فردیتِ راوی و روایتِ «پُلی‌فونیک»

کورش تقی‌زاده
کورش تقی‌زاده

در دو شمارۀ پیشینِ ماهنامۀ «سرمشق»، دربارۀ روایت و برخی از کارکردهای آن سخن به میان آوردیم. همان که گاه چنان در زیست آدمی تنیده و با تار و پودِ تمامی جنبه‌های اندیشه و کردارش در هم آمیخته، که وجود و اهمیتِ آن را از یاد برده است. به این اشاره کردیم که روایت، اساسِ زیستِ همگی ما است. از این گفتیم که انسان، در بسترِ روایت و به‌واسطۀ آن تعریف می‌شود. روایت، به زندگی آدمی ریتم می‌دهد. اساسِ این پدیده، حرکت است و حرکت، جریانِ پویایی را به وجود می‌آورد. انسانِ بدونِ روایت، انسانی مرده بیش نیست. به اصلِ «حرکت کردن» در روایت و «پیش‌رونده بودنِ» آن پرداختیم. از جهانِ منسجمِ شبکۀ پیچیدۀ ارتباطی روایت گفتیم. سپس نگاهی گذرا به ساختارِ روایت‌های خُرد داشتیم و این‌که فردیتِ راوی در روایت‌های خُرد اهمیت یافته و نقشِ محوری می‌یابد؛ در حالی که راویِ روایت‌های کلان -که ردِ پایی پنهان داشت- در جریانِ روایت‌های خُرد، خود را آشکارا هویدا ساخته و نقشِ محوری‌اش را همواره به مخاطب یادآور می‌شود. ابعادِ حرکتی روایت را یادآور شدیم و به «هزار و یک‌شب»، به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های حرکتِ روایت اشاره نمودیم.

در این شماره و در ادامۀ نوشتارِ پیشین در بابِ موضوعِ روایت، به افزودنِ «فردیتِ راوی به متنِ روایت»، می‌پردازیم. فردیتِ راوی به‌واسطۀ خرده‌روایت‌ها، عمق و کیفیتِ آن را نیز متفاوت ساخته، آن را از تک‌صدایی رهانیده و سیاقی چندصدایی و «پُلی‌فونیک» را به آن می‌بخشد. در ساز و کارِ معنا آفرینی متن روایی، راوی، به عنوانِ محورِ شکل‌دهندۀ اجزای روایت، برای مخاطب تعیین می‌کند چه چیزی یا چیزهایی را قرار است بشنود و یا بخواند. مخاطب، در ساختارِ روایتِ کلانِ دانای کل، نمی‌تواند به هر راهی که خواست برود؛ بلکه بایستی در مسیری قدم بگذارد که راوی آن را با نشانه‌گذاری‌های متنی او را بدان سمت سوق می‌دهد. بدین معنا که منِ مخاطب، در همان مسیری که راوی معین نموده و خط و ربط‌هایی که او آن‌ها را به دست من سپرده و راهی که وی پیش رویم گشوده، با چراغ‌هایی که در مسیر افروخته و راهی که هموار نموده، در نظامی از روابطِ علت و معلولی به پیش برده و به مقصد و ایستگاه نهایی روایت می‌رساند. در این شیوه، منِ مخاطب اجازۀ خروج از این مسیر و رفتن به هر سمت و سویی که اراده کنم را ندارم. مسیر، همچون تونلی از پیش ساخته شده است و من از ابتدا تا انتهای آن را «آن‌گونه که راوی می‌خواهد» دنبال خواهم کرد. این‌جا، جهانی ساخته می‌شود که راویِ دانایِ کل، خدای آن است. در این شیوه، فردیتِ راوی مطرح نیست، بلکه فردیتِ خالق جهان (نویسنده) نقش محوری خواهد داشت. حال آن‌که در شیوۀ روایت‌هایی که مبتنی و متکی بر راوی فرد محور نیستند، بارِ به دوش کشیدنِ عناصرِ روایی و حتی پیش‌روندگی آن‌ها بر شانه‌های راویان چندگانه خواهد بود. راویانی که هر یک فردیتی متفاوت با دیگری داشته و رنگ و بوی این فردیت و پیشینه‌ای که این فردیت را ساخته، بر کمیت و کیفیتِ پیشبردِ عناصر روایی و شبکۀ ارتباطی آن‌ها تأثیر چشم‌گیری دارد. به بیانی دیگر، بار این عناصر بر دوش «فردیتِ» راویان افتاده و دیگر پیشبردِ آن، همانند ساز و کار روایت‌های کلان، در مسیری روشن و بسته پیش نمی‌رود. بلکه حرکت روایت در ابعاد و سطوح گوناگون و حتی در عمق، مفهومی متفاوت می‌یابد. در این‌جا، دیگر تنها یک راوی تعیین نمی‌کند که روایت به چه مسیری پیش برود و چگونه خاتمه یابد؛ بلکه روابطی که میانِ راویان متکثر برقرار می‌شود، پیش‌روندگی نظامِ روایی را معنا می‌بخشد. سوای همۀ این‌ها، این صداهای گوناگون در متن، تولیدِ شبکۀ معنایی پیچیده‌ای کرده و لایه‌های گوناگون، چندگانه و عمیقی را در متن می‌آفرینند. لایه‌هایی که بر اساس همان نقش فردیت راوی شکل گرفته و کارکرد می‌یابد.

