https://srmshq.ir/dv1js2
بیشک مخاطبان موسیقی اصیل ایرانی مثل هر گونه موسیقی دیگر افراد خاصی هستند که غالبا درونگرا میباشد، موسیقی ایرانی همانند سایر هنرهای ایرانی بالاخص شعر کهن و نو که پیوندی دیرینه با موسیقی دارند با هویت و روحیه ای که نشأت گرفته از درونگرایی فرهنگ و عرفان ایرانی است پیوسته سخن از هجر و وصل میزند و شاید برای هر کس این سخن خوشایند نباشد، به قول حضرت حافظ:
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت...
اگر آتشی در دل نوازنده و شنونده نباشد قطعا موسیقی، اندوهناک به سمع مخاطب نمیرسد، پس موسیقی ایرانی مثل انواع مختلف موسیقی وابسته به حال و آن نوازنده و شنونده است.
اصولا ذات هنر انتقاد گونه است و سعی بر این دارد که با زیبایی هر چه تمام این امر را به ذهن هنردوستان القا کند و آگاهی بخش باشد.
شاید این یکی از دلایلی است که موسیقی ایرانی برای خیلی از عزیزان خوشایند نیست. برای همه ما پیش امده که موسیقی به ظاهر حزن انگیز گوش دادیم و به قول معروف ساز دل هایمام کوک شده.
در آخر بهتر است با این بیت تمام کنم که:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
شما به هر نوع موسیقی که گوش کنید قطعا با آن مأنوس خواهید شد، حتی به صداهایی که ناهنجار به نظر میآیند. بیشک توصیف دلایل آن در این مجال کم نمیگنجد.
طرح و توصیه بنده حقیر برای همه دوستانی که کمی گرایش به موسیقی پر بار ایرانی دارند و نیت کردهاند که در این ایام سری به موسیقی اصیل ایرانی بزنند و از سر آن با خبر شوند همه آلبومهای اساتید بزرگ موسیقی ایرانی است نظیر اساتیدی چون: آقایان غلامحسین بنان، ادیب خوانساری، محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، ایرج بسطامی، پرویز یاحقی، همایون خرم، حبیبالله بدیعی، علی تجویدی، جلیل شهناز
محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، حسین علیزاده، حمید متبسم و دیگر بزرگان و آثاری گزیده و در دسترس چون: چشمه نوش، عشق داند، شورانگیز، نوا مرکب خوانی، مژده بهار، بوی نوروز و آستان جانان است که همگی از نوا و پنجه این اساتید بهره بردهاند.
دبیر بخش موسیقی
https://srmshq.ir/p7u41w
خبر کوتاه بود. علی کریم شجاعی، کهنترین نوازنده نقاره کشور به حق پیوست.
او متولد ۱۳۰۵ بود و بیشتر دوران زندگیاش را به نوبت نوازی در بارگاه امامزاده زید شهداد گذراند. وقتی از او میپرسیدی چرا نقاره مینوازی، میگفت برای نشان دادن شکوه امامزاده. او تا همین چند ماه پیش پای باورش ماند و نواخت. در سرما و گرما، در بیماری و فقر؛ اما پا پس نکشید. پیرمرد مهربان و شوخ گفتار و خوشروی شهدادی در بیست و ششم دیماه از بین ما رفت؛ اما هنوز شکوه امامزاده زید شهداد پابرجاست. هزار شکر که دو فرزند و چهار نوه او هنوز بانگ خروش نقارهها را به عرش میکشانند تا این ترنم جادویی و مقدس، در این مکان که کهنترین نواخانه نقاره نقاری کشور است خاموش نشود.
https://srmshq.ir/1i739d
سلام وحید
قرار ما همان قرار همیشگی است.
همان قرار دفعات قبل که در متنم با تو (دبیر صفحه اجتماعی) صحبت کنم.
همین غنیمت است در ابن دنیای بیقرار.
چند شماره است که من ننوشتهام.اگر میبینی دوباره دست به قلم گرفتهام از باب این است که به ننوشتن برای تو عادت نکنم.
ننوشتن برای تو و از دور حرف نزدن با تو نباید به عادتی دیرپا برای من تبدیل شود.
نباید به سکوت عادت کرد. سکوت آنجا معنا دارد که حرفی برای گفتن باشد و نزنی.
ننوشتن زمانی خوبی است که حرف برای نوشتن داشته باشی و حرف نزنی.
