https://srmshq.ir/1njedq
صحبت از یک زندانی محبوس است و یا شاید هم یک ربالنوع. قدرتمندترین فرد و شاید هم کمقدرتترین فرد در حوزۀ سینما. کسی که میتواند یک فیلم را کوتاهتر از زمان واقعیاش نمایش دهد و یا به دیگران بگوید کجا بنشینند و یا نشینند. کسی که سانسورچی نیست اما قدرتش از آنها هم بیشتر است. آپاراتچی، برقکار، بلیتفروش، کنترلچی، بوفهچی و حتی گاهی نظافتچی از دیگر کارهایی است که امثال او در سینما انجام میدهند. به قول گفتنی آچار فرانسهاند. او و بسیاری مانند او که دیگر مثل گذشتههای دور که سینما پررمق بود، حضورشان پررنگ نیست. آنها که درست مثل «چارلز داروین» کارشان طبقهبندی بود؛ طبقهبندی تماشاگران. به تو میگفتند کجا بنشینی و چراغقوه به دست در سراسر سالن سینما در رفتوآمد بودند. دقیقاً پیش از روزگار نتفلیکس و اینترنت. پیش از ظهور دستگاههای نمایش خانگی از جمله سینماهای خانگی. آنها میراث زندۀ سینما هستند. کسانی که بودن یا نبودنشان با نمایش یک فیلم گره خورده بود. کسانی که برخلاف ستارههای سینما، ستارهای در آسمان سینما ندارند. آنها که نامشان در هیچ فیلمی دیده نمیشد و نمیشود و بسیاری حتی آنها را نمیشناختند و نمیشناسند. آدمهایی عاشقِ سینما که هنوز هم سینما اولویت نخستشان است. انسانهایی که با بد و خوب سینما ساختهاند و بعضاً بدون دستمزد، بدون بیمه و بدون هیچ آیندۀ شغلی مطمئنی به سینما و سینمادوستان خدمت میکنند. اهمیتشان همپا و همسن و سال سینما است. در روزگاران بسیار دور آنها حتی بعضاً راوی فیلمهای صامت بودند. پردهخوانی میکردند. آنها زندگیشان را پای سینما گذاشتهاند. آنان تاریخ زنده سینما هستند. همراه و همدورۀ برادران لومیر پا به عرصه گذاشتند و میراثداران خوبی برای آنها بودهاند. کسانی که خاطراتی شنیدنی دارند.
آپاراتچیهای سینما را میتوان با «ژانوس» (یانوس) ایزدِ رومیان باستان همسنگ دانست. ژانوس غالباً نماد تغییر و گذارهایی مانند پیشرفت از گذشته به آینده، از شرایطی به شرایط دیگر و از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر است. او نمایندۀ زمان بود چرا که میتوانست با یک چهره به گذشته و با چهرۀ دیگری به آینده نگاه کند. نمایندۀ حد وسط بین بربریت و تمدن، فضای روستایی و شهری و جوانی و بزرگسالی بود. حتی داشتن صلاحیت قضایی بر آغاز و پایان جنگها. آپاراتچیها هم از همین دستهاند. خداوندگار دروازهها و راههای ورودیاند. راهنمای آدمها در دهلیزهای سینما هستند و نظارهگر مردمی هستند که میآیند و میروند. میان گذشته و آینده گرفتار هستند. نه پیشتر میروند و نه پستر. هم به سینما عشق میورزند و هم در عین حال از آن دلگیرند. هم مراقب نمایش فیلم هستند و هم از جنگ و نزاع احتمالی بین تماشاگران جلوگیری میکنند. شاهدم بر این قیاس صحبتهای خواندنی «حسن صادقی» است. فردی که قریب به شصت سال از عمرش را در سینماهای کرمان گذرانده و هنوز هم در خدمت سینما است. با همۀ سختیهای این حرفه، نه از آن رهایی دارد و نه میخواهد از آن رهایی یابد.
او خاطراتی جالب و شنیدنی دارد. از روزگاری که مردم دَم در سینماها صف میبستهاند تا روزگاری که در انقلاب ۵۷، آتشِ خشمشان به جان سینما افتاد. شاید تا امروز کمتر کسی میدانست که در هنگامۀ انقلاب، دو تا از سینماهای کرمان هم در آتش خشم انقلابیون سوختهاند؛ یا مثلاً در کرمان هم بلیتهای سینما بازار سیاه داشتهاند و خودش محل کسبی برای دلالها بوده است.
