکنم. صبح و شب در خانه صدای شجریان بلند است. در و دیوار اتاقم پر شده بود از عکس هنرمندان موسیقی و کارم نه درس و مدرسه، بلکه مطالعه دربارۀ موسیقی بود آن هم از همان اندک منابعی که از مجلهها، روزنامهها و کتابها به دستم میرسید. همان روزها بود که در کنسرت ۱۳۷۷ تالار وحدت موفق شدم شجریان را از نزدیک ببینم. او از درِ اصلی تالار وحدت وارد شد و در میان شوق علاقهمندان با همان لبخند همیشگی به آنها پاسخ گفت. منش و رفتار هنرمندانهاش از همان راه رفتن و تعظیماش از حیاط تالار به علاقهمندان که پشت میلهها ایستاده بودند، پیدا بود. هنوز به حال آن روز فکر میکنم که نوجوانی از چهرۀ مریدش چشم برنمیدارد و گوش به آوازش سپرده است.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
خواننده
https://srmshq.ir/suelob
میگفتند شـعر سرمایۀ خواننده است
***
یکی از خصوصیات استاد شجریان که بیش از همه در یاد من ثبت شده، صبر و حوصلۀ ایشان در مواجهه با افرادی بود که مراجعه میکردند و سؤالاتی میپرسیدند. کلاسهای کارگاه آواز، یکشنبهها برگزار میشد؛ دو گروه بودیم که یک هفته در میان، نوبت کلاسمان میشد. ساعت ۱۰ صبح، خانمها و از ساعت چهار بعدازظهر آقایان کلاس داشتند؛ اما ایشان با وجود خستگی، در همۀ کلاسها خوشبرخورد بودند و با صبر و حوصلۀ فراوان با ما برخورد داشتند؛ هیچگاه ندیدم که با بیحوصلگی پاسخ دهند یا کم بگذارند؛ به سؤالات تکتک ما با اشتیاق پاسخ میدادند. هر بار درصدد انتشار آلبومی بودم، قبل از انتشار با استاد مشورت میکردم و کار را به ایشان میدادم که گوش کنند و بعد از شنیدن نظر ایشان آلبومم را منتشر کنم؛ جلسۀ بعد که ایشان را میدیدم آلبوم را با ریزبینی گوش داده بودند و تمام مواردی که باید اعمال میشد را با حساسیت گوشزد میکردند. استاد شجریان بسیار دغدغۀ فرهنگ را داشتند و به همین دلیل هم بهرغم مشغلههای فراوان، با دقت و صرف زمان زیاد به کارهای ما گوش میدادند؛ نگران بودند که مبادا نکتهای مغفول بماند. آوازها را دقیق تحلیل میکردند و نقاط ضعف و قوت کار را بازگو میکردند. صبر و حوصله و دغدغهمندی استاد شجریان در رابطه با فرهنگ و هنر را هیچگاه فراموش نخواهیم کرد.
استاد شجریان یک خوانندۀ بسیار توانمند با صدای ششدانگ و تسلط و آگاهی کامل بر گوشهها و دستگاههای موسیقی و حوزههای ادبیات، جامعهشناسی، تاریخ و مردمشناسی بود. فراتر از همۀ اینها، از نکات بارز شخصیتی استاد شجریان اهمیت اخلاقیات در نظر ایشان بود. انسانیت درون استاد موج میزد؛ ایشان با همۀ انسانهایی که سر راهشان قرار میگرفتند با مهربانی، بزرگمنشی و طبع بلند مواجه میشدند. اینکه محمدرضا شجریان، اخلاقیات و انسانیت را در رأس زندگی شخصی، اجتماعی و هنری خود قرار داده بود، میتواند سرلوحۀ ما باشد و بدانیم که در عالم هنر، انسانیت و اخلاق نیکو باید در درجۀ اول اهمیت قرار گیرد و هنر در مرحلۀ بعد جلوهگر شود. به قول استاد «حسین تهرانی» در موسیقی ۹۹ درصد انسانیت مهم است و یک درصد هنر؛ این دیدگاه به زیباترین شکل در رفتار و زندگی هنرمندی چون استاد شجریان مشهود بود.
ایشان اعتقاد داشتند برخی آثار را هر هنرجویی بخواند تکنیک آوازش ارتقا مییابد، ازجمله آثاری که ما در محضر استاد شجریان درس گرفتیم، «پیام نسیم»، «در خیال»، «یاد ایام»، «آسمان عشق»، «نوا مرکبخوانی»، «سرّ عشق»، «دستان» و «همایون مثنوی» بود. ما این آثار را زیر نظر خودشان تکرار و تمرین میکردیم و استاد با دقت آوازهایی که سر کلاس میخواندیم را بررسی میکردند؛ این شیوه بسیار اثرگذار بود؛ برای مثال اگر درآمد تحریری «شور» از سه جمله تشکیل شده بود، استاد این سه جمله را سه بخش کرده بودند؛ جملۀ اول در یک تِرک که شش بار تکرار شده بود، جملۀ دوم در تِرک دوم که شش بار تکرار میشد و جملۀ سوم در تِرک سوم که شش بار تکرار میشد؛ بعد مصراع اول در تِرک چهارم، شش بار تکرار میشد، مصرع دوم در تِرک پنجم، شش بار تکرار میشد و تحریر انتهایی بسته به اینکه چند جمله بود در تِرکهای مختلف شش بار تکرار میشد. استاد اعتقاد داشتند که جملات موسیقایی بر اثر تکرار زیاد، خیلی راحت در ذهن هنرجو ثبت میشود و آنها را یاد میگیرد. زحمت چیدمان این دروس را خودشان در استودیو میکشیدند و برای این کار تمام و کمال وقت میگذاشتند.
استاد شجریان همیشه به ما تأکید میکردند که شعر، سرمایۀ خواننده است و ما باید زیاد شعر بخوانیم و اشعار شاعران بزرگ را از بر باشیم. خود ایشان هم مطالعۀ فراوانی در زمینۀ شعر و ادبیات داشتند و انتخاب بهجای اشعاری که ایشان در برهههای مختلف داشتند، نشان میدهد چقدر اهل مطالعه بودند. استاد شجریان در برهههای مختلف، اشعار گوناگون و متفاوتی خواندند که هرکدام در آن برهۀ تاریخی، حرفهای زیادی برای گفتن داشته است. انتقال مفهوم در نظر استاد شجریان از اهمیت بالایی برخوردار بود و به همین دلیل تأکید ویژهای بر ادبیات داشتند.
خواننده
https://srmshq.ir/cdlh7q
هیچگاه نشنیدم استاد شجریان از کسی به بدی یاد کند
***
من از ده سالگی با موسیقی سنتی آشنا و به آن علاقمند شدم و اولین صدایی که مرا مجذوب موسیقی سنتی کرد، صدای استاد شجریان بود. یادم نمیرود که اولین بار آواز استاد را در تصنیف «جان جهان» از آلبوم «نوامرکبخوانی» ساختۀ زندهیاد پرویز مشکاتیان شنیدم و تحولی در من رخ داد. از همان کودکی با صدای استاد زندگی کردم و برای من یک الگو بودند. من متولد اصفهان هستم و آواز را با اساتید مکتب اصفهان شروع کردم، اما همواره صدای استاد شجریان و کارهایشان مرا بیشتر جذب میکرد. آن زمان مثل الآن فضای مجازی نبود و دسترسی به اساتید به این سادگی میسر نمیشد. برایم مثل خواب و رویا بود که بتوانم استاد شجریان را از نزدیک ببینم. فقط عکسها و فیلمهایی از استاد دیده بودم تا اینکه توانستم در کلاسهای آواز ایشان شرکت کنم. متوجه شدم کسی که سالها در خواب و رویای خودم میدیدم و با صدای ایشان موسیقی را آغاز کردم دارای چه شخصیت اجتماعی و هنری عمیقی است. حدود شش، هفت سال از نزدیک با استاد شجریان در ارتباط بودم و جدای از کلاسهای آواز، ارتباط دوستانهای توسط یکی از دوستان مشترک ایجاد شد و میتوانستم ایشان را بیشتر ببینم. علاقمندی من به استاد بیش از آن است که بتوانم در کلام توصیف کنم. سراسر کلاسها و محفلهایی که با ایشان داشتیم، خاطره است. وقتی صحبت میکردند، اینقدر با جذبه، محکم، صریح و مستقل از هر چیزی بود که بر جان مخاطب مینشست.