عادت، فرم و شکل هر کاری را از بین میبرد.
نباید به غم عادت کرد. غم باید هر از چند گاهی بیاید و بر دل ما بنشیند و ما دلتنگ شویم، گریان شویم و هر آنچه شویم که او میخواهد.
نباید به زندگی عادت کرد که کرخت میشود و دلگیر. زندگی در هر طلوع باید بیاید و بر دل ما بنشیند و ما تصمیم بگیریم که هرآنگونه که دوست داریم زندگی کنیم. هر صبح باید تصمیم بگیریم که زندگی کنیم.
سلام، نباید عادت زبان ما شود و خداحافظی.
نباید رفتن دیگران برایمان عادت بشود. فقط یک نفر حق دارد روزی بیایید و روزی سخت و دلگیر برود.
باید برای نرفتن بعضیها جنگید، ضربه خورد ولی نگذاشت که رفت.
رفتن کسی، باید اتفاق زندگی ما باشد، باید تکانمان بدهد. باید بگردیم دنبال کسی که رفتنش تکانمان بدهد، اشکمان را دربیاورد، خاطرش در خاطرمان زنده بماند. برای کسی تعریف کنیم که وقتی او رفت من دیگر آن من قدیمی نشدم.
میبینی وحید چقدر عادات، زندگی روزمره ما را از معنا خالی کرده است؟
https://srmshq.ir/lj1tu7
سال ۲۰۱۹ برای سینمای جهان سال پُربار و عجیبی بود؛ حالا که سال به پایان رسیده میتوان گفت دست سینما در همه زمینهها پر بود. هم فیلمهای شاخصی در جریان اصلی داشتیم و هم در فیلمهای مستقل و نامتعارف و خارج از سینمای تجاری نمونههای چشمگیری رؤیت شد؛ اما «اَنگل» آخرین ساختۀ «بونگ جون هو» فیلمساز زبده کرهای شگفتی آخر را رقم زد. انگل در کمال تعجب به پدیده سال تبدیل شد و از نخل طلای جشنواره کن تا اسکار همه جوایز مهم را درو کرد. در اتفاقی بینظیر در تاریخ اسکار، یک فیلم غیرآمریکایی بهطور همزمان برندۀ جایزه بهترین فیلم و بهترین فیلم غیرانگلیسی شد. این اتفاقی بود که شاید هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند!
داستان از چه قرار است؟
فیلم داستان خانوادۀ «کیم» را روایت میکند در یکی از محلات فقیرنشین پایتخت کره جنوبی. خانوادهای که در خانهای زیرزمینی زندگی میکنند که پنجرهاش به کفِ خیابان باز میشود. آنها در فقر و فلاکت دستوپا میزنند و مانند انگل سعی میکنند از هر راهی شده پولی به جیب بزنند و زنده بمانند. پسرِ خانواده به توصیه دوستش، بهعنوان معلم خصوصی به خانهای اعیانی در بالاشهر سئول راه پیدا میکند تا به دختری زبان انگلیسی درس بدهد. پسر و خانوادهاش این فرصت را غنیمت شمرده و از سادهلوحی خانواده مرفه سوءاستفاده میکنند و با نقشههای شیطانی خدمتکاران خانه را کنار میزنند و جایگزین آنها میشوند. به این ترتیب، خواهر بهعنوان معلم هنر، پدر بهعنوان راننده و مادر در مقام پیشخدمت خانه اعیانی مشغول بکار میشوند و پول خوبی به جیب میزنند. اوضاع بر وفق مراد است تا اینکه ناگهان معلوم میشود در زیرزمین خانه اعیانی داستان دیگری در جریان است. پیشخدمت سابق، سالها شوهر ورشکستهاش را از ترس پلیس و طلبکاران در زیرزمین مخفی کرده و برایش آب و غذا میبرده است. از اینجا تقابل میان فرودستان بر سر حفظ موقعیت و رسوا نشدن بالا میگیرد و به فجایعی دراماتیک منجر میشود...
