دلا خو کن به‌تنهایی

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

دلا خو کن به‌تنهایی، که از تنها بلا خیزد

سعادت آن کسی دارد، که از تن‌ها بپرهیز

به راستی تا چه اندازه می‌توان به این شعار دیرین پای بند بود؟ تا چه حد می‌توان آن را درست شمرد و در زندگی خود به کار بست؟ آیا واقعاً بر پایه‌ی چنین شعاری برخاسته از درون و شرایط حال یک شاعر ریزبین و حساس، بر پایه‌ی زمینه‌ای که مایه‌ی رنجیدگی خاطر او شده است و این‌گونه در فرهنگ‌عامه و حیات اجتماعی ما جا افتاده است، می‌توان زندگی و ماهیت آن و هم‌زیستی و کرامت آن را به چالش کشید و از نیاز به یکدیگر، رهایی یافت.

همه‌ی این پرسش‌ها و بسیاری پرسش‌های دیگر می‌تواند، ذهن ما را به چالشی بکشاند، که روزها و ماه‌ها به آن بیندیشیم و با بررسی همه‌سویه به ژرفای چنین نگاهی برویم که تا چه حد ممکن است چنین باشد.

از نگاه جامعه‌شناختی، انسان موجودی است اجتماعی که روحیه و رویه‌ای اجتماعی و جمع گرایانه دارد و بدون هم‌زیستی و هم‌راهی و هم‌سویی با دیگر زندگی‌های مردم، نمی‌تواند زندگی هنجار و درستی را به پیش ببرد، مگر این‌که کسی بخواهد با ناهنجاری زندگی کند و خلاف حرکت رودخانه‌ی بزرگ انسانی که برای رسیدن به یک هدف والاست، پیش برود. در برخی مباحث جامعه‌شناسی می‌خوانیم که کسانی بوده‌اند که دست به چنین سنجش‌هایی زده‌اند که بروند و در گوشه‌ی جنگلی یا جایی در دل کوهی یا گوشه‌ای دور از آبادی و انسان‌ها زندگی کنند، ولی موفق نبوده‌اند و اگر توانسته‌اند دوره‌ای کوتاه چنین کنند، از کاروان حرکت و تمدن عقب مانده‌اند چرا چنین است؟ برای این‌که مطالعه در تاریخ حیات انسان و چگونگی دگرگونی در جامعه‌های انسانی و جماعات مردمی نشان می‌دهد که بیش‌تر جان‌داران زنده، به‌ویژه انسان در گذار دوران‌های خود، نتوانسته و نمی‌تواند به‌تنهایی زندگی کند. چون نخستین انسان‌ها یعنی؛ انسان‌های خوراک‌جو شکارگر نخستین نیازشان زندگی جمعی و گروهی بوده است. وگرنه هیچ امکان ادامه‌ی حیاتی برایشان نمی‌مانده است. تاریخ اجتماعی و زیستی انسان نشان می‌دهد که اینان همواره زندگی گروهی داشته‌اند و هیچ دگرگونی اجتماعی بدون وجود جمعی آدمیان پدید نیامده است. از همین روی برای بسیاری دست‌آوردهای انسانی، نمی‌توانیم کس ویژه‌ای را به نام اختراع کننده یا کشف کننده یا موجد آن پدیده نام ببریم. برای نمونه پیدایش زبان گفتار، برقراری خانواده، اختراع کشاورزی، اصول روابط خانوادگی و چگونگی روابط کار در انسان‌های روزگاران دیرین، همه از مواردی است که نیازمند زندگی جمعی بوده است.

انسان‌ها غریزی اصول زندگی جمعی در اجتماع نوع خود را بلدند یا در روند رشد، می‌آموزند. ولی اصول زندگی جمعی برای انسان‌ها حتماً آموزشی است. از سوی دیگر انسان‌ها علاوه بر ویژگی‌های غریزی، زندگی را تعقلی و هوشمندانه نیز می‌آموزند. پس این خود، نشانگر آن است که تنهایی یا گزینش تنها زیستی از عادت‌ها نیست و این خوی غریزی انسان نبوده است.

کودک انسان مراحل جامعه‌پذیری خود را از خانه و خانواده می‌آموزد که خود آنان در تأثیر شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیایی، تاریخی و چگونگی جهان‌بینی جمعی یا فرهنگ همگانی به سرمی برند. این جامعه‌پذیری کودک با هنجار شناسی و هنجارپذیری‌هایی که خانواده با آن در پیوندند، آغاز می‌شود. چگونگی تربیت، شناخت و پذیرش ارزش‌ها و ضدارزش‌ها، دین ورزی، باورهای خرافی یا علمی و منطقی از خانواده آغاز می‌شود، از این روی انزواگرایی یا جمع‌گرایی، نوع دین و باورها، انسان‌دوستی یا انسان ستیزی و... همه زمینه‌هایی در تربیت خانواده دارند؛ و در مواردی اندک در ژنتیک. علاوه بر خانواده در این دوره‌ی سنی، گروه کودکان هم‌سال (هم‌بازی)، نیز نقش به سزایی در تربیت و باورهای کودکان دارد. مرحله‌ی دوم از مراحل جامعه‌پذیری آموزشگاه‌هاست از دبستان تا دبیرستان و دانشگاه؛ که این دوره‌ی گسترده و به درازا، بیشترین ریشه‌ها را در چگونگی رفتار انسان‌ها بر جای می‌گذارد. هم از آموزه‌های درسی و دانشی و هم از گروه‌های هم‌سال، اما در کنار این دو، جامعه و کنش‌ها و واکنش‌های آن، ارگان‌ها و وسایل آموزشی غیررسمی، مانند رادیو و تلویزیون، رسانه‌های نوشتاری و دیداری و امروزه رسانه‌های رایانه‌ای، ارگان‌های دینی مانند عبادت‌گاه‌ها و افراد آن‌ها در هر دین و... همه در آموزش و حتی بازدارندگی از آموزش واقعی، گسترش جهان‌شناسی و حتی بازدارندگی انسان از گسترش اندیشه و جهان‌شناسی، پای بندی به خرافه یا رهایی از آن، روی کرد به‌تنهایی یا آموزش جمع‌گرایی، بسیار مؤثرند.

