از دبستان تا ادبستان‌ - بخش دوازدهم /آموزگار و روزگار!

سید احمد سام
سید احمد سام
از دبستان تا ادبستان‌ - بخش دوازدهم /آموزگار و روزگار!

یش از آن‌که شروع به خواندن کنید باید برایتان بگویم که این سلسله مطالب را تقریباً به شیوۀ تداعی معانی نوشته‌ام. چیزی‌- از نظر ظاهر البته - شبیه به قصّه‌های مثنوی و یا نوشته‌های همشهری محبوب‌مان زنده‌یاد استاد باستانی پاریزی و یا مانند منبررفتن‌ علمای شیرین‌بیانِ سنّتی که در سخن‌‌ گفتن خود سِیر مستقیم زمان را رها می‌کردند و به تسلسل منطقی مطالب، چندان توجهی نداشتند. مرغ اندیشه را در آسمان ذهن‌شان پرواز می‌دادند و بی‌تکلّف و رها به سرزمین‌های گوناگون می‌رفتند و بعد از سیاحت در زمین و زمان و آسمان، به مبدأ اولیّه و موضوع اصلی بازمی‌گشتند و سخن خود را به پایان می‌بردند. شما هم اگر دوست دارید، با من همسفر شوید. در این سیر و سیاحت شخصی، ردّ پایی از اوضاع اجتماعی نیز خواهید یافت.

 نیک‌بختی‌

در جایی خواندم: «انسان در زندگی دو نوع معلّم دارد. آموزگار و روزگار! هر چه از اوّلی با شیرینی نیاموزی، دومی با تلخی به تو می‌آموزد. اوّلی به قیمت جانش و دومی به قیمت جانَت!» این گزاره شاید قدری اغراق‌آمیز باشد امّا مبالغه نیست اگر بگویم بزرگ‌ترین اقبالی که خداوند نصیب من کرده است، آموزگارانی بودند که در مسیر زندگی بر سر راهم نهاد. این نیک‌بختی در واقع حاصل چند «تقارن سعد» در زندگی بود و هر چه‌قدر خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس بگویم کم است.(سعد دیدی، شکر کن. ایثار کن/ نحس دیدی، صدقه وِ استغفار کن۱) اگر آموخته‌ و اندوخته‌ای دارم، به لطف الهی مدیون استادانی هستم که یا به‌صورت مستقیم در کلاس درسشان افتخار حضور داشته‌ام یا در محیط کار و در دانشکده‌های زندگی از آن‌ها درس گرفته‌ام و یا آثار ماندگارشان آموزگاران من بوده‌اند. این بختِ نیک در پیرانه‌سر نیز همچنان یار من است و «چه غم داری تو از پیری چو اقبالت جوان باشد؟»۲. زنده‌یاد آقای عزیزیان معلّم کلاس ششم دبستان صفّاری اوّلین آموزگاری بود که تعلیمات ساده و صمیمی او بر زندگی‌ام اثری عمیق گذاشت. پس از پایان دوران دبستان در کرمان، باز هم بخت و اقبال، یار شد و به شرحی که قبلاً برایتان نوشتم به تهران رفتم و به دبیرستان البرز راه یافتم. دبیران آن دبیرستان بی‌نظیر تقریباً همه نمونه بودند ولی برای من که به ادبیّات فارسی عشق می‌ورزیدم، استادان درس ادبیات جایگاهی ویژه‌ داشتند. سال‌ها پیش از آن‌که در البرز درس بخوانم، استادانی مانند دکتر مهدی حمیدی شیرازی (شاعر و استاد دانشگاه) و دکتر جلال متینی (رییس پیشین دانشگاه مشهد که فصلنامۀ ایرانشناسی را در آمریکا منتشر می‌کنند) در آن‌جا ادبیات درس می‌دادند. همچنین استاد دکتر مهدی محقّق (استاد دانشگاه‌های تهران و لندن و مک‌گیل کانادا، بنیان‌گذار دائرة‌‌المعارف تشیّع، عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و رئیس انجمن آثار و مفاخر ملّی) هم در دبیرستان البرز معلّم عربی بوده‌اند. شخصیّت‌هایی معروف مانند شریعت سنگلجی، استاد احمد بهمنیار، محمد پروین گنابادی، دکتر محمّد خزائلی، دکتر ذبیح‌الله صفا و بسیاری از مشاهیر دیگر در دبیرستان البرز به تدریس ادبیات و اخلاق و تعلیمات دینی پرداخته‌اند. استادانی مانند علی‌اکبر کاوه و احمد زرّین قلم و نجم‌آبادی و یحیی دولتشاهی نیز به شاگردان البرز مشق خطّ و نقّاشی می‌آموختند. من به‌جز استاد نجم‌آبادی متأسّفانه محضر بقیه را درک نکردم ولی خداوند در جادّۀ زندگی استادانی دیگر بر سر راهم نهاد که هر وقت به آن‌ها می‌اندیشم خود را مصداق این سخن سعدی می‌بینم که فرمود: «از دست و زبان که برآید/ کز عهدۀ شکرش به‌در آید؟»

