https://srmshq.ir/xul1vk
حكایت امسال ما حكایت جانهای از دست رفته و حسرتهای برجای مانده است، حكایت تلخیهایی است كه جانمان را فرسود و بر قلبهایمان زخم عمیق بر جای گذاشت.
وقایع سختی را از سر گذراندیم، سال از همان اول با غم و اندوه شروع شد، شاید بتوان بخشی از آن را به حساب سرنوشت و تقدیر گذاشت اما بدون شك وجه غالب آن به کماهمیت گرفتن جان مردم و سوء مدیریت برمیگردد كه خانمانبرانداز است از پنجم فروردین با وقوع سیلی وحشتناك در خوزستان و لرستان و ایلام و شیراز فاجعه روی زشت و پلید خودش را نشان داد و بر گردنمان آویزان شد و تا هنوز هم به اشكال دیگری ادامه دارد.
در همین سال با بالا گرفتن تنش بین ایران و امریكا و وضع تحریمهای جدید وضعیت اقتصادی مردم هم بدتر شد سختی تأمین هزینههای زندگی همه را در سردر گریبان كرد، به همان اندازه كه سود جویان بار خود را بستن فقرا فقیرتر شدند؛ این واقعیت تلخ را بهراحتی میتوان در تمام زوایای زندگی دید وقتی كه میبینیم تعداد زباله گردها، كودكان كار، متكدیان هر روز بیشتر و بیشتر میشود نشان از شرایط وخیم و نابسامان اقتصادی دارد، گروهی از این آشفتهبازار سود میبرند و عدهای دیگر روزبهروز توان زندگی كردن را از دست میدهند.
اما مردم ما عادت کردهاند بعد از مدتی به سختیها خو میگیرند و زندگی خود را باز طوری برنامهریزی میکنند كه با شرایط موجود تطبیق داشته باشد هرچند هر از گاهی بحرانی از راه میرسد و دوباره زندگی را از مسیر عادی آن خارج میکند که این روال خاصِ كشورها و جوامع توسعه نیافته و جهان سوم است كه هر بحرانی زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد نمونهاش اقدام عجولانه و غیر عقلایی گران كردن بنزین بود آن هم در شرایطی كه بعد از اعمال تحریمهای امریكا و گرانیهای بیامان و کمرشکن مردم کمکم داشتند به روال عادی زندگی باز میگشتند و به دنبال راهی برای رهایی میگشتند كه دچار بحران جدیتری شدند. در روزهای پایانی آبان ماه دولت بدون هرگونه اطلاعرسانی قبلی در یك حركت عجولانه و دور از انتظار قیمت بنزین را به سه برابر افزایش داد، این اقدام منجر به اعتراضات بسیار گسترده سراسری شد كه سبب خسارت فراوان برای كشور و زحمت برای مردم شد، در جریان اعتراضات تعداد زیادی كشته و بازداشت شدند.
به نظر نمیرسد مردم ایران سال ۹۸ روی آرامش دیده باشند، چند صباحی یك بار یك بحران روال عادی زندگی آنها را به هم ریخته است، حوادث تلخ آبان ماه، ترور سردار سلیمانی، حادثه دردناك كشته شدن تعدادی از هم شهریان و هموطنانمان در مراسم تشییع سردار سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی كه در اوج ناباوری خیلی زود فراموش شد.
سقوط هواپیمای اوكراین با ١٧٦ مسافر كه دلیل آن هنوز هم در هزار توی چراهای سیاست پنهان و سرگردان است، گاهی وقتها دروغ را به مراتب سختتر از خشونت میتوان تحمل كرد! چرا این موشك شلیك شد و بر بال هواپیمایی نشست كه تعداد زیادی از نخبگان كشور در آن بودند؟!
اما در مورد انتخابات مجلس هم که در سال ۱۳۹۸ برگزار شد با توجه به شرایط و نتیجه به دست آمده یازدهمین مجلس شورای اسلامی مجلسی یك دست و تقریباً بدون اقلیتی کارآمد خواهد بود.
نتایج انتخابات را پیش از اعلام آرا هم میشد حدس زد، كار سختی نبود چون در واقع رقابتی آنچنانی در كار نبود و در بیش از ٧٠ در صد حوزهها اصلاحطلبان كاندیدایی تأیید صلاحیت شده جهت معرفی نداشتند. فرقی هم نمیکند چه اصلاحطلب چه اصولگرا وقتی حزبی یا جناحی كاندیدایی برای انتخاب نداشته باشد قطعاً مشاركت كمتر خواهد بود. البته قاعدتاً یكی از دلایل مهم کاهش قابلتوجه مشاركت مردم ناشی از شرایط معیشتی و وضعیت اقتصادی بود. میتوان برداشت نمود که مردم به این نتیجه رسیدهاند، مجلس آنقدر قدرت ندارد كه بتواند مسائل و مشكلات جامعه و موكلان خود را به خوبی حل كند...
اسفندماه هم شروع خوبی نداشت خبر تشدید بیماری و بستری شدن استاد محمدرضا شجریان نگرانی دوستدارانش را دو چندان كرد، محمدرضا شجریان نام بزرگی است، مایه مباهات ایران است، نام و آوازهاش آنقدر بلند است كه سالیان سال هم كه بگذرد هر خوانندهای زیر نام او قرار خواهد گرفت، هنرمندی كه شعر را و موسیقی را میشناسد و انتخابهایش نه از سر تفنن كه از روی تفكر است، با نگاهی به آلبومها و آثار مختلف او به خوبی میتوان فهمید كه هنرش همیشه در خدمت مردم و تحت تأثیر شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه بوده است و در سایه قدرت هنری و شخصیت آزاده و مستقل توانسته است همیشه در كنار مردم باشد. نقش بیبدیل او در معرفی هنر و فرهنگ ایرانزمین غیرقابلانکار است اما متأسفانه سالها نادیده گرفته شد و مورد غفلت قرار گرفت، غفلتی كه در واقع جفای به مردم و فرهنگ و هنر ایرانزمین بود. برای استاد شجریان آرزوی سلامتی داریم.
نمیتوانیم بگوییم اتفاقهایی كه سال ٩٨ بر سرمان آوار شد در نوع خود کمنظیر یا بینظیر بود سالیانی است كه تجربه جز این را نداشتهایم و تحمل کردهایم! اما مسئله این است كه در دنیای امروز كه با چنین سرعتی از پیشرفت علم و تكنولوژی پیش میرود با این همه ادعایی كه وجود دارد توقع داریم زندگیمان روزبهروز بهتر شود یا اینكه حداقل بدتر نشود! چرا ما باید همیشه حسرت گذشته را بخوریم؟! من كه فكر میکنم هیچ موجودی در جهان قویتر از انسان وجود ندارد هر آنچه بر سرمان میآید باز هم ایستادهایم، زندهایم، شاید نه برای زندگی كردن كه گرفتار در چنبره روزمرگی! در غبار غم ایام ایستادهایم و به آینده نگاه میکنیم، به روزهایی شاید بهتر از امروز.
