«ما» معیار تاریخ نیستیم

سکینه عرب‌نژاد
سکینه عرب‌نژاد

دبیر بخش تئاتر

«ما» معیار تاریخ نیستیم

مهدی ارمز، بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر متولد ۱۴ مهرماه ۱۳۳۸ در ۱۸ آبان ماه ۱۳۹۶ به دلیل عفونت ریه درگذشت. او کارمند بخش فرهنگی جهاد دانشگاهی بود و تقریباً در تمام طول عمرش به کار تئاتر پرداخت. بسیاری از مردم با نمایش‌های او ارتباط برقرار می‌کردند و سالن‌ها برای اجراهای او همیشه پر از تماشاگر بود. برخی‌ها به او می‌گفتند «هنرمند مردمی» و برخی نمایش‌هایش را در گونه «نمایش آزاد» قرار می‌دادند. همکاران و دوستان قدیمش، او را به خلاقیت، تلاش، هنرمندی و صبوری می‌شناسند و جوان‌ترها که شاید اغلب هم مخاطب آثارش نبودند، با شنیدن نام مهدی ارمز پیرمردی متین، آرام و با سر و ریشی سفید و آراسته را به یاد می‌آورند. این، همه آن چیزی است که ما از یک بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر می‌دانیم. کسی که همه عمرش به گفته دوستانش خستگی‌ناپذیر در تئاتر کار کرد. مهدی ارمز، بخشی از تاریخ تئاتر ایران و کرمان است. او از نسلی است که اغلب ندیده و نشناخته، آن‌ها را قضاوت می‌کنیم و انگار رسم این دیار است این‌گونه داوری کردن‌ها. مهدی ارمز را، کارهایش را، دیدگاه‌هایش را، نسل او را حتی اگر دوست هم نداشته باشیم، حتی اگر بخواهیم انکارشان کنیم، باید با شناخت این کار را کرد. ما با ندیدن و حرف نزدن در مورد آدم‌ها و جریانات نمی‌توانیم کسی، اندیشه‌ای و جریانی را حذف کنیم. خورشید تاریخ بر همه کس به یک اندازه خواهد تابید.

خب البته که ما همیشه دیر می‌رسیم. حالا هم بعد از گذشت حدود ۸ ماه از فوت مهدی ارمز به سراغ دوستان و هم‌گروهی‌هایش رفته‌ایم تا بیشتر از او بدانیم. از آنجا که این اولین مجموعه گفتگو در مورد ایشان است و به‌ویژه که هنوز مدت زیادی هم از فوت ایشان نگذشته، در گفتگوهای پیش رو بیشتر از خصوصیات، روحیات و خاطرات او می‌خوانید تا این‌که صرفاً مخاطب تحلیلی یا نقادانه آثار و روند فعالیت او باشید، ضمن این‌که خواه‌ناخواه خواننده بخشی شفاهی و خاطرات گونه از تاریخ تئاتر کرمان نیز هستید. این ویژه‌نامه شامل گفتگوهایی با زهرا اسلامی، فتانه سیدجعفری، علی کهن، مهدی ثانی و مسعود سلطانی زاده است به همراه یادداشت‌هایی از ابوالفضل کارآمد و اسلام ارمز. هم‌چنین نوشته‌ای از جلیل امیری که رویکردی متفاوت با بقیه مطالب این ویژه‌نامه دارد و سعی در بررسی اجمالی روند فعالیت تئاتری مهدی ارمز با نگاهی به تاریخ معاصر تئاتر کرمان دارد.

تابوت مرا قدم‌قدم بردارید

سپیده ایرانمنش
سپیده ایرانمنش
تابوت مرا قدم‌قدم بردارید

ایرانمنش: ممنون هستم از حضور هر دوی شما عزیزان در این گفت‌وگو. یکی از دلایلی که برای صحبت درباره زنده‌یاد اُرمز به سراغ شما آمدیم، سابقه طولانی همکاری با ایشان بود. شما خانم سیدجعفری و خانم اسلامی هر دو بازیگر ثابت کارهای آقای اُرمز بودید و شناخت خوبی از ایشان دارید، از آنجا که در اولین گفت‌وگوی مطبوعاتی بعد از فوت ایشان درباره‌شان صحبت می‌کنید و با توجه به رابطه صمیمی و دوستانه‌ای که در کار با هم داشتید، پیشاپیش از این که ممکن است یادآوری خاطرات زنده‌یاد برایتان سخت باشد، عذرخواهی می‌کنم. این توضیحی بود که لازم دانستم قبل از شروع گفت‌وگو داشته باشم. حالا رشته کلام را به شما می‌سپارم و هر جا که لازم شد من هم وارد گفت‌وگو می‌شوم.