 انبان و نان!

در کلاس سوم دبیرستان افتخار شاگردی آقای بیگدلی را یافتم. ابوالحسن بیگدلی پیرمردی بود با جثّۀ نحیف و کمری خم‌شده و سری بی‌مو و چهره‌ای آبله‌رو که رفتارخوشش او را در چشم ما یک حوری بهشتی جلوه می‌داد. خوش‌خُلقی و شوخ‌طبعی و زمزمۀ محبّت آن نیک‌مرد می‌توانست جمعه هم طفلان گریزپای را به مکتب بیاورد. آقای بیگدلی در اوّلین جلسۀ کلاس به ما گفت دفترچه‌ای صدبرگی بخریم و فرض کنیم می‌خواهیم یک کتاب بنویسیم. اوّل اسمی برای کتاب خودمان انتخاب کنیم. بعد در میان کتاب‌های مختلف و روزنامه‌ها و نشریّاتی که به آن‌ها دسترسی داریم به دنبال اشعار و نوشته‌های زیبا بگردیم و گُزیده‌ای از آن‌ها را در این دفتر ثبت کنیم. سپس نظر خودمان را دربارۀ شعر یا نوشته‌ای که انتخاب کرده‌ایم در زیر آن بنویسیم. آقای بیگدلی درواقع داشت اوّلین گام‌های مطالعه، جست‌و‌جو و نقد ادبی را به ما یاد می‌داد. او با این کارش به‌طور غیرمستقیم ما را تشویق کرد تا بخوانیم، انتخاب کنیم، یادداشت برداریم، بیندیشیم و بنویسیم. آن سال من یک دفترچۀ ۲۰۰ برگی با جلد قهوه‌ای ضخیم زرکوب خریدم و نام آن را «انبان» گذاشتم. در صفحۀ اولّش طرح ساده‌ای از آنچه در ذهنم از یک کشکول یا انبان داشتم کشیدم و با مداد رنگی رنگش کردم. معنای «انبان» را کم‌وبیش می‌دانستم. فکر می‌کردم چیزی است شبیه به کشکول دراویش. کشکول را در دست درویش‌های دوره‌گرد کرمان دیده بودم. امّا برای آن‌که مطمئن شَوَم به کتابخانۀ البرز رفتم و در لغت‌نامۀ دهخدا به دنبال معنای دقیق انبان گشتم. زنده‌یاد دهخدا (به نقل از «غیاث‌اللغات») نوشته بود: «انبان، کیسه‌ای است از پوست گوسفند یا بُزغاله که درویشان در میان بندند و ذخیره در او بدارند... انبان، زنبیل فقیران است که از چرم باشد!» علّامه دهخدا در ادامۀ توضیحاتش دربارۀ واژۀ «انبان» چند بیت از شعرای مختلف هم آورده بود که یکی از آن‌ها از شاعری به نام «هاتفی» توجّهم را جلب کرد و آن را در صفحۀ اوّل «انبان» نوشتم:

«مسافر که نانش در انبان بوَد

بر او راهِ دشوار، آسان بوَد.»

...