آخرین شماره سرمشق در سال ١٣٩٨ پیش روی شماست. همكاران من در تحریریه سرمشق برای ایام تعطیلات مطالب جذاب و خواندی برایتان تدارك دیده آن تا روزهای نوروزی خصوصاً حالا كه به خاطر بیماری كرونا خیلی هم نمیتوانید بیرون بروید خواندنیهای خوبی داشته باشید.
ضمن تبریك سال نو به شما مخاطبان و همراهان گرامی مجله به همكاران عزیزم در تحریریه سرمشق خسته نباشید میگویم كه باوجود همه کاستیها و استرسهای کار روزنامهنگاری در بحبوحه رویدادهای سال ۱۳۹۸ با تمام تلاش خود سرمشق را به مطالب و عکسهای خود آراستند و سالی قابلقبول در راستای انتشار منظم سرمشق خلق کردند...
https://srmshq.ir/ekivya
روزهای بهتر... روزهای بهتری که امید داریم از دل روزهای سخت برایمان به دست آید شاید تجربه سالی سرشار از اتفاقات خوب را نیز داشته باشیم. بهراستی باید در جستجوی پاسخ به این سؤال باشیم که کجای کارمان میلنگد؟ کجای راه را اشتباه میرویم که نمیتوانیم خود را از هزارتویی که گاهی در آن گرفتار میشویم بهراحتی خارج کنیم؟ بهتر شدن قطعاً پاداشی است که به بهتر اندیشیدن میدهند و اگر از اندیشه درست در راستای تأمین منافع مردم ایران ناتوان باشیم نسلهای بعد هم دچار همین مشکلات و استرسهای پایانناپذیر خواهند بود.
شاید بهتر باشد چند سال گذشته را با دقت بیشتری مورد کنکاش قرار دهیم و ضعفهایمان را بهتر بشناسیم... به دنبال بهترین متدها برای تأمین منافع ملی باشیم و بر رفتن مسیرهای اشتباه اصرار نداشته باشیم. اقتضائات جهان را بشناسیم و به یقین برسیم که در این دهکدۀ جهانی دیگر امکان زندگی در انزوا وجود ندارد و باید در عرصه داخلی و بینالمللی به دنبال بهترین راهکارها برای تأمین منافع کشور ایران و مردمانش بود.
طی سالیان گذشته در پایان سال با تلنباری از وقایع آزاردهنده مواجه بودهایم که دستمان در پیشگیری از وقوع آنها باز بوده و امسال نیز در به همان پاشنه چرخید تا نوشتار آغازین نشریه سرمشق در آستانه نوروز نیز با آه و اندوه همراه باشد...اما امید. ما همین امید را داریم که از دل تمام سختیها برایمان بهجا مانده است و بیشک بازهم در آستانه سال ۹۹ آن را توشه بزرگ خود میدانیم... در گذر از همه اتفاقات ناخوشایند و مرگ و از دست رفتنهای تأسفبار و در میانه شرایط سخت اقتصادیِ مردم به بهبود شرایط در سال آتی امید میبندیم و باید و باید همه ما اعم از دولت و ملت تلاش نماییم سالی متفاوت از نود و هشتِ غمبار برای خود رقم بزنیم...
https://srmshq.ir/objhw7
در اتاقم نشسته ام، دارم چیزی میخوانم. مسیحا با توپش وارد اتاق میشود و پر سر و صدا توپ را به در و دیوار شوت میکند. دست از خواندن میکشم و نگاهش میکنم. میگوید: «بیا با من بازی کن.» میگویم: «کمرم درد میکند.» میگوید: «پس بیا بنشینیم روی زمین یک بازی دیگهای بکنیم.» میگویم: «باشد. ولی تا چند دقیقۀ دیگر. بگذار این مطلب را تمام کنم. بعد میآیم.» نوهی ۶ سالهام در عوالم خودش زیر لب چیزی زمزمه میکند و باز به توپبازی ادامه میدهد. میگویم: «آقا مسیحا، لطفاً برو بیرون بازی کن. من این مطلب را که خواندم، میآیم با هم بازی کنیم. اگر اینجا بازی کنی، حواسم پرت میشود.» میگوید: «آقاجون! داری چی میخوانی؟» میگویم: «دارم یک شعر میخوانم.» تا بیایم حرفم را ادامه بدهم و از او بپرسم که «میدانی شعر چیه؟» فوراً میگوید: «آقای سایه ساخته؟»
حیرت میکنم. غافلگیر شدهام! در سکوت محض نگاهش میکنم. شاید فکر میکند ناراحت شدهام. توپ را میزند زیر بغلش و از اتاق میرود بیرون. کمی دستپاچه میشوم. به آرامی به دنبالش راه میافتم و با لبخند از او میپرسم: «آقای سایه کیه؟ شما اسمش را کجا شنیدهای آقا مسیحا؟» میگوید: «بابا میگه!» میگویم: «دیگه چی شنیدی از بابا؟» مسیحا همانطور که توپ را به زمین میزند، بدون اینکه به من نگاه کند، زیر لب چیزهایی زمزمه میکند که به گوشم آشناست: «نامدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان، سوی تو میدوند، هان» ... کلمات را نمیتواند درست ادا کند. کرانه را میگوید کناره، ولی باز هم با ضربآهنگ توپ، آنها را تکرار میکند. چنان بر سر شوق میآیم که ادامۀ این بیت را با او دم میگیرم و با صدای بلند تکرار میکنم: «ای تو همیشه در میان! ای تو همیشه در میان!»
عارفانهترین بیت ادب پارسی
در جایی شنیدم دکتر شفیعی کدکنی گفته اند عارفانهترین بیتی که در تاریخ ادبیات پارسی سروده شده، این بیت آقای «سایه» است:
«نآمدگان و رفتگان، از دو کرانۀ زمان/ سوی تو میدوند، هان! ای تو همیشه درمیان»
نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز
روزگاری حافظ در بارۀ شعر خود گفته بود:
«عراق و فارس گرفتی به شعر خوش، حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است»
نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز، به قول خودش زمزمۀ عشق در حجاز و عراق افکنده بود و حاصل طبع چون آب روانش پا را از مرزهای شرقی کشور نیز فراتر نهاده و طوطیان هند از آن قند پارسی که به بنگاله رفته بود، شکّرشکن شده بودند.
