سیر تصوّف در کرمان

دکتر رضا كردی
دکتر رضا كردی

قدیمی‌ترین عارف كرمان

گر چه «شاه شجاع»، شهرتی فراتر از حد تصور در جهان اسلام داشته، اما گویا خود او مرید و پیرو یك سیرجانی دیگر به نام «شیخ ابوالحسن علی بن خواجه حسن سیرجانی» بوده است. درباره جایی به نام «رباط خواجه علی» در سیرجان نوشته‌اند: ظاهراً این رباط، باید همان مقبره‏اى باشد در حدود نصرآباد سیرجان كه گویا مدفن «شاه بن شجاع كرمانى» نیز همان ‌جا بوده است. خواجه على [شیخ ابوالحسن على بن حسن سیرجانى‏] از صوفیه بزرگ آن حدود و مراد «شاه بن شجاع» بوده و ظاهراً «شاه شجاع» در مقبره پیر به خاك سپرده شده و مدفن او سال‌ها برجاى بوده است كه شاهرخ تیمورى چون در ۸۱۹ ق. به جانب كرمان آمد، به روایت «حافظ ابرو»، در سیرجان به زیارت مرقد منور و مشهد معطر «شاه شجاع كرمانى» توجه نمود.

خردمند مجنون نما

به جز «شاه شجاع» و مرادش «حسن» و مریدان ناشناخته کرمانی‌اش، از کرمانی‌های دیگری نیز در آن روزگار نام برده شده كه در شمار افراد زاهد پیشه و اهل ادب و عرفان بوده‌اند. یكی از این افراد، «ابراهیم بن حارث كرمانی» است. او دو نسل بعد از «شاه شجاع كرمانی» می‌زیسته و به نظر می‌رسد در عراق عرب ساكن بوده است.

«ابراهیم» با یك واسطه، از «مالك دینار» نقل‌قول می‌کرده است. «ابن حبیب» در ضمن گفت‌وگو درباره كسانی كه خود را به دیوانگی و حماقت زده در حالی از عقلشان سالم بوده است، از شخصی به نام «ابوموسی عمران بن محمد بن حصین» یاد كرده و می‌گوید: «از ابراهیم بن حارث كرمانی شنیدم كه او از احمد دورقی و او از مالك بن دینار نقل كرد كه در مصیصه پیرمردی را دیدم كه زنجیر و غل بر گردن انداخته بود و كودكان به او سنگ می‌زدند. او این شعر را می‌خواند: انَّ من قد اری علی صُوَر الناس/ و ان فُتّشوا فلیسوا بناس

یعنی: چه بسیار كسانی را می‌بینم كه ظاهری انسانی دارند ولی چون در آن‌ها نظر كنیم، درمی‌یابیم كه انسان نیستند.»۱

موسی جیرفتی سر حلقه مریدانی در شرق

در جیرفت نیز افزون بر علم حدیث، حلقه‌های صوفیانه هم رواج داشته و این شهر از کانون‌های تصوف بوده است. یكی از قدیمی‌ترین چهره‌های مشهور تاریخ تصوف در جیرفت، شخصی به نام «موسی بن عمران جیرفتی» است. در منابع تاریخی به تاریخ دقیق تولد، زندگی و مرگ او اشاره‌ای نشده است. بنابراین برای یافتن تاریخ تقریبی آن باید از معلومات مربوط به هم روزگاران او استفاده كنیم. در این خصوص نام دو تن از بزرگان صوفیه، راهگشا خواهد بود. یكی «شیخ ابوعبدالله طاقی» و دیگری «ابوعبدالله خفیف».

«جامی»، «موسی بن عمران جیرفتی» را پیر و مراد و به عبارت دیگر استاد «شیخ ابوعبدالله طاقی» در طریقت دانسته است.۲ «طاقی» در اصل از مردم سیستان بوده و نام وی «محمد بن فضل بن محمد» بوده است. او در هرات به «خواجه طاق» مشهور بوده و آرامگاهش در همان شهر در بیرون جایی به نام «درب خوش» قرار داشته است.۳

«خاتون‌آبادی» مرگ او را در سال ۴۱۰ هجری نوشته است.۴ با این حساب می‌توان حدس زد كه مرگ «موسی بن عمران جیرفتی» در نیمه‌های قرن چهارم - هم‌زمان با افول ستاره خاندان «بنوالیاس» در كرمان - رخ داده و به احتمال زیاد در نیمه دوم قرن سوم و روزگار «صفاریان» زاده شده است.

این تنها قرینه برای تشخیص زمان زندگی «موسی بن عمران جیرفتی» نیست. بی‌شک شهرت «ابوعبدالله خفیف»، هم از او و هم از مریدش «ابوعبدالله طاقی» بیشتر بوده است و بنابراین جستجو در زمینه دوران زندگی او ما را به شناخت شخصیت و زمان زندگی «موسی جیرفتی» بیشتر رهنمون خواهد بود.

«ابوعبدالله خفیف»، معروف به «شیخ كبیر»، از مشایخ بزرگ صوفیه در فارس در قرن‌های نخستین اسلامی بوده است. «بناكتی» كسانی چون «ابوعبدالله خفیف» و «قاضی ابوبكر باقلانی» را در شمار معاصران «امیر عضد الدوله دیلمی» دانسته است.۵ سلسله مشایخ «ابوعبدالله خفیف» را به امام «موسی كاظم» علیه‌السلام رسانده‌اند. «عطار نیشابوری» او را مقرب احدیت، مقدس صمدیت، بركشیده درگاه و برگزیده الاه، محقق لطیف و قطب وقت خوانده است.

«ابوعبدالله خفیف» حداقل سال‌های پایانی عمر خود را در شیراز زندگی كرده و در همان شهر به خاك سپرده شده است. به گفته «خاتون‌آبادی»: ابوعبدالله خفیف در سال ۳۰۱ ق. بغداد را ترك كرده است.۶ موضوعی كه «ابن عمران جیرفتی» را به «ابوعبدالله خفیف» پیوند می‌دهد، مهاجرت‌های پیوسته «جیرفتی» به شیراز و اقامت طولانی مدت او در این شهر و ارتباط او با بزرگان صوفیه این شهر از جمله «ابوعبدالله خفیف» است. نكته مهمی است كه «خفیف شیرازی»، «حارث محاسبی» را از استادان و مشایخ و پیران خود دانسته است. «حارث محاسبی» در سال ۲۴۳ ق. در بغداد از دنیا رفته است؛ بنابراین «خفیف شیرازی» حتی اگر در جوانی حضور «حارث محاسبی» را درك كرده باشد، می‌توان گمان برد كه حدود بیست سال پیش از مرگ او یعنی در حدود سال ۲۲۳ ق. به دنیا آمده است.

رابطه «موسی بن عمران جیرفتی» با «ابوعبدالله خفیف»، رابطه مرید و مرادی، یا استاد و شاگردی نبوده و حتی مطابق یك روایت، گاهی همراه با اختلاف‌نظر هم بوده است. بر اساس این روایت، «ابوعبدالله خفیف» در نامه‌ای به او، فراوانی مریدان خود را به رخ «موسی جیرفتی» كشیده و نوشته است: «من در شیراز هزار مرید دارم كه اگر از هر یكی هزار دینار خواهم ضمان نخواهند.»

«موسی جیرفتی» هم در پاسخی رندانه، به او گوشزد كرده كه عوام‌فریب نیست و نوشته است: «من در جیرفت هزار دشمن دارم كه هرگاه بر من دست یابند، مرا تا شب درنگ ندهند و زنده نگذارند؛ صوفی تویی یا من!»۷

این حكایت می‌تواند نشانه‌ای بر غلبه افكار هواداران شریعت بر هواداران طریقت در منطقه جیرفت در سده سوم و چهارم هجری باشد. معمولاً فقها و اهل حدیث و اهل مسجد، نگاه مثبتی به صوفیان و اهل خانقاه نداشته‌اند. چنان كه پیش از این گذشت، «مقدسی» از فراوانی طرفداران اندیشه اهل حدیث در جیرفت آن دوره اشاره كرده۸ و ما از قرائن به دست آوردیم كه اهل حدیث و فقهای جیرفت در آن روزگار پیرو مذهب حنبلی بوده‌اند.

نكته قابل ذكر دیگر این است كه به احتمال زیاد، خود «موسی جیرفتی» هم در فقه و حدیث، بر مذهب حنابله بوده است. زیرا شاگرد و مرید معروف او «ابوعبدالله طاقی» نیز بر همین مذهب بوده است. «ابوعبدالله طاقی» در هرات می‌زیسته و شاگرد معروفی به نام «خواجه عبدالله انصاری» داشته كه بعدها شهرتی افزون‌تر از او به دست آورده و به «پیر هرات» مشهور شده است. «خواجه عبدالله انصاری» نیز همچون استاد خود «طاقی» تا پایان عمر، در فقه و حدیث بر مذهب حنبلی بوده است.۹

اگر «ابوعبدالله خفیف» بیست سال بعد از ترك بغداد و بازگشت به شیراز از دنیا رفته باشد، باید وفات او را حدود ۳۲۱ ق. فرض كنیم و اگر «موسی جیرفتی»، بیست سال بعد از او از دنیا رفته باشد، باید وفات او را در حدود ۳۴۱ ق. بپنداریم و اگر مدت زندگانی «موسی جیرفتی» را حدود هشتاد سال هم فرض كنیم، باید احتمال بدهیم كه وی در سال ۲۶۱ ق. متولد شده است. بنابراین، زندگی او در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجری بوده است. آخرین مرید شناخته شدۀ «موسی جیرفتی»، شخصی به نام «ابوعبدالله طاقی سجستانی» به گفته «خاتون‌آبادی» در سال ۴۱۰ ق. در هرات خراسان از دنیا رفته است.۱۰ بر این اساس، اختلاف سنی حدوداً پنجاه ساله میان «طاقی» مرید و «جیرفتی» مرشد، دور از عقل و منطق نمی‌نماید.

اما مشایخ «خواجه عبدالله انصاری» به «شیخ ابوعبدالله طاقی» شاگرد و مرید «موسی بن عمران جیرفتی» محدود نمی‌شود. «شیخ اسماعیل دباس جیرفتی» نیز از پیران و مشایخ او بوده است. این مهم‌ترین اطلاعی است كه ما از زندگی و شخصیت «دباس جیرفتی» داریم. «خواجه عبدالله انصاری» در سال ۴۸۰ ق. از دنیا رفته است؛ بنابراین باید گفت «دباس» نیز در قرن پنجم هجری و در روزگار حكومت «سلجوقیان» زندگی می‌کرده است. به احتمال زیاد، تولد «دباس» در اواخر قرن چهارم اتفاق افتاده باشد، ولی امكان هم‌زمانی میان پایان زندگانی «موسی جیرفتی» با آغاز زندگی «دباس جیرفتی» دور از منطق است. «خواجه عبدالله انصاری»، «دباس» را پیری روشن‌ضمیر و محدث دانسته است و «نورالدین عبدالرحمن جامی» نیز نوشته است: «شیخ‌الاسلام گفت كه اسماعیل دباس از پیران منست. پیر روشن بود و محدث. شیخ مؤمن شیرازی را دیده و از وی حكایت می‌کرد.۱۱

بنابراین، «شیخ مؤمن شیرازی» معاصر «جیرفتی»، حق استادی و مرشدی به گردن او داشته است. از اطلاعات منابع برمی‌آید «دباس» در زمانی كه هنوز جوان بوده در شیراز با «مؤمن شیرازی» كه سخت پیر شده بوده دیدار داشته است. داده‌هایی كه با استفاده از آن، در هم‌زمانی «مؤمن شیرازی» با «موسی بن عمران جیرفتی»، تردیدی نمی‌ماند.