کودتای کشک و بادمجان در جنگل قائم کرمان «بخش پنجم»

علی اصغر مظهری کرمانی
علی اصغر مظهری کرمانی
کودتای کشک و بادمجان در جنگل قائم کرمان  «بخش پنجم»

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

***

در آغاز باید به این واقعیت اشاره کنم ماجرای کودتا در جنگل قائم گویا تخیل آقای بنی‌صدر بوده یا از راهنمایی و هدایت اطرافیان آزادی‌طلب به‌خصوص چپ‌نماها استفاده کرده بود. آن هم کسی که خود را فردی آزاده و هواخواه دموکراسی و آزادیخواهی معرفی می‌کرد. به‌هرحال این رئیس‌جمهور آزاده بود که خیال‌بافی خود را حقیقت انگاشت یا تحت تأثیر دوستان و همکاران یا مشاوران قرار گرفت و اقدام کرد؛ اما نکته جالب این است که ایشان خود دادستان و قاضی شد و دستور بازداشت داد و نماینده‌ای را هم با حکم قلابی به کرمان فرستاد. حتی به‌عنوان فرمانده کل قوا یک هواپیمای نظامی را هم برای بردن بازداشت‌شدگان مرتبط با کودتای نوژه در جنگل قائم کرمان به شهر ما فرستاد که بعد به آن اشاره خواهم کرد. ولی نکته اساسی این است که معلوم نیست ایشان چگونه اختیاری داشت یا به خودش داده بود که بدون اطلاع مقامات قضائی چنان اعمالی را انجام دهد و کوس آزادگی هم بزند؟ چه توان کرد که از قدیم گفته‌اند: چنین کنند بزرگان، چه کرد باید کار!

بگذریم و به دنباله ماجرا بپردازیم که پیش از این یادآور شدم نویسنده و مرحوم دکتر بقائی را بازپرس دادگاه انقلاب رودررو به انفاق بازجوئي می‌کرد چون اعتقاد داشت چشم که در چشم بیفتد اسرار برملا می‌شود! خلاصه آقای عبدالرحیمی بازپرس بعد از مدتی بار دیگر طبق معمول خودش سؤال شفاهی از دکتر بقائی پرسید چرا و چگونه به آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری در حقیقت توهین کرده‌اید حال آن‌که بزرگان او را شهید خوانده‌اند؟ طرح این سؤال دکتر بقائی را عصبی کرد و داد زد خیر او نظیر همین طالقانی فلان فلان شده شارلاتان بود نه آزادیخواه و صفات دیگری که از آن‌ها می‌گذرم. بازپرس که عصبی شده بود مدتی پشت میزش ایستاد و خیره به دکتر بقائی سکوت کرد ولی از طرح کتبی آن سؤال هم گذشت. حقیقت امر آن است که من هم از شنیدن آن حرف‌ها نگران شدم که می‌دانستم بعضی‌ها نسبت به آیت‌الله طالقانی چه حساسیت‌هایی دارند؛ اما دکتر بقائی از زدن این‌گونه حرف‌ها ابایی نداشت و همه می‌دانستند که او هنگامی که قدم به عرصه سیاست گذاشت از همسرش جدا شد به‌خصوص که تنها فرزندشان هم فوت کرده بود. دکتر بقائی به گفته خودش پس از آن جدائی دیگر هیچ نوع مسئولیتی در قبال هیچ‌کس نداشت و از مرگ هم آن‌گونه که دیدیم هراسی به دل راه نمی‌داد.

پس از آن بازپرس از ادامه طرح سؤالات شفاهی خودداری کرد که بعد از آن من هم نفهمیدم از دکتر بقائی چه سؤالاتی کرد و او چه پاسخ‌هایی داد. از من هم سؤالاتی در زمینه همان سخنرانی که ارتباطی با من نداشت کتبی می‌پرسید و من هم پاسخ مختصری می‌دادم. این وضعیت ادامه داشت تا ساعت حدود دو بعدازظهر که دکتر بقائی قلم را زمین گذاشت و خطاب به بازپرس گفت تا نهار نخورم دیگر به سؤالات شما پاسخ نمی‌دهم. بازپرس برآشفت اینجا هتل نیست و دادگاه انقلاب رستورانی ندارد، اما دکتر بقائی با خونسردی او را نگاه کرد و گفت همان که گفتم تا نهار نخورم و یک چائی نوش جان نکنم از پاسخ دادن خبری نیست و بعد از آن هم به سخنان بازپرس اعتنا نکرد و ساکت ماند. بازپرس که از عصبانیت نتیجه نگرفته بود آٰرام شد و بعد از مدتی با حالت خاص گفت ما اینجا چیزی نداریم و به‌راستی که من نمی‌دانم چه باید کنم.