اسلامی: من از سال ۶۸- ۶۷ با آقای اُرمز آشنا شدم. ایشان عضو گروهی بودند که با جهاد دانشگاهی کار می‌کردند و نمایشی هم که من در آن با آن‌ها همکاری داشتم نمایش «آلاخون‌والاخون» بود که در واقع اولین کار من به‌عنوان بازیگر بود. این گروه تئاتر جهاد دانشگاهی کرمان همه بازیگرانش حرفه‌ای بودند. بعد از «آلاخون‌والاخون» نمایش «یِشکی دوشکی» را کار کردیم که من نقش اول را بازی می‌کردم. با این نمایش به جشنواره تئاتر دانشجویی کاشان رفتیم. همه کارهایی که با ایشان داشتیم اجراهای بزرگ و موفقی بودند.

آقای اُرمز همیشه به ماها می‌گفتند شما دخترهای من هستید. شخصیت بسیار مهربان و آرامی داشتند. عاشق واقعی تئاتر بودند. همیشه حرفشان این بود کار که از دل برآید، حتماً به دل مردم خواهد نشست. همیشه اول مردم را در نظر می‌گرفتند. این‌که مردم به تماشای تئاتر بیایند خیلی برایشان مهم بود. همه همّ و غمشان مردم بود. اولین کسی بودند که زمانی که هیچ‌کس نمی‌دانست نمایش چیست، مردم را با تئاتر آشنا کردند.

سیدجعفری:

ای کاش به گرد عشق گردی بودم

بر سوزش سینه آه سردی بودم

ای کاش غریبانه به هنگام وداع

افتاده به خاک برگ سردی بودم

باز مهدی... (گریه می‌کند.) هر زمان که نام مهدی بیاید، مرگش برای من تازه است. سال ۵۹ با ایشان آشنا شدم. با نمایش «آلاخون‌والاخون». از همان سال تا زمانی که مهدی اُرمز فوت کرد، من و مهدی زوج هنری بودیم و نقش زن و شوهر را بازی می‌کردیم و زری (زهرا اسلامی) نقش دخترمان را بازی می‌کرد. مهدی واقعاً یک مرد ساده، صادق، بی‌ریا و لطیف بود. همان تابلوی زیبایی بود که می‌دیدیم، درون نداشت. هر چه بود، یا علی بود. با دارایی، با نداری، با پول، بی‌پول همیشه یک جور بود.

نمایش‌های خیلی زیادی با هم کار کردیم، اما معروف‌ترینشان نقش کل سکینه و غضنفر بود یا کبری و غضنفر. در کرمان به این نقش‌ها شناخته شده بودیم. در تمام مراسم‌ و در تمام ارگان‌ها ما را به این نقش‌ها می‌شناختند. دیگر طوری شده بود که در طی این چهل سال، من و مهدی نیاز به متن نداشتیم. این‌قدر با هم هماهنگ بودیم که می‌آمد دم در خانه و متن را به من می‌داد و ما زیاد تمرین نداشتیم. هر دو می‌دانستیم چه می‌خواستیم بگوییم و چه کار می‌خواستیم بکنیم. این فقط به خاطر عشقمان به کار و به تئاتر بود. به‌واسطه احترامی که به هم می‌گذاشتیم، یکدیگر را خوب می‌شناختیم.