ما از فرهنگ مردمی گذشته برخی تعبیرهای نادرست و برخی سخنان نادرست که برای یک موقعیت ویژه یا در پیش‌آمدی خاص گفته شده‌اند، داریم که گاهی حتی دستان (زبان زد) شده‌اند؛ مانند، «اگر شریک داری خوب بود، خدا هم شریک داشت.» یا «بخور تهنا، بزن پهنا» یا همان داستان آغاز مقاله،«دلا خو کن به تنهایی/...» و چیزهایی از این دست. در هر زبانی و هر فرهنگ مردمی با چنین سخنان و چنین آموزش‌هایی رودرروییم؛ و همه‌ی این‌ها هر چند گاهی رنگ فراخواندن انسان را به تنهایی دارد، ولی نشانه‌ی روی کردی منطقی در زندگی انسان نیست. چراکه روان انسان پذیرای این تنهایی و تک زیستی جدا از دیگر انسان‌ها نیست. پیش می‌آید که هر انسانی گاهی و در شرایطی برای لحظه‌ای یا مدتی دیر یا زود، تنهایی و با خویشتن بیتوته کردن را دوست داشته باشد، باید بررسی کنیم که این دوست داشتن، تا چه پایه می‌تواند باشد، از سوی دیگر در یک برآورد آماری میان جامعه‌ی بزرگ انسانی، چه درصدی را در برمی‌گیرد؟

بسیار شنیده‌ایم و خوانده‌ایم که صوفیان انسان را به تنهایی دعوت می‌کرده‌اند یا پیوسته خودشان در خلوت‌گزینی بوده‌اند، ما نوشته‌ها و سروده‌های بسیار در این مورد، در آثار گران‌ارزش ادب پارسی داریم، نمونه‌های بسیار که دستان شده‌اند یا در ریختی دیگر می‌آیند. ولی آیا نباید به بررسی درست و پژوهشی علمی دست بیازیم تا ببینیم بن‌مایه و درونه‌ی سخن آنان چیست و تا کجاست؟ آیا این بیان خلوت گزیدگی و خواهش تنهایی سفارشی همیشگی و برای همه‌ی روزهای عمر انسان است یا زمینه و جنبه‌ی تربیتی دارد؛ مانند آنچه که در آموزش‌های بودایی و مانند آن در امروزمی بینیم که خود عرفان و صوفیان بزرگ از آن با نام‌های چون مراقبه، وقت، آن، مکاشفه، مشاهده و چیزهایی از این‌گونه یاد کرده‌اند؛ و گاهی نیز آن را برای پرورش ذهن و تن و روان و برخلاف نظریه‌های نو در مورد بیگانگی و تنهایی، برای بیش‌تر شناختن خویش و در خویش فرورفتن به کار گرفته‌اند تا زمینه‌های درست زندگی جمعی از آن پدیدار شود. چرا؟ برای این‌که «اشو» می‌گوید: «همه‌ی مردم تقریباً در خواب به سر می‌برند و مانند کسانی که در خواب راه می‌روند، زندگی می‌کنند و در حالتی از مستی و بی‌خبری مانده‌اند. نمی‌دانند، به چه کاری مشغول‌اند و چرا این کار را انجام می‌دهند؟! آنان درست مانند قطعه چوبی شناور بر روی آب، دست‌خوش ِ امواج‌اند. زندگی‌شان تصادفی است.» آری! درست می‌گوید. این زندگی کردن بر پایه‌ی یک تصادف و اتفاق در پی خود، دشواری‌های دارد، سخت آزار نده؛ که انسان امروز، بیش‌تر از برادران و خواهران دیروزش با آن درگیر شده است؛ و هرچه جهان گسترده‌تر می‌شود و جامعه‌ها بزرگ‌تر و انسان‌ها افزون‌تر، این زندگی تصادفی نیز در ریخت‌های نوترش، بیشتر خودش را نشان می‌دهد. در حالی که همه‌ی عرفان ما (عرفان ایرانی) و عرفان ایرانی_اسلامی یا در نوع و گونه‌های دیگرش، در این خلاصه می‌شود: «کوشش برای بیداری انسان و دگرگونی زندگی تصادفی و ناآگاهانه به سوی زندگی آگاهانه و وجودی.» آنگاه هرلحظه از زندگی در دیدگاه آنان، فرصتی برای معرفت و آموختن می‌شود، هرلحظه و هر موقعیتی مانند یک هدیه نموده می‌شود.»

...