...

روابط عمومی و مدیریت بحران

عباس تقی‌زاده
عباس تقی‌زاده

روزنامه‌نگار، دکترای علوم ارتباطات

روابط عمومی  و مدیریت بحران

زندگی بشر با حوادث طبیعی و غیرطبیعی همراه است. در لحظات بحرانی، اطلاعات دقیق، صحیح و به‌موقع می‌تواند نقش مهمی در مدیریت بحران ایفا کند.

با رواج استفاده از رسانه‌های اجتماعی و انتشار اخبار جعلی، دسترسی به صحیح‌ترین اطلاعات در مواقع بحرانی دشوار شده است.

یافته‌های پژوهشی نشان می‌دهد آمادگی روابط عمومی سازمان‌های امدادی به‌طور ویژه و سایر سازمان‌ها به‌طورکلی می‌تواند روند انتشار اطلاعات و دسترسی را تسهیل کند.

همچنین یافته‌های آماری گویای این نکته است که میزان استفاده از شبکه‌های اجتماعی فزونی یافته است اما سطح تحلیل پیام‌های متوسط تا ضعیف گزارش شده است.

تدوین برنامه مدیریت بحران در روابط عمومی‌ها، برگزاری مانور اطلاع‌رسانی در بحران و ارتقا آموزش‌های همگانی راهکارهایی هستند که می‌توانند دسترسی شهروندان به اطلاعات حیاتی را در مواقع بحرانی تسهیل و تسریع بخشند.

زمین که می‌لرزد، سیل که به راه می‌افتد، صدای انفجار به گوش می‌رسد، کوه ریزش می‌کند همه به دنبال خبرهای درست و صحیح هستند. نقش روابط عمومی‌های مرتبط با حوادث طبیعی و غیرطبیعی در اطلاع‌رسانی بهنگام و معتبر، بسیار مؤثر است.

پس از هر حادثه نسبتاً بزرگ، نخستین اطلاعیه‌ها، از سوی روابط عمومی‌ها منتشر می‌شوند و اگر دیر بجنبند مخاطبینی که تشنه خبر هستند از شایعات و خبرهای ناقص، بسان آب گل‌آلود و ناسالم می‌نوشند و عطش خبری‌شان، برطرف که نمی‌شود هیچ، ناآرام‌تر هم می‌شوند.

متناسب با وظیفه سازمان‌ها و نهادهای مختلف؛ روابط عمومی‌های استانداری، فرمانداری، بخشداری، هلال‌احمر، دانشگاه علوم پزشکی و دیگر دانشگاه‌ها، آموزش‌وپرورش، نیروی انتظامی و سایر نیروها، شهرداری، دادگستری و سایر سازمان‌ها با فعالیت و تأثیرگذاری متفاوت وارد عرصه اطلاع‌رسانی بحران می‌شوند. حالا بماند برخی هم وقتی موج اطلاع‌رسانی حادثه راه می‌افتد، خود را به حادثه وصل می‌کنند تا از این رهگذر خود و سازمان‌شان را مطرح کنند. این فرد می‌تواند مدیر، کارگزار روابط عمومی یا حتی خبرنگاری باشد که حیطه کاری‌اش با حادثه ارتباط چندانی ندارد.

روابط عمومی‌های فعال و در متن حادثه، نقش مهمی دارند گرچه کمتر به آمادگی آن‌ها در ابعاد مهارتی و فنی در اطلاع‌رسانی بحران توجه می‌شود. در حوادث و بحران‌ها، شب و روز ندارند تا تازه‌ترین و صحیح‌ترین خبرها را از زبان مدیران یا با صدور اطلاعیه به رسانه‌ها و مردم برسانند.

روابط عمومی‌ها البته برای مواقع عادی نیز باید دارای برنامه و دستور کار مشخص باشند. ارتقای آگاهی‌های عمومی متناسب با حوزه فعالیت یکی از وظایفی است که اگر به‌درستی انجام شود و مدیران سازمان‌ها و ستاد مدیریت بحران با اختصاص اعتبار کافی از آن حمایت کنند میزان رفتارهای صحیح در زمان حوادث و بحران‌ها، از سوی مردم افزایش می‌یابد. آن‌ها هم‌چنین باید پس از عادی شدن اوضاع، عملکرد خود را ارزیابی کنند.