صیت سخن سعدی و آوازۀ او در چین و ماچین
ذکر جمیل شیخ اجلّ نیز در زمان حیات وی به گفتۀ خودش در افواه عوام افتاد و صیت سخنش در بسیط زمین رفت. سعدی قدر سخن خود را چنان میشناخت که خطاب به معشوق سروده بود: «بر حدیث من و حُسن تو نیفزاید کس/ حد همین است سخندانی و زیبایی را».
علاقۀ پسر امیر چین به آواز پارسی
ابن بطوطه سیّاح معروف اهل مراکش که ۱۳ سال پس از درگذشت سعدی به دنیا آمد یکی از جهانگردان معروف عالم اسلام است. وی مشاهدات خود را از دنیای آن روز در سفرنامهای خواندنی نوشته و به یادگار گذاشته است. ابن بطوطه که موفّق شد به ۴۴ کشور مختلف سفر کند، اصفهان و تبریز و شیراز و مشهد را هم دیده و در سفرنامهاش خاطراتی از این شهرها نیز آورده است. به عنوان مثال مشاهداتش از حرم امام رضا (ع) در آن زمان خواندنی است. یکی از خاطرات معروف او که به موضوع این مقاله ارتباط دارد مربوط به زمانی است که وی به کشور چین رسیده بود. او در شهر کینک سه چین در زمانیکه هنوز بیش از ۵۵ سال از درگذشت سعدی نگذشته بود، ملّاحان چینی را دیده که سوار بر زورقهایشان اشعار شیخ اجل را به آواز خوش میخواندهاند. ابن بطوطه می نویسد: «امیر شهر قرطی (قورتای) نام دارد و این امیر که بزرگترین امرای چین است از جانب خان (قاآن) مغول بر این ناحیه حکومت میکند .امیر، ما را به خانۀ خود مهمان کرد و جشنی ترتیب داد که آن را به مغولی طوی میگویند. در این جشن که بزرگان شهر نیز حضور داشتند، میزبان دستور داد تا آشپزان مسلمان برای ما گوسفند سر ببرند و طعام تهیه کنند... سه روز مهمان او بودیم. سپس فرزند خود را با ما به گردش خلیج فرستاد. بر سفینهای شبیه به حَرّاقه(نوعی کشتی جنگی) سوار شدیم. پسر امیر در سفینۀ دیگری بود و از اهل طرب و موسیقی، جمعی را همراه داشت. این نوازندگان به چینی و عربی و فارسی میخواندند، اما پسر امیر به آواز فارسی عشقی فراوان داشت. آهنگی به این زبان (پارسی) میخواندند. امر کرد که آن را مکرّر در مکرّر بخوانند و من چون آن را به لحنی شگفت خوانده میشد و چندبار خواندند، از دهان ایشان فرا گرفتم و آنکه از بحر رجز است این است:
«تا دل به محنت دادیم، در بحر فکر افتادیم/ چون در نماز استادیم / قوی به محراب اندری»
البته چون ابن بطوطه با زبان پارسی به خوبی آشنا نبوده، این سرودۀ سعدی را درست ضبط نکرده و صحیح آن چنین است:
«تا دل به مهرت دادهام، در بحر فکر افتادهام/ چون در نماز اِستادهام گویی به محراب اندری»
ابن بطوطه به شیراز هم رفته و از آن شهر خوشش آمده است. وی در سفرش به شیراز به زیارت مزار تنی چند از عارفان و مشاهیر آن شهر میرود و از جمله بر تربت پاک شیخ اجل حاضر میشود. او در توصیف خود از مزار به قول خودش شیخ صالح، یعنی سعدی مینویسد وی سرآمد شاعران زمان خود بوده است و «مزار شیخ در خانقاهی است که او در زمان حیات خود ساخته بود: زاویهای نیکو با باغی نمکین، نزدیک سرچشمههای نهر معروف رکنآباد ... شیخ در آنجا حوضچههایی از مرمر برآورده است. اهالی شهر که به زیارت تربت او میآیند، از سفرهخانۀ شیخ غذا میخورند.»۱
فریدون سپهسالار از معاصران مولانا جلالالدین بلخی کتابی در بارۀ وی و خانواده و بازماندگانش نوشته است به نام رسالۀ سپهسالار. او در این کتاب ادعا میکند ۴۰ سال در محضر مولانا بوده است. در توصیفی که سپهسالار از مراسم تشییع پیکر مولانا به دست داده است، پای سعدی و سرودههای او به میان میآید. وی نوشته است: «عزیزی از عاشقان آیین دو بیت را در آن درد، وِردِ جان ساخته، میخواند:۲
کاش کان روز که در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر
تا در این روز جهان بیتو ندیدی چشمم
این منم بر سر خاک تو، که خاکم بر سر
این دو بیت متعلّق به باب پنجم گلستان سعدی است و خواندن این اشعار در مراسم تشییع پیکر مولانا نشان میدهد شعر سعدی و آوازۀ سخن وی در آن روزگار به روم و قونیه نیز رسیده بوده است.
...
https://srmshq.ir/09dza3
آن چه رفته است بد و خوب به یک لحظه گذشت
و آنچه مانده است به یک لحظۀ دیگر گذرد
***
در شش قسمت یادداشتهای گذشته اشاره به وقایع روزهای اول و دوم بعد از اتهام شرکت در کودتای معروف به کشک و بادمجان در جنگل قائم ـ بیستم تیرماه ۱۳۵۹ خورشیدی ـ زندانی بودنم در زندان کرمان را تا حدی که حمل بر زیاده نویسی نشود یادآور شدم و فقط گفتنیها را نقل کردم و از حواشی صرفنظر نمودم؛ زیرا هدف نویسنده روایت یک حادثه تاریخی است که میرفت مسائل ناگواری به بار آورد و بدنامی آن به نام مردم نجیب شهر کریمان رقم بخورد. نظیر آنچه روز بیستوهشت مرداد سال ۱۳۳۲ خورشیدی در شهر کرمان رخ داد. آن روز به دستور تیمسار امانپور فرمانده لشکر کرمان یک استوار ارتش ـ که از بردن نامش معذورم ـ سرگرد سخائی رئیس شهربانی بیگناه کرمان را که تسلیم شده و زندانی لشکر بود، کشت و جنازه او را از بالای ساختمان مرکز رمز ارتش پائین انداخت. از آن به بعد هم باز مأموران بهویژه درجهداران و افراد خودشان الواط شهر را تحریک کردند و به کمک آنها جنازه را به خاک و خون کشیدند و متأسفانه آنهمه به نام مردم کرمان تمام شد. با آنکه من بارها این مطلب را در نشریات مختلف نوشته و صدها بار در محافل گوناگون توضیح دادهام هنوز هم عده زیادی حتی همشهریان همان داستان را باور دارند.