آیا انگل فیلم مهمی است؟
سینمای کره جنوبی در دو دهه اخیر پیشرفت حیرتانگیزی کرد و این کشور خیلی زود جزو کشورهای صاحب سینما قرار گرفت و سریالهای تلویزیونی خود را هم به دیگر کشورها (ازجمله ایران!) صادر کرد. بونگ جون هو از فیلمسازان نامتعارف کره جنوبی است که در اثر فیلمهایش ازجمله «خاطرات قتل»، «میزبان» و یا «مادر» رویکردهای متفاوتی را به تماشاگر نشان داده است؛ اما چرا انگل تا این حد تحسین شد و بهترین فیلم سال لقب گرفت؟
انگل در ابتدای سال ۲۰۱۹ جایزه جشنواره کن را بُرد و کمکم تبدیل به پدیده سال شد. انگل، فیلمِ سینمای امروز جهان است و نشاندهنده نگاه و سلیقهای که در جهان مورد تشویق قرار میگیرد. فیلمی که واجد ویژگیهای سینما پستمدرنیستی امروز است؛ چندان قضاوت نمیکند و موقعیتهایی را ترسیم میکند که چندوجهی و چندلایه هستند. انگل فیلمی مولتی ژانر است و چند ژانر و چندین سبک روایی در آن بکار رفته است. گاه مانند فیلم «دله دزدها» به سینمای اجتماعی پهلو میزند و گاه شبیه کمدیهای سیاه برادران کوئن میشود. در عین حال سبک غریب صحنهپردازی و تأثیرگذاری روی تماشاگر به شیوه کوئنتین تارانتینو هم در فیلم دیده میشود. فیلم موفق شده روایت جذابی ارائه دهد و روی مخاطبان مختلف تأثیر بگذارد. حالا دیگر تماشاگران عادی، منتقدان و نخبگان فرهنگی و هنری پذیرفتهاند که با فیلم مهم و متفاوتی روبرو هستند. انگل به سوژه تضاد طبقاتی و رفاه عمومی در جامعه و فاصله عمیق میان فرادستان و فرودستان میپردازد. در جهانی که درگیر بحران اقتصادی و رکود و نرخ بیکاری و بیعدالتی و... است، طبیعی است که چنین فیلمی از اقبال عمومی برخوردار شود. فیلم، مسئلهاش را با تماشاگر گره میزند و او را تا پایان با خود میکشاند. یکی از علل موفقیت فیلم میتواند این باشد که موضوع بومی خود را بهمثابه سوژهای جهانشمول مطرح میسازد و موقعیتی انسانی را ترسیم میکند که در هر جامعهای ممکن است اتفاق بیفتد. این همان راهحلی است که برای جهانی شدن سینمای ایران پیشنهاد شده است. اینکه حرفِ فیلم باید انسانی و جهانی باشد. یکی از دلایل اقبال جهانی به سینمای عباس کیارستمی.
جنوبِ شهر
فیلم از یکی از کهنالگوهای داستانی در سینما بهره میبرد. تقابل طبقه فقیر و غنی و جابجایی جایگاه فرودستان با فرادستان بارها به تصویر کشیده شده است؛ از «ویریدیانا» لوئیس بونوئل گرفته تا «بانو» ی داریوش مهرجویی؛ اما آنچه انگل را متفاوت میسازد، روایت چند لحنی و لایههای تو در توی آن است که راه را بر تفسیرهای متفاوت باز میگذارد. فیلم را میتوان از منظر نقد نظام سرمایهداری و تقابل کاپیتالیسم و سوسیالیسم نگاه کرد. خودباختگی در برابر غرب، جهانیسازی و هژمونی فرهنگی و اجتماعی امریکا بر تمامی فرهنگهای بومی و سنتی هم از دیگر مباحثی است که در نقد فیلم به کارمان میآید. در عین حال، فیلم هجو طبقۀ مرفه و تازه به دوران رسیدۀ کره جنوبی (و چهبسا تمامی جوامع) هم هست. خانواده مرفه با اینکه زندگی فوق مدرنی دارند، به شدت ابله و سادهلوح هستند. سطحی و بدون رگ و ریشه. آنها هرچه را که از آمریکا آمده باشد دوست دارند و دربست میپذیرند! گویی تکنولوژی مدرن تنها پوسته این طبقه را عوض کرده و تفکر آنها همچنان سنتی و ماقبل مدرن است. آنها هم بهنوعی انگل هستند و صرفاً با پول توانستهاند ظاهر طبقۀ خود را تغییر دهند.