در منابع، اطلاعات چندانی از زندگی و احوال «شیخ مؤمن شیرازی» به دست نیامد؛ اما چنان كه گفتیم «دباس» درك صحبت وی كرده و از او حكایاتی روایت كرده است. «جامی» نیز به نقل از «دباس جیرفتی» نوشته است: «نیت حج كردم. به شیراز رسیدم. به مسجدی درآمدم. شیخ مؤمن را دیدم، نشسته درزیی (خیاطی و رفوگری) می‌کرد. سلام كردم و بنشستم. مرا گفت: چه نیت داری؟ گفتم: نیت حج دارم. گفت: مادر داری؟ گفتم: دارم. گفت: بازگرد. پیش مادر شو. مرا خوش نمی‌آمد. گفت: چه می‌پیچی؟ من پنجاه حج کرده‌ام سر برهنه و پای برهنه. بی زاد و همراه. همه، تو را دادم. تو شادی دل مادر فرا من ده.۱۲

مهاجری از جامعه بریده

«ابراهیم بن نصر كرمانی» یكی از عارفان نیمه دوم قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری و به قول «ابن عساكر» از «ابدال» بوده است. ابدال به باور اهل تصوف و عرفان، به عارفان برجسته و واصل و صاحب كرامتی گفته می‌شود كه در هر اقلیم و در هر زمان، یكی از آن‌ها باید باشد و اگر وجود او نمی‌بود، عالم هستی نابود می‌شد.۱۳

«زكریای قزوینی» وجود اولیاء ابدال را یكی از ویژگی‌های سرزمین شام دانسته و در وصف آنان گفته است: «خداوند به سبب دعای این افراد، همگان را مورد بخشش و رحمت خود قرار می‌دهد.» او كوه لبنان مشرف بر منطقه حمص را كه دارای میوه‌ها و گیاهان خوراكی خودرو است را پناهگاه ابدال دانسته است. به گفته او اینجا سرزمینی است كه هیچ‌گاه از قوت حلال خالی نمی‌شود.۱۴ حتی در برخی متون آمده است كه در جنگ صفین «امام علی» (ع) یاران خود را از دشنام دادن به اهل شام به سبب وجود «ابدال» در میان مردم شام باز داشته است.۱۵

«ابراهیم بن نصر» در همین منطقه مدیترانه‌ای یعنی كوه لبنان از اعمال دمشق زندگی می‌کرده است. تنها منبع اطلاع ما از احوال «ابراهیم بن نصر كرمانی»، كتاب تاریخ دمشق «ابن عساكر دمشقی» است و تنها كسی كه اخبار مربوط به او را حكایت كرده شخصی به نام «ابوعبدالله محمد بن مانك سجستانی» است. «سجستانی» كه خود یكی از صوفیان پارسا بوده و همو بوده كه محل زندگی «ابراهیم بن نصر كرمانی» را كشف كرده است، در شهر انطاكیه شام سكونت داشته و در آنجا از «ابراهیم بن نصر» حكایت می‌کرده است. «سجستانی» تا نیمه‌های قرن چهارم هجری زنده بوده است.۱۶

روایت «سجستانی» از زندگی «ابراهیم كرمانی» در برخی بخش‌ها آن‌قدر عجیب است كه به افسانه می‌ماند. شبیه این روایت را درباره عرفای كرمان تنها در کتاب «تذكره‌الاولیاء» اثر «محرابی كرمانی» می‌توان یافت. حتی اگر خبرهای حاكی از خوارق عادات را درباره «ابراهیم بن نصر كرمانی» نتوانیم باور كنیم، در صورت اثبات وجود او در قرن چهارم باید نتیجه بگیریم كه وی از پریشانی احوال و نابسامانی اوضاع اجتماعی روزگار خود در رنج بوده و دعاهای او كه در آن از خداوند اصلاح حال امت پیامبر (ص) را می‌خواسته است، شاهدی بر این فرض است.

«ابن عساكر» خبر مربوط به «ابراهیم بن نصر» را با هفت واسطه از «ابوطاهر اصفهانی» تا «ابن مانك سیستانی» نقل كرده است. او، «ابن مانك سجستانی» را از افراد صالح دانسته و با این حساب بعید است آنچه درباره «ابن نصر كرمانی» گفته است، حاصل قدرت تخیل او بوده باشد. از این خبر برمی‌آید كه «ابن مانك» با شماری از دوستان خود از جمله «ابونصر بن بزراك» یا بزرگ دمشقی به قصد یافتن یكی از افراد عابد و پارسا وارد منطقه كوهستانی جنگلی لبنان شده‌اند. بی‌شک شهرت این منطقه به عنوان سكونتگاه دائمی این‌گونه افراد، انگیزه اصلی این گروه برای جستجو در این منطقه بوده است. آن‌ها سه روز در این منطقه پیاده‌روی كردند بی آن كه كسی را بیابند. حتی در روز چهارم، پای «سجستانی» كه برهنه بوده، تاول زده و ادامه مسیر را برای او دشوار ساخته است. آنان به سختی خود را به بالای كوه بلندی كه تك درختی بر آن روییده بود رساندند و در آنجا نشستند. همراهان «سجستانی» او را تنها می‌گذارند و به قصد یافتن یكی از ساكنان این كوهستان به راه می‌افتند. با تاریك شدن هوا، «سجستانی» برای در امان ماندن از جانوران وحشی بالای درخت رفت و خوابید. صبحگاهان در جستجوی آب برای وضو گرفتن از كوه پایین آمد و راه خود را به سمت یك آبادی كج كرد. در آنجا چشمه آبی یافت. وضو گرفت و به نماز ایستاد. در آن حال، صدایی توجهش را جلب كرد. سلام نماز را كه داد، به دنبال صدا به راه افتاد. ناگهان به غاری رسید كه تخته سنگ بزرگی جلوی آن قرار داشت. از تخته سنگ بالا رفت و سنگریزه‌ای از بالای آن به درون غار پرتاب كرد تا از نبودن جانور وحشی در آن آسوده خاطر شود. او سپس وارد دهانه غار شد. در آنجا پیرمردی کم‌بینا را یافت. به او سلام كرد. پیرمرد پاسخ او را داد و پرسید: از جنیان هستی یا انسیان؟ سجستانی پاسخ داد: نه من آدمی‌زاده‌ام. پیرمرد گفت: لا اله الا الله. از سی سال پیش تا الآن تو نخستین انسانی هستی كه با او برخورد می‌کنم. سپس به او تعارف كرد كه وارد شود. «سجستانی» وارد شد. پیرمرد گفت: حتماً خسته‌ای، راحت باش.

«سجستانی» مقداری در درون غار پیش رفت، سه اتاقك یافت. در یكی از آن‌ها رفت و خوابید. هنگام زوال ظهر، پیرمرد او را صدا زد: نماز كه خداوند تو را رحمت كند. «سجستانی» دوباره به سوی چشمه رفت و وضو گرفت و به پیرمرد اقتدا كرد و نمازی به جماعت خواند؛ اما پیرمرد تا آخر وقت ظهر همچنان نماز می‌خواند و دعا می‌کرد. سپس اذان گفت و به نماز عصر ایستاد. سپس ایستاده دستانش را به سوی آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا امت احمد را اصلاح كن، خداوندا گشایشی در كار امت احمد قرار بده؛ خداوندا امت احمد را مورد رحمت خود قرار ده.

در هنگام غروب آفتاب، باز اذان گفت و «سجستانی» می‌گفت: من هرگز كسی را آشناتر از او به اوقات نماز ندیدم. «سجستانی» گوید: چون نماز مغرب و دعاهای سه‌گانه خود را گفت از او پرسیدم: به جز این سه كلمه، دعای دیگری از تو نمی‌شنوم. پاسخ داد: هر كس این سه كلمه را در هر روز سه بار تكرار كند، خداوند او را از «ابدال» قرار خواهد داد. چون عشاء دوم را خواندیم، از من پرسید: نمی‌خواهی چیزی بخوری؟ گفتم: آری. گفت: برو داخل و هر چه می‌خواهی بخور. رفتم و در آنجا صخره‌ای بزرگ یافتم كه بر روی بخشی از آن گردو، بخشی دیگر پسته، بخشی دیگر كشمش، در جایی دیگر انجیر، در جایی دیگر سیب، در جایی دیگر خرنوب [میوه‌ای مدیترانه‌ای]، در جایی دیگر دانه سبز قرار داشت. هر چه می‌خواستم خوردم. چون هنگام سحر شد، خودش هم آمد و اندكی از آن خورد و به نماز ایستاد. سپس به سجده رفت و شنیدم كه در سجده این دعا را می‌خواند: خداوندا به سبب روی آوردنم به تو و ضعیف بودنم در برابر تو و شنیدنم به خاطر تو و فهمیدن از تو و بصیرت در كار تو و ماندن در خدمت تو و ادب نیك در ارتباط با تو بر من منت گذار. چون سر از سجده برداشت، پرسیدم این دعا از كجا بود؟ گفت: به من الهام شده و در برخی از شب‌ها این دعا را می‌خوانم. از دلم گذشت كه من هم همین را بخوانم كه این مرد مستجاب‌الدعوه است. از او پرسیدم: این میوه‌ها را از کجا می‌آوری؟ من بهتر از این‌ها ندیده‌ام. گفت: به زودی خواهی دید. ساعتی بیش نگذشت كه یك پرنده سینه سبز با دو بال سفید كه در منقارش دانه‌های كشمش و بین چنگال‌هایش دانه‌های گردو قرار داشت وارد غار شد. کشمش‌ها را روی کشمش‌ها و گردها را روی گردوها گذاشت. شیخ از من پرسید: این پرنده را دیدی؟ گفتم آری. گفت: از سی سال پیش این پرنده روزی هفت بار برایم غذا می‌آورد. در آن روز آمدن پرنده را شمردم؛ پانزده بار شد. این را به پیرمرد گفتم. پاسخ داد: ببین برای تو یك بار هم بیشتر آمد.

پیرمرد پیراهنی بدون آستین به تن داشت با پیشبندی شبیه كمان. پرسیدم این جامه را از كجا آورده‌ای؟ گفت: این پرنده همه ساله در روز عاشورا ده تكه از این پارچه می‌آورد. آن‌ها را در كنار هم قرار می‌دهم و این جامه درست می‌شود. او دستگاهی كه با آن خیاطی كند در اختیار داشت.

از سخنانی كه «سجستانی» از قول «كرمانی» مورد بحث نقل كرده، چنین برمی‌آید كه وی از رخدادهای روزگار خود بی‌اطلاع نبوده است. چنان كه می‌گوید: قرمطی به مكه آمد و در آنجا كشتار كرد و چه كرد و چه كرد. گفتم آری ولی مردم برای شكست او بسیار دعا كردند. پس چرا خداوند دعای مردم را اجابت نكرد؟ پاسخ داد: در مردم ده خصلت بود كه مانع از استجابت دعاهایشان می‌شد. نخست آن كه به خداوند اقرار می‌کنند ولی فرمانش را نمی‌برند. دوم آن كه می‌گویند رسول خدا را دوست می‌داریم ولی از سیره و سنت او پیروی نمی‌کنند. سوم آن كه قرآن می‌خوانند و به آن عمل نمی‌کنند. چهارم آن كه می‌گویند بهشت را دوست داریم ولی راه رفتن به آن را رها می‌کنند. پنجم آن كه می‌گویند از دوزخ بیزاریم ولی در مسیر آن ازدحام می‌کنند. ششم آن كه می‌گویند ابلیس دشمن ماست ولی با او همراهی می‌کنند. هفتم آن كه مردگان خود را به خاك می‌سپارند ولی پند نمی‌گیرند. هشتم آن كه از دیگران عیب‌جویی می‌کنند ولی عیب‌های خود را فراموش می‌کنند. نهم آن كه سرمایه می‌اندوزند ولی حساب و كتاب نمی‌کنند. دهم آن كه گورها را می‌شکافند و قصرها می‌سازند.

«ابوعبدالله سجستانی» گوید: من بیست و چهار روز نزد «ابراهیم بن نصر كرمانی» ماندم كه بهترین روزهای زندگی‌ام بود. روز بیست و چهارم از من پرسید: چگونه به اینجا رسیدی؟ سرگذشت خودم را برای او بازگفتم. گفت: دوستانت را دل‌مشغول كرد، اگر آن‌ها جای تو را می‌دانستند تو را نزد من رها نمی‌کردند؛ بهتر است نزد آن‌ها بازگردی. گفتم: راه را بلد نیستم. چیزی نگفت. آفتاب كه بالا آمد هر جور بود مرا روانه كرد. گفتم مرا سفارشی كن. گفت: هرگاه به زیارت حج رفتی، بین مقام [ابراهیم] و زمزم به دنبال مردی موطلایی، آبله‌رو كه موی كمی بر گونه‌ها دارد بگرد. او را پس از نماز عصر خواهی یافت. سلام مرا به او برسان و از او بخواه كه برایت دعا كند. دعای او برایت فایده‌ای بزرگ خواهد داشت ان‌شاء‌الله.

با من از غار بیرون آمد. جانوری ایستاده بودند. گفت نترس و سپس با زبانی سخن گفت كه من نفهمیدم. شاید زبان عبرانی بود. به من گفت: پشت سر این حیوان راه بیفت. هرگاه ایستاد، راهت را به سمت راست بگردان. اگر خدا بخواهد مسیر را پیدا خواهی كرد. جانور یك ساعتی راه رفت و ایستاد. نگاه كردم. گنبد دمشق را دیدم. وارد شهر شدم. مردم از نماز عصر به خانه بازمی‌گشتند. «ابن برزال ابونصر» را با گروهی پیدا كردم. بسیار خوشحال شد. داستان خودم را برای او شرح دادم. گفت: ما فقط یك نصرانی را دیدیم.

آن سال به قصد حج راهی مكه شدم. یك روز پس از نماز عصر، مردی را كه او نشانی‌اش را داده بود میان مقام و زمزم یافتم. او نشسته بود، به او سلام كردم. او مرا پاسخ داد. به او گفتم: «ابراهیم بن نصر كرمانی» به تو سلام رسانده است. پرسید: او را كجا یافتی؟ گفتم: در كوه لبنان. گفت: خدا او را رحمت كند. او مرد. پرسیدم: كی مرد؟ همین ساعت او را به خاك سپردیم.

