صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/ryqc3k
«بدان، پسرم، که نقش خرد در حکومت جهان بسیار اندک است.»*
پنجشنبهشب ۲۲ خرداد با پرواز هواپیمایی ماهانایر به کرمان آمدم.
شب عجیبی بود. انگار دلنگران بودم، تا پاسی از نیمهشب خواب به چشمانم نمیآمد. چیزی از ۲ بامداد گذشته بود. بلند شدم کمی قدم زدم، لیوانی آب خوردم و دوباره به رختخواب برگشتم. کمکم چشمانم گرم شد و خواب رفتم.
طبق عادت ساعت ۵/۵ بیدار شدم، موبایلم را روشن کردم.
خبر هولناک حمله اسراییل به ایران صفحه موبایل را پر کرده بود.
بلافاصله تلویزیون را روشن کردم شبکه بیبیسی برنامه زنده داشت.
جهان سیاست بهواقع جهان دروغ و فریبکاری است. به سیاستمداران نمیتوان اعتماد کرد. در حالی که هنوز مذاکرات به نتیجه نرسیده مکانیزم ماشه فعال میشود! حالا دیگر رسماً جنگ شروع شده بود به همین سادگی! غافلگیر شدیم! جنگندههای اسرائیل، ضربه اول را کاری زدند، تعدادی از سران نظامی کشته شدند.
اسرائیل در غفلت و ضعف عملکرد داعیان دفاع از مردم و وطن! با استفاده از ابزار نفوذ که خود جای حرف و حدیث بسیار دارد! محل زندگی و جلسات تعدادی از سران نظام را شناسایی و آنها را به شهادت رساند.
و ما در عین حیرت و ناباوری، هنوز منتظر بودیم با یکی دو حمله همه چیز به پایان برسد اما انگار این قائله سر ایستادن نداشت.
۱۲ روز بمباران شهرهای ایران ادامه داشت. روز دوازدهم شدت حملهها از همیشه بیشتر، ویرانگرتر بود و غمانگیزتر بود.
وحشیانهترین اتفاق روز آخر، حمله ناجوانمردانه اسرائیل به زندان اوین بود زندانیان که هیچ راهی برای گریز نداشتند در بند اسارت، قربانیان جنگ شدند.
جنگ هرگز روی خوشی ندارد، نتیجه بیخردی است. کسانی میجنگند و یکدیگر را میکشند که هر گز یکدیگر را ندیدهاند و آنان که سالم میمانند کسانی هستند که یکدگر را میشناسند و باز هم بعد از پایان جنگ با یکدیگر دست میدهند و روابط دیپلماتیک خود را از سر میگیرند! اندوه و خرابی و ویرانی و آوارگی میماند برای مردمان بختبرگشتهای که هیچ نقشی در به وجود آمدن این شرایط نداشتهاند!
...و آن چه زیبا نیست زندگی نیست، روزگار است...
شمس لنگرودی
هیچ دقت کردین در این روزگاری که چندان سر سازگاری ندارد باز هم هر روزمان در حسرت دیروز میگذرد؟! حالا باید حسرت روزهای گذشته نهچندان دور را بخوریم، حسرت وقتی که فقط گرانی بود، بیکاری بود، بیتوجهی بود، اما جنگ نبود، ویرانی نبود، آوارگی نبود.
ما که عمری است در حسرت زندگی نزیستهمان ماندهایم! ترجیح میدهیم در همین حس و حال تاسیان بمانیم اما آرامش داشته باشیم کشورمان در امن و امان باشد.
ایران ما، سرزمین دیروز و امروز نیست مانند اسرائیل بیهویت نیست، ریشه دارد، تاریخ دارد. خاک دارد که برایش جان میدهیم.
ایران سرزمین کورش و انوشیروان و آرش و فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا هست ایران سرزمین مردمانی است که برای هر وجب از خاکش جان میدهند.
جنگ هرگز روی خوشی ندارد، بیخردی حکام است. در جنگ چیزهایی را از دست میدهیم که برایمان عزیز بوده فرصتها امکانات و مهمتر از همه احساساتی که هرگز نمیتوانیم دوباره برشان گردانیم.