یادآوری این نکته هم ضروری است که دو سه روز پیش از این دوستی تلفنی میگفت چه ضرورتی داشت اسامی آنهمه افراد را نقل کنی؟ پاسخ من به آن دوست محترم این بود که هدف من نقل حادثهای است که اتفاق افتاده و یک راوی تاریخ باید با دقت همه نکات را یادآور شود و من که خودآموخته تاریخ هستم، کوشش بسیار میکنم این وظیفه را بهخوبی تا حدی که در توان من است انجام دهم. وگرنه مطلب برای نوشتن بسیار است و این وظیفهای بسیار سخت است و کار چندان سادهای نیست که برای ضبط در تاریخ کرمان انجام میدهم.
بس نامــدار زیـر زمیـــن دفـــن کردهاند
کز هستیاش به روی زمین بر نشان نماند
بگذارم و به اصل ماجرا بپردازم و امیدوارم خوانندگان محترم نیز کمی حوصله داشته باشند که به پایان ماجرا نزدیک شدهایم. به هر حال صبح روز دوم خبر بدی به زندان کرمان رسید که موجب نگرانی همه بود. آن خبر این بود که یک هواپیمای نیرو بر ارتش معروف به ۳۰۱۳۰ یا ۳۳۰ ارتش ـ که امیدوارم در نقل اسم آن اشتباه نکرده باشم ـ به دستور آقای ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور آزادیخواه وقت که گویا آن زمان فرماندهی کل قوا را هم بهگونهای به عهده داشت به کرمان آمده در فرودگاه منتظر است تا متهمان شرکت در کودتای نوژه در کرمان یا به قولی کودتاگران کشک و بادمجان خوار در جنگل قائم را به تهران منتقل کند.
از سوئی باید به این نکته اشاره کنم بعد از آزادی موقت همه دستگیرشدگان در جنگل قائم در نخستین شب بهجز یک نفر که نامش را به خاطر ندارم ولی بعدها شنیدم از دوستان آقای ایرانی بوده که به کرمان آمده بود که در بازداشت ماند، بقیه آزاد شدیم؛ زیرا یکی از مأموران مدعی شده بود عکسی از آن جوان بهاتفاق تنی چند خارجی در وسایلش به دست آمده که آرشام رئیس وقت ساواک کرمان هم در آن عکس دیده میشود. همان روز هنگامیکه آقای پوررحیمی بازپرس مشغول بازجوئی از ما بود همان مأمور آن عکس را با خودش نزد بازپرس آورده و با نشان دادن یکی از افراد مشخص در عکس مدعی بود آن شخص آرشام است. بازپرس عکس را به من نشان داد و گفت شما که او را میشناسید آیا این فرد آرشام است؟ با قاطعیت گفتم نه زیرا شباهت مختصری هم به او نداشت. بعد از من عکس را به دکتر بقائی نشان داد که او گفت بلی این خود آرشام است و آن یکی هم آقای محمدی و این هم آقای ثمره طالبی است. بازپرس با خنده گفت من که محمدی و ثمره طالبی را میشناسم اینها نیستند که دکتر بقائی هم خندید و گفت در این صورت او هم آرشام نیست؛ اما جوان مدعی ول کن نبود و میگفت من خوب میشناسمش که یک کشیده هم به من زده است. بههرحال بازپرس از اتاق بیرون رفت و چون باز آمد به جوان مدعی گفت شما اشتباه میکنید و موضوع را خاتمه داد و بعد معلوم شد آن جوان نیز صبح روز بعد با سپردن ضامن آزاد شده است.
روز دوم صبح اول وقت که ما را احضار کردند و به دادگاه انقلاب رفتیم مشاهده شد که رفتار مأموران تغییر کرده بود. البته بعدها دریافتیم نماینده آقای بنیصدر رئیسجمهور که خودش را به نام مستعار مصدقی یا مصدقی زاده معرفی میکرد و بعدها دریافتیم نام واقعی او اختیارخانی است به حجتالاسلام فهیم رئیس دادگاه انقلاب و حجتالاسلام فلاح دادستان انقلاب استان کرمان مراجعه کرده و از سوی آقای رئیسجمهور بنیصدر شاکی بوده که چرا متهمان را آزاد کردهاند در حالی که باید همه آنها به تهران اعزام شوند و تکلیف کارشان در تهران مشخص شود. خوشبختانه آقایان رئیس دادگاه و دادستان انقلاب مقاومت میکنند و آقای فهیم میگوید اینجا حوزه قضائی من است و ما هیچ مدرکی علیه متهمان حتی با بازدید از منازل آنها به دست نیاوردیم. شما و ریاست جمهوری اگر مدرکی دارید باید در اختیار ما بگذارید تا بر اساس آنها اقدام کنیم. البته آقای اختیار خانی باز هم اعتراض کرده و گویا هیاهویی هم میکند که در آن ساعات خوشبختانه بین دادگاه انقلاب استان کرمان با داستانی کل انقلاب که حکم آقای مصدقی به امضای دادستان کل انقلاب مرحوم آیتالله قدوسی بوده ارتباط تلفنی برقرار میشود.
آنچه بعد از آزادی شنیدیم این بود که وقتی دادستان کل باخبر میشود نمایندهای به نام او به کرمان رفته و این وقایع را پیش آورده اعلام میکند این حکم خاص شهر تهران بوده که به تقاضای آقای بنیصدر برای تعدادی صادر شده تا اگر در حوزه قضائی تهران با مسائلهای برخورد کردند دادستانی انقلاب را باخبر سازند. آن شخص هیچ مأموریت خاص دیگری نداشته و نباید در خارج از تهران اقدامی انجام دهد. خلاصه بعد از این تماس و روشن شدن موضوع هنگام مراجعه مجدد آقای اختیارخانیِ مصدقی شده که حامل پیام ریاستجمهور هم بوده و تهدید میکرده دادگاه انقلاب کرمان را منحل خواهد کرد، رئیس دادگاه انقلاب استان به او اخطار میکند اگر فوری از شهر کرمان خارج نشود او را بازداشت و به اتهام ارائه حکم قلابی محاکمه خواهد کرد. اختیارخانی قلابی هم بهسرعت از دادگاه خارج شده و ساعتی بعد هواپیمای اعزامی نیز که بهاحتمال زیاد حامل آقای اختیارخانی یا همان مصدقی پرمدعا نیز بوده فرودگاه کرمان را ترک میکند و تیر آقای دکتر ابوالحسن بنیصدر آزادیخواه که گفته شد برای تیرباران فوری هفت تا هشت نفر بیگناه برنامه قطعی داشته و مقدمات کار را هم فراهم کرده بوده به سنگ میخورد.
...
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/7fws8j
کرمان، شخصیتهای فرهیخته و تأثیرگذاری دارد. علاوه بر سرمایههای انسانی، ظرفیتهای متعدد این استان، آن را در ایران منحصربهفرد کرده است اما به گفته بسیاری از گروههای مختلف بهویژه صاحبنظران، فاصله کرمان تا جایگاه واقعی زیاد است. از دلایل این فاصله و شکاف بین وضع موجود با مطلوب استان به ضعف گفتوگو و ارتباطات اجتماعی بین گروههای مختلف در استان برمیگردد.