«ابن عساكر» افزوده است: در یك روایت دیگر آمده كه پرنده را هم در كنار او در همان غار به خاك سپردیم. به گفته «ابن عساكر» همین حكایت را «ابوالقاسم منذری» نیز از «سجستانی» نقل كرده كه بخش‌هایی كم و زیاد دارد. «ابوبکر همدانی» هم همین قصه را از «سجستانی» نقل كرده و گفته است: در این سفر كه در سال ۳۱۸ هجری قمری رخ داده است، ابونصر بن برزگ دمشقی نیز با ما بود.۱۷

پسر رستم كرمانی؛ اندیشمندی دنیا گریز

در نیمه دوم قرن دوم هجری به جز «ابوحفص كرمانی»، از یك كرمانی دیگر ساكن خراسان سخن به میان آمده است. او «ابراهیم بن رستم كرمانی» است كه به گفته «جرجانی»، پدر یا جد او از مردم كرمان بوده است.۱۸ هیچ شرح‌حال‌نویسی اشاره نكرده كه پدر یا جد او از كدام شهر كرمان بوده‌اند.

راوی این خبر كه «ابراهیم بن رستم» از مردم كرمان بود، شخصی به نام «عباس بن مصعب» است. «ابن مصعب» خود از مردم مرو بوده و ظاهراً به اخبار مربوط به شهر خود و این كه در طول تاریخ چه كسانی از صحابه و تابعین و دانشمندان و بزرگان وارد این شهر شده‌اند، دل‌بستگی فراوانی داشته است.۱۹ شاید «رستم كرمانی» و «ازرق كرمانی» هر دو در یك زمان، كرمان را به قصد خراسان ترك کرده‌اند و بعدها فرزندانشان «عمر» و «ابراهیم» از سرآمدان در عرصه‌های علمی و ادبی روزگار خود شده‌اند. اگر «ابراهیم» را هم سن و سال «عمر ازرق» فرض كنیم، باید تولد او را در نیمه نخست قرن دوم و احتمالاً اوایل ظهور «عباسیان» در نظر آوریم. «ابراهیم» احتمالاً از نیشابور به مرو كوچید و چنان كه پیش از این گذشت در محله كوی چرم‌سازان این شهر اقامت گزید. همین اقامت طولانی در این شهر موجب شد بیشتر او را «مروزی» بخوانند تا «كرمانی». حضور او در مرو هم‌زمان شده بود با حضور «ابوالعباس عبدالله مأمون» پسر «هارون‌الرشید» از كنیز ایرانی خود «مراجل بادغیسی» كه از مرو بر تمام خراسان فرمان می‌راند. «ابراهیم» برخلاف «ابوحفص»، وارد خدمات دیوانی و كشوری دستگاه خلافت نشد و به تاریخ‌نگاری و خلق آثار بدیع ادبی روی نیاورد. او بیشتر به عنوان یك فقیه و محدث شناخته می‌شود.

«ابونعیم اصبهانی» نسبت او را «قرشی» ضبط كرده است.۲۰ معلوم نیست این انتساب، به دلیل آن است كه او و نیاكانش را از موالی قبیله عدنانی قریش می‌دانسته‌اند و یا این كه واژه قرشی ناشی از خطای نگارشی نسخه‌نویسان است كه «كرمانی» را «قرشی» خوانده و بازنویسی کرده‌اند. بعید نیست كه نسخه‌نویسی نسبت او را «الكرمنی» ضبط كرده و نسخه‌نویس دیگری آن را «القرشی» خوانده و بازنویسی كرده باشد.

«ابراهیم بن رستم»، پیوسته میان خراسان و عراق در حركت و مسافرت بود و از دانشمندان بسیاری، كسب علم كرد. نگاهی به فهرست طولانی استادان او - كه همگی از سرآمدان فقه و حدیث در روزگار خود بوده‌اند - گواه روشنی بر دل‌بستگی او به علوم دینی و رسیدن او به جایگاه بلند در این عرصه است. «ابوبكر ابراهیم بن رستم» فقیه مروزی از شاگردان «مالك بن انس»، «سفیان ثوری»، «فضیل بن عیاض»، «یعقوب قمی»، «حماد بن سلمه»، «ابوحمزه سكری»، «اسماعیل بن عیاش»، «نوح بن ابی مریم»، «خارجۀ بن مصعب» و «بقیۀ بن ولید» بوده است.۲۱

اما ظاهراً استادی كه «ابن رستم» پس از «مالك بن انس» بیشترین ارتباط را با او داشته، شخصی به نام «محمد بن الحسن» است كه «ابن رستم» از او فقه آموخته است. «ابن رستم» در بغداد كتاب «النوادر» را كه ظاهراً شامل احادیث كمیاب و غریبی می‌شده كه از «محمد» شنیده بوده است، گردآوری و تدوین كرد.۲۲

در ایامی كه «ابن رستم» در بغداد زندگی می‌کرد، افراد فراوانی در محضر او شاگردی می‌کرده‌اند كه برخی همچون «احمد بن حنبل» و «یوسف قطان» بعدها از بزرگان و سرآمدان فقه و حدیث روزگار خود شدند.۲۳

«ابراهیم كرمانی» نخست از اهل حدیث بود. چنان كه پیش از این گذشت، اهل حدیث عنوانی بود كه بر گروهی از اهل علم اطلاق می‌شده كه در روزگار اموی خود را عثمانی می‌خواندند و در عصر عباسی طرفدار تكیه شدید به احادیث شدند. «ابراهیم» نیز همچون دیگر دانشجویان آن روزگار، احادیث فراوانی حفظ كرد؛ اما در نهایت، وجود برخی احادیث نامعقول و ضعیف او را به فكر انداخت. او نزد «محمد بن الحسن» و افراد دیگری از اهل رأی یا همان معتزله عقل‌گرا رفت و کتاب‌های آنان را برای خود رونویسی كرد و سخنان آنان را دریافت.

به زودی رفت و آمد مردم و طلاب اهل علم به نزد او بسیار شد. او در نزد عامه مردم مرو نیز از نفوذ و مقبولیت برخوردار شد. گروه بسیاری از مردم این شهر نزد او آمدند و به او پیشنهاد كردند كه مقام قضاء را بپذیرد. ولی او از پذیرش این مسئولیت شانه خالی كرد.

«مأمون» در دوره اقامتش در مرو، «ابراهیم كرمانی» را نزد خود خواند او را به خود نزدیك ساخت، حتی «فضل بن سهل ذوالریاستین» وزیر مقتدر «مأمون» به منزل «ابراهیم» می‌رفت و در جلسات درسی او حاضر می‌شد، اما «ابراهیم» به خاطر «فضل» از جای برنمی‌خاست و میان او و دیگر شاگردان خود فرق نمی‌گذاشت. «اشكاب» كه فرد سخنوری بود بر او خرده گرفت كه ای ابراهیم! شگفتا كه وزیر خلیفه به حضور تو می‌آید ولی تو به خاطر این چرم‌سازان كه در نزد تو نشسته‌اند، از جای بلند نمی‌شوی. یكی از شاگردان در پاسخ او گفت: ما از دباغان دین هستیم؛ دینی كه به ابراهیم بن رستم چنان جایگاهی داده كه وزیر خلیفه به حضور او بیاید. اشكاب ساكت شد.۲۴

با این كه سال‌های زندگانی «ابراهیم بن رستم كرمانی»، هم‌زمان با دوره امامت امام «موسی كاظم» علیه‌السلام بوده و در بخشی از آن نیز، امام علویان و شیعیان «علی بن موسی‌الرضا» علیه‌السلام به عنوان ولی عهد «مأمون» در همان شهر مرو اقامت داشته است، ولی سندی دال بر ارتباط «ابراهیم» با امام باشد به دست نیامد. در متون شیعه نیز به‌ندرت از او یاد شده است. با این همه، اگر آنچه در متون رجالی و حدیثی اهل حدیث و اهل سنت و اهل رأی در خصوص وثاقت و تقوای او آمده است درست باشد، می‌تواند دلیلی قطعی بر ارادت وی به خاندان پیامبر اسلام (ص) نیز باشد. توجه «مأمون» عباسی به او نشان می‌دهد كه اگر «ابن رستم كرمانی» از شیعیان هم نبوده، دست‌کم از معتزلیان عقل‌گرا بوده است. «یحیی بن حسن» از نوادگان امام «سجاد» علیه‌السلام به سندش از «ابراهیم بن رستم» و او در نهایت از رسول خدا (ص) روایت كرده است كه ایشان خطاب به «عقیل» فرمودند:

«ای عقیل! تو را به دو سبب دوست می‌دارم. یكی به خاطر خودت و دیگری به خاطر برادرت علی.»۲۵ او همچنین به سندش به نقل از «جابر بن عبدالله انصاری» از «رسول خدا» (ص) نقل كرده است كه فرمود: «هر كس بخواهد به سرور جوانان بهشت بنگرد، به حسین بن علی بنگرد.»۲۶

پایان زندگی ابراهیم رستم و ارزیابی شخصیت او

«ابراهیم كرمانی» در طول زندگی هرگز به زمامداران و دستگاه خلافت عباسی، نزدیك نشد. این دوری گزیدن از اصحاب قدرت، ریشه در اعتقادات او داشته است. او از «ابوبكر هذلی» روایتی شنیده كه سندش به «ابن عمر» می‌رسد. بر اساس این حدیث، پیامبر (ص) فرموده است: «هر كس قرآن بخواند و در دین ژ‍رف بیندیشد، سپس به نزد سلطانی بشتابد به سبب طمع‌ورزی نسبت به آنچه در دست اوست، خداوند بر دل او مهر خواهد زد و در هر روز به رنگی از عذاب او را شكنجه كند.»۲۷

او در حدیثی كه سندش به «انس بن مالك» می‌رسد از «رسول خدا» (ص) نقل كرده است كه فرمود: «دانشمندان، امینان پیامبران هستند تا زمانی كه با سلطان هم‌نشین نشده و به دنیادوستی آلوده نشده باشند؛ پس هر گاه با سلطان و دنیا هم‌نشین شدند، به پیامبران خیانت ورزیده‌اند. از آن‌ها بپرهیزید و بترسید.»۲۸

«ابراهیم كرمانی» در عوض، دوستانی داشت كه عابدان زمان خود بودند، چنان که به گفته خودش، مدت بیست و چهار سال با «عبدالله بن عون بصری» هم‌نشینی داشته و معتقد است فرشتگان خدا حتی یك خطا برای او ننوشته‌اند.»۲۹

شاید نپذیرفتن مقام قضاء از سوی «ابراهیم بن رستم کرمانی» نیز ریشه در اعتقادات دینی او داشته باشد.

تاریخ مرگ «ابراهیم كرمانی» را برخی سال ۲۱۰ و برخی دیگر ۲۱۱ ق. نوشته‌اند، از جمله «اسحاق بن ابراهیم حفصی» گوید: «ابراهیم در سفر حج بود كه در سرخس بیمار شد؛ در نیشابور بیماری‌اش شدت گرفت و از ادامه سفر باز ماند. نُه روز در نزد ما ماند و در روز دهم روز چهارشنبه - ده روز مانده به پایان ماه جمادی‌الثانی سال ۲۱۱ ق. - در خانه اسماعیل طوسی در محله حفص از دنیا رفت. امیرمحمد پسر محمد بن حمید طاهری بر پیكرش نماز خواند و او را در كنار دروازه معمر به خاك سپردند.»۳۰

شایان ذکر است تا چند دهه پس از مرگ او، شاگردانش در شهرهای گوناگون از او نقل‌قول می‌کرده‌اند. به عنوان مثال «علی بن ازهر رازی» شاگرد «ابراهیم كرمانی» مدت‌ها در سمرقند و خجند تدریس علم حدیث داشت تا در سال ۲۴۸ ق. درگذشت. دیگر شاگرد سمرقندی او «عبدالله بن نصر عتكی» نیز هشت سال پیش از آن در همان شهر از دنیا رفته بود.۳۱

ذکر این نکته نیز ضروری می‌نماید که برخی احادیث او را قابل اعتماد و برخی ضعیف ارزیابی کرده‌اند، چنان که «یحیی بن معین»، «ابن رستم» را فردی موثق و قابل قبول دانسته است، در حالی كه «دارقطنی» او را چندان قوی نمی‌بیند.۳۲

یادداشت‌ها و پی‌نوشت‌ها:

۱. ابن‌حبیب نیشابوری، حسن‌بن‌محمد: عقلاء‌المجانین، به كوشش ایوهاجر محمدسعید زغلول، بیروت: دارالكتب‌العلمیه، ۱۴۲۴ ق، ص ۱۹.

۲. جامی، نورالدین عبدالرحمن: نفحات‌الانس من حضرات القدس، به كوشش محمود عابدی، تهران، مؤسسه اطلاعات، ۱۳۸۲، ص ۲۶۹.

۳. زمچی اسفزاری، معین‌الدین محمد: روضات‌الجنات فی اوصاف مدینۀ هرات، به كوشش سید محمدکاظم امام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۳۳۲...

۴. خاتون‌آبادی، سید عبدالحسین حسینی: وقایع‌السنین و الاعوام، به كوشش محمدباقر بهبودی، تهران: كتابفروشی اسلامیه، ۱۳۵۳، ص ۲۴۸.