یکی از روزهایی که برای شرکت در کلاس آواز استاد شجریان از اصفهان به تهران آمده بودم، در تاکسی بودم که صحبت استاد شجریان شد، کسانی که در تاکسی بودند، متوجه شدند که من از شاگردان استاد شجریان هستم اما باور نمیکردند که استاد کلاس برگزار کنند؛ در همین حین یکدفعه در ترافیک اتومبیل استاد شجریان را کنار تاکسی ما قرار گرفته بود، دیدم. استاد همیشه عادت داشتند در ماشین فقط روبهرو را نگاه کنند؛ درِ تاکسی را باز کردم و پیاده شدم، من را که دیدند، احوالپرسی کردند و پرسیدند «کلاس میآیی؟» گفتم «بله» و گفتند «بیا با هم برویم.» مسافران تاکسی ناباورانه این اتفاق را نگاه میکردند؛ اینکه درست زمانی که صحبت استاد شجریان بود، یکدفعه ایشان را در کنار خود دیدیم، خیلی جالب بود. آن روز در مسیر دیدم که استاد مهربانانه و فروتنانه پاسخ ابراز محبت و ارادت مردم و رهگذران را میدادند.
شخصیت ایشان جدا از بُعد موسیقایی، شخصیتی پیچیده و عمیق بود؛ آگاه به جامعه و زمانه بودند و مسائل اقتصادی و سیاسی کشور را بهخوبی میدانستند؛ در رابطه با هر مسئلهای بدون دلیل و فکر، نظر نمیدادند؛ اگر چیزی میگفتند حتماً در پسِ آن اعتقاد و دانشی بود که باعث میشد سخنشان به دل بنشیند. استاد شجریان غرور بسیار زیبایی داشتند که در خور ایشان بود، اما در عین حال بسیار مهربان بودند. با کسانی که برای اولین بار با ایشان ملاقات میکردند بسیار مهربانانه برخورد میکردند؛ هیچگاه سر کلاس برخوردی نداشتند که کسی برنجد. من معتقدم محمدرضا شجریان از روزی که متولد شد باید استاد شجریان میشد؛ چراکه خداوند یک شأن و شخصیت عجیبی در وجود ایشان نهاده بود. برای بنده از دوران کودکی الگوی واقعی بودند. من هیچگاه نشنیدم که استاد شجریان پشت سر سایر هنرمندان و اساتید موسیقی یا هر شخص دیگری از آنها به بدی یاد کنند؛ حتی وقتی بعضی از هنرجویان جلوی ایشان از هنرمند دیگری یا از دوستان استاد، نکتهای منفی را نقل میکردند، استاد شجریان جلوی صحبت آنها را میگرفتند و اجازه نمیدادند آن بحث ادامه پیدا کند. این خصوصیت ایشان بسیار مرا تحت تأثیر قرار میداد.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
خواننده
https://srmshq.ir/63ghzr
کارگاه آواز استاد شجریان برای ما پر از خاطره بود؛ خاطراتی زیبا و جذاب در کنار هیجانی شیرین که بهدلیل حضور در کلاس ایشان داشتیم؛ چراکه قرار بود در مقابل کسی آواز بخوانیم که سالها به او فکر کرده بودیم. همین که توانسته بودیم در کلاس استاد شرکت کنیم، برای ما یک بُرد بزرگ بود و اگر تمرین میکردیم و در محضر استاد شرمنده نمیشدیم، این شیرینی و احساس بُرد دوچندان میشد. خاطرات من از کلاس استاد شجریان توأم با یک هیجان شیرین است؛ یکشنبهها ساعت چهار بعدازظهر که تا همیشۀ عمر برای من خاطرهای طلایی خواهد بود. آن وجه شخصیتی استاد شجریان که در نظر من بسیار پررنگ و جذاب مینماید، شجاعت ایشان است. استاد شجریان در امور حرفهای و هنری و برخوردهای اجتماعی خود انسان بسیار نترس و شجاعی بودند؛ عقایدشان را بدون واهمه و هراس بیان میکردند؛ این درس بزرگی برای من است. حتی آواز را هم بسیار شجاعانه میخواندند؛ نوع تلفیق شعر، ملودیپردازی و فرایندی که در طراحی و تولید آواز طی میکردند تا درنهایت به آن آواز زیبا میرسید، به عقیدۀ من نسبت به گذشتگان شجاعانهتر بود. یک وجه دیگر شخصیت استاد که لازم است از ایشان یاد بگیریم، معرفت و مرامی است که ایشان بهعنوان یک انسان بزرگ در آن جایگاه نسبت به هنرجوها، شاگردان و همکاران خود داشتند. استاد شجریان بسیار بامعرفت بودند و همیشه با روی باز ما را میپذیرفتند؛ انسان خوشمشربی بودند و با وجود اینکه جایگاه ایشان در نظر ما همیشه بلند و رفیع بود، اما طوری رفتار میکردند که احساس راحتی با ایشان داشته باشیم و حس رفاقت در ما ایجاد شود. دو ویژگی «شجاعت» و «معرفت» بهعنوان دو وجه مهم شخصیتی و اخلاقی استاد شجریان در ذهن من حک شده و برای همیشه باقی خواهد ماند.
استاد شجریان معتقد بودند که با بررسی و بازخوانی آثار و اجراهای هنری اساتید آواز میتوان به نکاتی که در آن آوازها هست، پی برد و به داشتههای هنرجو اضافه کرد؛ برای تدریس از این شیوه استفاده میکردند و ما آلبومها و آوازهایی را که استاد به آنها علاقه داشتند و میدانستند برای هنرجو بار آموزشی دارد، در محضر ایشان بازخوانی و تکرار کرده و از نظراتشان استفاده میکردیم. کسانی که «ردیف» کار کردهاند و کسانی که به موسیقی «دستگاهی» اشراف دارند، میدانند شیوهای که استاد استفاده میکردند بسیار روش درست و دقیقی است.
استاد شجریان انسان بسیار باهوش و اهل مطالعهای بودند؛ همانطور که خودشان هم بارها گفتهاند بیشترین مطالعاتشان در زمینۀ ادبیات و شعر بوده است. هر بیتی را که از دیوان شاعران بزرگ فارسیزبان انتخاب کنید، میبینید استاد شجریان روی آن بیت آواز خواندهاند و این موضوع کار ما و کسانی که بعد از ایشان میخواهند آواز بخوانند را بسیار سخت کرده، اما نشان از حس جستوجوگری و علاقۀ استاد شجریان به ادبیات کلاسیک و شناخت ایشان از شاعران بزرگ دارد. نکتۀ دیگر، نگاه استاد شجریان به تلفیق شعر و موسیقی با رویکرد مبتنی بر روایتگری است. درواقع ایشان ابتدا یک غزل را در وجود خود میپروراندند و بعد در نقش شاعر، عاشق، معشوق و راوی ظاهر میشدند و شعر را با ترکیب موسیقی بسیار درخشان مثل یک صحنۀ نمایش به شنونده نشان میدادند؛ درواقع آثار استاد شجریان فقط شنیدنی نیست، مانند یک صحنۀ نمایش از شعر، دیدنی هم هست .