در سالهای اخیر بین مدیران ارشد استان و هنرمندان، نویسندگان، روزنامهنگاران، اصناف و بازاریان، ورزشکاران، دانشگاهیان، سیاسیون، روحانیون، فعالان اقتصادی و تولیدی و ... چه گفتوگوهایی شکل گرفته است. اصلاً چند بار دور یک میز نشستهاند و با هم حرف زدهاند. اگر جلسهای و ارتباطی بوده است چه قدر گفتهاند و چه میزان شنیدهاند. از آخرین تعاملات و نشستهای رسانهای و مشورتی مدیران ارشد استان چند ماه میگذرد. حضور مدیران و رهبران فکری در فضای عمومی چه قدر است.
از آخرین حضور مدیران ارشد استان در جلسات هنری و ادبی، حضور در پیادهرو خیابانهای شهر و قدم زدن در بازار، نشستن بر صندلی سالن سینما، بازدید از گالریها و نمایشگاهها، حضور در جمع دانش آموزان، گپ زدن با دانشجویان، دست دادن با مأمور شهرداری و خسته نباشید گفتن به آنها، تماشای رقابتهای ورزشی، اصلاً حرف زدن و شنیدن درد و دلهای کارمندان، شام خوردن کنار بچههای پرورشگاه، سرزدن به پیشکسوتان و... چه مدت میگذرد؟
چند نفر از آنها در شبکههای اجتماعی حضوری فعال و تعاملی در جهت ارتباط مؤثر با مردم دارند. آخرین گفتوگو و نشست آنها با جوانان به چه تاریخی برمیگردد و دهها سؤال دیگر که پاسخ شفاف آنها میتوانند گرههای کور در توسعه استان را تا حدودی نشان دهد.
درگذر جوامع از مراحل مختلف به سمت توسعهیافتگی نقش ارتباطات، گفتوگو و تعاملات فرهنگی بسیار مهم است. فضای حاکم بر ساختار اداری، فضایی تا حدودی گلخانهای است که تعامل بالایی با جامعه و سایر بخشها ندارد. تشکلهای غیردولتی و مردمنهاد و حتی ارتباطات سنتی غیرساختارمند هم به سمت جزیرهای عمل کردن و انزوا رفتهاند و نوعی فاصله متمایل به شکافِ در حال گسترش را در جامعه شاهد هستیم که میتوان از آن به افت اعتماد و سرمایه اجتماعی تعبیر کرد.
فرهنگ گفتوگو در فرایندی عقلانی، علمی، انتقادی و نوآورانه نقش مهمی در توسعهیافتگی دارد البته باید در ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... گسترش یابد.
به نظر میرسد در سالهای اخیر از میزان و عمق گفتوگو بین حوزههای مختلف کاسته شده و نوعی ناشنوایی یا خودگویی بیتوجه به دیگران در حال تکثیر شدن است.
بیش از هر زمانی به گفتوگو نیاز داریم تا به فهم مشترک و تفاهم برسیم. بخشی از دور شدن از معنا و فهم مشترک به همین گفتوگو نکردن و نگاه بالا به پایین برمیگردد.
این شرایط در استان کرمان نیز به چشم میخورد. زمینههای فرهنگی مشترک همواره بهعنوان بستری پویا و مشارکتجو برای گفتوگو عمل میکنند. از این رو در استان کرمان با وجود زمینههای فرهنگی مشترک در عین تنوع خردهفرهنگها و با پشتوانه غنی و وجود فضای مدارا و همزیستی نجیبانه، گسترش گفتوگو فراتر از فرمهای تزئینی و در مفهومی راهبردی، مشارکتجویانه، خلاق و فرصتآفرین برای همه افکار، صاحبنظران، اقشار یا نمایندگان آنها میتواند برای راههای رفته و نرفته، توقفها، کندیها، شکستها و توسعهنیافتگی یا روند کند توسعه استان، ابر راهحلهایی خلق کند که لزوماً از مسیرهای تاکنون رفته دستیافتنی نیستند.
کاستی در گفتوگوی همدلانه یا ضعف در آن استان را به سمت دوقطبی شمال و جنوب، تمایل به تفکیک استان، حس مرکز - پیرامونی، در حاشیه بودن، مظلومنمایی و محروم نمایی اغراق شده در برخی مناطق، فرسایش تدریجی نیروهای انسانی، جابهجایی اولویتها، تمایل به حفظ وضع موجود، انباشت افکار محافظهکارانه و ناپویا با انگیزه آرامش بیارزش و ساختگی، بالا بردن کاذب هزینههای اصلاح و تغییر و ایستایی سوق داده است. شاید اختلافنظری آشکار در میان نباشد اما در عین حال پویایی و تحرکی قابل لمس هم دیده نمیشود.
با این تعبیر، مراد از گفتوگو فراتر از نشستن و گفتن و شنیدن و برخاستن که فعال کردن حداکثری تمام ظرفیتهای درونی استان در تعامل با ظرفیتهای بیرونی در جغرافیای همدلی بر پایه امید واقعی حاصل از گشودگی ارتباطی و اراده جمعی برای اعتلای استان کرمان است.
بخشهای زیادی از زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی و همچنین سیاسی و اقتصادی غیرفعال شدهاند. این رویه نه در استان کرمان که در سراسر کشور کموبیش دیده میشود. کرمان اما در این میانه میتواند به اعتبار مردمان نجیب، صبور و توانمند؛ به مدد شخصیتهای بزرگ، بزرگوار و تأثیرگذار و به اتکای پیشینه غنی، سترگ و ریشهدار، راه توسعه را با همگرایی، همزیستی، ارزیابی انتقادی و عقلانیت در سایه موهبتهای الهی، امیدوارانه بپیماید.
استانداری کرمان در این راه باید محور برنامهریزی و بسترساز حضور همگان در فرایند گفتوگو باشد.
اگر دیگران به دنبال جایی و مکانی برای بیان اعتراض هستند بیاییم در ابتدا فضای گفتوگوهای همدلانه که نقد و نقادی و به رسمیت شناختن اختلافات و حل خردمندانه تضادها جز لاینفک آن است را ایجاد کنیم.
گسترش سازمانهای مردمنهاد در مفهوم اصیل خود، بخش دیگری از این مسیر است. به بیانی دیگر وضعیت کنونی استان بر اساس شاخصهای توسعه، زیبنده کرمان نیست. برای شتاب بخشی و گذر بخردانه از این وضعیت و اعتلای استان، نیاز به مشارکت همه گروهها، ذینفعان و هم استانیها وجود دارد.