روابط عمومی عبارت است از تلاش‌ها و اقداماتی آگاهانه، برنامه‌ریزی شده و سنجیده جهت استقرار و کسب تفاهم متقابل، بین یک سازمان و گروه‌های مورد نظر آن سازمان. (میرسعیدقاضی،۱۳۷۰: ۲۰).

روابط عمومی یک وظیفه برجسته مدیریت است؛ که به استقرار حفظ خط دوسویه ارتباطی، تفاهم و پذیرش همگانی یک سازمان با مخاطبین کمک کرده، مدیریت مشکلات و موضوع‌ها را شامل شده و به مدیریت کمک می‌کند تا در مقابل افکار عمومی، آگاه و پاسخگو بوده، مسئولیت مدیران را جهت خدمت به منافع عموم مشخص کرده و بر آن تأکید می‌نماید و به مدیریت یاری می‌دهد تا همدوش با تغییرات حرکت نموده و به‌طور مؤثر، آن‌ها را به‌کار گیرد و به‌عنوان هشداردهنده اولیه جهت پیش‌بینی روندها عمل کرده و پژوهش و روش‌های ارتباطی و متکی به اخلاق را به‌عنوان ابزار اصلی خود به کار گیرد (قادریان،۱۳۸۴: ۲۲).

روابط عمومی علاوه بر آنکه یک حرفه است، یک دانش و هنر نیز به شمار می‌رود. در حیطه و حوزه احساسات و عواطف و در یک کلام افکار عمومی، به فعالیت پرداخته و در راستای ایجاد سلایق دلخواه، جهت دادن و یا نگهداری و جلوگیری از افت و کاستی آن سلایق گام برمی‌دارد (متولی،۱۳۸۰: ۱۸).

در عصر اطلاعات و جهانی كه آن را دهکدۀ جهانی می‌نامند، رشد فزاینده فناوری‌های ارتباطی سبب شده رسانه‌ها به ابزارهایی قدرتمند در جوامع بدل گردند كه مدیریت جریان اطلاعات، تفكرات، احساسات و هیجانات را بر عهده دارند. این قدرت بلامنازع رسانه‌های جمعی باعث شده آن‌ها مهم‌ترین ابزار مدیریت بحران در جوامع گردند كه می‌توانند از طریق ایجاد آمادگی هرچه بیشتر در جوامع و هشداردهی سریع و گسترده در هنگام بحران، از صدمات بحران‌ها بكاهند. (Ferrier, N. & Emdad Haque, C. ۲۰۰۳).

در جامعه اطلاعاتی بسر می‌بریم. وبستر (۱۳۸۹) از جامعه اطلاعاتی پنج تعریف شامل تعریف تكنولوژیك، اقتصادی، شغلی، مكانی و فرهنگی. ارائه داده و مقبول‌ترین تعریف از جامعه اطلاعاتی بر نوآوری فوق‌العاده تكنولوژی بنا شده است، مفهوم كلیدی این است كه پیشرفت‌های خیره‌کننده در پردازش، نگهداری و انتقال اطلاعات، در واقع به کاربرد تکنولوژی‌های اطلاعاتی در تمام زوایای حیات اجتماعی انجامیده است.

مدیریت بحران فرایند برنامه‌ریزی، عملکرد و اقدامات اجرایی است که توسط دستگاه‌های دولتی، غیردولتی و عمومی پیرامون شناخت و کاهش سطح مخاطرات و مدیریت عملیاتی مقابله و بازسازی و بازتوانی منطقه آسیب دیده صورت می‌پذیرد. در این فرایند با مشاهده پیش‌نشانگرها و تحلیل آن‌ها و منابع اطلاعاتی در دسترس تلاش می‌شود به‌صورت یکپارچه، جامع و هماهنگ با استفاده از ابزارهای موجود از بحران‌ها پیش مدیریت بحران فرایند برنامه‌ریزی، عملکرد و اقدامات اجرایی است که توسط دستگاه‌های دولتی، غیردولتی و عمومی پیرامون شناخت و کاهش سطح مخاطرات و مدیریت عملیاتی مقابله و بازسازی و بازتوانی منطقه آسیب دیده صورت می‌پذیرد. در این فرایند با مشاهده پیش‌نشانگرها و تحلیل آن‌ها و منابع اطلاعاتی در دسترس تلاش می‌شود به‌صورت یکپارچه، جامع و هماهنگ با استفاده از ابزارهای موجود از بحران‌ها پیشگیری نموده و یا در صورت بروز آن‌ها با آمادگی لازم در جهت کاهش خسارات جانی و مالی به مقابله سریع پرداخته تا شرایط به وضعیت عادی بازگردد.

