صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/f8rhpz
سرمقاله
هیاهوی زیستن، تکاپو برای زندگی بهتر، شتاب برای زود رسیدن و... در کنار همه دغدغههای ریز و درشت و تلاشی که برای سرعت بخشیدن و به واقعیت رساندن رویاها از هر سو میبینیم، آرزوی داشتن امکانات بهتر، زندگی مرفهتر در دنیای متمدن امروز باعث شده روز بهروز بر ظواهر زندگی بیشتر و بیشتر اهمیت بدهیم شاید یکی از آنها، سوای نقشی که در کار و زندگی و کسب درآمد دارد تعداد خودروها و ماشینهایی است که روز بهروز هم بر تعداد افزوده میشود! هر چند که نمیتوان آن را مشخصه تمدن دانست این حجم استفاده از خودرو در حالی اتفاق میافتد که کشورهای پیشرفته و در واقع تولیدکنندگان واقعی و صاحبان تکنولوژی برتر، کشورهایی که به همه لحاظ از ما جلوتر هستند بهتر با این مسئله کنار آمدهاند و با استفاده از وسایل نقلیه عمومی و دوچرخه سعی میکنند محل زندگی و محیطزیستشان را سالم نگهدارند، اینجا اما ماشین برای ما علاوه بر وسیله ایاب و ذهاب، بهنوعی تجمل و تشخص هم محسوب میشود و به همین خاطر میبینیم خیابانها زیر بار ماشینهای مدل به مدل نفس کم میآورند ماشینهایی با یک سرنشین!
این فقط بخشی از بیتوجهی و ظلم ما به محیطزیست است البته در این مورد صاحبنظر نیستم، همکاران من در بخشهای مختلف مجله مفصل به این مسئله پرداختهاند.
اما بهعنوان یک شهروند و یک آدم عادی میدانم که همهچیز را به نابودی کشاندهایم، محیطزیستمان در حد یک فاجعه آلوده شده است، بسیاری از زمینهای کشاورزی خشکشده، رودخانهها یا کمآب و بیآب شدهاند یا در اثر نفوذ پسماندهها و فاضلابهای شهری آلوده شدهاند، بیابانزدایی متوقف شده و در عوض تا دلتان بخواهد بیابانزایی کردهایم، وجود ریزگردها که امسال در شهر خودمان هم آن را بارها تجربه کردیم زندگی و سلامت مردمان را به خطر انداخته، دیگر نمیتوان فرافکنی کرد و بهانه برونمرزی برایشان تراشید، حالا به جز استان خوزستان به دیگر مناطق هم سرایت کرده و زندگی را در بسیاری از مناطق سخت و طاقتفرسا کرده است و سلامت ساکنان را به خطر انداخته است تا جایی که نفس کشیدن آدمها هم زحمت دارد!
این دورنمای تقریبی از محیطی است که ما باید در آن با همه رنجها و دردهایی که از هر طرف بر سرمان آوار میشود زندگی کنیم! و خودمان هم در نابودی و تخریب آن نقش داریم کاش همانقدر که از زیباییهای طبیعت و محیط اطرافمان لذت میبردیم به همان اندازه هم با آن مهربان بودیم نه اینکه دست به تخریبش بزنیم زبالههایی را که در طبیعت رها میکنیم زخمهایی که بر بدن درختان میزنیم بیخیالی ما و اینکه هرگز به این فکر نمیکنیم که روزی این آلودگیها گلوی خودمان را خواهد فشرد. عیب ما مردم در این است که همهچیز را در حال میبینیم و هرگز به این فکر نمیکنیم که این سرزمین آیندهای هم دارد که کودکان ما باید در آن زندگی و رشد کنند، خودخواهانه همهچیز را ثروت خودمان میدانیم! درست مثل دولتهایمان که بعضاً تصورشان از منابع زیرزمینی و خصوصاً نفت در حد درآمد است و نه یک ثروت ملی که باید به نسلهای بعد از ما هم برسد، اگر برسد!
میدانم که گرمایش زمین قابلکنترل نیست و از طرفی شدت حوادث طبیعی از قبیل سیل و آتشسوزی جنگلها و تغییرات آب و هوایی برداشتهای بیرویه از منابع آب و مراتع و خشکسالی همه و همه دستبهدست هم داده تا سازمان ملل زنگ خطر را به صدا درآورد.
