https://srmshq.ir/k0th9f
۱- این روزها حالمان خوب نیست، حال هیچکس خوب نیست. پارهای بدسلیقگیها باعث شده است مردم در شرایط سختی قرار بگیرند. پنجشنبه شبِ ٢٤ آبان با صبحی طوفانی آغاز شد و مردم خوابزده با زنگ یك تصمیم ناگهانی و كابوسی تمام ناشدنی از خواب ناز بیدار شدند.
دولت در یك اقدام عجیب و نسنجیده بدون اطلاعرسانی قبلی قیمت بنزین به سه برابر افزایش داده و همه را غافلگیر كرد، مردم تنگدستی كه در جریانِ گران شدن و تلاطم قیمت ارز و زیر بار افزایش یكباره قیمت اجناس و کالاهای ضروری زندگی هنوز كمر راست نكرده بودند به یكباره با یك شوك عجیب روبرو شدند كه برایشان قابلقبول نبود، از همان صبح جمعه، دلنگران و مستأصل به خیابانها آمدند تا اعتراض خود را نشان بدهند، تجمعات در سراسر كشور شكل گرفت. این اتفاق در شرایطی زندگی مردم را دچار بحران كرد كه درست از چند ماه گذشته به دلیل بالا رفتن نرخ ارز و نوسانات ناشی از آن تبعات سنگینی برای مردم خصوصاً اقشار ضعیف و کمدرآمد و حتی قشر متوسط جامعه به وجود آمده و جامعه دستخوش آشفتگی شده بود، مردمی كه زیر بار گرانی شانه خم كرده بودند تازه داشتند با سختی و جان كندن خودشان را با شرایط موجود تطبیق میدادند و با سختی برای زندگیشان برنامهریزی میکردند كه مشکلی دیگر به مشکلاتشان اضافه شد. اصولاً جامعه ایران با تصمیمات عجولانه و با بیتدبیری مدیران به یك جامعه بحرانزده تبدیل شده است بهمحض اینكه مردم خودشان تلاش میکنند زندگیشان را مطابق با وضع موجود مدیریت و برای آن برنامهریزی كنند بحران جدیدی یکشبه زندگی آنها را دچار تلاطم میکند. حالا روزها از گران شدن بنزین میگذرد، تصمیمی كه دیر یا زود باید گرفته میشد اما نه به این شكل و شیوۀ شبانه! همه میدانیم كه مصرف سوخت در ایران دو برابر مصرف جهانی است و بحث گران شدن بنزین از سالها پیش مطرح بوده و پرواضح است كه باید این اتفاق میافتاد اما میشد با یك برنامه زمانبندیشده و منظم قیمت بنزین را بالا برد بدون اینكه به كسی لطمهای وارد شود، تصمیمگیری به این صورت دقیقاً نشاندهنده این است كه رؤسای سه قوه از آنچه كه در زیر پوست شهر میگذرد خبر ندارند وگرنه هرگز به این شكل تصمیم نمیگرفتند، مردم دچار دردسر نمیشدند، اموال عمومی تخریب نمیشد، دشمن مجال سوءاستفاده پیدا نمیکرد و با قطع اینترنت جهانی به کسبوکار مردم و اقتصاد كشور لطمه وارد نمیشد. در زمان تصمیمگیریهای مهم نباید مردم را نادیده گرفت، مردم باید در جایگاهی قرار داشته باشند که بتوانند اعتماد کنند. حوادثی كه در طول تاریخ در جوامع مختلف رخ داده است نشان میدهد وقتی مردم نسبت به جامعهای كه در آن زندگی میکنند احساس قرابت و نزدیكی و پیوند نداشته باشند، جامعه دچار بحران شده و شكاف بین دولت و ملت عمیق میشود یكی از مصادیق بارز آن همین اتفاق اخیر گران كردن شبانۀ نرخ بنزین است، در حالی كه رئیسجمهور منتخب میتوانست بهعنوان امین مردم با آنها حرف بزند و ساعتها وقت بگذارد تا مردم آماده شوند نه اینكه بعد از آنهمه اتفاقهای تلخ و ناگوار اظهار بیخبری كند! مردمی كه همیشه و همهجا در صحنه حضور داشتهاند بدون شك هرگز بر سر كشور و نظام معامله نخواهند كرد اما نگراناند و حق هم دارند. امروز این نگرانی را در چهره تکتک آنها میتوان مشاهده کرد.
٢- كودکی، دنیای عجیبی است، سرشار از صفا و سادگی و سرخوشیهای معصومانه، پیامبر اکرم «ص» میفرمایند:
كودكان را به خاطر پنج چیز دوست دارم: اول آنکه بسیار گریه میکنند، دوم اینكه با خاک بازی میکنند. سوم اینكه دعوا كردن آنها همراه با كینه نیست. چهارم آنكه چیز برای فردا ذخیره نمیکنند. پنجم آنکه میسازند و خراب میکنند.
این نمونه كاملی است از دنیای كودكانه كه همه ما آن را تجربه كرده و به فراموشی هم سپردهایم و شاید به همین دلیل است كه حالا از زاویه دید خودمان به دنیای كودكان نگاه میکنیم و هیچوقت به دنبال این نیستیم كه ببینیم دنیای كودكان از نگاه خودشان چگونه است.
بدون شك حوادثی كه در چهار گوشه جهان اتفاق میافتد بیشترین آسیب را متوجه كودكان میکند حوادث دردناك و غمانگیزی كه دنیای كودكانه را هم سرد و مهآلود كرده است.
