«رودکی» از خراسان و سمرقند تا کرمان ورجاوند

سیدمحمدعلی گلاب‌زاده
سیدمحمدعلی گلاب‌زاده

رودکی، رود خروشان شعر و ادب پارسی و جهان‌بینی بی‌نیاز از چشم سر بود که با چشم دل «آنچه نادیدنی است، آن می‌دید»

ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم، فرزند خلف «بَنُج» از توابع «رودک» از یک سو شهد و شیرینی کلام را از زادگاهش «سمرقند» و از سوی دیگر، کمال آدمیت را از نیاکان خود ابن آدم، به ارث برد.

خلاقیت و استعداد کم‌نظیر او ورد زبان تاریخ است، به قول «محمد عوفی» صاحب لباب‌الالباب «چنان ذکی و تیزفهم بود که در هشت سالگی قرآن را به تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گفتن و معانی دقیق می‌گفت»۱؛ اما این قرآن‌پژوه با بهره‌گیری از روشنای اندیشه و دریافت واقعیت‌های آیات وحی، قرن‌ها پیش از آن که عارف واقف حضرت «مولانا» مدعی شود «ما ز قرآن مغز را برداشتیم» در راستای «لاخوف علیهم» کاروان دوستان خدا را در معبر «و لاهم یحزنون» همراه شد و سروده‌های خود را به زیور شادی و سرور آراست و گامی فراتر، به سوی موسیقی و طرب برداشت و با صدای خوش و آواز دلنشین خویش، دل از عارف و عامی ربود و به آنان که غمگنانه، از وادی شادی و سرور دوری گزیدند بربط‌زنان، آواز داد:

جانی که گذرگاه دل محزون است

آنجا دو هزار نیزه بالا خونست

و در جای دیگر، از رهگذران کوی و خرد پرسید

شاد بوده است از این جهان هرگز

هیچ‌کس تا از او تو باشی شاد؟

او به خوبی از بیان رسول گرامی اسلام (ص) آگاه بود که: هنگام عبور از خانه «بنی زرین» و شنیدن صدای ساز و آواز و طرب، نه‌تنها برنیاشفتند بلکه فرمودند: نکاح نباید مخفیانه انجام شود تا آن که دود طعام بلند گردد و نوای‌ سازی به گوش رسد، این است فرق نکاح با سفاح۲

نخست، بیان این نکته را بایسته می‌دانم، از جمله دلبستگان «رودکی»، پژوهشگر سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر در پهنه شناساندن و گزینش زیباترین اشعار این چهره تابناک، همشهری دانشمند من، «سعید نفیسی کرمانی»، فرزند «ناظم‌الاطباء»، پزشک ویژه «ناصرالدین شاه» و «مظفرالدین شاه» و از فرزندان «نفیس ابن عوض بن نفیس»، طبیب دربار «آلغ بیگ» است که قریب یک‌صد سال پیش اتفاقاً در «سمرقند»، شهر «رودکی» و در دربار «آلغ بیک» به طبابت و درمان همشهریان او می‌پرداخت.

«سعید نفیسی» با بهره‌گیری از یک‌صد منبع و مأخذ، این راه دشوار را پیمود. به‌جز این، هر جا سخن از «رودکی» به میان می‌آورد، او را پیشاپیش دیگر شاعران، حتی «فردوسی» و «حافظ» و «سعدی» قرار می‌داد. به عنوان نمونه، در کتاب «روایت سعید نفیسی» می‌نویسد:

«در میان هزاران شاعر زبان فارسی ما چند تن بیشتر نمی‌شناسیم که این قدرت را در سخنوری و سخن‌پردازی داشته باشد و آن چند تن قطعاً رودکی و فردوسی و ... عطار و سعدی و حافظ ... و تا اندازه‌ای نظامی بوده‌اند»۳

به جز این «سعید نفیسی»، «رودکی» را پیشگام شاعران شادی‌آفرین و غم‌زدا می‌داند و می‌گوید: «از زمان رودکی، شاعران بزرگ ما روح نشاط و وجه و سرور و بهره‌جویی از زیبایی‌های زندگی را در آن آوردند.»۴ او زبان «رودکی» و «فردوسی» را ماندگار همه روزگاران می‌داند و ضمن اشاره به فسادناپذیری نظم در برابر نثر و حسن گزینش سوژه‌های ناب به ویژه از سوی «رودکی» می‌گوید: «شعرفارسی از آغاز چنان پایه استوار پا بر جایی داشته که هرگز کسی نتوانسته است در آن رخنه کند و به همین جهت است که زبان شعر رودکی و فردوسی تا امروز تغییر نکرده است.»۵

نکته دیگری که «سعید نفیسی» در مقام «رودکی» ذکر می‌کند این که: اگر چه بی‌گمان فردوسی، قلّه‌نشین شعر حماسی و ناجی زبان پارسی و پاسدار فرهنگ و ادب و هنر ایرانی است، اما نباید فراموش کرد پیش از او، رودکی بود که در هنگامه هجمه تازیان، به مدد زبان پارسی شتافت و به نجات آن کمر بسته بود، زیرا تازیان مهاجم با شکست ساسانیان و ورود به ایران، نخست زبان پارسی را نشانه رفتند و امرای سامانی بر آن بودند طراوت را به این درخت تکیده بازگردانند و تلخ‌کامی نفوذ زبان بیگانه را به شهد پارسی بزدایند و چنین بود که با حمایت همه جانبه از رودکی به عنوان میر سپاه، این راه را گشودند.

به قول «سعید نفیسی کرمانی»، «پس از آن که دیوان اشعار رودکی از میان رفت، می‌توان گفت یکی از ارکان زبان فارسی نابود شده است. اگر گفته وی مانده بود، بر این زبان پارسی ما که تا بدین پایه از گوهرهای نایاب توانگر است، ارزش دیگری می‌فزود و شهنامه فردوسی، دو می‌شد ... زبان پارسی کشوری دیگر از گیتی می‌گشاد و کاخی دیگر در کرانه جهان می‌فراشت.»۶

«سعید نفیسی»، گامی فراتر رفته و اعجاز حضور «رودکی» در عرصه شعر و ادب فارسی را این گونه بیان می‌کند که «اگر هنوز بدین زبان شیوای پارسی سخن می‌رانم، از آن است که هزار و چند سال پیش، این ابوعبدالله جعفربن محمد این کاخ را برافراشته است. زبان ما بی‌گفته او چون فرزندی بی‌مادر است.»۷

ملاحظه می‌فرمایید که این فرزانه کرمانی و ایران‌شناس برجسته و استاد بسیاری از اساتید نامدار تاریخ معاصر، چگونه جایگاهی برای «رودکی» منظور کرده است.

از نکته‌ها و گفته‌های «سعید نفیسی» که بگذریم، برخی یاران و دوستان و همشهریان «رودکی» ردّ پایی در تاریخ کرمان دارند که پیوند دیگر ما را با این نامدار عرصه شعر و هنر، مستحکم‌تر می‌سازد، ازجمله «محمد بن الیاس» که کنیه‌اش «ابوعلی» و اهل «سغد سمرقند» بود، به کرمان آمد و آنجا را مقر حکومت خود قرار داد. پس از او «ماکان کاکی»، دیگر نزدیک «رودکی» نیز گریزی به کرمان زد.۸ «ماکان کاکی» چنان تحت تأثیر کلیله و دمنه منظوم «رودکی» قرار گرفت که بعد از صله چهل هزار درمی «نصر بن احمد»، او نیز پنچ هزار درم دیگر بر آن افزود.

نکته دیگری که بر استواری رابطه «رودکی» و کرمان می‌افزاید، نظر برخی پژوهشگران است و او را پیرو مذهب «اسماعیلیه» می‌دانند که یکی از پایگاه‌های معتبر آن‌ها، کرمان بود و هنوز نیز در شهربابک کرمان، پیروانی دارند. به جز این یکی از نامداران این گروه، «سید ابوالحسن‌خان بیگلربیگی»، حاکم روزگار زندیه در کرمان است که مرکزیت اسماعیلیه را از «کهک قم»، به کرمان انتقال داد و خدمات او به مردم کرمان تا آنجاست که او را «آقا» خطاب می‌کردند و باغ او، مدت‌ها کنسولگری انگلیس در کرمان بود.

باری، یکی از میراث گران‌سنگ «رودکی»، هم‌آغوشی شعر و موسیقی است و همان‌گونه که ذکر شد او بر این باور بود که شعر در رهگذر موسیقی بر دل می‌نشیند و موسیقی بدون شعر، حال و هوای لازم را ایجاد نمی‌کند. همین اندیشه «رودکی» پسند بود که دیگر نامدار تاریخ ادب و هنر ایران‌زمین و هرات‌نشین در قرن نهم هجری، یعنی «شهاب‌الدین عبدالله مروارید کرمانی» را به سوی موسیقی ره برد و در جوار هنر شاعری، آگاهی از علوم دینی و عرفانی، استادی در خط، به قول بیانی «مضراب مسرّت آثارش قوت روح و روان و حرکات دست رطوبت افزایش در خواص، زیاده از آب حیوان»۹ ترانه «سرمست و یقم چاک» اثر جاودانه او نیز ورد زبان مردم هرات بود.

«ابوحامد افضل کرمانی» نیز، با بهره‌گیری از هنر موسیقی و آواز خوشِ به قول مؤلف تاریخ کرمان «مقری جمال‌الدین ابوبکر که وارث مزاید آن داور است»۱۰ از فاجعه‌ای که می‌رفت توسط «ملک دینار غز» در کرمان صورت گیرد، جلوگیری کرد.

و یا «خواجوی کرمانی» که به‌تبع «رودکی»، می‌دانست سخن منظوم هر چه آهنگین، زیباتر و اثرگذارتر خواهد بود، به همین دلیل در کنار سرودن شعر، موسیقی را نیز فراگرفت و با دستگاه‌های موسیقی ایرانی آشنایی کامل پیدا کرد و اکثراً این دو را به هم آمیخت تا آنجا که در برخی موارد حتی یک مصراع را به چند دستگاه و نام آلات موسیقی آراست؛ مانند این بیت:

قاتل مشتاق گو تیغ مکش در حرم

رهزن «عشاق» گو «چنگ» مزن در «حجاز»

که «عشاق» و «حجاز» دو دستگاه معروف موسیقی سنّتی و «چنگ» به عنوان یکی از اصیل‌ترین سازه‌های ایرانی مورد اشاره قرار گرفته است و یا آنجا که سروده‌اش، بی هرگونه ساز و نوا، خود موسیقی است؛ مانند:

عاشقان در طلبت گرد جهان می‌پویند

عارفان از دو جهان وصل تو را می‌جویند

بده آن باده که مرغان چمن می‌گویند

دلم ای وای به دل، وا دلم ای وای دلم

بشنو این نغمه پر زمزمه از «زخمه» «رود»

که در این جا در یک مصرع، «زخمه» یا همان مضراب و «رود»، ساز زهی معروف را آرایه شعر خود قرار می‌دهد.