در جریانِ روایتِ چند صدایی یا همان پُلی‌فونیک، زاویۀ نگاهِ راوی از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و بازی‌های ظریف، چندگانه و پیچیده‌ای را در رویکردهای دریافتی مخاطب رقم می‌زند. هر یک از ما، زاویه نگاهی نسبت به رخداد یا ماجرایی داشته و داریم و این زاویه، بر کمیت، کیفیت و چگونگی روایت و بیانِ آن رخداد از نگاهِ ما، تأثیر خواهد گذاشت. حس و حالِ درونی و روانی ما، انگیزه‌ها، عقده‌ها، حب و بغض‌ها، اجتماعی که در آن شکل گرفته‌ایم، سطح مالی، جغرافیا، فرهنگی که در آن رشد و نمو یافته‌ایم، سیاست‌هایی که بر مناسباتِ فردی، اجتماعی و رفتاری ما حاکم‌اند و... بسیاری متغیرها و شاخصه‌های ریز و درشتِ دیگر، این زاویه نگاه روایی را می‌سازند. ما هرگز نمی‌توانیم ادعا کنیم که در قبالِ رویدادی بی‌طرف و خنثی هستیم. چرا که بر طبقِ مواردی که برشمردم، زاویه نگاهِ بی‌طرف معنای خود را از دست می‌دهد. راوی، همواره در هنگامِ روایتِ موضوع، رخداد یا ماجرایی، خود را در آن روایت دخیل کرده، آن را از صافی‌های درونی خود گذر داده و سپس به ما منتقل می‌کند. در این میان، روایت، رنگ و بوی درونیات و کاراکترِ راوی، همواره در متن روایت نهفته و پنهان است. به معنایی ساده‌تر، «فردیت» راوی، به متن روایت افزوده شده و به مخاطب منتقل می‌گردد. بی‌برو برگرد، اصطلاحِ «روایتِ بی‌غرض» یا «روایتِ بی‌طرف» و یا «روایتِ بی‌سوگیری»، مغالطه و سفسطه‌ای بیش نیست؛ آن هم برای گمراه کردنِ مخاطب، تا پیام یا مفهومِ روایتی را به‌درستی دریافت نکند و یا آن‌گونه که راوی می‌خواهد، دریافت کند. اصلاً مفهومی به نامِ «روایتِ بی‌طرف» یا هر عنوانی شبیه به این، بی‌معنا بوده و وجود ندارد. چرا که ما همیشه، روایت را از زبان و نگاهِ فردی یا افرادی که راوی یا راویان آن هستند، دریافت می‌کنیم. روایتِ بی‌غرض، روایتی است که هیچ‌کس آن را روایت نکند. روایتی هم که هیچ‌کس آن را روایت نکند، اصلاً شکل نگرفته و وجود ندارد. روایتِ جایی معنا می‌یابد که انسانی حضور داشته باشد، آن را مشاهده نماید و سرانجام آن را برای دیگران نقل کند. اگر انسان را از این ساز و کار کنار بگذاریم؛ (عطفِ به پیشگفتار بخشِ نخستِ روایت) ماهیتِ روایت از اساس دچار خدشه شده و از بین خواهد رفت. ساده‌تر بگویم: روایت وابسته به انسان است. اگر انسانی نباشد، روایتی هم نخواهیم نداشت. در شمارۀ آینده، باز به موضوع فردیت و روایتِ چندصدایی بازگشته، به شرح و بسطِ عمیق‌ترِ این موضوع پرداخته و سلسله نوشتارِ پیرامونِ روایت را دنبال خواهیم کرد.

در شمارۀ پیشین، این نکته را یادآور شدم که روایت‌هایِ خُردِ افراد، هرکدام می‌توانند یکه باشند و منحصر به فرد. آن‌سان که با فردیت و تجربه‌های زیستی او (راوی) در هم تنیده و آن را رنگی متمایز بخشیده‌اند. این بخش از نوشتارِ مقدمه را بی کم و کاست، در هر شماره از ماهنامۀ «سرمشق» خواهم آورد تا مخاطبانی که شمارۀ پیشینِ روایت را نخوانده‌اند و به هر دلیلی ممکن است شماره‌های آتی را نیز دنبال نکنند؛ با دلایلِ ایجادِ این بخش و هم‌چنین سبک و سیاقِ ساز و کارش آشنا گردند. تنوعِ هزار رنگِ روایت‌ها، شنیدن‌شان و انعکاسِ هریک از آن‌ها، ما را به جهانِ فردی (به عبارتی ژرفای فردیتِ راوی) برده و در آن شریک می‌نماید. ما با شنیدنِ روایتِ هر فرد، به اعماقِ وجودِ او رفته، در دریای تجربه‌هایش غور کرده، گوهرِ زیستش را از لای صدف‌های ناگفته‌ها و ناشنیده‌ها بیرون کشیده و با خود به سطح می‌آوریم.

این نیازِ درونی، انگیزۀ من شد تا برای سازماندهی بخشِ روایتِ ماهنامۀ «سرمشق» پیش‌قدم شده، طرحِ آن را در ذهن پرورانده و چهارچوب‌های کلی آن را ترسیم نمایم. پیش از این اما، سردبیرِ گرامی، از همان آغازین شمارۀ این ماهنامه طرحِ چنین بخشی را با همین عنوان (و عنوانِ فرعی «تالار گفت‌وگو») در ذهن داشت. قرار شد تا هر شماره، پای سخنانِ فردی بنشینیم و با او معاشرت نماییم. اهمیتی هم ندارد که بلندآوازه باشد یا گمنام. اهمیتِ اساسی، اصلِ روایتِ فردیِ او و ناب بودنِ آن است. باز شدنِ این بخش، می‌تواند دمِ تازه‌ای به این مجله بدمد و نسیمِ تازه‌ای به فضای تمامی آن بوزد. شیوۀ انجامِ این گفتمان‌ها را نه «مصاحبه محور» که «مصاحبت محور» قرار داده‌ام. روشِ رودررویی با افراد در تالارِ گفت‌وگوی «سرمشق»، بر بنیانِ هم‌نشینی و مصاحبت (به معنای هم‌سخنی و گفت‌وشنود) استوار است. عامدانه از شیوۀ گفت‌وگوهای رایج و مرسوم دوری جسته‌ام تا پا به فضای تجربه‌ای تازه در این زمینه بگذارم. انگیزۀ فردی‌ام، جست‌وجو برای فرم‌های تازۀ گفت‌وگو و دنبال کردنِ خلاقیت‌های فردی در این کار است. تالار گفت‌وگو، به من میدانِ این‌چنین تجربه‌های تازه‌ای در این زمینه را خواهد داد. می‌توانم بی‌ترس از داوری‌ها خود را محک زده و شیوه‌های تازه‌تری از گپ‌وگفت را بیازمایم. این شیوه‌های تازه، می‌تواند فضایی پویا و جاری را در این ماهنامه رقم بزند. خطایی که بسیاری از روزنامه‌نگاران و مصاحبه‌کنندگان تازه‌کار و نو پا در ارتباط با گفت‌وگوهای خلاق مرتکب می‌شوند، این پندارِ اشتباه است که گمان می‌کنند این چنین گفت‌وگوهایی بسیار ساده‌اند. برای آن‌ها -که شیوه‌های کلاسیک گفت‌وگو، با طراحی پرسش‌نامه‌ای دقیق و از پیش آماده را آزموده‌اند- این دسته از معاشرت‌ها و هم‌سخنی‌ها، بی‌در و پیکر می‌نمایند. تصور می‌کنند گفت‌وگوهای آزاد، بی چهارچوب، از هم گسیخته و باری به هر جهت‌اند؛ اما حقیقت به گونه‌ای دیگر است. برعکس؛ گفت‌وگوهای آزاد و سیال، دشوار و سهل و ممتنع‌اند. چنین می‌نمایند که هر تازه‌کاری می‌تواند از پسِ آن‌ها برآید؛ اما خط و مرزهای چهارچوب‌شان چون مصاحبه‌های مرسوم و معمول، آشکار نبوده و پنهان است. گمان می‌کنی می‌توانی کرانه‌های گفت‌وگو را تا هر کجا بخواهی پیش ببری، اما حد و حدود این کرانه‌ها را، انسجام و یکپارچگیِ مصاحبت معین می‌سازد. همین موضوع، کار را دشوار و پر چالش می‌کند. من این چالش را به جان و دل خریدارم. پس آن را پذیرا بوده و از آن استقبال می‌کنم. چالش و رویارویی با آن، همواره برایم لذت‌بخش و شیرین بوده است. از پسِ آن، تجربه‌های شیرینی فراچنگ آورده و بسیار آموخته‌ام. بخشِ روایتِ «سرمشق» نیز چالشی تازه است که من آن را پذیرفته‌ام. بنا دارم تا در هر شماره، با توجه به محوریتِ هستۀ اصلی موضوعِ مرتبط با آن فرد، جریانِ گپ را سیال و رها، همچون رود پیش ببریم. چهارچوب‌های این شاخه از گفتار، همچون آب روان است و همین نکته، ضامنِ پویندگی آن خواهد بود. در جریانِ هر گفت‌وشنود، منِ راوی، گاه در جایگاهِ مخاطبِ روایت به متن ورود کرده و مشاهدۀ خود از حال و هوای آن لحظه و حسِ جاری آن را در قالبِ توصیفِ صحنه (برگرفته از ساختارِ نمایشنامه‌نویسی) در کروشه خواهم آورد؛ تا خوانندگانِ ارجمند، همپا با اتمسفرِ روایت، حس و حالِ هر لحظه از گفتمان را نیز لمس و تجربه نمایند.

