سرپرست بنیاد ایرانشناسی ـ شعبه کرمان و مدیر مرکز کرمان شناسی
https://srmshq.ir/romih4
اخیراً یکی از دوستان، کتابی با عنوان «تاریخ ایران در دوره قاجاریه عصر آقامحمدخان» نوشتۀ دکتر غلامحسین زرگرینژاد۱ را برایم آورده و بر خواندن بخشهای پایانی فصل پنجم (ایران در عصر تکاپوهای آقا محمدخان قاجار) پافشاری کرد، او تحت تأثیر نکتههای آورده شده از سوی نویسنده محترم این اثر، میگفت، واقعاً رویداد کشتار و کور کردن مردم کرمان آنگونه که در کتابهای تاریخ آمده، دروغ است؟ اگر این سند مظلومیت مردم کرمان و ستم و بیداد خان قاجار درست است و نظر دکتر زرگرینژاد نادرست، پس چرا طراحان سؤالهای کنکور دکتری تاریخ ایران بعد از اسلام سال ۱۳۹۷ به دنبال افشاندن بذر تردید از سوی ایشان، به طرح سؤالی اینچنین پرداختند که:
«به ادعای غلامحسین زرگرینژاد در کتاب تاریخ ایران دوره قاجاریه، عصر آقامحمدخان قاجار سرچشمه اصلی شایعات مربوط به کور شدن مردم کرمان توسط آقامحمدخان کجاست؟
۱ـ مورخان بازمانده از دوره زندیه
۲ـ تذکرها و تاریخهای محلی مورخان کرمانی
۳ـ روایت کینهتوزانه جان ملکم و سایکس
۴ـ روایتهای شفاهی و نقش سینهبهسینه و اشعار شاعران
طراح محترم مورد سوم را پاسخ این سؤال معرفی کرده و معتقد است که «اصلاً این کار انگلیسهاست»!!»
این موضوع آنقدر برایم مهم و تأملبرانگیز بود که همه کارها را کنار گذاشتم و با دقت تمام، همه این فصل را خواندم و نکات مهم را یکییکی یادداشت کردم تا به دور از هرگونه تعصب، به داوری بپردازم.
البته این را هم عرض کنم که اثبات فاجعه آقامحمدخانی، چیزی به ارزشهای مردم کرمان نمیافزاید،
کما اینکه ردّ این رخداد و ابطال تاریخی آن نیز چیزی از اعتبار و بزرگیهای این مردم در گذر تاریخ نمیکاهد زیرا این دیار، اسناد و مدارک بسیار در اختیار دارد که دامنش پروردگاه مردان و زنان سختی کشیده تاریخ است، همانها که از دشواریها پلکانی ساختند و تا چشمه خورشید بالندگی پیش رفتند، همانها که نه در برابر اسکندر و رذالتهایش تسلیم شدند، نه در مقابل بیدادگریهای غزها و قهوه غزی، نه از سرهای رویهم انباشته شده توسط نادر و دیدن «محله پامنار»، ترسی به خود ره دادند، نه محمود افغان توانست آنها را از پای درآورد و... نه جنایات آقامحمدخانی چیزی از ارزشهای آنها کاسته است، بلکه همواره فریاد زدهاند که
ما زاده نجیب کویریم کز ازل
نوشانده زندگی ز سبوی بلایمان
و این ضربالمثل را به تاریخ ادب سپردهاند که «ما بیدی نیستیم که به این بادها بلرزیم»
به هر روی، نویسنده محترم در برخی قسمتهای اظهارنظر خود، دائر بر ردّ فاجعه کرمان به دست آقامحمدخان و برای جلوگیری از رنجش اهالی دارالامان، مطالب توجیهکنندهای آورده و ازجمله مینویسند: «مقام سخن در اینجا به مقام نقد و بررسی گزارشهاست؟ بنابراین قتل و تجاوز از هر کس و به هر تعداد نشان سبعیت است. سبعیت خوئی است حیوانی، سبع، سبع است، چه با یک قتل عمد و یک شکنجه و یک تجاوز به عنف، چه با هزاران هزار»
در اینجا بیآنکه بخواهیم نقد دکتر زرگرینژاد و ردّ رویداد کرمان را به حساب خواسته ایشان برای کسب شهرت بدانم یا معرفی کنم ـ زیرا بعید است ایشان به چنین اشتهاری نیاز داشته باشندـ یادآور میشوم که بعضاً شاهد چنین عملکردی هستیم، به یاد دارم در سال ۱۳۵۹ که شادروان مهندس احمد حامی ـ پیشکسوت فرهنگی و راهسازی ـ بهاتفاق آقای غفوری فرد وزیر وقت نیرو، برای راهاندازی دوباره عملیات ساختمانی سد جیرفت به کرمان آمده بود، در فرصت بین راه، با ایشان صحبت میکردم، او نیز بسیاری از رویدادهای تاریخی را انکار میکرد، بعد هم که به تهران برگشت، جزوه کوچکی با عنوان «حمله اسکندر به ایران، دروغ بزرگ تاریخ» برایم فرستاد که هنوز آن را موجود دارم، او در این اثر بر اینکه اصلاً، اسکندر از طرق «گدروزیا» به جیرفت، سپس به کرمان نیامده و آن همه جنایت نیافریده، پافشاری کرده است.