زمین زیر پایمان را حفظ کنیم.
روزگار تلخ کرونا
در بحث کرونا دلمان را با اعداد خوش کردهایم درحالیکه با انسان سروکار داریم اینکه ۵۰۰ نفر دیروز، امروز بشود ۴۹۰ نفر! و ما خوشحال شویم البته که مرگ تعداد کمتر خوشحالی هم دارد اما حتی مرگ همان یک نفر هم دردناک است، یک خانواده داغدار میشود، یک خانواده از هم میپاشد، یک کانون متلاشی میشود و چه آسیبهای روحی که تا پایان عمر هم فراموش نمیشود! در رابطه با ویروس کرونا هر چه بگوییم باز هم کم است و اینکه چرا کشور ما با همه ادعاها هرگز و هنوز نتوانسته در این میدان موفق شود البته کوتاهی و بیتدبیری مدیران و مسئولان به قوت خود باقی است، اما باید از مردمی هم که هرگز حاضر نیستند پروتکلها رارعایت کنند گله کرد این روزها بهوضوح میبینیم که مردم کمتر ماسک میزنند به نظر میرسد همه خسته شدهاند، حق هم دارند مردمی که زندگی و کسبوکار خودشان را از دست دادهاند از همهچیز میگذرند اما واقعیت این است که این بیماری قواعد خاص خودش را دارد، نمیتوان سرسری از کنار آن گذشت قوانینش را نادیده بگیریم فاجعهآفرین میشود.
سرزمین رنجها
افغانستان همیشه جفا دیده چه از بیگانگان چه از آشنایان.
بیست سال پیش که آمریکا در افغانستان خیمه زد شاید رویای همه این بود که افغانستان به سرزمینی مدرن با تمام ویژگیهایش تبدیل شود سرزمینی نمونه با مردمی مظلوم و صبور که سالها همه رنج کشیده و ستمدیدهاند.
تسلط یکباره گروه اسلامگرای افراطی طالبان آنهم در سایۀ سازمانهای حقوق بشر! و در میانهسال ۲۰۲۱! آنهم با چنین سرعتی همه جهانیان را حیرتزده کرد.
افغانستان از جمله کشورهایی است که همیشه زیر تیغ ابرقدرتهای منطقه بوده است، ظاهراً قدرتهای بزرگ حتی انتقام شکستهایشان را هم در کشورهای ضعیف منطقه میگیرند، شاید از همین روست که چارلز ویلس نماینده کنگره آمریکا به هنگام حضور شوروی سابق ۱۹۸۰ در افغانستان در داغترین سالهای جنگ میگوید:
«در ویتنام ۵۸ هزار آمریکایی کشته شده است و روسها ممکن است در افغانستان تابهحال (۱۹۸۵) ۲۵ هزار نفر را از دست داده باشند آنها هنوز ۳۳ هزار نفر دیگر قرض دار ما هستند. من به خاطر ویتنام یک عقده روانی گرفتهام و شوروی نیز باید مزه آن را بچشد.»*
عاقبت روسها بعد از ۷ سال جنگ و کشتار بیرحمانه متوجه این واقعیت شدند که نمیتوانند افغانستان را از طریق خشونتهای نظامی تحت سلطه خودشان درآورند.
