https://srmshq.ir/8ey75r
ژان پیاژه نخستین روانکاو صاحبنظر برجسته جهانی است که بهطور خاص به موضوع کودک پرداخته است.
پیاژه جمله مشهوری دارد که کودکی بشر را با کودکی بشریت مقایسه میکند. این موضوع و مطلب خاصه در مورد اسطورهشناسی بسیار درخور توجه است. خود شما مخاطب این نوشته وقتی به دوره کودکی خود در خاطرات رجوع کنید با مواردی مواجه میشوید که انسان غارنشین بهویژه از دوره میانی غارنشینی به بعد با آن موضوعها و مفاهیم در چالش بوده است. ازجمله این موارد یکی جاندار پنداری است. یادتان هست که وقتی بچه بودید و از تاریکی میترسیدید، هر وقت بزرگترها توضیح میدادند که تاریکی ترس ندارد و هر چه در روز هست، در شب هم همان است، اما شما باورتان نمیشد.
کودک، همچون بشریت در آغاز خود، میپندارد که موجودات بیجان نیز واقعاً جاندار هستند. مثلاً حوض میان خانه که در روشنایی روز هیچ خطری ندارد، شباهنگام جان میگیرد و ممکن است در کمین بنشیند.
درخت هم همینطور، سنگ و کلوخ نیز به همچنین. از همینجا میرسیم به کارکرد مرتبط با جاندار پنداری و آن باور به اراده خوب یا بد، نیک و شرّ است.
همچنان که در دوره دبیرستان یا راهنمایی به دانشآموزان آموختهاند موجودات جاندار شامل بر انسان و حیوان میشود و موجودات بیجان، نباتات و اشیاء دیگر هستند مانند سنگ و خاک و آب و امثالهم.
کودک فارغ از تمام این مفاهیم همه موجودات را دارای جان و اراده میداند و چون که برای وی تشخیص اراده دیگر موجودات امری محال است، در عالم ناشناختگی از همهچیز بهویژه در شب که تیرگی بر ناشناسی پیرامون میافزاید، میهراسد.
بشر غارنشین نیز همین هراسها و واهمهها را داشت. پرسش آن بشر این بود که کیست؟ و چه اراده و در واقع چه قصدی دارد؟ این صخره عجیب و غریب به شکل ماموت کیست و آیا قصد شرّ رساندن دارد یا نه؟ این چیز بسیار نورانی کیست که از پشت کوههای دوردست برمیخیزد و حرکت میکند و سپس ناپدید میشود؟ آیا قصد و اراده اذیت و آزار دارد یا برعکس؟ بشر اولیه حتی سایه خود را موجودی مجزا از خویش میپنداشت و به همین جهت است که در بعضی از زبانها، روح با سایه همریشهاند.
باری، همه موجودات جاندار، دوران کودکی، جوانی، بزرگسالی و پیری را دارند. این سرگذشت مشترک همه است. در این میان انسان جایگاه ممتاز و متمایزی با دیگران دارد.
مشهور است که هر شخصی تاریخ نیاکان خود را همراه دارد، مجموعهای از باورها و آداب و رسوم و فرهنگ که در عین شباهت، تفاوتهای اشخاص نیز بهوضوح مشهود است.
چون که موضوع ویژه این شماره، کودک است اجازه دهید که از خاطرات خود در این مورد و تفاوت فرهنگها، فرهنگ شهری و عشایری با کودک بپردازم و البته پیشاپیش بیان این توضیح بسیار ضروری است که اصلاً قصد ارزشگذاری در مقایسهها را ندارم و بدیهی است که هر رفتاری برخاسته از فرهنگهای متفاوت ریشههای واقعی در زمینه روابط اجتماعی دارد.
باز بیان این موضوع نیز ضروری است که جامعه هموطنان متناسب با شرایط و روابط خاص هر منطقه، حاوی و حامل تناقضات فراوانی است که در مجموع مردم ایران جلوهگر میشود. به عبارتی در میهن پهناور ما بهرغم شباهتهای زیاد فرهنگی، تفاوتهای زیادی نیز وجود دارد. فرهنگ و ارزشها، باورها و آداب و رسوم مردم آذربایجان شباهتها و تفاوتهای در خور دقت و مطالعه با مردم جنوب و جنوبشرق ایران دارد.
