دبیر بخش تئاتر
https://srmshq.ir/64sz9j
این شماره را در شرایطی به سرانجام میرسانیم که تئاتر کرمان یکی از بازیگران پیشکسوت خود را از دست داد؛ زهرا (گلی) ضیغمی. بازیگری که به دلیل بیماری طولانی مدت و تنهاگزینی خودخواستهای که داشت برای بسیاری از تئاتریهای نسل جدید تنها نامی بود که از زبان قدیمیترها میشنیدند. با این حال گلی ضیغمی جای خود را در میان تئاتریهای کرمان داشت و نسل جدید تئاتریهای کرمان نیکیهای او را گوش به گوش نیوشا بوده است. تئاتر کرمان پنجم شهریور این بازیگر را از دست داد. یادش گرامی.
اما در این شماره سه مطلب داریم؛ دو مطلب مرتبط با هم و یکی هم نه چندان دور از آن دو. محمد قاسمی دربارۀ محیطزیست و تئاتر نوشته است، ضرورت پرداختن به مسائل زیست محیطی بر صحنه تئاتر، امری که جای خالی آن نمودی روشن دارد. در کنار آن مطلبی میخوانیم از مرضیه بحرینی دربارۀ اکو-درام و ویژگیهای این نوع از درام که باز هم در ارتباط با محیطزیست و تئاتر است. بحرینی در نوشتهاش نیمنگاهی به تاریخ اکو-درام نیز دارد. نوشتۀ آخر دربارۀ فضا در تئاتر و تعامل آن با مخاطب است. این مطلب که به قلم جلیل امیری است به طور اجمالی در نگاهی تاریخی از فرم کلاسیک مرز میان بازیگر و تماشاگر نوشته و آن را تا فضاهای امروزی در تئاتر ادامه داده است و به این نتیجه میرسد که؛ «اکنون ما شاهد اجراهایی هستیم که تماشاگر دیگر دنبالکننده رویداد نیست، بلکه خود بخشی از رویداد است.»
نویسنده و سرپرست گوره نویسندگان آینه
https://srmshq.ir/b93r5k
وقتی دوستی به من گفت یادداشتی در دربارۀ تئاتر و محیطزیست بنویسم از همان زمان ذهنم درگیر این مسئله شد و سعی کردم در حد توان و وقتم به تحقیقی در این زمینه بپردازم. به جستجو در این موضوع پرداختم، اطلاعات خوبی کسب کردم، اما چیزی که شاید پیدا نکردم و ندیدم حرکت جدی برای موضوع از سوی اهالی تئاتر بود (البته این را هم بگویم منظور از محیطزیست همان است که در نخست به ذهن هر کس میآید و آن حفظ محیطزیست است و یا جلوگیری از تخریب محیطزیست توسط عملکرد غلط آدمها) شاید اینطور بگویم بهتر باشد که حرکت جدی یعنی پیدرپی و دغدغهمند که بخشی از فعالیتهای هنرمندان صحنه دربیان این درد مشترک را در بربگیرد، آنچه که بیشتر به چشم میخورد اجراهایی برای مخاطب کودک و نوجوان است، البته درست است هر چه را که میخواهی درست کنی از این سن و این مخاطب نباید غافل بشوی اما من بهجز تعداد اندک در این بخش هم چیزی ندیدم. در هنرهای دیگر مخصوصاً هنرهای تجسمی به نظر میرسد حرکتهای اثربخشتری انجام گرفته است. همۀ اینها را میتوان با جستجویی مختصر دید و برای همین من از ذکر نمونهها صرفنظر میکنم.