یادی از مهدی اُرمز

ابوالفضل کارآمد
ابوالفضل کارآمد
یادی از مهدی اُرمز

تئاتر کرمان پیوسته برایم خاطره‌انگیز بوده چراکه در مقطعی کوتاه با تمام وجود و توانایی به آن پرداخته‌ام و خاطراتی شیرین و تلخ را برایم به همراه داشته است. به‌ویژه آن‌که در طول این دوره دوستان و همراهانی پاک‌باز و بی‌توقع در جمع ما به تلاش و کار پرداختند. در این فرصت وظیفه می‌دانم که به هنرمندی از همراهان بپردازم که در غربت زندگی این دنیا را ترک کرد و او هنرمند کم‌توقع و حتی بی توقع مهدی اُرمز است که در فضای مجازی تنها خبر کوتاهی از درگذشت او آمده بود و البته در فضای مکتوب از آن خبری ندارم. این سنت غریب بودن و غریبانه زندگی را ترک کردن مع‌الاسف فرهنگی پایدار شده و در میان متولیان و مسئولین امور اداری- فرهنگی هم کمتر می‌توان از انسان‌هایی سراغ گرفت که در هنگامه مریضی و کهولت و مرگ و پس از آن به فکر باشند. مثال‌های فراوانی می‌توان از هنرمندانی را به ذهن آورد که در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی جان به جان‌آفرین تسلیم کردند و پس از آن دیگر کسی از آن‌ها یاد نکرد! تلاش‌های هنری فراوان سال‌های زندگی، مهدی اُرمز را نتوانست از باتلاق تأمین معاش بیرون آورد و به زندگی‌اش سر و سامان بخشد و سرانجام در دوره اقتصاد مقاومتی! مقاومت او شکسته شد و پرونده زندگی‌اش بسته شد...!

مهدی اُرمز اولین فعالیت‌های هنری‌اش در زمینه تئاتر را پس از سال ۱۳۵۷ به همراه «گروه هنری‌ها» که یک گروه غیرحرفه‌ای و مردمی بود، آغاز و تا سال ۱۳۶۳ با این گروه چندین اجرای تئاتر را همراهی کرد و در ادامه به گروه تئاتر جهاد دانشگاهی کرمان پیوست تا شاید بتواند زندگی ساده و معمولی‌اش را ادامه دهد. او سال‌ها در روستای طاهرآباد در نزدیکی شهر کرمان زندگی کرد. روستایی که مردم به آن «تارآباد» می گویند و من چندین بار برای دیدن مهدی اُرمز به آنجا و خانه‌شان رفته بودم...

مهدی اُرمز آینه‌ای در برابر جامعه

سپیده ایرانمنش
سپیده ایرانمنش
مهدی اُرمز آینه‌ای در برابر جامعه

ایرانمنش: از شما خیلی سپاسگزارم که وقت خودتان را به من دادید. می‌خواهم گفت‌وگویم را با شما در مورد زنده‌یاد اُرمز از نحوه آشنایی‌تان شروع کنم. این سؤالی است که در این مجموعه گفت‌وگوها از دوستان و همکاران ایشان می‌پرسم. با توجه به این که همگی عضو یک گروه بودید، جواب‌ها در عین این که مشترکات زیادی دارند، اما هم در روایت تفاوت‌هایی دارند و هم به نسبت عمق رابطه و نزدیکی هر فرد به آقای اُرمز در جزئیات متفاوت هستند. حالا اگر ممکن هست شما هم از آشنایی‌تان با زنده‌یاد اُرمز بفرمایید.

ثانی: در سال‌های دهه ۴۰ ما کار می‌کردیم. به سربازی رفتیم، وقتی از سربازی برگشتیم، دیدیم سازمان جوانان دارد کار تئاتر می‌کند، ما هم از شدت علاقه‌ای که داشتیم، جذب شدیم. من قبل از انقلاب چند تئاتر کرده بودم؛ نمایش‌های «تاول»، «توتُم» و «لولی». انقلاب که شد تا یکی دو سالی نمی‌شد کار کرد. البته دو، سه گروه بودند که فعال بودند. ولی ما نتوانستیم کار کنیم تا این که سال ۶۰ آقای سلطانی زاده تئاتری کار کرده بودند. خبر شدیم، رفتیم اجرا را ببینیم. برخورد کردیم به گروهی که این‌ها بعدها رفتند جهاد دانشگاهی، بخش فرهنگی جهاد دانشگاهی. آن وقت‌ها ارشاد فعالیت چندانی در زمینه نمایش نداشت. دوستان جهاد دانشگاهی به ما گفتند بیایید و یک نمایشنامه بنویسید. نوشتیم، بعدها که خواستند این نمایشنامه را کار کنند، نشد. نمی‌دانم چرا؟ من کارمند ثبت‌احوال بودم. ما را از آنجا مأمور به خدمت کردند به جهاد دانشگاهی. در آنجا با آقای اُرمز آشنا شدیم. سال ۶۱، ۶۰ بود. آقای اُرمز، قاسمی، اکبرزاده، کهن. آن‌ها فوق‌برنامه دانشگاه تئاتر کار می‌کردند. از من پرسیدند چه کار می‌کنی؟ من گفتم من یک شیوه کاری دارم که قبل از انقلاب هم کار می‌کردم، الآن هم می‌توانم به همان شیوه کار کنم. چند تا از نوشته‌هایم را برایشان خواندم. بعد ما را فرستادند تهران، نمایشنامه «توتم» را اجرا کردیم. تا اینکه سال ۶۳ با آقای اُرمز و بقیه گروه همین نمایشنامه را در تالار آل احمد شیراز اجرا کردیم.