باری، از مطلب دور نیفتیم. موضوع اصلی خاطرهای از مسافرت به عشایر واقع در رودبار، نزدیک بلوچستان بود.
نیمهشبی در همسفری با دوستی از اهالی همان منطقه به جایی رسیدیم که دیگر ماشین نمیتوانست حرکت کند. بیابانی بود فاقد جاده و رفت و آمد؛ اما چون که مردم مهربان و مهماننواز عشیرهای منتظر ما بودند، یک نفر با موتورسیکلت ایژ منتظر ایستاده بود. دوست من و او که نامش سیاوش است، چون که هر دو از یک طایفه بودند با شور و شوق فراوان با همدیگر احوالپرسی کردند و ما به راه افتادیم. بیش از نیم ساعت طول نکشید که ما به مقصد رسیدیم. جایی بود که هم دیوار داشتند و هم اینکه با بلوکهای سیمانی، تازه ساختمانهایی ایجاد کرده بودند و گویا قصد کشاورزی با حفر چاه عمیق داشتند.
نیمهشبی زمستانی و بسیار سرد بود. سرمایی سخت استخوانسوز و طاقتفرسا، زمستان سال ۸۲ را میگویم و حدوداً ده روزی بعد بود که زلزله بم اتفاق افتاد و به گمانم خیلیها یادشان است که آن سال چه سرمای سختی بود.
مهمانداران با همان مهماننوازی خاص عشایر و با همان روی باز و آغوش گشوده به استقبال آمدند.
منقلی از آتش فراهم کرده بودند. ما مهمانها و چند نفری از بزرگسالان و ریشسفیدان اطراف منقل بودیم، ردیف بعد و دوم، پشت سرِ ما، جوانها و کسانی نشسته بودند که در نظم و نظام عشایری و ناشناخته بر من، گویا درجه دوم اهمیت را داشتند. در ردیف آخر زنها بودند که به طرزی بدیهی گرمای ناچیزی از آتش به آنها میرسید و به نظر من که با زندگی عشایری ناآشنا بودم، در آخرین حلقه و در جایی که گرمایی از آتش منقل وجود نداشت خردسالان به تماشا ایستاده بودند.
به نظرم رسید که بچهها به خاطر جثّه کوچک و ظریف احتیاج بیشتری به گرما دارند و علیالاصول آنها باید نزدیک آتش باشند و بزرگسالان در ردیفها و حلقههای بعد قرار بگیرند اما موضوع کاملاً برعکس بود از بیان خاطرات بعد فعلاً صرفنظر میکنم چونکه ربطی به موضوع کودک ندارد ولی همین موضوع را مقایسه کنید با زندگی شهری و بلافاصله متوجه میشوید که در شهرها عموماً فرزندان و کودکان موضوع و مرکز و محور توجه هستند.
این امر به حدی شایع شده است که غیر از طبقات مرفه و متوسط حتی در مواردی طبقات فرودست نیز بسته به توان مالی خود، بچهها را در موجودیت اصلی زندگی قرار میدهند. چه قدر شنیده و دیدهایم که بچههای خانوادههای تهیدست همان امکانات زندگی طبقات بالا را در کلاسهای کامپیوتر، زبان و غیره میخواهند و در این بین بیتردید تراژدیهای فراوان و وسیعی اتفاق میافتد. تمام موضوعات مذکور قابلبررسی وسیع و عمیق و در سطوح تخصصی از لحاظ جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی است. در خانوادههایی که متأسفانه قدرت خریدشان روزبهروز، کم و کمتر میشود با بچههایی مواجه میشویم که راههای گوناگونی در ارتباط با جهان جدید یافتهاند و حدّاقلش در یک تراژدی عام این است که همان امکانات را از خانوادهای میخواهند که با عدم توانایی مالی و مادی دست به گریبان هستند. کودک هنوز قدرت فهم از مفاهیم سنگین و پیچیده و تودرتو را ندارد. مفاهیمی مانند تورم و گرانی که با سیاست و با اقتصاد گره خورده است. واکنشهایی که کودکان در چنین هنگامی انجام میدهند باز در خور بررسی و واکاویهای ژرف در روانشناسی اجتماعی است. سرکشی و عصیانهای کور کودکان، افسردگی و نومیدیهای زودهنگام، پناه بردن به مواد مخدر و دیگر آسیبهای نگرانکنندهای که از این نوع، واکنشهای بدیهی اما دردناکی است که در میان کودکان شدت و گسترش مییابد؛ بنابراین به گمانم مراکز ویژهای باید تقویت شوند که مشاوره به خانواده و به کودکان در دستور کارشان باشد. این نوع مراکز لزوماً نباید دولتی باشند به نحوی که دولت در پرداخت حقوق کارکنان به مشکل بر بخورد و بعد با مشاورانی مواجه شویم که چهبسا از سر رفع تکلیف کار کنند، بلکه بهویژه در چنین مواردی گروههای امدادرسانی مردمنهاد با همکاری و پشتیبانی نیکوکاران میتواند نقش و عامل بسیار مؤثری بر عهده داشته باشد.