این روزها دنیای كودكان هم دستخوش آشفتگیهای اجتنابناپذیری است، صرفنظر از شرایط زندگانی و وضعیت كودكان كار كه حالا روزبهروز تعدادشان در سراسر دنیا بیشتر میشود «به روایتی ٢٥٠ میلیون كودك كار در سراسر دنیا وجود دارد» كه یا کلاً بیخانمان هستند و یا اینكه نانآور خانواده، كودكانی كه دوران سرخوشی و بیخیالی كودكانه را هرگز تجربه نكرده و نمیکنند و متأسفانه جزئی جداییناپذیر از جامعه جهان امروز هستند، بحث در مورد این كودكان آنقدر مفصل، گسترده و دردناک است که مجال بیشتر و نگاه کلیتری میطلبد. موردنظر ما در اینجا كودكان متعلق به قشر متوسط جامعه است.
امروز دنیای كودكان دیگر به چهاردیواری خانه محدود نمیشود، یکزمانی همه دنیای كودكان حیاط خانه و توپ پارچهای و احیاناً دوچرخهای بود كه باید در همان چهاردیواری استفاده میشد، قهرمان خیالیشان در قصههای مادرها و مادربزرگها بود و رویایشان محصور در یک چهاردیواری. امروز دنیای كودكان متفاوت، بزرگ و وسیع و ایبسا غیرقابلکنترل شده است.
امروز كودك قرن با كلیك روی یك دكمه تمام دنیا را در اختیار دارد و میتواند کودک خیالش را تا دوردستها پرواز بدهد. دهكده جهانی «مارشال مكلوهان» دنیای كودكان را به هم نزدیك كرده است، كودكان و نوجوانان دنیا با هم در ارتباط هستند و به همان اندازه كه دنیای كودكان گسترده و جهانبینی آنها وسیعتر شده به همان اندازه رنج و دردشان بیشتر و ایبسا كه شکافها هم عمیقتر شده است. گمان نكنیم كه كودكان چیزی از دنیا نمیفهمند! مسلماً شرایط نامناسب اقتصادی و بحرانهایی كه یكی بعد از دیگری از راه میرسند و مبتلابه جهان هم هست، در زندگی حال و آیندۀ آنها تاثیر میگذارد از طرفی آنها در کنار والدینی زندگی میکنند که به علت مشکلات اقتصادی دستشان خالی است بیهیچ مآلاندیشی و اندیشهای برای فردا! باید نگران بود، نگران فرزندانی كه انتظار داریم آینده را بسازند، اگر زمانه آنها را نبلعد!
۳- دوستان ما سری به دنیای كودکانگی زدهاند، كودكانی كه علیرغم همه آنچه گفته شد حالشان از ما بهتر است. سرمشق این شماره در تمام بخشها از موسیقی و سینما و تئاتر و... به مسائل و مشکلات و نیازهای کودکان پرداخته و اینکه بچهها چگونه با واقعیتهای موجود کنار میآیند. مطالب را که میخوانیم تازه میفهمیم چقدر نگاه کودکان در دنیای هنر، شعر، موسیقی، رفتارهای اجتماعی و ... با ما فرق دارد و ایبسا که در آیندهای نهچندان دور باید پاسخگوی آنها باشیم.
https://srmshq.ir/2ortl4
پیش از آنکه شروع به خواندن کنید باید برایتان بگویم که این سلسله مطالب را تقریباً به شیوۀ تداعی معانی نوشته ام. چیزی- از نظر ظاهر البته - شبیه به قصّههای مثنوی و یا نوشتههای همشهری محبوبمان زندهیاد استاد باستانی پاریزی و یا مانند منبر رفتن علمای شیرین بیانِ سنّتی که در سخن گفتن خود سِیر مستقیم زمان را رها میکردند و به تسلسل منطقی مطالب، چندان توجهی نداشتند. مرغ اندیشه را در آسمان ذهنشان پرواز می دادند و بیتکلّف و رها به سرزمینهای گوناگون میرفتند و بعد از سیاحت در زمین و زمان و آسمان، به مبدأ اولیّه و موضوع اصلی باز میگشتند و سخن خود را به پایان میبردند. شما هم اگر دوست دارید، با من همسفر شوید. در این سیر و سیاحت شخصی، ردّ پایی از اوضاع اجتماعی نیز خواهید یافت.
به یزدان که گر ما خِرَد داشتیم!
یکی از دوستان ملّیگرا که تمام مشکلات امروز جامعه را ناشی از حملۀ اعراب به ایران در ۱۴۰۰ سال پیش میداند چند بیت شعر به وسیلۀ تلگرام برایم فرستاده و نوشته است: «این سرودۀ ناب فردوسی را بخوان و ببین آن بزرگمرد تاریخ ایرانزمین در هزار سال پیش چه اندیشۀ ژرفی داشته است.»
آن ابیات چنیناند:
«در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
همه بندۀ ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما؟
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان؟
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجامِ بد داشتیم؟»
در پاسخ به ایشان نوشتم: «امان از این فضای مجازی و به ویژه تلگرام که به هیچوجه منبع و مأخذی قابل اعتماد نیست. این سرودۀ به قول شما فردوسی را افراد دیگری هم برای من فرستادهاند. امّا اوّلاً این شعر را فردوسی نگفته است! ثانیاً سرودهای که برایم فرستادهاید، ناقص است، یعنی ابیات مشعشع دیگری هم دارد که ظاهراً شما آنها را ندیدهاید. ثالثاً این ابیات نه تنها تحریف تاریخاند بلکه در پشت آنها و در زیر نقاب زیبای وطندوستی، یک اندیشۀ نژادپرستانه نهفته است. اندیشهای که به صراحت و بدون تعارف یک نژاد را بهترین و برترین میداند و دیگران را پست و بیمقدار!»