*«کتاب ارتش سرخ در افغانستان نوشتۀ ژنرال گروموف»
تاریخ همیشه تکرار میشود اما تکرار تلخیهایش بیشتر است تا دل انسان را به درد آورد. افغانستان روزگاری یکی از مراکز تجاری بوده و به لحاظ ژئوپولیتیکی موقعیتی خطیر داشته است اما گویا همیشه دخالت بیگانگان سرنوشت تلخ و غمانگیزی برایش رقم زدهاند
افغانستان طی بیش از ۵۰ سال گذشته تاریخ پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشته حضور نیروهای بیگانه اعم از انگلیس و شوروی سابق و آمریکا جز رنج و درد و فقر و ویرانی هیچ ارمغانی بر ای مردم ستمکشیدهاش نداشته است و در حال حاضر هم سرنوشت نامعلومی در انتظار این دیار است، سایه یک جنگ داخلی روی آن سنگینی میکند، مردمانی که امروز در یک چشم به هم زدن خود را در محاصره طالبان دیدند ساکنان بیست سال پیش این دیار نیستند، به آن درجه از رشد و بالندگی و شجاعت رسیدهاند که تن به ستم ندهند، تظاهرات چند روز اخیر چهرهای دیگر از مردم و خصوصاً زنان افغانستان به نمایش گذاشته و از طرفی مقاومت در پنجشیر و حضور احمد مسعود دلگرمیشان و جسارتشان را دوچندان کرده است و از قضا همین تفاوت آبستن حادثه است، آیا افغانستان روی آرامش خواهد دید؟
گرانی کاغذ
در این روزها که دولت جدید معرفیشده و وزیرانش تقریباً بدون کمترین دغدغه از مجلس همراه و هم دل رأی اعتماد گرفتند تا صندلی جذاب وزارت را بیش از این منتظر نگذارند، همه نگاهها هر چند با تردید به تصمیمهایی که باید بگیرند دوختهشده است، مسلماً نوع نگرانی هر یک از ما صرفنظر از مسائلی که مبتلابه کل جامعه بوده و دغدغه همه است خصوصاً در مورد مشکلات ریشهای همچون بیکاری، گرانی، تورم فساد موجود و… با توجه به کار و فعالیتی که داریم فرق میکند. نگاه ما مطبوعاتیها هم در حوزه کارمان طبیعتاً به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است باید منتظر بمانیم تا ببینیم ساکنان جدید این خانه چه خواهند کرد؟ وضعیت مطبوعات چگونه خواهد شد؟ شاهد رونق خواهیم بود یا باید به سکوت و سکون تن در دهیم؟! آیا مدیران ارشاد سوای از نقش و وظیفهای که برای ایجاد نظم و نسق بهتر زورشان به مافیای کاغذ میرسد؟ مخصوصاً که این روزها هنوز حکم وزیر جدید خشک نشده زمزمه گرانی دوباره کاغذ بالا گرفته و به قولی قیمت کاغذ با دلار بالا میرود اما با دلار پایین نمیآید! بیصبرانه منتظریم و امیدوار که بر این آتش افروخته دامن زده نشود که اگر جز این باشد باید با خودمان زمزمه کنیم… سر بیکسی سلامت!
https://srmshq.ir/p8rbmh
تا همین پنجاه سال پیش در کرمان و حتماً دیگر نقاط ایران و شاید جهان، سهم بهرهمندی از مواهب خدادادی طبیعت پیرامون بین انسانها، حیوانها و حتی گیاهان تقسیم شده بود؛ یعنی انسانها در وسط محیطزیست، زیر درختان سبز و در قلب طبیعت در کنار حیوانات زندگی میکردند و فقط به سهم خود که گاه بیشتر از سهم حیوانها و درختان بود، قناعت میکردند و سهم دیگر موجودات و مخلوقات را هم به رسمیت میشناختند.
انسانهای آن روزگاران طبق آموزهها و رسم پذیرفته شدهای که از اجداد خود به ارث برده بودند، برای اثبات دلیل تقسیمبندی عالم بین همه مخلوقات به هیچ فلسفهای متوسل نمیشدند. خودشان را در کنار دیگر مخلوقات خدا، یعنی همه جانوران و گیاهان و گویا جامدات میدیدند. فقط ادعا میکردند که «انسان حیوانی است ناطق». بعضی هم انسان را «اشرف مخلوقات» میدانستند که به نظر آنها با این اشرافیت حق بهرهبرداری بیشتر و نه انحصاری و صددرصدی، از عالم را نصیب انسان میکند.
وقتی انسان خود را «ناطق» میدانست طبعاً بقیه موجودات را «زبانبسته»هایی میپنداشت که هم حق زندگی داشتند و هم باید مورد رأفت، ترحم و مهربانی انسانها قرار میگرفتند؛ چون زبانبسته بودند و قادر نبودند از حقوق حقه خود دفاع کنند.
