دهکده‌ای به نام جهان

وحید قرایی
وحید قرایی

دورۀ ارتباطات سنتی و خود را تافتۀ جدابافته تلقی کردن گذشته است

***

چه کسی باور می‌کرد که انتخابات آمریکا این‌چنین مورد توجه ایرانیان قرار گیرد آن هم پس از دورانی که تلاش می‌شد قبول کنیم که سیاست‌های این کشور تأثیری بر روال زندگی‌مان ندارد و به‌عنوان یک دشمن بایستی حتی در معادلات بین‌المللی‌مان نادیده‌اش بگیریم و به قدرت درونی‌مان تکیه کنیم... واقعیت اما این بود که رویه برخی کسانی که سال‌ها دم از دشمنی با آمریکا می‌زدند و حتی از دیوار سفارتش بالا رفتند این شد که فرزندانشان برای تحصیل و یا زندگی سر از این کشور درآوردند. از جمله فردی که خود از مبدعان تسخیر لانه شیطان بزرگ بود اما وقتی از چرایی حضور فرزندانش در آمریکا سخن به میان آمد گفت که این مهاجرت انتخاب خود آن‌ها بوده است! پاسخی که می‌توانست بسیاری از آرمان‌های صاحب ایده‌های دشمنی با آمریکا را زیر سؤال ببرد و یا افرادی که بسیار دم از دشمنی با آمریکا می‌زدند اما وقتی از چرایی داشتن گرین‌کارت آمریکایشان سؤال می‌شد پاسخ قانع‌کننده‌ای نداشتند.

به هر حال اما در کنار همه عداوت و خصومت آمریکایی‌ها طی سالیان گذشته خصوصاً در جریان کودتای ۲۸ مرداد و جنگ تحمیلی علیه ایران، عیان بود که نمی‌توان تأثیر رویه‌های بین‌المللی آمریکایی‌ها را بر کشورمان نادیده گرفت. شاید ترامپ عاملی بود که ما را به این موضوع بیشتر واقف کرد. یک بدمن تمام‌عیار و یک رئیس‌جمهور که می‌توانست به‌راحتی روی همه معاهدات بین‌المللی پا بگذارد و عامل زیان و مشکلات فراوان برای مردم کشورهای مختلف ازجمله ایران باشد. او با یک دیکتاتور بزرگ که عیارش برای همه جهان روشن بود و مردم کشورش را در ادامه سیاست‌های خانوادگی از همه جهان جدا کرده بود یعنی «کیم جونگ اون» رهبر کره شمالی دست در دست قدم می‌زد و از صلح بزرگ حرف می‌زد بی‌آنکه تغییری در وضعیت به وجود آورد. او با طالبانی که هزاران نفر از مردم کشور خود را با افکار افراطی به نابودی کشانده بودند وارد مذاکره صلح می‌شد اما در همان ایام کشتار مردم توسط این گروه در افغانستان ادامه می‌یافت... او از برجام خارج می‌شد و هر روز دم از انتظار برای تماس ایرانی‌ها برای توافق بزرگ سخن می‌گفت... رئیس‌جمهوری که از بزرگترین معاهدات زیست‌محیطی خارج می‌شد و به نظریه گرمایش زمین می‌خندید... او صلح بی‌پایه اعراب و اسراییل را با نمایشی خنده‌دار کلید می‌زد درحالی‌که قبلاً بیت‌المقدس را به‌عنوان محل سفارت خود در اسراییل انتخاب کرده بود. او دنیا را مسخره رفتار و حرف‌های مضحک خود کرده بود.

