https://srmshq.ir/pbga5e
در شمارۀ پیشینِ ماهنامۀ «سرمشق»، از روایت نوشتیم. همان که گاه چنان در زیست آدمی تنیده و با تار و پودِ تمامی جنبههای اندیشه و کردارش در هم آمیخته، که وجود و اهمیتِ آن را از یاد برده است. به این اشاره کردیم که روایت، اساسِ زیستِ همگی ما است. از این گفتیم که انسان، در بسترِ روایت و بهواسطۀ آن تعریف میشود. روایت، به زندگی آدمی ریتم میدهد. اساسِ این پدیده، حرکت است و حرکت، جریانِ پویایی را به وجود میآورد. انسانِ بدونِ روایت، انسانی مرده بیش نیست. چرا که از حرکت باز ایستاده و پویندگیاش را از کف داده است. از روایتِ نزدِ انسانِ امروز گفتیم و سبک و سیاقِ متفاوتی که به خود گرفته است؛ و این نشان از این دارد که ما، همچنان تشنۀ روایت کردن و شنیدنِ آن هستیم. به گسستِ شبکۀ محدودِ روایتهای کلان پرداختیم و به این موضوع نقبی زدیم که در تعریف و ساز و کارِ روایتِ امروزی، با پدید آمدنِ ابزارِ شبکههای ارتباطِ جمعی و رسانههای فجازی (فضای مجازی)، دیگر هریک از ما، تنها مخاطبانِ روایتهای یکدیگر نیستیم؛ بلکه میتوانیم دست به تولیدِ روایتهای خودمان زده و آنها را در بسترِ شبکۀ ارتباطی گستردهای به اشتراک بگذاریم. سپس نگاهی گذرا به ساختارِ روایتهای خُرد داشتیم و اینکه فردیتِ راوی در روایتهای خُرد اهمیت یافته و نقشِ محوری مییابد؛ در حالی که راویِ روایتهای کلان -که ردِ پایی پنهان داشت- در جریانِ روایتهای خُرد، خود را آشکارا هویدا ساخته و نقشِ محوریاش را همواره به مخاطب یادآور میشود.
در این شماره و در ادامۀ سلسله نوشتارِ پیرامونِ موضوع روایت، به اصلِ «حرکت کردن» در روایت و «پیشرونده بودنِ» آن خواهیم پرداخت و از این خواهیم نوشت که روایت چگونه کار میکند؟ روایت، بر اساسِ شبکهای از ارتباطاتِ درونمتنی عمل میکند. ویژگی مهمِ این شبکه و این ارتباطهای درونمتنی در این است که حرکتی پیشرونده و رو به جلو دارند. به این شکل که عناصرِ روایی، هنگامی که در ارتباط با یکدیگر، در شبکهای منسجم قرار میگیرند، جهانی را میسازند که در خود «معنا» میآفریند. وجودِ عناصرِ روایی به تنهایی یا در گسست از هم، نمیتوانند آن ویژگی پیشروندگی را داشته باشد. کارکرد روایت در گروی پیشرونده بودنِ آن است و پیشرونده بودنش نیز در گروی انسجامِ این شبکۀ منظم. شبکهای که در امتدادِ رشتۀ پیوستارِ عناصرِ درونسازمانیاش، راه به مخاطب (شنونده، خواننده یا بینندۀ) خویش جُسته و جریانی جاری را در گسترۀ بیپایانِ زمان و مکان در پیش میگیرد. به معنایی دیگر، جریانِ درونسازمانیِ روایت در طول (پیشروندگی) و ژرفا (معناسازی) مسیرِ خود را در پیش میگیرد؛ اما ساختارِ ارتباطی برونسازمانیِ روایت، در عرض (گسترۀ توزیع و مخاطبپذیری در بُعدِ زمان و مکان) حرکت میکند. بدینسان، روایت سلسله شبکههایی را پدید خواهد آورد که مخاطبش را در ساحتهای گوناگون فردی و اجتماعی درگیر خواهد نمود. متغیرهای این ساختار، بسته به بسترِ فرهنگی و اجتماعیِ جوامعِ گوناگون خواهد بود. شاخصههایی چون: ناخودآگاهِ جمعی، کهنالگوهای رفتاری، جهانبینی، نُرمها، هنجارها و ضدهنجارهای اجتماعی، ارزشها و ضدارزشها و... پارامترهای ریز و درشتِ دیگر، چگونگی کارکردِ روایتها در جوامع و میزانِ اثربخش بودنِ آنها را مُعَیَن میسازند. کارکردِ روایت، بیش از آنکه وابسته به جریانِ درون ساختاریِ خودِ آن باشد، وابسته به همین متغیرهای متنوع است. همان جنبهای که روایت را در «عرض» معنا میبخشد.