در این شماره و در دومین روایتِ «سرمشق»، در دیداری رو در رو با «افراسیاب ناصری» (طراح داخلی، دکوراتور و کلکسیونرِ صفحه و نوار- کاست موسیقی) همراه شدیم و با یکدیگر دربارۀ موسیقی، شیوه‌های گوش سپردنِ به آن و سال‌ها علاقه‌مندی‌اش به این حیطه گپ زده‌ایم. در روندِ این گفت‌وگو -که در چهار جلسه انجام شد- گوش دادنِ به موسیقی پای ثابتِ گفتمانِ ما بود. اصلاً بگذارید این‌گونه بگویم: لذتِ هم‌نشینی با افرا یک طرف، احساسِ فوق‌العادۀ شنیدنِ موسیقی در کنارِ او هم یک طرف دیگر! گاه دست از گپ زدن می‌کشیدم و در کنارِ «افرا ناصری»، به موسیقی‌هایی که برایمان می‌گذاشت گوش می‌کردیم. گاهی یکی دو تن از ما، از افرا می‌خواست تا از گروه، سبک یا خوانندۀ مورد نظرمان، قطعه‌ای را پخش کند و او نیز کوتاهی نمی‌کرد. دریغ که نمی‌توان این حس و حال را روی صفحۀ کاغذ به مخاطب منتقل نمود؛ اما... خاطرۀ آن شب‌ها، هم‌نشینی‌هایی که با «افرا ناصری» داشتیم، موسیقی‌هایی که در خانه‌اش شنیدم و طعم دل‌چسبِ قهوه‌هایی که برایمان می‌آورد؛ در کنارِ پذیرایی و مهم‌تر از آن، پذیرا بودنِ پر مهرش، در ذهنِ همگی‌مان نقش بسته و از خاطرِ هیچ‌یک از ما زدوده نخواهد شد. بی‌تردید، دلِ همگی ما، برای آن شب‌ها تنگ خواهد شد!

مردی با گوش‌های رؤیاپرداز

امیرحسین جعفری/ اشکان صادق‌پور/ عیسی ناصری
امیرحسین جعفری/ اشکان صادق‌پور/ عیسی ناصری

تا همین چند دهه پیش که دنیا بر گردش چرخ‌‌دنده‌های سنت آنالوگ پیش می‌رفت، صدا از دل دایره‌ای سیاه‌رنگ و براق برمی‌خاست؛ چیزی که به آن «صفحۀ موسیقی» می‌گفتند. صفحه‌ای که با هر چرخشش، صدای ساز و آواز انسانی را از دل سوزنی ریز بیرون می‌کشید و در اتاق پخش می‌کرد. بعدتر، نوار- کاست آمد؛ جعبه‌ای کوچک که نوای موسیقی را درون خود زندانی می‌کرد و تنها با چرخش در دستگاه، آرام‌آرام آن را آزاد می‌ساخت. این ابزارها شاید امروزه برای بسیاری تنها اشیائی نوستالژیک یا حتی عجیب و غریب باشند، اما در گذشته‌ای نه‌چندان دور، پنجره‌هایی بودند به جهان موسیقی، فرهنگ و خاطره.

اکنون که موسیقی فقط با اشارۀ انگشتی روی صفحۀ گوشی‌های همراهمان پخش می‌شود، دیگر فاصله‌ای میان خواستن و داشتن نیست. شاید کمتر کسی به یاد بیاورد که روزگاری شنیدن آلبومی موسیقی، سفری عمیق و دقیق بود؛ سفری که با آداب، وسواس و نوعی شور مقدس همراه می‌شد. اینجا است که اهمیت پرداختن به موضوعاتی مانند: «صفحۀ موسیقی» و «نوار- کاست» نمایان می‌شود. صحبت از این ابزارها، تنها بازخوانی تاریخ فنّاوری نیست، بلکه نگاهی است به زیست نسلی که موسیقی برایشان نه سرگرمی، بلکه راهی برای زیستن، مقاومت و ساختن هویت فردی بود.