«خواجو» همچون «رودکی» که قدر و بهای شعر خود را می‌شناخت و به آن اشاره می‌کرد، ارزش سروده‌های خویش را آگاه بود و می‌گفت:

بود لطافت خواجو بهار دلکش عشق

از این چو شاخ گلشن می‌برند دست به دست

یکی دیگر از کرمانی‌هایی که راه «رودکی» را پیمود و شعر و عرفان را در رهگذر موسیقی تبیین کرد، «مشتاق علی شاه» است که مقبره و میدان مشتاقیه کرمان، یادآور نام بزرگ این موسیقی‌دان است که سیم سوم «سه‌تار» از ابداعات اوست و صدای این ساز را با افزودن آن، به کمال رسانید.

«مشتاق» نیز به پیروی از «رودکی» می‌دانست شعری که نغمه موسیقی را تداعی نکند، شکوه لازم را دارا نیست، آن‌گونه که موسیقی بدون شعر، حلاوت و شیرینی کمال یافته را در نظرگاه انسان نمی‌نشاند، به گونه‌ای که هرکدام بدون دیگری نارسا بوده و از اعتبار کمتری برخوردار است.

«رودکی» از جمله نخستین شاعرانی است که نه‌تنها ارتباط بین نغمات موجود مقام‌ها، شعبه‌ها و آوازها را تبیین کرد و اشعار خود را این‌گونه آراست، بلکه خود با نواختن استادانه ساز و آوازخوانی هنرمندانه و دلنشین، طرحی نو درانداخت و ره‌گشای دیگرانی شد که این‌گونه می‌خواستند و می‌اندیشیدند.

بی‌جهت نبود که وقتی از استاد «نادر گلچین»، موسیقی‌دان و شعرشناس نامدار پرسیدم، در میان سروده‌هایی که به پهنه موسیقی بردید، کدام را دلنشین‌تر یافتید؟ با کمی تأمل گفت، این رباعی «رودکی» را که:

با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توأم ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب

هجرانش چنین است، وصالش چونست؟

و چه نامدارانی که بین سروده خود و شعر «رودکی»، فرسنگ‌ها راه قائل شدند، ازجمله «عنصری»، استاد شاعران و ملک‌الشعرای زمان که شعر خود را در مقایسه با غزل «رودکی» چنین توصیف می‌کند:

غزل، رودکی‌وار نیکو بود

غزل‌های من رودکی‌وار نیست

حتی بزرگی چون «نظامی» دربارۀ «رودکی» می‌گوید:

ای آن که طعن کردی بر شعر رودکی

این طعن کردن تو ز جهل و ز کودکی است

کان کس که شعر داند، داند که در جهان

صاحب قران شاعری، استاد رودکی است

و نامدار دیگری که از او به‌عنوان «استاد سمرقند» یاد کرده و معتقد است که جهان باید به او بنازد:

زیبا بود ار مرو بنازد به کسانی

چونان که جهان جمله به استاد سمرقند

آری برای سپاس از «استاد سمرقند»، «رودکی» بزرگ، جهانی باید قد برافرازد، زیرا او اگرچه فرزند سمرقند بود، امّا به تمامی جهان تعلق داشت، زیرا مردان و زنان بزرگ، در یک شهر و کشور نمی‌گنجند.

چگونه ممکن است «رودکی» را در یک منطقه جغرافیایی خلاصه کنیم، بزرگ شاعری که به قول «شمس قیس رازی» در کتاب «المعجم فی معاییر اشعارالعجم»، آفریننده رباعی است و به گفته «ریچارد فرای» در تغییر خط از پهلوی به فارسی نقش داشت - هوشیاری که در رهگذر گردو بازی کودکان، آنجا که گردویی غلتان غلتان تا مقصد ره می‌برد، زبان به نظم می‌گشاید - شاعری سترک که «بوی موی جولیانش» بر «امیر سامانی» چنان تأثیر گذاشت که او را با پای پیاده از «هرات» به سوی «بخارا» کشاند - اسطوره‌ای که خدایگان غزل، حضرت «خواجه شیراز» را به دنبال خود کشانده است که:

«مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد»

و در جای دیگر، تمامی خاطر خویش را به حضرت «رودکی» می‌سپارد و می‌گوید:

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم

کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

نامداری که عارف واقف حضرت «مولانا» در برداشتی دیگر از سروده جاودانه‌اش، چنین می‌سراید:

بوی باغ و گلستان آید همی

بوی یار مهربان آید همی

با خیال گلستانش خار زار

نرم‌تر از پرنیان آید همی

شاعر روشن‌دل جهان‌بینی که آنچه همه در آینه بینند، او در خشت خام می‌بیند و توصیف می‌کند:

شاد زی با سیاه چشمان شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شامان به باید بود

از گذشته نکرد باید یاد

و ناصح دل‌آگاهی که می‌دانست از گندمزار، مشتی کاه برای بادها بر جای می‌ماند و این دنیا عجوزه‌ای است عروس هزار داماد و چنین می‌سرود:

نیک‌بخت است آن‌که داد و بخورد

شوربخت آن‌که او نه خورد و نه داد

آری چنین بزرگمردی را باید فراتر از مرزهای «رودک» و «سمرقند» و «ایران» و «تاجیکستان» جستجو کرد.

«رودکی» روزهای پایانی زندگی را به‌سختی و دشواری سپری کرد و زخم‌های کلان بر جان داشت، اما سروده‌هایش تا همیشه تاریخ زداینده زنگار غم از دل‌های دردمند و رهنمون زندگی انسان‌هایی است که به دنبال روشنای گذرگاه حیاتند.

از یاد نمی‌برم، قریب هفتاد سال قبل وقتی پایان دوره تحصیلات ابتدایی را سپری می‌کردند، در کتاب‌های درسی‌مان، اشعاری از حضرت «رودکی» آمده بود که وقتی معلم آن‌ها را برایمان می‌خواند، تصویر انسانی در ذهن کوچکمان نقش می‌بست که دست‌هایش آستانه اشراق و نگاهش رصدخانه بیکرانگی بوده است. سروده‌هایی چون:

زمانه پندی آزاده‌وار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

یا این سروده پندآمیز که:

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت سر انگشت به دندان

گفتا که کرا کشتی تا کشته شدی زار

تا باز که او را بکشد آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه بدر کوفتنت مشت

و یا این سروده که:

من موی خویش را نه از آن می‌کنم سیاه

تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامه‌ها به وقت مصیبت سیه کنند

من موی از مصیبت پیری کنم سیاه

و یا

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان بل گوهر درخشان بود

و چه ضرب‌المثل‌های معروف که از دیرباز بین همگان جاری بود و شاید سراینده‌اش برای آنان ناشناس، ازجمله:

لیلی صفتان زحال ما بی‌خبرند

مجنون داند که حال مجنون چونست

عالم چو ستم کند ستم‌کش ماییم

دست خویش روزگارِ ناخوش ماییم

بس تجربه کردیم در این دیر مکافات

با درد کشان هر که درافتاد ورافتاد

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

*********

از آنجایی که آقای گلاب‌زاده، مطلب دیگری نیز جهت نشر برای مجله ارسال نموده بودند که پیرو و به تعبیری تکمیل‌کنندۀ مقاله «رودکی» بود، آن را نیز در ادامه تقدیم خوانندگان محترم می‌نماییم.

«بوی جوی مولیان، شامه‌نواز رئیس‌جمهوری ایران»

دکتر «پزشکیان»، در سفر اخیر خود به تاجیکستان - سرزمینی که روزگاری پارۀ تن ایران بود و امروز نیز پاسدار ارزش‌های ملی این قوم سرافراز است - از حضرت «رودکی» عزیز مدد گرفت و با خواندن بیت‌هایی از سرودۀ آدم‌الشعراء یعنی همان شعری که «امیر نصر سامانی» را از جای کند و پای برهنه راه انداخت، فرّهی و فرزانگی ایرانیان را به تصویر کشید و ثابت کرد که جان‌مایۀ حیات ایرانیان، شعور، شعر، فرهنگ و هنر است. رئیس‌جمهورمان در حضور «امام علی رحمان»، همتای تاجیکی خود با خواندن سروده جاودانه «بوی موی جولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی...» دیدار خود را از شمیم خوش با هم بودن، سرشار ساخت و او را چنان به وجد آورد که هدیه ورود ایرانیان به تاجیکستان - بدون ویزا - را تقدیم کرد. با این توضیح که اگر بگویم «امام علی رحمان» و مردم تاجیکستان از برخی هم‌وطنان خودمان، حساسیت بیشتری به فرهنگ و تاریخ ایران‌زمین دارند، سخنی به گزاف نگفته‌ایم نه‌تنها به دستور ایشان، به هر تاجیکی یک شاهنامه «فردوسی» اهدا شده، بلکه در هر مرکز تجاری و خدماتی این شهر که بروید، با خواندن اشعاری از «رودکی»، «حافظ» و «فردوسی» و... از شما پذیرایی می‌کنند.

مهربانی فرهنگی آن‌ها تا آنجاست که به‌راستی گاهی آدم آرزو می‌کند که ای کاش برخی ایرانی‌های خودمان هم این‌قدر وطن‌دوست بودند، یا دست‌کم، تاریخ کهن سرزمین خود را نادیده نمی‌گرفتند و ارزش‌های ملی ما را مخدوش نمی‌کردند. همین چند روز پیش بود که در مراسم «جشن سده»، فریاد زدیم که به نیاکان ما نگویید «آتش‌پرست» زیرا حرمت‌گذاری آتش‌، به معنای پرستیدن نیست، نیاکان ما همواره یکتا‌پرست بودند و جز خدای یگانه را معبود خود ندانستند. این را هم بدانیم که واژه «پرست» و «پرستش» و «پرستار»، به معنای حافظ و پاسدار است، نه ورود به عرصه کفر و گزینش شریک برای خدا.