از بچگی به ما یاد داده بودند که هیچ حیوانی را آزار ندهیم و هیچ شاخهای از درخت را نشکنیم. ممنوعیت حیوان آزاری فقط محدود به گاو و گوسفند که فراوانتر به نظر میآمد و اگر پیدا میشد قاطر و اسب، نمیشد. حتی خزندگان و حشرات، هرچند موذی، هم مشمول مهر، رأفت و عطوفت انسانها بودند.
مراقبت از درخت هم محدود به درختان میوه و ثمرده نبود. هر درخت سبزی مورد احترام انسانها بود. حتی راه رفتن در گندمزارها هم باملاحظه انجام میشد که مبادا به شاخهای صدمه وارد شود.
تکلیف درخت ثمرده که مشخص بود. درخت بیثمر هم دستکم به خاطر آزادگی و سایهگستریاش در نظر ما جایگاه رفیعی داشت. هم در بچگی، در خانه و هم در مدرسه این بیت سروده حضرت سعدی را یاد میگرفتیم که:
به سرو گفت کسی میوهای نمیآری؟
جواب داد که آزادگان تهی دستند
نسل قدیمی در مدرسه با مصراع معروف «میازار موری که دانهکش» آشنا نشد. خیلی زودتر از سن مدرسه در خانه و از کلام بزرگترها شنیده و یاد گرفته بودیم که «جان شیرین خوش است» حتی جان «مور».
بچهها، تحت آموزش مادربزرگ، مادر و حتی پدر یاد میگرفتند که نباید با حیوانات، هر حیوانی، بدرفتاری کنند. بنا به آن آموزهها مثلاً هرکس ماری را میکشت حتماً دیوانه میشد. بهخصوص اگر آن مار، «مارِ همسایه» بود و در آن خانه و محله ماوای دائمی داشت و به این نام مشهور بود. اگر مار یا عقربی هم کسی را نیش میزد و میگزید لزوماً حکم بر کینهتوزی و کشتن آن نمیدادند. توصیه میکردند که «اقتضای طبیعتش این است».
میگفتند هرکس به سمت گربه سنگ بیندازد عواقب بدش را خیلی زود میبیند. به این باور، کسی که حیوانی را آزار میداد بالاخره گرفتار نتیجه بدش میشد. انسانها میدانستند که نباید از حیوان انتظار رفتار انسانی داشته باشند. فهمیده بودند که رفتار حیوانی در ذات حیوان نهادینه است و ما باید ویژگیهای آن نوع رفتار را بدانیم. به عبارت بهتر به ما یاد داده میشد که باید اقتضائات طبیعت را بشناسیم و این ما هستیم که باید رفتار خودمان را با طبیعت سازگار کنیم؛ نه اینکه طلبکارانه انتظار داشته باشیم طبیعت با همه موجودات ساکن در آن طبق نظر ما رفتار کند.
«بیبی» که اسم مادربزرگم بود یعنی ما او را به این اسم صدا میزدیم اهل نماز و روزه و خواندن قران و گاه مثنوی مولوی بود. همیشه و گاهی بیدلیل و بهانه این مصراع را هم میخواند که «در لانه مور شبنمی توفان است». این بیت هم در ذهن ما ماندگار شده است. من هم مثل «بیبی» هنوز نمیدانم کجا باید از این مصراع استفاده کنم؛ اما میدانم قطره شبنم که در نظر ما بیمقدار است، در نظر مور توفانی خانمانبرانداز و سهمگین است.
«بیبی» به من یاد داده بود وقتی کِرپو (مارمولک) را میبینم دهانم را ببندم و دستی بر دهان بگذارم. مبادا کرپو دندانهای من را بشمارد! چرا؟
این تکلیف اولاً یک دست من را که میتوانست برای کشتن کرپو به کار برود از کار میانداخت و دیگر اینکه من از ترس شمرده شدن دندانهایم سعی در دور شدن از کرپو میکردم نه آزار دادن آن.
«بیبی» میگفت اگر تابستان در باغچه و حیاط سوزِنو (سنجاقک) به شما حمله کرد مراقب باشید سر دماغ شما را نیش نزند. پسدستی بر نوک بینی بگذارید و فریاد بزنید «سیر!»؛ و سوزنو چون از بوی سیر بدش میاید فوراً فرار میکند. چرا؟
این هم روش خوبی بود که به جای گرفتن و کشتن آن حشره در فکر چارهای برای دور کردن آن بیفتیم. شاید ایجاد سر و صدا و فریاد سیر! سیر! تشویش و هیجان بچهگانه ما را کاهش میداد. در ضمن خطر کرپو هم در حد شمارش تعداد دندانها و سوزنو هم در حد نیش زدن نوک دماغ بود و نه بیشتر.