جنگ شرّ مطلق است. از دل جنگ زندگی بیرون نمیآید.
و بالاخره صبح روز سهشنبه سوم تیرماه بعد از گذشت ۱۲ روز اعلام آتشبس میشود همانقدر عجیب! درست مثل سحرگاهی که آغاز شد!
جنگ ظاهراً تمام شده اما آینده برای همه کسانی که درد فقدان را تجربه کردند جور دیگری رقم خواهد خورد. هرچند در جنگ همه بازندهایم، شاید کمی دیرتر بمیریم اما حتماً چیزی در درونمان میمیرد.
آن چه در این دوازده روز قابل توجه و تأمل بود رفتار انسانی و قابل قبول مردم ایران بود که نشان از یک همبستگی و همدلی بسیار زیبا و ماندگار داشت.
مردمانی که مدتزمانی است رنج گرانی و بیکاری فقر نداری بیعدالتی و را چشیدهاند اما جنگ که شد سخاوتمندانه پا پیش گذاشتند. در همدلی و همراهی کوتاهی نکردند.
قوتشان را، خانهشان را، تمام سهمشان از زندگی را در طبق اخلاص گذاشتند تا بگویند که هستیم!
صرفنظر از عدهای که همیشه از شرایط بحرانی سود جستهاند و سود و منفعت خودشان را در همین اوضاع میبینند! همانها که به یکباره قیمت کالاهایشان، کرایههایشان، هتلهایشان را چند برابر بالا بردند.
اما وجه غالب، شکوه همدلی مردمانی بود که در این سالها کم بیمهری و قدرناشناسی ندیدند! اگر اتحادی هم هست فقط بین همین مردم است و بس.
* تاریخ بیخردی، از تروا تا ویتنام، باربارا ترکمن/ ترجمه- حسن کامشاد
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/8qta3x
اگر دست بزنی میسوزی، اگر غذا نخوری از پارک رفتن خبری نیست. اینها معمولاً اولین تجربههای ما از به کار بردن ترس برای انجام دادن یا ندادن کاری است که بزرگترها ما را به آن سمت ترغیب کردهاند. گرچه تجربه ترس به همان روزهای نخستین تولد هم میتواند برگردد بیشتر منظورم استفاده از ترس بهعنوان تکنیک و روش برای اقناع و تأثیرگذاری بود. بزرگتر که شدیم گفتند شکلات نخور، دندانهایت را کرم میخورد، دست مادرت را رها نکن، تصادف میکنی، گم میشوی یا دزد تو را با خود میبرد.
بسته به نوع خانواده و فرهنگ حاکم بر آن به ما گفتند راست بگو، نماز بخوان، دروغ نگو، در برابر وسوسههای شیطان مقاومت کن وگرنه جایت در جهنم است و عذاب خواهی شد. معلمها هم ما را میترساندند تا درس بخوانیم، ناظم هم میترساند تا دعوا نکنیم و منضبط باشیم. کمکم سیاسیون سروکلهشان پیدا شد، آنها از همان اول بودند ولی از نوجوانی برایمان آشکارتر شدند مخصوصاً که شرایط رأی دادن پیدا کردیم. آنها هم ما را ترساندند که اگر در شرایط حساس کنونی، در صحنهها حضور نداشته باشیم معلوم نیست چه بلایی سر مملکت و آینده ما بیاید. ترس از نفوذ بیگانگان، تجزیه کشور، ناامنی؛ ترس از رقبای سیاسی، از دیگرانی که اگر به قدرت برسند کلک همه چیز را میکنند. فقط والدین، واعظان و سیاستمداران سراغ ترساندن دیگران نمیروند تا به آغوش آنها پناه ببریم و با پیوستن به آنها و تأیید آنچه میگویند و میخواهند سعادتمند شویم. نظام سلامت نیز از تکنیک ترس بهره میبرد تا مریض نشویم، لب به سیگار نزنیم، کرونا نگیریم یا بیماریمان پیشرفت نکند. اصلاً خانم آرایشگر هم چنان عروس را از سایر همکارانش میترساند که سراغشان نرود تا آرایش شب عروسیاش با کار او بهترین باشد.