در این مسیر، نقش مجموعه‌دارهایی که بیش از چهار دهه از زندگی‌شان را وقف گردآوری، نگه‌داری و شنیدن موسیقی کرده‌اند بسیار کلیدی می‌شود؛ چرا که آن‌ها تنها نگه‌داران چند شئ فیزیکی نیستند، بلکه آخرین پاسداران بی‌ادعای فرهنگی پنهان و نادیده‌اند. نقش این افراد برای فرهنگ، مانند حافظه‌ای زنده است؛ حافظه‌ای که در غیابش بسیاری از ارزش‌ها، صداها و زیبایی‌ها به فراموشی سپرده می‌شوند. برای جامعه نیز، چنین افرادی همچون آینه‌ای هستند که در آن می‌توان دلبستگی‌ها، انتخاب‌ها و گاه کم‌توجهی‌های فرهنگی‌مان را بازخوانی کنیم.

در بخش «روایت» این شماره از ماهنامۀ «سرمشق» هم‌نشین کسی شدیم که نامش در شناسنامه «افراسیاب ناصری» است، اما خودش ترجیح می‌دهد «افرا ناصری» صدایش کنند. مردی کرمانی که زندگی‌اش با صدا، نوار و صفحه گره خورده است. روایت او، تنها داستان یک مجموعه‌دار نیست، بلکه بازتابی است از شیفتگی، انزوا، فرهنگ، خاطره و گاه نقدی بی‌پرده به زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم. «افرا» مردی ساکت و به دور از هیاهو در یکی از محله‌های آرام کرمان است که پشت درهای اتاقی که با دقت و وسواس چیده شده، گنجینه‌ای از صدای نوازندگان و خوانندگانِ سال‌های دور و نزدیک را جمع کرده است. او بیش از چهار دهه از عمرش را صرف گردآوری ده‌ها صفحۀ موسیقی، صدها نوار- کاست و مجموعه‌های نایاب کرده است؛ معبد بی‌زائری که نه برای نمایش، بلکه برای شنیدن، لمس کردن و زیستن موسیقی ساخته شده است. ناصری از آن دسته انسان‌هایی است که برخلاف جریان زمانه، با علاقه‌ای بی‌وقفه و نگاهی جدی، از موسیقی به عنوان پناهگاهی فرهنگی و شخصی استفاده کرده و هیچ‌گاه اصالت خود را به مُد روز، هم‌رنگی با مخاطبِ عام یا قضاوت‌های رایج نفروخته است.

در گفت‌وگویی که با این مجموعه‌دار کهنه‌کار صفحات موسیقی و نوار- کاست در کرمان داشتیم، همسفر جاده‌ای به سوی شنیدنِ عمیق، تنهاییِ خودخواسته و عشق بی‌چشمداشت به موسیقی شدیم. این گفت‌وگو از سال‌های آغازین علاقه‌مندی ناصری در نوجوانی آغاز شده و تا امروز -که مجموعه‌ای منحصر‌به‌فرد و ناشناخته را در اختیار دارد- ادامه می‌یابد. ناصری از دشواری‌های تهیۀ آثار موسیقی در ایران، نگاه سطحی به این هنر و ناآشنایی عمومی با فرهنگ شنیدن سخن می‌گوید. او باور دارد در تمام ایران، شاید به تعداد انگشتان دو دست شنوندۀ جدی موسیقی یافت نمی‌شود. ناصری در ادامه همچنین به مباحثی همچون فرهنگ شنیدن، جایگاه موسیقی در زندگی فردی، نقد سلیقه‌گرایی رایج و تفاوت شنوندۀ جدی با مخاطب گذرا نیز اشاره می‌کند. او تأکید دارد که موسیقی برایش «جایگزین همه‌چیز» است.

گفت‌وگو با «افراسیاب ناصری» نه صرفاً بررسی یک کلکسیون، بلکه مواجهه‌ای است با انسانی که به جای شنیدن موسیقی، آن را زیسته.

عیسی ناصری: بگذارید برای شروع این سؤال را مطرح کنیم که آیا پس از گذشت این همه سال، هنوز به دنبال گسترش و جمع‌آوری این مجموعه و صفحات موسیقی برای کلکسیون خود هستید؟

بله، قطعاً به دنبال این کار هستم.

عیسی ناصری: لطفاً بفرمایید از چه روش‌هایی مجموعه‌های موسیقی مورد نیاز خود را تأمین می‌کنید؟

در ایران امکان تأمین آن‌ها میسر نیست، امّا خارج از ایران راه‌های زیادی وجود دارد.

[نگاهی به چپ و سپس نگاه به سقف می‌کند.]

عیسی ناصری: راه‌های تأمین مجموعه‌های موسیقی از گذشته تا به اکنون چه تغییراتی را پشت سر گذاشته‌اند؟

همیشه سخت بوده است. چون در ایران این محصولات به‌راحتی پیدا نمی‌شوند؛ اما شرایط تهیه کردن نسبت به قدیم بهتر شده است.

عیسی ناصری:آیا تا به حال به فکر نمایش مجموعۀ خود (به خصوص صفحات موسیقی) در قالب موزه بوده‌اید؟

خیر، زیرا متأسفانه وقتی هنوز مردم نمی‌دانند که صفحۀ موسیقی چیست و فرهنگ‌سازی مؤثری نیز در این رابطه رقم نخورده است؛ بنابراین نمایش آن‌ها نه تأثیر خاصی دارد و نه استقبال چندانی خواهد داشت. ایرادی هم به مردم وارد نیست، چون موسیقی برای مدت طولانی ممنوع بوده است. متأسفانه برخی نمی‌توانند بپذیرند که مردم به موسیقی نیاز دارند. در حال حاضر اگر دسترسی به اینترنت نبود، همین آلبوم‌های محدود هم -که در سایت‌های اینترنتی با فرمت MP۳ منتشر می‌کنند- وجود نداشت. آن گروه‌ها هم چون می‌دانند که موسیقی استفادۀ شخصی داشته و داخل خانه‌ها باقی می‌ماند؛ سخت‌گیری‌ها را کاهش داده‌اند.

کورش تقی‌زاده: اکنون که با وجود اینترنت، شرایط به گونه‌ای پیش رفته که به اجازۀ کسی نیازی نیست.