باری، سال گذشته به مدد برگزاری همایشی در تاجیکستان و به انگیزه ارائه مقاله‌ای، راهی این کشور شدم. سرزمینی که پاسدار فرهنگ و تاریخ و ادب ایران بزرگ و دیاری که تقریباً همه خیابان‌های اصلی و مراکز تفریحی و توریستی آن‌ها با نام‌هایی چون «جامی»، «خیام»، «ابوریحان بیرونی»، «فردوسی» و... آذین شده‌اند.

وقتی دیدم رئیس‌جمهور محترم کشورمان، با خواندن شعر «بوی جوی مولیان»، اثر ماندگار و جاودانه فرزند خلف ایران یعنی «رودکی» بزرگ، بر آبرویمان افزودند، یک بار دیگر اشک در چشمانم حلقه زد و از خود پرسیدم، این شاعر روشن‌دلی که چون آفتابی بر پیشانی تاریخ شعر و ادب و هنر ما می‌درخشد، چه گناهی داشت که برخی ناآگاه و «رودکی» نشناس، نام او را از روی تالارش برداشتند و آن را به «تالار وحدت»۱۳ تغییر دادند؟

وقتی رسالت انقلاب اسلامی، وحدت‌آفرینی و ایجاد انس و الفت بین همه گروه‌ها و اقشار است، چرا اهل فرهنگ و هنر را رنجاند و مقام «رودکی» عزیز را ناچیز شمردند؟ به فرض که این نگارنده، در عرصه اسلام‌شناسی و ایران‌شناسی نا‌آگاهم، آیا اسلام‌پژوه گران‌قدر و ایران‌شناس ارجمندی چون دکتر «رجبی دوانی»، استاد کرسی اسلام‌شناسی و رئیس بنیاد ایران‌شناسی هم ناآگاه است؟ پیش از ذکر جزئیات و ماجرایی که امید است مورد توجه مسئولین، به‌ویژه دکتر «صالحی» عزیز و فرزانه ارشاد اسلامی قرار گیرد و در دهه فجر انقلاب اسلامی، ره‌آورد بازگشت نام «تالار رودکی» را به اصحاب فرهنگ و هنر مرحمت نمایند.

باری پیش از سفر، به دیدار رئیس محترم بنیاد ایران‌شناسی رفتم و در زمینه مسائل مربوط صحبت کردیم، در پایان ایشان از من خواستند که پیام وی را به گوش شرکت‌کنندگان و دست‌اندرکاران این کنگره جهانی برسانم و بگویم؛ «چرا شما عادت کرده‌اید بزرگان ما را مصادره کنید»؟ بزرگی چون «مولانا» که حتی یک بیت شعر ترکی هم ندارد، توسط ترکیه مصادره شده، «ابوریحان» و «جامی» و «فردوسی» و «رودکی» هم توسط برخی دیگر - که البته منظورشان تاجیکستان بود - خداحافظی کردم و قول دادم که این سفارش و سخن ایشان را به گوش افراد ذی‌ربط برسانم.

پس از عزیمت به تاجیکستان و حضور در مراسم افتتاحیه و نیز کمیسیون‌های مربوطه، زمینه‌ای که این پیام را برسانم، نیافتم، لذا موضوع را با یکی از مدیران کلیدی آکادمی علوم تاجیکستان (که برگزارکننده هر دو کنگره و برجسته‌ترین نهاد فرهنگی این کشور است) در میان گذاشتم.

ایشان در پاسخ گفت: در مورد «مولانا»، من صاحب‌نظر نیستم و بهتر است ترک‌ها خودشان جوابگو باشند؛ اما در خصوص بزرگانی که ما به آن‌ها می‌نازیم و افتخار می‌کنیم، باید عرض کنم که اولاً همه ما جزو ایران بزرگ روزگاران گذشته هستیم و آداب و رسوم و سنت‌ها و ناموران فارسی‌زبان و... آنچه تفسیرکننده فارسی‌زبانان است، بین ما مشترک می‌باشد. ثانیاً همان‌گونه که ملاحظه کردید ما برای این موارد یگانه، ارزش و احترامی قائل هستیم که حتماً شما هم آن را می‌سائید؛ زیباترین و طولانی‌ترین خیابان «دوشنبه» و باشکوه‌ترین باغ‌ها (پارک‌ها) به نام «رودکی»، شاعر نامدار است. در همان باغ پیکره او را نیز نصب کردیم، آن‌گونه که این مجموعه، یکی از پرجاذبه‌ترین مناطق توریستی است. خیابان و باغی بزرگ به همراه پیکره «جامی» را نیز دیده‌اید، باغ و خیابان بزرگی نیز به نام «فردوسی» چشم و چراغ کشور ماست. مراسمی چون «نوروز»، «جشن مهرگان» و سایر جشن ملی، باشکوهی در خور ستایش برگزار می‌شود که به یقین می‌توان گفت در هیچ کجای دنیا، مراسم به این شکوه بر پا نمی‌شود. سخن پایانی این که از یاد نبریم بزرگان و نامورانی که تاریخ‌ساز شدند متعلق به یک کشور نبوده و به همه جهان تعلق دارند، به‌ویژه این که نیمی از آن‌ها در کشور شما و نیمی در کشور ما - که همه در گذشته یگانه بودیم - قرار دارند.

در اینجا دوست تاجیک و یکی از مدیران محترم آکادمی (فرهنگستان) علوم تاجیکستان، خطاب به من گفت: حالا اجازه هست من از شما یک پرسش داشته باشم؟ گفتم بفرمائید. ایشان گفت: شما که این قدر به این بزرگان دلبستگی نشان می‌دهید و معتقدید دیگران، گوهرهای علمی، ادبی، تاریخی و فرهنگی شما را مصادره کرده‌اند، برای پاسداری از نام و نشان و حفظ ارزش‌هایشان چه کرده‌اید؟ گفتم ما نیز تا آنجا که ز دست برآمده آن‌ها را بر دیده گذاشته و قدرشناسشان هستیم. خیابان و میدان و پیکره «فردوسی» داریم. معابر اصلی شهرها، به نام بزرگانی چون «حافظ»، «سعدی»، «مولوی»، «جامی» و... زیب و زیور یافته و خلاصه برای بزرگداشت آن‌ها چیزی کم نگذاشته‌ایم.

در اینجا ایشان نگاهی به من کرد و گفت: البته نه همه را! به عنوان نمونه، مراتب عزتمندی ما به «رودکی» را دیدید، در حالی که شما تنها تالاری که به نام این شاعر نامدار که خودتان به او لقب «آدم الشعراء» و پدر شعر فارسی داده‌اید، وجود داشت، تغییر نام دادید یا بهتر است بگویم نام او را با بی‌حرمتی حذف کردید و اسم این تالار را «وحدت» گذاشتید. مگر تمام سرزمین شما در سایه انقلاب اسلامی در سایه‌سار وحدت نبود که سراغ این تالار و آن نام آمدید و این بی‌احترامی را در حق او روا داشتید، در حالی که می‌بینید ما چگونه از او قدرشناسی می‌کنیم.

سخن ایشان به پایان که رسید، هر چه فکر کردم پاسخ قانع‌کننده‌ای به نظرم نرسید لذا گفتم: البته من هم درست نمی‌دانم هدف این تغییر نام چه بوده، اما شاید اوایل انقلاب و در جوشش احساسات، عده‌ای فکر کرده‌اند چون «رودکی» در کنار برخی اشعار پندآموز، از می و شراب و چنگ و موسیقی هم سخن گفته، لذا دست به این کار زده‌اند.

ایشان حرف مرا ناتمام گذاشت و گفت: مگر «حافظ» در این باب کمتر از او سخن گفته؟ آیا نام «حافظیه» یا خیابان‌هایش را عوض کردید؟ فکر کردم موضع را عوض کنم و بیش از این ادامه ندهم، اما دوست تاجیک ما رها نکرد و گفت: شما را با خودم به فروشگاه‌ها و خیابان‌ها و بازارهای شهر می‌برم تا به بینید چگونه همه مردم سرزمین من با خواندن اشعاری از او شما را شگفت‌زده می‌کنند. آیا در سرزمین شما هم این طور است؟ برای این که او را آرام کنم گفتم: این شاعر آن‌قدر برای ما محترم است که حتی اشعارش را در کتاب‌های درسی آورده‌ایم. یادم نمی‌رود این شعر را در کتاب کلاس پنجم یا ششم ابتدائی داشتیم که:

زمانه پندی آزاده‌وار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

علاوه بر این شعر «بوی جوی مولیان آید همی»، بارها در آهنگ‌ها و موسیقی مورد استفاده تعدادی از خوانندگان ما قرار گرفته است. به‌جز این، همه تاریخ‌نگاران و معلمین اخلاق وقتی می‌خواهند، به ناستوده‌های روزگار هشدار دهند، از این بیت «رودکی» عزیز استفاده می‌کنند:

هر که نامُخت از گذشت روزگار

می نیاموزد ز هیچ آموزگار

حتی معلمین ما وقتی می‌خواهند بیتی زیبا دربارۀ قناعت و پرهیز از تکلّف و زیاده‌خواهی چاشنی کلامشان کنند، سراغ این بیت «رودکی» می‌روند که:

با داده قناعت کن و با داد بِزی

دربند تکلف مشو، آزاد بِزی

همین که خواستم از این چهره فرهنگی و یکی از مدیران آکادمی علوم تاجیکستان خداحافظی کنم، به عنوان سخن پایانی گفت: پس می‌دانید که «رودکی»، نه شاه بود که ستمی روا داشته باشد، نه صاحب مال و مکنتی بود که خون خلق را به شیشه کرده باشد، نه قدرتمندی بود که در سایه آن زورگویی را پیشه خود کند، بلکه شاعری آزاده و توانا و نامدار بود و حرمتش بر همه آن‌ها که نام انسان را زیبنده خود می‌دادند واجب است. لذا امیدوارم مدیران فرهنگی شما، اشتباهِ برداشتن نام و اهانت به «رودکی» بزرگ را جبران کنند و نام او را به آن سرا برگردانند.