به اعتقاد من استاد شجریان یک هنرمند چندوجهی است. وجه اجتماعی در کنار وجه سیاسی ایشان باعث میشود این بخش از شخصیت استاد در دید عامۀ مردم پررنگتر جلوه کند و وجه هنری ایشان کمتر دیده شود؛ این ناشی از شجاعت استاد شجریان است که یک وجهۀ قهرمانانه به ایشان میدهد که واقعاً لایق آن هستند؛ اما در لایههای عمیقتر با هنرمندی مواجهیم که در حین اینکه فن را رعایت میکند، هنرش را به غایت زیبایی رسانده است. جمع این دو در آثار هنری بسیار دشوار است؛ اینکه بتوانید جنبههای فنی و زیباشناسانه را در کنار هم رعایت کنید و درنهایت یکی از خواص باشید که در دل عوام هم جا داشته باشید. وجوه مختلف شخصیتی استاد شجریان، آثار هنری و وجهۀ اجتماعی ایشان نیاز به بررسی بیشتر توسط پژوهشگران موسیقی دارد.
خواننده
https://srmshq.ir/6ek9tm
چنان میخواندند که گویی خودشان شعر را سرودهاند
***
گاهی صحبت از زمانی که در گذشته آن را حس و تجربه کردید، بسیار دشوار است بهخصوص که احساس شما به آن گذشته عمیق باشد و بیانش را بینهایت مشکل سازد؛ صحبت دربارۀ استاد شجریان و تجربۀ حضور در کنار ایشان نیز به همین ترتیب دشوار است. یک روز در خانۀ موسیقی برنامهای بود، در مسیر با استاد همراه شدیم، استاد فرمودند: «یک هنرمند وقتی در مسیر رشد و ترقی قرار میگیرد، سرعتش بالا میرود، طوری که گویا در اتومبیلی با سرعت هزار کیلومتر در ساعت در حال حرکت است و آنجاست که یک سنگریزۀ کوچک قادر است اتومبیل شما را واژگون کند؛ بنابراین همیشه باید مراقب باشید و خودتان را بپایید.» هرگز این نصیحت استاد را فراموش نمیکنم.
یک روز در ساختمان «فرهنگستان هنر» زعفرانیه سر کلاس استاد شجریان بودیم، آقای محمدنیا، وارد کلاس شدند و گفتند «دخترخانمی هر دو هفته یکبار میآید که شما را ببیند.» استاد فرمودند بگویید بیاید داخل. دخترخانمی حدود ۱۸ ساله با چشمهای گریان وارد کلاس شد، استاد از جا بلند شدند و به قدری صمیمی با ایشان برخورد کردند که بعد از رفتنشان، از استاد پرسیدیم آن خانم از بستگان شما بودند و ایشان را میشناختید؟ گفتند: «خیر، من آن دخترخانم را نمیشناختم اما ایشان من را میشناخت و شاید مدتی با موسیقی و صدای من زندگی کرده؛ پس من باید طوری رفتار کنم که انگار من هم ایشان را میشناسم.»
آن روز من این درس را از استاد گرفتم که اگر هنرمند بزرگی شدی و توانستی با بزرگمنشی و رفتار متواضعانه، بزرگ بمانی، هنرمند واقعی و ماندگار خواهی بود.
استاد شجریان فقط استاد آواز نبود، در زمینۀ اخلاق، تاریخ، ادبیات، موسیقی، خط، نقاشی و شعر هم استاد بود. ایشان بینهایت مهربان، باسخاوت و صبور بودند. خاطرم هست یک روز سر کلاس درس، آواز افشاری کار میکردیم؛ شعر این بود «بگذشت و باز هم آتش بر خرمن جنون زد» یک جای آواز، اوج زیبا و پر از تکنیکی داشت، استاد به یکباره فرمودند: «ببینید چقدر خوب میخونه!» نگفتند: ببینید چقدر خوب میخوانم!
آن لحظه من یاد شعر حافظ افتادم که فرموده است: «شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد - دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود» انگار میخواستند بگویند این، من نیستم و این نشانۀ تواضع و فروتنی این استاد والامقام است.
شناخت ادبی و هنری ایشان کاملاً در آثارشان ملموس و مشخص است؛ چنان شعر را از آنِ خود میکردند و چنان میخواندند که گویی خودشان شعر را سرودهاند.
به خاطر دارم یکی از دوستان که دکترای ادبیات و استاد دانشگاه بود، به استاد گفته بودند «طوری اشعار از زبان شما جاری میشود که انگار خوانش اصلی آن همین است و غیر از این نباید خوانده شود.» استاد در زمان خواندن شعر، خود را جای شاعر میگذاشت و اشعار را به بهترین حالت بر زبان جاری میکرد.
در نهایت باید بگویم استاد شجریان، شخصیتی ماندگار است و تاریخ، او را فراموش نخواهد کرد.
شاعر
https://srmshq.ir/xkn0oq
یادداشت
پیش از این بسیار گفتهاند و شنیدهایم که جاودان یاد، استاد محمدرضا شجریان، سهمی بسیار بزرگ در شنیده شدن شعرِ فارسی داشته است. حافظۀ شنیداری ایرانیان و پارسیزبانانِ زمانۀ ما سرشار از ابیات و غزلهایی است که خنیایِ جادویی شجریان آنها را روایت کرده است. کدام ایرانی است که دستِ کم غزلی ناب از عطار یا سعدی یا مولانا یا حافظ را با صدایِ بلورین و بَرینِ او نشنیده باشد؟ تسلط و چیرهدستی و دانش او در موسیقی و ظرایف آواز به یک سو؛ امّا آنچه که آواز او را به ژرفای جانِ چند نسل نشانده است، هوشمندی هنرمند در درکِ درستِ شرایطِ جامعه در هر دوره و شناختِ فرهنگ و اجتماع است. انتخابِ آگاهانۀ شعر، موسیقی او را به صدایِ مردمانِ سرزمینش بدل کرده. در این میان، نکتۀ قابل تأمل این است که ادبیات و شعرِ مابعد از نیما به هزار و یک دلیل، در بنیاد با شعر پیش از نیما متفاوت شده است. در واقع شعرِ نیما و نیمایی، محصول ناگزیرِ تحول و گذار جامعۀ ایرانی از تکصدایی به تکثٌُر، از استبداد به آزادی، از سنّت به مدرنیته و از بند به رهایی است. هرچند این گذار هزاران زخم بر پشت و دشنه در پهلو داشته است. به هر روی شعرِ ۱۰۰ سال اخیر، بازنماییِ ایران و ایرانیِ دیگری است. حادثۀ مهم اینجا است که آوازخوانانِ ما هنرشان ریشه در سنّتهای موسیقایی ما دارد و اساساً ردیفهای آوازی و تحریرها و شیوههای ادای شعر و مکتبهای مهمِ آوازیِ ما، قرنها با زبانِ شعرِ کلاسیک خو گرفته و بر روی قالبهای کهنِ شعر، چون غزل و مثنوی و رباعی و دوبیتی اجرا شده است. در این میان، اولین خوانندۀ موسیقیِ سنتیِ ایران که اتفاقاً بسیار بر میراثِ آوازی گذشتگان مسلّط بود و نسبت به آنها وفادار و به فراست دریافت که روایت شعرِ نو، ضرورت اجتنابناپذیرِ جامعۀ متکثر و متغیر ایران است؛ محمدرضا شجریان بود.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
آهنگساز و پژوهشگر
https://srmshq.ir/tl9pug
معاصر زمانۀ خودش است و اعتقاد دارد؛ موسیقی باید روح زمانه را بشناسد. محمدرضا شجریان «سنتگرایِ نوگرایی» است که در مسیر تکامل موسیقی کلاسیک ایرانی، ضمن حفظ اصالتهای بنیادی به خلاقیت و بداههپردازی در آواز روی میآورد و مسیر تکامل موسیقی کلاسیک ایرانی، یا بهاصطلاح سنتی را سرعت میبخشد. شجریان، تحولگرا و آوانگارد نیست، بلکه مثل بسیاری از هنرمندان جهان مسیر هنری را غنای محتوایی و تکنیکی میبخشد، مثل مسیری که بتهوون، مالر، باخ و موتزارت در موسیقی کلاسیک غربی طی کردند.