در میان نمایشنامههای متعدد، آثاری را که بتوان با این موضوع در ارتباط دانست میتوان از دشمن مردم نوشتۀ هنریک ایبسن و افول نوشتۀ اکبر رادی نام برد. در دشمن مردم آب موضوعیت دارد، اما این موضوعیت نه از جهت حفظ محیطزیست است که در آن آبها آلودهاند و باعث بیماری میشوند و اعلام آن میتواند به اقتصاد توریستی شهر کوچک ضربه بزند. بنابراین شهردار نماد قدرت سیاسی پا به میدان میگذارد و مانع بیان عمومی این موضوع میشود و مردم هم که حیات خود را در کسب منافع اقتصادی میبینند چشم و گوش میبندند. میتوان گفت این نمایشنامه مضمونی اجتماعی سیاسی دارد تا محیطزیست. در افول یک نفر میخواهد در زمینی یک مدرسه نوگرا بسازد، بعد افرادی که منافع سیاسی اجتماعی خود را در ناآگاهی مردم پیش میبرند، در مخالفت با این حرکت فرهنگی برمیآیند و مالکیت زمین را از او میگیرند و باورهای مردم را سلاحی میکنند علیه آگاهی و آگاهیدهنده. اینجا هم پیروز میدان همینها هستند و میبینیم که این نمایشنامه هم مضمونی سیاسی، اجتماعی دارد.
نمیدانم چرا اما میدانم که هنرمندان تئاتر در این موضوع کمتر به خلق آثار درخور پرداختهاند، شاید موضوع محیطزیست را خارج از حوزه کاربردی خود میدانند، شاید دغدغههای دیگری دارند که به گمان آنها مهمتر هستند. اما اگر از دیدگاهی دیگر به موضوع محیطزیست نگاه کنیم میبینیم که فاجعهای پنهان در حال رخ دادن است که بهمرور و گاه یکباره زندگی انسان را تحت تأثیر خود قرار میدهد و خود مسبب همانهایی میشود که در آفرینش نمایشهایی با مضامین اصلاح ساختهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار میگیرند، بیاییم به این باور برسیم که انسان دارد به دست خود به طبیعت، زیست خساراتی میزند که جبرانی ندارد و این باور به خلق آثاری بیانجامد که هشداردهنده باشند تا شاید قدم به قدم بتوان به آنچه که باید رخ دهد کمک کنیم.
پرداختن به موضوع محیطزیست تنها به این نیست که دکور را از مواد غیر قابل بازیافت بسازیم، این مضحکترین شکل پرداخت به این موضوع حیاتی است. اگر انسانی بیگناه در گوشهای از جهان کشته شود چقدر دلمان میسوزد؟ اگر انسانهایی بیگناه بیدلیل کشته شوند چقدر؟ این برایمان دردناک و فجیع نیست؟ فریاد نمیزنیم دست از کشتار بردارید؟ اگر درست نگاه کنیم تکتک ما هر روز در برخورد با طبیعت اینچنین هستیم. مصداق نمیخواهد چیزی است که هر لحظه در حال وقوع است. چه زخمهایی که بر پیکر کوهها وارد میشود، چه درختانی که از حیات ساقط نمیشوند؛ چه زیستگاههای که نابود میشوند؛ چه تالابها و هورها و دریاچهها که خشک میشوند تنها و تنها برای خودخواهی ما؛ چرا این دل ما را به درد نمیآورد؟ تا وقتی که خشک شدن یک تالاب یا هور بدل به یک فاجعه اجتماعی نشود از چشم ما دور است و وقتی هم به سراغ آن میرویم باز از زندگی انسان که نابود شده است میگوییم نه از حیات زیست به قتل رسیده.
شاید بهتر باشد چند لحظهای کنار برکۀ خیالمان بنشینیم و به زیست حیاتبخش فکر کنیم و به این باور برسیم که هنرمندان تئاتر هم باید در تلاش برای جلوگیری از مرگ تدریجی آن سهیم بوده و دین خود را ادا کنند آنهم با خلق آثاری ماندگار و تأثیرگذار.
در آخر؛ «ریگی از روی زمین برداریم، وزن بودن را احساس کنیم»
https://srmshq.ir/7tc841
پیتر بروک در کتاب خود با عنوان فضای خالی میگوید: من میتوانم هر فضای خالی را انتخاب کنم و آن را یک صحنه بنامم؛ کسی از میان فضای خالی عبور کند و در حالی که شخص دیگری به او نگاه میکند. این همۀ آن چیزی است که برای یک اجرای تئاتری نیاز است.
