ببار ای بارون... ببار...

کوروش تقی‌زاده
کوروش تقی‌زاده

دبیر بخش سینما

مقدمه

نفسِ عمیقی می‌کشم. هوای خنکِ نخستین روزهای فصلِ خزان را به درونِ ریه‌های خسته‌ام می‌فرستم. چشم‌هایم را می‌بندم. مشامم، از بوی نمِ برگ‌های زرد و نارنجی پاییزی، پر می‌شود. هوا را، نرم نرمک، بیرون می‌دهم. یک سال، با شتابِ بی‌امان همین دم و بازدم گذشته است... این یک سال را در اندیشه‌ام مرور می‌کنم. یک سال می‌گذرد که از مرغِ خوش‌آوازِ سحر، دیگر ناله‌ای به گوش نمی‌رسد. هرچند که بی‌راه نیست اگر بگویم، نوای سوزناکِ مرغِ سحر، سالیان سال در کنجِ قفس، خاموش گشته بود. سال‌ها است که مردمانِ ما، چشمان‌شان به سپیدی سحر روشن نگشته. مرغِ سحر، نغمه سر می‌داد تا شب شکن باشد و سیاهی‌های تاریکِ تاریخ را، به سپیدی پگاه، پیوند دهد.

امسال نیز، دل‌تنگِ از روزگارِ بیدادگر، کنجِ دنج و خلوتِ اتاقِ خود را برگزیده‌ام و خزانِ خنک و غم‌زدۀ خیالِ خویش را، به آتشِ پر سوزِ صدای همیشه ماندگارِ «محمدرضا شجریان»، گرما می‌بخشم:

«ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شب‌های تیره چون زلفِ یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

ای بارون...»

به نوای پر شورِ دف، در این قطعه گوش می‌سپارم. جرعه‌ای از قهوۀ تلخ را، با لذت می‌نوشم تا شاید تلخی این روزها، به کامم گواراتر گردد. ماهنامۀ سرمشقِ آذرماهِ سالِ پیش را ورق زده و پیش‌گفتارِ خویش را، در بخشِ سینما، مرور می‌کنم. حال و هوای آن روزها، هنوز برایم تازه است. خودنویسِ خویش را برداشته و سینۀ سپیدِ کاغذ را، به اندیشه‌های پریشانِ خویش، می‌آلایم. شاید که گوش‌های بدونِ قضاوتِ کاغذ، سخنِ پردردِ مرا، از زبانِ قلم پذیرا باشد و مرهمی بر دلِ سوخته‌ام گردد. به‌راستی، قلم، زبانِ خاموشِ همۀ ناگفته‌های من بوده و هست؛ و سینۀ کاغذ هم، سنگِ صبورِ همیشگی‌ام. کاش این برگ‌های کاغذ، پس از من، به دستِ کسی نیفتند و رازِ همۀ دردهای من، در کفنِ سپیدِ کاغذها، به گورستانِ گم‌گشتگی سپرده شود. همچون همین آتشی که هُرمِ آن، دل و جانِ مرا سوخته، به خاکستر نشانده و به ویرانه‌ای بدل ساخته است.

«دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لب‌های سرخِ یار

به یادِ عاشقای این دیار

به کامِ عاشقای بی مزار

ای بارون...»

باورم نمی‌شود که یک سال را، به سرعتِ باد، بی نفس و صدای او سپری کردیم. می‌گویند که زمان، مرهمِ هر دردِ جانکاهی است؛ اما این اندوه، با گذرِ یک سال، التیام نیافت! شاید به زمانِ بیش‌تری نیاز است. شاید هم این اندوه، میراثِ جاودانِ دشنۀ بیدادِ زمان باشد. نمی‌دانم... .

«... داد و بیداد از این روزگار

ماه رو دادن به شب‌های تار

ای بارون...»

روزگار به من آموخته شکیبایی پیشه کنم؛ اما نیک می‌دانم که درمانِ دردِ او را، در پدیده‌ای چون او باید بجویم. شاید سالیانِ سال بردباری، به فرجامی شیرین بینجامد؛ اما باور دارم که زمان، باید بسیار بردبارتر از من باشد؛ تا همچو اویی را، باز به خود ببیند. بگذارید، از استادِ سخن، سعدی شیرین‌زبان یاری جویم:

«صبرِ بسیار بباید پدرِ پیرِ فلک را

تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید»

بگذارم و بگذرم...