بعد از دوره حکمرانی شاهتهماسب صفوی و ممنوعیت موسیقی، موسیقیدانان برای حفظ و مانایی این هنر، بخش عمدهای از موسیقی ملی ایران را به مداحان و تعزیهخوانان امانت دادند. نغمات و فرمهای موسیقی ایران در این گونههای مذهبی باقی ماندند تا در دورهای دیگر و پس از صدها سال بتوانند مجدداً به موسیقی ملی ایران بازگردند. عموم خوانندگان قدیم ایران از تعزیهخوانی و مداحی به آواز روی آورده بودند. تلاش گروهی از خوانندگان و آوازخوانان نیمۀ اول سدۀ معاصر به بازیابی و حفظ آوازهای موسیقی کلاسیک ایران انجامید. نام این استادان در زمرۀ گروه اول حافظان آواز ایران است؛ ابراهیم آقاباشی، سید عبدالرحیم اصفهانی، سید حسین طاهرزاده، علیخان (نایبالسلطنه)، عبدالله دوامی، جناب قزوینی، ابوالحسن اقبال آذر، رضا قلی ظلی، رامبد صدیف، ابراهیم بوذری، جناب دماوندی، محمد ایرانی مجرد، ضیاء الذاکرین، حسینعلی نکیسا، شیخ محمود خزانه، عیسی آقاباشی، سلیمان امیرقاسمی، سید احمدخان و قلی خان شاهی.
در نسل بعد، آوازخوانان و تصنیفخوانانی چون؛ غلامحسین بنان، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، تاج اصفهانی، عبدالوهاب شهیدی، سید جواد ذبیحی، رضوی سروستانی، محمدرضا شجریان، پریسا، هنگامه اخوان، حسین قوامی، اکبر گلپا، حسین خواجه امیری، علیاصغر شاهزیدی، محمدتقی سعیدی، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری و ایرج بسطامی به خواندن آواز بر پایه حفظ اصالت نغمه گوشههای دستگاههای موسیقی ایران و بداههخوانی پرداختند.
محمدرضا شجریان یکی از پدیدههای قرن معاصر ایران است. به تعبیری میتوان گفت شناختهشدهترین شخصیت هنری ایران در دنیا و مشهورترین و محبوبترین هنرمند ایرانی در چند سدۀ اخیر است.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
فیلمساز و عکاس
https://srmshq.ir/9r1w3h
سالهای میانۀ دهۀ هفتاد که عکاسی را بهطورجدی دنبال میکردم و بیشتر هم کار عکاسی طبیعت انجام میدادم؛ نزد «رضا یساولی» (ناشر و مدیر نشر یساولی) رفتم و نمونه عکسهایی که از بزرگان فرهنگ ایران داشتم را به او ارائه کردم. یساولی، مرا تشویق و ترغیب کرد تا این مجموعه را ادامه دهم. در ادامۀ این حرکت، به دیگر مفاخر فرهنگ ایرانزمین رسیدم که یکی از آنها «محمدرضا شجریان» بود.
سال ۱۳۷۷ که برای عکاسی، به سراغ او در باغ شخصیاش رفتم، خودم را با انسانی روبهرو دیدم که در اوج محبوبیت و شهرت، خوشرو، خوش روحیه و مهربان بود. باغ او، مرا به یاد باغهای زیبای ژاپنی انداخت. شخصیت او برایم بسیار جالب بود. شخصیتی که به شکلی جدی، اهل انضباط و پیوستگی در کار بود و ساعتها، در اتاقش، تمرین آواز میکرد و این خصوصیت برای من الگو شد. ضمن اینکه مسئولیتش در بین مردم را هم از یاد نبرد و برای آن تلاش کرد. تجربۀ من بهعنوان یک عکاسِ جوان در آن زمان، در برخورد با شخصیتها و چهرههای فرهنگی مختلف، متفاوت بود. بعضی از آنها، پذیرا نبودند، در خود فرورفته و تهاجمی برخورد میکردند و زمان کوتاهی برای عکاسی مرا میپذیرفتند. درحالیکه برخی شخصیتها خیلی پذیرا بودند. اگر عکسهای شخصیتهایی چون: «احمد شاملو»، «عباس کیارستمی»، «سیمین دانشور» و «محمدرضا شفیعی کدکنی» موردتوجه قرارگرفتهاند، به این دلیل است که ارتباط بین اینسوی دوربین (عکاس) و آنسوی دوربین (سوژه)، بهدرستی شکل گرفته است. هر دو طرف میدانستیم که این عکس، برای ثبت و ارائۀ چهرهای مهم از یک شخصِ مهمِ مدرنِ فرهنگِ ایران به تاریخ است. از همین رو، هر دو طرف، برای انتقال این موضوع در عکس، به یکدیگر کمک میکردیم و با هم تعامل داشتیم. عکسی که از شجریان هم ثبت کردم، واجد همین شرایط بود. شجریان، بسیار پذیرا بود و در همان برخورد، شرایط را به نحوی رقم زد تا من _که آن سالها جوان بودم_ بتوانم بهعنوان عکاس، کارم را به بهترین شکل ممکن انجام دهم. البته حضور زندهیاد استاد «نصرت کریمی» در کنار من، این صمیمیتِ بینِ ما را بیشتر کرد! من پیش از اینکه دنبال ارائۀ گزارشی از چگونگی شخصیتِ سوژه باشم، دنبال تعامل با او هستم؛ بنابراین به همان شکلی که خودم شجریان، سایه، دانشور یا برخی چهرههای ارزشمند دیگر کشورمان را شناختهام، در این عکسها به تصویر کشیدهام. در حقیقت، این عکسها، بازنمایی شناخت من از آن چهرهها است. یساولی، بعد از دیدن این عکسها، از من حمایت کرد و سرانجام این مجموعه را با نام «یاد و نگاه»، در سال ۱۳۷۹ با بهترین کیفیت ممکن، به چاپ رساند. این کتاب در تیراژ بالا، فروش زیادی داشت و همین باعث شد تا این عکسها در بین مردم دیده شوند و به خانههای مردم بروند. حس و حال و دَرد و دُرد و خلسهای موجود در این عکسها و کاری که ناشر در زمان مناسب انجام داد؛ بسیار روی دیده شدنِ کار منِ آرتیست مؤثر بود و باعث شد که این عکسها، بعد از ربع قرن، بخشی از خاطره و زندگی مردم شوند. به همین دلیل، اخیراً پرترۀ شش چهره از مفاخر را به مردم واگذار کردم تا به دست همۀ علاقهمندان برسد و به خود آنها تعلق داشته باشد: «محمدرضا شجریان»، «هوشنگ ابتهاج»، «سیمین دانشور»، «سیمین بهبهانی»، «احمد شاملو» و «محمدرضا شفیعی کدکنی». چون این عکسها را متعلق به خودم نمیدانم؛ بلکه متعلق به مردمی میدانم که هم آن چهرۀ فرهنگی و هم عکسی که من از آن چهرۀ فرهنگی ثبت کردهام را به محیط زندگیشان بردهاند و مال خود کردهاند.