چند سال پیش نیز شادروان ناصر پورپیرار که با هم مراوده انتشاراتی داشتیم، بسیاری از رخدادهای بزرگ تاریخ را به تمامی رّد میکرد و میگفت اصلاً شخصی به نام زرتشت وجود نداشته، فردوسی را مزدور میخواند، بر این باور بود که اصولاً قومی به نام آریائیها وجود نداشتند و ماجرای تخت جمشید و به آتش کشیدن آن و ... را دروغهای تاریخ میدانست.
باری چنین رفتاری گاه در بین نویسندگان و پژوهشگران و برخی اصحاب قلم دیده میشود.
تعجب در این است که نویسنده محترم، نظر ۶ نفر از تاریخنگاران معتبر که فاجعه آقامحمدخان را از زمان وقوع تا هشتاد سال بعد (تاریخ وزیری، ۱۲۹۱ هجری قمری) نوشتهاند و غمنامهای که هر یک از این رویداد دلخراش به تاریخ سپردهاند را آورده و هر یک را بهگونهای رد کرده است.
طبیعی است که برخی از اظهارنظرها، اندکی با هم تفاوت داشته باشند و این یکی از دلایل نویسنده برای نادرست بودن فاجعه یاد شده به شمار رفته است.
نکته دیگری که نویسنده محترم آن را پایه و اساس درست بودن نظر خود دانسته، ورود نویسندگان و کنسولهای انگلیس در ایران به پهنه نوشتن این رویداد است، او باور دارد که چون انگلیسیها از یکسو با زندیه انس و الفت و از سوی دیگر با قاجاریه سر دشمنی و عناد داشتهاند، لذا رویداد کرمان و فاجعه آقا محمدخانی را بزرگ جلوه دادهاند، بهعنوان نمونه نوشته سرپرسی سایکس که یکصد سال بعد از رویداد کرمان به رشته تحریر درآمده را دلیل آورده و مینویسد: «این افسر بلندپایه انگلیسی در جنگ جهانی اول که بیش از یک قرن بعد از حادثه به نگارش کتابش پرداخته است و به سنت مقامات انگلیسی درباره لطفعلیخان از پیشداوریهای مبتنی بر منافع انگلیسیها برخوردار بود، از تاریخسازی نیز اجتناب نورزیده و با نگارش روایاتی که در منابع متقدم نیامده، نوشته است:
با کرمان در نهایت قساوت و بیرحمی که در تصور نمیگنجد رفتار شد. نهتنها زنان آنجا را تسلیم قشون کرده، سربازان را تشویق نمودند که ناموس آنها را هتک حرمت کنند و بعد به قتلشان برسانند، بلکه فاتح دستور داد که بیست هزار جفت چشم به او تقدیم نمایند. آقامحمدخان به دقت چشمها را میشمرد و به افسر مأمور اجرای این عمل وحشیانه گفت اگر یک جفت چشم از چشمها کم باشد، چشمان خودت کنده خواهد شد! بدین طریق تقریباً تمام جمعیت ذکور شهر کور شده و زنانشان مانند برده تحویل قشون داده شد. آقا محمدخان بعداً برای اینکه خاطره دستگیری لطفعلیخان به شکل مناسبی محفوظ بماند، دستور داد ششصد نفر اسیر را گردن زدند و سرهای آنها را به توسط سیصد نفر اسیر دیگر که آنها را نیز بعد کشتند، به بم حمل کردند و در آنجا در نقطهای که لطفعلیخان دستگیر شده بود، از سرهای آنان هرمانی ساختند. پُتن گر در سال ۱۸۱۰ این هرمان را شخصاً دیده است.