شاید اگر جهان ما مجموعه‌هایی جدا و بی‌ارتباط از کشورها بود این رفتارهایش به چشم نمی‌آمد اما نظریۀ دهکده جهانی مارشال مک لوهان بیش از همیشه خود را به رخ می‌کشید. زمانی که هر توییت و پاسخ به آن ارزش پول ملی کشورمان را به طرز عجیبی دستخوش تغییر قرار می‌داد دیگر برای همه روشن می‌شد که کار جهان از ارتباطات سنتی و خود را تافته جدابافته تلقی کردن گذشته است... همین ترامپ فردی بود که با رویه مغرورانه راه خود را به نوعی از سیاست ورزی استاندارد بین‌المللی جدا کرد. هم او بود که در روابط بین‌الملل بدعت‌های خطرناکی گذاشت و حتی گاهی تبدیل به یک شومن برای پوشاندن ضعف سیاست‌گذاری‌های غلط شد تا کژی‌های کارش دیده نشود. مثل همین صلح بی‌پایه‌ای که میان برخی کشورهای عربی و رژیم اشغالگر قدس بنا نهاده اما مشخص است که با توجه به عدم رعایت اصول اساسی ایجاد یک صلح پایدار به چیزی بهتر از نتیجه خوش‌خرامی‌هایش با رهبر کره شمالی نخواهد رسید...

حالا هم صحبت بر سر این است بعد از رویدادهای مربوط به انتخابات آمریکا سیاست ورزان ایرانی نیز نباید از این وضعیت جدید بگذرند و آموخته باشند که کشورهای دنیا به صورتی زنجیروار تأثیرات رفتار و رویه خود را می‌گذارند و گریزی از این نزدیکی ارتباطی نیست و بهترین شیوه بهره‌گیری از فرصت‌های پیش رو برای حفظ منافع ملی و دستیابی شهروندان به حق و حقوق خود می‌باشد. روزهای آینده قطعاً آبستن اتفاقاتی در روابط بین‌الملل خواهد بود که قاعدتاً همچنان بر ما ایرانی‌ها نیز تأثیراتش را خواهد گذاشت و امیدواری‌مان این است که با یک سیاست‌گذاری عقلایی، کشور در موقعیتی قرار گیرد که بتوان در یک فرصت مناسب و در تعاملی سازنده‌تر با کشورهای دیگر بیش از همیشه به آبادانی کشور و گذر از دوره بی‌ثباتی‌ها و استرس‌های هر روزه اقتصادی رسید... استرس‌هایی که مدت‌ها است روح و روان شهروندان کشورمان را به بازی گرفته و شرایط سختی برای آن‌ها به وجود آورده است...

جامعه بدون موسیقی رو به افول است

وحید قرایی
وحید قرایی
جامعه بدون موسیقی رو به افول است

گفت‌وگو با مریم رشیدفرخی، مدرس و نوازنده سنتور پیرامون تاثیر موسیقی بر جامعه

***

نوازنده بودن در این جهان فقط نوازنده بودن نیست یک مسئولیت بزرگ است برای جامعه خصوصاً برای جامعه‌ای که در گذر از مشکلاتش نیاز به توقف‌هایی هر چند کوتاه برای تلفیق روحش دارد، توقف‌هایی که مانع مجدد است و امیدساز و جان‌افزا. به همین دلیل اهل موسیقی برای جامعه گرامی‌اند و وجودشان مغتنم. گفت‌وگو با مریم رشیدفرخی مدرس و نوازنده سنتور پیرامون همین تاثیرات موسیقی بود و اینکه اگر نوای موسیقی قطع شود چه اتفاقی برای جامعه می‌افتد اجراهای او از طریق اینستاگرام پخش عمومی می‌شود و طرفداران زیادی هم در ایران دارد. او می‌گوید: موسیقی ترمیم‌کننده عواطف آسیب‌دیده و رشددهندۀ احساسات جوانه زده است. آب حیاتی است که یک جوانه وقتی سر از خاک بیرون می‌آورد باید به طور منظم و حساب شده از آن بنوشد...

***

اول از همه می‌خواستم بپرسم که دقیقاً چه احساسی شما را به سمت موسیقی کشاند. تا جایی که می‌دانم پدر شما یکی از مشوق‌های اصلی برای آموختن ریزه‌کاری‌های موسیقی بوده‌اند. اما دقیقاً احساس خودتان چه بود و چرا به این سمت رفتید؟

تمامی نوازندگان در دنیای موسیقی،به دنبال ابعادی از بیان هستند که نه در زبان کلامی و نه نوشتار و نه در هر زبان دیگری این بیان نمی‌گنجد و به همین سبب است که یک موزیسین دنبال راهی برای خروج آنچه در ذهن و از عواطفش بیان نشده می‌گردد که بهترین و غنی‌ترین راه برای ابراز تمامی احساسات و افکار و عواطف، ساز و موسیقی او می‌شود چه در قالب نوازندگی، چه آهنگسازی و گاهی اوقات در قالبی دو جانبه که فرد خلق و اجرای اثر می‌کند.