آرزویی که دارم این است که در ادامۀ همین مسیر، بتوانم در مورد هنرمندان استانهای ایران، به همین شکل کار کنم. از استانهای گیلان، یزد، تبریز و کرمان، شروع کردهام و بخشی از این مجموعهها با همکاری و پشتیبانی چند دوست امکانپذیر گردیده است. شخصیتهایی چون «علیاکبر صنعتی»، «محمدابراهیم باستانی پاریزی»، «فرهاد ناظر زاده کرمانی» و «هوشنگ مرادی کرمانی»، شخصیتهایی هستند که در سطح ملی و حتی بینالمللی شناخته شدهاند؛ اما بسیاری شخصیتهای کرمانی هستند که خارج از استان، شناخته شده نیستند و این وظیفۀ من است که آنها را بشناسانم. اگر این اتفاق نیفتد، بخشی از فرهنگ ایران در دل تاریخ گم خواهد شد. اگر این عکسها را بگیرم و در سطح ملی، در قالب کتابهایی مثل: «کتاب عکس ۱۱۱» و «یاد و نگاه» منتشر کنم، این چهرهها معرفی خواهند شد. این اتفاق، به حمایتهای جدی استانی نیاز دارد. تابهحال، فقط استان گیلان، از من حمایت کرده و استانهای کرمان، یزد و تبریز، هیچ حمایتی از این اقدام نکردهاند. دلیل اقدام من این است که باور دارم، ایران فقط تهران نیست و مردم باید هنرمندان و بزرگان فرهنگ شهرهای دیگر نیز را بشناسند. کار من فیلمسازی است؛ اما نمیتوانم از همۀ این شخصیتها فیلم بسازم. به همین دلیل به عکاسی از آنها روی میآورم. دراینبین، رسانهها (بهویژه رسانههای بومی و محلی)، خیلی میتوانند به منِ آرتیست، در ایجاد سهولت برای انجام این کار کمک کنند. ما برای ارائۀ گزارش وضعیت کنونیمان به تاریخ، وظیفه و مسئولیت داریم. امیدوارم عمرم اجازه دهد تا بتوانم این کار را در ارتباط با مفاخر استانی کشورمان به سرانجام برسانم؛ به شرطی که مسئولین استانها حمایتم کنند.
پژوهشگر فلسفه و هنر
https://srmshq.ir/wrmobk
در واکنش گاهنامهای به رویدادها دو نوع ماشین به ظاهر متضاد همواره مشغول به کارند: نخست «ماشین نوستالژی یا تالار مشاهیر» و دیگری «ماشین اتاق خبر».
اولی صرافت و ظرافت بیاندازهای دارد در تولید هاله، افسون، اسطوره و نوستالژی و دومی تلاش لحظهشمارانهای در تقلیل رخدادها به تیترهای خبری تاریخ مصرفدار. دم و دستگاه هر دو علیه تاریخ کوک شده است، اولی از طریق تقدیس فجایع، الاهیات رنج، تولید هاله و اسطوره و نهایتاً نوستالژی تاریخ را دور میزند و دومی با عادیسازی رخدادها، اقتصاد لایک/توجه و نهایتاً مهرِ تاریخ انقضا.
به عبارتی هرکدام دستهای یک پیکرند: «اپراتورِ فراموشی». اپراتور فراموشی درست جلوی چشمانمان چشمبندی میکند و از حقیقت امر تاریخی استفاده میکند تا ناحقیقتی را به جای تاریخ جا بزند.
شاید چند پرسش شعاع نوری بتاباند بر موضوع، بهعنوان مثال از دهه شصت چه باقی مانده است؟
_ نوستالژیِ شیرین کوکاکولا یا تلخی هزاران جام زهر؟
_خاطره خوش کیوسک زرد رنگ تلفن؟ یا ردی سرخ بر روپوش سفید؟
احساسِ پیروزی بزرگ یا تاریخ انقضا هزاران رنج رستگار نشده؟
و یا از فردوسی چه باقی مانده است؟ آرایههای ادبیِ درس فلان استا!!د ادبیات با چاشنیِ «هنر نزد ایرانیان (پارسیان) است و بس» یا پرچمِ عدالتخواه و جهانگسترِ کاوه؟
نهایتاً در سطحی جهانی شاید بیجا نباشد همسخن با جورجو آگامبن بپرسیم از آشویتس چه باقی میماند؟**
البته که همجهت با قصدیت متن این پرسشها عامدانه اندکی تقلیلگرایانه طرح شدهاند و اساساً همیشه در مثال زدن تقلیلی نهفته است، اما گاه تنها از طریق ایجاد یک روزنه کوچک و قلیل بر دیوار میتوان بخشی از جهان وسیع پشت دیوار را روئیت پذیر کرد، لکن صورتبندی نهایی مسئله نمیتواند تقلیل گرایانه باشد.
اگرچه که اپراتور فراموشی با دقت و ظرافت غبارِ شیرینِ نوستالژی کوکاکولا را بر شیشه هزاران جام زهر پاشیده است و با رنگ زرد کیوسک تلفن، گنجشکِ پیرهنهای سرخ را رنگ میکند و قناری خوشبختی میفروشد اما همواره مقاومتی سخت هم در کار بوده است، اینجاست که پای خاطره و حافظه در مقام استراتژی مقاومت به میان میآید، حافظه نهتنها در مقام کارکرد مغز در مقطعی کوتاه بلکه در مقام توانش یک بدن جمعی و تاریخی، بدنی که از دل اسطورههای شاهنامه و دستان کاوه تا آسفالت داغ واقعیت هفتتپه کش میآید، بر این بدن حروف طلبِ آزادی از باجۀ زردرنگ تلفن در دهه شصت تا سیبِ ممنوعه صدای یار در چند دهه بعد حک شده است، این حافظۀ بدنمند به ذهن در مقام سوژه وابسته نیست و به همین دلیل نه ماشین نوستالژی بر آن کارگر است و نه مهر تاریخ انقضا.
۲- به میانجی این صورتبندی ادامه متن تلاشی است برای برخورد غیر گاهنامهای به رویدادی چون مرگِ هنرمندِ بزرگ موسیقی محمدرضا شجریان.
شاید قرینهسازی پرسشِ بخش نخست رهیافتهایی را عرضه کند، «از محمدرضا شجریان چه باقی مانده است؟ یا چه باقی خواهد ماند؟» خسرو آواز ایران؟ یا صدای خس و خاشاک؟
مانند هر رویداد دیگری «ماشین نوستالژی/تالار مشاهیر» و «ماشین تاریخ انقضا» پیش از طرح هر پرسشی شروع به کار کردهاند، ماشین نوستالژی سالهاست که تندیس او را برای نصب در تالار مشاهیر میتراشد و با عناوین مختلف بر گرد محمدرضا شجریان و سایر اساتید موسیقی هالۀ اسطوره و افسون و راز پیچیده است، هالههای تقدس پیچیدهترین تکنولوژیهای قدرت را تولید میکنند، فرقی نمیکند از دپارتمانهای هنر و موسیقی گرفته تا کوه و تفرجگاهها و نهایتاً کل ساحت عمومی انواعی از ماشین تولید هاله و نوستالژی در حال کارند که به انحصار قدرت در هر حوزه منتهی میشود. تقلیل تاریخ جمعی هنرها به تالار مشاهیرِ مقدس مهمترین کارکرد این ماشین در زمینه ادبیات و هنر است.