...
https://srmshq.ir/grmie2
مطلب نقدگونۀ آقای گلابزاده بر بخشهایی از کتاب دکتر زرگرینژاد که به جریان حملۀ آقامحمدخان قاجار به کرمان پرداخته است، بنده را نیز وسوسه نمود تا با رعایت شأن و مقام دو استاد بزرگوار ذکر شده که از دیرباز افتخار شاگردی آنان را داشتهام، چند سطری در این باب بنگارم.
قبل از پرداختن به این نکات لازم به ذکر است که هر دو بزرگوار (آقایان دکتر زرگرینژاد و گلابزاده) در مقاطعی سمت استادی بر بنده داشته و دارند. در اولین ترمی که دکتر غلامحسین زرگرینژاد بهعنوان استاد مدعو به دانشگاه تهران دعوت شد ـ با این که هنوز دکترای خود را نگرفته و به اصرار تعدادی از دانشجویان گروه تاریخ به دانشگاه دعوت شدند ـ افتخار داشتم جزو اولین دانشجویانی باشم که از محضر ایشان استفاده کنم. با آقای گلابزاده نیز از ابتدای دهه هفتاد که بهعنوان مدیر سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران و مرکز کرمانشناسی بودند، تا کنون، افتخار شاگردی و همکاری ایشان را داشته و دارم.
لذا آشنایی و ارادت قلبی به هر دو بزرگوار باعث شد تا جسارت نموده و چند سطری در ادامۀ مطلب آقای گلابزاده بنویسم. از طرف دیگر این که، درست ۲۳۲ سال پیش در چنین روزهایی، لشکر آقامحمدخان قاجار توانست شهر کرمان را بعد از چند ماه انتظار در پشت دروازهها، فتح کند. به گفتۀ اغلب منابع، کرمان در روز جمعه ۲۹ ربیعالاول ۱۲۰۹ فتح شد که مطابق با اول آبان ماه بوده است و اکنون که ماه ربیعالاول (۱۴۴۱) و آبان (۱۳۹۸) دوباره با یکدیگر منطبق شده است، این تقارن را نیز بهانه نموده تا مطالبی در این خصوص بیاورم.
خانم دکتر منصوره اتحادیه (نظامالسلطنه مافی) در کلاس «روش تحقیق» همواره بر بررسی دقیق منابع و گزارشها توسط محقق تأکید داشت و حتی از اصلاح «شکنجه دادن متن و گزارش» استفاده مینمود. کاری که دکتر زرگرینژاد در باب گزارشهای مختلف از واقعۀ حمله آقامحمدخان قاجار به کرمان کرده است. وی با بررسی منابع مختلف ـ همانگونه که آقای گلابزاده ذکر نمودهاند ـ دلایلی در باب اغراق و بزرگنمایی برخی از منابع در جزئیات حملۀ آقامحمدخان قاجار به کرمان ارائه نموده و در پایان تلویحاً اغراق و مبالغه در این باب را به دلیل نوشتههای انگلیسیها در راستای انس و الفت با زندیه و دشمنی با قاجاریه برشمردهاند.
- ابتدا در باب تحلیلهای آقای دکتر زرگرینژاد، بنده نیز ـ به مانند آقای گلابزاده ـ با بزرگنمایی برخی جزئیات این جریان موافق هستم. البته اینگونه اغراقها و بزرگنماییها تنها در خصوص حملۀ آقامحمدخان قاجار به کرمان نیست و در بسیاری از منابع میتوان اینگونه اغراقگوییها را دید؛ اما در وهلۀ اول در خصوص درآوردن چشم و کور نمودن ۲۰ هزار نفر به روایت ژنرال سایکس، یا روایت جان مالکم مبنی بر ۷ هزار نفر، یا ۷۰ هزار و ...۱ نمیتواند این موضوع چندان با واقعیت منطبق باشد.
این مورد را میتوان از چند جنبه مورد بررسی قرار داد: نخست به روایت کسی استناد میکنم که همگان بر آن تأکید دارند، که او بیش از همه در این وادی، بررسی و مطالعه داشته و مطلب نگاشته است؛ زندهیاد دکتر باستانی پاریزی.