از روزگاری که برای دیدن «گنج قارون» سر و دست میشکستند تا روزگاری که سازندگان «توبه نصوح» سینما و سینماگران را به ستوه آوردند. روزگاری پیش از ظهور ماهواره و پلتفرمهای نمایش فیلم. روزگاری که سینما از نان شب واجبتر بود و وجود سینما در هر جایی غنیمت بود. وقتی صحبت از تفریح بود نام سینما میدرخشید. خرید بلیت سینما و هدیۀ آن به نزدیکان و دوستان آدمها را به وجد میآورد. بسیاری خانوادگی و با دوستانشان به سینما میرفتند. این جمعیت نیاز به مدیریت داشت و این کنترلچیها بودند که آدمها را در جایشان مینشاندند. بین دو سئانس سینما را هم نظافت میکردند. این سالها حتی مأمور بهداشت هم بودند و دائم به کسانی که در حال استعمال دخانیات بودند تذکر میدادند که سینما یک مکان عمومی است؛ و حتی بعضاً نزدیکتر به روزگار ما، در دوران کرونا به تماشاگران گوشزد میکردند که ماسکشان را از چهره بر ندارند.
همۀ آن چه گفته شد، بیش و پیش از آن که مقدمهای بر بخش سینما باشد واقعیتهایی خواندنی از زندگیِ آپاراتچیِ سینماهای کرمان و یزد است. «حسن صادقی» از دوازده سالگی وارد این حرفه شده و خاطرات شنیدنیاش از سینما، مکمل همان روایتهایی است که در شمارۀ هشتاد و چهار مجله سرمشق، پروندۀ «سینما نور» از نظرتان گذشت. بخشهایی ناگفته که تا امروز هیچ کجا ثبت و ضبط نشده است و به مدد «حنانه امیری» و با همراهی «امیرحسین جعفری» این بخش از خاطرات شفاهی سینمای کرمان بر جریدۀ سرمشق ثبت شد.
«صادقی» از معدود افرادی است که به صورت تجربی در تعمیر آپاراتهای قدیمی سینماهای کرمان استادکار شده است. اتفاقاً چند سال پیش هم که مسئولان شهرستان «کوهبنان» تصمیم به راهاندازی مجدد سینمای این شهر گرفتند، تعمیر آپارات سینما بر عهدۀ ایشان گذاشته شده بود؛ و البته وجود چنین افرادی در استان و حتی کشور غنیمت است، چرا که با دستگاههای آپارات از نسلهای مختلف آن آشنایی دارند. در گفتوگو هم مطرح شده است که چنین افرادی، کرمان و حتی استانهای اطراف را از آمد و شدهای ضروری از پایتخت به شهرستانها و برعکس بینیاز میکرده است. از دیگر سو آن چه که آدمی را غمگین میکند آن است که آپاراتچیها مسئول نمایش فیلمها بودهاند، اما هیچگاه امنیت شغلی و یا بعضاً بیمه نداشتهاند. حتی در مواردی دستمزد آنها پرداخت نشده است. قطعاً کسانی که در سرما و گرما و سختیهای روزگار یار و یاور سینما و سینمادوستان بودهاند، حقشان بیش از اینها است و در اشاعۀ فرهنگ دیداری مردم نقش بسزایی داشته و دارند. آنان به مانند بدلکاران یا بازیگران فرعی سینما جزئی حذف ناشدنی از سینما هستند. مهمترین افراد در پساتولیدِ فیلمهای سینمایی که بودنشان به معنای نمایش یک فیلم در سالن سینما است. کسانی که سینما با آنها معنا مییابد اما کمتر دیده و شنیده میشوند؛ بنابراین تلاشی شده تا ادای دینی به این سینماگران کمتر شناخته شده شود.
خواندن این مصاحبه را به هر سینمادوستِ کرمانی پیشنهاد میکنم. بهویژه آنها که پروندۀ «سینما نور» را پیگیری کردهاند.
https://srmshq.ir/9jurfb
در درازنای تاریخ انسانهای بسیاری آمدهاند و رفتهاند، اما از هر هزار هزار نفر تنها نام و نشان تعدادی اندکی برای ما به یادگار مانده است. چرا که اگر هر زندگی را داستانی بدانیم، درخواهیم یافت که بسیاری از این داستانها گرچه تکراریاند اما کمتر پیش میآید که فردی روایت متفاوتی برای تعریف کردن داشته باشد؛ چرا که غالباً افراد، تنها در چهارچوبهای عادت، عُرف، هنجار و فرهنگ جغرافیای زیستگاهشان است که فکر میکنند، تصمیم میگیرند و به سمت و سویی از پیش آشکار، حرکت کرده و سرانجام فرصتِ عمرشان را هم هزینۀ همان رویکرد میکنند. البته که در این میان، اندک افرادی بوده و هستند که در اندیشه و انتخاب، متفاوت عمل کردهاند و همواره پای در مسیرهایی گذاشتهاند که فردایی نامعلوم داشته است؛ مسیرهایی که هرکسی جرأت لازم را برای پیش رفتن در آن را نداشته است.