فضا، کلیدیترین نیاز برای به نمایش درآوردن هر اثر هنری فضا است. فضایی که دربرگیرندۀ سه عنصرِ اثر، مخاطب و مرزِ میان این دو است. گذر هرکدام از این دو، مخاطب یا اثر، از آن مرز میتواند هویت و کارکرد آنها را دیگرگون کند و یا معنا و محتوای آنها را در هم آمیزد.
هنر تئاتر نیز مانند هر هنر دیگری نیازمند فضا و دارای این مرزبندی میان مخاطب و اثر است. ما در بررسیِ یک تئاتر یا هر اجرایی، نخست درگیر فضای اجرا و مرزبندی ساخته شده در آن فضا خواهیم شد چراکه این بخشبندی فضا و چگونگی گسترش فضای اثر و مخاطب است که میتواند با ایجاد معناهای مختلف، فرمهای ویژهای را ساختار دهد و گونهها، مکتبها و سبکهای ویژۀ اثر را به وجود آورد.
در گذشته و در فرم کلاسیک تئاتر مرز میان تماشاگران و بازیگران هیچگاه اجازه نمیداد که وادی ورجاوند صحنه با ورود تماشاگر دچار خَدشه در قوانینش شود ولی کارگردانها و نظریهپردازان تئاتر مدرن و معاصر با دخل و تصرف در این گستره، ساحت ورجاوندی آن را شکسته و با تغییر خطکشی و مرزبندیها دست به ایجاد فرمهای نوینی زدهاند.
مایرهولد، پیسکاتور، آرتو، بوآل، راین هارت، برشت، گرتوفسکی، بروک، باربا، شکنر و بسیاری دیگر، کارگردانانی بودهاند که تلاش کردند با جابجایی این مرزها و یا تغییر بخشهایی از این فضا، روابط تماشاگر و بازیگر را در ساز و کار اجرا بازتعریف کنند.
در شیوۀ معمول و کلاسیک اجرای تئاتر که هنوز نگاهی قرن نوزدهمی دارد ما فضا را به دو بخش تماشاگر و اجرا با مرزی جدا میکنیم. دو بخشی که به هم وابستهاند و بدون هم کارکردشان کامل نیست. جایگاه تماشاگران ثابت است و ارتباطی یک سویه میان اثر با تماشاگر شکل میگیرد. هرچند تماشاگران تنگ هم نشستهاند اما جایگاه خصوصی و شخصی هر فرد او را در نقطهای غیرقابل تغییر در طول اجرا تثبیت میکند. تماشاگر بدون اینکه بتواند از محدودۀ تعیینشدۀ خود تخطی کنند ناچار است در قالبی تعریف شده و محدود شده توسط خطوط دیدی که برای صندلی خاصی (king seat) طراحی شدهاند اجرا را تماشا کند.
کشف این محدودیتهای فضا برای تماشاگر کلاسیک تئاتر و ارتباط یکسویۀ بازیگران بود که برخی کارگردانان را بر آن داشت تا برای شکستن این محدودیتهای کلاسیک و برای ایجاد بستری در راستای تعامل هر بیشتر تماشاچی با اجرا، تلاش کرده و در تغییر این ساختار و شکستن این فضا کوشش نمایند.
اگر از نوآوریها و سعی و خطاهای با فرجام و بیفرجام در شیوۀ طراحیها، ارائۀ بازی و تغییرات در مکاتب بازیگری بگذریم و تمرکز خود را بر آنچه که بتوان آن را تغییرات فضا و مکان دانست نگاه داریم، میتوانیم از نخست از شکستن زاویه دیدی تکسویه و رسیدن به اجراهایی دو سویه، سه سویه و چهار سویه یا میدانی نام ببریم که این آخری خود دستمایۀ نگرشی آیینی به اثر است. این تغییرات همه در نخستین گام جایگاه و نظرگاه تماشاچی را دچار تغییر کردند. اکنون تماشاچی که برای تماشا آمده بود دیگر تنها تماشا نمیکرد بلکه خود را در معرض تماشای دیگران نیز میدید پس جایگاه ثابت او کمکم داشت دچار تزلزل میشد.