 مراحل مدیریت بحران را می‌توان به قبل از بحران، شامل: بررسی، تحلیل- برنامه‌ریزی، پیشگیری؛

حین بحران، شامل: اقدامات واکنشی و پس از بحران، شامل: بازسازی و بازتوانی دانست.

با توجه به افزایش استفاده از رسانه‌های اجتماعی در زمان بحران‌ها به‌عنوان منبعی برای اطلاع‌رسانی، آموزش، آموختن و نقشه راه اقدامات حیاتی بررسی چگونگی تحلیل پیام‌های رسانه‌ای به ما کمک می‌کند سطح تحلیل و میزان آمادگی شهروندان را بسنجیم.

در ادامه نتایجی ارائه می‌شود که تابستان گذشته در شهر کرمان به دست آمده است:

یافته‌های پژوهش با جامعه آماری ۴۰۱ نفر از ساکنان شهر کرمان نشان داد: کرمانی‌ها در شبانه‌روز به‌طور میانگین ۱۵۴ دقیقه به اینترنت متصل هستند و ۱۰۸ دقیقه در شبانه‌روز از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند.

با توجه به حادثه‌خیز بودن استان کرمان به‌عنوان پهناورترین استان کشور (در وسعت خشکی) یافته‌های پژوهش درزمینهٔ استفاده از رسانه‌های مختلف در جدول شماره یک ارائه شده است.

همچنین طبق نتایج میانگین رتبه میزان استفاده از شبکه‌های اجتماعی مجازی در شهروندان پایگاه اقتصادی – اجتماعی بالا ۱۴۸.۵۹ و شهروندان پایگاه اقتصادی – اجتماعی متوسط ۱۹۶.۲۲ و شهروندان پایگاه اقتصادی – اجتماعی پایین ۱۷۸.۸۰ است. بر اساس نتایج آزمون آماری چند نمونه‌ای كروسكال والیس، سطح معناداری ۰.۱۰۵ تفاوت میانگین رتبه

همچنین میانگین تحلیل پیام‌های رسانه‌ای شهروندان در طیف متوسط قرار دارد اما به سطح پایین و ضعیف نزدیک‌تر است تا سطح بالا.

برای مدیریت صحیح بحران لازم است با توجه به نتایجی که ذکر شد روابط عمومی‌ها و ستادهای مدیریت بحران برنامه مدون داشته باشند که مراحل پیش از بحران، بحران و پسابحران را پوشش دهد وگرنه خود آن‌ها دچار بحران مدیریت می‌شوند.

داشتن طرح عملیات اضطراری وظیفه دیگر روابط عمومی‌ها است. این طرح متناسب با حوادث مختلف باید تدوین گردد. ستاد بحران باید از طریق دوره‌های آموزشی به کمک استادان مدیریت بحران، نحوه تدوین طرح عملیاتی در روابط عمومی را آموزش دهد. این طرح باید با آینده‌نگری و با قابلیت اجرا در عمل (عملیاتی بودن) نوشته شود. به عبارتی بتواند پاسخگوی نیاز روابط عمومی، در زمان حوادث و بحران باشد.

ساماندهی ارتباطات رسانه‌ای، راه‌اندازی تیم اطلاع‌رسانی و روابط عمومی در منطقه حادثه دیده، ارزیابی عملکرد و بررسی نقاط ضعف و قوت روابط عمومی‌ها توسط ستاد مدیریت بحران بر مبنای استاندارهای حرفه‌ای از موارد مهم دیگر است.

منابع:

- قادریان، تقی و دیگران؛ روابط عمومی تجربی، اصفهان، سرو چمان،‌ ‌۱۳۸۴، چاپ اول، ص ۲۳-۲۱.

- قانون تشکیل سازمان مدیریت بحران کشور (۱۳۸۷).