حضور این اندک افراد در میان اکثریتِ جامعه، همواره به نسبت سایرین برایم چشمگیرتر بوده است؛ چرا که فارغ از موفقیت و شکستی که ممکن است رخ دهد، این استقلال اندیشه، نشانه و مظهری است از شجاعتی نایاب و ستودنی که هیچگاه از فیلترهای گوناگونِ مصلحتاندیشی و عافیتطلبی بهراحتی نمرۀ پذیرش کسب نمیکند و برعکس تا واپسین قدم مانده به موفقیت، آن فرد خلاق با سونامیای از تمسخر، تحقیر، توهین، مخالفت و بدینی روبهرو است. طنز روزگار آنجا است که پس از حصول موفقیت، همه چیز ناگهان منطقی شده و به یکباره خروش آن سونامی در هوا بخار شده و گویی که بیرون از خاطرات محو ما هیچگاه وجود خارجی نداشته و آنچه دیدهایم سرابی بیش نبوده است! زمانی که از این افرادِ خلاق پرسشی پرسیده شود، همواره به دو عنصر اشاره میکنند. نخست عنصر «عشق» است، عشقی سوزان و ازلی ناشی از کنجکاویِ نهادینۀ بشری و دوم عنصر «امید» یا به عبارتی نزدیکتر «تعهد» است؛ تعهدی ابدی که نه با سازمان و مؤسسات و اجتماع بلکه تنها با خویشتن است! من عناصر «عشق» و «تعهد» را در کلمهای تنها به نام «اصالت» خلاصه میکنم، همان لحظۀ گرانبها در میان هرجومرج هستی که فرد خلاق درنگ کرده و به جای تسلیم شدن در برابر تحمیلِ تجربۀ هستی، خود از درون ریسمانهای ناپیدای میان چیزها، دست به آفرینش تجربهای نو زده و آن را همچون هدیهای یگانه به هستی و شبکۀ پیرامونی خود میافزاید.
کلیدواژۀ «آفرینش» را به خاطر بسپارید؛ چرا که در جستجو برای یافتن چنین افراد خلاقی بهراحتی میتوانید آنها را در وادی هنر بیابید. کار هنرگر و هنرمند پیش از هر چیزی آفرینشگری در هستی است. از هنرمندان که بگذریم به نظرم اینجا نکتهای نادیده نهفته است؛ زیرا هنرمند به ویژه هنرمند جهان امروز در شبکهای از سازوکارهای صنعتی عمل خلاقهاش را به ثمر میرساند و نمایش میدهد. سازوکاری که به همان اندازۀ هنرمند و عمل خلاقه مهم و شجاع است، چرا که حامی شنا در خلاف جهت رودخانه است. آنچه که از دل این سازوکارهای صنعتی چشم مرا به خودش میدوزد کارمندانی جزئی هستند که همانند عکاسجشن عروسی در شادی همه حضور دارند، اما هرگز به ردپای آنها توجهی نمیشود. گاهی در لحظهای گذرا همه نیاز به حضورشان او را میبینند اما هیچکس آنان را به خاطر نخواهد آورد و سرانجام هیچ وقت جزئی از آن زیبایی و خاطراتی که ثبت میکنند نمیشوند.