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/79vne0
یادداشت
همواره میان رشد و توسعه و حفظ محیطزیست چالش وجود داشته است. با مفهومسازی توسعه پایدار در دهههای اخیر تلاش شده است با حفظ محیطزیست، ضمن بهرهبرداری از طبیعت، زیست بومی که در آن زندگی میکنیم برای نسلهای بعد هم بماند و طبیعت آسیب کمتری ببیند.
فعالیتهای صنعتی گرچه با خود رفاه، آبادانی و اشتغال و ثروت میآورد اما محیطزیست را در معرض خطر جدی قرار میدهد.
شرکتهای کوچک و بزرگ تلاش میکنند راههایی برای کم کردن آسیبها پیدا کنند اما گاه حجم آلایندهها چنان زیاد است که در عمل کار چندانی نمیشود انجام داد یا اینکه متأسفانه این فعالیتها، مقطعی و کوتاهمدت اجرا میشوند.
همه ما روایتهایی از رها کردن فاضلابهای صنعتی در رودخانهها و طبیعت، حذف فیلترهای تصفیهکننده در تاریکی شبها و استفاده از مواد غیرمجاز شنیدهایم.
بدتر از این شنیدهایم که گاهی در مناطقی بدون مجوزهای اولیه زیستمحیطی، طرحهایی اجرا شده و تا زمان افتتاح و قیچی کردن روبان کسی به این موضوع ورود نکرده است یا از این ترفند با چشمپوشیهای عامدانه، مسئولان مرتبط را با کار انجام شده روبرو کردهاند تا با فشار سیاسی و اجتماعی و محلی کارخانه و کارگاه راه بیفتد.
از فعالیتهای صنعتی و معدنی که بگذریم در حوزههای دیگر هم چندان که باید حفظ محیطزیست دغدغه همگانی نیست و قوانین آن، مزاحم و مانع توصیف میشوند.
زخمهای غیرقابل درمانی که برخی طرحهای معدنی، صنعتی، شهری، عمرانی و حتی گردشگری در طبیعت ایجاد میکنند عمق فاجعه را نشان میدهد.
کافی است مسیر سیلهای چند سال اخیر استان و کشور را بررسی کنید، ساخت و ساز در حریم رودخانهها، برداشتهای بیرویه از منابع آب زیرزمینی، کشت و زرع و ایجاد باغستان در مسیر سیل و تغییر مسیر رودخانهها نقش زیادی در افزایش تخریبها و خسارتها دارد.
ریشه بسیاری از دستدرازیها به طبیعت در محدوده شهرها و روستاها به نبود نظارت، بیتوجهی به مطالعات کارشناسی، دخالتهای غیرمسئولانه، رانت، زمینخواری، فراموش کردن قانون یا نبود آن و ناآگاهی عمومی نسبت به حفظ محیطزیست برمیگردد.
ضعف آموزشهای همگانی بهویژه در مدارس، بخش دیگر ماجراست. آموزشی هم اگر باشد، سطحی، ناکافی و گاه نمایشی است که فاقد استمرار مؤثر، شیوه اصولی و غنای محتواست.
هنوز نگاه ابزاری به محیطزیست بر نگاه حفاظتی غلبه دارد و چالش و دغدغه همگانی نیست.
البته تلاشهای تحسینبرانگیز و حرکتهای خودجوش و مسئولانه از سوی تشکلهای مردمنهاد و فعالان محیطزیستی انجام میشود اما همچنان حفظ محیطزیست، به دغدغه تبدیل نشده و جنبههای مختلف این حفاظت، فعال نشده است.
برای مثال در سالهای اخیر افزایش مراکز بومگردی در اولویت برنامههای حوزه طبیعتگردی قرار داشته اما چندان توجهی به آسیبی که میتواند افزایش بیرویه این شیوه به طبیعت بزند نشده است ضمن آنکه بیشتر این مراکز با بومگردی در معنای دقیق فاصله دارند. تدوین پیوست محیطزیستی به فعالیتهای گردشگری و حتی بومگردیها و آموزش فعالان این حوزه، ضروری است.