باز مهرماه، از راه رسید و بوی خزان را با خود به همراه آورد. بوی برگ‌های زرد و نارنجی که عطرِ آفتاب را در خود نهفته دارند. بوی عاشقانه‌های کهنه که دل را، به یادِ یار، همیشه بی‌قرار می‌سازد. مهرماه، همیشه برای من، حس و حالی دیگر داشته است که نمی‌توانم شرح‌اش دهم. شاید هم بهتر باشد بگویم که نمی‌خواهم. بخشی از خلوتِ من است و جهانِ پرهیاهوی تنهایی من! هیچ‌گاه نخواسته‌ام این هیاهو را با کسی هم‌سفره شوم. تنهایی، جرعه‌ای است که هرکس باید خود، به‌تنهایی سر بکشد. سهمِ من نیز، از آنِ دیگری نخواهد بود. پس سخن کوتاه کرده و باقی را، به گفتۀ شیخِ اجل، تنها به غم‌گساران خواهم گفت:

«چندت کنم حکایت شرح این‌قدر کفایت

باقی نمی‌توان گفت الا به غم‌گساران»

در این شماره و در بخشِ پایانی پروندۀ فیلمِ «تک‌درخت‌ها»، بحثِ همیشه پر کششِ اقتباس، از داستان‌های یکی از شیرین قلم‌ترین نویسندگانِ ایرانی، «هوشنگ مرادی کرمانی»، موردِ واکاوی قرار خواهد گرفت. بی‌تردید، گفتمانِ پیرامونِ این فیلم، می‌تواند بیش از این ادامه یابد؛ اما به دلیلِ محدودیت‌های مجله و حوصله و علاقۀ خوانندگان آن، بر این مبحث، در این شماره، نقطۀ پایانی خواهیم گذاشت.

طی دو شمارۀ پیش، در گفت‌وگوهایی با «مهدی احمدی» (بازیگرِ نقشِ ایرج)، «آرش شفیعی بافتی» (دستیارِ کارگردان) و «سعید قرایی» (علیرضای تک‌درخت‌ها) کوشیدیم تا از زوایای گوناگون و از دریچۀ نگاه هر یک از افرادِ حاضر در این فیلم، تجربۀ ساختِ این اثر را گشوده و پیشِ روی خوانندگانِ ارجمندِ بخشِ سینما قرار دهیم. همچنین، در مقاله‌ای تحلیلی به قلمِ «حمید بکتاش» کوشیدم تا عناصرِ ساختاری داستان‌های مرادی کرمانی و چگونگی آداپتیشنِ این عناصر، در قالبِ اثرِ سینمایی ابراهیمی‌فر را موردِ بررسی قرار دهیم.

جای خالی گپ‌وگفت با «هوشنگ مرادی کرمانی»، نگارندۀ داستان‌ها و سناریوی این فیلم، در این مجموعه، به چشم می‌خورد. دریغم آمد که با او گفت‌وگویی نداشته باشیم. این پرونده، بدونِ گفتاری از او، چیزی کم داشت. از همین رو پس از هماهنگی با وی، باری دیگر، چهار داستانِ تک‌درخت، از مجموعۀ «لبخندِ انار» را بازخوانی نموده و با طرحِ پرسش‌هایی اندک، برای گفت‌وگو با مرادی کرمانی، با او تماس گرفتم. پیش از این نیز، هر بار که با مرادی کرمانی گپ‌وگفتی داشتم، افسوسی آشکار را در گفتارش پیرامونِ این فیلم، حس می‌کردم. این بار، در خلالِ این گفت‌وشنود، او، آشکارا این حسرتِ کهنۀ بر دل مانده را، برای ثبتِ در تاریخ، بر زبان جاری ساخت. گویی که «تک‌درخت‌ها»، نمونۀ همۀ کوشش‌های ناکامِ او، در ایجادِ رخدادی سینمایی در کرمان بوده است. از همان دم که تلفن را قطع نمودم؛ این جملۀ او -که در متنِ گفت‌وگو نیز آمده است- ذهنِ مرا به خود مشغول ساخته است: «نهالِ سینما، در خاکِ کرمان، ریشه نمی‌گیرد.»