۵. بناكتی، ابوسلیمان داود بن محمد: روضۀ اولی‌الالباب فی معرفۀ‌التواریخ و الانساب، به كوشش جعفر شعار، تهران: انجمن آثار ملی، ۱۳۴۸، ص ۲۲۱.

۶. خاتون‌آبادی، سید عبدالحسین: وقایع السنین و الاعوام، ص ۲۵۱.

۷. جامی، نورالدین عبدالرحمن: نفحات‌الانس، ص ۲۷۰.

۸. مقدسی، ابوعبدالله محمد بن احمد: احسن‌التقاسیم فی معرفه‌الاقالیم، ترجمه علی‌نقی منزوی، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۱، ص ۴۶۹ - ۴۶۸.

۹. زمچی اسفزاری، معین‌الدین محمد: روضات‌الجنات فی اوصاف مدینۀ هرات، ج ۱، ص ۳۲۱، پاورقی ۳.

۱۰. خاتون‌آبادی، سید عبدالحسین حسینی: وقایع‌السنین و الاعوام، ص ۲۴۸.

۱۱. جامی، نورالدین عبدالرحمن: نفحات‌الانس، ص ۳۴۸.

۱۲. همان، همان ص.

۱۳. مناوی، عبدالرؤوف بن علی: التوقیف علی امهات‌التعاریف، قاهره: عالم الكتب، ۱۴۱۰ ق/۱۹۹۰ م، ص ۲۹.

۱۴. قزوینی، زكریا بن محمد: آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت: دارصادر، ۱۹۹۸ م، ص ۲۰۶.

۱۵. ابن عساكر، علی بن حسن: تاریخ مدینۀ دمشق و ذکر فضائلها و تسمیۀ من حلها من الاماثل او اجتاز بنواحیها من‌واردیها و اهلها، به كوشش علی شیری، بیروت: دارالفكر، ۱۴۱۵ ق، ج ۱، ص ۳۳۴.

۱۶. همان، ج ۵، ص ۲۱۹ - ۲۱۵.

۱۷. همان، ج ۷، ص ۲۴۳ - ۲۳۹.

۱۸. جرجانی، ابواحمد عبدالله‌بن‌عدی: الكامل‌فی‌ضعفاء‌الرجال، به كوشش یحیی مختار الغزاوی، بیروت: دارالفكر، ۱۴۰۹ ق/ ۱۹۸۸ م، ج ۱، ص ۲۶۳.

۱۹. نك: ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی: الاصابه فی تمییز الصحابه، به كوشش علی‌محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل، ۱۴۱۲ ق/ ۱۹۹۲ م، ج ۶، ص ۴۷۴؛ ذهبی، شمس‌الدین ابوعبدالله: تاریخ‌الاسلام و طبقات‌ المشاهیر و الاعلام، به كوشش عبدالسلام تدمری، بیروت: بی نا، ۱۴۰۹ ق، ج ۹، ص ۶۴۱.

۲۰. ابونعیم اصبهانی، احمد بن عبدالله: تاریخ اصبهان (ذكر اخبار اصبهان)، به كوشش سید كسروی حسن، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۲۱۹.

۲۱. خطیب بغدادی، ابوبكر احمد بن علی: تاریخ بغداد او مدینه السلام، به كوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۴۱۷ ق، ج ۶، ص ۷۰.

۲۲. حیدر، اسد: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۲۲ ق، ج ۱، ص ۳۲۹.

۲۳. ذهبی، شمس‌الدین ابوعبدالله: تاریخ‌الاسلام و طبقات‌‌المشاهیر و الاعلام، ج ۱۴، ص ۴۰.

۲۴. خطیب بغدادی، ابوبكر احمد بن علی: تاریخ بغداد او مدینۀ السلام، ج ۶، ص ۵۸۹ - ۵۸۷؛ ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی: لسان المیزان، بیروت: مؤسسه الاعلی للمطبوعات، ج ۱، ص ۵۷؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی: المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۹۹۲ م، ج ۱۰، ص ۲۳۶.

۲۵. ابن‌عساكر، علی‌بن‌حسن: تاریخ مدینۀ‌دمشق، ج ۴۱، ص ۱۸؛ مجلسی، محمدباقر:بحارالانوار الجامعۀ لدرراخبار ائمۀ الاطهار، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۱۵ ق، ج ۳۵، ص.

۲۶. ابن عساكر، تاریخ مدینۀ دمشق، ج ۱۴، ص ۱۳۶.

۲۷. ابونعیم اصبهانی، احمد بن عبدالله: تاریخ اصبهان، ج ۱، ص ۲۲۰.

۲۸. رافعی قزوینی، عبدالكریم بن محمد: التدوین فی اخبار قزوین، به كوشش عزیزالله عطاردی قوچانی، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۴۰۸ ق، ج ۲، ص ۴۴۵.

۲۹. همان، ج ۳۱، ص ۳۵۸.

۳۰. خطیب بغدادی، ابوبكر احمد بن علی: تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۷۲.

۳۱. نسفی، عمر بن محمد: القند فی ذكر علماء سمرقند، به كوشش یوسف الهادی، تهران: نشر میراث مكتوب، ۱۳۷۸، ص ۲۶۵ و ۵۱۴.

۳۲. ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی: المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج ۱۰، ص ۳۲۶.

طبیب کرمانی ناجی مشروطیت

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

انقلاب مشروطیت، انقلاب و رویدادی اجتماعی - سیاسی در تاریخ ایران و بخشی از جنبش مشروطه ایران است - که فارغ از دستاوردها نامطلوب و کاستی‌ها و موانع حاص از آن - سبب تغییر نظام حکومتی ایران ازمطلقه به مشروطه، تشکیل مجلس قانون‌گذاری و تدوین اولین قانون اساسی ایران شد. به تعبیری، انقلاب مشروطه،انقلابی عدالت‌خواه، ضدظلم و استبداد و خواهان استقرار قانون بود که در نتیجۀ پیوند روشنفکران و روحانیون آزادی‌خواه به دست آمد. درخواست تأسیس عدالت‌خانه، ایجاد مجلس، محدود کردن اختیارات شاه و حتی کوتاه کردن دست بیگانگان را، از دلایل مشروطه‌خواهی مردم ایران برشمرده‌اند.

شایان ذکر است، پیش از دوره قاجار در اندیشه سیاسی ایرانیان، سلطنت ودیعه‌ای الهی محسوب می‌شد و ارتباط حکومت و مردم بر پایه الگوی سنتی، یعنی شاه و رعیت بود که بر اساس آن شاه سایه خدابر روی زمین و جان، مال و ناموس رعیت در تسلط او قرار می‌گرفت که باید امنیت مردم را حفظ می‌کرد. وظیفه رعیت نیز اطاعت محض از شاه بود. به این ترتیب ارتباط حکومت با مردم بر مداری یکنواخت می‌چرخید و نوعی ارتباط ارباب‌رعیتی با توجه به اندیشه‌ای سنتی میان نظام سیاسی و جامعه برقرار شده بود.

در واقع، مردم ایران در جنبش مشروطیت به دنبال کسب آزادی‌ها و حقوق از دست رفته‌ای بودند که در سده‌های متمادی به‌وسیله عمال حکومت‌های مستبد پایمال شده بود. از این رو با مشارکت گروه‌ها و طیف‌های مختلف مانند روحانیان، بازاریان، روشنفکران و طبقات متوسط شهری پدید آمد و در نهایت، این هم‌گرایی و ائتلاف علمای مشروطه‌خواه به نتیجه رسید و فرمان مشروطیت صادر شد. هر چند که در ادامه، چندی استبداد صغیر محمدعلی شاهی قد علم نمود و باز با هم‌گرایی اقشار مختلف، این معضل حل شد، اما بعدها مشکلات و واگرایی مابین مشروطه‌خواهان بیشتر و این حرکت به مسیری دیگر رفت، اما نمی‌توان به سادگی از جوار مبارزات، هم‌گرایی و ائتلاف اقشار مختلف جامعه ایران چون: روحانیون، روشنفکران، اقوام و اقلیت‌ها، زنان، نیروهای نظامی، بازاریان، پیشه‌وران، اصناف، کشاورزان، اقشار حاشیه شهرها و ... گذشت و از آنان یاد ننمود.

در این میان، چه گونه می‌توان از خیزش آزادی‌خواهانۀ ایرانیان در نهضت مشروطیت ایران سخن گفت، امّا سهم و نقش متفکران، اندیشمندان و مبارزان کرمانی‌ها را از نظر دور داشت. در حالی که نخستین فریادهای قانون طلبی و مبارزه با استبداد عصر ناصری در روزنامه فارسی‌زبان «اختر» به سردبیری «میرزا آقاخان کرمانی» و «شیخ احمد روحی کرمانی» منعکس گردید و در سال‌های منتهی به پیروزی مشروطیت - و حتی بعد از آن و دوران استبداد صغیر - بخش اعظمی از بیداری و هیجان و تحرکات مبارزان، وامدار مطالب و نوشته‌های در جراید مختلف و توسط «مجدالاسلام کرمانی» و «ناظم‌الاسلام کرمانی» بود.

بی‌شک شلیک گلولۀ «میرزا رضا کرمانی» گرچه قامت نیم قرن استبداد و خودکامگی صاحب‌قران قاجار را خم کرد و به مافات آن، خود - بی‌آن که کسی را شریک و همکار خود قلمداد نماید - بر بالای دار رفت و دو همشهری اندیشمند دیگرش، میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی - به همراه خبیرالملک - نیز دستگیر و از عثمانی به ایران منتقل و توسط محمدعلی میرزا ولیعهد در تبریز، سر از تن‌شان جدا و پوست از سرشان کنده شد، اما پژواک آن شلیک، کم‌تر از یک دهه - در اوج مبارزات مشروطیت - در کاخ سلطنتی طنینی دیگر داشت و «مظفرالدین شاه» را از ترس عاقبتی چون «شاه بابا» وادار نمود تا با دستانی لرزان بر فرمان مشروطیت، صحه مبارک نهد.

یا انعکاس هتک حرمت به «حاج میرزا محمدرضا مجتهد کرمانی» توسط شاهزاده مغرور قجر - ظفرالسلطنه - توسط مجدالاسلام و ناظم‌الاسلام کرمانی در تهران، چنان آتش خشمی شعله‌ور گردید، که بحث روز منابر علمای مشروطه‌خواه پایتخت در ماه مبارک شد و افزون بر آن، موجبات وحدت آنان و به تعبیری، «جرقه انقلاب مشروطیت» گردید.

در میان این همه خدمات کرمانی‌ها در جریان مبارزات انقلاب مشروطیت، دور از انصاف است اگر سهم ارزندۀ طبیبی کرمانی را نادیده انگاشت که نقشی مهم در آرامش خاطر و کسب رضایت شاه مالیخولیایی و ترسو، جهت صدور هرچه سریع‌تر فرمان مشروطیت داشت.

این اندیشمند، پزشک، ادیب، محقق، فرهنگ‌نویس، مترجم و ... که جزو بنیان‌گذاران نخستین مجلس حفظ‌الصحه در ایران بوده و همچنین بنیان‌گذار مدرسه شرف، از اعضای شایسته و پرتوان و پرکار انجمن معارف، مؤلف و مترجم چند کتاب در حوزه فیزیک، شیمی، تشریح، پزشکی، درمان‌شناسی‏ از زبان فرانسوی، مؤلف اثری در عرصه دستور زبان فارسی، طبیب خاص و مورد اعتماد ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین شاه قاجار، مؤسس بیمارستان دولتی (سینا) در تهران و بیمارستان رضوی در مشهد مقدس، تحقیق و نگارش ۲۵ رساله جهت تدوین کتاب ارزندۀ «فرهنگ نفیسی» و ... «میرزا علی‌اکبر خان نفیسی» و یا همان «ناظم‌الاطباء کرمانی» است.

لذا در ادامه جهت اطلاع بیشتر خوانندگان محترم مجله، اشاره‌ای گذرا به خاندان و مقام علمی و فرهنگی «ناظم‌الاطباء کرمانی» خواهیم داشت.

همان گونه که اشاره شد، «میرزا علی‌اکبر خان ناظم‌الاطباء» از طبیبان برجستۀ ایران در اواخر دورۀ قاجاریه است که پدرش«میرزا حسن طبیب کرمانی»بوده که مانند نیاکانش به طبابت اشتغال داشته است و نیاکان او، اعضای«خاندان نفیسی» کرمان محسوب می‌شوند که از چند قرن قبل در این شهر به علم طب اشتغال داشته‌اند و نسب آن‌ها به«حکیم برهان‌الدین نفیس بن عوض بن حکیم کرمانی»از معروف‌ترین پزشکان قرن نهم هجری و پزشک دربار«الغ بیک بن شاهرخ بن تیمور گورکانی»می‌رسیده ‌است.