میگویند فیلمی خوب است که تماشاگر آن تصویر خود را بر پرده ببیند. فیلم اشاراتی به موضوع تکنولوژی ارتباطی و نقش تلفنهای هوشمند و شبکههای اجتماعی در تغییر روابط آدمها دارد. در صحنه درگیری فقرا در خانۀ اعیانی، تلفن همراه دقیقاً بهمثابه اسلحه بکار برده میشود، چراکه با فشردن یک دگمه میتوان فیلمِ درگیریها را برای خانم خانه فرستاد و حقیقت را عریان کرد. سکانسِ بازگشت خانواده فقیر به خانۀ خود و روبرو شدن با خانهای که غرق فاضلاب و سیلاب است بسیار گویاست. آنها زیر باران و با پای پیاده فاصله عمیق میان بالاشهر تا جنوبِ شهر را طی میکنند و با زندگی ویرانشدۀ خود مواجه میگردند. فیلم نشان میدهد که با هزار دوز و کلک هم نمیتوان حقیقت فاجعه جوامع امروزی را تغییر داد و جایگاه فرودستان در نهایت همان گودهای پایینشهر است و گریزی در کار نیست.
انگل موفق میشود جذابیت روایت را تا انتها حفظ کند، به همین دلیل ضعفهای فیلم چندان دیده نمیشود. ضعفهایی مانند موقعیتهای باورناپذیر در خانه اعیانی، سادهلوحی باسمهای خانواده مرفه و پیامهای گلدرشت اجتماعی و سیاسی فیلمساز که گاه بیرون میزند؛ و همچنین رفتار بدون پیشزمینۀ شخصیتها مانند قتل صاحبخانه به دست پدر / راننده. کشتار خونآلود در پایان فیلم میتواند اشارهای به برهم خوردن نظام سرمایهداری در آینده باشد. فیلم هشدار میدهد که اگر فاصله طبقاتی همینطور عمیق شود، روزی نهچندان دور خون به پا خواهد شد با شورش فرودستان مواجه خواهیم بود. فرودستان انتقام سالها تحقیر و توهین و فلاکت و نادیده انگاشته شدن را از فرادستان جامعه خواهند گرفت. انگل ازین منظر هشداری است برای جامعه مدرن کره جنوبی و چهبسا همه جوامع امروزی. اگر عدالتی نباشد، آدمها خودشان عدالت را برقرار خواهند کرد.
https://srmshq.ir/bidkgh
در میان کودکان، سلیقههای بسیاری وجود دارد که کاملاً با هم تفاوت دارند. برای مثال بعضی از بچهها کتاب دوست ندارند و برخی کتاب دوست دارند. بعضیها هم کتاب دوست دارند ولی از اینکه خودشان آن را بخوانند لذت نمیبرند و دوست دارند کس دیگری آن را برایشان بخواند. اکثر بچهها در دستهای که کتاب دوست ندارند به فیلم علاقه دارند و احتمالاً به خواندن کتابِ فیلمهایی را که دیدهاند نیز علاقه دارند و از آنجایی که خیلی از فیلمها بر اساس کتاب هستند، پیدا کردن این کتابها دشوار نیست. گاهی نیز یک کودک با خواندن کتابهای هیجانانگیز به خواندن علاقهمند میشود که این حکایت مردی به نام کریستوفر پائولینی نیز هست که در ابتدا به کتاب خواندن علاقه نداشت اما با خواندن کتابی در مورد اژدها، عاشق خواندن کتاب شد و به نویسندهای موفق تبدیل شد.
در مورد کودکانی که به کتاب علاقه دارند اما به خواندن آن نه نیز، میتوان از کتابهای هیجانانگیز استفاده کرد و هنگامی که آنها کمی از کتاب را میخوانند، در مورد بقیه داستان کنجکاو میشوند و ناخودآگاه شروع به خواندن بقیهی آن میکنند تا کنجکاوی خود را رفع کنند و کمکم سبکهای مختلف در کتاب را نیز امتحان کنند. کتابهایی مانند سهگانهی نگهبانان، مجموعهی ۱۲ جلدی بچههای بدشانس، ساعت مرگ و... از کتابهایی دارای اتفاقات مرموز هستند که البته این اتفاقات ترسناک نیستند. برای دو دسته اما میتوانیم راهحلی مشترک داشته باشیم و این راهحل، استفاده از کتابهای پرطرفداری مثل تام گیتس، خانه درختی، ریکی پرنده و ... است.