در روزگار گذشته و کمابیش حتی در دوره کودکی ما، روزگار کودکی کوتاه بود. بچهها همین که به حدی از توانایی جسمی میرسیدند که میتوانستند کار کنند، کمک خانواده در مزارع یا کورهپز خانهها یا در کارهای ساختمانی و در مغازهها و حجرهها به کار گماشته میشدند و البته حقوق و دستمزد ناچیزشان هم به سرپرست یعنی به پدر و در صورت یتیم بودن کودک به مادرش پرداخت میشد.
برگردیم به ابتدای مقاله و دریافت و اظهارنظر ژان پیاژه که کودکی بشر را با کودکی بشریت مقایسه کرده بود.
در این نوشته مختصر کوشیدیم تا عوامل متغیر در تعیین کودکی را گذرا بیان کنیم و جهت نتیجه گرفتن از تمام بحث مذکور، خلاصه و اکتفا میشود به اینکه
الف – کودکی مرحله سرنوشتساز و تعیین کننده در آینده بچه و هنگام بزرگسالی است.
ب – بسته به تحولات اجتماعی، کودکی میتواند به کوتاهمدت تقلیل بیابد.
پ – کودک در عین شکنندگی و ظرافت هنگام بحرانهای عام و دامانگستر و گسترده اجتماعی، به طرز بالقوه این امکان را پیش میآورد که خود کودک عاملی برای بحرانزایی فزونتر و بیش از پیش در خانواده و بالتبع و در نتیجه، در بخش وسیعی از جامعه بشود.
کلام آخر: جامعهای که دچار انواع بیماریها و بحرانهای اقتصادی، اخلاقی و امثالهم است و به سرگردانی، سرگشتگی، بیتفاوتی یا به خشونت و افسردگی دچار شده، باید که موضوع پرداختن به کودک را در نگاه ویژه قرار دهد چراکه آینده وطن به دست کودکان کنونی است.
https://srmshq.ir/m4gyjz
میخواهم مقالهام را با این پرسش آغاز کنم، که آیا فرهنگعامه در ادبیات (شعر و داستان) کودکان و نوجوانان جای پایی دارد یا نه؟ یا حتی میتوان پا را از این هم فراتر نهاد و پرسید: در دیگر زمینههای وابسته به آموزشوپرورش رسمی یا غیررسمی کودکان و نوجوانان نیز جایی برای فرهنگعامه بوده و هست؟ و جایگاه این بخش از فرهنگ مردم درگذر روزگاران در کجا و چگونه بوده است؟
هم چنانکه پیش از این نیز در مقالههای فرهنگعامه (فرهنگ مردمی) آمده است، فرهنگعامه برخاسته از میان مردم و دورههای زندگی و زیست و حیات انسان در گذر زمان است. نهتنها در ادبیات کودک و نوجوان که در روشهای تربیت و چگونگی آموزش و پندنامههای خردورزان و راه گشایان برای همۀ لایههای سنی و لایههای اجتماعی هم همواره نقشآفرین بوده و اتفاقاً نقشی به سزا داشته است.