گفت‌وگو با «سعید ابراهیمی‌فر» در همان نخستین روزهایی که بخشِ نخستِ پروندۀ «تک‌درخت‌ها» را گردآوری می‌نمودم؛ انجام گرفت؛ اما برای انتشارش دست نگه داشتم، تا آن را در بخشِ پایانی این پرونده و به‌عنوانِ حسنِ ختامِ مطالبِ مربوطِ به این فیلم، به چاپ برسانیم. هنگامی که پای گفتار ابراهیمی‌فر نشستم، دریافتم چه دل پر خونی دارد! حتی از دست خویش. او، به عشقِ خود به سینما نیز، به دیدۀ تردید می‌نگرد. تردیدی نیست که او، سینماگری خوش‌ذوق و خوش اندیشه است. این را، از همان نخستین فیلمِ کارنامه‌اش، «نار و نی»، به نیکی و روشنی می‌توان دریافت؛ اما افسوس که ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دست‌به‌دستِ یکدیگر دادند و به ناکامی‌های او، دامن زدند. با این همه، باور دارم که او همچنان، یکی از تأثیرگذارترین فیلم‌سازان جریانِ اندیشه‌گرا و نوجوی سینمای ایران، در طی زمان بوده و خواهد بود. فیلم‌های او، چنان‌که خودش نیز در متنِ گفت‌وگو اشاره نموده است؛ در گذرِ زمان، بینندگانِ خود را به خود جذب خواهد نمود. کما این‌که سال‌ها از ساختِ «نار و نی» می‌گذرد؛ اما من، بارها آن را دیده و باز هم خواهم دید. برخی آثار، برای زمان ویژه‌ای آفریده نشده‌اند؛ بلکه پدید آمده‌اند تا فراتر از زمان و مکان، صدای خود را به گوش اهلش برسانند. همچون رمان‌های «لئون تولستوی» و «فئودور داستایوفسکی»، شعرهای «پل الوار» و «رابیندرانات تاگور»، نمایش‌نامه‌های «سفوکلس»، «ویلیام شکسپیر» و ... «ساموئل بکت»، نقاشی‌های «رافائل»، «لئوناردو داوینچی» و «دیه‌گو والاسکوئز»، تندیس‌های «میکل آنژ» و «آلبرتو جاکومتی»، موسیقی «سباستین باخ»، «موزارت»، «بتهوون»، «ویوالدی» و ... فیلم‌های «روبر برسون»، «آندره‌ی تارکوفسکی»، «میکل آنجلو آنتونیونی»، «اینگمار برگمن»، «استنلی کوبریک»، «ابراهیم گلستان»، «فریدون رهنما»، «محمدرضا اصلانی»، «علی حاتمی»، «عباس کیارستمی» و ... . برای من، «نار و نی» ابراهیمی‌فر نیز، از زمرۀ همین آثار است. هر بار می‌توان از زاویه‌ای تازه بدان نگریست و لذتی تازه، پس از دیدنش، از آنِ خود نمود. «تک‌درخت‌ها» نیز، در کارنامۀ این فیلم‌ساز، اثری ممتاز است که شوربختانه، هرگز مجالِ دیده شدن نیافت.

در این پرونده، کوشیدیم تا از یکی از فیلم‌هایی که به فراموشی سپرده شده‌اند؛ یاد کنیم. آن را از پستوخانۀ زمان بیرون بکشیم و غبار از آن بزداییم. امیدوارم در کنارِ همکارانِ نازنینی که مرا در این مسیر یاری رساندند؛ توانسته باشیم، آنچه در پی‌اش بوده‌ایم را فرا چنگ آریم. در همین مجال، از هویدای جان، آرزومندم که روزی، همگی بتوانیم این فیلم را، بر پهنۀ پردۀ نقره‌ای تماشاخانه‌های سینمایی، به تماشا بنشینیم.

به امیدِ آن روز!

به‌شرطِ ادامۀ زندگانی... .