- متولی، کاظم؛ روابط عمومی و تبلیغات، تهران، بهجت، ۱۳۸۰، چاپ دوم، ص ۱۶ و ۱۸

- میرسعید قاضی، علی؛ تئوری و عمل در روابط عمومی و ارتباطات، تهران، مبتكران، ۱۳۷۰، چاپ اول، ص ۲۰.

- وبستر، فرانك (۱۳۸۹)، نظریه‌های جامعه اطلاعاتی، ترجمه اسماعیل قدیمی، تهران: انتشارات قصیده‌سرا.

- Ferrier, N. & Emdad Haque, C. (۲۰۰۳). Hazards risk assessment methodology for emergency managers: A standardized framework for application. Natural Hazards, ۲۸, ۲۷۱-۲۹۰.

-Pamela Ferante Walaski,۲۰۱۱, Risk and Crisis Communication. Routledge. Newyork.

خاطرات من و روزنامه‌نگاری (بخش بیستم)/ من دیگر آدم‌بشو نیستم

محمدعلی علومی (هیرمند)
محمدعلی علومی (هیرمند)

روزنامه‌نگاری در ایران، چنان‌که همگان می‌دانند از دوره ناصرالدین و در دربار شروع شد. ناصرالدین‌شاه علاقه زیادی به اروپا و سفر به قاره سبز داشت. آن علاقه و دلبستگی در حدی بود که شاه و دربار اگر با خزانه خالی دولت مواجه می‌شدند باری، با وام گرفتن و حراج معادن کشور به‌هرحال مسافرت به اروپا را از دست نمی‌دادند. ناصرالدین‌شاه، شاعر بود (البته شاعری بود متوسط) و گاهی طراحی و نقاشی می‌کرد و به هر حال ابعاد متفاوت و حتی متضادی داشت. با این همه تردیدی در مستند بودنش نیست و آن‌طور که از نوشته‌های معتبر مورخان برمی‌آید به تفریح و آسایش خود، خیلی بیشتر از توسعه و پیشرفت مملکت دلبستگی داشت. ناصرالدین‌شاه بود که اولین دوربین عکاسی را به ایران آورد و خود او از زن‌های حرمسرا عکس می‌گرفت. روزنامه هم در زمان او البته در دربار منتشر می‌شد و چون که روزنامه را در زبان انگلیسی کاغذ خبر می‌نامند، همین عنوان برای نخستین روزنامه انتخاب شد. این مطلب ناگفته نماند که انتشار آن، منظم و مرتب نبود. در ضمن روزنامه‌ای نبود که در دسترس مردم عادی قرار بگیرد. با انقلاب مشروطه بود که روزنامه‌نگاری به مفهوم درست و دقیق شکل گرفت و موضوعات مرتبط با سرنوشت و سرگذشت ملت مورد توجه روزنامه‌نگاران آن زمان قرار گرفتند.

میرزا جهانگیرخان، روزنامه‌ای با نام صوراسرافیل داشت و به سبب درستکاری و صداقت و رودررویی با محمدعلی شاه قاجار، نوه ناصرالدین‌شاه و در دوره استبداد صغیر، به امر شاه کشته شد و علی‌اکبر دهخدا که چرند و پرند را در آن روزنامه می‌نوشت، شعر «یاد آر ز شمع مرده، یاد آر» را در سوگ او سرود.

به‌هرحال روزنامه‌نگاری در ایران تاریخ پرفراز و نشیب و بسیار قابل توجیهی دارد. همین جا به روزنامه‌نگاران جوان توصیه می‌کنم که برای تسلط بیشتر و بهتر بر کار خود این تاریخچه را با دقت مطالعه کنند که به قول فردوسی: «یکی داستان است پر آب چشم»...

باری، در شماره قبل به اینجا رسیدیم که من به خاطر علاقه فراوان به فرهنگ مردم از تهران به کرمان آمدم و چند قصه بسیار مهم را گردآوری کردم و به تهران برگشتم و همین قصه‌ها باعث شد که با ماهنامه ادبی – فرهنگی ادبستان به سردبیری استاد سیداحمد سام کار کنم.

این همکاری به مجله جوانان نیز رسید و در آن صفحه‌ای جهت آموزش داستان‌نویسی به جوانان را به راه انداختم. البته برای من باعث خوشحالی است که چند نفر از جوان‌هایی که برای مجله داستان می‌فرستند بعدها نویسنده‌هایی حرفه‌ای شدند.