آپاراتچیهای سینما نیز جایگاهی چون عکاس جشنهای عروسی دارند؛ زیرا در کیفیتِ تجربۀ خاطرات تماشاچیان نقش دارند، اما سهیم هم نیستند. در بروز گریه و شادی دیگران دخیلاند، اما همزمان همراهی آنها حس نمیشود. داستان غمانگیز دقت و تلاشی که اثر دارد اما دیده نمیشود؛ و سرانجام این نگاهبان سرچشمۀ جادویی سینما است که بیتشکر در زندان عشق خودش محبوس باقی میماند. از این رو برای زدودن گرد فراموشی از این حرفۀ قدیمی به سراغ یکی از این آپاراتچیها رفتم. «حسن صادقی» که از ۱۲ سالگی پا در عرصۀ عاشقی گذاشت و عمری را صرف برطرف کردنِ حاجات سالنهای سینما «درخشان» و «شهرتماشا» («پارامونت» سابق) کرد؛ حتی در دورانی که پلتفرمها پس از ماهواره، دیویدی و تلویزیون آمدهاند تا توجه تماشاگران را از آن خود کنند، اما صادقیها همچنان سنگر عشق خود را با دستان خسته و چشمان غبارآلود خود همچون گذشته رها نکردهاند. زمانی که موضوع مصاحبه را با او در میان گذاشتم با صدایی آرام، نگاهی خسته و لبخند شیرین خود به گرمی پذیرفت.
پیش از آنکه به دیدار «حسن صادقی» بروم با چند پرسش با ذهنم کلنجار میرفتم. نخست آیا تجربۀ زندگی در راه عشق، او را پشیمان کرده است؟ و در عین حال نگاه جامعه به شغل او از آغاز تا به اکنون چگونه بوده است؟
او که سالیان طولانیِ عمرش را در آپاراتخانههای سینما سپری کرده است و تغییرات ساختاری و محتوایی سینما در چند دهۀ اخیر را به نظاره نشسته است، اکنون سینمای امروز را چگونه میبیند؟ چه خاطراتی از حوادث و اتفاقات سالهای نخستین پس از انقلاب دارد؟ و نهایتاً از «بهمن شهریاری»، سینماداری که روزگاری بیشترِ سالنهای سینمای شهر کرمان را در اختیار خود داشته است، چه خاطراتی به یاد دارد؟
در صبح بهاری یکی از روزهای پس از تعطیلات نوروزی فروردینماه سال ۱۴۰۴ خورشیدی در طبقۀ دوّم ساختمانِ سینما «شهر تماشا» کرمان، به اتفاق «امیرحسین جعفری» این پرسشها را با «حسن صادقی» در میان گذاشتیم.
حنانه امیری: پیش از هر چیز از شما تشکر میکنم که برای انجام این مصاحبه قبول دعوت کردید؛ لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که چگونه وارد این عرصه شدید؟
«حسن صادقی» متولد سال ۱۳۳۳ هستم. حدوداً سال ۱۳۴۵ وقتی که ۱۲ ساله بودم، مرتب در سالن سینما فیلم تماشا میکردم تا اینکه یکی از آشنایان گفت: «تو که اینقدر میآیی و میروی خوب بیا اینجا در آپاراتخانۀ سینما کنار من کار کن». این کار بسیار سختی است و حداقل چهار الی پنج ماه یادگیری آن طول میکشد؛ اما از آنجایی که به سینما بسیار علاقه داشتم این کار را پذیرفتم و همچنان به این کار ادامه میدهم. تقریباً پانزده سال است که در سینما «شهرتماشا» یا سینما «پارامونت» سابق کار میکنم، اما پیش از آن آپاراتچی سینما «درخشان» بودم. اسم سینما «درخشان» مدتی به «دیاموند» تغییر پیدا کرد، اما دوباره بعد از انقلاب به همان اسم قبلی برگشت.
امیرحسین جعفری: به سینما «نور» هم یکزمانی سینما «شهداد» میگفتند.
بله همینطور است. اسم آن سینما هم ماجرای یکسانی با سینما «درخشان» دارد. سینما «آسیا» هم قبل از انقلاب به نام سینما «آریا» شناخته میشد.
امیری: در آن دوران حقوق شما چقدر بود؟
اولین سالی که کار کردم، حقوقم روزی دوتا یک تومنی بود که ماهانه ۶۰ تومان میشد.
امیری: با این حقوقی که میگرفتید مخارج زندگی را میتوانستید تأمین کنید؟
تقریباً همه چیز به نسبت ارزان بود. با همان حقوق زمینی خریدم، خانهای ساختم و حتی پول اضافه هم داشتم!
امیری: بعد از انقلاب اوضاع چطور بود؟
استقبال مردم از سینما کمی پایین آمد، اما تأثیر چندانی روی حقوقم نداشت. البته برخلاف امروز، آدمها آن زمان قانع بودند.
امیری: ساعات کاری شما در سینما به چه صورت بود؟
در آن زمان حتی روزهای تعطیل هم مشغول کار بودیم، از ساعت ۸ صبح کار را شروع میکردیم، ظهر همانجا ناهار میخوردیم و تا ساعت ۱۱ شب تمام وقت در آپارات باید مراقبت میکردیم تا فیلم به خوبی برای مردم پخش شود.