نهال سینما، در خاک کرمان، ریشه نمی‌گیرد

کورش تقی‌زاده
کورش تقی‌زاده

گفت‌وگو

«هوشنگ مرادی کرمانی»، نیاز به معرفی ندارد. گمان نبرم، کسی باشد که با کتاب‌های او آشنایی نداشته و یا نام او را نشنیده باشد! بااین‌همه، به روال حرفه‌ای پیشۀ روزنامه‌نگاری، در اشارۀ این گفت‌وگو، چند سطری از او می‌نویسم؛ تا خوانندگانی که تنها آوازه‌ای از او به گوش‌شان خورده، قدری بیش‌تر با او آشنا‌ گردند:

«هوشنگ مرادی کرمانی»، چهرۀ ماندگار و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، نویسنده‌ای است که به سبب داستان‌هایی که برای کودکان و نوجوانان به نگارش درآورده، نامی آشنا در این حیطه به شمار می‌رود. اولین داستان وی، به نام «کوچۀ ما خوشبخت‌ها» در مجلۀ «خوشه»، به سردبیری ادبی «احمد شاملو» منتشر گردید. در سال ۱۳۵۳ «قصه‌های مجید» را به رشتۀ تحریر درآورد. او، به دلیل تأثیر ژرف و گسترده‌اش در ادبیات کودکان جهان، به‌عنوان نویسندۀ برگزیدۀ سال انتخاب و برندۀ جایزۀ جهانی برلین شد. شهرت وی در سینما، به دلیل برداشت‌های سینمایی است که از داستان‌های وی انجام پذیرفته. آثار وی، به بسیاری از زبان‌های زندۀ جهان، از جمله انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، هندی، ارمنی، هلندی و ... ترجمه شده‌اند. مرادی کرمانی، تنها نویسندۀ کودک و نوجوان ایرانی است که توانسته جایزۀ «هانس کریستین آندرسن» را در سال ۱۹۸۵ از آن خود کند.

به بهانۀ پروندۀ فیلم «تک‌درخت‌ها»، -که بر مبنای چهار داستان، از مجموعه داستان‌های کتاب «لبخند انار»، مورد برداشت سینمایی قرار گرفته است- به سراغ این نویسندۀ همیشه پرکار کشورمان رفتیم؛ تا دربارۀ این فیلم نافرجام کارنامۀ «سعید ابراهیمی‌فر» با او به گپ‌وگفت بپردازیم. پیش از تماس با مرادی کرمانی، چند پرسش اساسی، ذهن مرا به خود درگیر ساخته بود: مرادی کرمانی، در روند نگارش سناریوی «تک‌درخت‌ها»، چه نقشی داشت؟ مسئلۀ بی‌مهری نسبت به اهالی فرهنگ و هنر، هنگام نگارش داستان‌های تک‌درخت‌ها، چه‌قدر دغدغۀ او بوده است؟ برای بازنمود فرهنگ و زیست مردمان کرمان در این فیلم، چه روندی را پیموده‌اند؟ پشتوانۀ نگرش مردمان ما، در مقاومتی که برای ثبت و ضبط تصویر خویش و بازنمایی آن دارند؛ به چه ریشه‌های فرهنگی برمی‌گردد؟ چرا از میان برداشت‌های سینمایی که از کتاب‌های مرادی کرمانی انجام پذیرفته، کم‌تر آثاری را شاهدیم که در محیط جغرافیای کرمان، به تولید رسیده باشند؟ این پرسش‌ها، مرا بر آن داشت تا با این نویسندۀ کارآزمودۀ کرمانی، به گفت‌وگو بنشینم.

مرادی کرمانی، در این گفت‌وگو، دوام ادبیات را بیش‌تر از سینما عنوان نمود و از نگرش خود، در ارتباط با این موضوع که فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز، باید به منبع اقتباس، به چشم مادۀ خام اثر سینمایی بنگرند؛ سخن گفت. وی با تأکید بر این نکته که هیچ‌گاه، در هیچ‌کدام از نوشته‌هایش، مردم را عامل بی‌مهری به اهالی فرهنگ و هنر ندانسته؛ از سویی از اندیشۀ مسئولان در این راستا و از سمت دیگر، از پرتوقع بودن فرهیختگان و ورزشکاران، انتقاد کرد. نویسندۀ «قصه‌های مجید»، به سختی‌هایی که او و دیگر عوامل فیلم، برای هموار ساختن مسیر تولید فیلم «تک‌درخت‌ها» متحمل شدند؛ اشاره نمود. او، فرهنگ جامعۀ ایرانی را، همچون ساختار معماری آن، مبتنی بر پنهان‌کاری دانست. مرادی کرمانی، در ادامۀ این گفت‌وگو، سینما را هنری بی‌رحم و اقتصادمحور برشمرد که در بسیاری مواقع، امکان تولید فیلم‌ها و سریال‌هایی که بر اساس کار او ساخته شده‌اند را در کرمان، با محدودیت‌هایی مواجه نموده است. او، در پایان این گفت‌وگو، از تلاش‌های پی‌درپی و نافرجام خود، برای انعکاس تصویر کرمان در قالب سینما، با افسوس یاد کرد.