و اما ماشین اتاق خبر که رفتارشناسی آن در این مورد نیاز چندانی به تحلیل ندارد، ورژن داخلی که خیلی پیش از این سالها عجولانه مهر تاریخ انقضا بر هنر و زندگی شجریانِ بزرگ زده بود و ورژنهای برونمرزی البته بر ارزش اقتصادِ خبری رویداد واقفاند هنوز مهر تاریخ انقضا را از کشو خارج نکردهاند و همچنان «هشتگ خسرو آواز» ایران اینجا و آنجا به چشم میخورد.
با این تفاسیر چگونه میتوان به پرسش «از محمدرضا شجریان چه باقی میماند؟» نزدیک شد؟ بحث تخصصی راجع به میراث موسیقیایی او در توان این متن نیست اما گمان میبرم بسیاری از مباحث در اینباره هنوز در چنبرۀ هالۀ «خسرو آواز ایرانی» گرفتارند، شاید به گذشت زمان و تحقیقهای تحلیلی و انتقادی نیاز است تا نسبت او با موسیقی نواحی ایران روشنتر شود همچنین توانِش تلاشهای جمعی و مشترک او با سایر موسیقیدانان.
نزدیک شدن به پاسخِ پرسش در جستجوی این نکته نهفته است که چرا تعداد دوستداران شخص محمدرضا شجریان از دوستداران هنر آوازیاش بیشتر است؟ میتوان با تمی نیچهای پاسخی به این پرسش داد، تکینگی شجریان تنها منحصر به آواز او نیست، هنر او تولید یک زندگی است، زندگی که از او یک حافظۀ بدنمند میسازد:«حنجره در مقام حافظه».
حافظهای که یک اشتباه را دو بار تکرار نمیکند، اینجاست که با استمداد از فروغ میتوان پاسخ داد که «تنها صداست که باقی میماند»؛ و شجریان نهایتاً صدای خس و خاشاک را انتخاب میکند تا خسرو آواز ایران.
البته هر عنوانی در پیشگاه ماشینِ نوستالژی قابلیت بدل شدن به هاله را دارد و با این اوصاف هر لحظه باید از این عنوان هم هاله زدایی کرد.
شجریان صریحاً در مصاحبهای اعلام کرد من خودم را آنطور که دیگران با لحنی پرطمطراق «استاد آواز ایران» مینامند نمیشناسم، او صدای خس و خاشاک بود و در دهه آخر فعالیتش با نوازندگان جوان و سازهای ابداعی روی صحنه رفت و تلاش داشت تا در گفتار و عمل از خود هالهزدایی کند، بدترین شکل ستایش از او احضار هاله بر گرد اوست و همچنین نشاندن او بر مرکز و پیچیدن راز و افسون استادی بر کفنش. یاد کردن از یک شجریان مرکز زدوده وفادارانهترین شکل مواجهه با اوست،«یک شجریان مرکز زدوده» صدای خس و خاشاک است در همۀ ابعاد. صدای خس و خاشاک بودن منشی قهرمانانه و فردی نیست بلکه دریافتنِ توانشِ یک بدنِ جمعی است، نوعی قلمروزدایی است، قلمروزدایی از هر گونه اقتدارگرایی در هر حوزهای: از موسیقی و شعر گرفته تا سیاست و اجتماع. سرانجام ضروری است «یک شجریان مرکز زدوده» به قلمروی وسیعتری از مرکز زدایی ضمیمه شود یعنی مرکز زدایی از زبان فارسی در پهنۀ ایرانِ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی. روزگاری دلوز و گاتاری از هزاران آلیس* ** بالقوه سخن گفتهاند با کمی خطر کردن شاید که باید از هزاران شجریان بالقوه در بسیاران جهان و زبان ممکن سخن به میان آوریم.
*در متنی مجزا با عنوان «تغییر و اپراتورهای سهگانه حفظ وضع موجود» ابعاد نظری این بحث را بسط دادهام.
**باقیماندههای آشویتس (از آشویتس چه باقی میماند) عنوان کتابی است از جورجو آگامبن فیلسوف معاصر ایتالیایی، در ادامه پروژه فکریاش هوموساکر: حیات برهنه و قدرت حاکم.
***آلیس شخصیت اصلی رمان معروف ِ «آلیس در سرزمین عجایب» نوشته لوئیس کارول است که دلوز و گاتاری دو متفکر همکار ارجاعات فلسفی بسیاری دارند بر آثار او.
https://srmshq.ir/wv6mf9
برای نوشتن از شجریان، آنچه که در حوزۀ موسیقی میگنجد به یقین از دوستانی آشناتر از من به موسیقی سنتی بیشتر برمیآید. انگیزهای که مرا به نوشتن از استاد بلندآوازه و ماندگار موسیقی ایران واداشته است ساحت اجتماعی ایشان است:
هنرمندان در حوزۀ اجتماعی شباهتها و تفاوتهایی با عامۀ مردم دارند: از این منظر مشابه هستند که به طور معمول دانش متفاوتی نسبت به مسائل اجتماعی ندارند و یک فعال محیطزیست، حقوقبشر، مسائل اجتماعی و سیاسی نیستند؛ اما تفاوت آنها با سایر افراد جامعه این است که معمولاً مخاطبان بیشتری دارند و از آن مهمتر، احساسات، عواطف، مطالبات و مشکلات جامعه را بهوسیلۀ هنر خود، با بیانی زیباتر، تأثیرگذارتر، عمیقتر و شیواتر به گوش جامعه و دولتمردان حاکم بر جامعه میرسانند.
ماجرای تلخ این سالهای ما این است که برخی از هنرمندان ما و بسیاری از افراد مشهور سایر حوزههای غیر مرتبط با مسائل جامعه، در مقام یک تئوریسین و کارشناس به مسائل اجتماعی ورود میکنند و بایدها و نبایدها را تعیین و به جامعه ابلاغ میکنند؛ و تلختر اینکه این بیان اغلب، فاقد ظرافتهای هنری است.
استاد شجریان اما در حوزۀ اجتماعی و سیاسی، اگرچه بینشی قابل تحسین داشت، اما در کنار و حامی جامعه بود، نه تعیینکنندۀ بایدها و نبایدهای سیاسی و اجتماعی جامعه.
بعد از واقعۀ تلخ ۱۷ شهریور و کشته شدن بسیاری از مردم، با گروهی از هنرمندان از صدا و سیمای حکومت پهلوی استعفا داد و در سالهای اخیر هم در زمان سلامت، به وقت کنار مردم بودن، اهل مصلحتاندیشی و تعلل نبود.
و در بیان دردهای جامعه هم در کنار هنرمندانی دیگر، بیان هنری خود را همواره حفظ نمود: به وقت خواندن شبنورد و ایران ای سرای امید و تفنگت را زمین بگذار...
و امروز برخلاف بسیاری از هنرمندان، کسی شجریان را به خاطر تعیین خطمشی سیاسی و اجتماعی نکوهش نمیکند و کسی به خاطر بیتفاوتی و سکوت بر او خرده نمیگیرد.
اگر شجریان برای بسیاری از مردمی که موسیقی سنتی را نمیشناسند نیز محبوب است، به آن دلیل است که ساحت اجتماعی ایشان، با درایت و شهامتشان، به بهترین شکل ممکن در نزد افکار عمومی رقم خورده است. روح استاد شاد و یادشان تا ابد گرامی باد.