امیری: جناب صادقی، اولین باری که به سینما رفتید چه فیلمی تماشا کردید؟
یک فیلم جنگی محصول کشور هندوستان بود که «دارا سینگ» در آن بازی میکرد.
امیری: آن زمان که به سینما میرفتید چه فیلمهایی را بیشتر دوست داشتید؟
اوایل بیشتر فیلم هندی تماشا میکردم. آن زمان فکر میکردم سینما یعنی فیلم هندی. بعد دوتا فیلم ایرانی دیدم و بیشتر با سینما آشنا شدم.
امیری: چه بازیگری را بیشتر دوست داشتید؟
بیشتر «رضا بیک ایمانوردی» را دوست داشتم. آن زمان سینما مثل فوتبال بود و همه روی یکسری بازیگر تعصب داشتند و هر زمان که فیلم جدید بازیگر مورد علاقۀ آنها اکران میشد برای تماشای آن به سینما هجوم میآورند. از «رضا بیک ایمانوردی» فیلمهای «شارلاتان» و «یکهبزن» را بسیار دوست دارم.
جعفری: از بین کارگردانان، فیلمهای کدامیک را بیشتر دوست دارید؟
در بین کارگردانان فیلمهای «سیامک یاسمی» و «رضا صفایی» را بیشتر دوست دارم.
امیری: چند بار در هفته به سینما میرفتید؟
تقریباً هفتهای دو سه بار برای تماشای فیلمهای جدید به سینما میرفتم. البته آن زمان بلیت ارزان بود. مثلاً بلیت یک تومانی، دو تومانی و پانزده تومانی بود، اما ما بیشتر بلیت یک تومانی میخریدیم.
امیری: بلیت پانزده تومانی چه فرقی داشت؟
محل صندلی در سالن، قیمت بلیت را تعیین میکرد. جلوی سالن یک تومان، وسط سالن دو تومان و لُژ یا بالکن طبقۀ دوّم پانزده تومان بود. هر بخش از سالن سه کنترلچی داشت.
امیری: حقوق کنترلچی چقدر بود؟
بستگی داشت از یک تومان تا پانزده تومان در نوسان بود. اگر مدیر سینما خوشش میآمد حتی ممکن بود بیشتر از این هم پرداخت کند اما برای کنترلچی قسمت لُژ حتماً باید فردی مؤدب و آراسته انتخاب میشد چون تماشاچیهای آن قسمت به اصطلاح امروز ویآیپی بودند.
امیری: کدامیک از این سالنها، اولین سینما در کرمان محسوب میشد؟
اولین سالن سینما در کرمان «سینما تابان» نام داشت که همچنان در کوچهای در جوار «میدان ارگ» قرار دارد. بعد از آن سالن، فکر میکنم سینما «نور» و «درخشان» کار خود را از دهه ۳۰ شروع کردند، اما نمیدانم کدام یک قدیمیتر است.
امیری: اولین کارفرمایتان چه کسی بود؟
فردی زرتشتی به نام «بهمن شهریاری» که آن زمان سینمادار بزرگ و معروفی محسوب میشد. سینما «درخشان» را از فردی ورشکسته به نام آقای «کارنما» خریده بود و فکر میکنم مالک چند دانگ از آن ساختمان، بچههای خواهرش بودند. تقریباً بیشتر سینماهای کرمان یا متعلق به «شهریاری» بودند یا مانند سینما «مهتاب» و «نور» توسط او اجاره شده بودند.
امیری: اگر روزی یکی از فرزندانتان تمایل داشته باشد تا در حوزۀ سینما کار کند، آیا با تصمیم او موافق خواهید بود؟
موافق نیستم! باور کنید بعد از پنجاه سال کار در سینما اگر الآن به من چنین پیشنهادی بدهند نمیپذیرم. البته دو تا پسرم مدتی این کار را تجربه کردند. مثلاً یک وقت اگر گرفتار کاری بودم، آنها کمک میدادند یا به جای من کار میکردند؛ اما دوام نیاوردند و به دنبال کار دیگری رفتند.
امیری: فکر میکنید چرا آنها دوام نیاوردند؟ و لطفاً بفرمایید چرا شما نمیخواهید فرزندانتان این مسیر شغلی را ادامه بدهند؟
چون آپاراتچی مثل یک زندانی بود و یکسره در آپاراتخانه باید مراقب دستگاهها میبود. شاید الآن وضعیت بسیار راحتتر است، اما زمانی که در دهۀ چهل کار خود را آغاز کردم حتی ساعتها بیرون را نمیدیدیم. البته جالب است بدانید پسر کوچکم که در حال حاضر در شرکت فولاد برقکار است، کار فنی را از همین سینما یاد گرفت.