دوست ملّیگرای افراطی که اصرار دارد به قول خودش به پارسی سره بنویسد، فوراً پاسخ داد: «تا سخن از بالیدن به فرهنگ ایرانزمین رفت، باز هم به رگ غیرت شما مسلمانهای عربپرست برخورد؟! آخر چنین سخنان پندآموزی چگونه میتواند بر خامۀ کسی بهجز چکامهسرای توس روان شود؟»
من هم به شیوۀ خودش با پارسی سره به او چنین پاسخ دادم: «دوست گرامی! بامدادت خوش! ولی سرایندۀ این ابیات نه تنها فرزانۀ توس نیست بلکه اینجانب خودم با همین گوشهایم این سروده را ۵۰ سال پیش از زبان سرایندۀ آنها شنیدهام!»
دبیر پانایرانیست!
سال ۱۳۴۹ است. در کلاس چهارم دبیرستان البرز درس میخوانم. دو هفته بیشتر به پایان سال تحصیلی نمانده است. آقای مهندس مصطفی سرخوش امسال دبیر ادبیات ما بوده است. پیرمردی است نسبتاً کوتاهقد با جُثّهای کوچک و چشمانی روشن. موهای جوگندمیاش را با دقّت رو به بالا آب و شانه میکند. موهای پشت سرش بلند شدهاند. روی گردنش حلقهای خوشریخت از دستهای موی برگشتۀ نقرهای رنگ شکل گرفته است. ریشش را دوتیغه میتراشد. کت و شلوار و جلیقه و کراواتش تمیز و اتوکردهاند و کفشهایش همیشه برق میزنند. معمولاً آب نباتی در گوشۀ دهانش دارد. گاه آن را با زبانش جابهجا میکند. زمانی که آب آن را به آرامی قورت میدهد، سیبک گلویش بالا و پایین میرود. همیشه بوی ادکلن «آرامیس» میدهد. یک بار یکی از بچّههای کلاس گفت: «اجازه استاد! عطرتان خیلی خوشبوست.» آقای سرخوش که خوشش آمده بود، آبنباتش را در دهان جابهجا کرد، بادی به غبغب انداخت و گفت: «بله! آرامیس است. چهار، پنج سال بیشتر نیست که این ادکلن را ساختهاند. هم بویش را دوست دارم، هم اسمش را. چون آرامیس اسم یکی از سرداران بهنام ایرانی است در دوران خشایارشاه هخامنشی. معنایش هم آرامش است و گل رُز!»
...
https://srmshq.ir/7aocqy
در محیطی که پسند همه دیوانگی است
عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد
***
در پنج قسمت گذشته گزارشی از وقایع مربوط به سالگرد تأسیس جنگل قائم و بازداشت عدهای از میهمانان جنگل و دستاندرکاران کمیته جنگل قائم به اتهام شرکت در کودتای نوژه ارائه دادم و باز هم یادآور این نکته شدم که اتهام بازداشتشدگان کرمان پدیده توهم و تخیل ابوالحسن بنیصدر بود. گوئی ایشان فرصت را در آن روزهای شلوغ غنیمت شمرده بود تا در هیاهوی دستگیری کودتاچیان واقعی نوژه، دکتر بقائی و میهمانان مراسم سالگرد تأسیس جنگل قائم را هم بهعنوان مشارکت در کودتای نوژه گرفتار کند و به قول یکی از اطرافیانش ـ که بعدها شنیدیم ـ انتقام جبهه ملی را بگیرد. خوشبختانه این ادعا بههیچوجه قابل اثبات نبود چراکه کرمان در جنوب شرقی ایران بود و کودتاچیان خیال داشتند که کار ناپسندشان را از غرب ایران آغاز کنند. از همه مهمتر بعد از شکست کودتا چگونه یک عده مردم کوچه و بازار با دست خالی و نداشتن نیروی نظامی در شهر کرمان خیال ادامه کار کودتای نوژه را داشته باشند؟ بهخصوص که گفته میشد رهبر کودتای نوژه دکتر شاپور بختیار بوده که نهتنها ارتباطی با دکتر بقائی نداشت که آن دو در دو جبهه مختلف مخالف هم بودند و این خیال خام دکتر بنیصدر بهکلی فاقد حقیقت بود.
اکنون میپردازم به ادامه مطلب و حضورم در زندان شهربانی کرمان. به دنبال من و مرحوم مهندس ارسطو ایرانی خبر دادند که شش هفت نفر دیگر از کشک و بادمجانیها را آوردند که من با تنی چند از همبندان رفتیم ببینیم چه کسانی هستند. باید یادآور شوم تا روز آخری که ما در زندان کرمان بودیم مأمورین زندان و زندانبانها از گروه ما بهعنوان کشک و بادمجانیها یاد میکردند. خلاصه با زندانیان تازهوارد برخوردیم که دکتر بقائی در میان آنها بود و وقتی به سر بیموی من توجه کرد و ماجرای پیام رئیس دادگاه انقلاب را شنید، چون از رئیس زندان هم که حضور داشت سؤال کرد و او هم تأیید کرد همه زندانیان باید موی سرشان کوتاه شود، بدون تأمل به راهنمایی آقای ثمره که میهماندار او هم شده بود، راهی محل کار سلمانی شد و به قول خودش مختصر موئی را که روی سرش داشت کوتاه کرد و بعد به ما پیوسته به همان بندی آمد که من میهمان همشهریان شده بودم و آقای ثمره میهماندارمان بود. دکتر بقائی بلافاصله با گفتن اینکه خیلی خستهام و باید چرت مختصری بزنم آرام روی همان پتویی که برایش پهن کرده بودند، دراز کشید و به فاصله یکی دو دقیقه به خوابی عمیق فرورفت و خُرخُرش بلند شد که همه از آنهمه بیخیالی و خونسردی حیرتزده شدیم بهخصوص که خود من با همه خستگی که داشتم حتی فکر خواب رفتن را هم نمیکردم.
