کودتای کشک و بادمجان در جنگل قائم کرمان (بخش سوم)

علی اصغر مظهری کرمانی
علی اصغر مظهری کرمانی
کودتای کشک و بادمجان در جنگل قائم کرمان  (بخش سوم)

سردبیر محترم سرمشق، چون این یادداشت‌ها مربوط به یکی از وقایع مشهور در ارتباط با شهر کرمان است، خواه ناخواه مورخان و وقایع‌نگاران آینده به جست‌وجوی مدرکی مستند خواهند بود، تا در حاشیه آن قلم‌فرسایی کنند. لذا در این اندیشه‌ام تا به‌عنوان یکی از حاضران و ناظران‌که حضور داشتم، همه زوایا را با کمال صداقت و انصاف بررسی و البته به اختصار به موضوع بپردازم تا همگان بدانند ماجرای کودتا که به طنز کودتای کشک و بادمجان معروف شد به‌کلی دروغ و ساخته و پرداخته ذهن ابوالحسن بنی‌صدر و اطرافیانش بود.

***

این گرد و غباری که تو افروخته‌ای

یارانِ دو صدساله فروننشانند

بار دیگر در آغاز سخن یادآور می‌شوم با آقای ابوالحسن بنی‌صدر نخستین رئیس‌جمهور ایران نه آشنایی داشته‌ام و دارم، نه دشمنی و خصومتی مطرح است. حتی به خاطر تصمیمی که بر اساس شنیده‌ها برای تیرباران تنی چند از کودتاگران کشک و بادمجان کرمانی از جمله صاحب این قلم داشته، دلخوری پیدا نکرده‌ام. در شماره‌های گذشته اشاره‌ای به پیدایش جنگل قائم داشتم و یادآور شدم گرچه عضو کمیته جنگل قائم نبودم چنانچه جلسه‌ای داشتند چون ورود برای عموم دوستان آزاد بود، شرکت می‌کردم و اگر کمکی از من ساخته بود به قلمی یا قدمی و یا درمی وظیفه خود را انجام می‌دادم. امیدوارم نسل جوان و دست‌اندرکاران شهر و شهرداری قدر و ارزش آن پارک جنگلی دست‌کار چند ده هکتاری را بدانند و به یاد بیاورند نسل ما برای پیدا کردن سایه چند درخت در یک روز تعطیل داغ تابستان، سرگردان شده این در و آن در می‌زد.

خلاصه آن‌که اشاره شد روز جمعه بیستم تیرماه ۱۳۵۹ وقتی‌که می‌خواستیم کشک و بادمجان میل کنیم خبر آمد که منطقه محاصره شده و قرار است تنی چند بازداشت شوند که گفته می‌شد نویسنده هم از آن جمله است. ولی آن‌طور که در شماره قبل اشاره کردم موضوع بازداشت چند نفر مطرح نبود و اختیارخانی نامی که نام مستعار مصدقی به خود داده و از نزدیکان بنی‌صدر بود از تهران آمده و به همه فهمانده بود که کودتائی در جنگل قائم آغاز می‌شود. سرانجام او دو اتوبوس حامل ۸۱ نفر بازداشت‌شدگان را زیر سایه مأموران راهی شهر کرمان کرد که یکسر به ساختمان سابق ساواک رسیدیم. پس از مدتی اسم چند تن از جمله مرا خواندند تا برای بازدید خانه ما بروند. آن ایام سرگرم بنای نیمه‌تمام خانه کرمان بودم و موقتاْ با همسر و دخترم در خانه مادر زندگی می‌کردیم.

مأموران پس از بازدید از اتومبیل من که آن را از جنگل قائم به محل بازداشت منتقل کرده بودند و ضمن بازدید دقیق از زیر و روی آن تنها بعد از دیدن و ضبط جزوه‌ای که حاوی سخنرانی دکتر بقایی بود و باید ضمیمه پرونده شود، مرا به‌سوی اتومبیل استیشنی که آماده حرکت بود راهنمایی کردند. جزوه موردنظر متن کامل سخنان دکتر در اجتماع فعالان حزب زحمتکشان ملت ایران بود که در آن جلسه از رهبری حزب استعفا کرده و خود را بازنشسته اعلام کرده بود. از آنجا که دوستانش خیال داشتند آن جزوه را منتشر کنند از من خواسته بودند متن سخنرانی را که حرف زدن معمولی با افعال شکسته و بعض لغزش‌ها بود اصلاح و برای چاپ آماده کنم. خلاصه در اتومبیل سه مأمور نظامی و دو مأمور لباس شخصی نشسته و دکتر ناصر، جراح معروف کرمان هم در میان آن‌ها بود که مرا هم کنارش جای دادند و اتومبیل به راه افتاد.