امروزه بیشتر این کتابها مجموعه هستند و حالت کمدی دارند. دلیل پرطرفداری این کتاب نیز سازگار بودن با انواع سلیقهها است و اینکه اغلب این کتابها در مورد نوجوانان و کودکان هستند. این کتابها به دلیل پرطرفدار بودنشان معمولاً در هر کتابخانهای وجود دارند و میتوانند کودکان را به خواندن کتاب تشویق کنند.
کارشناسی علوم تربیتی
https://srmshq.ir/23pjlc
داستان از آنجایی شروع میشود که پسر جوانی به نام «گرگوار سامسا» یک روز از خواب بیدار میشود تا طبق روال هر روز برای رفتن به محل کارش آماده شود اما متوجه میشود که از شمایل انسانی خود خارج و به یک سوسک غولپیکر تبدیل شده است موجودی چندشآور که حتی توان پایین آمدن از روی تختخوابش را هم ندارد. در حال تلاش کردن برای پایین آمدن از تخت است که اعضای خانوادهاش از پشت در اتاق صدایش میزنند که برای رفتن به تجارتخانه آماده شود و چون طبق عادت در اتاقش را از داخل قفل کرده کسی نمیتواند متوجه تغییر ظاهری او بشود و خانواده فقط به صدا زدن او از پشت در اکتفا میکنند، اما چون تلاش خانواده برای بیدار کردن او نتیجه نمیدهد نگران او میشوند و به علت تأخیر گرگوار، از محل کارش معاون رئیس اداره نیز برای بررسی تأخیر به منزل آنها میآید و به خانواده او میپیوندد.
گرگوار که وضع را آشفته میبیند تصمیم میگیرد خود را به آنها نشان دهد و احساس میکند علیرغم تغییر شکل او، خانوادهاش او را درک میکنند و میپذیرند، خانوادهای که او تمام زندگیاش را وقف آنها کرده و مسئول امرارمعاش آنها بوده است و به خاطر آنها حتی تن به کاری یکنواخت و کسالتآور داده است...
وقتی در اتاق باز میشود معاون رئیس فرار میکند و مادرش از ترس بیهوش میشود و پدرش با چرخاندن عصایش در هوا او را به داخل اتاقش برمیگرداند و با او مثل یک حیوان رفتار میشود این در حالی است که گرگوار از نظر جسمی و فیزیکی تغییر کرده وگرنه از نظر درک و شعور همان گرگوار سابق است.
از آن روز به بعد گرت خواهرش مسئول غذا دادن و تمیز کردن اتاق گرگوار میشود، مدتی به همین منوال میگذرد و هر بار که گرگوار دلتنگ خانواده میشود و سعی میکند از اتاق خارج شود با رفتار بد خانواده روبهرو میشود و حتی یک بار پدرش برای برگرداندن او به اتاقش چند سیب به او پرتاب میکند و یک سیب در کمر گرگوار فرو میرود که تا پایان داستان او را آزار میدهد و باعث جراحت او میشود.
در ادامه چون خانواده به علت نبود گرگوار دچار مشکلات اقتصادی میشوند مادر خانواده در پارچهفروشی و خواهرش در یک فروشگاه مشغول به کار میشوند و پدر خانواده هم یکی از اتاقهای خانه را به سه نفر مرد اجاره میدهد؛ و گرت «خواهر گره گوار» به علت مشغله کاری دیگر کمتر به او رسیدگی میکند و اتاق گرگوار دیگر شبیه یک زبالهدانی میشود و کسی حتی به فکر تمیز کردن آنجا نیست.
و در انتها شبی که خانواده با سه نفر اجارهنشین در اتاق پذیرایی جمع شدهاند و گرت مشغول نواختن ویولن برای آنهاست، گرگوار که مجذوب صوت زیبای ویولن شده ناخواسته از اتاق خارج میشود و به سمت سالن پذیرایی میرود؛ و به یاد میآورد چقدر دوست داشت خواهرش را به کلاس ویولن در یک هنرستان موسیقی بفرستد، ناگهان اوضاع به هم میریزد، مادر از هوش میرود و میهمانان میترسند و سالن را ترک میکنند. گرت که از اوضاع به هم ریخته عصبانی میشود به پدر میگوید دیگر تحمل این اوضاع غیرممکن است و باید از شرّ این موجود که حتی دوست ندارم فکر کنم برادر من است و نام برادرم را رویش بگذارم خلاص شویم و او را به درک بفرستیم. گرگوار همه حرفها را میشنود و به اتاقش بازمیگردد و درِ اتاق پشت سرش محکم به هم میخورد و قفل میشود، همه دردهایی که گرگوار در بدنش حس میکرد به خاطر جثه بزرگ و سیب گندیده در کمرش در نظرش فروکش کرده بودند، دوباره با شفقت حزنانگیزی به یاد خانوادهاش افتاد که حالا نبود او باعث آرامش آنها میشد...