نیاز به بازنویسی برنامهها، نگاه عمیقتر و جدیتر به درون، بهرهمندی از دانش بومی و شناخت دقیقتر مسائل استان که سالها لاینحل ماندهاند احساس میشود. وضع موجود با داشتههای استان همخوانی ندارد. تلاشهای زیادی میشود اما تحرک عمومی و شتاب منطقی دیده نمیشود. برای گریز از نرسیدن به بنبست، باید ساختارهای تاکنون بوده را بازطراحی کرد و ظرفیتهای غیرفعال اما مؤثر جامعه را در فضاهای پیشین با هدف کارآمدی بیشتر در هم آمیخت.
استان پهناور کرمان با مسائل متعددی روبروست: توسعه نامتوازن، خشکسالی و افزایش پدیده ریزگردها و بیابانزایی، کمبود آب آشامیدنی و نیاز واحدهای صنعتی به آب، چالشهای طرحهای انتقال آب، صدها واحد نیمه راکد و راکد تولیدی، صنعتی و معدنی، بیتناسبی توسعه گردشگری با آثار ثبت جهانی و تنوع جاذبهها، قاچاق مواد مخدر و اتباع بیگانه، افزایش آسیبهای اجتماعی، مهاجرت و پدیده حاشیهنشینی، دیدگاه نهچندان مثبت نسبت به وضعیت استان در ذهن کرمانیها و مقایسه دائمی استان با سایر استانها ازجمله یزد با نگاه منفی به کرمان، ساختوسازهای غیرمجاز و آسیب رساندن به حریم رودخانهها، زلزلهخیز بودن استان، پهناوربودن استان و چالش مدیریت و توسعه استان از مهمترین آنها به شمار میرود.
بدیهی است رسیدن به راهحلهایی برای مسئلههای مهم استان بدون کمک همه بخشها و مشارکت مردم و نخبگان شدنی نیست. مردم جزئی از راهحل هستند و راه برای حضور مؤثر آنها در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها باید هموارتر شود.
استانداری بهعنوان دستگاه حاکمیتی میتواند به مرجع همگرایی و مشارکت همگانی تبدیل شود. بخشهای مختلف علمی و دانشگاهی، سازمانهای مردمنهاد، رسانهها، بخش خصوصی، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اقشار مختلف، مدیران دستگاههای اجرایی، نظامی، انتظامی، امنیتی، قضایی و ... در بستری که استانداری کرمان فراهم و پشتیبانی میکند -و نه اینکه در آن دخالت یا اعمالنفوذ کند- با مشارکت همدلانه و نقادانه برای توسعه استان وارد عمل میشوند.
مطمئناً سیاستهایی که با مشارکت حداکثری ذینفعان تدوین گردد در اجرا با همراهی بیشتری روبرو خواهد شد.
اهداف:
ارتقا اعتماد و سرمایه اجتماعی، پیشگامی استان کرمان در حکمرانی خوب، ارتقا مشارکت اجتماعی، حرکت به سمت شهروندان مشارکتجو، توجه به دانش بومی و توسعه متوازن، افزایش نقاط اتصال سیستم اداری و اجرایی با یکدیگر و با سایر بخشها، مشارکت ساختارمند شهروندان در فرایند تصمیمگیری، گسترش پیوندهای دانشگاه با جامعه و حوزه سیاسی و اجرایی استان (مشارکت دانشگاه در حل مسائل و نزدیکی بیشتر آن به جامعه، تلفیق نگاه علمی با حوزه اجرایی و سیاسی)، تقویت تشکلهای غیردولتی با زمینههای مختلف فعالیت در نقاط مختلف استان، ارتقا همبستگیهای فرهنگی و همگراییهای اجتماعی و پرهیز از گسستها، توسعه با اولویت دادن به گسترش ظرفیت انسانی و نهادهای اجتماعی، افزایش کارآیی سازمانهای سیاسی برای حل و فصل تضادهای منافع فردی و گروهی، ایجاد نظام عقلانی و قانونمند، شکوفایی استعدادهای فردی، تقویت و تعمیم ارتباطات اجتماعی و حلّ و فصل خردمندانه تضادها به کمک آگاهیها.
پیشنهادات:
- تعیین فردی بهعنوان دستیار ارتباطات اجتماعی استاندار با هدف تمرکز بر سیاستگذاری، برنامهریزی و شناسایی و بازتعریف مسیرهای ارتباطی از سنتی تا دیجیتال
- تشکیل شبکه کنشگران مشارکتجو در عرصههای مختلف در بستر الکترونیک و شبکههای اجتماعی
- تشکیل شورای سیاستگذاری ارتباطات استانداری با حضور افراد حقیقی یا حقوقی صرفاً علاقهمند و مؤثر و پرهیز از عضویت تزئینی شخصیتهای حقیقی و حقوقی (با نمایندگی کنشگران سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، ورزشی، هنری و...)
-شناسایی و تهیه بانک اطلاعاتی کرمانیها در عرصههای مختلف با شاخصهای مشخص در سطح استان، ملی و بینالمللی
- تشکیل کارگروهی متشکل از استاندار، رئیس مجمع نمایندگان استان، رئیسکل دادگستری استان با هدف افزایش هماهنگی و تعامل
-تشکیل شورای نخبگان از اقشار مختلف
- تشکیل شبکه کنشگران فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
- تشکیل گروههای مشاورهای با حضور جوانان باانگیزه، نخبه و موفق در زمینههای مختلف از درون و بیرون دانشگاهها
- بهرهمندی از ظرفیتهای متناسب با جامعه شبکهای، اطلاعاتی و دانایی محور
- حمایت از کسبوکارهای دانشبنیان با مشارکت جوانان تحصیلکرده
- توازن حضور مدیران در محیطهای اداری و رسمی با محیطهای عمومی
- گفتوگو با هنرمندان، نخبگان، ورزشکاران، فعالان سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و...
- بهرهمندی از فضای تعاملی و دسترسی همگانی به شبکههای اجتماعی
- درک اهمیت نقش رسانهها، تقویت نظام رسانهای، فرایند محوری در اطلاعرسانی، پاسخگو بودن در برابر رسانهها، اطلاعرسانی سریع، صحیح و جامع، توجه به ارتباط سنتی و چندرسانهای.
- نشستهای فصلی استاندار در قالب گفتوگو و پرهیز از نشستهای رسمی و اداری با:
با فعالان و تشکلهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، علمی، دانشجویی، دانشگاهی، روسای دانشگاهها، فرهنگیان، زنان، ورزشکاران، کارگران و...
https://srmshq.ir/gx3ws1
قدیم میگفتند که سالی که نکوست از بهارش پیداست! بهار پارسال با درد و دریغ همراه شد با سیل در شیراز و در بعضی از شهرهای شمالی و ... آن سیل افسوس که به شکلهای دیگر ادامه یافت، طوری که تقریباً هر ماه همپا بود با واقعهای دردناک و غمانگیز!