جعفری: آیا بعد از چندین دهه کار به عنوان آپاراتچی، اکنون از انتخاب شغل خود پشیمان نیستید؟
چه میشود کرد؟! فقط به خاطر دل خودم ادامه دادم.
(صادقی روی صندلی نیمخیز میشود و سپس میخندد.)
امیری: لطفاً بفرمایید که کار در سینما چه چالشهایی را در زندگی خانوادگی شما به وجود آورد؟
مهمترین مشکلی که این کار برای خانوادهام به وجود آورد این بود که مثلاً نمیتوانستیم به گردش یا مسافرت برویم. خانوادهام همیشه نسبت به این موضوع معترض بودند.
امیری: هیچوقت علاقهمند به بازیگری در فیلمهای سینمایی بودید؟
چون میفهمیدم در بازیگری موفق نخواهم شد پیگیر این کار نبودم، البته علاقه هم نداشتم.
جعفری: اگر روزی یکی از فرزندانتان بگویید: «میخواهم بازیگر سینما بشوم» آیا با تصمیم او موافق خواهید بود؟
اگر واقعاً علاقه داشته باشد چرا که نه! اما با کار آپاراتچی موافق نیستم؛ چون ما که بودیم به کجا رسیدیم؟!
امیری: جناب صادقی شما به عنوان کسی که مسئول نظارت بر پخش فیلم، آمادهسازی تجهیزات و فراهم کردن محیطی دلچسب برای تماشاچیان هستید؛ لطفاً بفرمایید یک روز کاری خود را چگونه سپری میکنید؟
دردسر زیاد بود! ما باید از اول تا آخر فیلم، تمام مدت پخش فیلم به طور مستمر روی یک چهارپایه مینشستیم و حواسمان به آپارات بود تا صدا و نور قطع نشود یا نگاتیو فیلم در دستگاه آپارات پاره نشود. روی آپاراتهای قدیمی زغالی صفحهای قرار داشت که ما میتوانستیم زغال درون آپارات را ببینیم. زغالهای مخصوص آپارات معمولاً از کشور آلمان وارد میشدند. برای شروع کار در آپارات دو زغال، یکی مثبت و یکی منفی قرار میدادیم؛ از برخورد این دو زغال نوری ساطع میشد که میتوانست نگاتیو را روی پرده سینما منعکس کند؛ اما در دستگاه باید فاصله خاصی میداشتند؛ اگر از یک حدی به هم نزدیک میشدند مانند دو تا سیم برق اتصالی پیدا میکردند، اما اگر بیش از حد فاصله میداشتند دیگر نور قطع میشد و سر و صدای تماشاچیان از سالن بلند میشد.
دود سفیدرنگی هم داشت که بسیار سمی بود و ما باید به وسیلۀ لولۀ بخاری آن را به بیرون از ساختمان سینما منتقل میکردیم. بعد از زغالهای آپارات، مشکل بعدی نگاتیو فیلم بود که بسیار شکننده و خشک بودند و بعد از مدتی کار کردن در چندین سالن سینما خاصیت خودش را از دست میداد و پاره میشد. اکثر حلقههای نگاتیو فیلم تنها همان دو هفته اول کیفیت خیلی خوبی داشتند، اما بعد از آن به مرور ساییده میشدند و لکه میگرفتند. خوشبختانه بعدها جنس نگاتیو فیلم به ورق شفاف پلاستیکی از جنس «پُلیاِستر» تغییر کرد که بهراحتی پاره نمیشود.
امیری: این تغییر جنس نگاتیو روی کیفیت فیلم هم تأثیر گذاشت؟
خیر، صرفاً مقاومت آن به پاره شدن بیشتر شده بود اما بعد از مدتی مثل نگاتیوهای قبلی کیفیت خودش را از دست میداد. هر حلقۀ نگاتیو فیلم حدود ۳۰ الی ۳۵ دقیقه از فیلم را تشکیل میداد و اکثر فیلمها حاوی سه الی چهار حلقه فیلم بودند. گاهی اوقات از فیلمی تنها یک نسخه در کرمان موجود بود، بنابراین بعد از هر نمایش، حلقهها باید بین چند سالن سینمای شهر دست به دست میشد. برای مثال سئانس نمایش ما ساعت ده شروع میشد؛ بعد از نمایش اولین حلقه، آن را به پیک میدادیم تا به سینمای دوم برساند. آنها سئانس خود را ساعت ده و نیم شروع میکردند. به عبارتی وقتی ما حلقه دوم را نمایش میدادیم، آنها حلقه اول را نمایش میدادند و وقتی ما حلقه سوم را نمایش میدادیم، آنها نمایش حلقۀ دوم را شروع میکردند!