گفت‌وگو با این نویسندۀ بلندآوازۀ ایرانی، در دو تماس تلفنی جداگانه و در خنکای نخستین روزهای فصل پررنگ و نقش خزان، انجام پذیرفت. مرادی کرمانی، به گرمی و شکیبایی غیر قابل وصفی، پرسش‌های مرا شنید و به یکایک آن‌ها پاسخ گفت. آنچه در ادامه خواهید خواند؛ نتیجۀ گفت‌وگوی من با او است. بخوانید و نوش‌تان باد!

فیلم خوب تا ابد باقی می‌ماند

کورش تقی‌زاده
کورش تقی‌زاده

«سعید ابراهیمی‌فر»، از زمرۀ فیلم‌سازان خوش‌اندیشه و نامدار سینمای آوانگارد در ایران بوده که با ساخت فیلم «نار و نی»، نامش در میان سینمادوستان بر سر زبان‌ها افتاد. فیلمی که در فستیوال‌های وزین داخلی و خارجی، توجه اهالی سینما را به خود و هم‌چنین گونه‌ای متفاوت از سینما در ایران، جلب نمود. این آغاز درخشان، اما، برای ابراهیمی‌فر، به گفتۀ خودش جز سرخوردگی و دوران دوازده‌سالۀ رکود فیلم‌سازی‌اش، نتیجۀ دیگری به همراه نداشت. پس از دوازده سال، ابراهیمی‌فر، به ساخت دومین فیلم سینمایی‌اش با نام «تک‌درخت‌ها»، بر مبنای مجموعه داستان «لبخند انار» به قلم «هوشنگ مرادی کرمانی» روی آورد. این فیلم، اما، پس از دوازده سال دوری او از سینما، نتوانست همچون اثر ماندگار کارنامۀ وی، «نار و نی»، مورد اقبال واقع گردد. دلیلش هم ورشکستگی تهیه‌کننده بود سبب گشت که این فیلم، هرگز، رنگ پردۀ نقره‌ای سالن‌های سینما را به خود نبیند.

ابراهیمی‌فر، زادۀ ۱۳۳۵ خورشیدی در تهران، برای فراگیری سینما، رهسپار آمریکا گردید و چندی پس از آن، تحصیل خود در این رشته را نیمه‌تمام رها نمود. وی، کار خود را در سینما، با فیلم «صف» به‌عنوان دستیار کارگردان، در کنار «علی‌اصغر عسگریان» آغاز کرد. سپس، فیلم‌نامۀ «مأموریت» را نیز، به نگارش درآورد که توسط «حسین زندباف» ساخته شد. از جمله فیلم‌ها و سریال‌های «سعید ابراهیمی‌فر»، می‌توان به «عید آن سال‌ها» (۱۳۷۷)، «مواجهه» (۱۳۸۳)، «روزی روزگاری دریاچه» (۱۳۹۲)، «آبی عشق» (۱۳۹۴) و «شاید عشق نبود» (۱۳۹۶) اشاره نمود. وی، هم‌چنین در مقام مشاور کارگردان، در فیلم‌هایی چون «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» (شهرام مکری- ۱۳۸۶) و «ماهی و گربه» (شهرام مکری- ۱۳۹۲) نیز حضور داشته است. از دیگر فعالیت‌های ابراهیمی‌فر در سینما، می‌توان بازیگری در سریال «زیر تیغ» (محمدرضا هنرمند- ۱۳۸۵) و فیلم‌های «خیلی دور خیلی نزدیک» (سیدرضا میرکریمی- ۱۳۸۳)، «سیزده پنجاه‌ونه» (سامان سالور- ۱۳۸۹) و «ما همه با هم هستیم» (کمال تبریزی- ۱۳۹۸) را نام برد.