کار روزنامه‌نگاری بعضی وقت‌ها با شگفتی‌هایی همپاست و در اینجا اجازه بدهید که خاطره‌ای عجیب و غریب برایتان بیان کنم که خود دلالت بر خیلی از مباحث دیگر دارد. سال‌ها قبل از زلزله در دهه هفتاد یک شب سرد زمستانی من با برادر کوچک‌ترم، محسن، داشتیم پیاده‌ به طرف خانه پدرمان می‌رفتیم. هنوز سر شب بود و مغازه‌ها باز بودند. از دور جوانی را دیدم که به طرز خاص لمپن‌ها و به‌اصطلاح لات‌‌ها راه می‌رفت. محسن به من گفت که الآن، یکه‌بزنِ سرشناس شهر همین شخص است. نزدیک که شدیم دیدم که چهره‌اش بسیار آشنا است. با او سلام و احوالپرسی کردم و گفتم که من یک همکلاسی در دوره دبستان داشتم به نام غلامرضا.

گفت که من هستم و تو را خوب به یاد دارم. حتی یک بار که کلاس دوم بودیم، یک ظهر پنجشنبه ناهار آمدم به خانه شما و بعد رفتیم و فوتبال بازی کردیم.

از آن حافظه قوی حیرت کردم. پرسیدم که الآن کجا هستی و چکار می‌کنی؟

نشانی داد. در یک محله فقیرنشین و جرم‌خیز، مغازه کوچکی داشت که فیلم عکاسی و دوربین می‌فروخت.

عصر فردا، به دیدنش رفتم. در حین صحبت‌هایمان گفت که من داستان هم می‌نویسم. خیال کردم که چیزهای نامربوطی سر هم کرده و اسمش را داستان گذاشته است.

دو داستان به من داد. شب هر دو را خواندم و باز حیرت‌زده شدم. داستان‌هایی واقع‌گرا با رویکرد اجتماعی و انتقادی بودند. یکی‌شان داستان یک آبادانیِ جنگ‌زده بود که در کوره‌پزخانه‌ای کار می‌کرد. کوره می‌ترکد و زمانی که دیگران به کمک می‌روند، می‌بینند که او کشته شده و رادیو باز است و دارد اخبار مربوط به جنگ را پخش می‌کند. می‌بینید که داستان چند لایه است. مردی از بمباران فرار می‌کند اما در اثر انفجار کشته می‌شود و تا آخرین لحظه نگران شهرش است.

داستان بعدی سرگذشت جوانی فوق‌دیپلم بود که به خاطر بیکاری، ناچار است که کنار میدان بساط سیگارفروشی داشته باشد و بعضی وقت‌ها مأموران شهرداری مزاحمش می‌شوند و او ناچار به مقابله با صاحبخانه و ... زندگی دشوار است.

فردا به سراغ غلامرضا رفتم و اصرار کردم که شروع کند به نویسندگی؛ اما او چیزی گفت که هنوز هم فکر مرا مشغول می‌کند. گفت که خودت می‌دانی من در خانواده‌ای بسیار فقیر به دنیا آمدم و بعد به خلافکاری پرداختم. نصف زندگی من در زندان‌ها گذشته است و من دیگر آدم بشو نیستم.

داستان‌ها یک سر و گردن بالاتر از داستان‌های خیلی‌های دیگر بودند و من هر دو داستان را همراه با شرح و توضیح بر نقاط قوت آثار در مجله جوانان چاپ کردم.

شنیدم که غلامرضا از این موضوع خوشحال شده و مجله‌ها را نگه داشته بود. مدتی بعد خبر غم‌انگیزی شنیدم. خبر این بود که غلامرضا در جنگ با یک گروه از تبهکاران در اثر شلیک گلوله کشته شده بود. یاد آن جوان بسیار بااستعداد گرامی باد. نام او غلامرضا بویا بود و اگر جامعه آشفته و به هم ریخته و بی‌توجه نبود، حالا او بی‌تردید نویسنده‌ای بود صاحب سبک و چندین رمان واقع‌گرا نوشته بود.

یکی از خوشحالی‌ها و حتی افتخار من چاپ آن دو داستان از دوست و همکلاس جوان‌مرگم است... تا شماره بعد حق نگه‌دارتان