نوشتن دربارۀ مهدی اُرمز

جلیل امیری
جلیل امیری
نوشتن دربارۀ مهدی اُرمز

زنده‌یاد مهدی اُرمز از آن دست هنرمندانی است که به گمان من جریان کنونی تئاتر ما او را نمی‌شناسد. نه هنرمندان، نه مسئولان و نه تماشاچیان. این‌همه، او را به گونه‌ای که نبود می‌شناسند، نه در روندی که بود. پس من در این نوشته تلاش می‌کنم روزنه‌ای هرچند کوچک به روند کاری مهدی اُرمز و شاید تئاتر کرمان بگشایم، باشد که دروازه‌ای شود برای گذر خردمندان و اندیشمندان این وادی بدان.

به دور از هرگونه گزافه‌گویی‌های روال، از آن نمونه‌ها که در رثای کسی می‌سراییم، نوشتن دربارۀ مهدی اُرمز، بی‌شک نوشتن دربارۀ یک تن نیست، نوشتن دربارۀ یک جریان فکری و روند است، جریان فکری غالب بر تئاتر کرمان، دست کم برای برهۀ پس از انقلاب ۵۷.

در این کشور و به‌ویژه در تهران که از آغاز، هماره مرکز هر رویدادی بوده و هست، پس از پیروزی انقلاب، همۀ بزرگان تئاتر به‌گونه‌ای خانه‌نشین یا حذف شدند و تئاتر به محاق رفت. پس میدان تهی ماند برای جولان جوانانی که نه آموخته بودند و نه به آموزش باوری داشتند. آنان می‌پنداشتند هر کاری را تنها با شور جوانی و انقلابی می‌توان به انجام رساند و از آنجا که میدان خالی را رستمی نیاز نیست، چنان بود که در این دهه، آدم‌ها و کارهایی سر برآوردند و نام یافتند که اگر اکنون نیم‌نگاهی کارشناسانه بدان‌ها بیندازیم، نمی‌توانیم ارزشی مگر، نمرۀ بودن بدان‌ها بدهیم.

در شهرستان‌ها و به‌ویژه کرمان، خوشبختانه این روند رو به انحطاط کم‌فروغ‌تر بود، هرچند بود. نسل نخست تئاتری‌های کرمان (منظور پس از انقلاب است) که همه از آن سوی ۵۷ می‌آمدند، تلاش می‌کردند، چراغ نمایش را در این شهر روشن نگه دارند. در این میان رسیدن نسل نو پا و ارائۀ تعریف تازه‌ای از هر چیزی دامن آنان را نیز گرفته بود. ولی تبادل دانسته‌ها میان این دو نسل سر و شکلی به تئاتر می‌داد که خود به تولید آثاری فاخر نیز گاه می‌انجامید.

رخداد ناگواری که پس از انقلاب در تئاتر رخ داد این بود که با ارائه تعریفی ناکارشناسانه از تئاتر و تولید هر رویداد صحنه‌ای به نام تئاتر، کم‌کم مفهوم تئاتر و نمایش را از اذهان زدود. تماشاچی تئاتر دیگر آن مسیر خطی کندِ رو به رشد را نداشت و در روندی پرشتاب، در سراشیب دست‌یابی به مفهومی دیگر بود که شاید این مقال جای پرداختن بدان نیست. این جایگزینی معنا در بن اندیشۀ جامعه از تئاتر همۀ آنچه را که تا آن روزگار تئاتری‌ها رشته کرده بودند پنبه کرد و تماشاچی را از پای کارهای جدی تئاتر به جاهای دیگر کشاند.