بهتدریج دوستان دیگری هم آمدند و گرچه بهاصطلاح جمعمان جمع شد، متأسفانه زندان جایی برای ما نداشت و باید سربار بندها یا به قولی سلولهای دیگر میشدند. همینجا باید یادآور شوم با توجه به شایعاتی که در مورد زندانهای جمهوری اسلامی رواج داشت، اغلب افراد ازجمله خود من در بدو ورود نگران بودیم ولی وقتی خلاف آن حرفها را مشاهده کردیم در مورد زندان و رفتار زندانبانها خیالمان راحت شد. خلاصه در آن اوضاع من بهعنوان نخستین فرد زندانی از گروه کشک و بادمجانیها جایی پیدا کرده بودم و دکتر بقائی را هم همشهریان در همان محل جا داده بودند، یکی دو نفر از سلول بیرون رفتند که بعدها فهمیدیم آنها شب را در کنار راهرو خوابیدند. بهخصوص که مهندس هوشنگ ارجمند هم چون با گروههای بعدی به زندان رسید، ساکنان اصلی سلول او را هم به همان سلول خواندند که بر تعداد میهمانان یا مزاحمان افزود شد و بر آوارگان نجیب و میهماننواز آن بند اضافه گردید.
روز بعد که با رئیس زندان صحبت میکردم که باید جایی برای ما تعیین کند اظهار داشت شما بیجا نمیمانید ولی واقعیت این است که زندان کرمان از ابتدا با گنجایش ۳۶۰ زندانی ساخته و پرداخته شده درحالیکه این روزها نزدیک ۱۵۰۰ زندانی دارد، برای کسی جای مشخص تعیین نمیشود و تازهواردان به هر صورت خود را در میان یکی از سلولها جا میدهند. تا آنجا که به خاطر دارم طول و عرض هر سلول که از آن بهعنوان بند هم یاد میشد، دو نیم متر در دو متر بود که اوایل کار چهار نفر زندانی را در آنجا میدادند که در دو سوی سلول یا بند دو تخت دو طبقه برای آن چهار نفر تعبیه شده بود. با افزایش زندانیان تختهای دو طبقه را سه طبقه کردند که شش نفر در آن سکونت داشتند ولی باز هم ناچار شدند در قسمت روبروی در ورودی هم تختی سه طبقه اختصاص دهند که نه نفر بتوانند از آن فضا استفاده کنند. در ضمن چون طبقه اول تختها حدود پنجاه سانتیمتر از زمین بالاتر بود کمکم که فضا تنگتر میشد سه نفر هم شبها را زیر آن تختهای طبقه اول میخوابیدند و به این ترتیب ساکنان یا به قولی شب خوابهای هر سلول به ۱۲ نفر افزایش یافت. نخستین شبی هم که سه نفر از ما میهمان آن سلول شده بودیم، دکتر بقائی در کف سلول روی همان پتو دراز کشید و من و مهندس ارجمند روی تختهای دو نفر از زندانیان ایثارگر و میهماننواز کرمانی خوابیدیم.
...
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/yowvmk
تماشای پویانمایی یا انیمیشن از محبوبترین برنامههای کودکان است.
شخصیتهای دوستداشتنی مانند سیندرلا، سفیدبرفی، میکیموس، تنتن، رالف خرابکار، پینوکیو، بن تن، باب اسفنجی، کوکو، هیکاپ و... را بیشتر کودکان و بزرگسالان میشناسند و داستانهایشان را بارها دیدهاند.
نوشتافزار، کیف، کفش و لباسها هم تحت تأثیر این شخصیتها با اقبال کودکان روبرو شده و میشود.
کودکان با شخصیتهای انیمیشنی بزرگ میشوند. دوستشان دارند و با آنها رابطه عاطفی برقرار میکنند.
سری به خانهها بزنیم تصاویر شخصیتها معمولاً در فضاهای متعلق به کودکان و نوجوانان دیده میشود. جشن تولدها و لباسی که کودکان در مراسمها بر تن میکنند نشانههای متعددی از آنها دارد.
نباید تصور کرد که ارتباط کودکان با شخصیتهای انیمیشنی یک رابطه سرگرمی است بلکه همچنان که بر ظاهر کودکان تأثیر میگذارند بر هویت، شناخت از جهان و رفتارشان در کنار عوامل دیگر نیز مؤثرند.
کودکان از طریق تلویزیون، اطلاعات بسیاری درباره مردم، شیوههای زندگی آنها و پدیدهها و رخدادهای گوناگون دریافت میکنند. آنها در کنار سرگرمی دنبال آموختن چگونه بودن هستند تا واکنش مطلوب ایران را برانگیزانند و در جامعه تنها نباشند.
محتوای رسانهها از سویی دیگر مرزهای اخلاق را تعریف و اعمال خوب و بد، سالم و بهنجار و خوب را تعیین میکنند.
نظریات مختلفی مانند یادگیری اجتماعی، کاشت، طرح ذهنی و هویت اجتماعی تأکید میکنند که رسانه، نقش مهمی در آموزش و جامعهپذیری کودکان دارند البته نباید عوامل دیگری مانند خانواده، سن، جنس، طبقه اجتماعی و... را فراموش کرد.
رسانه، در شکلدهی جهانبینی در نگرش کودکان به جهان هستی مؤثر است و طبیعی است محتوای آن باید با دقت تولید و استفاده شود.
کودکان ساعتهای زیادی را با رسانههای مختلف بهخصوص رسانههای تصویری میگذرانند. بیشتر اوقات در زمان استفاده از برنامههای رسانهای تنها هستند یا به حال خود رها میشوند. خانوادهها حساسیت بالایی از خود در قبال این تنها بودن نشان نمیدهند و مدرسه نیز چنان در آموزش مبتنی بر دانش و حفظیات و کمتوجهی به تفکر انتقادی عمل میکند که جایی برای سالمسازی رابطه کودکان و رسانهها باقی نمیماند و هر یک از این دو نهاد مسئولیت را بهگونهای متوجه دیگری میاندازد. در این میانه کودکان و نوجوانان خود راه خویش را برمیگزینند.