همین رویه در خودروسازی، شهرسازی، شهرکسازی، عمران روستایی و صدها رشته دیگر وجود دارد.
ظرفیت مهم دیگر در زمینه حفظ محیطزیست به رسانهها و ارتباطات زیستمحیطی برمیگردد؛ اما در عمل شاهدیم این بخش در رسانهها چندان فعال نیست و اگر هم فعال میشود زمانی است که با بحران در این حوزه مواجه هستیم.
برای نمونه در سطح استان کرمان، بررسی ورود رسانهها به تنش آبی و موضوع آب، نشان میدهد در مواردی، شیوه حضور و ورود رسانه حتی در زمان بحران، بیش از آنکه عملکرد حرفهای باشد دغدغهمندی محلی و تعلق جغرافیایی بوده است. به روایت دیگر نبود نگاه کلان، توجه جامع به زمینهها و عوامل اجتماعی و استراتژی زیستمحیطی در برخی رسانهها دیده میشود.
کمتر رسانهای خبرنگار تخصصی در حوزه محیطزیست و بخش ثابت دارد.
این حوزه عموماً دولتی است و طبیعی است که ملاحظات سیاسی و اداری، مانع از انتشار اطلاعات کامل میشود. ضمن آنکه لازم است بررسی و صدور مجوزهای زیستمحیطی، شفاف و در بستر دولت الکترونیک صورت پذیرد این شیوه در مورد همه مجوزها باید اعمال شود.
جانبخشی به فعالیتهای غیردولتی و سازمانهای مردمنهاد، بروز رسانی قوانین، قطع دخالت نهادها و شخصیتهای نامرتبط و عمدتاً سیاسی در حوزه محیطزیست باهدف جلوگیری از اعمال فشار در راستای اخذ مجوزهای غیرقانونی یا چشمپوشیهای سودجویانه با پوشش خیرخواهانه، ارتقا آموزش همگانی، توسعه ارتباطات زیستمحیطی و روزنامهنگاری توسعه، گسترش دولت الکترونیک در زمینه صدور مجوزها و شفافیت اطلاعاتی، استفاده از روشهای نوین در استخراج و تولید مواد صنعتی و معدنی، توجه عمیق به مفاهیم توسعه پایدار، توانمندسازی جوامع میتواند بهتدریج بخشی از بحرانهای محیطزیستی ما را حل و از پیدایش بحرانهای تازه جلوگیری کند.
https://srmshq.ir/vnlr6k
هیچ تردید نیست که انسان تنها موجود طبیعت است که بهشدت در ویرانگری آن نقش دارد. این نقش، خواسته و ناخواسته باری بر هر حال محیطزیست را آلوده و در بسیاری موارد از بین برده است.
باری، اکوسیستم و چرخه حیات از بدو شکل گرفتن زندگی در زمین، بارها مورد تهدید واقعی و جدی بوده و در مواردی حتی تا مرز نابودی کامل پیش رفته است، اما هر بار طبیعت خود را بازسازی کرده و چرخه زندگی از نو شکلگرفته است. از این نوع موارد، میتوان مثلاً به برخورد شهابسنگی عظیم در دوران بسیار قدیمی به کره زمین اشاره کرد که در آن موجودات غولپیکر یعنی دایناسورها، اعم از دایناسورهای گوشتخوار، گیاهخوار و پرنده، جملگی از بین رفتند و از آنها تنها سنگوارههایی بر جای مانده است. عصر یخبندان نیز که مدتهای مدید طول کشید، باز خطری آشکار برای نابودی زندگی در زمین بود. آن عصر گذشت و بشر که در آن دوران غارنشین بود، توانست از عصر یخبندان نسبتاً سالم بگذرد، چون که انسان دیگر ابزارساز شده بود و با تهیه پوست از حیوانهایی چون خرس و همچنین با کشف آتش و به خدمت گرفتن آن انسان غارنشین که ابزاری جز سنگ نداشت از همان اندک امکانات بهرهمند شد و عصر یخبندان هم بهتدریج تمام شد و یخ و برف تا مناطق قطبی عقب نشست. پس از آن دورهای شروع شد که هنوز ادامه دارد. در این دوره گرما جایگزین یخبندان شد اما آثار عصر