پس از برگشت از سفر تاجیکستان برای تجدید دیدار و ارائه گزارشی از سفر و سایر مشاهدات و دیده‌ها و شنیده‌های خود از مردم این سرزمین، مجدداً با آقای دکتر «رجبی دوانی» ملاقات کردم و در ضمن صحبت‌ها، چکیده مقاله را عرضه داشتم، اما همین که به جوابیه آن تاجیکیِ ارجمند رسیدم و این که: «...اما شما تنها نام «رودکی» - که بر یکی از تالارهای تهران گذاشته شده بود را - برداشتید» ایشان صحبت مرا قطع کردند و گفتند: می‌دانم، پیش‌تر نیز به این نکته فکر کرده بودم... در این موقع آقای دکتر «رجبی»، مدیر دفتر خود را صدا کرد و گفت: نامه‌ای که در ارتباط با برگرداندن نام «رودکی» به آقای رئیس‌جمهور نوشتم را بیاورید. لحظاتی بعد نامه را آوردند و کپی آن را در اختیار من گذاشتند که عیناً و ذیلاً درج می‌شود.

راستش را بخواهید، خیلی خوشحال شدم که مدیر یکی از بزرگترین و حساس‌ترین نهادهای فرهنگی کشور، به رغم این که نامش در سرلوحه اصول گران بوده و پایبندی ایشان به انقلاب و بنیادهای اسلامی شهرۀ آفاق است تا این حد، اهل انصاف و پذیرای واقعیت‌های موجود می‌باشد. اتفاقاً همان روز با برخی دوستان در مؤسسه اطلاعات، دیداری داشتم و موضوع را مطرح کردم، یکی از دوستان، با شگفتی می‌گفت اگر چنین اندیشه‌ای در میان برخی مدیران فرهنگی ما وجود دارد، چرا عده‌ای بر طبل بی‌انصافی می‌نوازند و واقعیت‌ها را وارونه جلوه می‌دهند؟

در اینجا یکی از حاضرین، اظهارنظرهای آقای «ی» را مطرح کرد که مطلبی را رسانه‌ای کرده بود و آقای دکتر رجبی از ایران و ایران‌شناسی را زیر سؤال برده بود. در کنار این موارد، فکر کردم عدم درج مقاله من از سوی روزنامه اطلاعات، احتیاط سردبیر محترم بوده که تصور می‌کرده ممکن است طرح موضوعِ تغییر نامِ مجددِ تالار وحدت به «تالار رودکی» دشواری‌هایی را از پی داشته باشد (گر چه بعداً سردبیر محترم اعلام کردند که مقاله را ندیده‌اند) بر این اساس‌نامه رئیس بنیاد ایران‌شناسی را به همراه یادداشتی برای ایشان فرستادم، نامه‌ای که توسط نام‌برده در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید و اتفاقاً بازخوردهای بسیار بایسته و مناسبی داشت.

یکی از دوستان فرهنگی که مسائلی از این دست را دنبال می‌کند می‌گفت: چقدر شایسته است که نامۀ ایشان، مبنای اقدام‌های مناسبی این‌گونه گردد، زیرا می‌دانیم در هیجان نخستین روزهای انقلاب، برخی نام‌های بزرگانِ خداجو و خدمتگزار که کارنامه آن‌ها با جوهر افتخار و بالندگی رقم خورده، (در تهران و شهرستان‌ها) از روی مکان‌های عمومی و مساجد و مدارس برداشته شده که به‌تدریج این اشتباهات، اصلاح گردیده و پایبندیِ نظامِ جمهوری اسلامی را به حرمت‌گذاری این گونه افراد نشان می‌دهد، کما این که پیش از این شاهد بودیم نام «استان کرمانشاه» که بالبداهه و بدون توجه به ارزش‌ها و واقعیت‌های تاریخی به «استان باختران» تغییر کرده بود، دوباره برگشت و در شهرستان‌ها نیز شاهد این گونه حرمت‌گذاری‌ها هستیم. این واقعیت را از یاد نبریم که

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتی برد

یادداشت‌ها و پی‌نوشت‌ها:

۱. خزائل، دکتر حسن: فرهنگ ادبیات جهان، ج ۳، تهران: انتشارات کلبه، ۱۳۸۴، ص ۲۱۸۵؛ سرمد، عباس: دانشنامه هنرمندان ایران، تهران: انتشارات هیرمند، ۱۳۸۰، ص ۲۵۹.

۲. سفاح = عروسی غیر شرع.

۳. نفیسی، سعید: به روایت سعید نفیسی، تهران: انتشارات مرکز، ۱۳۸۴، ص ۲۵۶.

۴. همان، ص ۴۳۴.

۵. همان، ۴۴۷.

۶. نفیسی، سعید: محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، تهران: ابن‌سینا، ۱۳۴۱، ص ۶.

۷. همان، همان ص.

۸. وزیری، احمد علی‌خان: تاریخ سالاریه (تاریخ کرمان)، تصحیح و تحشیه محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران: انتشارات ابن‌سینا، ۱۳۵۲، ص ۲۵۰.

۹. مروارید کرمانی، شهاب‌الدین عبدالله: منشآت عبدالله مروارید، تهران: کتابخانه مجلس، ۱۳۹۸، ص ۲۱.

۱۰. وزیری، احمد علی‌خان: تاریخ کرمان (سالاریه)، تهران: علم، ۱۳۵۳، ص ۳۲۵.

۱۱. صفا، ذبیح‌الله: تاریخ ادبیات در ایران، ج ۱، تهران: فردوس، ۱۳۹۲، ص ۳۷۷.

۱۲. همان، ص ۳۷۶.

۱۳. این تالار یکی از مجهزترین و بزرگ‌ترین تالارهای اپرا، موسیقی و تئاتر ایران است که توسط «یوگینا آفتاندلیانس» براساس نمونۀ اپرا هالِ وین طی مدت ۱۰ سال ساخته و در سال ۱۳۴۶ ش. به نام شاعر و نوازندۀ بزرگ ایرانی، «رودکی» افتتاح شد.

شایان ذکر است برای نام‌گذاری این تالار از برخی بزرگان علمی و ادبی ایران چون: محمود حسابی، مهدی برکشلی، رضازاده شفق، رعدی آذرخشی، ذبیح‌الله صفا، بدیع‌الزمان فروزانفر، محمد محیط طباطبائی، مجتبی مینوی، پرویز ناتل خانلری و ... نظرخواهی شد و آنان نام «رودکی» را برای تالار انتخاب نمودند.

سیر تصوف در کرمان

دکتر رضا كردی
دکتر رضا كردی

در بیشتر ادیانی كه در طول تاریخ چند هزار ساله ایران، در این سرزمین رواج یافته‌اند، نوعی عرفان را می‌توان یافت. به بیانی كلی عرفان عبارت است از تلاش برای نیل به ارتباط مستقیم، شخصی و بی‌واسطه با خداوند.۱ بنابراین تجربه عرفانی شاید به‌اندازه قدمت و دیرینگی نوع بشر است و به هیچ قوم و مذهبی محدود نمی‌شود. این البته عرفان در معنی عام آن است؛ اما عرفان در مفهوم اسلامی آن نیز بخشی از مجموعه عرفان بشری است. باید گفت یكی از دانش‌هایی كه در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد و تكامل پیدا كرد، عرفان است. عرفان به تفسیر هستی یعنی خدا، جهان و انسان می‌پردازد كه این تفسیر با تفسیر مفسران، محدثان و فقیهان تفاوت دارد. هدف فیلسوفان و مفسران، شناخت و هدف عارفان، محو شدن در خداست. عرفا معتقدند كه باطن شریعت راه و طریقت است و پایان راه، حقیقت.۲

به گواهی حضور «شیخ ابوالحسن علی بن خواجه حسن» و «شاه شجاع» كه موطن‌شان سیرجان بوده و «موسی بن عمران» كه نسبت جیرفتی داشته است، دو شهر سیرجان و جیرفت از كانون‌های مهم اشاعه اندیشه‌های صوفیانه در سده‌های نخستین اسلامی بوده‌اند. در این میان، سیرجان به‌واسطه ظهور چهره‌ای نام‌آور چون «شاه شجاع» و شاگردان و ارادتمندانش، از اعتبار بالاتری برخوردار است.

- شاه شجاع كرمانی، به لطافت خیال

دربارۀ آغاز زندگی «شاه‌‌ شجاع» چیز زیادی نمی‌دانیم. تنها از گفته‌ها و تصریحات شرح‌حال‌نویسان می‌توان گمان برد كه او در آغاز نیمه نخست سده سوم هجری آن‌گونه كه گفته‌اند در خانواده و خاندانی حكومتگر زاده شده است. در آن زمان هنوز سیرجان مركز سیاسی و حكومتی كرمان بوده و از همین روی نسبت «كرمانی» او غلبه یافته است. شرح‌حال‌نویسان او نظیر «ابن‌جوزی» و «ابونعیم اصفهانی» او را از برگزیدگان و شاهزادگان از اهل كرمان دانسته‌اند كه راه سلوك و زهد و پارسایی را در پیش گرفت و به حلقه صوفیان و درویشان پیوست.۳

هم نام خود او و هم نام پدرش تا حدی تعجب‌برانگیز است. زیرا در بررسی نام‌های ایرانی درمی‌یابیم كه لقب ایرانی «شاه» به‌ندرت به عنوان یك اسم بر روی فرزندان نهاده می‌شده است. این لقب همواره بعد از نام اصلی می‌آمده است؛ چنان كه «ابوریحان بیرونی» از كسانی چون «شیران‌شاه بن شیرفنه» یا «شیرپناه» و... در بیان اجداد و نیاكان «آل‌بویه» یاد كرده است. او همچنین از «اردشیر» اول سرسلسله پادشاهان ساسانی با عنوان «اردشیر بن بابك شاه بن ساسان» نام برده در حالی كه پدرش «بابك» هرگز به سلطنت نرسیده بوده است.۴ در میان اجداد «شیخ صفی‌الدین اردبیلی» هم از افرادی چون «فیروز شاه بن زرین كلاه» و «فیروز شاه بن محمد شرف شاه» یاد كرده‌اند.۵ اصولاً به نظر می‌رسد بعد از «شاه بن شجاع كرمانی سیرجانی»، مشایخ اهل طریقت همواره عنوان «شاه» را بر نام خود می‌افزوده‌اند. با این حال در متون عربی، گاهی میان برخی نام‌ها با كلمه «شاه» واژه «ابن» فاصله شده است كه می‌تواند ناشی از اشتباه نویسندگان عرب‌زبان باشد. نام‌هایی چون: «ابوالفتوح عبدالوهاب بن شاه بن احمد الغازی»۶ كه می‌تواند تغییریافته «عبدالوهاب شاه» یا «شاه احمد» باشد و می‌تواند واقعاً «شاه» نام پدر «عبدالوهاب» و پسر «احمد» باشد. در یك مورد دیگر از شخصی به نام «شاه بن فضل» در میان كسانی كه «طبری» از آن‌ها نقل‌قول كرده یاد شده است. در یك مورد هم از شخصی به نام «ابومنصور فاذشاه بن احمد بن نصر» نام برده‌اند۷ که بی‌تردید «فاذشاه» در اینجا تلفظ عربی كلمه «پادشاه» است.