یادگیری یا بهصورت مستقیم و تجربه کردن یا غیرمستقیم و مشاهده رفتار دیگران است.
از آنجا که امکان تجربه کردن برای همه وجود ندارد ما نیازمند یادگیری از طریق مشاهده غیرمستقیم هستیم.
رسانهها یکی از بسترهای مشاهده محسوب میشوند و کودکان معمولاً از شخصیتهای رسانهای تقلید و مهارتهای جدیدی کسب میکنند.
رسانهها و بیشتر رسانههای تصویری نسبت به دورههای قبل، منابع متعدد رفتاری را در اختیار کودکان قرار میدهند و دیگر پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و... مرجع رفتاری آنها نیستند. امروزه سرمشقهای متنوعی در دسترس کودکان قرار دارد که رسانهها تولید کننده آنها محسوب میشوند. آنها هم از سرمشقهای رسانهای میآموزند و هم با ابتکار و خلاقیت دست به خلق رفتارهای جدید میزنند.
از سوی دیگر به دلیل سادگی طرحهای ذهنی، کودکان آنچه را که میبینند کمتر پردازش میکنند و راحتتر میپذیرند.
همه ما دارای هویت فردی و اجتماعی هستیم. هویت فردی که ما را از دیگران متمایز میکند و هویت اجتماعی که بر تشابه ما با دیگران تأکید دارد.
رسانهها از طریق بازنمایی و شیوه نمایش افراد و گروههای مختلف، میتوانند هویتهای اجتماعی جدیدی بسازند و هویتهای اجتماعی قبلی را دچار سستی و تزلزل کنند یا حتی هویتهای اجتماعی منفی را به فرد تحمیل کنند.
تکرار برخی رفتارها و کلیشهها در رسانهها هم منجر به پایداری و پذیرفته شدن میشود.
لازم به گفتن است در حالت عادی ما از پذیرفتن ویژگیهای منفی امتناع میورزیم اما رسانه میتواند از طریق تکنیکهای اقناعی و بازنمایی بهنوعی آنها را به ما تحمیل کند.
تلویزیون سعی میکند در کارکرد گزارشگری خود، پیامهای به هم پیوستهای که درسهای مشابهی
را تکرار میکنند نمایش دهد تا با روایتهای یکسان مخاطبان خود را با آن روایتها هماهنگ و فرهنگپذیر کند.
به تعبیر «جرج گربنر» تلویزیون داستانگوی بزرگ عصر ماست و برنامههای آن با توجه به گستردگی پخش الگوهای تکراری و مشابهی را عرضه میکند و این الگوها بر درک بینندگان از جهان تأثیر میگذارد و در درازمدت به تحکیم پایدار جریان اصلی و غالب فرهنگی در ذهن بینندگان میانجامد.
تلویزیون بنگاه استقرار نظم است و بیشتر به ترویج و حفظ رفتارها، باورها و ادراکهای رایج تا تغییر و تضعیف آنها تمایل دارد البته تأثیر آن بر همه گروهها یکسان نیست.
کودکان از مخاطبان تقریباً همیشگی رسانههای تصویری هستند و تأثیر آنها بر کودکان معمولاً در طول زمان شکل میگیرد.
کودکان در سنین پایینتر تمایز کمتری بین برنامههای تلویزیون و انیمیشن با دنیای واقعی قائل هستند و با افزایش سن مثلاً ۴ تا ۵ سالگی تقریباً به تمایز میرسند.
مثلاً از دید آنها حیوانات در دنیای واقعی حرف نمیزنند اما اگر وارد تلویزیون شوند میتوانند حرف بزنند.
کودکان با خیالپردازی جنبههای مبهم و ناآشکار فیلمها را پر میکنند و با کمک تجربههای قبلی تعبیر و تفسیر میکنند.
گاهی هم که نمایش تخیل در تلویزیون و... را نمیتوانند بهدرستی تحلیل کنند برای تلویزیون و رسانهها قدرتی فوقالعاده تصور میکنند.
کودکان از سنین پایین به جنسیت خود و دیگران و تفاوتهای آن پی میبرند و میتوانند در رسانهها نیز بین زن و مرد بهطورکلی تفکیک قائل شوند. درک میکنند که جنگ امری مردانه یا در مقابل در خانه ماندن امری زنانه است. بر سر کارهای خاص دختران و پسران باهم جر و بحث میکنند. به اعتقاد پژوهشگران آنها در رسانهها افراد و شخصیتهای همجنس خود را تشخیص میدهند و با آنها همذاتپنداری میکنند.
در میان محتواهای ارائه شده در برنامههای کودکان، سهم رئالیسم اجتماعی کمتر است درحالیکه این نوع محتوا به دلیل واقعی بودن بهتر میتواند آنها را برای زندگی آماده کند.
تقابل خیر و شر سهم بیشتری در محتوا دارد و نمایش روابط مطلوب و گاه آرمانگرایانه در جایگاه بعد قرار دارد.
حتی برنامههایی که خاص کودکان هست را هم نمیتوان کاملاً مطلوب و مفید توصیف کرد. تبلیغات نیز از مقولههای دیگر است که کودکان را هدف قرار میدهد و مشاهده تبلیغات تلویزیونی بر میزان تقاضای آنها میافزاید.
همراهی خانواده و بزرگسالان با کودکان به هنگام تماشای برنامههای رسانهای و دادن پاسخ به سؤالات، آسیبپذیری آنها را کاهش و درک کودکان از برنامهها را افزایش میدهد.