نکتهای که آوردنش در اینجای نوشتار ضروری مینماید، ارتباطِ گستره و ژرفای روایت است. حرکتِ عرضی متنِ روایی، گاه بر عمق پیدا کردنِ روایت اثر میگذارد و به عکس! بدین معنا که جریان یافتنِ روایت در گسترۀ مرزهای زمان و جغرافیای سرزمینهای مختلف، میتواند بر کیفیتِ روایی اثر گذاشته و آن را در روندِ مسیرِ طولیاش، به کانالها دیگری بکشاند. این میزان از سیال بودن در خط و ربطهای روایت را میتوان در مَتَلها، مَثَلها، حکایتها و قصههای عامیانه و در کل، روایتهای شفاهی یافت. یکی از بارزترین و برجستهترین این روایتها «هزار و یکشب» است که در مسیرِ بازرگانی، ارمغانِ فرهنگیِ سفرِ جهانگردان، ساربانان و دریانوردان بود. مسافرانی که در مسیرِ سفر حوصله از کف میدادند و نیازِ به سرگرمی داشتند؛ به نقلِ حکایتهایی روی میآوردند که خود از مسافران دیگر، در سفرهای گوناگون و مسیر و جغرافیایی متفاوت شنیده بودند. اینچنین است که عناصرِ روایت، نزدِ راویان و ناقلان گوناگون، دستخوشِ دگرگونیهای بسیار شده و سر و شکلهای مختلفی میگیرد. بدین معنا که در روندِ نقل توسطِ افراد مختلف و در جغرافیا و احوالات متنوع و گونهگون، خرده روایتهایی بدان افزوده میگردید و یا از آن کاهش مییافت. «هزار و یکشب»، به هر کجا میرسید، بسته به ذوق و خلاقیتِ راویان و پسزمینه و بسترِ فرهنگیِ آن خطه، بوی آن محل را به خود میگرفت و راویانِ آن جامعه، جامۀ آن فرهنگ را بر قامتش میپوشاندند. روایتهایی نو پیدا میکرد و رنگ و لعابی تازه به خود میگرفت. با این نگاه، «هزار و یکشب» را نمیتوان از آنِ فرهنگ یا وابسته به کشوری خاص دانست؛ چرا که خط و ربطِ آن، در تنوعِ اقلیمها و اقوامِ متکثری شکل گرفته است. این دگرگونیها، بر ساختارِ روایت اثرِ چشمگیری گذاشتهاند. ساختارِ لایهلایه و پوستِ پیازی «هزار و یکشب»، نتیجۀ همین حرکتِ حکایتها در گسترۀ جغرافیای گستردهای است که من آن را «حرکت روایت در مسیرِ عرضی» مینامم. در نگاهی ژرفتر به اثراتِ این موضوع و با کنار گذاشتنِ بحثِ تأثیرِ جغرافیا بر حرکتِ روایتِ، بخشِ دیگری از این تأثیر، وابسته به عنصرِ زمان است. اثری چون «هزار و یکشب»، یکشبه و در روند زمانی محدودی شکل نگرفته است. همانگونه که تنوعِ جغرافیایی بالا، دامنههای این روایت را به مرزهای سرزمینهای گوناگون در خاورمیانه کشانده، گسترۀ زمانی آن، در طی سالهای بسیار، بر «طولِ» آن افزوده و «ژرفا» (عمق) آن را کیفیتی متمایز بخشیده است. این افسانۀ دور و دراز، به همراهِ مسافران و بازرگانان، به سرزمینها و دورههای زمانی مختلفی رفته و ارمغانِ سفرِ ملاحان و سیاحان شناخته میشود.