بله همین‌طور است. سایت‌های فروش داخلی -که بعد از چهل و پنج سال اجازۀ فعالیت پیدا کرده‌اند- هم اکثراً اشتراکی هستند و دانلود از آن‌ها، به نوعی از نظر قانون Copy- Right غیرقانونی محسوب می‌شود. کسی هم که واقعاً اهل گوش کردن به صفحۀ موسیقی است، بالأخره راه رسیدن به موسیقی را پیدا می‌کند؛ اما متأسفانه عرضۀ قانونی موسیقی در فروشگاه‌های ایران وجود نداشته و این‌گونه رایج شده که موسیقی نماد غرب است.

اشکان صادق‌پور: از میان مجموعۀ خود، ‌خاص‌ترین صفحه‌ای که با تلاش بسیار زیادی به دست آورده‌اید، کدام یک است؟

در حال حاضر به‌واسطۀ اینترنت، دسترسی به اطلاعات گروه‌های موسیقی، آلبوم‌های روز و اجراها، بهتر و سریع‌تر از گذشته است. در هر صورت کسی که مخاطب حرفه‌ای و جدی موسیقی است، در هر شرایطی محصول مورد نظر خودش را پیدا کرده و گوش می‌کند؛ حتی زمانی که استفاده از نوار- کاست موسیقی هم جرم باشد؛ بنابراین پیدا کردن و جمع‌آوری همۀ این صفحات موسیقی، بلا استثناء برای من سخت بود.

تقی‌زاده: منظورش این است که نسبت به کدام صفحه یا آلبوم، احساس تعلق‌خاطر بیشتری دارید؟

همان‌طور که با انگشتش به گوشه‌ای از پذیرایی اشاره می‌کند می‌گوید، تهیۀ هر صفحه برای من سخت بود و چون سبک‌های متفاوت موسیقی را دنبال می‌کنم؛ تمام این مجموعه برایم ارزشمند است.

آن جعبه که گوشۀ اتاق دیدید، مجموعه‌ای شامل دویست و پنجاه عدد CD از آثارِ گروهِ “Tangerine Dream” است که در سبک الکترونیک فعالیت دارند. پیدا کردن چنین مجموعه‌ای حتی در انگلستان هم دشوار است، چون در تعداد محدود تولید و منتشر می‌شود. حالا شما در نظر بگیرید که این مجموعه باید در انگلستان پیدا شود، یک نفر آن‌جا برای شما آن را خریداری و سپس هزینۀ سرسام‌آور پست این جعبۀ سنگین را پرداخت کند. بعد از طی این مراحل، حالا باید این جعبه به دست من در ایران برسد!

صادق‌پور: آیا تهیه تمامی مجموعه‌های مورد نظر شما در خارج از کشور انجام شده است؟

بله همین‌طور است چون عرضه و تهیۀ این مجموعه‌ها در کشور امکان‌پذیر نیست. اخیراً که سلیقۀ موسیقیایی عامه به‌واسطۀ فراگیری ابزارهایی مانند: Hard- Memory و Flash- Memory تغییر پیدا کرده، در تهران شرکت‌ واردکننده‌ای پنجاه آلبوم در سبک‌های مختلف را به صورت محدود در فروشگاه‌های سراسر ایران عرضه کرد؛ اما مدت فعالیت این شرکت حدود شش ماه بود و محصولات خاصی هم نداشت و تنها کسانی که آشنایی داشتند، این محصولات را خریداری کردند. آن زمان قیمت CD موسیقی سنتی ایرانی هزار و پانصد تومان و قیمت صفحاتی که فروخته می‌شد، بیست هزار تومان بود، اما از آن‌جایی که علاقه‌مندان موسیقی تشنۀ خرید صفحات بودند، استقبال بسیار زیاد شد. البته هر کسی به دنبال خرید صفحات موسیقی نیست. نود و نه درصد مردم، موسیقی را به چشم سرگرمی دیده و به جای این‌که به دنبال خرید صفحات اورجینال باشند و شناسنامه اثر را مطالعه کنند، صرفاً ترجیح می‌دهند تا موسیقی مورد نظرشان را از اینترنت دانلود کنند. معمولاً اکثریت چنین نگاه جدی ندارند. عمدتاً کسانی که به صورت حرفه‌ای موسیقی سنتی را دنبال می‌کنند، فقط تک‌آهنگ‌هایی از چند فرد محدود می‌شناسند و اهمیتی به شناخت آهنگساز و محتوای آلبوم‌ها نمی‌دهند!

امیرحسین جعفری: نگاه عمیقی نسبت به عوامل تولید یک اثر ندارند.

ببینید ساخت آلبوم موسیقی، مانند یک فیلم دارای عوامل تولید متعددی است. مخاطب حرفه‌ای سینما معمولاً به شناسنامۀ فیلم تسلط داشته و فیلم را به شکل جدی تجزیه و تحلیل می‌کند؛ اما مخاطب عامۀ سینما معمولاً به دنبال سرگرم شدن است و نهایتاً فیلمی را یک الی دو بار تماشا کرده و پس از آن، در پی تماشای دیگر آثار روز می‌رود. در حوزۀ موسیقی وضعیت از این هم بدتر شده است.

تقی‌زاده: به نظر شما، آیا این پدیده صرفاً در ایران اتفاق افتاده یا در دنیا نیز وجود دارد؟

خیر، به نظر من این پدیده فقط برای ایرانیان است.

تقی‌زاده: در کشورهای دیگر کل شناسنامۀ اثر را مطالعه می‌کنند؟

بله، ‌همین‌طور است. این را به چشم در اروپا دیده‌ام. اصلاً امکان ندارد به خانه‌ای در اروپا یا آمریکا بروید و یک‌صد صفحۀ موسیقی وجود نداشته باشد. چون این جزئی از زندگی روزمره است. مثل یخچالی که هر خانه‌ای باید داشته باشد. البته گاهی هم برای سرگرمی و چشم‌وهم‌چشمی می‌خرند. در دنیا هنوز صفحات موسیقی تولید و عرضه می‌شوند، اما در ایران دیگر چنین چیزی وجود نداشته و طرفداران موسیقی، محصولات مورد نظرشان را بدون رعایت قانون Copy- Right و حقوق هنرمند، به هر شکلی گوش می‌دهند. خرید فیزیکی صفحات موسیقی موجب می‌شود تا فرد ضمن کمک به حفظ ارزش هنری اثر، بر آن نسخه از آلبوم یا قطعۀ موسیقی احساس مالکیت داشته باشد. در کنار فراگیری پخش دیجیتال آثار موسیقی، عرضۀ صفحۀ موسیقی، CD، DVD و Blu-ray نیز همچنان طرفدار دارد. جالب است بدانید که سال پیش در اروپا فروش صفحۀ فیزیکی موسیقی از عرضۀ قانونی دیجیتال بیشتر بوده و حتی این آمار به غیر از دانلود‌های غیرقانونی حساب شده است!