به‌صورت کلی موسیقی راه ارتباط درون و بیرون است که فقط این راه را نوازنده و یا صاحب اثر به‌وضوح می‌بیند و دیگران نتیجۀ آن را خواهند شنید و هر کس به فهم و سهم خود دریافت و برداشتی از آن اثر خواهد داشت که از جذابیت‌های این هنر محسوب می‌شود.

احساس من و دلیلی که بنده را به سمت موسیقی سوق داده است، بروز احساسات و اندیشه از راهی بدون سانسور و حتی بدون خود را ندیدن است که آنچه را در دل و در سر دارم روی ساز و در اجرا بدون نیاز به شفاف‌سازی برای دیگران پیاده کنم.

در حال حاضر شما در نواختن ساز سنتور جزو نخبگان کرمان محسوب می‌شوید و مخاطبان زیادی خصوصاً در فضای مجازی دارید. فکر می‌کنید تأثیر کار شما بر مخاطبانتان چیست و چرا عده زیادی از مردم همچنان شنونده موسیقی اصیل و شناسنامه‌دار هستند؟

البته این نظر لطف شماست.

وقتی رخدادی ریشه‌دار باشد و افراد تأثیری عمیق را از آن دریافت کنند حتی اگر برای آن‌ها به‌وضوح پیدا و آشکار نباشد، قطعاً به سمت آن گرایش پیدا می‌کنند.

موسیقی ایرانی یک اتفاق ریشه‌دار در فرهنگ مردم است که از کودکی در مردم جریان داشته، حتی قبل از تولد تک‌تک ما و نیز بعد از آن به‌واسطۀ زمزمه‌های مادرانه.

موسیقی ایرانی نیمۀ گمشدۀ افراد جامعه است که هر چه در آن عمیق‌تر می‌شوند به غفلت خود نسبت به موسیقی بیشتر پی خواهند برد.

و اما تأثیر یک موزیسین بر مخاطبین، راهی که مردم جامعه شاید از آن غافل شده باشند را روشنگر است و به طور کل هنرمند و آثار هنری او، چراغ راهی است برای ظلمات به وجود آمده در یک جامعه به‌واسطۀ شرایط مختلف فرهنگی، تاریخی، جغرافیایی و سیاسی و همچنین هموار ساختن مسیر واقعی آن چیز که اصل حیات هستی و معنای کلمۀ زندگی است.

تا جایی که می‌دانم شاگردان زیادی نزد شما به آموختن موسیقی و نواختن سنتور مشغول‌اند؟ علت علاقه آن‌ها به آموختن نوازندگی چیست و فکر می‌کنید موسیقی چه تأثیری بر روحیه آن‌ها می‌گذارد؟

عموماً تمامی افرادی که به سمت آموزش و فراگیری موسیقی پیش می‌روند به دو دلیل این راه را انتخاب می‌کنند:

اول اینکه آن چیزی که می‌خواهند از خودشان پیدا کنند و به دنبال گمشدۀ خویش‌اند.

دوم هم الگوبرداری از افرادی که قبل از آن‌ها این مسیر را انتخاب کردند.

موسیقی ترمیم‌کنندۀ عواطف آسیب‌دیدۀ ما و رشددهندۀ احساسات جوانه‌زدۀ ما و روشنگر تمام مسیر تاریک زندگی ماست. موسیقی آب حیاتی است که یک جوانه وقتی سر از خاک بیرون می‌آورد باید به طور منظم و حساب شده از آن بنوشد.

جوانۀ زندگی ما که روح و تفکرات ماست به‌واسطۀ این آب حیات آبیاری شده و زمانی که هر فرد با کوچکترین فعالیت موسیقی خود این جوانه زندگی‌اش را زیباتر و رو به رشد می‌بیند، لحظه‌لحظه مشتاق‌تر و عمیق‌تر می‌شود تا بتواند خود را به آرامشی که انتظارش را دارد نزدیک کند.