شک نیست که افزودن تخیل به برنامه رسانهها بهخصوص انیمیشنها آنها را جذاب و لذتبخش میکند گاه باید از فانتزی و تخیل برای خلق دنیایی هیجانانگیز و جذاب بهره برد تا دنیای واقعی تلخ و ناآرام را تحملپذیر کرد.
در کنار کارکردهای مثبت تخیل، به آثار منفی و غیرقابل درک آن برای کودکان هم باید توجه داشت و بین تخیل بزرگسالان و کودکانه تمایز قائل شد.
کودکان امروز به دلیل تغییر در سبک زندگی، تنهاتر هستند و والدین هم وقت کافی برای آنها و با آنها بودن نمیگذارند.
تلویزیون و رسانههای دیگر، سهلترین جایگزین برای پر کردن تنهایی آنهاست.
تلویزیون در عین اینکه محتوای آموزشی و سرگرمکننده دارد یک رسانه وقت تلف کن هم هست. کودکان را با تلویزیون و دیگر رسانهها تنها نگذاریم. سرمشق اصیل آنها خانواده است.
https://srmshq.ir/v4hwbs
در روزنامه اطلاعات، یکی از قدیمیهای روزنامه، دوست و استاد من که در ضمن نویسنده توانایی هستند، آقای علیاصغر شیرزادی معتقد هستند که روابط میان روزنامهنگاران با خودشان و با مسئولان بخشهای مرتبط و با مخاطبان، همه اینها یک نمونه مینیاتوری و کوچک شدهای از روابط اجتماعی است.
از آنجا که من با چندین مجله همکاریهای دور و نزدیک داشتهام بیان بعضی از این خاطرهها بیانگر همان گفته استادم است که در جامعه روزنامهنگاری نمونهای کوچک از جامعه بزرگ است. هر جامعهای در مجموع ویژگیهای اخلاقی نیک یا بد و آزاردهنده خاص خود را دارد و جامعه محدود روزنامهنگاری نیز در همین زمره است.
باری، خودخواهی و خود بزرگ دیدن یکی از ویژگیهای ناخوشایند اخلاقی است که در ایران از زمانهای دیر و دور تا همالان رواج دارد. دوستانی که کتاب «خُلقیات ما ایرانیان» گردآوری و تألیف استاد روانشاد سیدمحمدعلی جمالزاده را دیده و خواندهاند بیشک به این موضوع توجه و دقت کردهاند که از زمان ساسانیان تا حالا، چه طور عدهای خود را تافته جدا بافته از دیگران تصور میکنند.
به دوستانی که کتاب مذکور را نخواندهاند بیان توضیح ضروری است که استاد جمالزاده زحمت کشیده و اخلاق ایرانیها را بهخصوص از نگاه غیر ایرانیها، در همین کتاب آوردهاند.
مثلاً ازجمله مواردی که به یادم میآید، قسمتی از سفرنامه یک جهانگرد رومی در عصر ساسانیان است. مضمون نوشته او چیزی نزدیک به این است که ایرانیها هنگام دیدار فرا دستان بسیار چاپلوسی میکنند و خود را خوار و خفیف مینمایند اما در برخورد با فرودستتر از خود، بسیار متکبر و خودخواه میشوند!... این نوع ارتباط و برخورد با سابقه حدوداً هزار و پانصد سال، آیا برخوردی بسیار آشنا نیست؟ آیا در ادارهها یا جاهای دیگر بارها ندیدهایم که چه طور بهمحض ورود یک مقام بالادست، زیردستها از جا برخاسته و هرکدام به طرزی بنای تملق و چاپلوسی میگذارند و همانها وقتیکه قرار است به کار خود بپردازند و پاسخگوی مراجعهکنندگان باشند، ناگهان تغییر رویه و رفتار میدهند و اگر در تکبر نورزند، باری با سردی و بیتوجهی مراجعه کننده را سرگردان و دلسرد میکنند.
میگویند که حرف، حرف را میآورد. تداعیهای ذهنی مرا به یاد داستان کوتاهی از چخوف انداخت. موضوع داستان از این قرار است که راوی در تراموا مردی را در شلوغی لابهلای جماعت میبیند که دارد با لاف و گزاف بهاصطلاح داد سخن میدهد و اظهار فضل میکند. راوی داستان چهره او را آشنا میبیند و خیال میکند که آن مرد همان آبدارچی اداره است اما به این فکر میافتد که آبدارچی مردی است که قوز کرده و ترسان و لرزان و این کجا و او کجا؟... سرانجام وقتی که تراموا خلوت میشود، راوی داستان میبیند که آری! این شخص واقعاً همان آبدارچی اداره است. در یک داستان دیگر از چخوف، کارمندی را میبینیم که بر سرِ زیردستان خود مثل شیر میجوشد و میخروشد اما هر چه به ضرورت کار، نزدیک دفتر فرا دستان اداره میشود ظاهرش نیز تغییر میکند، سر میان شانههایش فرو میبرد، قوز میکند، لبخند میزند و ...
پس موضوع منحصر به وطن ما و به زمان ساسانیان نیست، یعنی در روسیه تزاری و زمان چخوف نیز چنین رویکردهایی وجود داشته است؛ اما چرا؟ پرسش مهمی است که در خور پرداختن از زوایای مختلف است.
در روزنامهنگاری نیز این نوع رفتار امری غیرعادی و نامعمول نیست. آن دبیر بخش که با خبرنگاران زیردست خود بداخلاق و ترشرو است و وقتی که به سردبیر میرسد سر تا پا تواضع ساختگی میشود نیز مشمول همین موضوع است.