زنده‌یاد دکتر «سعید نفیسی» - فرزند ناظم‌الاطباء کرمانی - در خصوص اجداد خود و پدرش آورده است:

«مرحوم دکتر علی‌اکبر‌خان نفیسی [ناظم‌الاطباء کرمانی] از خاندان کهنی بود که بیش از پانصد سال خاندان دانش بوده است و نسبت وی تا هفت پشت بدین گونه است: علی‌اکبر بن‌ محمّد حسن بن علی‌اکبر بن‌ محمّد علی ‌بن ‌محمّد ‌کاظم ‌بن ‌ابوالقاسم بن ‌محمّد کاظم ‌بن ‌سعید شریف. نیای هفتم وی میرزا سعید شریف طبیب کرمانی از پزشکان نامی قرن یازدهم بود و مدتی در اصفهان می‌زیست و به اصطلاح آن روز «حکیم ‌باشی» دربار‌ شاه‌عباس بزرگ بود. نسب وی به سه پشت به حکیم برهان‌الدّین نفیس‌ بن عوض‌ بن ‌حکیم طبیب کرمانی می‌رسد که معروف‌ترین پزشک اواسط قرن نهم بود و در کرمان می‌زیست و چون شهرت وی به‌ الغ‌بیک‌ بن شاهرخ‌ بن‌ تیمور گورکان پادشاه دانش‌‌پرور معروف (۸۵۳ - ۸۵۰ ق) رسید او را از کرمان به سمرقند به دربار خود خواند و تا پایان عمر وی در سلک دانشمندان بسیاری که در سمرقند گرد‌ آمده بودند می‌زیست و پس از مرگ او در ۸۵۳ ق. دوباره به کرمان بازگشت.

حکیم برهان‌الدّین نه‌تنها یکی از معروف‌ترین پزشکان زمان خود بود، بلکه یکی از نامورترین پزشکان ایران به شمار می‌رود و برخی از مؤلفات او در طب بیش از چهارصد سال مرجع همۀ پزشکان اسلام و از کتاب‌هایی بوده که طبیبان هر دیاری آن‌ها را فرامی‌گرفته‌اند. معروف‌ترین آن‌ها کتاب‌ «شرح‌الاسباب» است که برای امتیاز از شروح دیگر به «شرح‌‌الاسباب نفیسی» معروف است. این کتاب شرحی بر کتاب ‌الاسباب و العلامات تألیف محمّد بن ‌علی بن عمر سمرقندی که از مهم‌ترین کتاب‌های پزشکی قدیم بوده و وی به شرح آن پرداخته و آن شرح را در سمرقند در اواخر ۸۲۷ ق. به پایان رسانیده است. دومین کتاب او که از حیث شهرت شرح موجز «قانون» است. ابی‌الحزم علاءالدّین قرشی معروف به ابن‌النفیس پزشك معروف مختصری از قانون معروف‌ترین كتاب‌های ابن‌سینا در طب ترتیب داده كه آن را «مجزالقانون» نامیده و حكیم‌ برهان‌الدّین شرحی بر «موجزالقانون» نوشته که برای امتیاز از شرح دیگر آن را «شرح نفیسی» می‌نامند. این شرح را در غرۀ‌ ذی‌الحجۀ ۸۴۱ ق. در سمرقند به پایان رسانیده سپس در کرمان حواشی بر آن نوشته ...

حکیم‌ برهان‌الدین به جز این دو کتاب معروف، کتاب‌های دیگر هم در طب تألیف کرده از آن جمله است «کلیات شرح نفیسی» و «بحارین» و «رساله‌ای در سمومات».

از زمان حکیم برهان‌الدّین تا آغاز قرن چهاردهم هجری همۀ افراد این خاندان در کرمان زیسته‌اند و به مناسبت نام جدّ خود نفیس ‌بن عوض بن‌ حکیم، نام خانوادگی خود را «نفیسی» اختیار کرده‌اند.

از مردان دیگری که در زمان‌های اخیر از این خاندان برخاسته‌اند میرزا محمّد‌ تقی بن محمّد کاظم‌ بن ‌ابوالقاسم‌ را باید شمرد که پسر جدّ سوم مرحوم دکتر نفیسی و یکی از مشاهیر عرفای پایان قرن دوازدهم و آغاز قرن سیزدهم بود و در طریقت مظفر‌علی‌شاه نام داشت و مرید خاص و جانشین میرزا محمّد تربتی ملقب به مشتا‌ق‌علی‌ شاه بود، در ۱۲۱۵ ق. وی را زهر دادند و هلاک کردند و او را به نظم و نثر در تصوف آثار بسیار است از آن جمله دیوان غزلیاتی که به سبک مولانا‌ جلال‌الدّین بلخی که در پایان آن‌ها به نام مرشد خود مشتاق‌علی تخلص کرده و به همین جهت به نام «دیوان مشتاقیه» معروف است و نیز مثنوی «بحرالاسرار و مجمع‌البحار» و «جامع ‌البحار» و «کبریت احمر» از آثار اوست.

دیگر از معاریف این خاندان میرزا عبدالحسین‌ بن میرزا عبدالرحیم ‌بن ‌عبدالحسین بردسیری معروف به میرزا آقاخان کرمانی است که مادرش دختر میرزا محمّد ‌کاظم‌ بن ‌میرزا محمّد ‌تقی مظفر علی‌شاه بود و در ۱۲۷۰ ق. در کرمان ولادت یافت و در ۱۳۱۴ قمری در تبریز در راه عقاید سیاسی خود کشته شد و به همین جهت از معاریف ایران به شمار می‌رود ...

حاج میرزا حسن‌خان طبیب، پدر مرحوم دکتر نفیسی مانند نیاکان و پدران خود در کرمان پزشک معروفی بود و در ۱۳۰۰ قمری درگذشت و وی نیز چند رساله در فن خود پرداخته است ...»۱

اما «میرزا علی‌اکبرخان» در ۱۷ ربیع‌الاول ۱۲۶۳ ق (۱۲ اسفند ۱۲۲۵/ ۳ مارس ۱۸۴۷) به عنوان دومین فرزند خانواده در شهر کرمان - در زمان حکمرانی فضلعلی‌خان بیگلربیگی بر کرمان - متولد گردید. پدرش، «حاج میرزا حسن‌خان طبیب» بود و مادرش نیز دختر «ملا محمد کوهبنانی»، معروف به «هدایت علی» است. این شخص از جمله مشاهیر طریقه نعمت‌اللهی زمان خویش و از مریدان مولانا عبدالصمد همدانی بود و در کرمان معتقدان بسیار داشت، که گویا به واسطه اختلافی با «ابراهیم‌خان ظهیرالدوله» - حاکم وقت کرمان - از کرمان نفی بلد شد.

«میرزا ابوالحسن‌خان کلانتر» که در خردسالی شاگرد ایشان بوده، در تذکرۀ عرفای کرمان در مورد وی آورده است: «... نام نامی و اسم گرامی آن جناب، آخوند ملا محمد است ... نسبت آن جناب به حضرت سلطان بایزید بسطامی می‌رسد و به عمار یاسر منتهی می‌گردد ... «آخوند بمانعلی»۲ که صاحب حمله حیدری مشهوره است، در حضور آن جناب موعظه می‌کرد ... چون از جمیع علوم صوری و معنوی و رسوم ظاهری و باطن و حسن سلوک با اکابر و اصاغر بلده و بلوک دانا و بینا بود، ملاهای ظاهر حسد بردند و به سعایت و نمّامی از شهر بیرونش کردند، به فساد مفسدین و عناد معاندین نواب ابراهیم‌خان ظهیرالدوله حاکم کرمان آن جناب را عذر خواست و بساط عذرخواهی را به رسم اخراج آراست. فقیر۳ ده ساله بود، در خدمت آن جناب تحصیل مقدمات می‌نمود. از فرط مرحمت به آن فضیلت، فقیر را هدایة به نحوی درس می‌فرمود ...

در این بین میرزا زین‌العابدین کدخدای شهر آمد سلام کرد و نشست. خانه را از غیر پرداخته، در را بست. اول رقّت زیادی کرد و فرمایشات خان حاکم [ابراهیم‌خان ظهیرالدوله] را به این زبان به بیان آورد که شما همه ساله یا به زیارت عتبات عالیات عرش درجات مشرف بودید، یا به مشهد مقدس رضویه علی شرفها الف آلاف التحیۀ جبین ضراعت و مسکنت می‌سودید، اکنون زمستان زیارت عتبات مشکل و رفتن به خراسان آسان هست؛ به مشهد مشرف شوید و فیض عظیم برید. آن جناب متبسماً فرمود که معنیش اخراج است، به تمهید مقدم چه احتیاج؟ ما این خانه خرابه را می‌توانیم گذاشت، [اما ابراهیم‌خان حاکم] گذشتن از عمارات آئینه و حکمرانی را چگونه می‌توان دست برداشت؟! همان سال مرحوم [ابراهیم‌]خان مأمور به طهران گشت و همه را به غایت حرمان گذاشت و گذشت۴ ... شب به منزل چل پایه۵ رسیدند و در آنجا سکونت گزیدند. نماز مغرب و عشا را اقتدا به آن مقتدای اهل صفا ادا کردند. بعد از تعقیبات و ادعیه وارده و سلام و صلوات روی به صحبت آوردند ... بعد از اتمام نماز روی از درگاه بی‌نیاز برنتافته و به تعقیبات و تسبیحات حضرت «سبوح ربنا و رب الملائکه و الروح» شتافتند.

ناگهان قوم بلوچ دین تباه/ حمله‌ور گشتند بر مردان راه/ جمله را کردند عاری از لباس/ آن ستمگر فرقه حق‌ناشناس ... نام آن سگ، گرگ بود که اسدالله زمان و یوسف دوران را پیراهن قبا و قبا پیرهن نمود، تیغ تیز برافراخت و آن بزرگوار را در مصلا شهید ساخت. یک سر بر بنه ریختند و آتش و نهیب برانگیختند.» ۶

شایان ذکر است «ملا محمد کوهبنانی» - هدایت علی - که در عزیمت از کرمان به مشهد مقدس، در میان بیابان لوت در منزلی که به چهل پایه یا چهل زینه معروف است، گرفتار راهزنان بلوچ شدند و او اغلب قافله - جز سه تن - کشته - و در میان صوفیه به شهید رابع یا شهید چهارم معروف - شد و جنازه‌اش در کوه بنان به خاک سپرده شد و اینک مرقدش از زیارتگاه‌های معروف آن ناحیه است.

«میرزا علی‌اکبر» در شهر کرمان، رشد و نمو یافت و تا حدود بیست سالگی در این شهر به تحصیل پرداخت، اما بنا بر سنت خانوادگی چندین قرن خاندان، تمایل به فراگیری طب داشت و چون در این ایام، «محمداسماعیل‌خان وکیل‌الملک» - بعد از چند سال مباشرت حکومت کرمان در زمان حکمرانی «کیومرث میرزا» - خود حاکم ایالت کرمان (۱۲۸۴ - ۱۲۷۷ ق) و بانی اقدامات عمرانی و اجتماعی شایانی در کرمان نیز شده بود، چون استعداد و لیاقت شخصی و خانوادگی «میرزا علی‌اکبر خان» را برای فراگرفتن علم طبابت می‌دانست، ضمن ترغیب او بدین مهم - چون در این میان از دارالخلافه دستوری رسیده بود که چند تن از جوانان را که از بهترین خاندان‌های هر شهری باشند برای تحصیل در مدرسۀ دارالفنون که به همّت «میرزا‌ تقی‌خان امیرکبیر» ‌اساس آن گذاشته شده بود به تهران روانه کنند - در اواخر سال ۱۲۸۲ ق. «میرزا علی‌اکبر خان» جهت تحصیل طب به تهران عزیمت نمود.

«میرزا علی‌اکبرخان» در تهران و مدرسۀ دارالفنون، زیر ‌دست استادان معروف‌ پزشکی آن زمان چون: «میرزا‌ رضا دکتر» و «میرزا کاظم محلاتی» به تحصیل طب پرداخت و از همان آغاز استعداد و قریحۀ خاص خود را آشکار ساخت، چنان که پس از مدتی، به معمول آن زمان به معاونت و یا به‌اصطلاح آن روزگار به خلافت استادان خود برقرار گردید و در ادامه در سال ۱۲۸۵ ق. - در حالی که هنوز دورۀ طب دارالفنون را به پایان نرسانده بود - به امر «علی‏‌قلی‌خان اعتضادالسلطنه» وزیر علوم، طبابت فوج مهندس به او ارجاع شد و در سال ۱۲۸۸ ق. که قحطی معروف‌ و بیماری‌های گوناگون در تهران روی داد، این طبیب کرمانی، در خدمات پزشکی که به او رجوع شده بود، خدمات بسیاری در این زمینه کرد۷ و در نهایت، او در سال ۱۲۸۹ ق. از طب فارغ‌التحصیل گردید.۸

بعد از اتمام دوره شش سالۀ تحصیل در دارالفنون، چون ناصرالدین‌شاه قاجار از سفر اول فرنگستان بازگشته بود و تحت تأثیر امکانات اروپا - به پیشنهاد «میرزا حسن‌خان مشیرالدوله» - تصمیم به احداث بیمارستانی به شیوۀ آنجا گرفته شده بود، «ناظم‌الاطباء کرمانی» مسئول این مهم شد و او نیز نخستین بیمارستان مدرن در ایران را تأسیس و خود وی نیز به ریاست بیمارستان که همان مریض‌خانۀ دولتی بود، برگزیده شد؛ بیمارستانی که امروز به نام «سینا» نامیده می‌شود.۹

کم‌تر از یک دهه، «ناظم‌الاطباء» ریاست «مریض‌خانۀ دولتی» را بر عهده و به پاس خدماتش در این دوران، لقب «حکیم‌باشی» به او اعطا گردید، تا آن که در ۱۲۹۳ ق. و به دنبال تشکیل مجلس «حفظ‌الصحه»، - در حالی که تنها حدود ۳۰ سال سن داشت - به عضویت این مجلس پذیرفته و توانست با رجال طراز اول مملکت نشست و برخاست نماید و پنج سال بعد نیز (۱۲۹۸ ق.) به منصب سرهنگی و نشان و حمایل آن با خطاب «خانی» مفتخر گردید.

