اخـتیارِ پایان‌ناپذیر

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

بر این برنیامد، بسی روزگار

که بی دادگر شد، سر شهریار.

همی مردمی نزدا و خوار شد،

دلش بردۀ گنج و دینار شد

(شاهنامه، چاپ مسکو، جلد۲، ص ۶)

در گفتارهای پیشین، گذرا، دربارۀ «قدرت و چگونگی آن» سخنانی کوتاه نوشتم، ازآنجاکه موضوع خودکامگی و خودخواهی در نظام‌های حکومتی چون ضحاک و دیگران، با تکیه بر اهرم قدرت و به کلی بر پایه‌های زورمداری استوار می‌شود، و هم چنین از این روی که هرگونه برپایی برتری‌جویی بر دیگران در هر زمینه‌ای که باشد، نیازمند زیرساخت‌های قدرت‌مدارانه است، در ادامۀ بررسی جامعه‌شناسانۀ داستان ضحاک، ناگزیریم که به جامعه‌شناسی قدرت و شناخت علمی آن و چگونگی کارکردش در فراهم آوردن خودکامگی‌ها، بپردازیم.

گفته شد که موضوع قدرت تا کنون در کشور ما چندان مورد بررسی قرار نگرفته است. و پرداختن به آن از ترجمۀ دو، سه کتاب تجاوز نمی‌کند، در حالی که در بسیاری از آثار گذشته و حال ما، اگر به‌درستی تحلیل گردند، می‌بینیم که تا چه حد، این مسئله بنا به گفتۀ بزرگان، کلید علم قوانین حرکات جامعه است. چیزی که سارتر، بیش از همه بر آن پای فشرد. یک تعریف ساده از قدرت تعریفی است که ماکس وبر، برای آن آورده است.«قدرت یعنی تحمیل ارادۀ کسی بر دیگران» این تعریف ساده می‌تواند خیلی از مسائل و روابط میان انسان‌ها را در هر جامعه‌ای که در آن زیسته‌اند یا می‌زیند، برای ما روشن کند. ولی پیش از پرداختن به تعریف یا تحلیلی دیگر، از دیدگاه واژه‌شناسی، قدرت، از ریشۀ قدر (قَدَرَ) در زبان عربی است. که با تقدیر و قادر و اقتدار، هم‌ریشگی دارد. پس در واقع در ریشۀ این واژه، نوعی بی‌ارادگی از سوی بخش وسیعی از جامعه و نوعی برتری‌جویی و فرمان رانی از سوی فرد یا گروه حاکم بر آنان است که از راه فرهنگ تقدیرگرایی و تقدیرپذیری، به آسانی می‌تواند این ارتباط دوسویۀ ناهمگون و نامتوازن پدیدار شود و در فرایند ارتباط اجتماعی پیش رود که در بخش نخست یا دوم همین مقاله بیشتر به آن خواهیم پرداخت. با تکیه بر آنچه که گفته شد، در اندیشۀ من می‌توان قدرت را چنین تعریف کرد: «قدرت در هر جامعه‌ای، از خانواده گرفته تا همۀ جهان پهناوری که در آن زندگی می‌کنیم، در واقع دامنۀ اختیاراتی است که یک فرد یا گروه یا ماشین سیاسی یک کشور، برای خود ایجاد می‌کنند، تا با استفاده از این اهرم بر دیگر افراد آن جامعه یا بر دیگر کشورهای جهان پیرامون خود، برتری یابند.» آنچه در پایان کار برای جمشید پیش می‌آید و آنچه از پسر مرداسپ، یک اژدهای مردم‌خوار و دیوی مغزکش، می‌سازد، همین نامحدودی و پایان‌ناپذیری حدود اختیارات است. از این روی است که در بررسی جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی، می‌بینیم در دوره‌ای یا در جایی این دامنۀ اختیارات در دست زنان است. چنان‌که در جنگل‌های وابسته به مالزی در گزارشی که اوریانافالاچی، می‌دهد، در جامعۀ زن‌سالاران، همۀ قدرت در دست زنان است و در فرهنگ آنان مرد فقط موجودی وابسته و مادر پرورده است که توانایی انجام هیچ کار سودمندی را در جامعه ندارد، ولی همین فرهنگ که قدرت را در دست زنان متمرکز می‌کرده، بنا به ویژگی‌های اقلیمی و شرایط زیست، پس از دوران شکار و دوران نخستین کشاورزی، برای برقراری امور جامعه کم‌کم کاهش یافت تا آنجایی که بار دیگر نامتوازن شد و این بار مردها، به تمامی، قدرتمند شدند و از این روی این مبارزۀ برقراری تعادلی عدالت‌محور هم چنان در برخی از جهان، ادامه دارد. این تلاش عدالت محور تقسیم قدرت در میان رده‌های اجتماعی یک جامعه، هنوز نه‌تنها در میان زنان که در میان همۀ افراد جامعه در بسیاری از اجتماعات انسانی، در هر جایی از جهان ممکن است، ادامه داشته باشد. و گذشته از آن، در این درازای تاریخ انسان نیز پیوسته تلاشی همیشگی و عادلانه بوده است تا بسیاری از اجتماعات توانسته‌اند، به آن یا به بخشی از آن دست یابند. تلاش ایرانیان برای رهایی از سلطۀ ناحق و شیوۀ وحشیانۀ قدرت مداری ضحاک از این نمونه است. یا ناخرسندی آنان از بودن افراسیاب در دوره‌های بعد.