گفته شد که این نوع رفتار، یعنی بدرفتاری با زیردست و اطاعت محض و حتی چاپلوسی در برابر فرا دستان، موضوعی عام بوده که از دیر و دور زمانها تا بعدها و حالا قابل ردیابی است. در این میان روانکاو صاحب روش و انسانگرا، که در دوران هیتلر ناچار به مهاجرت از وطن خود شده بود، اریک فروم گفته در خور تعمقی دارد که به موضوع ما مربوط میشود. (مطالعه آثار او که غالباً برگردان به فارسی شدهاند، به علاقهمندان روانکاوی و روانشناسی اجتماعی توصیه میشود) فروم که شاهد کشتارهای دوره هیتلر در آلمان بود، در یکی از همین آثارش آورده است که آن کارمندی که از آزار دادن دیگران لذت میبرد، در ماهیت امر همان سادیسمی را دارد که مأمور کورههای آدمسوزی هیتلری داشت.
(آنچه آمد نقل مضمون بوده و عین جملههای اریک فروم نیست.)
باید افزود که لذت بردن از آزار دیدن دیگران درجاتی دارد و تا حدّی میتواند افزایش بیابد منتها از یک حد به در، عدهای از بیماران مبتلا به سادیسم از روش خود دست میکشند.
در روزنامهنگاری نیز گاهی محتوای مطالب در تمسخر یا طعن و لعن دیگری، همان ماهیت دیگرآزاری را دارد. چهبسا خود شما مخاطبان گرامی، گاهی مطلبی در نقد شعر یا داستان یا فیلم و ... خوانده و حیرتزده متوجه شدهاید که به جای نقد در واقع با اهانت و تمسخر هنرمند و خالق اثر مواجه شدهاید!
خاطرهای یادم آمد که برای تنوع و لطافت موضوع بیان آن نابجا نمینماید.
همه ما شعری از شادروان اخوان ثالث خوانده و شاید حفظ داریم. شعرهایی مانند زمستان و کتیبه و قاصدک و نظایر آن ازجمله شعرهای ماندگار در تاریخ ادبیات است.
به هر حال سالها قبل در مجلهای در تهران کار میکردم و یکبار یک نفر که دستی به شعر داشت و همسنوسالهای اخوان ثالث بود مطلبی برای چاپ در مجله آورد.
عنوان مطلب چیزی نظیر نقد بر شعرهای اخوان ثالث بود و من گمان کردم که در شکل و محتوای اشعار چیزهایی در ردّ و قبول نوشته که احتمالاً قابلتوجه و خواندنی است.
باری مطلب را که خواندم هر دم بر حیرتم افزوده میشد. سرتاسر نقد توهینهایی به شاعر بود که این آدم کفترباز! را چهکار به شعر؟ و دیگر توهینها نظیر این!
از نویسنده مطلب پرسیدم که مگر اخوان ثالث کفترباز است؟ گفت: که بله! هم خودم پرسوجو کردهام هم در یکی از شعرهایش خودش این را گفته ولی برای رد گم کردن موضوع کفتربازی را به مرد همسایه نسبت داده است!
در شعر ما با خود شعر سر و کار داریم: قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ و از کجا و از که خبر آوردی؟ انتظار خبری نیست مرا، نه ز یاری، نه دیاری، باری برو آن جا که تو را منتظرند (الیآخر)
به هر حال شعری با این قوت و قدرت و فصاحت و بلاغت را که نمیشود با اتهام کفتربازی چسباندن به مهدی اخوان ثالث رد کرد. هرچند حرف درستی است که از کوزه همان تراود که در اوست!
تازگیها گفتوگویی قدیمی با فروغ فرخزاد را میخواندم که گفته بود بعضیها تماموقت شاعر هستند و بعضی فقط وقتیکه شعر مینویسند به جلد و قالب شاعری میروند وگرنه چیزی نیستند جز آدمهایی حسود و خودخواه و حریص...
باری اگرچه در دنیا هیچ انسانی کامل نیست یا کاملاً انسان نیست ولی با همه این حرفها جهان هنوز از انسانهای نیک خالی نشده است. انسانهایی که از نیکوکاری لذت میبرند. به پیرامون خود که بنگریم این نوع انسانها را میبینیم و در امر روزنامهنگاری هم، هنوز روزنامهنگاران شریف کم نیستند.
https://srmshq.ir/z7seay
انتظار...
بعد از حدود چهل دقیقه انتظار میآید آنقدر لاغر و ضعیف است که از شکاف در سکوریت بهراحتی رد میشود با زیر ناخن شستش تهماندۀ آن یکی ناخنش را گرفته بود و میکشید... بدون سلام و احوالپرسی صندلی را کنار کشید و نشست بیحوصله بیرمق مثل مردهای سرگردان... دستم را جلو بردم تا دست بدم بهش از قیافهاش مشخص بود بیادب نیست چهارانگشت دستش را توی دستم حس کردم یخ یخ مثل برف، فلاکس چایی را برداشتم و دوتا استکان لنگه به لنگه توی سینی وارونه کردم یک نصفه برای خودم ریختم حس چایی خوردن نداشتم اونم چاییهای رنگورورفته زندان را با دستش بهم گفت برایش نریزم کمی خودم رو جمع و جور کردم تا فکر نکنه آمدم ناز و غمزهای ۲۲ سالگیاش را که پد رو مادرش خریدند را بخرم چشم توی چشمهاش میاندازم... چشمهای درشت و ابروهای کشیده با پوستی سفید که کمکم از گرسنگی داشت رنگ زندان میگرفت رنگ همهی زندانیها رو نمیتونم بگم چه رنگی خودتون تصور کنید... اما آنچه بیشتر جلبتوجه میکرد غم و غصه و درد بزرگ توی چهرهاش بود دوباره نگاهم را به چهره سردسیریاش میاندازم یهو کنترلم را از دست میدهم ول کن بابا اون ناخن را پدرش را درآوردی با دندونت بکن هم اونو خلاص کن هم منو... با تهلهجه شیرینش گفت: مدتیه ناخن خوردن را ترک کردم یهو پریدم تو حرفش... ترکی... پدرش کُردی حرف میزد و از کردستان تماس گرفته بود چی شنید گفتم ترکی؟ گفت نه کردم و اصالتم به یکی از شهرهای مرزی میرسد اسمش پژمان بود و فامیلش عجیب! تا حالا نشنیده بودم گفت معنی فامیلم میشه بزرگوار گرامی... بدنش تمام استرس بود از تکونهای ممتد پاهاش که میز رو میلرزوند فهمیدم و انگشتهای دستش بهم میگفت آروم کردنش کار من نیست... خب پژمان جان بتعریف عزیزم... نمیدونم چرا کلمه عزیزم از دهنم پرید معمولاً با موکل هام رسمی برخورد میکنم براش یه شعر کردی که از زمان دانشجویی خوب بلد بودم را با لهجه غلیظ کردی خوندم سرش را بالا گرفت و گفت البته کرمانشاهیه ولی خوب خوندی خوشحال شد م هم بخاطر امتیاز ش به من هم باز شدن یخش...
