https://srmshq.ir/2akdj9
به عبارت عامیانهاش، گویا: راحتی و رفاه و ثروت زیادی به شکل گاوی درآمده است که به شکم او شاخ میزند و آرامش را از او گرفته است و این سرانجام ثروت بیهدف و فاقد نیت خیر است و اگر واضحتر بگوییم فرجام مال حرام یا شبههدار
***
در گویش کرمانی، هرگاه فردی بهرغم برخورداری از رفاه و ثروت و قدرت، آز و طمع بر او چیره شود و با رفتارهای ماجراجویانه و پرخطر تجاوز به حقوق دیگران، اقدام به جمعآوری مال و ثروت بیشتری کند، دیگران با تعجب میگویند: «فلانی چرا همچی میکند...!؟» در پاسخ به این پرسش، بزرگترهایی که در کوران زندگی «چند تا پیراهن بیشتر پاره کردهاند» و بارها «سرشان به سنگ زمانه خورده است» و به همین لحاظ از تجربۀ کافی برخوردارند و یا با مطالعه کتابهای تاریخ و امثال و حکم و دیوان شاعران بزرگ و شرح زندگانی عارفان و نیاکان فرهیختۀ ما و نیز سیره پیشوایان دینی و آیات قرآن کریم به دانش زندگی و مهارتهای خوب زیستن مجهز شدهاند، ممکن است در پاسخ بگویند: «هیچی...! راحتی شاخ ور تو اشکمش میزنه!» یعنی دلیل قابل توجیهی ندارد و درواقع برای هیچ و پوچ، جان خود و دیگران را به خطر میاندازد. به عبارت عامیانهاش، گویا: راحتی و رفاه و ثروت زیادی به شکل گاوی درآمده است که به شکم او شاخ میزند و آرامش را از او گرفته است و این سرانجام ثروت بیهدف و فاقد نیت خیر است و اگر واضحتر بگوییم فرجام مال حرام یا شبههدار، همین است که صرف هوا و هوس و تحقق آرزوها و آرمانهای دستنیافتنی یا پرهزینه شود؛ یعنی در راهی به کار رود که نهتنها خیر و برکتی برای مردم ندارد بلکه رنجها و مصیبتهای پیشبینی نشدهای هم برای صاحبش به ارمغان میآورد و سرانجام «دست از پا درازتر...!» - اگر جانش را از دست ندهد - بازمیگردد به خانۀ هیچ. به همین لحاظ است که تمامی اندیشمندان ایران زمین که به پشتوانۀ عظیم تمدنی هزاران ساله و تجربههای قرن خورده، قلم میزدند و بعضی از آنها مثل حکیم پارسای طوس «جناب فردوسی طوسی» شاهکارهای جهانی آفریدهاند، دوری از آز و طمع را به عنوان مهمترین ره آورد عقل و خرد، بر مخاطبان عرضه کردهاند و چنین گرایش مذمومی را سبب تلخی زندگی دانستهاند.
جناب فردوسی که کاخ بلند و جاودانۀ سخن او در قالب «شاهنامه» سر بر آسمان خرد سوده است، در این باره سروده است: «همه تلخی از بهر بیشی بود/ مبادا که با آز، خویشی بود!»
شگفتا که در سراسر تاریخ جهان - چه تاریخ باستانی و چه تاریخ معاصر - سیاهچالۀ آز و طمع، بسیاری از سرداران بزرگ و خاندانهای حکومتگر را به کام خود فرو کشیده و بسیاری از تمدنها قربانی این هوس شدهاند. فردوسی در جای دیگر سروده است: «چو اندیشۀ گنج گردد دراز/ همی گشت باید سوی خاک، باز» یعنی اگر فکر مالاندوزی بر ذهن انسان غلبه پیدا کند، خاک دهان باز میکند و صاحب چنین اندیشهای را به کام خود میکشد ولی مگر این پندها در طول تاریخ گوش شنوایی داشته است!؟ فردوسی میفرماید: «دلی کز خرد گردد آراسته/ یکی گنج گردد پر از خواسته» یعنی کسی که خود را به عقل و دانش و خرد آراسته کند، در واقع صاحب گنجی است که پر از مال و ثروت است و پایانی هم ندارد. چرا که مثل هنر که سعدی در گلستان آن را چشمه زاینده نامیده، هر چه از آن برداریم نه تنها کاهش نمییابد بلکه زیادتر هم شود.