میتوانم بگویم که در گمان من تقریباًهمۀ دانشهای بشر در آغاز از فرهنگ مردمی و زمینههایی که زندگی بدان سزاوار بوده و در اندیشه و روند حیات مردم بهطور جمعی میگنجیده است، پدید آمده است. اگر کمی در تاریخ تمدن و چگونگی سیر آن در زمان بنگریم، میبینیم بسیاری از دانشها در آغاز بر پایۀ چگونگی زندگی، مناسبات تولید و روشهای زیست انسان در جایگاههای زندگیاش در این جهان پهناور پدید آمده است. چرا برای نمونه فینیقیها بیشتر به ستارهشناسی و محاسبه با اعداد روی آوردند و چرا مردمان جنوب ترکیه و غرب ایران اولین کاشفان گندم بودند و چراهای بسیار دیگر را با تکیه بر شرایط اقلیمی و چگونگی زیست و نیازهای انسان درروند تمدن برای او در محیط ویژهاش میتوانیم پاسخ دهیم. بدیهی است که این شکلگیری فرهنگ و بهرهوری از فرهنگی که مردمان به آن شکل میدادهاند و برآوردن نیازهایشان را در آن میجستهاند، نمیتواند، برای مهمترین دلمشغولی آنان که همواره در همهوقت، چگونگی پرورش فرزندان و چگونگی آموزش مهارتهای زندگی و سرگرمیهای سودمند برای او بوده است، مورد بهرهمندی نبوده باشد. پس ناگزیر چگونگی تربیت و آمادهسازی کودکان برای جوانی و آمادهسازی جوانان برای گذراندن دوران مسئولیت و میانسالی و پیری یکی از مهمترین مسائل مردم بوده است و هنوز هم در فرهنگ مردمی هرجای جهان پدیداراست.
اگر به درست بنگریم، برای انسان پرورش درست و مهارتآموزی از همان آغاز تولد موردتوجه بوده است و جالبتر اینکه بنا بر نوشتهها، برای ایرانیان باستان تربیت فرزند پیش از تولد، آغاز میشده است. بدیهی است که این اندیشه باید در فرهنگ مردمی (عامه، فولکلور) جامعه بوده باشد که در واقعیت زندگی راه یابد. یا لالاییها که از اولین پیوندهای کلامی میان مادران و فرزندان شیرخواره بوده است، جلوههایی از فرهنگعامهاند که هم راه بانوای موسیقی در گوش کودک زمزمه میشده و میشود.-- این نوای موسیقی همان شکل خواندن آوازی این ترانهها و لالاییهاست. -- و پس ازآن هم پیوسته بیشترین کارکرد فرهنگعامه در پرورش را مادران نسبت به کودکان به کارمی گرفتهاند. تا آنجا که میتوان گفت: شاید قصهها و حکایتها و حتی داستانهای حماسی و پهلوانی و دینی در آغاز بیشتر برای پرورش و آمادهسازی ذهن و ضمیر کودکان و نوجوانان ساخته و پرداخته میشدند یا از نسلی به نسلی و از سینهای به سینهای میرسیدهاند؛ زیرا این نمونهها و این قالبهای ادبی در فرهنگ مردم، بهترین شیوه برای ادامۀ فرهنگ و پیوستگی فرهنگی میان نسلها بوده است و بهترین روش برای آموزش تاریخ، تمدن، مناسبات اجتماعی، درس مروت و معرفت، مسائل دینی و... از همین راه بوده و هنوز هم تا حد زیادی هست.
درگذشتۀ نهچندان دور و شاید هنوز هم، زنهایی که دوران میانسالی و پیری را میگذرانند، قصه گوی سرگرمکنندۀ بچهها باشند و در موارد بسیاری رادیو و تلویزیون این نقش را گرفته است. حالا چه در رادیو با روال داستانگویی باشد یا در تلویزیون همراه با بازی واقعی و کارتونی و مانند آن، اما بخش وسیعی از داستانهای مردمی که زنان قصه گوی آناند، به کودکان و نوجوانان وابسته است و کامل برای آنان است؛ اما در پاسخ پرسشی که بیان میشود، آیا این قصههای دیو و پریان و غول و تنوره کشیدن و... برای کودکان سودمنداست یا نه؟
...