در همین ایام نیز به خواهش «میرزا حسین‌خان مشیرالدوله؛ سپه‌سالار»۱۰ که حاکم خراسان و تولیت آستان قدس رضوی شده بود، به مشهد مقدس رفت و مأمور تأسیس و مرمت دارالشفای آستان مقدس - که چندی رو به ویرانی نهاده بود - گردید. ناظم‌الاطباء کرمانی توانست کار بازسازی و مرمت آن دارالشفا را با توجه به اصول و اسلوب بیمارستان‌های جدید اروپایی آن دوران سر و سامان دهد و بدین گونه، دومین بیمارستان به شیوۀ مدرن زیر نظر او فعالیت خود را آغاز نمود و به پاس این خدمات، از سوی حکومت مرکزی به منصب و نشان و حمایل «سرتیپی» نائل آمد.

«ناظم‌الاطباء کرمانی» بعد از مرمت دارالشفای آستان قدس و سر و سامان دادن آنجا، پس از فوت «سپه‌سالار» (۱۲۹۸ ق.) به تهران بازگشت و ضمن انجام فعالیت‌های شایان در عرصه معارف، به حرفه اصلی خود، طبابت در دربار اشتغال داشت و در این ایام به طور خاص مورد توجه «میرزا یوسف مستوفی‌الممالک» صدراعظم نیز بود، چرا که افزون بر مهارت در طبابت، به‌واسطۀ آن که مستوفی‌الممالک مردی عارف مشرب بود۱۱، به جهت سمت ارشادی جدّ مادری ناظم‌الاطباء - ملا محمد کوهبنانی؛ هدایت علی - به او احترام می‌کرد.

بی‌شک فوت «مستوفی‌الممالک» از جمله دلایلی بود که باعث شد تا «ناظم‌الاطباء کرمانی» پیشنهاد «مسعود میرزا ظل‌السلطان» را اجابت نموده و در سال ۱۳۰۳ ق. از تهران به اصفهان عزیمت نماید؛ اما گویا روحیه و منش او با سلوک مستبدانۀ «ظل‌السلطان» چندان سازگاری نداشت و لذا بعد از دو سال اقامت در اصفهان، چون مصاحبتش را موافق طبع خویش نیافت، برخلاف رضای‏ او به تهران بازگشت.

«ناظم‌الاسلام کرمانی» در خصوص شرح حال این دوران دیگر همشهری خود - ناظم‌الاطباء کرمانی - آورده است: «... پس از فوت مرحوم سپه‌سالار به طهران آمده، چند سالی مشغول خدمات عامه و اشاعۀ معارف بود و در سال ۱۳۰۳ [ق.] برحسب امر شاهزاده ظل‌السلطان به اصفهان رفته و در آن شهر مینونشان دو سال توقف کرده، سپس به طهران مراجعت نموده ...»۱۲

همان‌گونه که «ناظم‌الاسلام کرمانی» نیز آورده، بعد از بازگشت «ناظم‌الاطباء» به تهران، از خدمت دیوان و دیوانیان دوری جسته و بیشتر وقت و همت خود را صرف مطالعه، ترجمه و طبابت عامه مردم نمود۱۳، تا آن که در اواخر سال ۱۳۰۹ و اوایل ۱۳۱۰ ق. شیوع وبای سخت در تهران، باعث شد تا نقش و جان‌فشانی‌های «ناظم‌الاطباء» در جریان مداوای مردم، دهان به دهان پیچیده و شهرت و محبوبیتش از این گذر به گوش «ناصرالدین‌شاه» و درباریان رسیده و وقتی «شاه» بیش از پیش از شایستگی و کاردانی و حذاقت او در پزشکی‏ آگاه شد، به اصرار وی را در ردیف نزدیکان، خاصان و اطبای حضور خویش درآورد و به روایتی اندکی بعد که از هر حیث امانت و صداقت و عفت وی را آزمود، به طبابت مخصوص اندرون شاهیش [زنان و خانواده شاه] برگزید و تا ۱۳۲۸ [ق.] پی‌ در ‌پی این سمت را در دربار ایران داشت و از سوی دیگر یکی از مشهورترین و حاذق‌ترین پزشکان شهر به شمار می‌رفت.۱۴

«ناظم‌الاطباء کرمان» تا سال ۱۳۱۳ ق. که «ناصرالدین‌شاه» به تیر اسلحه همشهری‌اش، «میرزا رضا کرمانی» به قتل رسید، به عنوان طبیب شاه و اندرون شاهی خدمت می‌نمود و نکته جالب این که، بعد از این واقعه و قتل «شاه بابا» که به نوعی بار دیگر اهالی کرمان مورد خشم قاجاریه قرار گرفتند تا جایی که «ناظم‌الاسلام کرمانی» عنوان می‌کند:

«مرحوم مظفرالدین شاه خیال کشتن میرزا رضا و قصاص آن را نداشت، کراراً گفته بود قصاص و کشتن میرزا رضا تشفی قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم. نوکرهای شاه از این کلام پی بردند به این که مظفرالدین شاه از اهل کرمان متنفر است و به این جهت مدتی اهل کرمان در انظار ذلیل و خوار بودند، حتی آن که بندۀ نگارنده در چند مجلس خود را خراسانی‌الاصل معرفی کردم.»۱۵

با این وصف آن چه جالب‌توجه است این که اهل کرمان - چون دورۀ آغازین سلسلۀ قاجاریه به‌واسطه پناه دادن به «لطفعلی‌خان زند» و مقابله با «آقا محمدخان قاجار» و تمسخر او توسط کودکان و زنان و ... - مورد تنفر قاجاریه بودند، در این مقطع زمانی نیز به‌واسطۀ آن که باز یک کرمانی، «صاحب‌قران قاجار» را قبل از آغاز جشن‌های پنجاهمین سال پادشاهی به قتل رسانده بود، مورد تنفر قاجاریه قرار گرفته بودند تا جایی که «مظفرالدین شاه»، خون‌بهای قتل «شاه بابا» را مساوی با قتل تمامی «اهل کرمان» برمی‌شمرد، «ناظم‌الاطباء کرمانی» نه‌تنها مورد خشم «مظفرالدین شاه» و درباریان قرار نگرفت، بلکه بلافاصله او را به عنوان پزشک خاص خویش در دربار نگاه داشت.

حضور این طبیب و اندیشمند کرمانی در دربار و جوار شاه، چندی بعد برای اقشار جامعۀ ایران، بسیار مفید و مؤثر واقع شد و آن بازمی‌گردد به زمانی که زمزمه‌های «مشروطیت‌خواهی» و تقلیل قدرت استبدادی شاه و درباریان در کشور طنین‌انداز شد.

البته قبل از پرداختن به این مهم، بد نیست به تعدادی از خدمات دیگر «ناظم‌الاطباء کرمانی» اشاره نمود. از جمله این که در سال ۱۳۱۵ ق. و به دنبال شیوع بیماری دیفتری در ایران، «ناظم‌الاطباء برای نخستین بار داروی این بیماری را وارد ایران و جان عده‌ زیادی را نجات داد. «سپهر» در این مورد آورده است:

«... مرض دیفتری که نوعی خناق و درد گلوی بی‌معالجه در آن روزگار بود و از طریق فرنگی‌ها به ایران سرایت کرده و معالجه‌اش را در این اواخر نیافته بودند، اما در این سال، داروی آن را که به سرم ضد دیفتری موسوم است و بهترین سرم آن هم، سرمی است که در دارالعلم پاستور پاریس ساخته می‌شود، به دست آوردند. از این دارو میرزا علی‌اکبرخان ناظم‌الاطباء در سال هزار و سیصد و پانزده هجری قمری به تهران آورد و در معالجه دیفتری به کار برد.»۱۶

افزون بر طبابت که فعالیت و تخصص اصلی «ناظم‌الاطباء کرمانی» بود، او در دیگر علوم و حوزه‌ها نیز فعالیت و نقشی تأثیرگذار داشت، از جمله در عرصه توسعه و گسترش معارف. چنان که بعد از انتخاب «میرزا علی‌اصغرخان امین‌الدوله» به مقام صدراعظمی و جنبشی که در راستای ترویج معارف پدید آمد، تعدادی از روحانیون متجدد، فرهیختگان و دانش‌پژوهان و ... چون: میرزا حسن رشدیه، یحیی دولت‌آبادی، شیخ مهدی کاشانی، شمس‌العلماء، ناظم‌الحکماء، ناظم‌الاطباء کرمانی، اسماعیل‌خان آجودان‌باشی و ... «انجمن معارف»یا «انجمن تأسیس مکاتب ملیۀ ایران» را در سال ۱۳۱۵ ق. و یک سال بعد نیز، «كتابخانه ملی معارف» را - با مجموعه‌ای كه با كوشش فراوان گردآوری كرده بود - در جنب مدرسه دارالفنون، در محل انجمن، تأسیس نمودند و از جمله اقدامات آن می‌توان به: تأسیس مدرسه (چون» شرف، دانش، مظفریه، علمیه و ...)، تدوینکتاب‌های درسی، کتابخانه، دارالترجمه، دارالتألیف و کلاس‌های شبانه برای بزرگ‌سالان، انتشار روزنامه معارف اشاره نمود.۱۷

شایان ذکر است، «ناظم‌الاطباء کرمانی» علاوه بر عضویت در انجمن - به مانند چند تن دیگر از اعضای انجمن که تأسیس مدرسه ابتدایی را برعهده گرفتند - او نیز «مدرسه شرف» را که یکی از نخستین مدارس جدید تهران بود، تأسیس و خود مدتی مدیریت مدرسه را نیز برعهده داشت و نه‌تنها بدون دریافت پاداش مالی آن را به شیوه اروپایی اداره می‌نمود، بلکه بیشتر مخارج آن را نیز شخصاً پرداخت می‌کرد و بعد از چندی، مدیریت مدرسه را به «میرزا ابراهیم‌خان آجودان‌باشی» واگذار نمود.

«ناظم‌الاسلام کرمانی» دربارۀ تأسیس مدرسه شرف توسط «ناظم‌الاطباء کرمانی» آورده است:

«... علاوه بر خدمات مذکوره، برحسب امر مرحوم میرزا علی‌خان امین‌الدوله صدراعظم در انجمن معارف داخل شده و از اندام آن مجلس محترم بشمار آمده و در خدمت به معارف از هیچ‌گونه مشقت کوتاهی نفرموده و در تأسیس مدارس رنج‌ها برده و به‌ویژه مدرسۀ شرف و تربیت کودکان بی‌بضاعت از بذل مال و جان دریغ و مضایقه نکرد.

اگر ساعات شبانه‌روزی ناظم‌الاطباء را تقسیم بر عیادت مریضی و حق‌الزحمه که به ایشان می‌دادند بکنیم، هر ساعتی پنج تومان پول رایج ایران می‌شود. با وجود این دخل لااقل دیده شد که در بیست و چهار ساعت شبانه‌روزی ۱۶ ساعت اوقات خود را مصروف مدارس و انجمن می‌نمود یعنی حضور در مدرسه و رسیدگی به اطفال یتیم و امور انجمن معارف را مقدم می‌داشت بر حضور در مجالس پادشاه و ابناء آن؛ و نیز دیده شد که از صد تومان حق‌الزحمه و حق‌القدم عیادت مریض گذشت برای رفتن به مدرسۀ شرف و رسیدگی به اطفال یتیم ...»۱۸

اما در باب نقش «ناظم‌الاطباء کرمانی» در جریان مشروطیت باید ذکر کرد، او نه تنها به عنوان طبیبی حاذق در دربار و نزد «مظفرالدین شاه» از اعتبار و جایگاهی خاص برخوردار بود، بلکه منش و سلوک او تا به حدی نزد شاه مقبولیت داشت، که در سال ۱۳۱۷ ق. مظفرالدّین شاه برای اولین بار قصد عزیمت به اروپا را داشت و حرم‌خانۀ خویش را با خود نیز می‌برد، ناظم‌الاطباء در آن سفر همراه شد و چون حرم‌خانه در تبریز ماند، وی تا بازگشت مظفرالدّین شاه از اروپا، در تبریز مأمور پاسبانی از اندرون شاه بود.۱۹

همین اعتبار و جایگاه «ناظم‌الاطباء کرمانی» در نزد «مظفرالدین شاه» بود که باعث شده بود تا در هنگام مبارزات مشروطه‌خواهی در ایران، او به عنوان ناصح، جرأت و جسارت داشته باشد تا شاه را به سمت قبول فرمان مشروطیت توصیه کند. در همین رابطه زنده‌یاد «باستانی پاریزی» معتقد است:

«... همه تصور می‌کنند که مشروطۀ ایران به زور خطابه‌های سید جمال [واعظ] یا به کوشش‌های آقا سید عبدالله [بهبهانی] و آقای [سید محمد] طباطبایی، یا روزنامۀ صوراسرافیل، یا کمک انگلیس‌ها پیش رفته و به هر حال در اثر این عوامل گوناگون - بیداری مردم و روزنامۀ حبل‌المتین و غیره پدید آمد، اما از یک عامل خیلی مهم غافل مانده‌ایم و آن اثرِ اطبای آن روز - یعنی ناظم‌الاطباء کرمانی و خلیل‌خان ثقفی اعزاز است که پی‌درپی شاه را تشجیع می‌کردند که مشروطه به مردم بدهد تا فشار بر خودِ شاه کمتر شود و این امر را در سلامت او مؤثر می‌دانستند.»۲۰

اما مهم‌ترین رخدادی که در تاریخ کشور ثبت گردیده و به تعبیری نام «ناظم‌الاطباء کرمانی» و «مشروطیت» ایران را به هم پیوند داده است، خدمت ارزشمند این طبیب کرمانی است که توانست این نهضت نوپا را وامدار شجاعت، درایت و جان‌فشانی خود نماید.