ایدۀ ساخت فیلمی، بر اساس داستان‌های تک‌درخت، از مجموعۀ «لبخند انار» «هوشنگ مرادی کرمانی»، چگونه به ذهن ابراهیمی‌فر متبادر گشت؟ نقش مرادی کرمانی در این پروژه و نتیجۀ همکاری‌اش با ابراهیمی‌فر، به چه شکل بود؟ همگن‌سازی عناصر فیلم‌نامه، با ویژگی‌های اقلیمی، فرهنگی و بومی کرمان، چگونه انجام پذیرفت؟ کار روی لهجۀ بازیگران، چه روندی را پیمود؟ این پرسش‌ها و بسیاری پرسش‌های دیگر، مرا بر آن داشت تا دربارۀ این فیلم غبار گرفته در فراموش‌خانۀ سینمای ایران، با کارگردان آن، «سعید ابراهیمی‌فر»، به گفت‌وگو بنشینم.

ابراهیمی‌فر، در این گفت‌وگو، از احساس همزادپنداری‌اش با آقای روشن (شخصیت اصلی داستان تک‌درخت‌ها) گفت و از مرادی کرمانی، به‌عنوان نویسنده‌ای بااخلاق یاد کرد که قالب سینما را می‌شناسد. ابراهیمی‌فر، در این گفت‌وگو کرمان را به عنوان استودیوی فیلم‌سازی بزرگی همچون «چینه‌چیتا» ایتالیا معرفی نمود که هم زندگی مدرن در آن جریان دارد و هم فضاهایی از ایران باستان را در آن می‌توان یافت. او از باور خود به یافتن لوکیشن متناسب با بافت فیلم‌نامه گفت که سبب پیش بردن بخش قابل‌توجهی از کار می‌گردد. کارگردان «تک‌درخت‌ها» از نقش و تأثیر «امید محیط» (طراح صحنۀ رفسنجانی این فیلم) در فضاسازی و انتخاب آکسسوار فیلم گفت. ابراهیمی‌فر، ماجرای ورشکستگی «مهدی کریمی» (تهیه‌کنندۀ فیلم و مدیر شرکت وراهنر) و به دنبال آن، واگذاری این فیلم، به بنیاد سینمایی فارابی را شرح داد. وی، در ادامه، با اشاره به فاجعۀ نابودی معماری قدیم و بافت سنتی کرمان، به بلاتکلیفی مهاجران از این‌جا رانده و از آن‌جا مانده‌ای پرداخت؛ که همچون ایرج در «تک‌درخت‌ها» از سنت‌ها و گذشته‌شان بریده و نتوانسته‌اند خود را با زندگی مدرن تطابق دهند. «سعید ابراهیمی‌فر»، در این گفت‌وگو عنوان کرد که به دلیل تصنعی گشتن بازی، به دورخوانی متن باور نداشته و تأکید می‌ورزد تا بازیگران، دیالوگ‌ها را «مالِ خود» کنند. وی، فعالیت خود در زمینۀ بازیگری را، نوعی «مسخرگی» عنوان نمود که تلاشی در جهت دور نبودن از سینما است. او، فیلم خوب را همانند کتابی دانست که بارها آن را خوانده و فیلم تجاری را نیز همچون روزنامه‌ای برشمرد که فردای آن روز، دیگر کسی آن را نگاه هم نمی‌کند. این فیلم‌ساز گزیده‌کار سینمای ایران، فیلم‌های آوانگارد فیلم‌سازانی چون «میکل آنجلو آنتونیونی» و «اینگمار برگمن» یا فیلم‌هایی مانند «خشت و آینه» «ابراهیم گلستان»، «مغول‌ها» «پرویز کیمیاوی»، «شطرنج باد» «محمدرضا اصلانی» را ماندگار برشمرد. ابراهیمی‌فر در پایان این گفت‌وشنود، از فیلم‌سازان بلندآوازۀ ایرانی در سطح جهان خواست تا همکارانشان در سینمای ایران را هم مورد حمایت قرار دهند.

گفت‌وگو با این کارگردان و بازیگر ایرانی، در شامگاه یکی از گرم‌ترین روزهای تابستان و به شکل تلفنی انجام شد. ابراهیمی‌فر، در تمام طول این گپ‌وگفت، با گرمی و بردبارانه، پرسش‌های مرا پاسخ گفت. آن‌چه در ادامه خواهید خواند، نتیجۀ بخشی از گفت‌وگوی دوساعت و چهل دقیقه‌ای من با «سعید ابراهیمی‌فر» است. گوارای ذهن و روان‌تان باد!