از ساواک که بیرون آمدیم فردی که به نظر می‌رسید سمت فرماندهی را دارد و عینکی دودی به چشم داشت مؤدبانه گفت باید خانه‌های شما بازرسی شود و از من خواست آن‌ها را به‌سوی خانه راهنمایی کنم. از آنجا که من در زندگی هرگز از صداقت ضرر ندیده‌ام وقتی خواستم خانه مادر را نشان دهم دچار تردید شدم و با این سؤال که کدام خانه؟ واقعیت را به آن‌ها گفتم که من و همسر و دخترم چندی است میهمان مادرم هستیم تا بنای خانه خودمان به پایان رسد چرا که گمان کردم با دیدن خانه کوچک مادر دچار تردید شوند و بعد از دانستن موضوع بیشتر مشکل ایجاد شود. دوستان با ردوبدل کردن نگاهی تصمیم خود را گرفتند و گفتند ابتدا خانه خودت را می‌بینیم که من راننده را به محل ۱۲۰دستگاه هدایت کردم.

مرز بدون عشق

عباس تقی‌زاده
عباس تقی‌زاده

روزنامه‌نگار، دکترای علوم ارتباطات

مرز بدون عشق

فراگیری و دسترسی به رسانه‌های اجتماعی ابعاد مختلف زندگی بشر را تحت تاثیر قرار داده است. آن‌ها حالا به جزئی از زندگی ما تبدیل شده‌اند. بخش قابل توجهی از ارتباطات در این فضا می‌گذرد. برخی چنان در اشتراک‌گذاری زندگی روزمره خود در رسانه‌های اجتماعی و پیام رسان‌های موبایلی سرعت عمل دارند که در آن واحد در هر دو فضا می‌زیند.

به قول یکی از دوستان اگر اینستاگرام نبود از کجا می فهمیدیم فلانی صبحانه، ناهار و شام چه خورده است و با دیگری / دیگران کجا رفته است.

دیگر تصور دنیای بدون این رسانه ها به سختی قابل پذیرش و حتی هولناک است. افراد زیادی در رسانه‌های اجتماعی در حال تولید محتوا و معمولا انتشار تصاویر هستند. تاثیر این کار بر ذهن کاربران شبکه‌های اجتماعی به گونه ای است که از این دریچه به جهان می نگرند. ذهنی که روزی چند عکس می‌گیرد و به اشتراک می‌گذارد یا عکس‌های دیگران را می‌بیند و لایک می‌کند شبیه به دوربین عکاسی عمل می‌کند.

گویی سفرهای ما، مهمانی‌های ما، دورهمی‌های ما، جشن تولدهای ما و حتی روابط دوستانه و عاشقانه ما بدون ثبت در این شبکه‌ها اساسا رخ نداده‌اند.

معمولا در ابتدای مهمانی و دورهمی و سفرها کادر عکس را در ذهنمان تنظیم می‌کنیم و صحنه را طوری می‌چینیم که خروجی خوب و جذابی در اینستاگرام و ... داشته باشد. با دوست، همکار، نامزد یا همسر و فرزندمان نوشیدنی یا غذا سفارش می دهیم، برای مهمانان میز غذا را می‌چینیم اما پیش از چشیدن آن و با این هشدار که صبر کنید عکس بگیرم، عکس را می گیریم و منتشر کرده و توضیحی درباره آن می‌نویسیم و بعد تازه سراغ آن می‌رویم. اینترنت که قطع شود و امکان آپلود فراهم نباشد اعصابمان به هم می‌ریزد. به همه چیز داریم از این زاویه نگاه می‌کنیم که جذابیتی برای انتشار داشته باشد و مورد پسند واقع شود. حال را اینگونه به آینده نیامده می‌فرستیم و خودمان در این رفت و آمد سرگردانیم.

کار به جایی رسیده که روابط عاشقانه و خصوصی را هم منتشر می‌کنیم. برایش سناریویی ذهنی می‌نویسیم (حتی ذهنی) و بعد اجرایش می‌کنیم. آنقدر تمرین می‌کنیم تا جذاب ترینش را روانه شبکه‌های اجتماعی کنیم. گویا تا عشقمان را در شبکه‌های اجتماعی ثبت نکنیم رسمیت نمی‌یابد. این شاید یکی از تغییرات بسیار ملموس در بخشی از جامعه ما باشد که سهم فضا و امور خصوصی در حال کم شدن در دنیای واقعی و افزوده شدن به فضای عمومی مجازی شده است. یا به تعبیر دیگری ما با «پدیده‌های خصوصیِ عمومی شده» در فضای مجازی روبرو هستیم. پدیده‌هایی که تا پیش از این جایشان در پشت حصارها و دیوارها و درهای بسته بود اما اینک آنلاین شده‌اند. همین الان، دقیقا همین الان به اینستاگرام تان سر بزنید تا این گفته را به قول سیاسیون راستی آزمایی کنید. به مراسم عروسی دعوت می‌شویم همه چیز عادی و حتی تکراری است این صحنه‌ها و با هم بودن‌ها، کنارهم نشستن‌ها، ایستادن‌ها، حرف‌های دم گوشی و حتی گاه بوسیدن‌ها را در صفحات به اصطلاح شخصی و به واقع غیرشخصی و عمومی دیده‌ایم. همه چیز طعم کهنگی می‌دهد. اجرای مراسم حتی از تمرین‌های بازنشر داده شده، ضعیف‌تر است. حتی برای شنیدن «بله» عروس خانم هم گوشمان را تیز نمی‌کنیم و امضا کردن سند ازدواج هم، لطافت پیشین را ندارد که پیشتر دستکم در یکی از شبکه‌های اجتماعی سند صادر شده است.