به گفتۀ اغلب منابع هنگامی که مبارزات مشروطه‌خواهی در ایران به اوج خود رسیده و تا به بار نشستن آن، تنها یک قدم مانده بود، مقارن با ایامی که - به گفتۀ «سعید نفیسی» - «مظفرالدّین شاه» از دو سال پیش بستری و رنجور بود و «ناظم‌الاطباء کرمانی» بیش از همۀ پزشکان دیگر بیشتر طرف اعتماد شاه و دربار بود چنان که شب نیز بر بالین شاه می‌خفت و با وجود عدۀ کثیر اطبای ایرانی که گرد او را فراگرفته بودند، او طبیب معالج هر روز و هر شب بود.۲۱

ناظم‌‌‌الاسلام کرمانی، این رخداد را این گونه شرح داده است:

«... از کارهای محیرالعقول ناظم‌الاطباء آن که در زمانی که مرحوم مظفرالدین شاه، دستخط مشروطیت ایران را صادر فرمود، لیکن هنوز امر مشروطیت ناتمام بود و شاید به اندک سستی از بین رفته بود که طبیب مخصوص سهواً و یا کس دیگری عمداً، دوای عوضی به مظفرالدین شاه داده و آن مرحوم را گمان این بود که او را مسموم نموده‌اند. نزدیک بود خیالات مالیخولیایی بر سر آن مرحوم [مظفرالدین شاه] افتد که فوراً ناظم‌الاطباء رسیده، اطباء حضور را مات و متحیر و شاه را مبهوت و مرعوب دیده، بقیه دوا را که در فنجان نگاه داشته بودند و اگر طبیب آلمانی دیده بود علناً می‌گفت این دوا سمّ است یا مضرّ، ناظم‌الاطباء ملتفت شده که هم [جان] بعضی درخطر است و هم خیالات مرهوم شاه را تلف می‌کند، فوراً بقیۀ دوا را لاجرعه به سر کشیده و ته فنجان را با آب خالص شسته و نیز آشامیده و گفت: نقلی ندارد، دوا مضر نیست.

بعد از آن به معالجه شاه و خود پرداخته تا چندی دیگر شاه را نگاه داشت تا امر مشروطیت مستحکم گردید.

عجب در این است که ناظم‌الاطباء با این که چندین دفعه خطاهای اطباء را ملتفت شده و جبران هم نمود، لکن الی کنون، فتوت کرده، به احدی این راز را نگفت و راضی نشد که طبیب نادان از نان خوردن باز ماند. دیگر آن که پیوسته در خلوت، مضار استبداد و منافع مشروطیت را به مرحوم مظفرالدین شاه می‌رسانید.»۲۲

«سعید نفیسی» - پسر ناظم‌الاطباء کرمانی - نیز در ادامۀ روایت قبل خود، مبنی بر این که به واسطه بیماری مطفرالدین شاه از دو سال قبل از مشروطیت و همچنین اعتماد شاه و درباریان به ناظم‌الاطباء، او شب‌ها نیز بر بالین شاه می‌خفت، این رویداد را این گونه روایت نموده است:

«... در این میان واقعۀ بسیار شگفتی روی داد که یکی از عجایب حوادث تاریخ آن زمان است. شبی که اتفاقاً حال بیمار [مظفرالدین شاه] را اطمینان‌بخش دیده و [ناظم‌الاطباء کرمانی] به خانه بازگشته بود، در نیمه شب ناگهان او را بیدار کردند و به بالین [مظفرالدین]شاه خواندند.

همین که به آنجا رسید، دید در پشت خوابگاه شاه، جمعی از درباریان، جوانی را - که از آن زمان جزو پیشخدمتان دربار بود و پس از آن در سیاست ایران تا سال گذشته همواره بیش و کم وارد بوده است و پیش از این مقدمات طب را در فرانسه فراگرفته و به آنجا نرسیده بود که فارغ‌التحصیل شود - در میان گرفته و می‌خواهند با کارد و چاقو کارش را بسازند و می‌گویند شاه را زهر داده است. به هر زحمتی وی را از دست ایشان نجات داد و به خوابگاه شاه رفت و دید وی [شاه] نیز خود را باخته و در دم مرگ است و چون نسخۀ دارویی را که آن جوان تازه‌کار نوشته و به شاه خورانده بود نگریست، متوجه شد که دوای سمی را به جای آن که چند قطره بنویسد، چند گرم نوشته و بدین گونه او را مسموم کرده است.

چاره جز این ندید که شاه را دل دهد و آن بدبخت را از کشته شدن رهایی بخشد و بهترین تدبیری که می‌توانست این بود که گفت: دارو سمّی ندارد و برای آن که شاه و اطرافیان را قانع کند، بازماندۀ دارو را که در بالین بیمار بود خود سر کشید و وفوراً پازهری تهیه دید و در ضمن این که به شاه می‌خورانید، خود نیز خورد و غائله‌ای که آن جوان هنگامی که میدان را از پزشکان تهی دیده فراهم کرده بود بدین گونه خوابید و شگفت‌تر این که این واقعه در حساس‌ترین موقع یعنی در زمانی روی داد که مظفر‌الدّین شاه فرمان مشروطیت را امضا کرده اما هنوز اجرا نشده بود و پیداست که اگر وی شاه را از آن خطر نرهانیده بود، فرمان مشروطیت به کجا می‌رسید؛ بنابراین می‌توان تشخیص داد که در صدور فرمان مشروطه، این واقعه تا چه حد مؤثر بوده است ...»۲۳

«سعید نفیسی» همچنین در خصوص نقش «ناظم‌الاطباء کرمانی» در رابطه با نهضت مشروطیت بعد از فوت «مظفرالدین شاه» و روی کار آمدن «محمدعلی شاه» آورده است:

«... با این همه باز وی از خدمات به مشروطیت ایران خودداری نداشت، چنان که چون محمّد‌علی ‌میرزا به پادشاهی نشست و با مشروطه‌خواهان از در عناد در آمد خواست چنین وانمود کند که فرمان مشروطیتی که پدرش امضا‌ کرده است اعتبار ندارد و در پایان زندگی در دورۀ بیماری و در موقعی آن را امضا کرده است که مشاعرش درست نبوده و از وی [ناظم‌الاطباء کرمانی] بیش از پزشکان دیگر در این کار امیدوار بود، به همین جهت یکی از برادران خود را نزد او فرستاد و وعدۀ مبالغ خطیر کرد که وی گواهی دهد که شاه در زمانی که این فرمان را امضا کرده مشاعرش درست نبوده است؛ چون وی طبیب معالج و شب ‌و روز پرستار او بوده است از روی گواهی کامل این شهادت را می‌دهد. ولی وی [ناظم‌الاطباء کرمانی] تن به این گواهی در نداد و هر چه کردند راضی نشد که چنین سندی را امضا کند و بدین جهت پزشکان دیگری هم که دست‌اندرکار بودند و شاید آماده شده بودند جرأت نکردند در این کار‌ گواهی دهند.»۲۴

شایان ذکر است، - همان‌گونه که پیش‌تر نیز اشاره شد - «ناظم‌الاطباء کرمانی» افزون بر طبابت که تا دم آخر حیات بدان اشتغال داشت، در امور دیگر و در عرصه‌های متعدد نیز فعالیت‌های شایانی داشت، از جمله در حوزه تألیف و ترجمه می‌توان این آثار را مشاهده نمود:

- تدوین کتاب «تعلیمات ابتدایی» که «ناظم‌الاطباء کرمانی» در سال ۱۳۱۷ ق. آن را انتشار داد و در واقع نخستین کتاب روش جدید برای نوآموزان محسوب می‌گردید و سال‌ها شاگردان سال اول و دوم مدارس جدید آن را می‌خواندند.

- انتشار دستور زبان فارسی به نام «نامۀ نوآموز» از نخستین کتاب‌هایی است که در سال ۱۳۱۶ ق. و در این عرصه منتشر گردیده است.

- «ناظم‌الاطباء کرمانی» در سال ۱۳۱۷ ق. کتابی بزرگ به نام «پزشکی نامه» منتشر نمود که به تعبیری، معروف‌ترین و رایج‌ترین كتاب در علم تراپوتیك «داروشناسی» و ماتیرمدیکال «مواد پزشکی» است. گویا این کتاب از بدو انتشار مورد قبول و توجه شگفتی از جانب اهل فن قرار گرفته است.

- سلسله کتاب‌هایی که «ناظم‌الاطباء کرمانی» فنون مختلف پزشکی تألیف یا ترجمه کرده که نسخه‌های آن‌ها به خط وی باقی مانده است و نخستین آن‌ها کتابی است در «تشریح» که ترجمۀ آن را ۱۳۰۵ ق. به پایان رسانده است و دیگران عبارتند از: «پاتولوژی و کلینیک جراحی»، کتابی در فیزیک، کتابی در جراحی، کتابی در تراپوتیک، دو رساله در باب سوء هضم و کتاب «مذاکرات» که بنابر روش (Aide-mémoire) تألیف دکتر کورلیو طبیب فرانسوی که در ۱۳۰۷ ق. به پایان رسیده است و همچنین، رساله‌ای است در آخرین دورۀ روز وبا در سال ۱۳۲۳ ق. نوشته و در همان زمان چاپ شده است.

- اما مهم‌ترین و شاخص‌ترین اثر غیرپزشکی «ناظم‌الاطباء کرمانی» که - به قول «سعید نفیسی» - شریک سال‌های آخر زندگی وی تا لحظه مرگ بوده و ۳۰ ‌سال او را مشغول کرده بود، «فرهنگ نفیسی» یا «فرهنگ ناظم‌الاطباء» است. این کتاب ۳۳۱۷ صفحه و به قطع رحلی انتشار یافته و شامل ۹۹۵۵۲ لغت عربی و ۵۸۸۷۹ لغت فارسی یعنی روی هم رفته ۱۵۸۴۳۱ لغت و در چهار مجلد سه ستونی انتشار یافته است.

«ناظم‌الاسلام کرمانی» نیز که در زمان نگارش «فرهنگ نفیسی»، شاهد زحمات همشهری‌اش «ناظم‌الاطباء کرمانی» بوده، در این باره آورده است: «... و از کارهای بزرگ و تألیفات سترگ آن دانشمند است که اکنون قریب ده سال است که در تدوین و ترتیب لغات فارسی مشغول و اکثر اوقات خود را مصروف این خدمت نموده است که در واقع می‌توان گفت مجلس آکادومی صحیح، خانۀ ناظم‌الاطباء است و تمام لغات فارسی و غیرفارسی را که امروز بین ایرانیان مستعمل است به ترتیب حروف تهجی مرتب و جمع و در چهار جلد مندرج کرده که هر مجلد زیاده از هشتاد هزار بیت کتابت دارد، سه مجلد آن تمام و مجلد چهارم نزدیک به اتمام است؛ و این خدمت را دانشمندان و عقل، بزرگ‌ترین خدمات به معارف ایران بلکه به معارف اسلامیه می‌دانند ...»۲۵

سرانجام این فرهیختۀ علم و ادب در سن ۷۹ سالگی - در حالی که تا واپسین لحظات حیات به مطالعه و تدوین اشتغال داشت - در روز دوشنبه ۲۶ ذی‌القعدۀ ۱۳۴۲ (۹ خرداد ۱۳۰۳) فوت و در ایوان آیینه بقعه «سر قبر آقا» (مدفن سیدابوالقاسم امام جمعه تهران در دوره قاجاریه)۲۶ دفن گردید.