بخشی از فرآیندِ این حرکت، بهجز جغرافیا و فرهنگهای گوناگون، به فردیتِ راوی نیز برمیگردد. فردیتِ راویان، در دورههای گوناگون اثراتِ قابلِ توجهی بر روندِ روایت و کمیت و کیفیتِ عناصرِ روایی میگذارد. پیشزمینهها و خصوصیتهای روانی، خلقوخو، باورها، جهانبینی فردی و خاستگاه زیستی و خانوادگی راوی، اثرِ مستقیمی بر مسیری که روایت میپیماید داشته و در کنارِ عواملِ برشمرده، یکی از عاملهایی است که آن را به سمت و سوهای پر پیچ و خمی میشکاند. بدینسان، روایت، به جای آنکه در مفهومِ ارسطویی و غربی آن، ماهیتی خطی و ساختار و خط و ربطی عِلّی داشته باشد؛ بر اساسِ همین عوامل، عناصرش با یکدیگر ارتباط برقرار کرده، نظمِ درون ساختاری خود را برساخته و در جایگاهِ برابرنهادی برای سبکِ روایتِ غربی، توالی پیشروندۀ خود را دنبال میکند. افزودنِ فردیتِ راوی به متنِ روایت، به واسطۀ خرده روایتها، عمق و کیفیتِ آن را نیز متفاوت ساخته، آن را از تکصدایی رهانده و سیاقی چندصدایی و «پُلیفونیک» را به آن میبخشد. در شمارۀ آینده، به شرحِ عمیقترِ این موضوع خواهم پرداخت.
در شمارۀ پیشین، این نکته را یادآور شدم که روایتهایِ خُردِ افراد، هرکدام میتوانند یکه باشند و منحصر به فرد. آنسان که با فردیت و تجربههای زیستی او (راوی) در هم تنیده و آن را رنگی متمایز بخشیدهاند. این بخش از نوشتارِ مقدمه را بی کم و کاست، در هر شماره از ماهنامۀ «سرمشق» خواهم آورد تا مخاطبانی که شمارۀ پیشینِ روایت را نخواندهاند و به هر دلیلی ممکن است شمارههای آتی را نیز دنبال نکنند؛ با دلایلِ ایجادِ این بخش و همچنین سبک و سیاقِ ساز و کارش آشنا گردند. تنوعِ هزار رنگِ روایتها، شنیدنشان و انعکاسِ هریک از آنها، ما را به جهانِ فردی (به عبارتی ژرفای فردیتِ راوی) برده و در آن شریک مینماید. ما با شنیدنِ روایتِ هر فرد، به اعماقِ وجودِ او رفته، در دریای تجربههایش غور کرده، گوهرِ زیستش را از لای صدفهای ناگفتهها و ناشنیدهها بیرون کشیده و با خود به سطح میآوریم.
این نیازِ درونی، انگیزۀ من شد تا برای سازماندهی بخشِ روایتِ ماهنامۀ «سرمشق» پیشقدم شده، طرحِ آن را در ذهن پرورانده و چهارچوبهای کلی آن را ترسیم نمایم. پیش از این اما، سردبیرِ گرامی، از همان آغازین شمارۀ این ماهنامه طرحِ چنین بخشی را با همین عنوان (و عنوانِ فرعی «تالار گفتوگو») در ذهن داشت. قرار شد تا هر شماره، پای سخنانِ فردی بنشینیم و با او معاشرت نماییم. اهمیتی هم ندارد که بلندآوازه باشد یا گمنام. اهمیتِ اساسی، اصلِ روایتِ فردیِ او و ناب بودنِ آن است. باز شدنِ این بخش، میتواند دمِ تازهای به این مجله بدمد و نسیمِ تازهای به فضای تمامی آن بوزد. شیوۀ انجامِ این گفتمانها را نه «مصاحبه محور» که «مصاحبت محور» قرار دادهام. روشِ رو در رویی با افراد در تالارِ گفتوگوی «سرمشق»، بر بنیانِ همنشینی و مصاحبت (به معنای همسخنی و گفتوشنود) استوار است. عامدانه از شیوۀ گفتوگوهای رایج و مرسوم دوری جستهام، تا پا به فضای تجربهای تازه در این زمینه بگذارم. انگیزۀ فردیام، جستوجو برای فرمهای تازۀ گفتوگو و دنبال کردنِ خلاقیتهای فردی در این کار است. تالار گفتوگو، به من میدانِ اینچنین تجربههای تازهای در این زمینه را خواهد داد. میتوانم بیترس از داوریها خود را محک زده و شیوههای تازهتری از گپوگفت را بیازمایم. این شیوههای تازه، میتواند فضایی پویا و جاری را در این ماهنامه رقم بزند. خطایی که بسیاری از روزنامهنگاران و مصاحبهکنندگان تازهکار و نو پا در ارتباط با گفتوگوهای