فردا صبح خانواده با جسد او روبهرو شدند. پدر اتاق را از سه نفر اجارهنشین پس گرفت. آنها «خانواده گرگوار» با شادی و این بار بدون گرگوار تصمیم گرفتند به تفریح بروند و برای آینده بدون او برنامهریزی کنند و خستگی این مدت را از تن خارج کنند...
در رمان مسخ اثر فرانتس کافکا، نویسنده قصد دارد انسان را بدون در نظر گرفتن شکل ظاهری بلکه فقط و فقط به علت انسان بودن و منش و خوی انسانی داشتن مد نظر قرار بدهد. همانطوری که گرگوار سامسا به علت تغییر شکل ظاهری درحالیکه هنوز خوی انسانی در او موج میزد مورد بیمهری قرار گرفت و حتی به مرگ محکوم شد... او خود را بهعنوان انسانی در قالب یک حشره نفرتآور پذیرفت اما دیگران او را نپذیرفتند و با او کنار نیامدند.
https://srmshq.ir/yqdxn3
درسته که نیت خیلی خونسرد با همه مشکلات روبرو میشود اما دردسر هم بیکار نمیماند و دنبال او میآید! نیت مطمئن است که بهترینه، چون توی یک شکلات بخت و اقبال اینجوری نوشته بود. بابای نیت آدم خیلی عجیبی است و خواهری به نامِ الن دارد که خیلی روی اعصاب است. نیت یک کمد دارد که درشو باز کنی همه وسیلهها میریزه بیرون و «پژپژژژژ».
او میخواهد یک رکورد بزند اما در هیچ درسی موفق نیست «بلکه افتضاح است» دوستانش تدی و فرانسیس خیلی با نیت صمیمیاند «فرانسیس کمی درسخوان است» نیت عاشق نوشتن کتاب کمیک است و بسیار خوشخنده و اهل شوخی. او در یک روز پر از اتفاق از هر معلم یک برگ جریمه میگیرد و زنگ آخر که پیش معاون میرود برای دادن برگههای جریمه، نیت ۷ برگه جریمه روی میز میگذارد. معاون میگوید: «رکورد را زدی» تابهحال کسی در یک روز هفت برگ جریمه نگرفته. بله نیت توانست یک رکورد بزند و خیلی خوشحال به کلاس برگشت. ماجراهای جالبی در طول این زمان رخ میدهد که خودتان باید بخوانید و لذت ببرید.
بیگ نیت و ماجراهاشو از دست ندین.
این کتاب پرفروشترین اثر نویسنده مشهور نیویورکتایمز «لینکن پیرس» است.
نام کتاب: بیگ نیت ۱ (دردسرساز تمامعیار - اعجوبه کلاس)
کارشناس نقاشی
https://srmshq.ir/aopjqg
تابلوی «آفرینش آدم» از آثار تأثیرگذار دوران رنسانس، اثر «میکل آنژ»، مجسمهساز، نقاش و معمار ایتالیایی قرن ۱۶ در تکنیک «فرسک» و با ابعاد ۵۷۰ در ۲۸۰ سانتیمتر، چهارمین قاب از ۹ قاب سقف «نمازخانه سیستین» در «واتیکان» است.
اثر، مطابق انجیل، لحظه دمیدن روح حیات در «آدم» را بر اساس «سفر پیدایش» جاودانه میکند.
میکلآنژ خود را پیکرتراش میدانست و اگرچه پروژه سنگین نقاشی بر سقف سیستین را به اجبار و با فرمان بیچونوچرای پاپ «یولیوس دوم» پذیرفت، کل کار را با وسواس و به تنهایی به مدت ۴ سال (۱۵۰۸-۱۵۱۲) به انجام رساند، اثری که تبدیل به صحنهای باشکوه و سرشار از زندگی با هیکلهایی موزون شد و نقاشی دیواری قرن ۱۵ را پشت سر گذاشت. در این میانصحنه «آفرینش آدم» با اوج تخیل هنرمند، عمیقترین تأثیر را به همراه دارد.