همه ما ترسهای متنوعی را تجربه کردهایم اما ترس همیشه مفید یا همیشه مضر نیست و همواره هم تکنیک ترس مؤثر از کار درنمیآید.
طبیعی است که سیگار کشیدن عواقب تلخی دارد اما کم نیستند ترسهایی که در پس آنها تأمین منافع سیاسی، ایدئولوژیک، تجاری، احساسی و سوءاستفادههای دیگران نهفته است. باید بین ترسهای منطقی و واهی تفکیک قائل شد.
ترس همیشه موجه نیست و گاهی لباس فریب میپوشد. نیروی ترس میتواند ما را از واکاوی انتقادی و دقیق موضوع دور کند تا صرفاً به رهایی از ترس بیندیشیم و تن به هر راهکاری بدهیم که منبع آشکار و پنهان ترس، پیشنهاد میکند. ترسهای ناموجه، از پیامهایی که مطرح میکنند برای فریب مردم استفاده میکنند.
اما آیا تکنیک ترساندن حتی آن زمان که موجه است همیشه موفق است. مثلاً پیامهایی که ما را از سیگار کشیدن منع میکنند همیشه موفق هستند. آیا ترساندن از گسترش سلاحهای کشتارجمعی باعث کاهش آنها شد یا رقابت برای هستهای شدن و دستیابی به سلاحهای مرگبارتر تمام شد. پاسخها روشن میکند که ترس، همیشه جواب نمیدهد درست مثل روزهایی که شهر در هجوم ریزگردها گم میشود و برخی از مردم به رعایت توصیههای پزشکی، پایبند نیستند.
حالا ترس خفیف بهتر است یا وحشت. افراد با دیدن تصادفات مرگبار یا ریههای آسیب دیده و شهرهای ویران شده از جنگ، بیشتر اقناع میشوند یا ارائه مباحث کارشناسی و تصاویر ملایمتر. هر دو تأثیرگذارند اما میزان تأثیر آنها فرق میکند.
متخصصانی هم هستند که استدلال میکنند ترس زیادی میتواند انسان را فلج کند و مزاحم توجه به پیام و درک آن و مانع از دست زدن به هر کاری شود. برای مثال برخی میگویند تصادفات شدید برای دیگران پیش میآید و همچنان بر پدال گاز میفشارند درحالیکه به پیامدهای آن نیز واقف هستند اما پیامدها بهقدری جدی است که برای گریز از آنها دربارهشان فکر نمیکنند در نتیجه اگر پیامی ترس شدید ایجاد کند این گرایش در ما ایجاد میشود که به آن توجه دقیق نکنیم. دقت کردهاید گاهی در زمان دیدن چنین پیامهایی شبکه تلویزیون را عوض میکنیم.
اما نتایج پژوهشها چه میگوید؟
بر اساس نتایجی که در کتاب عصر ارتباطات از انتشارات سروش آمده است بسیاری از پژوهشها نشان میدهند دریافتکنندگان پیامهای هراسانگیز اگر تصور کنند هیچ راهی برای مقابله مؤثر با آن تهدید وجود ندارد، احتمالاً واکنشی به آن پیام نشان نمیدهند و تنها سرخود را در برف فرومیبرند. این تمایل حتی در افرادی که عزتنفس زیادی دارند مشاهده میشود.
در کل روش ترساندن در حالتهایی بیشترین تأثیر را دارد که مردم را بهشدت وحشتزده میکنیم، راهنماییهای مشخصی برای غلبه بر تهدید که موجب ترس شده را ارائه میکنیم، مخاطب اقدام پیشنهادی برای کاهش تهدید مذکور را مؤثر میپندارد و باور میکند که از عهده عمل پیشنهاد شده بر خواهد آمد.
البته موضوع به همین سادگی هم نیست. چراکه بین ترساندن از یک موضوع سیاسی تا پزشکی تفاوت بسیار است.