باری، از صمیم دل آرزومندم که بهار امسال همراه با خوبی و خوشی و شادمانی برای ملت ما همپا باشد...
پس از این نکته کوتاه و ناچار، ناگاه ترانه جاودانهای از شادروان فرهاد به یادم آمد که همه شنیدهایم و از آن خاطره داریم. منظور ترانه کودکانه است... بوی عیدی، بوی کاغذ رنگی، بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب، با اینا زمستون و سر میکنم، با اینا خستگیمو سر میکنم...
در شهر ما بم، تا قبل از زلزله، فضای بهاری به شدت و به طرزی پررنگ آشکار میشد. آن فضای غالب حالا دیگر نیست چون که آن معماری و بناهای قدیمی خشت و گل، همچنین آن کوچهباغها و باغها همه از بین رفته و حتی تغییر کاربری دادهاند. به عبارتی به جای باغهای پهناور، حالا ساختمانهای متعدد ساخته شده است. هیچ کوچهباغی نیست که معماری کهن هم که حالا کارکردی ندارد. همه چیز در این شهر فقط طرح کمرنگی از روزگار قبلی است؛ اما در آن وقتها وضع چنان بود که تقریباً از همین روزها یعنی اوایل اسفندماه کمکم عطر بهارنارنج برمیخاست و کوچهباغها را میانباشت. آن عطر بویی سکرآور و گیجکننده داشت.
در این شهر درختهای سرو، بید، نخل، اکالیپتوس و نظایر این درختها کم نبودند. درختانی که در سرتاسر سال، در زمستان و تابستان سرسبز بودند. حالا تصور کنید آن درختها به رنگ سبز پررنگ، آسمان فیروزهای رنگ، ساختمانهایی با بادگیرها و به رنگ قهوهای، خاکی و سفید ... همه اینها شهر را به شکل تابلوهای نقاشی، شبیه آثار گوگن یا وان گوگ درمیآورد. مردم هم به سبب مشکلات و دشواریهای کمتر، مهربانتر از حالا بودند. به همدیگر که میرسیدند با لبخندی احوالی میپرسیدند.
به هر حال کمابیش از همین وقتها بود که بوی بهار به مدرسهها و دبیرستانها نیز نفوذ میکرد. هیچ شکی نیست که فقر و تنگدستی بود. رنج و عذاب هم بود ولی به طرز عجیبی بیشتر مردم دلی شاد و خجسته داشتند.
اضطراب و نگرانی و نومیدی نسبت به آینده نداشتند و همه اینها گویا گمشدگان سالهاست.
در سالهای اخیر دولتمردان زیادی کوشیدهاند که افسردگی عام را از میان بردارند ولیکن این امر بهسادگی قابل دستیابی نیست.
بگذریم و برگردیم به همان سالها، گفته شد که بوی بهار حتی در مدرسهها نیز نفوذ میکرد. پس از آن زمستانهای سخت و سرماهای استخوانسوز کویر، گرمای اسفندماه یعنی آن گرمای ملایم و دلنشین همپای عطر شکوفهها، همه را دگرگون میساخت.
آنوقتها تعلیم و تربیت اساس اشتباهی داشت. مدیران و ناظمها و معلمها (نه همهشان) اصل را بر این گذاشته بودند که تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو و خر!... به عبارتی ما بچه محصلها رسماً خر و گاو محسوب میشدیم که باید با چوب تر فرمانبر بار میآمدیم؛ اما از اعجاز بهار بود انگار که حتی همان مدیران عبوس و اخمو با وزیدن بوی بهار، چهره به لبخند میگشودند و همین موضوع ظاهراً بیاهمیت یعنی لبخند زدن باز از زمره گمشدگان این روزها و سالهاست. جالب است که در بینش باستانی ما ایرانیان هر کار نیک پرستش محسوب میشد حتی اگر آن نکوکاری در حدّ لبخندی به انسانی اندوهزده و در خود فرو رفته بود!
در ضمن این موضوع ناگفته نماند که اسفند برگرفته از نام سپندارمذ، فرشته موکل زمین است. نیاکان دوردست ما، با این نام کلّ هستی را محترم میدانستند چراکه بلافاصله ماه فروهرها، ماه فروغ اهورایی فرا میرسید و سال نو میشد.
همه اینها مدتهاست که معنای قدیم و قوی خود را از دست دادهاند چون که باورهایی وابسته به فرهنگی مبتنی بر کشاورزی و دامپروری است و در عین حال باورهایی کهن قرنهای متمادی است که محدود و منحصر به گروهی از هموطنان زرتشتی شده است. با این همه همچنان که مثلاً چینیها مراسم کهن خود را حتی در اروپا و آمریکا حفظ میکنند ما نیز میتوانیم باورها و آداب و رسوم و جشنهای باستانی را کماکان نگهبان باشیم و به نسلهای بعد بسپاریم...
سخن آخر - در این مدت که با نشریه عزیز و وزین سرمشق و بهویژه با گردانندگان گرامی آن افتخار همکاری داشتهام، بارها نسبتاً با طول و تفصیل درباره عید و سال نو نوشتهام. الآن، دور از جان همهتان، از این بیماریهای نوع جدید گرفتهام که آدمی دچار لرز اما بدون تب میشود. سراسر بدن درد میگیرد. انسان بیحس و بیرمق میشود. این چند صفحه مختصراً صرفاً جهت بیان احترام فراوان خود به شما مخاطبان مهربانم نوشتم. پیشاپیش سال نو بر همگی مبارک بادا.
https://srmshq.ir/zjl8nk
با فرارسیدن عید نوروز با خود فکر کردم به عزیزانی که یک سال دیگر در مجله سرمشق خدمت کردهاند، خسته نباشید بگویم. ما را به سختجانی مجله سرمشق این گمان نبود حالا بر خانم ایزدپناه چه گذشته است! کس نمیداند! دکارت فیلسوف بزرگ گفته است: کاش هیچ نگارش نکرده بودم چون میبینم آسایش را از من گرفته است (فروغی، سیر حکمت، ص ۱۴۵). مجله سرمشق برخلاف مجلههای قدیم چون «زن روز» و «اطلاعات هفتگی» و ... خواهد ماند و نیاز به زمان داشت تا خوانندگان خود را پیدا کند و حالا کمکم یافته است اما تا چه زمانی در برابر گرانی و تورم مقاومت کند نمیدانم! میگویند زمانی که سید ضیاء طباطبایی وزیر شد بااینکه خود روزنامهنگار بود اما دستور توقیف همه روزنامهها را صادر کرد این رسم روزگار است که هر نیرویی که به قدرت میرسد اول از اهلقلم انتقام میگیرد. طباطبایی دستور داد یحیی ریحان، مدیر روزنامه «گل زرد» را هم تحویل تیمارستان دهند. افسر کلانتری هنگامی که ریحان را آراسته با کراوات و ادب و صاحب فضل دید گفت: فکر کنم اشتباه شده است چون شما شباهت به دیوانهها نمیدهید. یحیی ریحان گفت جناب اشتباه نشده است، من اگر دیوانه نبودم در یک کشوری که آمار روزنامهخوان پایین است و حساب و کتابی هم نیست روزنامهنویس نمیشدم. (مجله کرگدن ۱/۶/۹۴) و حالا خانم ایزدپناه در استانی که استاد دانشگاهش مجله نمیخواند و هرگز در دانشگاه در مورد مقالات روزنامهها و مجلهای مانند سرمشق بحث نمیشود، کار نگارش مجله انجام میدهد.