از دست دادنش مثل یک خواب است

سپیده ایرانمنش
سپیده ایرانمنش
از دست دادنش مثل یک خواب است

ایرانمنش: ممنونیم از حضورتان. برای شروع گفت‌وگو اگر ممکن است از آشنایی‌تان با زنده‌یاد مهدی اُرمز برایمان بگویید.

کهن: من آقای اُرمز را از قبل از انقلاب می‌شناسم. ما با آقایان ابوسعیدی، رودساز، ثانی و آقاعباسی یک تیم بودیم و در فرهنگ و هنر کار می‌کردیم. آقای اُرمز با امور تربیتی که وابسته به آموزش و پرورش بود همکاری می‌کرد. هنرجوی هنرستان معدن و شهید دادبین فعلی بود، رشته ساختمان درس می‌خواند. من او را اولین بار در یک تئاتر که خودش نوشته و کارگردانی کرده بودند، دیدم.

آن زمان کسانی که تئاتر کار می‌کردیم، با این که تعدادمان کم بود اما در گروه‌های مختلفی فعالیت می‌کردیم. با این حال همه، مخاطب کار یکدیگر بودیم و کارهای همدیگر را می‌دیدیم. دیدار و آشنایی من و اُرمز هم در چنین فضایی صورت گرفت. همان لحظه احساس کردم که سال‌هاست می‌شناسمش. دیدید گاهی با یک نفر تازه آشنا می‌شوید، اما احساس می‌کنید سال‌هاست می‌شناسیدش و دوستی دیرینه‌ای با یکدیگر دارید؟ برای من اُرمز و آن دیدار اول این شکل را داشت.

رفاقت ما از آن زمان شروع شد و همان‌طور با هم دوست ماندیم تا این‌که من، بعد از انقلاب و در سال ۶۲ از تهران به کرمان برگشتم. آن زمان جهاد دانشگاهی کرمان گروه تئاتری تشکیل داده بود که این گروه، اولین گروه رسمی و ثبت شده تئاتر بعد از انقلاب بود و اعضای آن به صورت رسمی کارمند جهاد دانشگاهی بودند.

این یک حرکت نو و تأثیرگذار بود. من و تعدادی از دوستان هم به استخدام جهاد دانشگاهی درآمدیم. با همین دوستان در جهاد دانشگاهی، یک سالن نمایش در خیابان فردوسی برپا کردیم. ما این سالن را خودمان با تلاش خودمان و با دستان خودمان ساختیم. این کار را به خاطر عشقمان به تئاتر کردیم. می‌خواستیم هر چه زودتر جایی برای کار تئاتر داشته باشیم.

بعد در همین سالن تئاتری تمرین می‌کردیم به نام «مرگ دیگری» از محسن مخملباف. در این نمایش من نقش یک فرمانده را بازی می‌کردم. این کار بعدها پخش تلویزیونی شد و بسیار هم معروف شد. ما در این کار برای نقش نگهبان به یک بازیگر نیاز داشتیم که یک روز خیلی اتفاقی اُرمز وارد سالن تمرین شد. خیلی از بچه‌ها او را نمی‌شناختند، من که با او آشنا بودم، او را معرفی کردم. او نقش نگهبان را گرفت. کار را تمرین کردیم و حدود یک ماه اجرا رفتیم. اجرای بسیار موفقی شد و همان هم باعث شد که جهاد دانشگاهی ایشان را بشناسد و اُرمز را هم استخدام کردند. آن زمان آقای دکتر مصطفوی مسئول جهاد دانشگاهی بودند

بزرگ بود و بی‌ادعا

اسلام اُرمز
اسلام اُرمز
بزرگ بود و بی‌ادعا

مهدی اُرمز، شخصی که سال‌ها کنارش بودم و همیشه می‌خواستم به مرور زمان از او چیزهایی را یاد بگیرم. همیشه می‌خواستم در کنار او باشم روی صحنه... چون صحنه مثل موم در دستانش بود. بیرون از صحنه فردی خسته از زندگی و دردمند و مریض و با کوله باری از مشکلات، ولی در روی صحنه فردی آزاد و رها و به دور از هر گونه فکر و فقط به زندگی در روی صحنه فکر می‌کرد. تمام دردها و مریضی‌هایش را فراموش و هر چه شادی بود در چهره‌اش نمایان می‌کرد.