سردار کامپیوتر گیج کن!: البته این سخنان به این معنی نیست که مردم به دنبال کسب ثروت حلال نروند. ثروتاندوزی باید هدفمند و مبتنی بر عقل و خرد باشد. به عنوان مثال، نادرشاه افشار - که بنا به فرمودۀ استاد فرزانه، روانشاد باستانی پاریزی - سرداری «کامپیوتر گیج کن!» نامیده شده است، از اینکه ایران را از خطر دیوانگانی چون «اشرف و محمود افغان» نجات داد که حکومت مقتدر مرکزی را شالوده افکند، در خور تحسین و تقدیر است. او که یک سوم عمر خود را بر پشت زین اسب سپری کرد و با فداکاری و سختکوشی و سادهزیستی به فتوحات بزرگی نائل آمد و نام خود را به عنوان بزرگترین سردار ایران زمین در تاریخ دنیا ثبت کرد ولی همین مرد بزرگ، دچار چنان اشتباهاتی شد که پایان امپراتوری و اقتدار ایران به دست او رقم خورد.
درست این بود که نادر با ثروت افسانهای که از هندوستان با خود آورد، زیرساختهای پیشرفت و ترقی ایران را در ابعاد علمی و صنعتی، شالودهافکنی کند ولی او این ثروت عظیم را در غارهای کلات نادری در خراسان، انبار کرد که نه تنها گرهای از کار مردم فقیر ایران نگشود بلکه عامل قتل او نیز شد. چون انبار کردن چنین ثروتی، بسیاری را وسوسه کرده بود و گویا نادر که روحیه استبدادی داشت به گفتۀ دلسوزان کشور هم وقعی ننهاد و رفتهرفته چنین ثروتی شروع کرد به شاخ زدن به شکم نادر و قصد فتح چین کرد. او برای تحقق بخشیدن به این هوس ماجراجویانه، بخشی از ثروت انبار شده در کلات را صرف تولید جنگافزارهایی نظیر توپ و تفنگ و خمپاره و صد هزاران گلولۀ توپ و چندین تن باروت و فشنگ کرد و در «مرو» خود را آماده میساخت که یک بدبختی بزرگ برای مردم ایران فراهم آورد که جمعی از سرداران او، شبانه سرش را از تن جدا کردند. «کسی که سرشب به دل قصد تاراج داشت / سحر نه تن سر و نه سر تاج داشت»
پیش از او، در تاریخ اسطورهای ما (شاهنامه فردوسی) نیز این رویداد عبرتآموز رخ داده و فردوسی بزرگ به قصد آموزش پادشاهان ایران، آن را مورد تاکید قرار داده است ولی مگر این سخنان طلایی در طول هزار سال پس از فردوسی گوش شنوایی داشته است و البته به گمان حقیر، عامل این غفلت، بیسوادی ندیمان و نزدیکانی بوده است که شاهنامه را با چشم عقل و خرد - که فردوسی این همه بر آن تاکید مینماید - نخوانده و محتوای گهربخش آن را بر ذهن پادشاهان و فرمانروایان جاری نکردهاند. واقعیتهای این بخش از تاریخ در کتاب «عالم آرای نادری» تالیف محمد کاظم مروی (که خودش ناظر و حاضر بوده است) به تصحیح دکتر محمد امین ریاحی آمده است و زنده یاد دکتر باستانی پاریزی در کتاب «نون جو» و دیگر آثار خود به تجزیه و تحلیل آنها پرداخته که اهل قلم را به کار آید. به ویژه روزنامهنگاران باید برای مسئولان معاصر، روشهای منطقی حکومت را متذکر شوند تا بخشهای بیحاصل یا خسارتبار تاریخ تکرار نشود. به هر حال، علاقمندان میتوانند به این کتابها مراجعه کنند تا بدانند، به رغم خدمات در خور توجۀ نادر، چرا مردم پس از مرگ او تکرار میکردند، «نادر به درک رفت!» و بنده هم ناچار نخواهم شد بر طول و عرض این مقاله که موضوعی دیگر دارد، بیفزایم.