صادق‌پور: پس فرهنگ خرید و استفاده از نسخۀ فیزیکی صفحات موسیقی همچنان در اروپا و آمریکا رایج است؟

البته اینترنت و پخش دیجیتال آثار موسیقی مزیت‌هایی نیز دارد. مثلاً امروزه پلتفرم‌های “You Tube”، “SoundCloud” و “Spotify” با حذف شرکت‌ها و دلال‌ها باعث شدند تا حق و حقوق هنرمندان بیشتر رعایت شود و درآمد ناشی از تولید و عرضۀ آثار به طور کامل برای شخص موزیسین و هنرمند محفوظ بماند. قبلاً شرکت‌ها در روند تهیه و توزیع آثار موسیقی دخالت بیشتری داشتند؛ اما الآن خود هنرمند به شکل فردی در پلتفرم‌های آنلاین اثر خود را منتشر می‌کند. البته این موزیسین‌ها برای طرفداران خاص خودشان، هنوز عرضۀ فرمت فیزیکی مثل صفحۀ موسیقی و اقلام جانبی را کنار نگذاشته‌اند. اصلاً فرمت فیزیکی صفحه از میان نمی‌رود.

صادق‌پور: منظورتان از اقلام جانبی چیست؟

برای مثال مجموعه‌هایی شامل چند صفحۀ موسیقی ۴۵ دور، چند دیسک آلبوم در فرمت‌هایی مانند CD، DVD و Blu-ray که گاهی ممکن است در کنارشان پوستر، کارت‌پستال و عکس هم وجود داشته باشد. تعداد اقلام هر مجموعه بستگی به انتخاب خود هنرمند دارد. این مجموعه‌ها معمولاً بسته‌بندی‌های جذاب و شیکی دارند و حتی می‌‌توانند قیمتی تا پانصد الی ششصد پوند نیز داشته باشند. کسانی که دنبال‌کنندۀ جدی موسیقی یا طرفدار پیگیر هنرمند خاصی باشند، معمولاً خریدار اصلی این مجموعه‌ها هستند؛ اما اینجا اصلاً کسی نمی‌داند «مجموعۀ موسیقی» یعنی چه؟! متأسفانه اکثریت در ایران تصور می‌کنند که همه چیز الآن دیجیتال شده است.

تقی‌زاده: عامۀ مردم فکر می‌کنند که صفحۀ موسیقی، مثل فیلم‌های سیاه و سفید قدیمی منسوخ شده است.

در اینجا اگر به کسی در مورد صفحۀ موسیقی بگویید، شما را مسخره می‌کند. حتی روزی یک نفر به من گفت: «با زمانه جلو بروید! چرا از دنیا عقب افتاده‌اید؟!».

تقی‌زاده: معمولاً خرید فیزیکی یک صفحۀ موسیقی برای ما در ایران چقدر هزینه دارد؟

الآن هزینۀ تهیۀ یک صفحه یا مجموعه، کمتر از پنج میلیون تومان نیست. علاوه بر آن حداقل دو میلیون هم هزینۀ پستی آن خواهد بود. رقم گردش مالی و سرمایه‌گذاری‌ها صنعت موسیقی دنیا بسیار عجیب و غریب است! پخش موسیقی در دنیا توسط چند شرکت بزرگ آمریکایی و انگلیسی مانند: «CBS»، «Columbia Picture» و «EMI» انجام می‌شود که اکنون مهم‌ترین آن‌ها شرکت چندملیتی «SONY» است. شاید باور نکنید این شرکت‌ها چنان برای موسیقی ارزش قائل هستند که گاهی تا حدود دویست میلیون دلار برای تولید و عرضۀ یک آلبوم موسیقی هزینه می‌کنند.

برای مثال، در سال ۲۰۰۵ میلادی، کنسرت‌ خیریه‌ای به نام “Live ۸” در شهر لندن برگزار شد که اعضای گروه موسیقی “Pink Floyd” نیز به مناسبت این کنسرت، پس از بیست سال دور هم جمع شدند تا کمک‌ هزینه‌ای را برای کمک به کشورهای فقیر آفریقا جمع‌آوری کنند. این کنسرت بیست دقیقه‌ای باعث شد تا شرکت “EMI” پیشنهاد سرمایه‌گذاری به مبلغ دویست و هشتاد میلیون دلار را برای آلبوم جدید گروه “Pink Floyd” مطرح کند. آن زمان قرار بود تا ده درصد از فروش هر CD یا صفحه‌ای از این آلبوم، متعلق به این گروه باشد؛ اما اعضای گروه “Pink Floyd” این درخواست را نپذیرفتند و گفتند: «ما اصلاً احتیاجی به این پول‌ها نداریم».

عیسی ناصری:آیا تا به حال چنین سرمایه‌گذاری در ایران وجود داشته است؟

پیش از انقلاب در کشور ما خواننده‌های معمولی حق و حقوق پخش موسیقی خود را به مبلغ سیصد تومان می‌فروختند، اما خوانندگان مشهور و خاصی نیز بودند که ده‌ها برابر بیشتر و حتی در موارد خاصی صد و پنجاه هزار تومان برای فروش حق و حقوق نشر آثار خودشان دریافت می‌کردند. شرکت‌هایی مانند: «آهنگ روز»، «آپولون»، «آونگ»، «تاپ تن» و «کاسپین» نیز وجود داشتند که روی آیندۀ این چنین خوانندگانی سرمایه‌گذاری‌های کلانی انجام می‌دادند. برای مثال آن زمان قیمت خرید خانه‌ای یک‌صد هزار تومان بود و داریوش (اقبالی) برای خواندن آهنگی خوب سیصد هزار تومان دستمزد می‌گرفت. آن زمان چنین سرمایه‌گذاری‌هایی در صنعت موسیقی ایران رایج بود، اما الآن در کشور ما اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. الآن اگر اینترنت و فضای مجازی را رصد کنید، تعداد زیادی خوانندۀ جدید می‌بینید که اصلاً معلوم نیست چطور می‌توانند در این بازار اشباع، بدون سرمایه‌گذاری امرار معاش کنند؟!