بنابراین نام «شاه بن شجاع كرمانی سیرجانی» می‌تواند جزء معدود مواردی است كه نه در مقام لقب و عنوان بلكه در مقام اسم بر او نهاده شده است. این كه نام خود او «شاه» و نام پدرش واژه عربی «شجاع» باشد هم كمی عجیب است و عجیب‌تر این كه فردی به نام «شجاع» در آغاز قرن سوم، والی و كارگزار ایالت كرمان بوده باشد؛ مگر این كه تصور كنیم اجداد دور آن‌ها «پادشاه» بوده باشند یا حتی او را از تبار «شاهان ساسانی» فرض كنیم.

در بررسی متون و منابع تاریخی درمی‌یابیم كه در آغاز قرن سوم هجری كه همزمان با دوران خلافت «ابوالعباس عبدالله مأمون عباسی» در مرو و سپس بغداد بوده، حكومت كرمان در اختیار طاهریان نیشابور یعنی «طلحه» و «عبدالله» پسران «طاهر بن حسین ذوالیمینین» بوده است۸ و این خاندان سیستانی‌تبار از خراسان زمام امور كرمان را به دست داشته‌اند. مگر آن كه باز فرض كنیم كه «شجاع» نامی از طرف طاهریان یا جانشینان آن‌ها «افشین» و «وصیف» بر این سرزمین حكم می‌رانده‌اند؛ در این صورت كاربرد كلمه «ملوك» و «ابناء الملوك» درباره این فرد قابل توجیه نیست. از طرفی در قرن نهم هجری، «سید اصیل‌الدین عبدالله واعظ» از شخصی به نام «شیخ ابوشجاع كرمانی» یاد شده كه در اواخر قرن دوم هجری در هرات خراسان از دنیا رفته است. او نوشته است: «امام ربانى علاء‌الدولۀ والدین ابوشجاع كرمانى، اسم شریف‏شان «محمد ابن مسعود» است. در هرات به غریبى مى‏گذرانیده تا وفات یافت؛ و در سنه پنج صد و نود هجرى وفات یافت. مدفنش در مقبره درب خوش و زیارت قبرش‏ تریاق مجرب است.»۹

حال آیا می‌توان فرض كرد كه «شاه شجاع كرمانی» در اصل پسر یا نواده «شیخ ابو شجاع كرمانی» بوده و در اصل نامش «شاه بی ابی شجاع كرمانی» بوده یا نه؟ نظر قطعی نمی‌توان داد. «ابوالقاسم جنید شیرازی» پسرش «عیسی بن جنید» به اشتباه «شجاع» را برادر «شاه كرمانی» پنداشته‌اند۱۰؛ در حالی كه در هیچ‌یک از منابع دیگر چنین مطلبی بیان نشده است. «مناوی» از شخصی به نام «شجاع كرمانی» یاد كرده كه بی‌تردید مراد او همان «شاه شجاع كرمانی» است و او به اشتباه نام پدر را به جای نام فرزند ذكر كرده است.۱۱

بخش عمدۀ اطلاعاتی كه درباره «شاه شجاع سیرجانی كرمانی» در منابع نقل شده و به دست ما رسیده است، در خصوص یاران و هم‌صحبتان و نیز سخنان عارفانه منقول از اوست. بنابراین مجموعه افرادی را كه نام برده‌اند را می‌توان حلقه یاران و هم‌صحبتان «شاه كرمانی» نامید و جالب است بدانیم به همه این افراد سخنان و كراماتی نسبت داده‌اند. نوشته‌اند او با «ابوتراب عسكر بن الحصین نخشبی» عارف معاصر خود كه در سال ۲۴۵ هجری وفات كرده و نیز «ابوعبدالله بن ذراع بصری» و «ابوعبید بسری شامی» (متوفی ۲۳۷) و «ابوعثمان سعید بن اسماعیل حیری نیشابوری» متوفی ۲۹۸ ق زاهد بزرگ و واعظ نیشابور و «عبیدالله بن مهدی اباوردی» یا «ابیوردی» و «علی نصرآبادی» منسوب به نصرآباد نیشابور و «یحیی بن معاذ رازی» (وفات: ۲۵۸) هم‌صحبت بوده و «ابوحفص نیشابوری» نیز از شاگردان «شاه شجاع كرمانی» بوده است.۱۲

به نظر می‌رسد كه «شاه شجاع»، همانند دیگر عارفان هم‌روزگار خود به خصوص «ابوتراب نخشبی»، پیوسته در مسافرت در شهرها و ولایات مختلف بوده و به همین دلیل هم از شهرت و آوازه بسیاری برخوردار بوده است. دربارۀ «شیخ ابوتراب نخشبی» دوست، هم‌صحبت و همسفر «شاه شجاع كرمانی» نوشته‌اند: وفاتش به بادیه مصر۱۳ و به روایتی در بادیه بصره۱۴، در سنه خمس و اربعین و مأتین (۲۴۵)، به زمان متوكل خلیفه. بعد از مدتى او را دیدند به پا ایستاده و خشك شده و سباع او را زحمت نداده. در این سال عارف دیگری به نام ذوالنون مصری هم از دنیا رفته است.۱۵

برخی از هم‌نشینان «شاه شجاع» مانند «ابوتراب نخشبی» و «ابوعبید بسری» محدث هم بوده‌اند؛ ولی «ابن‌جوزی» می‌نویسد: ما نمی‌دانیم كه آیا شاه شجاع حدیثی یا احادیثی هم از آن‌ها نقل كرده است یا نه.۱۶

- آثار و سخنان شاه كرمانی

«ابونعیم اصفهانی»، «شاه شجاع» را از عالمان تیزهوش دانسته و به گفته «ابن جوزی» او از آن دسته از عارفان به شمار می‌رفت كه تیر تیزهوشی‌اش هرگز به خطا نمی‌رفت. او رساله‌های متعددی نوشته كه سه تا از آن‌ها را «مرآت الحكماء» نام نهاده است.

آن‌گونه كه از ظاهر كلام «قشیری» برمی‌آید، «شاه شجاع كرمانی» در روزگار خود شهرت و آوازه فراوانی داشته و شاگردان و مریدان بسیاری در مجالس و محافل او حاضر می‌شده و از او كسب فیض می‌كرده‌اند و نمونه آن را در خاطره «ابو عثمان حیری» به نقل از «ابو عثمان هجویری» در كتاب «کشف‌المحجوب» دیدیم. به نظر می‌رسد بخش قابل‌توجهی از آنچه به‌عنوان سخنان حكیمانه و عارفانه از زبان «شاه شجاع» نقل شده و در منابع اخلاقی و عرفانی دوران اسلامی آمده، حاصل همین مجالس و برونداد سماع، كتابت و حفظ شاگردان اوست. حكایتی كه «قشیری» از قول «ابن‌سماك» درباره دوستی «شاه شجاع كرمانی» و «یحیی بن معاذ» آورده، شاهدی است گویا بر این مدعا. داستان از این قرار است كه این دو دوست به طور تصادفی در شهری به هم رسیدند. ولی «شاه شجاع» در مجلس «ابن معاذ» حاضر نمی‌شد. از «شاه شجاع» علت این امر را پرسیدند. گفت: مصلحت چنین است. پیوسته چنین بود تا این كه سرانجام روزی «شاه شجاع» در مجلس «ابن معاذ» حاضر شد؛ ولی در جایی نشست كه «یحیی بن معاذ» او را نمی‌دید. وقتی «یحیی» سخنان خود را آغاز كرد، ناگهان ساكت شد. سپس گفت: در اینجا كسی هست كه از من به سخنرانی سزاوارتر است و سپس او را نزد خود خواند. «شاه شجاع» گفت: آیا من به شما نگفتم كه مصلحت آن است كه من در مجلس او ظاهر نشوم؟

- اندرزهای حكیمانه

«ازدی» جملات كوتاه عارفانه و حکیمانه‌ای از قول «شاه بن شجاع» در كتاب خود آورده و گفته است كه آن‌ها را به خط جدش «ابو عمرو اسماعیل بن نجید سلمی نیشابوری» یافته است. «ابن نجید» به نقل از «شاه شجاع كرمانی» گوید: هر كس دیده‌اش را از محارم بپوشد و نفس خود را از هوس‌ها باز دارد و باطن خود را با دوام مراقبت و ظاهر خویش را با پیروی از سنت آباد كند و خویشتن را به خوردن حلال عادت دهد، هرگز هوشش به خطا نرود. این سخن را «سیوطی»، «قشیری»، «ابن جوزی» و «زرعی» در كتاب‌هایشان نقل كرده‌اند. «ابن حشا» از قول «شاه كرمانی» نقل كرده است كه گفت: هر كس با تو یار شود و آن‌گونه كه خود دوست دارد با تو موافقت كند و در آنچه ناخوش دارد با تو به مخالفت برخیزد، او در حقیقت یار هوای خویش است و هر كس كه یار خواهش خویش باشد، راحت دنیا را می‌طلبد.

برخی جملات عارفانه دشوارفهم نیز به «شاه كرمانی» نسبت داده‌اند. «ابوعلی انصاری» گوید: شنیدم كه «شاه شجاع كرمانی» می‌گفت: اهل فضیلت را فضل آن چیزی است كه هرگز ندیده‌اند. پس اگر آن را ببیند، فضلی ندارد و برای اهل ولایت، ولایت آن چیزی است كه هرگز ندیده‌اند. پس اگر آن را ببیند فضلی ندارد و برای اهل ولایت، ولایت آن چیزی است كه هرگز ندیده‌اند. پس اگر آن را ببیند ولایتی نخواهد بود۱۷.