در شاهنامه فردوسی، برگردیم به موضوع اصلی که «مگر راحتی شاخ ور تو اشکمش میزنه!؟» جناب فردوسی در قصههای مربوط به روزگار سلطنت کیکاووس آورده است: شیطان یک بار او را وسوسه کرد، گردونهای بسازد که با نیروی عقابهای گرسنهای که برای تصاحب لاشه گوشتی که در بالای سرشان آویخته شده بود، به آسمان برود که پس از مدتی این پرندگان توان از دست میدهند و در سرزمین دشمن (توران) بر زمین مینشینند که اگر پهلوانان ایران به دادش نرسیده بودند، اسیر افراسیاب میشد و تاریخ جهان سمت و سوی دیگری مییافت. یک بار هم او را وسوسه کرد به هاماوران حمله بکند که به گرفتاری و اسارت او وعده زیادی از سپاهیان و سرداران نامی ایران منجر شد و اگر رستم به کمک نرفته بود، سرنوشت کشور در هالهای از ابهام قرار میگرفت. ره آورد این سفر جنگی، «سودابه» زنی هوسباز و حیلهگر بود که سبب اصلی مرگ فجیع «سیاوش» و جنگهای ویرانگر و کین خواهانۀ بعد از آن شد و اگر نبودند بزرگانی چون رستم و زال و گودرز و ... ایران به ویرانهای بدل میشد که کنام شیران و پلنگان و دیگر جانوران بود. در سومین بار، شیطان او را به اشغال مازندران - که سرزمین دیوها و پهلوانان نیرومند بود - تشویق کرد و البته بزرگان و پهلوانان ایران هر چه او را نصیحت کردند، فایده نبخشید.
گنج بیرنج و مصیبتهای آن: حکیم فردوسی از قول پهلوانان نامدار ایران که در خدمت او بودند، سروده است: «... همی گنج بیرنج بگزایدش / چراگاه مازندران بایدش!» یعنی ثروت عظیم و گنجهایی که به صورت موروثی به او رسیده و برای آنها زحمتی نکشیده و رنجی نبرده است، مثل مار و عقرب او را میگزد (نظیر شاخ توی شکمش میزند) که آنها را برای به دست آوردن منطقهای که در واقع چراگاهی برای چارپایان بیش نیست، هزینه کند!
شرح این ماجرا که مشتمل بر هفت خوان رستم و جنگ با دیوها و به ویژه دیو سفید و سایر پهلوانان مازندران است در شاهنامه به قلم فخیم و استوار یکی از ایرانیترین فرزانگان ایرانی، یعنی حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده و علاقمندان میتوانند با هدایت یکی از شاهنامه شناسان بزرگ ایران، مثل «دکتر میر جلالالدین کزازی) که شرح شاهنامه را با مختصری از اصول اسطورهشناسی و درک محتوای رمزها و نمادهای پیچیده و معما گونۀ این کتاب شریف در ۹ جلد که با عنوان «نامۀ باستان» از سوی انتشارات دانشگاه تهران (سمت) چاپ و منتشر شده است، نگاشته است، مطالعه فرمایند و به ایرانی بودن خود بنازند. البته بزرگانی چون: دکتر خالقی و دکتر قدمعلی سرّامی و دیگران نیز در این زمینه، آثار ارزندهای خلق کردهاند ولی هنوز بخش زیادی از رازها و رمزهای این کتاب ناگشوده مانده که سهم نسلهای آینده است.
شاهنامه و گویش کرمانی: منظور نگارندۀ این مقاله، مصراع «همی گنج بیرنج بگزایدش» از فردوسی است که یک هزار و صد سال پیش از این سروده شده است و چون در گویش کرمانی - که از گویشهای قدیمی و بستر زبان فارسی محسوب میشود - زبانزد: «راحتی شاخ ور تو اشکمش میزنه» به عنوان یکی از اجزای فرهنگ نانوشته وجود دارد، به نظر میرسد، این مثل قدمت زیادی دارد که زمان دقیق آن بر حقیر نامعلوم است اما فرهیختگی و دانش شفاهی نیاکان ما که سینه به سینه و قرن به قرن در طول زمان حرکت کرده و به ما رسیده است، از امور مسلمی است که «مو به درزش نمیرود» ولی حیف که از این گنجینۀ کران ناپیدا، برای حفظ ارزشها و اخلاق ایرانی استفاده نمیشود!