خلاق مرتکب میشوند، این پندارِ اشتباه است که گمان میکنند اینچنین گفتوگوهایی بسیار سادهاند. برای آنها -که شیوههای کلاسیک گفتوگو، با طراحی پرسشنامهای دقیق و از پیش آماده را آزمودهاند- این دسته از معاشرتها و همسخنیها، بیدر و پیکر مینمایند. تصور میکنند گفتوگوهای آزاد، بی چهارچوب، از هم گسیخته و باری به هر جهتاند؛ اما حقیقت به گونهای دیگر است. برعکس؛ گفتوگوهای آزاد و سیال، دشوار و سهل و ممتنعاند. چنین مینمایند که هر تازهکاری میتواند از پسِ آنها برآید؛ اما خط و مرزهای چهارچوبشان چون مصاحبههای مرسوم و معمول، آشکار نبوده و پنهان است. گمان میکنی میتوانی کرانههای گفتوگو را تا هر کجا بخواهی پیش ببری، اما حد و حدود این کرانهها را، انسجام و یکپارچگیِ مصاحبت معین میسازد. همین موضوع، کار را دشوار و پر چالش میکند. من این چالش را به جان و دل خریدارم. پس آن را پذیرا بوده و از آن استقبال میکنم. چالش و رویارویی با آن، همواره برایم لذتبخش و شیرین بوده است. از پسِ آن، تجربههای شیرینی فراچنگ آورده و بسیار آموختهام. بخشِ روایتِ «سرمشق» نیز چالشی تازه است که من آن را پذیرفتهام. بنا دارم تا در هر شماره، با توجه به محوریتِ هستۀ اصلی موضوعِ مرتبط با آن فرد، جریانِ گپ را سیال و رها، همچون رود پیش ببریم. چهارچوبهای این شاخه از گفتار، همچون آب روان است و همین نکته، ضامنِ پویندگی آن خواهد بود. در جریانِ هر گفتوشنود، منِ راوی، گاه در جایگاهِ مخاطبِ روایت به متن ورود کرده و مشاهدۀ خود از حال و هوای آن لحظه و حسِ جاری آن را در قالبِ توصیفِ صحنه (برگرفته از ساختارِ نمایشنامهنویسی) در کروشه خواهم آورد؛ تا خوانندگانِ ارجمند، همپا با اتمسفرِ روایت، حس و حالِ هر لحظه از گفتمان را نیز لمس و تجربه نمایند.
بنا بود در این شماره و در دومین روایتِ «سرمشق»، گفتوشنود تفصیلیمان با «علی خسروی مُشیزی» (طراح، نقاش و گرافیست) را منتشر کنیم. گفتوشنودی که در دیداری رو در رو با او (در کافه- اقامتگاهِ «خانۀ ما») دربارۀ سالها فعالیتش در عرصۀ هنرهای تجسمی با وی انجام شده است. محوریتِ گفتوگویِ ما، پیرامونِ گرافیک، نقاشی، سینما و اندکی ادبیات رقم خورده است. از آنجایی که کتابِ جدیدِ خسروی (جلدِ دومِ مجموعه پرترههای مفاخر و مشاهیر کرمان با عنوانِ «نقشی به یاد نکویان اهل کَرم») به زودی به چاپ خواهد رسید؛ ما نیز انتشارِ این گفتوگو را همزمان با آن، پیشکش نگاهتان خواهیم نمود. بیش از این نمیگویم تا خودتان پای سخنانِ گرم، پر مهر و همیشه گیرای «علی خسروی» بنشینید. به امیدِ آن روز...!
پینوشت:
در شمارۀ پیشین «سرمشق» (شمارۀ هشتاد و پنجم، ویژهنامۀ نوروزی) و در نخستین شماره از روایت -که گپوگفتی مفصل با دکتر «علیرضا رشیدینژاد» دربارۀ فرهنگ، هنر و ادبیات (با تمرکز بر شعر) داشتیم- آقای رشیدینژاد، بیانِ نکتهای دربارۀ زندهیاد «نوذر پرنگ» (غزلسرای معاصر) را در لابهلای گفتارِ خویش از قلم انداخت که پس از انتشارِ متن، از من خواست تا این نکتۀ ناگفته را در مقدمۀ بخشِ «روایت» این شماره، به خوانندگانِ گرامی یادآور شوم. من نیز در اینجا، برای ادای حقِ نامِ آن شاعرِ فقید، واژه به واژۀ گفتاری که دکتر رشیدینژاد پس از چاپ و انتشارِ متنِ بیان داشته را به عنوانِ تَکمَلهای بر آن گفتوشنود در این متن میآورم:
«در میانِ غزلسراهای معاصر، باید یادی کنیم از مرحوم «نوذر پرنگ» که غزلش منحصر به فرد بود. ستارهای که در بینِ عامۀ مردم، شعرش زیاد دیده نشد، اما بسیار عالی و مستحکم بود.»
روانش آرام!