یخبندان تا هزارههای قبل از میلاد هنوز حضور و وضوح داشت مثلاً یکی از مهمترین دلایل کوچ آریاییها، همین سرمای شدید بود که باعث شد آنها در گروههای وسیع به هند و فلات ایران و به اروپا کوچ کنند. زبانشناسان و مورخان بر اساس شواهد متعدد از جمله واژههای مشترک میان اقوام هند و اروپایی و هند و ایرانی بهطور مستند به اجداد مشترک آریاییهایی دست یافتهاند که اینک در هند، ایران و بسیاری از کشورهای اروپایی سکونت یافتهاند. مثلاً واژههایی مانند مادر، برادر، نه، مه به معنای بزرگ که در انگلیسی مگا تلفظ میشود. گات روستایی با کات همریشه است. درخت در زبان لهستانی درژه تلفظ میگردد. دیو که در هند به معنای خدای روشنایی است در یونان زئوس و در روم باستان ژوییتر نامیده میشد. انگری که در اوستا به معنای روح خشم است در انگلیسی هانگری گفته میشود و از این نوع مثالها فراوان است که من چون زبانشناس نیستم و در ضمن موضوع مقاله اساساً چیز دیگری است در همین حد بسنده میشود.
باری برگردیم به محیطزیست، با آغاز انقلاب صنعتی تخریب محیطزیست به دست انسان آغاز شد و هر بار شدت و حدّت بیشتری یافت. آنطور که الان لایه نازک جو، به سبب گازهای گلخانهای و آلودگی محیط ناشی از کارخانهها، پاره شده است.
جوّ زمین فقط ۱۰۰ کیلومتر است. یعنی بهاندازه فاصله میان کرمان تا شهرهای پیرامون همچون رفسنجان اما همین لایه نازک بر گرداگرد زمین، آن را از خطر سقوط شهابسنگها حفظ کرده است. فقط کافی است که در نظر بگیرید اگر این جو نبود، مانند کره ماه نیز مدام در معرض سنگباران شهابسنگها قرار میگرفت و هر بار قسمتی از حیات نابود میشد. میگویم حیات و اشتباه است چون که زندگی وابسته به اکسیژن به سبب همین جو باریک و نازک است که متأسفانه سوراخ شده و زمین در معرض شعاعهای خطرناک خورشید قرار گرفته است.
بهتازگی فیلم مستندی میدیدم که نشان میداد چطور انسان با بیتوجهی و بیمبالاتی، زندگی انواع گونههای دریایی را در معرض انقراض قرار داده است. به این طرز و ترتیب که انواع لاستیکها و پلاستیکها در آب دریا و اقیانوسها سبب مرگ انواع موجودات دریازی شده است و همچنین است جریان یافتن پسماندهای کارخانهها در آبهای رودها و دریاها.
آنطور که شنیدهام یک کیسه نایلون، ششصد سال طول میکشد تا تجزیه شود و به همین جهت است که در اروپا بعضیها بهطور آگاهانه باز به پاکتهای کاغذی یا زنبیلهای حصیری روی آوردهاند. همچنین حزب سبز که در سراسر اروپا طرفداران زیادی دارد این بحث را پیگیر شدهاند که به خاطر منافع وافر معدودی کارخانهدار نمیتوان و نباید که محیطزیست را آلوده کرد.
در ایران ما هنوز بهطور کامل متوجه خطر نشدهایم. صدا و سیما در زمینه آموزش جهت حفظ محیطزیست بسیار کم کار کرده است و از این روی است که کار ماهنامه سرمشق در خور توجه و تحسین است.
https://srmshq.ir/k3g2vs
سال ۱۳۶۱ سال آشنایی من با آقای محمد امیرزاده سلجوقی بود. با هم همکار بودیم و به تولید و فعالیتهای فرهنگی _هنری مشغول بودیم. تقریباً تا پایان سال ۱۳۶۳ به طور مستقیم همکاری داشتیم در این مدت دو بار شاید هم سه بار با هم به مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور رفتیم.