...

گذر از کوچۀ عاشقی

محمدعلی علومی (هیرمند)
محمدعلی علومی (هیرمند)
گذر از کوچۀ عاشقی

اجازه بدهید که این قسمت را با ابیات جاودانه مولانا آغاز کنیم که فرمود: «شاد باش ای عشق خوش سودای ما/ ای طبیب جمله علت‌های ما/ ای دوای نخوت و ناموس ما/ ای تو افلاطون و جالینوس ما»

واقعاً هم جز این نیست که تمام موجودات، حتی به طرز غریزی مجذوب بخش‌هایی از عشق هستند. حتماً عشق به فرزند را در فیلم‌ها یا در زندگی دیده‌اید و مشاهده کرده‌اید که گاهی یک آهوی مادر خود را در معرض خطر مرگ قرار می‌دهد تا جان فرزندش را نجات دهد. یک بار فیلمی از حیات‌وحش دیدم که بسیار عجیب بود. تمساحی در رودخانه‌ای بزرگ و عمیق و گل‌آلود، منتظر شکار بود. گله آهوها داشتند از رود می‌گذشتند. تمساح غول‌پیکر برای شکار یک بره‌آهو حمله‌ور شد اما قبل از رسیدن به او آهوی مادر خود را به آب انداخت. دوان، دوان رفت و خود را رو به روی تمساح قرار داد و بلعیده شد اما بره‌اش نجات یافت! همه ما گربه‌های مادر را دیده‌ایم که با چه دلسوزی و دقت و غیرتی از بچه‌هاشان مراقبت می‌کنند، گربه‌سانان دیگر نظیر شیر و ببر و پلنگ نیز همین نوع رفتار را دارند. تمام این رفتارها نوعی از عشق را نشان می‌دهد و البته عشق انواع متعددی دارد که اگر به تعصب منجر نشود، بی‌شک بسیار خلاق و مؤثر می‌شود. در سیاست، گاندی عاشق وطن و هم‌وطنانش بود. نلسون ماندلا نیز عاشق انسان‌ها و رفع تبعیض نژادی میان سیاه‌پوستان و سفیدپوست‌ها بود. دکتر مارتین لوترکینگ نیز در هنگامی که تبعیض نژادی باعث آزار فراوان سیاه‌پوستان می‌شد، با عشق به انسان و رفع تبعیض وارد مبارزه‌ای مدنی و فاقد خشونت شد و در این راه جان فدا کرد. روزنامه‌نگاری نیز از زمره مواردی است که ورود و حضور در آن شرط اولیه‌ای دارد، عشقِ خیلی از روزنامه‌نگاران را دیده‌ام که با آن همه هوش و استعداد و توانایی، پس از مدتی از این امر سنگین و وظیفه خطیر و معمولاً بی‌اجر و مزد، سرخورده شده و گوشه گرفته‌اند در ضمن خیلی از روزنامه‌نگاران دیگر را نیز دیده‌ام که تمام هوش بالای خود را به کار گرفته‌اند و بی‌خستگی، کار و تلاش کرده‌اند. سرانجام دیده‌اند که هم‌دوره‌ای‌های خود از لحاظ مالی و مادی عقب مانده‌اند. آن هم، هم‌دوره‌ای‌هایی که حتی یک صدم هوش و توانایی‌های فکری این جماعت اندک را نداشته‌اند. باری! روزگار غریبی است!

همچنین همه بنا به دریافت‌هاشان می‌دانند که عشق، عامل اصلی در ایجاد انگیزه و حرکت است و همانطور که قبلاً گفته شد انواع و لایه‌های گوناگون عشق را نباید از نظر دور داشت.

در قلمرو روزنامه‌نگاری نیز عشق به وطن و هم‌وطنان و آگاهی‌رسانی به جماعت در زمره شریف‌ترین شکل‌های عشق است. به فرموده حافظ: «ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری/ بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش!»

...