بیشتر این تغییرات و ساختارشکنیها دست آورد نگرشی است که نگاه خود را معطوف به ریشههای تئاتر و بازشناخت آیینهای کهن، کشف آیینهای نو و کالبدشکافی آنها قرار داد. رفتن سراغ آیین و شریک کردن تماشاگر در اجرا، بخشبندی نوینی در مرزبندیهای اثر و مخاطب ایجاد کرد.
این بخشبندی تازه میان دو بنمایۀ کلیدی تئاتر، یعنی تماشاگر و بازیگر، سبب شکلگیری گونۀ تازهای از ارتباط در تئاتر نوین شد که بسط دهندۀ فضا در ابعادی شگفتانگیز شد. چنان تغییری که حتی توانست در زمینههایی دگرگون کنندۀ بنیاد تئاتر باشد و آن را به دیگر چیزی مبدل کند. آنگاه که مرزبندیهای اجرا میشکند هر مکانی میتواند به صحنۀ نمایش بدل شود و فروریختن شالودۀ روابط کلاسیک اجرا زاینده فرمهای نوین نمایش و آیینهای مدرن شد.
آنگاه که پیتر بروک تئاتر انگلستان را در اوج شهرت رها کرد، یک شکسپیرین بزرگ بود، او رفت تا تئاتری را بسازد که بر ریشههای آیینی تئاتر استوار است. او با یک پرسش کلیدی این راه را آغاز کرد، تئاتر چرا به وجود آمد؟ اگر کار گروتفسکی به چالش کشیدن دیالکتیک و هژمونی مارکسیست حاکم بود، برای بروک یک چیز اساسیتر مسئله بود، او میخواست بداند نخستین بار که ما به این اندیشه رسیدیم که تئاتر بسازیم به رفع چه نیازی میاندیشیدیم؟
تمرینهای درازمدت او و گروهش در دل افریقا او را به سرچشمههای تئاتر نزدیک ساخت. از افریقای سفید تا سیاه رفت و برای قبایل هم نمایش میداد و هم نمایشهای آنها را نگاه میکرد تا بفهمد تئاتر چیست؟
https://srmshq.ir/omjxai
اگرچه تئاتر پیشینه و میراثی انسانی و بهمراتب قویتر از ادبیات، رسانه و سینما دارد، اما در واکنش به مسائل زیستمحیطی مانند تغییرات آب و هوا، انقراض گونههای حیوانی یا آلودگی و... به نسبت کند عمل کرده است. شاید بیشترین واکنش در برابر مسائل زیستمحیطی در تئاتر -البته نه در تئاتر ایران- واکنش به مسئله گرمایش زمین باشد. اینکه گزاره «بین تئاتر و مسائل زیستمحیطی شکافی پرناشدنی وجود دارد» چقدر میتواند درست باشد و اصلاً چرا این اتفاق افتاده جای بحث دارد، اما شاید پرسشهای مناسبتر اینها باشند که؛ تئاتر در برابر و برای این مسائل چه کاری میتواند انجام دهد؟ چالشهای پیش روی تئاتر و اهداف اجرا در دنیایی که از نظر زیستمحیطی تهدید شده، چیست؟ و چگونه میتوان مسائل زیستمحیطی را با ویژگیهای طبیعی تئاتر درک و در اجرا تجسم کرد؟
اغلب دولتها تلاش میکنند که عشق به محیطزیست را در جامعه گسترش و اهمیت حفظ آن را آموزش دهند -یا حداقل تظاهر به این کارها میکنند- و برای این کار صدها و هزاران آگهی و فیلم ساخته میشود، قوانین وضع میشود، فضای مجازی پر از محتواهای آموزشی میشود، ولی به نظر میرسد که اینها مؤثر نبوده و هیچکدام از این تلاشها و آموزشها به ثمر ننشستهاند؛ اما شاید بشود با اکو-درام پاسخ بهتری به این مسائل داد. اکو-درام روشی غیرمعمول در هنرهای نمایشی برای