فراگیری موسیقی تأثیری بر انسان می‌گذارد که خیلی چیزهایی که نباید را نبیند و بسیاری از چیزهایی که افراد دیگر قادر به درک آن و دیدنش نیستند را درک و دریافت کند.

با وجود محدودیت‌هایی که از سال‌های گذشته اعمال می‌شود و حتی نشان دادن ساز موسیقی از تلویزیون ممنوع بوده بازهم اقبال به موسیقی در جامعه ما زیاد است... دلیل این موضوع چیست و چرا محدودیت‌ها نتوانسته مانعی برای گرایش عمومی جامعه به سمت شنیدن و آموختن موسیقی باشد؟

شما شاید بتوانید مسیر جوی آبی که در باغ خودتان ساختید را منحرف و یا حتی کور کنید اما وقتی سیلابی با قدرت غیرقابل وصفش، در مسیری حرکت می‌کند، هرگز نمی‌توان جلودار آن شد و تغییری در آن به وجود آورد.

موسیقی آن سیلاب قدرتمند است که ریشه در قبل از وجود بشریت داشته و مطمئناً اولین ارتباط بشر توسط آن بوده است.

موسیقی یک وجه بسیار آمیخته با زندگی روزمرۀ انسان بوده که بعد از مرور زمان به یک رخداد معنوی تبدیل شده که به همین خاطر نمی‌توان جلودار آن شد.

مانند این است که به فردی بگوییم تشنه نشو و یا اصلاً نخواب، موسیقی نیز مانند تمام نیازهای حیاتی انسان است که دوری از آن باعث به خطر افتادن حیات آدمی خواهد شد.

بنابراین گرایش به موسیقی نه‌تنها گرایشی لحظه‌ای نیست بلکه بسیار پرمعناست که ریشه در جان و فرهنگ و ذات و جوهرۀ اصلی انسانیت دارد.

چندی پیش بزرگ موسیقی ایران، استاد محمدرضا شجریان به دیار باقی شتافت و این موضوع باعث تألم عمومی در جامعه ایرانی شد... به نظر شما چه خصوصیاتی از او مردی را ساخت که گوهر بی‌همتای موسیقی ایران باشد و حتی مرگ و فقدان، باعث نشد که ذره‌ای از این وجود مردمی کاسته شود؟

استاد محمدرضا شجریان از مفاخر و بزرگان فرهنگ و جامعه ایرانی هستند و علاوه بر تأثیرات شگرف در جامعۀ موسیقی بر فرهنگ ما نیز تأثیرات عمده‌ای گذاشته‌اند. یکی از دلایلی که ایشان به حب عمومی و مردمی رسیدند می‌تواند همکاری ایشان در دوران حیات و خلق آثار هنری با افرادی از جنس خودشان است.

افرادی که دغدغۀمردم و جامعه را داشته و از هنرشان به‌عنوان وسیله‌ای برای پیشبرد تفکر اجتماع و روشن کردن ذهن عموم نسبت به زیبایی‌ها یاری گرفته‌اند.

افرادی یک دل و هم‌صدا که با یکدیگر زندگی و یکدیگر را درک کردند. این نزدیکی روح و روان و اندیشه و تفکر باعث خلق آثاری شد که نه‌تنها در دورۀ حیات خودشان بلکه در زمانی که یک به یک از این گلستان پرپر شدند و در نبود ایشان نیز این آثار شنیده شود و جاودان خواهند ماند.

استاد و هم‌نسلان ایشان در خلق آثار به دنبال معنا بودند و به چیزی فکر می‌کردند که فقط برای لحظه نبود.

حرکت معناگرایانه باعث ماندگاری بسیار می‌شود چه‌بسا وقتی به آرشیو آثار بزرگان موسیقی می‌نگریم جز پیامی از صلح، زیبایی، عشق و دوستی و حرکت به سمت معنا نمی‌بینیم.

یکی دیگر از دلایلی که این آثار و خصوصاً استاد شجریان را در میان مردم محبوب‌تر کرده می‌تواند دلیلی باشد که خود ایشان مطرح کردند:

«من به‌واسطۀ کارهایی که کردم به این نقطه نرسیدم بلکه به‌واسطۀ کارهایی که انجام ندادم به اینجا رسیدم.»