«شاه كرمانی» گفته است: هر كس پروردگار خود را بشناسد و طمع در بخشایش او بندد، امید به فضل او دارد. به باور شاه، جوانمردی از سرشت‌های آزادگان است و ملامت از خصلت‌های فرومایگان.۱۸

در متون عرفانی و ادبی فارسی نیز سخنان فراوانی به «شاه شجاع كرمانی» نسبت داده‌اند. «عطار نیشابوری» از قول او آورده است: ترس‌كاری اندوه دائم است. خوف واجب آن است كه دانی تقصیر كرده‌ای در حقوق خدای تعالی. علامت خوش‌خویی، رنج خود از خلق كشیدن و علامت تقوی ورع است و علامت ورع، از شبهات بازایستادن. عشاق به عشق مرده در‌آمدند از آن بود كه چون به وصالی رسیدند از خیالی به خداوند دعوت كرد.۱۹

«حمدالله مستوفی قزوینی» نیز او قول او آورده است: تقوا ورع است و علامت ورع، از شبهه بازایستادن است. هر كه چشم نگاه دارد از حرام و تن از شهوت و باطن مزین كند به مراقبت و ظاهر آراسته گرداند به متابعت سنت و خو كند به حلال خوردن، از قصد شیطان بر او خطا نرود.۲۰

ازجمله سخنان حكیمانه‌ای كه از «شاه شجاع» نقل شده، مجموعه‌ای از كلمات كوتاه است كه در آن‌ها به بیان نشانه‌های صفات نیك پرداخته است. ازجمله آن كه: نشانه حسن خلق، بازداشتن نفس از آزاررسانی و تحمل شكیبایی در سختی‌هاست.۲۱ نشانه امیدواری (رجاء)، نیكویی طاعت است. نشانه خوف [از خداوند]، اندوه همیشگی است. نشانه تقوی، ورع است و نشانه ورع، خویشتن‌داری هنگام برخورد با شبهات است.۲۲ «ابوبکر احمد بن حسین بیهقی» جمله اخیر را از قول «محمد بن حسین بن محمد» و او از «ابوبكر رازی»، او از «احمد بن فضل از شاه كرمانی» نقل كرده است.۲۳

«شاه شجاع»، عصاره همه پلیدی‌ها را در سه مفهوم می‌داند. او به شاگردان خود می‌گفت: از دروغ، خیانت و غیبت خودداری كنید؛ آنگاه هر كاری خواستید انجام دهید.۲۴

- شاه شجاع و تفسیر عرفانی قرآن

در كتاب‌های تفسیری اهل سنت، گاه به سخنان شاه «شجاع كرمانی» استناد شده است. «نسفی» در تفسیر آیه «استحوذ علیهم الشیطان»۲۵ به نقل از او می‌نویسد: علامت استحواذ و چیرگی شیطان بر بنده آن است كه او را بر آباد كردن ظاهر خود اعم از خوردن و آشامیدن و پوشیدن مشغول و از اندیشیدن در نشانه‌های خداوند و نعمت‌های او و قیام به شكر او بازمی‌دارد.۲۶ «آلوسی» در تفسیر خود به نقل از «ابوالفوارس شاه شجاع كرمانی» آورده است هر كه با دیده حق‌بین به خلق بنگرد، از مخالفت خلق هراسی ندارد و هر كس با دیده خودبین به مردم بنگرد، روزگار خود را بر سر دشمنی آن‌ها تباه كرده است.۲۷

«ثعلبی نیشابوری» در بحث توبه و در ذیل آیه: «و هو الذی یقبل التوبۀ عن عباده»۲۸ از قول «شاه كرمانی» این جمله را نقل كرده است: دنیا را رها كن و در این صورت تو توبه گذار خواهی بود و با هوی و هوس خود مخالفت كن كه در این صورت به وصال حق بار خواهی یافت و خداوند از بدی‌ها خواهد گذشت و قلم عفو بر آن‌ها خواهد كشید.۲۹

- خواب عجیب شاه

از «شاه شجاع»، برخی اشعار عارفانه به زبان عربی نیز نقل شده است. «قشیری» از قول استاد «ابوعلی دقاق» نقل كرده است كه «شاه كرمانی» با خود قرار گذاشته بود كه هر شب برای به جای آوردن نافله و شب‌زنده‌داری بیدار شود. یك بار خواب بر او غلبه كرد و حق سبحانه و تعالی را در خواب دید (!). پس از آن به خود تكلیف كرد كه حتماً بخوابد. از او سبب این امر را پرسیدند. پاسخ داد: رأیت سرور قلبی فی منامی/ فاحببت التنعس و المناما۳۰

یعنی: در خواب آنچه را كه موجب شادی دل من می‌شود را بدیدم. از آن پس چرت‌زدن و خواب را دوست می‌دارم.

این حكایت را «هجویری» به‌گونه‌ای دیگر آورده است. او می‌نویسد: و اندر آثار وی مكتوب است كه چهل سال نخفت. چون بخفت، خداوند سبحانه و تعالی را به خواب دید. گفت: بار خدایا من تو را به بیدری شب می‌طلبیدم. در خواب دیدم. گفت: یا شاه در خواب بدان بیداری‌های شب یافتی؛ اگر آنجا بخفتی اینجا ندیدی؛ و الله اعلم.۳۱

دربارۀ خواب «شاه شجاع» در برخی از منابع، اخبار و حكایت‌های اغراق‌آمیزی نقل شده است. «مناوی» از برخی منابع نقل كرده است كه شاه شجاع به بیشه‌زار می‌رفت و تمام شب را در آنجا می‌خسبید تا خویشتن را درباره یقین بیازماید. جانوران درنده گرد او می‌گشتند ولی به او آسیبی نمی‌رساندند.۳۲

- تأثیر شاه شجاع بر عرفان اسلامی

با توجه به آنچه بیان شد و این‌که در جای‌جای منابع، سخنان و آثار «شاه شجاع كرمانی» نقل شده است، درمی‌یابیم كه تأثیر او بر عارفان بزرگ ایران بعد از وی بسیار بوده و حتی گاه در شاهان و رجال سیاسی نیز بی‌تأثیر نبوده است. به‌عنوان مثال در حدود پنج قرن پس از مرگ «شاه شجاع كرمانی»، «امیر مبارزالدین» پادشاه خودكامه و ریاكار مظفری، نام فرزند خود را كه بعدها به پادشاهی دست یافت، به میمنت و مباركی نام «شاه شجاع كرمانی»، «شاه شجاع» نهاد و این پادشاه ۲۵ سال سلطنت كرد. به باور برخی از محققان، خواجه «شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی» در شعر معروفش:

قسم به حشمت جاه و جلال «شاه شجاع»

كه نیست باكم از بحر مال و جاه نزاع

جبین و چهره حافظ خدا جدا نكناد

ز خاك بارگه كبریای «شاه شجاع»

با تلمیح استادانانه‌اش كه خاص خود اوست، نظر به «شاه شجاع كرمانی» داشته است و منظور او هرگز «شاه شجاع» پسر «امیر مبارزالدین» نبوده است؛ زیرا شاهان در عرصه میدان رندی چون «حافظ» مجالی ندارند. چه رسد به «شاه شجاع مظفری» فرزند «امیر مبارزالدین» كه مردی جاه‌طلب و ناپاك زاده بود و پدر خود را بر سر سلطنت كور كرد و این بارگاه كبریایی و جاه و جلال كه «حافظ» متذكر آن است، متعلق به كسی جز عارف بزرگ «شاه شجاع كرمانی» نیست.۳۳

هفت قرن پس از «شاه شجاع»، نویسنده خوش‌ذوقی در كرمان به نام «سعید محرابی» در كتابی كه به «مزارات كرمان» معروف است، بی‌آن كه به مزار «شاه شجاع» اشاره كند، شرح‌حالی از او آورده كه طبق معمول كار او آشفته و آکنده از تخیلات و گزافه‌گویی‌هاست.

«محرابی»، «شاه شجاع» را نه فردی از یك خاندان قدرتمند بلكه یك «پادشاه» دانسته است؛ اما او معلوم نكرده كه وی پادشاه كدام سرزمین بوده است. او نوشته است: «ایشان پادشاه بوده‌اند و با لشكری عظیم به عراق آمده‌اند. چون به سیرجان به سر خاك رسیده‌اند، حاكم آن وقت با او محاربه كرده و فتنه‌ای عظیم شده و به آواز طبل جنگ ایشان بسیار حامله وضع حمل نموده‌اند و این خبر به ایشان رسیده ترك سلطنت نموده و مجموع لشكر را رخصت داده و فردا وحیدا متوجه كوه كمبور (؟)‌ شده و در آنجا به ریاضت و مجاهدت به سر برده‌اند.»۳۴

- وفات شاه شجاع

دربارۀ تاریخ دقیق وفات «شاه كرمانی» و محل خاك‌سپاری او هم نمی‌توان با قاطعیت نظر داد. به احتمال زیاد «شاه شجاع» عمری طولانی داشته است. «سلمی» از «عبدالله بن مبارك» حكایت كرده كه وی پس از سال ۲۷۰ ق از دنیا رفته است.۳۵

«حمدالله مستوفی قزوینی» (درگذشته ۷۵۰ ق) مرگ او را «بعد از نیف و تسعین و مأتین» یعنی ۲۹۰ و اندی به زمان مقتدر «خلیفه عباسی» دانسته است.۳۶ که البته این دو روایت تعارضی با هم ندارند و نشان می‌دهند «شاه شجاع» در فاصله ۲۷۰ تا ۲۹۹ هجری از دنیا رفته است. بنا بر برخی از گزارش‌ها او برای دیدار با «ابوحفص حداد» كه نامش «عمر بن سالم»۳۷ یا «عمر بن سلمه» از طبقه نخست صوفیان بوده است۳۸، به همراهی «ابوعثمان سعید بن اسماعیل جبری نیشابوری» از كرمان راهی نیشابور شده بود. به گزارش «ازدی» و «قشیری»، «شاه شجاع» پیش از سال ۳۰۰ ق درگذشته است۳۹. از اختلاف میان سال ۲۷۰ تا ۲۹۰ را ناشی از اشتباه نسخه‌نویسان در نگارش دو عدد سبعین و تسعین بدانیم و به قرینه «پیش از سال ۳۰۰»، تسعین را ترجح بدهیم، باید نتیجه بگیریم كه «شاه شجاع» در فاصله ۲۹۰ تا ۳۰۰ یعنی در دهه پایانی قرن سوم هجری از دنیا رفته است.