برتران دوژوونل (Bertrand de, Jouvenel) که آثار ارزشمندی در این زمینه پدید آورده است (نقل از: رحیمی، ۱۳۷۶، ص ۱۱)، قدرت را چنین توضیح می‌دهد: «بی‌آنکه بخواهیم قدرت را تعریف کنیم، می‌توانیم آن را هم‌چون نیرویی دائمی شرح دهیم که عادتاً از آن اطاعت می‌شود و وسایل مادی اجبار را در اختیار دارد.» این‌چنین نیرویی درواقع با پشتیبانی مردم پدید می‌آید، این پشتیبانی در آغاز از راه باورها و اعتقادی است که مردم دربارۀ مشروع بودن آن دارند و امیدی که به خیر و سودمندی آن بسته‌اند، اینجاست که می‌بینیم، چگونه مردم بر مردی پاک‌دین و نیک‌نهاد چون جمشید می‌شورند و مردی را که برای سابقۀ پدرش در او گمان نیک دارند، برمی‌کشند و به پادشاهی می‌رسانند و در برابر باورمندی پر از اشتیاقشان، از او آن می‌بینند که در شاهنامه می‌خوانیم. جنگ قبیله‌هاست و اکنون مردم‌فریبی بزرگ بر خویش خواسته‌اند. مشروعیت ضحاک را با باورمندی خود به او تأیید کرده‌اند و او را قدرت داده‌اند؛ و حالا این قدرتمندی، به وحشی‌گری و روایی ستمی بی‌حد کشیده است. چرا؟

چون قدرت به دنبال خود، زیاده‌خواهی می‌آورد. قدرت را در آغاز مردم به صاحب قدرت می‌بخشند. ولی اگر این بخشش، در چهارچوبه و حد و مرزی مشخص نباشد و آنان نتوانند یک قانون‌مندی درست را در عبارت‌ها و جمله‌های درست با بار معنایی مشخص برای نشان دادن حد و مرزهای قدرت و میزان شرکت کل جامعه در آن و نشان دادن حدود اختیارات رده‌های اجتماعی و موقعیت‌های اجتماعی در آن ایجاد کنند، کار به پیدایش خوی ضحاکی و پدیداری ضحاک ماردوش در سرنوشت آنان می‌شود. زیرا خواست قدرت، مهم‌ترین انگیزۀ روان بشری است. چنان‌که پیش از این‌ها، در مورد نافرمانی آدم و حوا و فریب آن دو از شیطان، بر پایۀ سخن قرآن گفتیم، آدم بهشت برین را به امید پادشاهی و جاودانگی این جهان، رها کرد و به اینجا آمد.