به طور کلی، آچار فرانسۀ سینما بودم و همۀ مشکلات را به من میگفتند تا حل کنم. همین الآن هم همینطور است. برای مثال، سینما «درخشان» سالهای ۴۶-۱۳۴۵ هنوز کولر نداشت؛ برای همین هر شب باید پنجرهها را باز میکردم اما جوابگو نبود. خوشبختانه سینما «درخشان» مثل سینما «نور» سالن تابستانی داشت که چسبیده به سینما بود و از ساعت هشت و نیم به بعد در آن فیلم نمایش میدادیم. البته سینما «آسیا» هم سالن تابستانه دارد که روی پشتبام آن قرار داشت و برای دستگاه آپارات اتاقکی در نظر گرفته بودند.
امیری: جناب صادقی، بنا بر باور برخی از سینماگران و سینما دوستان دهۀ پنجاه خورشیدی دوره طلایی سینمای ایران محسوب میشود؛ لطفاً بفرمایید که به عنوان یک آپاراتچی سینما که شاهد تغییرات فیلمها در طی زمانهای گوناگون بوده است تا چه اندازه با این صحبت موافق هستید؟
تقریباً همینطور بود. در اکران فیلمهای جدید سینما بسیار شلوغ میشد، به طوری که زمان فروش بلیت به دلیل هجوم و ازدحام، دستهای مردم در پنجرۀ گیشه زخمی میشد. به دلیل استقبال زیاد، در آن زمان، حتی بازار سیاه برای بلیتهای سینما شکل میگرفت. مثلاً برخی میرفتند در سینما «درخشان»، فیلمها را مقایسه میکردند تا بفهمند کدام سینما فیلم بهتری نمایش میدهد. بعد از آن، ۱۰ الی ۲۰ عدد بلیت یک تومانی میخریدند و در بازار سیاه به قیمت سیزده تومان میفروختند. البته بعضی وقتها چون از فیلم استقبال نمیشد مجبور به فروش بلیت زیر قیمت میشدند!
(صادقی لبخند میزند)
امیری: در دهۀ پنجاه کدام فیلم استقبال مردمی بیشتری داشت؟
فیلم «گنج قارون» نسبت به فیلمهای دیگر فروش بیشتری داشت اما نمیتوان پاسخ قطعی داد؛ چرا که در آن دوره، سالن سینما برای همۀ فیلمها شلوغ میشد. چون تفریح مورد علاقۀ بسیاری از مردم سینما بود.
جعفری: از «حمید محمودی» -که گویا در دهۀ پنجاه خورشیدی به مدت سه سال کنترلچی سینما «درخشان» نیز بوده است- شنیدهام که میگفت در سال ۱۳۵۰ فیلمی به نام «ایوالله» با بازی «نعمتالله آغاسی» در کرمان اکران شده بود. استقبال از این فیلم چنان زیاد بوده است که مردم در اطرافِ خواربار فروشیهای میدان «مشتاق» صفوف طولانی تشکیل داده بودند.
این حرف اغراق است! سینما «درخشان» کلاً حدود ۵۰۰ تا ۵۵۰ عدد بلیت میفروخت. همیشه سالن پر بود، اما سئانسهای عصر مثلاً ساعتهای چهار الی شش یا هشت شب به نسبت شلوغتر بود.
امیری: آن زمان که استقبال بیشتر بود، سینماها معمولاً چند سئانس داشتند؟
بستگی به فیلم داشت. بعضی فیلمها که استقبال بیشتری داشتند شش الی هفت سئانس هم برای نمایش آنها اختصاص داده میشد. برخلاف امروزه در گذشته نمایش فیلم در صبحها هم داشتیم، اما الآن استقبالی نمیشود؛ بنابراین، شروع سئانسها اکنون از ساعت چهار عصر به بعد است و در حال حاضر هم هر سالن سینما «شهرتماشا» چهار تا سئانس نمایش فیلم دارد.