مترجم و نویسنده
https://srmshq.ir/plet08
پرده اول (نسل من)
برای نسل من (دهه ۵۰) دیدن و شنیدن آثار هنری مصادف بود با انقلاب و جنگ ایران-عراق. در نبودِ آثار پاپ و غیره آن روزگار، طنین صدای «ایران ای سرای امید» استاد محمدرضا شجریان همچنان در گوشم است توامِ با خاطراتِ تلخ و شیرین کودکی. یادم هست در ماشینِ پدر سیستم پخشِ دو لبهای بود که هر دو طرفِ نوار کاست را پخش میکرد و این یکی از شگفتیهای آن روزگار بود. نخستین خاطرات من از آلبومهای استاد بازمی گردد به آلبوم نوا (مرکب خوانی) با آن حس غریبِ خواندنش و همراهی سنتور سحر-انگیز زندهیاد پرویز مشکاتیان و نی نازک-طبع جمشید عندلیبی:
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
یا
جان جهان دوش کجا بودهای
نی غلطم در دل ما بودهای
که گاه به طعنه و شوخی نثار دوستانمان میکردیم وقتی بزرگتر شدیم.
باری، یکی از ویژگیهای استاد، انتخاب غزلیات، دوبیتیها و ...ماندگار در تاریخ ادبیات فارسی بود که نسل مرا پیش از آن که به مکتب برود با آن اشعار آشنا کرده و من از همان روزگار کودکی این اشعار را در ذهن دارم.
پرده دوم: خاطره و خود (فردیت)
آنچنانکه در بالا گفتم این انبان اشعار و واژگان در ذهن نسل ما ماندگار شده. بنا به نظر برگسون، فیلسوف فرانسوی، فردیت نوعی خاطره است و حاصل جمع قرار گرفتن لایههای خاطره روی هم در طولِ حیاتِ آدمی.
«برگسون چنین شرح میدهد که خاطره امکانِ خود-آگاهی را میسر میسازد...خاطره هر زمان کلیتی جدید از خودِ آدمی به جهان عرضه میدارد اما تناقض آنجاست که این فردیتِ جدید انباشتِ فردیتهای پیشین است. فردیت بدون خاطره ممکن نیست زیرا که فردیت همان خاطره است».
از این رو، میتوان چنین نتیجه گرفت که این خاطرات جمعی سازندهی فردیت تکتک افراد یک نسل است و به دیگر سخن، هویتِ جمعی مشترک ما نیز هست. نسلِ من حاملِ بخشی از هویتِ اصیل ایرانی ریشه گرفته در ادبیات فارسی است که بخشی از آن را مرهونِ همتِ استاد بیبدیل موسیقی اصیل آن است؛ و برای نسل من از آنجا که این رسانه مانند سینما جذبهای متفاوت داشت لذا از لونی دیگر بود.
اما جدایِ از همه این خاطرات و هویتِ جمعی، تأثیری که یادگیری ناخودآگاه این آثار بر نسل من داشت به دورانِ پس از آن یعنی روزگارِ دانشجویی برمیگردد که دانشجوی رشته ترجمه بودم. اوجش هم زمانی آشکار شد که به درسهایی مانند ترجمه ادبی میرسیدیم و استاد نازنیم، دکتر بهزاد برکت، (که سایهاش مستدام) بخشهایی از آثار برگزیده ادبیاتِ جهان را به کلاس میآوردند و چه آشوبها که در کلاس برپا نمیشد. نسل ما نسلی است که از یکسو با سنت موسیقی اصیل ایرانی (به قول استاد شجریان) پیوند خورده و از سوی دیگر با جنبش اصلاحطلبی و عصر طلایی روزنامه و مجله و ترجمه در دوران معاصر. سینما هم که دیگر جای خودش را داشت. از این رو چنان جدلهای بیپایانی در کلاسهای علومِ انسانی غریب نبود؛ اما در همین کلاسها بود که حد و اندازه استفاده از همان میراثِ ادبیات کلاسیک فارسی را یاد گرفتیم، در واژه-گزینی رامشان کردیم و نثارِ متن کردیم.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
عکاس
https://srmshq.ir/bjwr2n
بالاخره رسید روزی که نگران آمدنش بودم و «محمدرضا شجریان» اسطورۀ موسیقیام هم رفت؛ چقدر خبرهای راست و دروغ شنیدم؛ چقدر به خودم امید دادم و چه رویاها در سر پروراندم، از سال ۹۵ که بیماریاش را در ویدئویی گفت دائماً دنبال خبر خوشی بودم، اما هر بار خبرها تلخ و تلختر شد و مثل همیشه خبرهای کذب و حرفهای بیاساس عدهای که فضای مجازی عرصۀ جولانگاه آنها شده بود روزها را برایم سخت و سختتر میکرد آن هم در روزها و دورانی که همه چیز رنگ دیگری به خود گرفته؛ اما بالاخره او رفت کسی که حضور وامید بودنش تنها دلخوشیم بود و رفتنش برای منی که همیشه با صدای بینظیر و آسمانی او زندگی کرده بودم چونان ریختن سقفی از رویاها و آرزوها بود و روزهای تلخ را برایم تلختر کرد؛ بعد رفتنش چندین بار خواستم چیزی بنویسم اما نتوانستم، رفتنش را باور نداشتم؛ مات و مبهوت تصاویر را میدیدم و گفتهها را میخواندم و صدایش را هزارباره گوش میدادم و او را در کنارم حس میکردم، این مرا آرام میکرد مثل همۀ این سالها؛ اما دیگر باید باور کنم که او نیست و نمیتوانم باز هم از این چشمۀ خروشان صدا حظی ببرم و باید با همان خاطرات خوش شنیدین هزار بارۀ صدایش روزگار را سر کنم و بدانم که دیگر «خیام»، «حافظ»، «سعدی»، «اخوان»، «باباطاهر» و... را با صدایش نمیشنوم و باید با نوایش بخوانم «یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم...» سخت است مگر میتوان زندگی را بدون صدای شجریان تصور کرد؟ مگر فراموش میکنم صدایی را صبحهای کودکی در خانۀ مادربزرگ با شنیدنش از خواب بیدار میشدم، صدایی که دایی با شنیدنش خطاطی میکرد شاید آن روزها برای من تازگی داشت و نمیتوانستم درکش کنم اما مگر میشود این آوازها از یادم برود « یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد...» بزرگتر و بزرگتر که شدم دیگر جادوی صدایش محصورم کرده بود و در پس ذهنم حک شده بود و دیگر کاملاً درکش میکردم و من را به اوج میبرد و لحظات شادی و غم همراهم بود، روزهای نوجوانی ما دنیای دیجیتال امروز و فضای مجازی نبود آن روزها همه چیز در محدودیت بود و برای من نوجوان در پی کشف و شهود چرایی زندگی گوش کردن صدایش حس غرور میداد و حالم را خوب میکرد. «به شب وصلت جانا دیوانه شدم ...» همین برای من نوجوان خوب بود؛ پوستر و نوار کاستهایش زینتبخش اتاقم بود. انگار همین دیروز بود که صبح قبل از باز شدن مغازه منتظر ایستاده بودم و آلبوم «معمای هستی» را همان روز اول خریدم و با شوق به خانه آمدم و دیگر همنشین روزهایم شده بود «به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری...» آلبومهایش را یکییکی جمع میکردم «بیداد»، «یاد ایام»، «ماهور»، «شب وصل» و ... همه و همه را بارها و بارها شنیدم و هر بار چونان بار اول سر ذوق آمدم.
نوجوانیام را بدون ربنایش نمیتوانم تصور کنم، شیرینی آن لحظات خوش هنوز در خاطرم مانده و هیچ چیز نمیتواند جای آن را پر کند؛
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/qngy52
صدایی که برای همیشه در تاریخ میماند
***
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
من نمیدانستم معنی هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر
«من محمدرضا شجریان فرزند ایران، ریشه من از ایران آبیاری میشود، زبان من زبان فارسی است جز آن زبانی نمیدانم.»