انجام ندادن یک سری کارها و توانایی آن، خواستار قدرت زیادی است که خوشبختانه بزرگان موسیقی ما از پس آن برآمده‌اند.

در حال حاضر تولید آثار بسیار بدون مقدمه و با تیراژ بالا در حال انتشار است و این موضوع باعث عدم کیفیت لازم در این آثار شده است.

اثری ماندگار است که پشت آن فکر و ساعت‌ها مطالعه، مکاشفه و اندیشه باشد که متأسفانه وضعیت کنونی از این شرایط بی‌بهره مانده است.

آنچه در فقدان اساتید و بزرگان موسیقی ما باعث محبوبیتشان است نوع‌دوستی و مردم‌داری آن‌ها و حرکتشان در این مسیر برای نسل بشر است.

هنرمندی که پا به‌پای مردمش در تمام مسائل روز حرکت کند، گویندۀ تمامی اتفاقات جامعه و صدای سخن و اندیشۀ مردم است که بزرگان ما به معنای کلمه این کار را انجام داده و حب خودشان را در دل ما جای داده‌اند.

آیا جامعه موسیقی ایران قابلیت پروراندن شجریان‌های دیگری را هم دارد؟

آن چیز که جامعۀ ما برای پروراندن افرادی این‌چنین نیاز دارد، بستر موسیقیایی آن نیست بلکه بستر اندیشه و تفکر و بستر اجتماعی است.

افرادی که به درجات رفیعی از تفکر و شخصیت می‌رسند افرادی هستند که همیشه در جهت آب حرکت نمی‌کنند و این جسارت را دارند که گاهی خلاف جهت حرکت کرده و به بیراهه‌هایی که تا به حال کسی آن را تجربه نکرده است قدم گذارند.

این همان مسیری است که بزرگان ما در وادی موسیقی دنبال کردند. پاسخ من هم این است. بله! چرا این قابلیت را نداشته باشیم!؟

جامعۀ ما در حال حاضر افراد بزرگی دارد که بایستی ما آن‌ها را ببینیم و به آن‌ها اعتماد کرده تا ایشان بتوانند بیان‌کنندۀ چیزی باشند که ما بدان نیازمندیم.

جامعۀ ما نیازمند بسترسازی است که بتواند افرادی این‌چنین را بپروراند و البته که راه برای این افراد بسیار دشوار خواهد بود اما قطعاً با تلاش و استواری در راه این امر ممکن خواهد بود.

می‌توانید تصوری از یک جامعۀ بدون موسیقی داشته باشید؟ فکر می‌کنید اگر در جامعه‌ای امکان شنیدن موسیقی از میان برود چه اتفاقی در آن می‌افتد؟

جامعۀ بدون موسیقی مانند یک قطار بدون ریل است که اگر بهترین امکانات و تجهیزات را داشته باشد قادر به حرکت نخواهد بود.

موسیقی تنها بیانگر عواطف انسانی نیست بلکه بیان‌کنندۀ ناشنیده‌هایی است که می‌تواند انسانیت را در ما ایجاد کند.

جامعۀ بدون موسیقی یک جامعۀ رو به افول خواهد بود و حیات در این جامعه وجود نخواهد داشت.

رگ حیات یک جامعه، موسیقی است.

شاید بهتر بتوان گفت که:

«قلب تپندۀ یک جامعه برای ادامۀ حیات، موسیقی آن است و بایستی از آن حراست و نگهداری کرد تا حیات جامعه به خطر نیفتد.»

***

عکس: مژده مؤذن‌زاده

نگارینا دل و جانم تِه داری

اعظم مرادعلیزاده
اعظم مرادعلیزاده

طراح لباس و مدرس دانشگاه

نگارینا دل و جانم تِه داری

ای کاش در هیاهوی دنیای پیشرفتۀ امروز چیزی به اسم واژگان موزیکال هم داشتیم. مثلاً در این صفحه، من از استاد شجریان می‌نوشتم و آنجا که می‌خواستم، صدایشان از نوشتارم پخش می‌شد. تصور کنید من بنویسم:

نگارینا دل و جانم ته داری

همه پیدا و پنهانم ته داری

و آن نوای دل‌انگیز در عبور چشمان خواننده از واژگانم به گوش برسد. نوایی که شنیدنش، همچو آشامیدن آبی خنک در زیر نور خورشید دل‌چسب و گواراست و احساس سرخوشی توأم با اندیشه‌ای آرام در لحظه، سلول به سلول وجود آدمی را فتح می‌کند، هستی دیگری در تن شکل می‌دهد، گویی شوری سهمگین با رخوتی خواب‌آلود. جوانه‌ای در درون قد می‌کشد که می‌خواهد در بیرون از تن هستی یابد، گویی بذر آرامش را با شنیدن این آوا و نوای دل‌انگیز در روح آدمی می‌پاشند، آرامشی پایدار و اصیل. اصالتی که ریشه در هنر و تمدن دیرینۀ اسلامی دارد و این صداست که حلقۀ پیوند میان امروز و دیروزهای دور است. حلقۀ پیوند میان ما (من و شما) و حضرت حافظ، شیخ اجل، عطار، خیام و حضرت مولانا. حلقه‌ای امن و محکم و همواره شایسته، با صدایی که اندوه خیام را دارد.

به‌درستی چه زیبا گفته‌اند هنر کلید فهم زندگی ست و این حقیقت چه زیبا در موسیقی اصیل ایرانی نمود می‌یابد چراکه با محتوای غنی‌ای که دارد به انسان اندیشیدن می‌آموزد گویی روان انسان را تحت تأثیر الهامات شهودی به بلوغ می‌رساند و با جان آدمی عجین می‌شود.

آنجا که آوایی باشکوه، مجلل و آرام در عین جذابیت و دلربایی می‌شنویم گویی کدهایی در ژن‌هایمان فعال می‌شود که با شنیدن این آوا و نوا پیوند موسیقی با فطرت آدمی را یادآور می‌شود، چراکه در این سبک شنیدن حس غم و شادی توأمان در نهاد آدمی برانگیخته می‌شود و آنجا که خود را در حصار بی‌رحم واقعیت می‌بینیم، موسیقی اصیل ایرانی آن جادوی پخته شده با درد، با خیزشی آرام و متین، زبان آرایه‌ای و آهنگینی می‌شود و پیوندی میان من و ما می‌سازد گویی که در این قهر زمانه صاحب همۀ واژگان دنیاییم.

محمدرضا شجریان یک نام بالاتر از بقیۀ نام‌ها

امیر غفاربیگی
امیر غفاربیگی

یادداشت

آن زمان‌هایی که موسیقی را فقط می‌شد روی کاست شنید، همیشه در خانۀ ما یک نام بالاتر از بقیۀ نام‌ها بود؛ «محمدرضا شجریان». آن هم به این دلیل که پدرم سخت با موسیقی‌ای که از آن طرف آب‌ها می‌آمد و لس‌آنجلسی نامیده می‌شد مخالف بود. البته برای ما هم سخت بود که موسیقی‌ای گوش کنیم که تنها با دو ساز نیِ «محمد موسوی» و سه‌تارِ «پرویز مشکاتیان» اجرا شود و خواننده که همان استاد شجریان باشد از اول تا آخر آلبوم، آواز و آن اواخر یک تصنیف هم بخواند که کمی ریتم داشته باشد.

از آنجا که پدرم رانندۀ کامیون بود در سفرهای طولانی این توفیق اجباری نصیب‌مان می‌شد که آثار استاد شجریان را بشنویم و چون کاست محدودیت زمانی داشت و هی پشت سر هم تکرار می‌شد، اشعار در ذهن‌مان ماندگار می‌شد و با کنکاش در کاور یا همان جلد آلبوم‌ها بر این نکته واقف می‌شدیم که علاوه بر «حضرت حافظ» که دیوانش در اکثر خانه‌ها پیدا می‌شد، شعرای دیگری بودند که شعر سروده‌اند. فهمیدیم که شیخ اجل «سعدی» که در کتاب‌های مدرسه با گلستان و بوستانش آشنا شده بودیم، غیر از داستان‌های حکیمانه، غزل‌های ارزشمندی هم دارد که خود درس زندگی است؛ سعدی «به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل / و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم» را صدها سال پیش سرود و استاد شجریان ده‌ها سال پیش آن را خواند، اما همین تک‌بیت ما را به کشف افق‌های جدید وا‌داشت.