دکتر باستانی پاریزی که حتی از سوی برخی افراد متهم به طرفداری بیش از حد از کرمان شده است و در آثار خود بهویژه بارها و بار از جنایات آقامحمدخان در کرمان سخن رانده، با این حال در خصوص رقمهای ذکر شده افرادی که چشم آنها به دستور آقامحمدخان درآورده شده، تردید نموده و در این باب آورده است:
«بنده در اینجا نکتهای را میخواهم عرض کنم که شاید انتظار نداشتید این حرف از جانب آدمی گفته شود که سیصد صفحه کتاب در ذمّ آقامحمدخان قاجار سیاه کرده است. آن حرف این است که مردم کرمان روایتی دارند که آقامحمدخان، هفت من و نیم چشم از مردم کرمان کنده است ـ و مردم کرمان این حرف را از جهت کثرت تعداد بیان میکنند ـ ملکم گوید: «عدد کسانی که از چشم نابینا شدند، به هفت هزار رسید»، سایکس گوید: «هفتاد هزار چشم از حدقه درآورد». حرف این است که چشمها را در سینی گذاشته بودند و پارچۀ حریر روی آن انداخته بودند و جفتجفت میشمردند، و آقامحمدخان گفته بود که اگر یک جفت از تعداد خواسته شده کم باشد، چشم خود عامل را درخواهد آورد! من پریروز از جناب دکتر محبالله آزاده استاد جراحی چشم، و دکتر حسامالدین خورومی چشمپزشکِ کتابشناس و با ذوق و نامی، سؤال کردم که هر چشم ـ اگر با رگ و پی خارج شود، چه قدر وزن خواهد داشت؟ فرمودند کرۀ چشم بیش از ۵/۷ گرم وزن ندارد، و چون با رگ و پی خارج میشود معمولاً از بیست سی گرم ـ شاید ـ بیشتر باشد. با این حساب اگر هفتاد هزار چشم حساب کنیم، وزن آن میشود حدود یک میلیون گرم ـ حداقل ـ یعنی هزار کیلو (حدود سیصد و پنجاه من = ۱۵ بار الاغ چشم!) و اگر هفت هزار جفت هم حساب کنیم وزن آن میشود حدود سیصد کیلو (حدود صد من = ۴ بار الاغ) ولی بهطور کلی هفت من و نیم آن به حساب خود کرمانیها میشود حدود ۲۲ هزار گرم (۲۲ کیلو) که وزن حدود هزار و چهارصد چشم است، مگر اینکه رقمها را کنار بگذاریم و مثل فارسنامه بگوییم همۀ مردها را کور نمود. البته کور کردن یک نفر هم گناه است و گناه لایغفر، ولی به هر حال به خاطر لطفعلیخان بیتدبیر، من نباید یک رقم بزرگ چشم به حساب آقامحمدخان بگذارم ...»۲
- نکته دوم اینکه در اغلب منابع و نوشتههای اعصار و ادوار مختلف، همواره از مجازات «چشم به در آوردن»، «کور نمودن»، «میل بر چشم کشیدن»، «مکحول نمودن» و ... سخن به میان آمده است؛ اما تقریباً در تمامی این موارد، افرادی که بدین مجازات رسیدهاند از افراد طبقات مطرح و از بزرگان دورۀ خود محسوب میگردیدند. به اعتباری این مجازات برای افرادی در نظر گرفته میشد که به دلیل بستگی خانوادگی، خونی، داشتن پایگاه سیاسی و اجتماعی و ... از جانبی محل خطر محسوب میشدند و از سویی به هر دلیل نمیخواستند دست خود را به خون آن افراد بیالایند و برای همین او را به قول «صاحب فارسنامۀ ناصری» «از حلیه چشم عاری مینمودند» تا هم از خطر او در امان باشند و همچنین او را نکشته باشند. یا بدین مجازات، ترس و وحشتی در دل مردم ایجاد کنند. بهعنوان مثال در همین دوران در کرمان، شیخ یحیی احمدی در خصوص حکومت آقاخان محلاتی در کرمان آورده: او «میرزا کاظم خان کلانتر [وقت کرمان] و پسرش زمانخان را طلب داشت. چهار چشم این دو نفر را در یک لحظه بکندند. این حرکت بر امنیت بیفزود! در آتیه نیز ثمر بخشود.»۳ یا احمدعلی خان وزیری در مورد همین آقاخان محلاتی ـ که گویی تعلقخاطر بیشتری به نابینا کردن داشته ـ آورده: «چند نفر از اعاظم کرمان را کور و اهالی قلم را دست کوبیده ...»۴
...