شوپنهاور میگوید:
«موسیقی تاج هنرهاست زیرا با آرزوها و دل انسان سر و کار دارد و زبان روح است. موسیقیدان، طبع ذاتیِ جهان را نشان میدهد و عمیقترین معارف بشری را در زبان بیان میکند که عقل نمیفهمد، ولی دل تشخیص میدهد و لذّت میبرد.»
بعد از هنر معماری مجسمهسازی و نقاشی چهارمین هنر بزرگ را شعر دانستهاند چرا که بهتر از هر هنر دیگری میتواند عواطف و احساسات بشر را نشان بدهد و بدون شک بهترین نوعش غمانگیزترین آن است، زیرا شباهت کامل به زندگی دارد از آن نظر که زندگی فاجعه غمانگیزی است شعر حزنانگیز بدبختیهای آدم و پیشآمدهای تقدیر را نشان میدهد.
١- نوجوان بودم که روزی در یکی از مجلات هنری عکسی چشمم را گرفت و توجهم را به خود جلب کرد-هنوز هم پس از گذشت سالها، شکل و شمایل مجله و آن عکس به همان وضوح در مقابل چشمانم قرار دارد-زیر عکس نوشته شده بود: سیاوش خواننده جوان و خوشصدا، به صرافت افتادم که او را بیشتر بشناسم و بعدها فهمیدم نام او «محمدرضا شجریان» است که به دلیل تعصبات خانوادگی و به خاطر احترام به پدر که از قاریان به نام قرآن بوده با نام مستعار «سیاوش بیدگانی» میخواند. نمیدانم آن عکس چه حس غریبی در منِ نوجوان به وجود آورد که به دنبال صدایش رفتم و ماندگار شدم.
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
در حالی که آن زمان خوانندگان بسیاری در صحنه بودند که هم صدای خوبی داشتند و هم مورد اقبال جامعه بودند، اما در آن صدا جادویی نهفته بود و پیامی داشت که مرا از همه آواها و نواها و نغمههای که ایبسا بسیار هم خوش بودند جدا کرد و در انحصار خودش قرار داد و شد همدم روزگارم، سالها با آن زندگی کردهام، اشک ریختهام، همان اندازه که مایه دلخوشی بود بهانه گریههایم بوده، ربنایش مرا در فلکالأفلاک چرخانده، «بیداد»ش فریاد درونم بوده، فریادش سوزانده و شعلهور کرده، «در زمستان» از نامردمیها شنیدهام و در مقابل «نوا مرکبخوانی» به پا ایستادهام. «در خیال» هنوز هم در گوشم ترنمی است ماندگار
درِ صبح بامدادن به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
و...هر چه زمان پیش رفت صدایش بیشتر بر جان و دلم نشست، گاهی هم پژواک درد و رنج روزگار بود گویی یکی به کمک ما آمده بود تا صدایمان باشد! تاریخ قضاوت خواهد کرد که چقدر از قصههای ناگفته و غصههای ما را یک صدای آسمانی روایت کرده است او آینه زمانهای دردآلود و مهآلود بود تجربه حضورش ما را به خود میآورد و حالا در غیابش بیش از همیشه حضور دارد چون خیلی از ما قصههایمان و غصههایمان را از آن صدا شنیدهایم.
«وقتی من میخوانم تمرکزم بر پیامی است که میخواهم به مخاطبم منتقل کنم و اگر همان لحظه هم متوجه پیام من نشود مطمئنم که بعداً آن را خواهد فهمید.»
۲- حالا سالهای سال از آن دوران گذشته وقتی همه چیز را مرور میکنم میبینم برای اولین بار در زندگی از انتخابم راضی بودم، اشتباه نکردم چون به دنبال کسی رفتم که تبدیل به یک جریان شد، هر چه زمان پیش رفت شجریان از زمانه پیشتر رفت تا به قلهای رسید که امروز همه به واسطه حضور و وجود او به ایرانی بودنمان افتخار میکنیم، اینجاست که احساس میکنم نباختم، برنده شدم همه عمر به دنبال صدایی رفتم که امروز از درون ما فریاد میکشد، دردمان را از تار و پود وجودمان بیرون میکشد و بازتاب میدهد.
همانطور که خودش میگوید:
«موسیقی باید با شرایط زمان ما هماهنگ باشد. آوازی که خوانده میشود باید بیان حالات شنونده و خودِ منِ (خواننده) باشد، محیط زندگی ما در آن متجلی باشد. طبیعی است که من تحت تأثیر محیط اجتماعی و مردمم هستم و باید از مردم، سروش و پیامی را دریافت کنم. این پیام را-که همان رنک فضای اجتماعی است-در قالب شعر و انتخاب شعر بیان میکنم.»
هزار گلخانه آواز/ به کوشش کاظم مطلق/ مهدی عابدینی/ ص٢٢٣
شجریان این تیزهوشی و ذکاوت را داشت که هنرش را برای مردم بخواهد و صدای سرزمینش باشد، بهوش بود و مردمدار و دردآشنا، شعری را انتخاب میکرد که مناسب حال و هوای و شرایط اجتماع باشد. پیامش را به بهترین وجه ممکن به جامعه منتقل میکرد.
اما جدای از صدای آسمانی و بیهمتایش وجه غالب هنر او اشراف به شعر بود بهواقع جستجوگر بود در انتخاب شعر آگاهانه و رندانه عمل میکرد، به یقین باید گفت که او شعر شعرا را از پستوی کتابها بیرون میکشید.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و پنجم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
https://srmshq.ir/wgiahc
حمید نیکنفس
ای صدای سرخوشت از تارِ یحیا کوکتر
کاش میماندی و میخواندی تو با ما کوکتر
صوتِ قرآنت به دریا میرساند رود را
از دعا و وِرد و درسِ نیمهشبها کوکتر
در قنوتت عاشقی را میتوان تحریر کرد
آنکه میخوانَد در این مستی دعا را کوکتر
بندۀ عشق است و آزاد از جهان و هرچه هست
هرکه میبیند به زیبایی، خدا را کوکتر
دستهایت مینوازد زندگی را، عشق را
شورِ نی داوودی و از نایِ شیدا کوکتر
باد و خاک و آب و آتش همصدا با دردِ توست
همنوا با ارگ بم، اینجا و آنجا کوکتر
عینِ عشق و نونِ نازِ دلبران از کِلک توست
مینویسی این غزل را از چلیپا کوکتر
یادِ ایّامی که میخواندی ز یاران، یاد باد
از صدایِ قُمری سرگشته حتّی کوکتر
آنچنان مستی که امشب از گلویت میچکد
خونِ تاک، از پنجه شیرینِ صهبا کوکتر
نالۀ مرغ سحر را کی توان خاموش کرد
ربنایت میرود تا عرش اعلا کوکتر
با مخالف خوانیاش بر گُرده هامان زخم زد
آنکه دارد میزنَد این پرده را ناکوکتر...
***
مسلم حسنشاهی
تقدیم به روح بلند استاد شجریان
بهرغم میل کسان ربّنا نمیمیرد
خطاست گفتۀ نیچه خدا نمیمیرد
صدا که کوچک دیوارهای صوتی نیست
سکوت میرود اما صدا نمیمیرد
زبان مشترک مردم جهان عشق است
به عشق هرکه شود مبتلا نمیمیرد
چرا عزای عمومی نمیشود اعلام
برای اینکه محمدرضا نمیمیرد
اگرچه معتقدم کلُ مَن علیها فان
ولیک اهل هنر جاودانه میمیرد