ترس میتواند نهادینه شود و جامعه را به سکوت وادارد. گاهی رسانهها با برجستهسازی برخی موضوعات و نظرها و نپرداختن به دیگر دیدگاهها در چارچوبهای تعیین شده، به بخشهایی از جامعه، حسِ در حاشیه و اقلیت بودن میدهند. احساسی که میتواند تمایل به انزوا و گوشهگیری را در گروههایی تشدید کند که از برچسب در اقلیت بودن ترس دارند. حتی در یک جلسه یا شورا و گروه مجازی نیز این شیوه میتواند اعمال شود و بسیاری از اعضا از ترس تحقیرشدن یا احساس در اقلیت قرار گرفتن، سکوت پیشه کنند.
توسعه جامعه مدنی و تفکر انتقادی راه را برای ترس زدایی از جامعه و مشارکت باز میکند اما امروزه با ضعیف شدن جامعه مدنی مواجهیم. تشکلهای غیردولتی و حتی انجمنهای دانشجویی کمبنیه شدهاند. بخشی از آن به ترس مربوط است: ترس از فعالیت سیاسی، برچسب سیاسی خوردن و تأثیر آن در آینده؛ چیزی که بیشتر خانوادهها تحت تأثیر آن به فرزندان دانشجوی خود توصیه میکنند سرش به درس، گرم باشد و سراغ تشکلها و فعالیتهای سیاسی نرود. البته فعالیت در همه تشکلها چنین نیست و فضا برای برخی مساعد است. خانواده دانشجو و جوان، ترس را به فرزند منتقل میکند و او را از فعالیت سیاسی و انتقادی میترساند خودش هم با مقایسه و بررسی دانشجویانی که کار سیاسی و تشکیلاتی کردهاند و بررسی تأثیر آن بر آینده شغلی، ترسش بیشتر میشود و شاید تا دم در تشکل و انجمنها هم برود اما وارد نمیشود. سعی میکند فاصلهاش را حفظ کند و بیشتر نقش تماشاچی را ایفا کند. چراکه میپندارد یا به این نتیجه رسیده است که فعالیت سیاسی (تحولخواهانه، اصلاحطلبانه و مطالبهگرانه) با اتهام سیاسی مترادف است.
استادان هم ملاحظات و ترسهای خود را دارند. شاید این درجه از ترس از عواقب فعالیت سیاسی در دانشگاهها و سایر فضاها با واقعیت هماهنگ نباشد اما این تصور شکل گرفته و باورپذیر شده است.
چنین ترسهایی باید فروریزند. موانع ورود و مشارکت جوانان در فعالیتهای سیاسی مختلف برطرف شود. ترس میتواند ما را به ریاکاری و رفتارهای دوگانه بکشاند. ترس از اخراج شدن، مردود شدن در گزینش، ترس از استخدام نشدن و دهها ترس دیگر جامعه را از نشاط سیاسی و اجتماعی تهی میکند. ظاهرسازی و دروغ را رونق میدهد. به اخلاق آسیب میزند. کنش سیاسی را قفل و توسعه کشور را متوقف میکند.
هموار کردن مسیر برای فعالیت انجمنها و تشکلها، تبیین قوانین، حمایت از تشکلها، انعطافپذیری و گشایشهای خیرخواهانه، تفسیر نکردنهای شخصی و جناحی از دستورالعملها؛ شرط مهم پویایی فعالیتهای سیاسی دانشجویی و جوانان است.
بحث بعدی این است که آیا استفاده از ترس کاری شایسته است. ترس، قدرت زیادی در برانگیختن و جهت دادن به افکار و رفتارها دارد و میتواند زمینه سوءاستفاده از دیگران را فراهم کند. اگر تصمیم به استفاده از تکنیک ترس داریم باید مطمئن شویم از ترسِ موجه استفاده کنیم. ترسی که در خدمت آگاه کردن مخاطبان از خطرات بالقوه و بالفعل باشد. وقتی هم که در معرض پیامهای حاوی ترس قرار میگیریم از خود بپرسیم این ترس چه قدر موجه هست تا فریب نخوریم.
آنگاه که امید داشته باشیم ترس هم مخرب نیست، میتواند ما را به تفکر وادارد و آنگاه که امید نباشد و ترس باشد دیگر تفکری هم نیست. امید داشته باشیم و آن را همچنان زنده نگه داریم.