هیچ‌وقت نتوانستم آن‌جور که باید، از او یاد بگیرم. به خیال این که همیشه هست و هیچ‌وقت مرا ترک نمی‌کند. مهدی اُرمز آرام بود و به دور از هیاهوهای زندگی. هر بار که مریضی به سراغش می‌آمد، سعی می‌کردم کاری کنم تا با رفتن روی صحنه با مریضی مبارزه کند. بار آخر هم همین کار را کردم. با کمک دوستانش می‌خواستم دوباره روی صحنه بیاید... اما نشد... کاش می‌شد... کاش می‌شد...

همیشه این جمله‌اش در گوشم می‌ماند که محبوب شدن سخت و معروف شدن آسان است. صحنه تئاتر را جایی می‌دانست که باید همه چیز را رها کرده و فقط به زندگی در روی آن فکر کرد. کارهای بسیاری به یادگار از خودش به جا گذاشته است. سالیان قبل... خیلی قبل در شهرمان تئاتر بازی می‌کرد. همیشه تئاتر بر صحنه می‌برد و هر سال تا زمانی که زنده بود این کار را وظیفه و آرامش روح خودش می‌دانست.

مهدی اُرمز ادعا نداشت. هنر داشت. هنر به تمام معنا. قدرش را ندانستم. قدر گنجینه بزرگی را که علاوه بر پدر بودن که خود اسطوره‌ای وصف‌ناپذیر بود، هنرمندی هم بود که خودش را کوچک‌ترین عضو هنر تئاتر می‌دانست در صورتی که بزرگی بود که همتا نداشت.

کرمان «سیاه» خودش را از دست داد

سپیده ایرانمنش
سپیده ایرانمنش
کرمان «سیاه» خودش را از دست داد

ایرانمنش: با تشکر از حضور شما. می‌خواستم اگر ممکن هست در ابتدای گفت‌وگو از شروع آشنایی و همکاری‌تان با زنده‌یاد اُرمز بفرمایید.

سلطانی‌زاده: آشنایی من با زنده‌یاد اُرمز به سال‌های ۶۰- ۵۹ برمی‌گردد. دقیق‌تر بگویم آشنایی ما برمی‌گردد به همکاری در یک نمایش که درباره مواد مخدر بود و اولین نمایشی بود که بعد از انقلاب در این باره کار شد. متن این نمایش را خود من نوشته بودم، به نام «چرا؟» که خیلی مورد استقبال تماشاچیان و مورد توجه مسئولین دانشگاه باهنر و جهاد دانشگاهی قرار گرفت و اجرای آن باعث شد که ما در جهاد دانشگاهی استخدام شویم و اولین گروه تئاتر حرفه‌ای را در کرمان تشکیل دهیم؛ ذبیح‌الله قاسمی، مهدی اُرمز، علی کهن، امیر دژاکام، اصغر اکبرزاده و من. گروه با این افراد شکل گرفت و به طور مستمر تئاتر کار کرد و به حیات حرفه‌ای خودش ادامه داد. آقای اُرمز اواخر سال ۵۹ به ما پیوستند و تا آخر عمرشان با ما همکاری کردند.

ایرانمنش: اگر بخواهید او را توصیف کنید، با چه کلماتی از او نام می‌برید؟

سلطانی‌زاده: آقای اُرمز بسیار انسان فوق‌العاده و یک هنرمند واقعی بود. به مسائل معرفتی و اخلاقی خیلی پایبند بود. خیلی وارسته بود. بسیار صادق بود، چه با خودش، چه با اطرافیانش. پاک و دوست‌داشتنی بود. خیلی مورد اعتماد بود. در تمام ۳۰ سال دوستی و همکاری با او واقعاً یک خاطره بد از او ندارم. هنرمندی فعال، کوشا و قابل تأیید بود. بسیار به نمایش علاقه داشت. حتی در دوران نوجوانی در تکایا و در مراسم مختلف نمایش اجرا می‌کرد. خیلی مقید بود. در زمینه بازیگری نیز بسیار توانا بود. اغلب مردم او را به کارهای طنزش می‌شناسند، اما در کارهای جدی هم بارها ثابت کرد که هنرمندی بسیار حرفه‌ای است.