در حالی كه از ظاهر كلام «ازدی» برمی‌آید «شاه كرمانی» در نیشابور درگذشته۴۰ و علی‌القاعده باید در همان شهر به خاك سپرده شده باشد، برخی محل خاك‌سپاری و آرامگاه او را سیرجان۴۱ و برخی دیگر شیراز در «كوچه معرفان» جنب خانه پادشاه دانسته‌اند.۴۲

«ابن جنید» چنان در باور به این‌که «شاه كرمانی» در شیراز مدفون است جزم‌اندیش است كه نشانی دقیق مزار او را هم آورده و نوشته است: در همسایه او بسیاری از سادات مدفون‌اند و از آن جمله سیدی از نقباء در آنجا مدفون است و شَعری از شعور نبی صلی‌الله علیه و آله با اوست.۴۳

بنا بر برخی گزارش‌ها او همراه «سعید بن اسماعیل حیری نیشابوری» برای دیدار با «ابوحفص حداد» از ولایت كرمان و به احتمال زیاد از شهر سیرجان رهسپار نیشابور شده، بدین ترتیب باید گفت هم‌نشینی و هم‌صحبتی «شاه شجاع» با «ابوعبید بسری» و «ابوتراب نخشبی» مربوط به سال‌های جوانی او بوده است.

از ظاهر كلام «هجویری» برمی‌آید كه «شاه شجاع» پس از رفتن به نیشابور و مدتی ماندن در آن شهر، به همراهی «ابوحفص حداد نیشابوری» رهسپار «بغداد» شده است. بنابراین می‌توان گمان برد كه وی از راه خوزستان و فارس به شهر خود سیرجان مركز وقت ایالت كرمان بازگشته و در همان‌جا از دنیا رفته باشد. «ابن تغری بردی» تاریخ وفات «ابوحفص حداد نیشابوری» را سال ۲۷۱ ق دانسته است۴۴؛ این در حالی است كه برای مرگ «ابوحفص حداد» تاریخ‌های ۲۷۰، ۲۶۸، ۲۶۴ و ۲۶۵ هجری را نیز ذكر كرده‌اند.۴۵

ازجمله ارادتمندان «شاه شجاع»، «ابو عثمان سعید بن اسماعیل حیری» است. او كه به سال ۲۳۰ هجری در ری به دنیا آمده بود، از بزرگان محدثان و اجله متصوفان در قرن سوم و نشردهندگان طریقت تصوف در نیشابور بوده و در دهم ربیع‌الثانی سال ۲۹۸ ق از دنیا رفته است.۴۶

او نخست در ری با «یحیی بن معاذ رازی» هم‌صحبت بود. سپس به كرمان نزد «شاه شجاع» شتافت و در نهایت در نیشابور به خدمت «ابوحفص نیشابوری» پیوست و طریقت تصوف را از او برگرفت. «ابو عثمان حیری» در بیان خاطرات معنوی و سیر و سلوك عرفانی خود گفته است: «... پیوسته دلم طلب حقیقتی می‌كردی اندر حال طفولیت و از ظاهر نفرتی می‌نمودی و دانستمی لامحاله كی جز این ظاهر كی عامه برآنند نیز سری هست مر شریعت را تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن مغاذ (رض) افتادم و آن سر را یافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی كردم تا جماعتی از نزدیك شاه شجاع بیامدند و حكایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل بیافتم. از ری قصد كرمان كردم و صحبت شاه طلب می‌كردم. وی مرا بار نداد و گفت: طبع تو رجاء پرورده است و صحبت با یحیی بن معاذ كرده است و وی را مقام رجاء است. كسی كه مشرب رجاء یافت، از وی سپردن طریقت نیاید؛ از آنچه به رجاء تقلید كردن كاهلی باز آرد. گفت: بسیار تضرع كردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت كردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود تا وی را قصد نیشابور و زیارت بو حفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز كی به نزدیك ابو حفص اندر آیم، شاه قبایی داشت. بو حفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی باز آمد و گفت: وَجدتُ فی القباء ما طلبتُ فی العباء در قبا یافتم آن را كی در عبا می‌طلبیدم. مدتی آنجا ببودم و همه همت من صحبت بو حفص گرفت و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بو حفص آن ارادت اندر من دید و از خداوند تعالی به تضرع می‌خواستم تا صحبت بو حفص بر من میسر گرداند بی‌آنك شاه آزرده گردد تا آن روز كی شاه قصد بازگشتن كرد ...»۴۷

این خاطره كه از «ابوعثمان حیری» نقل شده نشان می‌دهد كه اولاً «ابو عثمان» در كودكی به مكتب رفته و مقدمات علوم ظاهری و روایی آن روزگار را فراگرفته ولی از همان زمان علاقه و كششی به سمت علوم باطنی و عرفانی داشته است. ثانیاً بس از رسیدن به سن جوانی، وارد حلقه شاگردان «یحیی بن معاذ» از عارفان هم روزگار «شاه شجاع كرمانی» شده و جذب تعالیم باطنی‌گرایانه او شده است. ثالثاً پس پی بردن به برخی از رموز عرفان، دورادور با ابعادی از شخصیت و روحیات و ملكات «شاه بن شجاع كرمانی» آشنا می‌شود و آن‌قدر مشتاق زیارت او می‌شود كه سرزمین خود یعنی شهر ری را ترك و آهنگ كرمان می‌كند و به احتمال زیاد در سیرجان كه مركز و بزرگ‌ترین شهر كرمان بوده به دیدار «شاه شجاع» نائل می‌شود.

«شاه شجاع» نخست او را به حلقه شاگردان و مریدان خود راه نمی‌دهد؛ چراکه معتقد بوده استاد و مراد قبلی او «یحیی بن معاذ» دارای مشرب عرفانی متفاوتی با اوست؛ اما با اصرار زیاد «ابو عثمان حیری» سرانجام او را به حلقه مریدان خود راه می‌دهد. رابعاً سیره «شاه شجاع» این‌گونه بوده كه هر از گاهی برای دیدار با دوستان و آشنایان و هم‌مسلكان خود عازم سفر به شهرهای دور و نزدیك می‌شده، چنان كه «ابو عثمان حیری» مدتی بعد از پیوستن به خدمت «شاه شجاع» همراه او از سیرجان رهسپار نیشابور می‌شود تا دیداری با «ابوحفص حداد» نیشابوری داشته باشد. خامساً «ابو عثمان حیری» از این پس نیشابور را محل دائم زندگی و اقامت خود انتخاب می‌كند و رفته‌رفته به‌عنوان واعظ و سخنور زهد پیشه بزرگی در این شهر دست می‌یابد. سادساً این سفر، همان سفری بوده كه «شاه شجاع» پس از بازگشت از آن از طریق بغداد و بصره و اهواز و شیراز سرانجام در شهر اخیر یا در سیرجان از دنیا می‌رود. به احتمال زیاد رفتن «شاه شجاع» به بغداد همراه با «ابوحفص حداد» و احتمالاً شاگردشان «ابوعثمان حیری»، به منظور دیدار با «جنید بغدادی» بوده است.

«هجویری» در شرح‌حال «ابوحفص نیشابوری» سخن از آمدن «شاه شجاع» از كرمان به زیارت او عزیمت «ابوحفص» به بغداد به میان آورده است. شاید بتوان انگاشت كه مراد «هجویری» آن است كه «شاه شجاع» نیز همراه او به بغداد و به دیدار «جنید بغدادی» شتافته است.۴۸

از برخی دیگر از گزارش‌ها برمی‌آید كه خبر وفات «شاه شجاع كرمانی»، در مراكز اصلی جهان اسلام به خصوص در بغداد بازتاب داشته و شهرت او چنان بوده كه بسیاری از بزرگان از آن كسب اطلاع كرده و برخی نیز خبر درگشت او را با بیان كراماتی از وی نقل کرده‌اند.

«قشیری» در كتاب رساله قشیریه این خبر را نقل كرده است: «روزی سهل بن عبدالله در مسجد (احتمالاً جامع بغداد) نشسته بود. ناگاه كبوتری از شدت گرما و خستگی به زمین افتاد. سهل گفت: اگر خدای بزرگ خواسته باشد، شاه كرمانی هم اینك درگذشت. این را نوشتند و مكاتبه كردند؛ همان‌گونه بود كه سهل خبر داده بود.»

«باستانی پاریزی» به نقل از «خواجه حسینی پاریزی» از معتمدان سیرجان و متولی موقوفات «خواجه کریم‌الدین براکوهی» در حدود سیرجان و شهربابک ادعا کرده که آرامگاه «شاه شجاع» در جوار قبر «خواجه علی سیرجانی» در نصرآباد است. نصرآباد مزرعه‌ای است در غرب مکی‌آباد و تا مرکز شهر کنونی سیرجان حدود چهار کیلومتر فاصله دارد و در غرب سیرجان واقع است. در میان چند باغ قدیمی و در غرب قلعه‌ای ویران اتاقی کوچک و صفه‌ای وجود دارد و در گوشه‌ای از اتاق قبری است که سنگ کوچکی روی آن گذاشته شده که کلمه شهادتین روی آن نقش بسته است و هیچ عبارت یا تاریخ دیگری موجود نیست. در شمال اتاق، سکویی است که در کنار دیوار بوده و برخی احتمال می‌دهند که آن نیز قبری بوده است. ولی هیچ نشانه‌ای در این مورد نیست. دود شمع دیوارها را سیاه کرده و بر در چوبی اتاق نخ‌های زیادی به صورت دخیل بسته شده است. اتاق و صفه جلو آن به دور از هرگونه تزئین و کاشی‌کاری می‌باشد و هیچ‌گونه نشانه‌ای که دال بر این‌که اینجا مدفن «شاه شجاع» است وجود ندارد؛ اما روستای دیگری به نام نصرآباد وجود دارد که از توابع زیدآباد است. در این روستا که در ۲۲ کیلومتری شمال سیرجان قرار دارد، شواهد بسیار روشن‌تری وجود دارد. در این دهکده اثری از یک ساختمان قدیمی به چشم می‌خورد که ویران شده و فقط دیوارهای آن باقی مانده‌اند. در کنار این بنا در حدود زمین‌های اطراف کاشی‌هایی بر روی زمین پخش است که نشان از زیبایی و عظمت بنا می‌دهد.