جعفری: نگاه جامعه در آن زمان به شغل شما چگونه بود؟
اصلاً هیچکسی ما را نمیدید که بخواهد نگاهی به ما و شغلمان داشته باشد!
(همگی میخندیم)
اکثر سالهای کارم به عنوان آپاراتچی، در اتاقک آپاراتخانه مثل یک زندانی محبوس بودم. مثلاًدر سینما «درخشان» که آپاراتخانهاش روی پشتبام بود فقط در تابستانها چند نفر ما را میدیدند، اما کسی کار مرا نمیدانست. معمولاً در جمعهایی که میرفتم با شغل من آشنایی داشتند و معاشرت من هم بیشتر با دایرۀ خانواده و فامیل بود اما الآن بهتر شده است چون مردم مرا میبینند.
امیری: آیا تا به حال بهواسطۀ شغلی که داشتید مورد سرزنش یا تحسین قرار گرفتهاید؟
از طرف مردم وقتی سرزنش میشدم که نگاتیو فیلم حین نمایش پاره میشد؛ الآن که آپاراتهای دیجیتال فراگیر شدهاند، دکمۀ نمایش فیلم را فشار میدهم و در سالنِ انتظارِ ساختمان روی صندلی مینشینم و به همینخاطر با مردم بیشتر معاشرت دارم؛ اما به طورکلی اکثر اوقات مردم با احترام برخورد میکردند. فقط در محیط خانواده گاهی با اعتراض روبهرو میشدم و به من میگفتند: «ما به خاطر کارِ تو حیران هستیم».
امیری: از چه سالی پخش فیلمها دیجیتال شد و شما به این ابزار نیازی نداشتید؟
تقریباً دوازده سالی است که پخش دیجیتال فراگیر شده است. البته همین آپاراتها هم در اواخر کار خود راحتتر شده بودند؛ چون از حالت زغالی به لامپی تغییر کرده بودند و مثل قبل دردسر نداشتند.
امیری: باتوجه به گسترش پخش دیجیتال فیلمها، آیا در حال حاضر هم با چالشی دست و پنجه نرم میکنید؟
بسیار کم، مگر اینکه سیستم هنگ کند.
امیری: همانطور که بهتر میدانید اوایل انقلاب تعطیلیهایی رخ داد؛ لطفاً از آن روزها برایمان بگویید. آیا در آن زمان مردم خواستار توقف تعطیلی سالنهای سینما بودند؟
بله، مخصوصاً بعد از آتشسوزی سینما «درخشان»...
جعفری: علت آتشسوزی چه بود؟
حتماً که از روی عمد بوده است اما هیچوقت علت آتشسوزی روشن نشد. چنان سروصدا به پا کرد که حتی صاحب سینما «شهرتماشا» برای جلوگیری از هرگونه خطر تخریب دور تا دور ساختمان سینما را دیوار کشیده بود!
امیری: به غیر از «درخشان» آیا سینمای دیگری هم آتش گرفت؟
سینماهایی که در کرمان آتش گرفتند یکی سینما «درخشان» و یکی سینما «مهتاب» بود. سینما «مهتاب» در تظاهرات آتش گرفت و تخریب به حدی بالا بود که بالکن طبقه دوم کامل سقوط کرد اما یک سال بعد از انقلاب دوباره راهاندازی شد.
امیری: فعّالیت سالنهای سینما بعد از انقلاب ۵۷ چگونه بود؟
مردم میخواستند سینماها بازگشایی شوند. حتی به یاد دارم قرار بود از نمایش فیلمی -که «ایرج قادری» در آن بازی کرده بود- جلوگیری شود، اما بیشتر مردم اعتراض کردند، شعار دادند و میگفتند: «سینما باید بازگشایی شود». فکر میکنم با فیلم «محمد رسولالله» -که «مصطفی عقاد» ساخت- یا فیلم دیگری بود که سینماها باز شدند. مردم به سینما علاقه دارند، زمانی میگفتند: «ویدیو آمده است و به زودی سینما حذف میشود» و بعد گفتند: «اگر ماهواره بیاید سینماها کمرنگ میشوند» اما سینما باقی ماند چون مردم میخواهند دورِ هم با خندۀ یکدیگر بخندند و با گریۀ یکدیگر گریه کنند.
جعفری: پس نمیتوان سینما را از زندگی مردم حذف کرد؟!
وقتی ماهوارهها نتوانستند، پس دیگر هیچ چیز نمیتواند. سینما حذف شدنی نیست!
...
...
متن کامل این مطلب را در شماره ۸۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.