عیسی ناصری:آیا در طی تمام این سال‌ها صفحه، نوار- کاست یا آلبوم خاصی بوده است که در یافتن یا خریدن آن ناکام بوده باشید؟

خیر! تا به حال هرچه می‌خواستم را به دست آوردم.

عیسی ناصری:بزرگترین چالش که در جمع‌آوری این مجموعه داشتید چه بوده است؟

بزرگترین، مهم‌ترین و تنها چالش این کار همیشۀ بحث تهیه آن در ایران بوده است. حتی اکنون که به‌واسطۀ اینترنت شرایط محیاتر شده است و زودتر اخبار به گوشم می‌رسد؛ باز هم باید از شش ماه قبل برنامه‌ریزی کنم تا آن آلبوم یا مجموعه به دستم برسد. معمولاً محصولات مورد نظرم یک هفته پس از انتشار جهانی به دستم می‌رسند، اما همان‌طور که گفتم برنامه‌ریزی لازم است.

جعفری: قبلاً از چه راه‌هایی اخبار را رصد می‌کردید؟

قبلاً دوستانی داشتم که اطلاعات و اخبار را به من منتقل می‌کردند. آن‌ها چنان مؤثق بودند که همین الآن اگر در اینترنت اطلاعات آن‌ها را جست‌وجو کنم، بین حرف‌هایی که بیست سال پیش به من می‌گفتند و اطلاعات اینترنت هیچ‌گونه مغایرتی وجود ندارد.

عیسی ناصری:در طی تمام این سال‌هایی که در حال جمع‌آوری و تکمیل مجموعۀ خود بودید، آیا در خانواده کسی بود که با این کار شما مشکل داشته باشد؟

خیر! جالب است بدانید حتی تا سی و پنج سالگی، با وجود این‌که با مادرم زندگی می‌کردم و او علایق مرا درک نمی‌کرد، اما هرگز مخالفتی هم نکرد.

صادق‌پور: با وجود فرمت‌های جدید، به نظر شما چرا هنوز فروش صفحه‌های موسیقی تا این اندازه استقبال دارد؟

چون موسیقی جزو لاینفک زندگی آن‌ها است و درنتیجه به هنرمندان خود اهمیت می‌دهند. وقتی طرف صفحۀ فیزیکی موسیقی فلان خواننده و گروه را تهیه می‌کند، باعث می‌شود تا علاوه بر حمایت از هنرمند مورد علاقۀ خودش، نوعی حس خوب و اشتیاق هم از خرید آن فرمت فیزیکی (صفحۀ موسیقی) بگیرد. حس و حال یا اشتیاقی که Flash- Memory یا دانلود اینترنتی نمی‌تواند به آدم منتقل کند.

تقی‌زاده: اصلاً وقتی که روی Flash- Memory به دست من می‌رسد، برایم حس دمِ دستی بودن را دارد و من احساس ارزشمندی از آن دریافت نمی‌کنم. ولی زمانی که هزینۀ آن را پذیرفته و پرداخته و با فرمت فیزیکی صفحه به دستم رسیده و می‌توانم آن را لمس کنم، تازه قدرِ آن را بهتر و بیشتر می‌دانم!

شما “ Leonard Cohen” را می‌شناسید؟

تقی‌زاده: بله.

[آقای ناصری از جای خود برخاسته و به سرعت به سمت مجموعۀ خود می‌رود. وقتی روی خود را برمی‌گرداند، در دستانش مجموعه‌ای موسیقی خودنمایی می‌کند. به سمت ما می‌آید.]

ببینید این مجموعه آثار “ Leonard Cohen” شامل ده الی یازده CD است. شما وقتی که این مجموعه را با این طراحی گرافیک، این کارت‌پستال‌ها و دسته‌بندی شیک می‌بینید، آیا حاضر می‌شوید به راحتی آن را از دست دهید؟! آیا برای خرید راغب نمی‌شوید؟! آیا برای کارهای بعدی این هنرمند کنجکاو نمی‌شوید؟!

تقی‌زاده: چه بسته‌بندی زیبایی دارد!

من نوارهای این آثار را هم دارم که مستقیماً از روی صفحۀ اورجینال ضبط کرده‌ام، اما...

تقی‌زاده: هیچ چیزی جای صفحۀ موسیقی را نمی‌گیرد.

...همین الآن در بریتانیا هر روز سیصد آلبوم موسیقی جدید در ژانر‌های مختلف منتشر می‌شود. بریتانیا در دنیا رتبۀ دوم را دارد و امریکا اول است. شما تصور کنید در جایی که هر روز سیصد آلبوم موسیقی وارد بازار می‌شود، چه رقابتی در جریان است! می‌دانید طرف چقدر باید انرژی و وقت بگذارد و کار کند تا بتواند خودش را مطرح کند؟!

جعفری: آدم وقتی این مجموعه را در دست می‌گیرد، تازه می‌تواند احساسِ خریدن کند.

بله دقیقاً! این حالت بسیار متفاوت است با اینکه آدم به مغازه‌ای برود و به طرف بگوید: «این فلش را برای من پر کن!»؛ خب آن فرد هم هرچه دلش می‌خواهد می‌ریزد. چون موسیقی تبدیل به سرگرمی و وقت گذراندن شده است. اسم این را هم «سلیقه» گذاشته‌اند! امروز همه می‌گویند: «موسیقی سلیقه‌ای است». حتی با بعضی‌ها در حوزۀ موسیقی که صحبت می‌کنم، طرف می‌گوید: «من متال گوش می‌کنم». بعد وقتی می‌پرسم: «گروه مورد علاقه‌ات کدام است؟» پاسخ می‌دهد: “Camel”، در صورتی که اصلاً سبک این گروه “Progressive Rock” است!

تقی‌زاده: اگر «سلیقه» معیار گوش کردن نیست، پس معیار چیست؟

عین فیلم دیدن، معیار «فرهنگ» است. باید سطح فرهنگ بالا باشد. آدمی که فرهنگ این کار را دارد، همیشه فیلم خوب می‌بیند، موسیقی خوب گوش می‌کند و کتاب خوب می‌خواند.

تقی‌زاده: پس قابل پرورش است؟

قطعاً! برخلاف اکثریت که می‌گویند سلیقه است، به نظرم اصلاً سلیقه‌ای نیست. مگر می‌شود شما کتاب «برادران کارامازوف» را خوانده باشید و بعد سراغ خواندن کتاب‌های زرد بروید؟! ابداً امکان ندارد. چون فرهنگِ رشد کرده، هرگز پس‌رفت نمی‌کند. همۀ کسانی که حرف از سلیقه می‌زنند، آدم‌هایی سطحی هستند.