درک کردیم «حضرت مولانا» دیوان دیگری هم دارد که بنام شخص دیگری به نام شمس است. «جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای / نی غلطم، در دل ما بوده‌ای» را آنجا یافتیم و در آن دوران بی‌عشق، عاشقانه‌ها را خواندیم و شنیدیم و عشق آموختیم.

چند سالی که گذشت غیر از خیام و باباطاهر و نظامی و عطار، نام‌های جدیدی همچون «رهی معیری»، «نیما یوشیج» و «اخوان ثالث» به گوشمان خورد و اشعارشان را با کلام استاد شنیدیم.

هرچند هنرمندان دیگری چون «شهرام ناظری»، «حسام‌الدین سراج»، «علی‌رضا افتخاری» و «ایرج بسطامی» هم بخشی از بازار موسیقی اصیل ایرانی را به خود اختصاص داده بودند اما همچنان استاد شجریان جایگاه ویژه‌ای داشت. چون‌که ما با شعر کهن ایرانی در آوازها و تصنیف‌های ایشان آشنا شدیم؛ شعرای ایران‌زمین را با نواهای استاد شناختیم؛ بی‌آنکه خود بدانیم.

از میراث تا هویت فراموش شده

عطیه کریمی
عطیه کریمی
از میراث تا هویت فراموش شده

شـــیوع آلزایمر فرهنگی در کرمان

***

صبر ایوب بباید که شبی دست دهد

که رود چشمم از اندیشه کرمان در خواب

حضرت خواجو بگذارید بگویم از کرمانِ زخمی که تا خواست مرهمی شود برای زخم‌هایش، دوباره زخم اهمال‌کاری‌های عامدانه و سهوی نصیبش شدند...

این زمانه صبر ایوب را نمی‌خواهد. اینقدر بی‌طاقتی‌هایمان جولان می‌دهند که برای زخم زدن به میراث نیاکانی چون شما زمان نمی‌خواهیم.

از کجا بگویم و بگوییم که همه ما مقصریم.

همین مایی که بارها بی‌تفاوت از کنار درختچه‌های جاده جوپار رد شدیم و نخواستیم ببینیم درختانی را که به حمایت از تنفس ما از نسل‌های قبل برای ما به یادگار گذاشته شده بودند، آن‌ها را با نخاله‌های ساختمانی خود، خفه کردیم.

ننگ اهمال‌کاری ما را تاریخ تا به کجا با خود حمل کند؟ همان درختانی که به وقت طوفان‌های شن به دادمان می‌رسند. اصلاً فواید دفع بلایشان را هم در نظر نگیریم، جاده زیبا را چه کسی دوست ندارد؟ به عقیده من، جاده زیبا حتی از پشت شیشه‌های دودی، ‌زیباست.

راستش ما یادمان رفت که معجزه کویر وجود همین جنگل‌هاست. اصلاً مگر می‌شود این پارادوکس بی‌نظیر را نادیده گرفت؟

حضرت خواجو ما آدم‌های ماشینی این روزها به هر آنچه که طبیعت به ما به ودیعه نهاده هم روی خوش ‌نشان نمی‌دهیم

حال می‌خواهد بزرگترین جنگل دست کاشت کاج کشور ایران باشد (کرمان، انتهای خیابان شهدا) که هرچند وقت یک‌بار حتی در تعطیلی‌های ایام کرونایی که امور به دست فرداها سپرده می‌شوند، به بهانه‌های متفاوت به جان درخت‌هایی که حیات ما را نجات خواهند داد می‌افتیم و آن‌ها ‌را سر می‌زنیم. نمی‌دانم چند سال دیگر از عمر این جنگل باقی مانده است اما خواجو جان حتی کرونا هم برای ما تلنگری نشد تا بفهمیم چقدر وامدار و نیازمند به طبیعت هستیم.

ما چنان افسارگسیختگانی شده‌ایم که برای برند شدن ناممان از چیزی دریغ نمی‌کنیم. این روزها کمتر کسی دنبال جستن نام نیک است. به هر طریق کسب اعتبار می‌کنیم و اسمش را طی طریق فرضی گذاشته‌ایم.