«ناظم‌الاطباء کرمانی» از همسر اول خود - که در جوانی فوت کرد - صاحب یک پسر شد. او دکتر «علی‌اصغر مؤدب نفیسی»، ملقب به مؤدب‌الدوله (۱۳۲۸ - ۱۲۵۱ ش.) است که همچون پدر و اجدادش، تحصیل طب را سرلوحه زندگی خود نموده و مدتی استاد مدرسه طب دارالفنون بود و در کابینه بعد از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (کابینۀ سید ضیاءالدین طباطبایی)، به عنوان نخستین وزیر بهداشت (صحیه و خیرات عمومی) ایران انتخاب شد.

همسر دوم «ناظم‌الاطباء کرمانی» نیز در جوانی درگذشت و فرزندی به جا نگذاشت، اما از همسر سوم خود دارای چهار پسر و سه دختر شد که اولین پسرش، دارای شهرتی چونان خود او گشت و او، دکتر «سعید نفیسی» (۱۳۴۵ - ۱۲۷۴ ش.) است که زادۀ کرمان بود و می‌توان تعریف و توصیف زنده‌یاد دکتر «عبدالحسین زرین‌کوب» را در خصوص او کاملاً منطبق بر شخصیت او دانست، آنجایی که «سعید نفیسی» را شخصیتی چند بعدی دانسته: مورخ، محقق، ادیب، منتقد، نویسنده، مترجم، زبان‌شناس، شاعر، روزنامه‌نگار.

«سعید نفیسی» جزو نسل اول استادان دانشکده حقوق ودانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود که علاقه‌مندی او به تاریخ و ادبیات ایران، باعث شده بود تا آثار تازه و پژوهشی پدید آورد و تعداد بسیاری از متن‌های منثور و منظوم فارسی را به شیوه‌ای علمی منتشر کند و از گمنامی بیرون آورد. وی در عرصه‌های متعددی چون: ترجمه، تصحیح و مقابله و انتشار متون ارزنده فارسی، نگارش رمان تاریخی و ... کارهای زیادی منتشر نموده و برخی، آثار باقی‌مانده از «سعید نفیسی» اعم از حوزه تاریخ و ادبیات و ترجمه را بالغ بر یک صد و بیست جلد برشمرده‌اند. او همچنین از بنیان‌گذاران مکتب نثر دانشگاهی است و عده‌ای نیز، «سعید نفیسی» را معمار نثر جدید معاصر ایران نامیده‌اند.

دکتر «حسن‌خان مشرف‏‌الدوله نفیسی»، فرزند دیگر «ناظم‌الاطباء کرمانی است، که دارای دکترای حقوق از دانشگاه پاریس و مدارک دیگر دانشگاهی در امورمالی بوده است. او به تعبیری، روزنامه‌نگار، قاضی، وکیل دادگستری و از کارگزاران اقتصادی دوره پهلوی بود که عملکردش در مسئولیت‌های مختلف در آن دوره بسیار آماج انتقاد و اتهام شد. او از مؤسسان شرکت سهامی بیمه ایران بود اما بیش از هر چیز نامش به عنوان وزیر دارایی ایران در دوران اشغال در جنگ جهانی دوم یاد می‌شود که سیاست‌هایش به افت شدید ارزش پول کشور انجامید. «مشرف‏‌الدوله نفیسی» مدتی نیز روزنامه «پند»را نیز منتشر می‌كرد.

یادداشت‌ها و پی‌نوشت‌ها:

۱. نفیسی، سعید: احوال بزرگان (دکتر علی‌اکبرخان نفیسی ناظم‌الاطباء)، مجله یادگار، تهران: سال سوم، شماره ۴، ۱۳۲۵؛ ناظم‌الاسلام کرمانی، میرزا محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، تهران: آگاه، ۱۳۶۲، ص ۲۲۵.

۲. منظور ملا بمانعلی صاحب حمله حیدری است که زرتشتی بود و به دلیل بیماری و دیدن خواب و عنایات حضرت علی (ع) مسلمان گشت و مرقدش اکنون در پشت مسجد جامع کرمان (قدمگاه) است.

۳. منظور نویسندۀ تذکره؛ میرزا ابوالحسن خان کلانتر.

۴. اشاره به سفر ابراهیم‌خان ظهیرالدوله (حاکم کرمان) به تهران و فوت وی در آنجا.

۵. اشاره به مکانی در کوهبنان که به چهل زینه نیز مشهور بوده است. کاروان‌سرایی نیز در این محدوده به نام چهل‌پایه وجود دارد.

۶. کلانتر کرمانی، میرزا ابوالحسن‌خان: تذکره عرفا، شعرا، روحانیون و منجمین کرمان، نسخه خطی، ۱۲۹۴ ق. ص ۶۶ - ۶۱.

۷. حتی ذکر شده، ناظم‌الاطباء کرمانی، یکی از شاگردان خود به نام میرزا اسدالله جلیل‌الاطباء را تشویق به نگارش رساله‌ای در باب شرایط حفظ صحت و احتراز از سرایت امراض مسریه و مداوای وبا نمود.

۸. جهت اطلاع بیشتر نک: شیخلووند، فاطمه: استاد سعید نفیسی بزرگمرد ادب فارسی (شرح‌حال و زندگی و آثار و افکار)، تهران: جامی، ۱۳۸۴، ص ۵۶؛ دهخدا، علی‌اکبر: مقدمه لغت‌نامه دهخدا، زیر نظر محمد معین، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۳۷.

۹. نفیسی، سعید: احوال بزرگان (دکتر علی‌اکبرخان نفیسی ناظم‌الاطباء)، مجله یادگار، تهران: سال سوم، شماره ۴، ۱۳۲۵.

سعید نفیسی - فرزند ناظم‌الاطباء کرمانی - در زمان نگارش این مطلب (۱۳۲۵ ش.) ضمن بیان این موضوع، در پاورقی مطلب، در خصوص نام «بیمارستان سینا» نیز پیشنهادی داشت بدین مضمون: «چه قدر بجا بود اگر اولیای وزارت بهداری، اسم «سینا» را از روی این بیمارستان برمی‌داشتند یا آن که لااقل آن را به «ابن‌سینا» مبدل می‌ساختند؛ زیرا که ما همه می‌دانیم که نام آن حکیم و طبیب بزرگ که از مفاخر بزرگ ایران است «ابن‌سینا» است نه «سینا» و «سینا» نام جدّ اوست که معلوم نیست که و چه ‌کاره بوده و واقعاً از علم و معرفت بهره‌ای داشته است یا نه. لغت «سینا» را کلیمیان از راه تقلب بر سر زبان‌ها انداخته‌ و پاره‌ای از مؤسسات خود را به آن نام نامید‌ه‌اند تا یادگاری از «کوه سینا» داشته باشند و مسلمین هم پیش خود چنین تصور کنند که غرض از این کلمه «ابن‌سینا» یا جدّ اوست، به هر حال استعمال «سینا» به جای «ابن‌سینا» هم رکیک است و هم غلط.»

۱۰. «میرزا حسین قزوینی»، ملقب به «مشیرالدوله» و «سپه‌سالار»، ازجمله رجال مطرح دوره قاجاریه است که در دوران صدارت امیرکبیر، سه سال کارپرداز ایران در بمبئی و مدتی نیز کنسول ایران در تفلیس شد. از دیگر سمت‌های «سپه‌سالار» می‌توان به: وزیر مختار ایران در استانبول، وزیر عدلیه و اوقاف و وظایف، وزیر جنگ، صدراعظم ایران، وزیر جنگ و وزیر امور خارجه، حاکم قزوین و در نهایت، حاکم خراسان اشاره نمود. «سپه‌سالار» را می‌توان نماینده موج سوم اصلاح‌گری از دوران حکومت قاجار، پس از «عباس میرزا» و «امیرکبیر» دانست. او در دوران صدارت و وزارت دست به اصلاحات سیاسی و اجتماعی زد.

۱۱. «میرزا یوسف مستوفی‌الممالک»، معروف به «آقا» یا «جناب آقا»، پسر «میرزا حسین مستوفی‌الممالک آشتیانی» (۱۳۰۳ - ۱۲۲۷ ق.) است که در زمان صدارت پنج تن از صدر اعظم‌های قاجار (حاجی میرزا آقاسی، امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری، محمدخان سپه‌سالار و میرزا حسین‌خان سپه‌سالار) عهده‌دار منصب مستوفی‌الممالکی بود. پدرش نیز از زمانسلطنت فتحعلی شاه، مستوفی‌الممالک ایران بود و مصدر خدماتی نیز در ایران گردید. از مهم‌ترین سمت‌های «میرزا یوسف» می‌توان به: حکومت عراق (اراک)، اداره امور آذربایجان، کردستان،قم، ساوه، زرند، اداره رخت‌دارخانه و صندوق‌خانه شاه، اصطبل خاصه، عمارات دولتی و ...، همچنین وزیر اعظم کشور، صدراعظمی اشاره نمود.

بنا به گفتۀ اغلب منابع، «مستوفی‌الممالک» محسنات زیادی داشته و از رجال عاقل و مجرب بوده و خیانتی هم از او شنیده نشده است. او دستی، آباد کننده داشت و در ایجاد جاده و جاری ساختن قنوات می‌کوشید. حسن‌آباد، یوسف‌آباد، نصرت‌آباد، بهجت‌آباد، عباس‌آباد، امیرآباد، ونک و فرحزاد که از محله‌های تهران است، توسط او آباد شده است. همچنین به آوردنآبرود کرج به تهران همت گماشت. وی دراویش را گرامی می‌داشته و با آنان نشست و برخاست می‌کرده است.

۱۲. ناظم‌الاسلام کرمانی، میرزا محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۲۱۵ - ۲۱۴.

۱۳. همان، ص ۲۱۵.

۱۴. نفیسی، سعید: احوال بزرگان (دکتر علی‌اکبرخان نفیسی ناظم‌الاطباء)، ص ۵۸ - ۵۷.

۱۵. ناظم‌الاسلام کرمانی، میرزا محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۷۶.

۱۶. سپهر، عبدالحسین‌خان: مرآت‌الوقایع مظفری و یادداشت‌های ملک‌المورخین، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: زرین، ۱۳۶۸، ص ۲۱۹.

۱۷. جهت اطلاع بیشتر از تأسیس، اهداف و اقدامات انجمن معارف نک: دولت‌آبادی، یحیی: حیات یحیی، تهران: عطار، ۱۳۷۱، ج ۱، ص ۹۵۷؛ فراگنر، برت: خاطرات نویسی ایرانیان، مترجم مجید جلیلوند رضایی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۷، ص ۱۴۵.

۱۸. ناظم‌الاسلام کرمانی، میرزا محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۲۱۹ - ۲۱۸.

۱۹. نفیسی، سعید: احوال بزرگان (دکتر علی‌اکبرخان نفیسی ناظم‌الاطباء)، ص ۵۸.

۲۰. باستانی پاریزی، محمدابراهیم: کلاه گوشه نوشیروان، تهران: اسپرک، ۱۳۶۸، ص ۳۶۰.

۲۱. نفیسی، سعید: احوال بزرگان (دکتر علی‌اکبرخان نفیسی ناظم‌الاطباء)، ص ۶۲.

۲۲. ناظم‌الاسلام کرمانی، میرزا محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۲۱۷ - ۲۱۶.

۲۳. نفیسی، سعید: احوال بزرگان (دکتر علی‌اکبرخان نفیسی ناظم‌الاطباء)، ص ۶۳.

سعید نفیسی در ادامۀ ذکر این رخداد و بیان درایت و شجاعت ناظم‌الاطباء، گلایه‌ای نیز مطرح می‌نماید بدین مضمون:

«... پاداشی که وی از این خدمت از دورۀ اول مجلس شورای ملّی گرفت، این بود که چون مجلس خواست بودجۀ دربار را تعدیل کند و از مخارج بکاهد و حقوق کسانی را که بیهوده چیزی از خزانۀ کشور می‌گرفتند قطع کند، حقوق وی را نیز که در برابر خدمات ملّی در حصر و سفر و کار شبانه‌روزی برقرار کرده بودند برید و این واقعه مدت‌های مدید، روح او را در پایان زندگی رنجور و نفور کرده بود و چندین سال زندگی وی در تنگنا بود تا این که توانست دوباره مرجعیتی به دست آورد.» همان، همان ص.

۲۴. همان، همان ص.

۲۵. ناظم‌الاسلام کرمانی، میرزا محمد: تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۲۲۲ - ۲۲۱.

۲۶. ایوان آیینه بقعه سرقبر آقا، واقع در ضلع جنوبی چهارراه مولوی تهران، انتهای خیابان شهید مصطفی خمینی (سیروس) در میان باغی تقریباً بزرگ و قدیمی قرار دارد و در واقع، مجموعه باغ و بقعه را «باغ فردوس» نامیدند. این محل شامل بقعه و گنبدی است که بر قبر «میرزا ابوالقاسم تهرانی امام‌جمعه»، در سال ۱۲۷۰ ق. ساخته شده است. شایان ذکر است علاوه بر «ناظم‌الاطباء کرمانی» - که در یکی از رواق‌های این مجموعه دفن شده است - پسرش دکتر «سعید نفیسی» نیز در جوار او دفن گردیده است.