سبزه بود با چشمانی جنوبی تو اینستاگرام باهاش آشنا شده بودم و بعد از مدتی با هم تلفنی ارتباط داشتیم... پدرم پزشک متخصص ارتوپدیه مادرم هم کلینیک خصوصی داره و حسابی سرگرم کار و زندگیشون میگفت پدر و مادری کردنشون در حد تأمین نیازها بوده و بس... هفتهای یکبار آنهم جمعهها میبینشون... دختره ازش خواسته بود بره زاهدان و با پدر و مادرش صحبت کند و مقدمات خواستگاری را فراهم کند یه هفته ده روزی جواب پیامها و چتها م رو نمیداد تا بالاخره با اولین پرواز از تهران خودم رو رسوندم به هتلی تو زاهدان و بلافاصله با تلفن هتل زنگ زدم بهش سکوت کرد و زل زد به گوشهای و شکسته شکسته ادامه داد اون روز پشت تلفن هر دو مون فقط گریه میکردیم بهم گفته رگ خواب باباش دست دائیاش هست خداداد خودم رو رسوندم به مغازه داییاش که چند تا کشوری هم رفته بود و به نظر آدم روشنفکری بود مغازهاش پر بود از لوازمخانگی...
برخلاف اینکه فکر میکردم ممکنه داییاش تحویلم نگیره و قیافه بگیره بهم گفت خداداد صداش بزنم و باهاش راحت باشم انگار دائی نداشتهام بود. یک دو روزی تماموقت هم کل زاهدان را چر خوندم حسابی تحویلم گرفت. از همه مهمتر قول داد پدر سوگند و راضی کنه و تو عید بساط عروسیام را تو زاهدان ردیف کنه... چی از این بهتر... همه چی گلوبلبل بود رفتم پیش خداداد خداحافظی کنم که با پدر و مادرم صبحت کنم و مقدمات عروسی را فراهم کنیم گفت منم کرمان نوبت دکتر دارم زمینی تا کرمان با هم میریم قرارمون شد جلوی هتل... یک ساعت بعد تلفنم زنگ خورد: پژمان جان من یک ماکسیما فروختم به یه کرمونی قرار بوده جمعه بیاد ببره نیومده اگه رانندگی بلدی تو بیا ماکسیما رو ببر منم با ماشین خودم میام... یهو گفتم آره بابا گواهینامه دارم چند دوره قهرمانی رالی سنندج و ارومیه هم دارم خواستم خودم را نشونش بدم ساعت ۳ شب از خونه خداداد راه افتادیم... آقای وکیل هرچی به قاضی گفتم باور نکرد... تو عمرش اینقدر فارسی حرف نزده بود یا خیلی وقته دوتا گوش شنوا پیدا نکرده بود داستانش شبیه سریالهای تلویزیون بود پریدم تو حرفش خوب حالا از سوگند چه خبر؟ دیروز زنگ زدم بهش شماره شما راه هم دادمش... سرش رو گذاشت روی میز و شونههاش شروع کردن به لرزیدن... آماده رفتن شدم... پاشو عزیزم خدا بزرگه انشااله درست میشه این حرفها رو بهش زدم و ازش خداحافظی کردم انگشتهای دستش گرمتر شده بود و اشکاش رو پاک کرد انگار سبکتر شده بود آهی بلند کشید و با نگاهش التماس کرد. ۸۰۰ کیلو مواد ازش گرفتن به فکر عاشقیه اینو تو دلم گفتم و زدم بیرون... قرار بود پدرش زنگ بزنه و نتیجه ملاقاتم با پسرش را بپرسه چی بهش بگم؟ بگم پسر عاشقت به اتهام ۸۰۰ کیلو مواد مخدر قاچاقچی شده؟ بگم آقای دکتر تقصیر تو و بیتفاوتیهای تو هست که پسر ۲۲ سالهات تو زندانه و کلی بهش غر بزنم یا بیخیال حقالوکالهام را بهش بگم و درگیر احساسات نشم و هزاران سؤال دیگه و... گوشیام را تحویل میگیرم بیش از ۲۰ بار پدر و مادر پژمان زنگ زدن و پیامکهای پدر و مادرش که حرکت کردن بهطرف کرمان و لابهلای این پیامها... آقای وکیل من سوگندم نامزد پژمان تو رو خدا هر کاری می تونی براش بکن من بدون اون نمیتونم زندگی کنم... سوار ماشین میشم استارت میزنم صدای همایون شجریان:
ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود زرنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نمیرود
هرچند بسته مرگ کمر بر هلاک من