همپوشانی تجسم قالب جسمانی آدم با حلول روح در آن، اتصال تأثیرگذار میان بشر و خدا در عالم هنر در سایه باورهای مسیحی و فلسفی هنرمند اثری تا همیشه ماندگار خلق کرد.
دو نکته در ابعاد جسمانی و روحانی اثر قابل تأمل است. از بعد جسمانی آنچه مشهود است خداوند، آدم را به صورت خویش آفریده است چنان که در کتاب «عهد عقیق» آمده، همچنین در روایات ما، حدیث «اِنَ اللّه خَلَق آدم عَلی صورتِه» از احادیث قابل استناد صوفیه و عرفا است.
عرفان نظری «ابن عربی» قائل است ضمیر «ها» در «صورت» به خداوند برمیگردد.
از بعد روحانی شاهد روایتی نو از لحظه زنده شدن آدم هستیم. بر طبق روایت کتاب مقدس، خداوند از روح خود همچون نفسی در آدم دمید؛ اما در اینجا، حلول روح در آدم، حاصل اتصال جسمانی با خداوند است.
در سمت راست یا سمت برتر تابلو، شاهد حضور خداوند و همراهانش در لفافی قرمزرنگ هستیم که برخی معتقدند از لحاظ آناتومیک شبیه رحم زن است و آن نوار سبزرنگ را به بند ناف جنین تشبیه کردهاند، اما اتفاقنظر همگان بر ترکیب سمت راست برشی عرضی از مغز انسان است با جزئیاتی قابل تشخیص که گواه تسلط بالای هنرمند بر آناتومی بدن انسان و ساختار مغز است.
خداوند با جسمیتی زمینی، در هیئت پیرمردی فرزانه و سفیدموی با ریش پرپشت و بدنی بزرگ و تنومند ظهور یافته است. اوج شکوه اثر نمایش لحظه آفرینش است که انگشت اشارهی خداوند روح ازلی را از طریق سرانگشتان آدم به کالبد نیمهجان و بر زمین افتاده او انتقال میدهد و آنچنان که در تمامی آثار میکلآنژ، هیجان قبل از وقوع مشهود است، این انتقال هنوز به فعلیت درنیامده و کمتر از یک بند انگشت فاصله تا اتصال وجود دارد.
خداوند میل و کشش و پرشی هیجانی به سمت انسان دارد و تا نزدیکی زمین نزول کرده و در سوی دیگر «آدم» راحت و آسوده آرمیده است.
پاهای خداوند جهت حرکت او را نشان میدهد و در عدم تعادل پاها، فرشتگان کوچک، مانع از سقوط خداوند میشوند.
در سمت چپ، «آدم» جوانی تنومند با چهرهای اصلاح شده و موهای قهوهای کوتاه و بدنی کمال یافته آرمیده. میکلآنژ دارای اعتقادی اومانیستی بوده و معتقد به کمال جسمانی و زیبایی بیچونوچرای اندام مردانه بوده است.
هنرمند، آدم بر زمین افتاده را در تقابل با هیکل خداوند که از آسمان رو به سوی او آورده قرار میدهد با شکلی روشن در زمینهای تاریک که پای او کاملاً بر زمین سُست و دستش روی زانو سنگینی میکند و در حال دریافت عظیمترین هدیه الهی توسط خالق است که در فاصله یک میلیمتری از دست او قرار دارد تا هدف خود را دریابد و برخاسته و جایگاه خود را در اوج هستی تثبیت کند.
«حوا» که هنوز تولد نیافته، جایگاه خاصی دارد و بهعنوان نخستین زن با گیسوانی طلایی در پناه دست دیگر خداوند قرار گرفته و از نوعی حمایت و امنیت بهرهمند است اما اندکی نگران و کنجکاو به آدم مینگرد و چنین صمیمی با خداوند که دست خدا در گردن اوست. شاید قصد میکلآنژ از جایگیری خداوند در درون هالهای به شکل مغز، اشاره به جایگاه عقلانی خداوند در جهان دارد، مطابق بر جایگاه عقلانیت در تفکر اومانیستی رنسانس، یا بیان اینکه تجسم خداوند و فرشتگان و روح «حوا» تنها نمادین بوده و این ارواح نادیدنی تنها در قلمرو ذهن قابلرؤیت هستند.
* اصل نقاشی در اینترنت قابل رویت است.