برخی از پیران محلی افسانه‌ای ذکر می‌کنند مبنی بر این که این بنا قصری زیبا بوده و از آن تاجری ثروتمند به نام «حمزه بیگ» و ساختمانی زیبا و چند طبقه بر اساس اصول معماری دوران خود داشته است. ولی کاشی‌های رنگی آن می‌تواند نشان‌دهنده یک مکان مذهبی باشد. در سه کیلومتری جنوب شرقی نصرآباد دهی است به نام محمدآباد درویش که از مراکز جمعیتی قدیم و آبادان بوده است و «امامزاده محمد» نامی در آنجا مدفون است و ذکر شهادتین و نام متوفی و تاریخ وفات بر روی مقابر آن ذکر شده است. می‌توان حدس زد بسیاری از ساختمان‌های ویران این منطقه، خانقاه یا مسجد بوده‌اند. احتمال این که قبر «شاه شجاع» در این منطقه باشد، این است که در نزدیکی زیدآباد محلی به نام ده شاه وجود دارد و چون «شاه کرمانی» ثروتمندزاده بوده، احتمال دارد که این ده از آن وی بوده و سال‌ها به نام خود او نامیده می‌شده است.۴۹

یادداشت‌ها و پی‌نوشت‌ها:

۱. زرین‌كوب، عبدالحسین: تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه مجدالدین كیوانی، تهران: سخن، ۱۳۸۳، ص ۲۰.

۲. هیله من، عبدالباقی، نكته‌ها و اصطلاحاتی از عرفان و تصوف، پیشاور: عبدالقادر غزنوی، مركز نشرات اسلامی صبور، ۱۳۷۴ ق، ص ۱۲ و ۱۳.

۳. ابن‌جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی: صفوۀ‌الصفوه، به كوشش محمود فاخوری و محمد رواس قلعجی، بیروت: دارالمعرفۀ، ۱۹۷۹ م، ج ۴، ص ۶۷؛ ابونعیم اصبهانی، احمد بن عبدالله: حلیۀ‌الاولیاء و طبقات الاصفیاء، به كوشش البرت یوسف كنعان، بیروت: دارالكتاب‌العربی، ۱۴۰۵ ق، ج ۱۰، ص ۲۳۷.

۴. بیرونی، محمد بن احمد: الآثار‌الباقیۀ عن القرون‌الخالیه، به كوشش پرویز اكایی، تهران: میراث مكتوب، ۱۳۸۰، ص ۱۳۶.

۵. ملكم، سر جان: تاریخ كامل ایران، ترجمه میرزا اسماعیل حیرت، تهران، انتشارات افسون، ۱۳۷۹، ج ۱، ص ۳۳۶.

۶. ابن عساكر، علی بن حسن: تاریخ مدینۀ دمشق و ذكر فضائل‌ها و تسمیۀ من حل‌ها من الاماثل او اجتاز‌بنواحیها من واردی‌ها و اهل‌ها، به كوشش علی شیری، بیروت: دارالفكر، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م، ج ۵، ص ۳ و ج ۸، ص ۵۳.

۷. ابن عساكر، همان، ج ۱۲، ص ۳۹۰.

۸. وزیری، احمد علی‌خان: تاریخ كرمان (سالاریه)، به كوشش محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران: علم، ۱۳۷۵، ج ۱، ص ۳۱۱.

۹. واعظ، سید اصیل‌الدین: مقصدالاقبال سلطانیه و مرصدالآمال خاقانیه، به كوشش نجیب مایل هروی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۱، ص ۳۸.

۱۰. شیرازی، جنید بن محمود: شدالازار فی حط‌الاوزار عن زوار المزار، تهران: چاپخانه مجلس، ۱۳۲۸، ص ۳۳۴؛ جنیدی شیرازی: تذكره هزار مزار، تصحیح نورانی وصال، شیراز: كتابخانه احمدی، ۱۳۶۴، ص ۳۷۲.

۱۱. مناوی، عبدالرؤوف بن علی: التوقیف علی‌امهات التعاریف، قاهره، عالم الكتب، ۱۴۱۰ ق/۱۹۹۰ م، ج ۵، ص ۴۲۴.

۱۲. ابونعیم اصبهانی: حلیۀ‌الاولیاء، ج ۱، ص ۲۲۹؛ ازدی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین: طبقات‌الصوفیه و یلیه ذكر النسوۀ المتعبدات الصوفیات، به كوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۹۹۸م، ص ۱۰۳، ۱۰۴ و ۱۴۰؛ ابن عماد حنبلی، عبدالحی بن احمد: شذرات‌الذهب فی اخبار من ذهب، به كوشش شعیب ارناؤوط و محمد نعیم العرقسوسی، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۴۱۳ق، ج ۱، ص ۲۳۰.

۱۳. مستوفی، حمدالله: تاریخ گزیده، به کوشش نوایی، تهران: امیركبیر، ۱۳۶۴، ص ۶۴۱.

۱۴. چلبی، مصطفی بن عبدالله: ترجمه تقویم‌التواریخ، مترجم ناشناخته، به كوشش میرهاشم محدث، تهران، احیاء كتاب، ۱۳۷۶، ص ۲۶۸.

۱۵. مستوفی، حمدالله: تاریخ گزیده، ص ۱۴۱.

۱۶. ابن‌جوزی: صفوۀ‌الصفوه، ج ۴، ص ۶۷ و ۶۸.

۱۷. ابن جوزی، همان، ج ۴، ص ۶۸.

۱۸. ابونعیم اصبهانی: حلیۀ الاولیاء، ج ۱۰، ص ۲۲۷؛

۱۹. عطار، فریدالدین محمد بن ابراهیم: تذكرۀ الاولیاء و طبقات‌الاصفیاء، تهران: انتشارات صفی علی‌شاه، ۱۳۷۴، ص ۳۱۵.

۲۰. مستوفی، حمدالله: تاریخ گزیده، ص ۶۴۸.

۲۱. قشیری، عبدالكریم بن هوازن: الرسالۀ‌القشیریه، دمشق: چاپ سنگی، بی‌تا، ص ۱۱۰؛ غزالی، محمد بن محمد:احیاء علوم‌الدین، ترجمه مویدالدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیو جم، تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۵۱، ج ۳، ص ۵۳.

۲۲. قشیری، همان، ص ۲۱، ۵۹، ۶۲.

۲۳. بیهقی، ابوبكر: الزهد الكبیر، محقق عامر احمد حیدر، بیروت: موسسه الکتب الثقافیه، ۱۹۹۶ م، ج ۲، ص ۳۱۶.

۲۴. قشیری، عبدالكریم بن هوازن: الرسالۀ القشیریه، ص ۲۱.

۲۵. سوره مجادله، آیه ۱۹.

۲۶. نسفی، عمر بن محمد: القند فی ذكر علماء سمرقند، به كوشش یوسف الهادی، تهران: نشر میراث مكتوب، ۱۳۷۸، ج ۴، ص ۲۲۷.

۲۷. آلوسی، محمود بن عبدالله: روح المعانی، گردآورنده ابراهیم شمس‌الدین، محقق علی عبدالباری عطیه، بیروت: دارالکتب العلمیۀ، ۱۴۱۵ ق، ج ۱۳، ص ۸۲.

۲۸. سوره شوری، آیه ۲۵.

۲۹. الثعلبی، احمد بن محمد بن ابراهیم: الكشف والبیان عن تفسیرالقرآن، تحقیق: محمد بن عاشور، بیروت: دار إحیاء، ۱۴۲۲ ق، ج ۸، ص ۳۱۶.

۳۰. همان، ص ۱۷۶.

۳۱. هجویری، ابوالحسن‌علی‌بن‌عثمان: كشف‌المحجوب، تصحیح و. ژكوفسكی، تهران: طهوری، ۱۳۷۶، ص ۱۷۴.

۳۲. مناوی، عبدالرؤوف بن علی: فیض‌القدیر فی شرح‌الجامع الصغیر، قاهره: المكتبۀ التجاریۀ الكبری، ۱۳۵۶ ق، ج ۵، ص ۴۲۴.

۳۳. كاظمی، داریوش و برومند سعید، جواد: شاه شجاع كرمانی عارف قرن سوم هجری، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۷، ص ۵.

۳۴. محرابی كرمانی، سعید: تذكرۀ‌الاولیاء یا مزارات كرمان، به راهنمایی سید محمد هاشمی، به اهتمام حسین كوهی كرمانی، بی‌جا، بی‌نا، ۱۳۳۰، ص ۱۷۱.

۳۵. ابن‌جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی: صفوۀ‌الصفوه، ج ۴، ص ۶۸.

۳۶. مستوفی، حمدالله: تاریخ گزیده، ص ۶۴۸.

۳۷. هجویری، ابوالحسن‌علی‌بن‌عثمان: كشف‌المحجوب، ص ۱۵۴.

۳۸. جامی، نورالدین عبدالرحمن، نفحات‌الانس من حضرات‌القدس، به كوشش محمود عابدی، تهران، مؤسسه اطلاعات، ۱۳۸۲، ص ۵۶.

۳۹. ازدی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین: طبقات الصوفیه و یلیه ذكر النسوۀ‌ المتعبدات الصوفیات، به كوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۹۹۸ م، ص ۱۵۶؛ قشیری، عبدالكریم بن هوازن: الرسالۀ القشیریه، ص ۲۱.

۴۰. ازدی، همان، همان ص.

۴۱. وزیری، احمد علی‌خان: تاریخ كرمان (سالاریه)، ص ۵۷۳.

۴۲. جنیدی شیرازی: تذكره هزار مزار، ص ۲۷۲.

۴۳. همان، همان ص.

۴۴. ابن تغری بردی، جمال‌الدین ابوالمحاسن: النجوم الزاهره فی ملوك مصر و القاهره، به كوشش محمد و مصطفی عبدالفادر عطا، قاهره: المؤسسۀ المصریۀ العامۀ للتألیف و الترجمۀ و الطباعۀ و النشر، ۱۳۵۸ ق، ج ۳، ص ۶۶.

۴۵. خطیب بغدادی، ابوبكر احمد بن علی: تاریخ بغداد او مدینۀ السلام، به كوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالكتب العلمیه، ۱۴۱۷ ق، ج ۱۲، ص ۲۱۷.

۴۶. عمری، احمد بن یحیی بن فضل‌الله: مسالك‌الابصار فی ممالك‌الامصار، به كوشش احمد عبدالقادر الشاذلی، ابوظبی، المجمع الثقافی، ۱۴۲۴ ق، ج ۸، ص ۱۱۰ و ۱۱۴.

۴۷. هجویری، ابوالحسن ‌علی ‌بن ‌عثمان: كشف‌المحجوب، ص ۱۶۶ و ۱۶۷.

۴۸. همان، ص ۱۵۴.

۴۹. كاظمی؛ برومند: شاه شجاع كرمانی، ص ۸۳ و ۸۵.