از آثار باستانی بگویم که شاید فقط در تاریخ نامی از آن‌ها برده شود که روزگارانی، کرمان چنین بناهایی را در دل خودش داشت و مردمانش امانت‌دار خوبی نبودند.

شهره قالی کرمان جهانی است و اما سند تاریخی این هویت اصیل ایرانی، زیر خروارها بی‌تدبیری مسئولین و غفلت زدگی مردمانش به خاک سپرده شد و کسی سراغ خانه تیمو را هم نگرفت (کرمان خیابان دادبین، تقاطع دادبین و برزو آمیغی)

کرمانی‌ها در قدیم حتی در انتقال فرهنگ و تجربیاتشان هم همچنان مهمان‌نوازی پیشه کردند تا آنجا که این هنر به استان‌های دیگر ایران‌زمین هم نفوذ کرده است.

باشد که آن مردمان، اصالت قالی کرمان را برای آیندگان به ارث بگذارند. چراکه انگار چراغ به خانه کرمان همیشه حرام است. علی ای حال اینکه این هویت، زنده بماند باید کفایت کند.

از کلوت‌های شهداد برایتان بگویم حضرت خواجو! که همچنان با تمام زخم‌ها ایستاده‌اند. انگار طبیعت کرمان‌ هم میهمان‌نواز است و شگفتی خلق می‌کند. همان هنگام که در شهداد سیلی آمد و کویر سخاوتمند کرمان، پاسخ سیلی‌اش را با مهمان‌نوازی‌اش داد و او را در دل خود جای داد. حال ثمره این پاسخ نیکو دریاچه‌ای در دل کلوت‌هاست. امسال هم میهمان‌های دیگری چون فلامینگوهای مهاجر را پذیرا بود و ما چه قدرنشناس هستیم که حتی زور سیلی‌هایمان از سیل طبیعت بیشتر است و بعضی‌هایمان که تخصصی نداریم، به بهانه لذتِ سواری بر گونه‌ای آهنین به اسم آفرود، بر جای جای دل کویر زخم فرود می‌آوریم و تمام افتخارمان، سلفی‌هایی با کلوت‌های معماری شده طبیعت شده است.

ما از کی این همه بی‌تفاوت شده‌ایم؟ از شوهای تبلیغاتی حضرات که مبادا خاک این کویر، کفش‌های ورنی‌شان را دل‌آزرده کنند، به عکاس‌ها می‌گوییم هر چه سریع‌تر عکسشان را بگیرید تا برویم. هر چه پرطمطراق تر موردپسندتر. کاش که عکاسان را به جنوب کرمان ببریم. همان‌جا که گلوهایشان را از آب‌های ناگوارا به‌دفعات صاف می‌کنند. نگران نباشید مضرات این آب تنها تکرر صاف کردن گلوست. البته اگر به کسی برنمی‌خورد.

حال دلشان هم خوب است خیالتان راحت باشد.

ما حتی به تنفسگاه طبیعی‌مان هم رحم نکردیم و آن‌ را به اسم تفریحات امروزی، معاوضه کردیم. شیوشگان چند صباحی است که به یاد زخم‌هایی که بر پیکرش وارد شده ‌شیون می‌کند‌. خدا کند که صدای شیون‌هایش را تاریخ نشنود.

کویر همیشه سخاوتمند بوده است حتی شب‌هایش را برایمان نقره باران می‌کند شب‌های بی‌نظیری که در هیچ کجای مختصات جهان نمی‌توان یافت.

می‌ترسم می‌ترسم کویر برای همیشه ما را به حال خودمان رها کند. مرا ببخشید حضرت خواجو که تماماً از اندیشه این روزهای کرمان، بی‌خوابتان کردم.

اما ای‌کاش تا دیر نشده ما قدر بدانیم دنبال مقصر نباشیم و هرکس به سهم خود، برای خاموشی آتشی که در جان کویر انداخته‌ایم قدمی بردارد تا شاید کمی جبران اهمال‌کاری‌هایمان را کنیم و شانه‌های تاریخ را سبک‌تر...