نشان دادن ارزش و اهمیت طبیعت به افراد - در هر سنی - است. اکو-درام، نمایشی خلاقانه و مبتکرانه است که بیشترین تمرکز آن بر اهمیت نگرش درست به طبیعت گیاهی، حیوانی، اهمیت بازیافت و استفاده مجدد (بازیافت) است. در این نوع درام تلاش میشود که تماشاگران به این ایده عادت کنند که میتوانند جهان را برای بهتر شدن تغییر دهند. اکو- درام، تئاتری است که در آن اکوسیستم یا محیط به طور طبیعی یا به صورت برنامهریزی شده بخشی از طراحی صحنه است و به موضوعاتی پرداخته میشود که معمولاً دنیای نمایش کمتر به سراغ آنها میرود و تقریباً نادیده گرفته میشوند. اکودرام، تئاتری مبتکرانه است که در قالب پروژههای یادگیری خلاق تلاش میکند پایداری محیطزیست را در مرکز تجربه و تمرکز مخاطب قرار دهد. چشمانداز این تئاتر این است که نمایش بهطور فزایندهای بهعنوان ابزار قدرتمندی شناخته شود که از طریق آن بتوانیم رابطه خود را با جهان طبیعی کاوش و تجسم کنیم. اگرچه به طور مرسوم فرض بر این است که تئاتر انسان - محور است، اما جهان، طبیعت و چشمانداز بیرونی نیز میتوانند به محور تئاتر تبدیل شوند. هنرمندان از طرحهای خلاقانه با اهداف بلندپروازانه استفاده میکنند تا نگرانیهای زیستمحیطی را به گزینههای تئاتری تبدیل کنند. اکو-درام ادراک ما، فرضیههای ما و فرهنگ ما را تغییر میدهد. از طریق آن ما درک میکنیم که در یک اکوسیستم محدود و فانی زندگی میکنیم و به تأثیرات خود بر محیطزیست و تغییرات آب و هوایی آگاه میشویم.
برخی از نمایشنامهها مستقیماً با رویدادهای زیستمحیطی درگیر هستند مانند نمایشنامههایی درباره تغییر شرایط اقلیمی در انگلستان یا برخی از کارهای کریل چرچیل؛ اما بسیاری از متون اکو-درام به طور مستقیم بر موضوعات زیستمحیطی متمرکز نیستند، بلکه به مسائل زیستمحیطی از منظر اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی نگاه میکنند. اکوسیستم تقریباً در همهجا حضور دارد و اگر بخواهیم تنها نمایشنامههایی را در نظر بگیریم که بهوضوح بر موضوعات زیستمحیطی تمرکز دارند، بخش مهمی از ادبیات نمایشی را از دست میدهیم که لزوماً بهعنوان تئاتر زیستمحیطی تصور نمیشوند؛ برای نمونه تقریباً همه نمایشنامههای شکسپیر در این دسته قرار میگیرند، مثلاً نمایشنامه ژولیوس سزار دنیایی را تداعی میکند که با طبیعت بیگانه است و در عین حال به آن پاسخگوست. با این نگاه میتوان نمایشنامههای بسیاری را سراغ کرد که مسائل محیطزیستی را دراماتیک میکنند؛ آثاری مانند دشمن مردم نوشته هنریک ایبسن؛ چرخه کنتاکی اثر رابرت شنکن؛ دو قطار از آگوست ویلسون؛ بز یا سیلویا کیست؟ نوشته ادواردآلبی؛ تقسیم قارهای از دیوید ادگار؛ پلیکان قهوهای نوشته جورج اسکلار؛ باکخای اثر اوریپید؛ وضعیت بکر نوشته اندرو هپبورن؛ آتش در دریاچه اثر کریم الروی، نمایشنامههای باغ آلبالو و سه خواهر نوشته آنتون چخوف و حتی مرگ فروشنده نوشته آرتور میلر.