جعفری: به نظر شما آیا می‌توان گفت سلیقه‌ ناشی از تقلید است.

قطعاً! به نظرم موسیقی برای مردم این مملکت فقط برای چشم‌وهم‌چشمی، فخرفروشی و خودنمایی است. مثلاً طرف وارد محیطی نو می‌شود و به سرعت تغییر شکل می‌دهد.

جعفری: می‌خواهد از بقیه عقب نماند.

احسنت! هم‌رنگ جماعت ‌می‌شود تا عقب نماند؛ اما به محض خروج از آن محیط، دوباره به تنظیمات کارخانه برمی‌گردد. رواج این ریاکاری ریشه در فقر فرهنگی جامعه دارد. برای مثال تا به حال چند نفر را در ایران دیده‌اید که برای چهار عدد آلبوم فیزیکی موسیقی پول بدهند؟!

جعفری: حتی برای فخرفروشی هم کمتر آدمی در ایران حاضر می‌شود برای آلبوم موسیقی پول خرج کند.

الآن مردم برای کتاب این کار می‌کنند، آن هم به خاطر این‌که کتاب‌خانه‌ داشتن مد شده است؛ می‌روند کتاب‌های بی‌ربط می‌خرند تا فقط رنگ‌بندی قفسه‌های کتاب‌خانه‌‎شان خوشگل به نظر برسد!

عیسی ناصری:آیا این‌که نمی‌خواهید مجموعه را به نمایش عموم بگذارید، به همین دلیل است؟

صد‌درصد همین‌طور است. موسیقی از نظر نود و نه درصد مردم هنوز بی‌معنی، بیهوده و بی‌فایده است.

جعفری: آقای ناصری، شما چگونه در این جامعه توانستید مسیر خود را پیدا کنید؟

خب، تفکر من از وقتی که بچه بودم متفاوت بود و حُسن موسیقی این است که در خانه و به دور از چشم دیگران می‌توان از آن لذت برد. اگر من این موسیقی را بیرون از خانه و در حضور این جماعت گوش می‌کردم، دیگر لذتی نداشت.

اولین بار در پانزده سالگی بود که یکی از دوستانم به نام «علی فرخی» مرا با موسیقی خوب آشنا کرد. او قبل از انقلاب در محدودۀ میدانِ باغ‌ملّی آلبوم موسیقی می‌فروخت. یک روز به مغازه‌اش رفتم و او یکی از آهنگ‌های گروه “Tangerine Dream” به نام “Stratos Fear” را برایم پخش کرد تا گوش کنم. آهنگی که آن زمان گوش کردم را امروز یک فرد پنجاه ساله نمی‌تواند تحمل کند؛ چون نمی‌فهمد. او مرا به موسیقی علاقه‌مند کرد، به طوری که روزی به او گفتم: «علی جان! چرا این‌ها را می‌فروشی؟! بگذار فقط خودمان گوش کنیم!» پاسخ بسیار جالبی داد. او گفت: «باور کن از هزار آدمی که این موسیقی‌ها را می‌خرند، فقط من و تو هستیم که لذت می‌بریم.» بعداً حرف او برایم ثابت شد. آن زمان هم مانند امروز، هر موسیقی که مد می‌شد را گوش می‌کردند. بعد از یک ماه سلیقه‌شان تمام می‌شد و پنج سال بعد هم اسم آن آهنگ یا آلبوم -که مدتی سلیقه‌شان بود- را اصلاً به یاد نمی‌آوردند!

صادق‌پور: لطفاً کمی برایمان از آشنایی‌تان با «علی فرخی» و شخصیت او بگویید.

سال ۱۳۵۷ بود. درست زمانی که مردم در خیابان‌ها شعار می‌دادند و انقلاب در حال شروع شدن بود. من آن موقع فقط پانزده یا شانزده سال داشتم. مدرسه‌مان در مسیری بود که هر روز از جلوی مغازه‌ای رد می‌شدم. یک روز چشمم به آن مغازه افتاد و داخل آن رفتم. صاحبش «علی فرخی» بود. خیلی باکلاس و محترم به نظر می‌رسید. با اینکه از خانواده‌ای ساده بود، ولی طرز حرف زدن و رفتار کردنش فرق داشت. آن روز چند آلبوم موسیقی به من داد. وقتی گوش کردم، خیلی روی من تأثیر گذاشت.

تقی‌زاده: «باکلاس بودن» را چگونه تعریف می‌کنید؟ شما برای این مفهوم چه شاخص‌هایی در نظر دارید؟

رفتارش برای من بسیار مهم بود. اهل کتاب خواندن بود و علاقۀ زیادی به موسیقی داشت. اخبار و مسائل روز را هم با دقت دنبال می‌کرد و درباره‌شان نظرات روشن و درستی داشت. همین ویژگی‌ها باعث شده بود تا از نظر من شخصیتی برجسته و کم‌نظیر باشد. دوستانی هم که با او معاشرت می‌کردند، اغلب افرادی شبیه خودش بودند: اهل فکر، فرهنگ و گفت‌وگوهای جدی.

تقی‌زاده: به نظر می‌رسد فردی که توصیف می‌کنید، ویژگی‌های یک شخصیت آزاداندیش را داشته است. آیا شما نیز تحت‌تأثیر روحیۀ آزادمنش او قرار گرفته بودید؟

بله، کاملاً همین‌طور است. تنها مشکلی که داشت این بود که به تدریج به بی‌راهه کشیده شد. از نگاه من دلیل اصلی این مسئله فشارها و مشکلات متعدد و حل نشده‌ای بود که در زندگی‌اش انباشته شد. او فردی درون‌گرا و کم‌حرف بود و همین باعث می‌شد مسائلش را در خودش نگه دارد. با این حال، آن‌قدر توانمند بود که هر زمان تصمیم می‌گرفت می‌توانست به مسیر زندگی‌اش برگردد. البته این کار برایش آسان نبود و گاهی با سختی همراه بود، اما در نهایت موفق می‌شد. نکته جالب اینجا است که با همۀ این شرایط، همچنان فردی اهل مطالعه و اهل اندیشه باقی ماند.

...

...

متن کامل این مطلب را در شماره ۸۷ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.