به جای تشکر و قدردانی چند پیشنهاد آمیخته با آرزو دارم که شرح زیر است.
اگر کوروش تقی زاده بتواند فرهنگ قشر تماشاگر سینما را بالا ببرد که در مورد همه هنرها هم صدق میکند بیشک هنرمندان و فیلمسازان تغییر میکند و فیلمهای بینمک دیگر کمتر ساخته میشود. گفتگوهای او بسیار آموزنده است.
از آنجا که تاریخ مظلومترین و مهمترین درس است لذا رسالت مجید نیکپور سنگین است. عکسهای او هم در کتاب ارزندهاش و هم در مجله باید با تحلیل همراه باشد. هر عکس میتواند گویای راز عقبافتادگی تاریخی ما و به بیراهه رفتن ما پس از انقلاب مشروطیت باشد تنها روش سنتی آموزشی به این صحنهها خلاصه نمیشود. مکتب داران سالها بهشدت از این کلاسها دفاع کردند و جلوی تکامل آموزش را سد کردند. مجید نیکپور باید این آدمها را رسوا کند. نقد تاریخ و نقد نگرش تاریخ را آموزش دهد اگر از ملا گشتاسب و اسطرلاب و رمل او به شیرینی مینویسد با شیرینی آنها را هم نقد کند و علت استقبال توده را از این حقهبازیها بیان کند که هنوز با نام طب سنتی ادامه دارد.
با اینکه مطالب دکتر سام شیرین است اما ایشان نباید از دکتر باستانی پاریزی اقتباس کند و شیرین بنویسد چون آن روزها گذشته است. نسل جوان میتواند با زیبایی و شیرینی قلم دکتر سام جذب شود. دکتر سام باید به جای شرح احوال معلم ادبیات از شرایط اجتماعی و سیاسی زمان تحصیل خود بنویسد که چه پیش آمد. آگاهترین محصلها در البرز در فرهنگ توده مردم جهت رسیدن به مدرنیته اثر نگذاشتند و حتی خود پس از سفر به اروپا با فرهنگ غرب به ستیز پرداختند و جامعه را به عقب رفتن تشویق کردند. علت اینکه فردی چون دکتر سام جذب جریانهای چپ نشده است چه بوده است. آقای مظهری و دکتر سام باید هرچه تجربه دارند بیان کنند و از اشتباهات خود در آن زمان در محک با این مدت بنویسند تا نسل جوان یک تجربه را دو بار تکرار نکنند.
آقای حامد حسینی پناه به فلسفه برای کودکان اشاره کرده است و میداند که فلسفه به کژ راهه رفته است. امید است سخن ایشان جدی گرفته شود تا در آینده بتوان خرابیهای فلسفه را جبران کرد. ایشان نوشته است باید معلمی باشد که بهاندازه هر کودک به پرسش، علاقه نشان دهد (ص ۳۰، سرمشق، دی ۹۸)؛ که جای آن در تاریخ معاصر خالی است و ملت ایران هرگز در هیچ امری پرسش نمیکند.
مطالب آقای کاووس سلاجقه در مورد فرهنگعامه که از رودخانه شروع شد به اقیانوس رسیده است و هنوز بسیاری از پرسشهایی چون فرق فرهنگعامه و زبان عامه، وظیفه روشنفکران در قبال فرهنگعامه و ضرورت یا عدم ضرورت احیای فرهنگعامه باقی است. مشکل دیگر تبدیل آن به وسیلهای جهت خنده و شوخی و مسخره کردن آن میباشد که آسیبشناسی آن نیز وظیفه آقای سلاجقه است و از همه مهمتر مبارزه با آن بخش فرهنگعامه که ریشه در خرافات دارد و یا هنوز هم بر موج خرافات سوار است بر رسالت آقای سلاجقه میافزاید. بازگشت به گذشته به قول شریعتی به خویشتن در این مدت جز زیان و خسارت فکری چیزی به ارمغان نیاورد و آیا معرفی فرهنگعامه هم یک نوع بازگشت به همان خویشتن است و آیا رنگ و بوی ستیز با غرب دارد؟
در بسیاری از نمایشنامهها و برنامههای رادیو و تلویزیون برخلاف برنامه خوب فرهنگ مردم گذشته به لهجه تودهها و فرهنگعامه با زیرکی توهین میشود و هدف خنده است. یادتان هست در قدیم هم از این ابزار مسخره کردن روستاییها و فرهنگ آنها جهت خنده قشر متوسط و بورژوا استفاده میشد. صمد به مدرسه میرود، هالو و ... از این دست بود اما باز هم از برنامههای امروز خوب بود، در بعضیها هم به خرافات حمله میشد مثل فیلم حکیمباشی و محلل و حالا بعد از نیم قرن همان صحنهها مضحکتر جنبه عینی دارد. آرزو میکنم مجله سرمشق بماند و این قلمها هم باشد و از سینما و موسیقی و تئاتر بنویسد. تئاتر به نظر من ملاک سنجش برای آزادی در یک جامعه است اگر کشورهای آلمان و انگلستان توانستند افکار کلیسا را اجرا نکنند و به مدرنیته برسند، سالها سالنهای تئاتر پررونق داشتند. هنرمند تئاتر امروز تنها غم سانسور ندارد، غم نان هم دارد. نان او از سفره کسانی است که باید مردم را علیه فرهنگ همانها آگاه کند و این تناقض هنرمند تئاتر را از پا درمیآورد.
خانم ایزدپناه،
قصد اصلی این است که بگویم خسته نباشید. این مطالب را برای چاپ در مجله نفرستادم، انتظاری هم ندارم اگر مایل باشید در فرصتهای سال بعد هر مطلب را با اجازه فردی که از او نام بردم چاپ کنید. در هر صورت بستگی به میل شما دارد؛ اما دوستان که از آنها نام بردهام اگر بخوانند خوشحال میشوم.