دبیر بخش تاریخ
https://srmshq.ir/6dxhp0
در راستای همراهی با موضوع این شماره مجله سرمشق مبنی بر اختصاص به کودکان، تعدادی از تصاویر کودکان کرمانی در دوره قاجاریه به معرض خوانندگان محترم ارائه میگردد.
کودکان کرمانی؛ شالبافی و قالیبافی
سابقۀ بافندگی در کرمان شاید بسان تاریخ این دیار باشد، به نحوی که حتی برخی، ریشه لغت «کرمان» را در صنعت بافندگی مردمان این سرزمین میدانند و کرمان را محل بافندگی برشمردهاند۱. قدیمیترین سندی که دلالت بر رواج صنعت نساجی در این منطقه دارد، به اواخر دوره اشکانیان و اوایل دوره ساسانی برمیگردد و آن داستان دختر هفتواد و دیگر دختران است که به کار ریسیدن نخ اشتغال داشتند.
در منابع نیز برای اولین بار از شال کرمانی در حدود سال ۳۳۳ ق/ ۹۴۴ م (هزار سال پیش۲) نام برده شده است و آن در گزارش «جرجی زیدان» است که اشاره شده؛ جزء اموالی که از المتکفی خلیفه عباسی باقی مانده بود، یک رقم هجده هزار طاقه شال کرمانی بود.۳ در گزارشات «مارکوپولو» از کرمان، میتوان از رواج مصنوعات در این دوره پی برد: «... دختران و زنان کرمانی پارچههای ابریشمی و با ظرافت بسیار در هر رنگ به اشکال حیوانات و پرندگان و سایر نقوش میبافند ...».۴
در دوره قاجاریه نیز شالبافی و بعد از آن قالیبافی از رونق زیادی برخوردار بود و در این میان نقش کودکان در این صنعت بسیار مهم و تأثیرگذار بود. چراکه از طرفی آنان بهعنوان نیروهای ماهر و ارزان محسوب میشدند و از سوی دیگر، خیل کثیر کودکانی که به دلیل وضعیت مالی نامناسب خانواده در کارگاههای شالبافی و بعدها کارگاههای قالیبافی مشغول کار بودند، چون دارای سرپنجههای ظریف بودند، لذا بهترین و زیباترین شالها و قالیها توسط آنان بافته میشد.
نکته قابلتوجه اینکه در این دوران وضعیت بسیار نامطلوب کارگاههای شالبافی و بعدها قالیبافی و ظلمی که به کودکان روا داشته میشده، به حدی بوده که در خاطرات و گزارشهای متعدد آمده است، ازجمله ادوارد براون در این خصوص آورده: «اوه، ای کودکان بدبخت کرمانی که تمام عمر از نور آفتاب و هوای آزاد و بازیها و تفريحاتی که از مختصات زندگی کودکانه شماست محروم هستيد؟ ... شما بايد در تمام عمر زحمت بکشيد تا ثروتمندان بتوانند شالهای گرانبهای کرمانی را به سر و يا کمر ببندند و يا لباس کنند ... شالهای کرمان هرقدر زيبا و ظريف باشد، به عقيده من دوستداشتنی نيست زيرا با خون کودکان بدبخت کرمان عجين شده و تار و پود آن با رشته حيات آن بيچارگان بافته شده است.»۵
یادداشتها و پینوشتها:
۱ ـ کارمانیا را سرزمین بافندگی میدانند چنانچه معتقدند در کرمان به عنکبوت که کارش تنیدن تار است، «کاربافو» میگویند.
۲ ـ معاصر با دوران آلبویه.
۳ ـ زیدان، جرجی (۱۳۷۲)، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهرکلام، تهران: امیرکبیر، ص ۱۴۶.
۴ ـ مارکوپولو، جان ماسفیلد (۱۳۵۰)، سفرنامه مارکوپولو، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۴۶.
۵ ـ براون، ادوارد (۱۳۹۴)، يک سال در ميان ايرانيان، ترجمه مانی صالحی علامه، تهران: اختران، ص ۵۶۴.
۶ ـ روحالامینی، محمود (۱۳۸۹)، صد و یک ابزار، کرمان: مرکز کرمانشناسی، ص ۲۴.