در عملیات خیبر (جزایر مجنون) با یک اکیپ فیلمبرداری و عکاسی به جزایر مجنون رفتیم که حاصل آن را در آلبوم عکسهای آفتابی ثبت و خاطرات آن را نوشتهام.
در عملیات والفجر ۸ (فاو عراق) باز هم با هم به منطقه جنگی آن سوی اروند رفتیم و آن عکس مشهور ازایشان را که در حال عکاسی بود گرفتم او برای دیدن سنگر اطلاعات _ عملیات _ که توسط راکتهای شیمیایی عراقیها منهدم شده بود و برادر همسرش سردار شهید محمدرضا کاظمی و جمع دیگری از نیروهای واحد مجروح و به شهادت رسیده بودند_ انگیزهای دو چندان داشت. عکسهای سفر فاو هم در آلبوم عکسهای آفتابی آمده است. محمد در هر دو سفر، دوربین عکاسی به همراه داشت.
در سفر سوم که به حلبچه رفتیم متأسفانه هیچکدام دوربین نداشتیم تا آن صحنههای رقتبار را به تصویر بکشیم تصاویری که حکایت از جنایت علیه بشریت و مردمی بیدفاع داشت و باید آن تصاویر عجیب را با خودم به گور ببرم!؟ ...
اواخر سال ۱۳۶۳ با قبولی در دانشگاه هر دو از هم جدا شدیم و هر از گاهی به مناسبتی و در میهمانیهای خانوادگی هم دیگر را میدیدیم از خاطرات جالبی که از ایشان به یادم مانده، تعلقخاطر عاشقانه او به مرحوم استادش آقای محمد امام بود و از محضر آن استاد چیزها و تجربیات فراوانی در زمینه اخلاق و هنر طراحی و نقاشی آموخته بود به نظرم میرسد بعدها که روزنامه نسل آفتاب تأسیس و راهاندازی شد، گزارشی از زندگی استاد امام تهیه و چاپ کردیم.
محمد امیرزاده سلجوقی عاشق نقاشی و آموزش آن به علاقهمندان و نسل جوان بود و به همین جهت آموزشگاه سرو را تأسیس کرد و خیل عظیمی از علاقهمندان را آموزش داد و همزمان در دانشگاه تهران و در دانشگاه کرمان به آموزش و تدریس ادامه داد و شاگردان زیادی از محضرش بهرهمند شدند پس از انتشار روزنامه نسل آفتاب ستونی را جهت انتشار کاریکاتورهای تولیدی شاگردانش تحت عنوان گروه نیشتر اختصاص دادیم که از آن میان میتوان به نام آقای محمد صالح رزم حسینی «کارتونیست» نامدار کرمانی اشاره کنم.
داستان گروه و علت تأسیس آن را آقای سلجوقی در سخنرانی مراسم جشن ۱۰ سالگی انتشار روزنامه نسل آفتاب در سال ۱۳۸۱ به خوبی و روشنی توضیح داد.
آقای سلجوقی عاشق کارش بود و در این راه بیش از حد معمول به خود سخت میگرفت.
همینجا یادآوری کنم که متأسفانه عکسهای او در مناطق عملیاتی آنطور که باید و شاید منتشر و در معرض دید علاقهمندان قرار نگرفته است که امیدوارم متولیان فرهنگ و هنر استان این نقص را جبران کنند.
محمد سلجوقی پس از اخذ کارشناسی ارشد از دانشگاه تربیت مدرس، تدریس در دانشگاه کرمان، کارشناسی موزه هنرهای معاصر کرمان، مدیریت مجموعه فرهنگی هنری سرو و ریاست دانشکده هنر و معماری صبا را عهدهدار بوده است.
آخرین دیدار ما حدود ۲ یا ۳ سال گذشته در نشست فرهنگی _هنری در موزه هنرهای معاصر کرمان بود که ناگهان خبر پروازش را شنیدم و سخت یکه خوردم.
او هنوز فرصت داشت که تجربیات فراوان و ارزنده خود را به نسل جوان منتقل کند که متأسفانه قلبش به ناگهان از حرکت ایستاد و ما را در غم رفتنش داغدار کرد روحش در جوار رحمت خداوند قرین شادی و آرامش باد.
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود