سوگِ سـیاوش

سید فؤاد توحیدی
سید فؤاد توحیدی

بی‌مهری پاییز

***

پاییز برای جماعت هنری و ادبی فصل غریبی است. انگار عشق را لایِ این فصل پیچیده‌اند و گفته‌اند بفرما. خود دانید. این جماعت هم که جوگیر! هر چه رمان و شعر و آهنگ خوب است در پاییز سر و سامان داده‌اند.

اصلاً این‌ها را ول کنیم. انگار کل خلقت آوارۀ این فصل رنگارنگ است. فصلی که عاشقمان می‌کند و غرورمان را مثل برگ‌های درختان به زمین می‌زند. در این ایام خودِ خودمانیم. بی‌هیچ قاب و نقابی. مهر به‌عنوان سرآغاز پاییز ساز همه‌مان را کوک می‌کند برای از مهر گفتن.

امسال هم به مهر سرخوش بودیم و به روز نخست آن. زادروز اسطورۀ آواز، محمدرضا شجریان. هزار افسوس که طبق روال همیشه، دل‌خوشی به رنگِ ما نگرفت. همان مهرِ مهرآفرین، فرزندِ خلفش را پس گرفت و ما فقط گریستیم و مبهوت نظاره کردیم. حتی نتوانستیم پیکرش را بدرقه کنیم و فریاد بزنیم سپاس. سپاس برای آن‌همه حالِ خوب که بی‌ریا نثارمان کردی. سپاس برای رنج‌هایت. برای بغض‌هایت. برای شجاعتت. حرف‌هایمان در گلو ماند. کاش بدانی که چقدر عاشقت بودیم. چقدر به بودنت سرخوش بودیم. هیچ‌وقت تنهایمان نگذاشتی. ببخش که پیکرت را تنها گذاشتیم. ببخش که شرایط پایمان را به بند کشید. این را بدان که تا همیشه در قلبمان جاویدی و شادمانیم که در سرزمینی نفس کشیدیم که هوایش به هرم نفس تو آغشته بود؛ و اما به قول خسرو شکیبایی نازنین

وداعی در بین نیست که این آغاز سلام است.

سرمشق در این شماره، به بهانۀ پاییز، لباس حماسه پوشیده است. در بخش موسیقی این شماره به روایت‌های حماسی کرمان پرداخته شده است در کنار گفت‌وگویی با استاد چراغی پور از خنیاگران قصۀ ناتمامِ حماسه و خون.

نوشتاری از شهاب جعفری عزیز با طعم سوگ آواهای کرمان و نوشتاری از عبدی اوحدی مهربان با موضوع تناسب موسیقی متال و کلام حماسی رونق‌بخش مطالب موسیقایی این شماره است. در کنار این‌ها نگاهی اجمالی داشته‌ایم به کارگاه پربار مسعودخان نکویی در جزیرۀ زیبای کیش با موضوع کارگاه آواز آکاپلا که با استقبال خوب مخاطبان و هنرآموزان روبرو شد. همواره به مهر باشید

یاحق

از نی تـا ساکسیفون

سید فؤاد توحیدی
سید فؤاد توحیدی
از نی تـا ساکسیفون

گفت‌وگو با استاد جواد چـــراغی‌پور

***

آشنایی من با این استاد بزرگ سازهای بادی و درامز برمی‌گردد به سال ۱۳۶۵ که برای اولین بار تک‌نوازی ساکسیفون ایشان را در هیئت تکیه کدخداعلی محمد یا همان غلامان علی‌اکبر شنیدم. بی‌نهایت زیبا و تأثیرگذار. از همان سال تا به الآن، ارادت من به این مرد بزرگ و نوازنده پرقدرت برقرار است. مردی که علاوه بر تسلط موسیقایی پر است از معرفت و صفات والای انسانی. نوشتار زیر حاصل گفت‌وگوی من با ایشان است

از خودتان و چگونگی آشنایی‌تان با موسیقی بفرمایید.

من متولد اول فروردین ۱۳۲۹ در شهر کرمان هستم. در محله گروهبان محله که الآن به سرباز مشهور است. آنجا مَقرّ لشکر کرمان بود. کلاً پنج خانه آنجا ساخته شده بود که یکی از آن‌ها متعلق به ما بود. به‌تدریج آنجا وسعت پیدا کرد. من در آن زمان برای تحصیل به مکتب می‌رفتم. بعد از پایان مکتب خانواده مرا برای کار کردن به آهنگری فرستادند. بعد از مدتی در یک تعمیرگاه مشغول کار شدم. پدر من نوازنده نی بود و از دوستان قربانشاه نی‌زن. خانه ما ته‌گاه بزرگی داشت. قربانشاه و پدر در آنجا ساز می‌زدند. قربانشاه عادت داشت وقت نی زدن راه برود ولی پدر من نشسته می‌نواختند. نی آن‌ها به شیوه اصیل کرمانی یعنی لَبی نواخته می‌شد. آنقدر من شیفته صدای نی بودم که وقتی قربانشاه راه می‌رفت و می‌نواخت من هم کنارش راه می‌رفتم و نگاه از او برنمی‌داشتم.

نغماتی که اجرا می‌کردند محلی بود؟

بیشتر ردیف می‌زدند و دستگاه‌های موسیقی کلاسیک ایرانی را اجرا می‌کردند ولی گاهی از رُهای موسیقی کرمان را هم می‌نواختند. من آن زمان حدود دوازده سال سن داشتم. از پدرم خواستم نواختن نی را به من آموزش دهد ولی پدر گفتند هنوز برای تو زود است و توانایی نواختن را نداری ولی با این حال یک نی برایم درست کردند و گفتند امتحان کن. من تمام روز در نی می‌دمیدم ولی نتوانستم صدای خوبی از آن در بیاورم. یک روز آنقدر عصبی شدم که نی را به زمین کوفتم و شکستم. یک روز پدرم گفتند نی زدن را به کجا رساندی؟ گفتم نی شکسته است مادرم پریدند وسط حرف ما که پا روی نی آمد؛ و شکستن عمدی نبود. با این حال پدرم مرا تنبیه کردند. تا سه ماه بعد هم علیرغم خواهش‌های من برایم نی درست نکردند و بعد از این مدت دوباره نی‌ای برای من ساخته و باز شروع کردم تا اینکه کم‌کم بعضی نغمه‌های پدرم و قربانشاه را روی نی درآوردم. قربانشاه نفس بیشتری در نی نوازی داشت و گوشه‌های بیشتری هم می‌دانست و دیر هم از نواختن خسته می‌شد.

چه شد که از نی زدن به سمت نواختن سایر سازهای بادی رفتید؟

بعد از اینکه توانستم قطعاتی از موسیقی ایرانی را با نی بنوازم نواختن ساز فلوت را آغاز کردم. فردی به نام ماشاءا... عسکری که اصالتاً جوپاری بود هم ساز کلارینت (قره‌نی) می‌نواخت و استاد ایوب دژاکام هم قره‌نی می‌نواختند. اول ایشان قسمتی را اجرا می‌کردند و بعد من و آقای عسکری آن را تقلید می‌کردیم. یادم هست گاهی برای تمرین به جوپار می‌رفتیم. از بالای ده یعنی خانه فردی به نام عباس‌ پورجوپاری نواختن را شروع می‌کردیم تا بعد از حدود سه ساعت می‌رسیدیم به شاهزاده حسین.

ساز زدن ما در این مسیر قطع نمی‌شد تا این اندازه پشتکار و علاقه داشتیم. بعد از چند سال فلوت نوازی روزی به استاد دژاکام گفتم دوست دارم قره‌نی (کلارینت) بنوازم. ایشان یک کلارینت به من دادند و گفتند اگر صدایش را درآوردی ساز مال خودت. یادم می‌آید به اندازه یک چوب کبریت بین قمیش و کبیِ ساز فاصله بود. ساز را به خانه آوردم و شروع به تمرین کردم. بعد از یک هفته کم‌کم صدای ساز درآمد. یادم می‌آید پدرم گفتند این ساز چی هست که با صدایش امان همسایه‌ها را بُریدی؟ گفتم این قره‌نی را ایوب‌خان دادند و گفتند اگر توانستی صدایش را دربیاوری مال خودت باشد. پدر گفتند مگر ممکن است این ساز خیلی گران است. گفتم به من این‌طور گفتند دو سه روز گام سُل را روی ساز تمرین کردم و رفتم سر کلاس. وقتی نواختم جناب دژاکام خیلی تشویقم کردند و ساز را به من دادند. تا مدت‌ها با همان ساز تمرین می‌کردم و به خاطر اینکه مُخِلّ آسایش بقیه نشوم شیپوری ساز را داخل لحاف می‌کردم تا صدا کمتر شود. بعد از مدت‌ها یک روز در بازار به درب مغازه لوازم موسیقی آقای ابریشمی رفتم و گفتم یک قره‌نی خوب می‌توانید برای من فراهم کنید؟ گفتند بله تو پسر خوبی هستی و برای من هم زحمت زیاد کشیده‌ای. حدود یک هفته گذشت و ایشان قره‌نی انگلیسی از جنس چوب را که از تهران سفارش داده بودند به من دادند. وقتی قیمت را پرسیدم گفتند صد تومان قیمت ساز است و ده تومان هم کرایه حمل آن از تهران. رنگ از رویم پرید و آرام گفتم من این پول را ندارم. آقای ابریشمی گفتند اصلاً احتیاج به پول نیست. همین که تو برای من مشتری می‌فرستی کافی است. با خوشحالی ساز را به خانه بردم و شروع به نواختن کردم. قمیش ساز شماره دو بود و مثل ساز قبل احتیاجی به نفس زیاد نداشت. حدود ده قمیش یدکی هم در جعبه ساز بود با سایر لوازم جانبی. ساز را پیش استاد دژاکام بردم و گفتم من ساز قبلی شما را به یادگار نگه داشتم و این ساز را جدیداً تهیه کردم. ایشان با ساز نواختند و خیلی تعریف کردند و گفتند نگه داشتن این ساز خیلی مهم است. همیشه بعد از نواختن داخل ساز را خشک کن. مدت‌ها با این ساز تمرین کردم تا یک شب در ماه محرم بعد از نواختن در یکی از هیئت‌های عزاداری فراموش کردم داخل ساز را خشک کنم. روز بعد ساز ترک برداشت. دنیا روی سرم خراب شد. خیلی ناراحت شدم. ایوب‌خان گفته بودند و من این بار کاهلی کرده بودم. ساز را با قیمتی ارزان به یکی از هنرجوهایم به نام علی شریف نسب دادم. ماشاءا... عسکری که قبلاً ذکر خیرشان بود به من گفتند من یک ساکسیفون دارم دوست داری تو با آن بنوازی چون من حریف آن نشدم. آن ساکسیفون که ساخت چکسلواکی بود را به قیمت دو هزار و پانصد تومان خریدم. ساکسیفون را بدون استاد شروع کردم و مِتد‌های آن را خودم اجرا کردم...

مدتی رهبری گروه‌های موسیقی نظامی را نیز به عهده داشتید درست می‌گویم؟

بله. من مدت‌ها در پادگان بهشتی به تدریس تئوری موسیقی و نوازندگی سازهای بادی و کوبه‌ای مشغول بودم. صبح‌ها به شغل خودم مشغول بودم و عصرها برای آموزش به پادگان شهید بهشتی می‌رفتم. حدود صد و ده نفر سرباز تحت تعلیم من بودند و آموزش این تعداد هنرجو باعث خستگی من شده بود. پیشنهاد استفاده از سایر اساتید را دادم و همکاری با تعدادی از آن‌ها ازجمله آقای محمدعلی باقری، آقای مالکی، عین‌ا... باقری و تعدادی دیگر از هنرمندان شروع شد. من فقط به تدریس ساکسیفون و طبل ریز پرداختم. این همکاری ادامه داشت تا نامه‌ای از مرکز آمد جهت اینکه مدرسین موزیک نظام برای همکاری باید پیمانی شوند و من چون در جایی دیگر مشغول کار بودم از ادامه همکاری انصراف دادم. آقای محمدعلی باقری هم وقتی انصراف من را دیدند قطع همکاری کردند.

برای اولین بار من اجرای شما را در ارکستر تکیه کدخدا علی‌محمد کرمان شنیدم و مجذوب هنر والای شما شدم در کنار استاد عقاب. از فعالیت در آنجا بفرمایید.

حدود بیست و پنج سال در این تکیه نوازندگی می‌کردم تا اینکه پا درد به سراغم آمد. البته تعدادی نوازنده ساکسیفون تربیت کردم که در نبود من ارکستر بتواند ادای وظیفه کند. یادم می‌آید به خاطر پا درد دو سال توانستم نوازندگی کنم. سال بعد که به هیئت رفتم و سراغ سازم را گرفتم گفتند دست کسی است و تا فردا برایتان تهیه می‌کنیم. به من خیلی برخورد و دیگر همکاری نکردم. بعد از من با آقای غلام رفیعی هم همین برخورد را کردند. او و پسرش را هم مثل من نخواستند. هم قره‌نی و هم ساکسیفون می‌نواختند آن هم آلتو که خیلی سخت‌تر از تنور بود. متأسفانه خوب تا نکردند با آن‌ها.

خود من چون بچه‌محله مشتاقیه بودم چند سالی در هیئت مشتاق و تکیه همت سینه‌زنی می‌کردم تا اینکه روزی اول خیابان زریسف صدای ارکستر تکیه کدخدا علی‌محمد مرا میخکوب کرد از همان سال که فکر کنم سال ۶۵ بود محرم و صفر پاتوقم این هیئت شد. هیچ‌وقت تک‌نوازی‌های زیبای ساکسیفون شما و قره‌نی نوازی آقای استاد عقاب را فراموش نمی‌کنم و البته صدادهی ارکستر بی‌نظیر آنجا را.

بله. همه چیز خوب بود و در فضایی خالصانه و بی‌ریا. متأسفانه زمانه باعث می‌شود کم‌کم از آن خلوص دور شویم. الآن بیشتر تعداد و نوع سازها مهم شده نه کیفیت آن. حال و هوای اکثر مردم هم با قبل متفاوت است و هر چیزی که به ریا آغشته شد دیگر ارزش سابق را نخواهد داشت.

درست می‌فرمایید. امیدوارم همیشه پاینده باشید و سایه‌تان بر سر موسیقی استان مستدام بماند.

سپاس از شما

***

عکس: سید فؤاد توحیدی

تحلیل جامعه‌شناختی متون آوازی سوگ آواهای کرمان

شهاب جعفری
شهاب جعفری

مدرس موسیقی و پژوهشگر هنر

تحلیل جامعه‌شناختی متون آوازی سوگ آواهای کرمان

درد، گـاهی موسیقی‌اش می‌گیرد

***

«هیچ‌کس از روزگار باستان تاکنون ارجاع عناصر هنری به عناصری از واقعیت اجتماعی یا آگاهی مشترک ملت با گروه اجتماعی خاص را منکر نیست» (گلدمن و همکاران، ۱۳۹۰: ۶۹)، از آن رو که هنر همواره، به‌خصوص در آغاز، با همه فعالیت‌های زندگی انسانی همراه بوده است، «هیچ‌گاه نمی‌توان پویش‌های هنری را برکنار از سایر جلوه‌های زندگی بررسی کرد» (آریان پور، ۱۳۸۰: ۱۵)، به اتکای دستاوردهای علوم اجتماعی، باید گفت که شعر و موسیقی و رقص و پیکرنگاری و پیکرتراشی و دیگر فعالیت‌هایی که امروزه مدلول لفظ هنر به شمار می‌روند، با زندگی انسانی آغاز شده است. هنر زبان روح بشر و موسیقی زبان دل و عالی‌ترین تجلی قریحه انسانی است. «موسیقی وسیله‌ای است برای بیان با انتقال احساس و ادراک به‌وسیله اصوات که این احساس و ادراک در میان ملودی‌ها، ریتم‌ها یا سایر عناصر موسیقی مستتر است» (فرخ نیا و محمدی، ۱۳۸۹: ۲۹).

جامعه‌شناسی موسیقی، به‌عنوان شاخه‌ای از جامعه‌شناسی هنر، به دنبال یافتن روابط متقابل بین موسیقی و ساخت اجتماعی است. مطالعه موسیقی و بررسی ارتباط متقابل آن با جامعه، ما را به‌سوی مطالعه هم‌زمان شرایط اجتماعی و موسیقی و تأثیر متقابل آن‌ها بر یکدیگر، به‌ویژه تأثیر شرایط اجتماعی بر موسیقی، سوق می‌دهد. «جامعه‌شناس، موسیقی را پدیدهای فرهنگی می‌نگرد که در درون نظام فرهنگی با سایر عناصر فرهنگی در ارتباط است و در شبکه تأثیرگذاری متقابل قرار دارد» (قاسمی و میزایی، ۱۳۸۵: ۹۹). لذا، موسیقی قومی به‌منزله موضوع مورد مطالعه ابزار مناسبی برای دستیابی به این نوع از هم تأثیری‌هاست.

از آنجا که در ایران اقوام مختلفی به لحاظ فرهنگی و اجتماعی وجود دارد، هر یک از این اقوام آیین‌های مخصوص به خود و درنتیجه موسیقی خاص خود را نیز داراست. موسیقی محلی و قومی در حکم بستر اولیه موسیقی ملی کشورها و بخشی از فرهنگ فولکلور و میراث بر جای مانده از گذشته تاریخی هر ملت است که زمینه دستیابی به اطلاعاتی ناب و متنوع از سایر تحقیقات، در جهت شناخت وضعیت بومی اهالی یک منطقه یا قوم خاص تلقی می‌شود. کرمان در طول تاریخ به دارالامان شهره بوده و هست. همین امر باعث شده که اقوام و نژادهای گوناگون در دوره‌های تاریخی مختلف به کرمان بیایند و در این استان سکنی گزینند. تاریخ بعضی از این اسکان‌ها و اقامت‌ها به بیش از هزار سال می‌رسد و وجود این اقوام و نژادها باعث شده شاخصه‌های فرهنگی و ازجمله موسیقی آن‌ها در استان نهادینه شده و دچار تأثیرپذیری و همچنین تأثیرگذاری بر سایر فرهنگ‌های موجود در استان شود. استان کرمان در ناحیه‌ای متمایل به جنوب شرقی ایران قرار دارد و وسعت نسبتاً زیاد و پراکندگی جمعیت به‌ویژه در مناطق شمال شرقی و جنوب شرقی و مجاورت آن با بخش‌هایی از کویر لوت باعث پراکندگی موسیقی در این ناحیه شده است. در این میان منطقۀ شمال شرق (مجاور جنوب خراسان و شمال غربی بلوچستان) کمترین تمرکز موسیقایی و جمعیتی را دارد. علاوه بر این، ارتباط میان مناطق مختلف استان کرمان به‌ویژه مناطق جنوبی، جنوب شرقی و جنوب غربی با سه ناحیۀ هرمزگان، بلوچستان و فارس باعث تأثیرپذیری موسیقی کرمان از این سه حوزه‌های فرهنگی به‌ویژه بلوچستان شده است.

موسیقی در بین مردم کرمان از جایگاه و اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، به‌طوری‌که در تمام لحظات زندگی با آنان همراه است؛ «آواها و نواهایی که طنین پرشکوهشان در لحظه‌لحظه زندگی، یاری‌دهنده تنهای خسته است. از تولد تا سوگ در فراق و وصال، زیباترین واژه‌ها را سروده‌اند یا هنگام کار و تلاش در مشک زنی، درو، خرمن‌کوبی، شیردوشی و حتی به گاه خواب و آرمیدن، نغمه‌های زیبای شبانه را فراموش نکرده‌اند». (منظمی، ۱۳۸۷:۱۲۴).

کرمان به‌عنوان پهناورترین استان کشور با تمدنی کهن و با دارا بودن اقوام، قبایل و طوایف مختلف و با گویش، لهجه و فرهنگ‌های خاص خود، منبعی عظیم و بکر از ملودی‌ها و سازهای نواحی و آداب رسوم به شمار می‌رود. وجود تعداد زیادی از عشایر در استان کرمان و وجود اقوام و نژادهای مختلف کرد، عرب، ترک و بلوچ در استان به همراه وسعت زیاد این منطقه، سبب تنوع موسیقی این استان شده است این موسیقی سرشار از مضامین حماسی، اعتقادی، اجتماعی و توصیفی است و احساسات و ارزش‌های اخلاقی- انسانی را تبلیغ می‌کند. لالایی‌ها، ترانه‌ها، سوگ آواها، موسیقی صوفیانه، مذهبی و زورخانه‌ای از انواع موسیقی قومی کرمان است.

مبانی نظری

محققان حوزه جامعه‌شناسی هنر به‌طورکلی قائل به‌نوعی تأثیر و کنش متقابل بین آثار هنری و شرایط اجتماعی و در شکل کلی آن، اجتماع‌اند.

جورج لوکاچ معتقد است که آثار هنری هر عصر، متأثر از شرایط اقتصادی و اجتماعی همان عصر است؛ اما این تأثیر به‌طور غیرمستقیم و از طریق جهان‌بینی‌ها اعمال می‌شود. درنتیجه اگرچه شرایط اجتماعی و اقتصادی هنرمند یا به عبارت دیگر طبقه اقتصادی و اجتماعی وی تعیین‌کننده سبک و مضمون انتخابی‌اش است، اما باید توجه داشت که این رابطه مستقیم نیست و به‌واسطه جهان‌بینی و ایدئولوژی برقرار می‌شود. پس، «یک اثر هنری تنها در شرایط اجتماعی که در آن به وجود آمده قابل‌فهم است و وجه مشخصه این شرایط اجتماعی، جهان‌بینی غالب در آن است». (راودراد، ۱۳۸۲: ۱۱۳).

شلر، برخلاف لوکاچ، معتقد است که شرایط اقتصادی و اجتماعی عامل تعیین‌کننده نیست، بلکه شرط وقوع هنر است و آن را از حالت بالقوه به حالت بالفعل درمی‌آورد؛ یعنی، «شرایط اجتماعی خاص، شرط بروز و ظهور هنر است نه به وجود آورنده آن» (همان: ۱۵)؛ بنابراین، در رویکرد شلری معرفت و هنر وجودهای ناباند، از قبل در حوزه ذهن وجود دارند و جامعه فقط شرایط محقق شدن آن‌ها را فراهم می‌کند یا اینکه مانع تحقق آن‌ها می‌شود.

تیا دینورا موسیقی را بیشتر «تکنولوژی خود» می‌داند. منظور از تکنولوژی خود، موسیقی به‌مثابه منبعی برای معانی زندگی روزمره و مدیریت خود است. به عقیده دینورا مردم از موسیقی برای هماهنگ ساختن زندگی روزمره خود استفاده می‌کنند. «موسیقی آمادگی ذهنی برای کار روزانه، تمرکز برای انجام وظایف دشوار، آرامش و حذف استرس، سازمانی برای به خاطر آوردن لحظات رمانتیک زندگی و ... فراهم می‌آورد» (فاضلی، ۱۳۸۴: ۳).

آرنولد هاوزر معتقد است که با جدا کردن هنر از زمینه احساس، ارزش و نفی نقش آن در زندگی فرد که همان کارکرد آن است، هنر تبدیل به چیزی بی‌معنا و بی‌فایده می‌شود و معنای انسانی خود را از دست می‌دهد، صرف‌نظر از اینکه چقدر جذاب باشد. لذا، استدلال وی این است که هنر تنها در ارتباط با شرایط اجتماعی معاصرش می‌تواند تامیت داشته باشد. وی معتقد است که «هنر وابسته به زمان باقی می‌ماند، بنابراین ویژگی اصالت، بی‌همتایی و غیرقابل تکرار بودن خود را حفظ می‌کند و این به گفته وی، عام‌ترین ویژگی معتبر هنر است». (راودراد، ۱۳۸۲: ۴۶).

با توجه به نظریات این جامعه شناسان می‌توان سوگ آواهای کرمان را در این قالب قرار داد و محتوای آن را در شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌اش بررسی و تحلیل کرد.

سوگ آواها

آوازهایی هستند که در ماتم عزیزان یا معشوق از دست رفته خوانده می‌شوند و چند نوع دارند: شرمه، غریبی خوانی، خرمی، بیابونی، فارغونی، سرکوهی، بالایی، گودی، حاجی آبادی، دشتی، بالاوِلاتی، سوغونی، کَهنویی، سرحدی، سرآوردی، سالک، کِسرکندی، رودباری، دهو، جزوناتی، مورک خوانی، کُنار زنگیان، مُجیرِان، لاله کَلمُرز، سرچاهی، روی قهر و آشتی. سوگ آواها در تمام مناطق استان با اشعار و فرم‌های آوازی متفاوت و همان‌طور که ذکر شد؛ به همراه نی محلی، چنگ و سرنا اجرا می‌شوند. این آوازها ناله‌هایی است از دل که هر شنونده‌ای را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

شرمه، نوعی موسیقی است که نوازندگان محلی در اطراف سیرجان با نی چوپانی اجرا می‌کنند؛ و دارای متر آزاد است. این آواز که غالباً با اشعار فایز دشتستانی و باباطاهر عریان خوانده می‌شود، از هر لحاظ یادآور آوازهای دشتستانی متداول در جنوب ایران است.

خُرمی، از انواع آوازهای متداول در منطقۀ کهنوج کرمان است که از متر آزاد برخوردار بوده و در برخی حالات با آواز کردی (چوپانی) مشابهت دارد. این مقام توسط یکی از اساتید بزرگ موسیقی کهنوج به نام خرمی، اجرا و ثبت شده است.

غریبی خوانی، هم در بعضی مناطق استان به آن «چاربیتو» می‌گویند، از مقام‌های اصیل و بکر ایرانی است. به گفته محمدرضا درویشی، روستاهای کرمان از خواستگاه‌های اصلی و ناشناختۀ شَروه خوانی مناطق جنوب به‌خصوص بوشهر بوده است. به گفته ایشان، شواهد زنده‌ای در دست است که شَروه ابتدا در کرمان و مناطق دیگری که پارسیان اصیل می‌زیسته‌اند، رواج داشته و اکنون هم به نام غریب خوانی رایج است.

دِهو (لیکو)، از کوتاه‌ترین سروده‌های شفاهی ایران‌اند. دِهو ها در نواحی رودبار زمین (جنوب کرمان) همراه با سازهایی مثل چنگ، زال، چنگ قُطی، یَروتی و سرنا خوانده می‌شود. محتوای دِهو ها را بیشتر درد و غم‌های عاشقانه، جوان‌مرگی و سوگ، فراق و هجران، درد و دوری از سرزمین مادری و توصیف محبوب تشکیل می‌دهد. دِهو به معنای دلتنگی است. دهوها معمولاً چهارکلمه‌ای و پنج‌هجایی هستند. دهو ها به انواع زهیرکی، تسکین، دیکن و دهو زهرا تقسیم می‌شوند.

زهیروکی، نوعی دِهو و آواز غمگینی است که در استان کرمان و شهرستان‌های منوجان، قلعه‌گنج و رودبار اجرا می‌شود. این آواز بیش‌تر با همراهی نی محلی (زال)، قیچک محلی (چنگ)، سرنا، یَروتی و چنگ قُطی اجرا می‌شود.

مقام تسکین، نوعی دهوست که در جنوب کرمان اجرا می‌شود. این مقام در نواحی جنوبی با نی و چنگ و چنگ قُطی اجرا می‌شود. دیکن، به دهو در مناطق کهنوج و فاریاب، دیکن گفته می‌شود، با اندکی تفاوت در شیوۀ اجرا. دهو زهرا، زهرا یکی از همسران کامران از حاکمان قلعه گنج بوده است که کامران بعد از مدتی او را رها می‌کند. دهو زهرا، نوعی غریبی ست که در فراق او و از زبان زهرا خوانده می‌شده است.

مورک خوانی (مورِکن)، نوع خاصی از سوگ آوای مناطق جنوبی استان است که معمولاً بالای جنازه توسط زنان و دختران و در ماتم از دست رفتگان خوانده می‌شود. مورک خوانی معمولاً به‌صورت دسته‌جمعی اجرا می‌شود. در جیرفت به مورک، مور گفته می‌شود.

کهنویی، آوازی ست با اشعار عاشقانه که به همراه نی، سرنا و چنگ اجرا می‌شود. این آواز اصالتاً مربوط به کهنوج است و در استان‌های سیستان و بلوچستان و هرمزگان نیز رایج است.

یافته‌های پژوهش

سوگ و عزاداری یکی از مهم‌ترین، عمومی‌ترین رسم و سنت در کرمان قلمداد می‌شود، یافته‌های به دست آمده در این پژوهش نشان‌دهنده آن است که مفاهیم به کار رفته در موسیقی سوگ کرمان عمدتاً در وصف خانواده، نزدیکان و معشوق از دست رفته خوانده می‌شود؛ و دل‌تنگی و داغدار شدن آنان در از دست دادن متوفی، به‌خصوص در باب ویژگی‌های ظاهری، اخلاقی، منزلت و جایگاه شخص متوفی در ایل و طایفه‌اش سروده می‌شود. مفاهیم مورد استفاده در این سوگ آواها عمدتاً بر اساس یک سری شاخصه‌ها متفاوت است؛ بدین معنا که اساساً این مسئله که متوفی چه جنسیتی (زن یا مرد) دارد یا در چه سنی فوت کرده از اهمیت قابل‌توجهی برخوردار است. به همین دلیل در استخراج و دسته‌بندی مفاهیم سعی شده است این تمایزات مفهومی (از لحاظ سنی و جنسیتی) به‌دقت شناسایی و تجزیه و تحلیل شود. یافته‌های زیر بر اساس جنسیت و سن متوفی به‌صورت مجزا آورده شده است.

محتوای سوگ آواهای مردان

یافته‌های به دست آمده نشان می‌دهد که ازجمله مفاهیم مهم مورد استفاده در سوگ آواهای مردان در ارتباط با شرح یا توصیف بزرگی متوفی در میان مردمان کرمان است

در بسیاری از موارد مفاهیم مورد استفاده شامل بیان دل‌تنگی متقابل متوفی و افراد طایفه (اعضای خانواده، نزدیکان) و دلتنگی طبیعت از جدایی ایجاد شده است، بیان دل‌تنگی نشان دهنده غم و اندوه فراوانی است که هم برای خود متوفی و هم برای طایفه وی حاصل شده است.

محتوای سوگ آواهای زنان

مفاهیم سوگنامه زنان ویژگی‌ها و خصیصه‌هایی است که در ارتباط با زنان معنا پیدا می‌کند. بدین گونه که مفاهیم استفاده شده غالباً در خصوص ارتباطی است که متوفی زن با اعضای خانواده شوهر و فرزندان و نزدیکان دارد. مفاهیم موردنظر عمدتاً در رابطه با اظهار دل‌تنگی و دلبستگی‌های متقابلی است که میان فرزندان و مادرشان به وجود می‌آید. لذا، این نوع وابستگی‌ها نشأت گرفته از احساسات و عواطف مادرانه است. اگرچه در بسیاری موارد از کلیشه‌ها و ویژگی‌هایی مانند خانه‌داری و بانوی نمونه بودن، حس غمخواری و مهر و وفای مادرانه استفاده می‌شود که عمدتاً خاص زنان پنداشته می‌شود. به‌طورمعمول این‌چنین مفاهیمی در ارتباط با متوفی مرد به کار برده نمی‌شود.

بسیاری از مفاهیم استخراج شده در سوگ آواهای زنان از لحاظ مقوله کلی تشابه زیادی با مقولات کلی استخراج شده برای مردان دارد، اما به لحاظ نوع مفاهیمی که در زیرمجموعه این مقولات استفاده می‌شود تفاوت‌های زیادی مشاهده می‌شود. برای مثال، برای بیان بزرگی و مورد احترام بودن زنان از مفاهیم استفاده شده برای مردان استفاده نمی‌شود، بدین گونه که عمدتاً بزرگی مردان با ویژگی‌هایی مانند جنگجو، خان و کدخدا، شکارچی ماهر، مجلس نشین بودن و نیز تشبیه کردن متوفی به حیواناتی که در طبیعت نماد قدرت و صلابت‌اند نشان داده می‌شود، در صورتی که بزرگی زنان عمدتاً در ارتباط با مفاهیم و واژه‌هایی مانند مهمان‌نوازی و خانه‌داری نشان داده می‌شود، کما اینکه در بعضی موارد برای شرح بزرگی متوفی زن به ذکر بزرگی برادری پدر یا خوانین طایفه متوفی اشاره می‌کنند. این نوع بزرگی منتسب به خود متوفی نیست بلکه از بزرگی برادر و پدر وی حاصل می‌شود.

محتوای سوگ آواهای جوانان

یافته‌های استخراج شده از سوگ آواهای جوانان نشان می‌دهد که غم از دست دادن جوان در میان مردم کرمان از شدت زیادی برخوردار است. غالباً سوگ آواهای جوانان با سوز و غم زیادی سروده می‌شود و حتی گاهی برای فرد جوان فوت شده یا کودک لالایی می‌خوانند؛ و نوع مفاهیم استفاده شده در این زمینه نیز بیشتر مربوط به غم ناکام ماندن متوفی و عدم توفیق وی به کام گرفتن از زندگی بوده است. در بیان غم و اندوه از دست دادن متوفی علاوه بر اعضای خانواده و نزدیکان، طبیعت نیز در سوگ و ماتم فرو می‌رود که این خود نشان‌دهنده همه‌گیر بودن اندوهی است که در از دست دادن متوفی جوان حاصل می‌شود.

با توجه به آنکه جوانان برخلاف بزرگسالان به دلایل خاصی (بیماری، تصادف، نزاع و ...) فوت می‌کنند، در سوگنامه جوانان معمولاً به اتفاق و یا علت خاصی اشاره می‌شود که منجر به فوت متوفی شده است. همچنین، به مفاهیمی درباره وصیت متوفی و چگونگی برگزاری مراسم عزاداری‌اش اشاره می‌شود. از آنجا که غم از دست دادن جوانان بسیار سنگین است، متوفی از اعضای خانواده و نزدیکانش درخواست می‌کند که برایش گریه و زاری نکنند.

نتیجه‌گیری

اقوام مختلف با توجه به شرایط محیطی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود، اشکال متفاوتی از موسیقی را ابداع کرده‌اند. با این وصف موسیقی را باید از مقولات پیچیده نظام فرهنگی به حساب آورد، همان‌گونه که به عقیده لوکاچ هنر و موسیقی تحت تأثیر شرایط حاکم بر جامعه شکل می‌گیرد و رشد می‌کند. از این قبیل موسیقی، می‌توان به سوگ آواهای کرمان اشاره کرد، آوازهایی که در ماتم عزیزان یا معشوق از دست رفته خوانده می‌شوند. مفاهیم استخراج شده از سوگ آواها مملو از اصطلاحات و اشعاری در باب دلتنگی، فراق، غم و اندوه خانواده و مظاهر طبیعت در از دست دادن متوفی، بزرگی و شخصیت والای متوفی است.

سوگ آواها عمدتاً بر اساس ویژگی‌های فرد متوفی متفاوت است. بدین منظور، بر اساس اینکه متوفی زن یا مرد و پیر با جوان بوده و اینکه از چه جایگاه و منزلتی در طایفه‌اش برخوردار بوده است نوع مفاهیم به کار رفته متفاوت است. برای مثال، مفاهیم استفاده شده در سوگنامه یک زن بسیار متفاوت از مفاهیم مورد استفاده برای یک مرد است؛ اگرچه ممکن است به‌صورت مشترک، مفاهیم استفاده شده، در بیان بزرگی و شخصیت والای شخصی متوفی باشد، اما نوع مفاهیم استفاده شده برای بیان این‌گونه ویژگی‌ها بسته به اینکه متوفی مرد باشد یا زن متفاوت است.

یافته‌های تحقیق نشان‌دهنده این است که غالب مفاهیمی که در وصف متوفی مرد استفاده می‌شود، ویژگی‌هایی از قبیل شجاعت و دلیر بودن متوفی، از بزرگی خود شخص صحبت به میان می‌آید و در بعضی موارد وی را در جایگاهی همسان با بزرگان قوم قرار می‌دهند؛ اما در مورد زنان این‌گونه نیست. عمده مفاهیم استفاده شده برای متوفی زن، مفاهیم و کلیشه‌های جنسیتی است؛ بدین معنا که در وصف والایی زن از کدبانوی نمونه بودن، خانه‌داری، غمخواری، با مهر و محبت بودن، اهل درد و دل بودن، حس دلسوزی مادرانه داشتن، فرزند پروری و دل‌بستگی به فرزندانش صحبت می‌شود و این در حالی است که بزرگی و والا بودن چنین بازنمایی می‌شود که با رفتن متوفی خانه دیگر بی‌سروسامان شده است.

علاوه بر تفاوت‌هایی که در رابطه با جنسیت متوفی وجود دارد، سن متوفی نیز عامل تأثیرگذاری است و بسته به اینکه متوفی بزرگسال با جوان باشد و نیز اینکه به مرگ طبیعی فوت کرده باشد یا در نتیجه بیماری یا واقعه‌ای خاص، نوع مفاهیم استفاده‌شده برای متوفی متفاوت خواهد بود. محور اصلی مفاهیم در رابطه با سوگ آواهای جوانان، غم و اندوه بسیار فراوانی است که برای خانواده، نزدیکان به وجود می‌آید و بیان این غم و اندوه بسیار پررنگ‌تر از غم و اندوهی است که در سوگنامه‌های متوفی بزرگسال ابراز می‌شود. از آنجا که داغ از دست دادن یک جوان برای مردم بسیار غم‌انگیز است، حتی گاهی برای فرد جوان فوت شده یا کودک لالایی می‌خوانند.

به همین دلیل این مرثیه‌ها شرح گفته‌ها، فضایل، رشادت‌ها و دلاوری‌های عزیزان و از دست رفتگان است و در جهت پاسداشت مقام و منزلت متوفی و تسلی بازماندگان سروده می‌شود. همان‌گونه که گفته شد مردم کرمان در سوگ هر مردهای، با توجه به موقعیت اجتماعی، جنسیت، سن و سال، حرفه، ویژگی‌ها اخلاقی و علت مرگ متوفی، سوگ آوازهای ویژه‌ای دارند.

کتاب‌شناس

۱. توحیدی، سیدفواد، نگاهی به موسیقی نواحی کرمان (۱۳۹۸)، سوره مهر

۲. آریانپور، امیرحسین (۱۳۸۰). جامعه‌شناسی هنر، تهران، گستره، نشر ۴.

۳. حسینی، سیدحسن دشتی، منصوره (۱۳۹۱). «بازنمایی کلیشه‌های جنسیتی در رسانه: مطالعه و ادبیات داستان آل احمد»، مجله جهانی رسانه، دوره ۷، شماره ۱.

۴. خواستار، حمزه و همکاران (۱۳۹۱). «بررسی تطبیقی جایگاه خلاقیت و نوآوری در راهبردهای آموزشی دانشگاه‌های اسلامی سطح جهان»، مجله مدیریت در دانشگاه اسلامی ۲، سال اول، شماره و ۲، تابستان.

۵. راودراد، اعظم (۱۳۸۲). نظریه‌های جامعه‌شناسی هنر و ادبیات، تهران، دانشگاه تهران.

۶. کوئری، مسعود (۱۳۸۸). «موسیقی زیرزمینی در ایران»، جامعه‌شناسی هنر و ادبیات، سال اول، شماره اول، بهار و تابستان ۱۳۸۸.

۷. فاضلی، محمد (۱۳۸۴). «نگاهی به هفت نسل پژوهش در جامعه‌شناسی موسیقی»، نشر هنر و معماری، شماره ۶ مرداد.

۸. فرخنیا، رحیم محمدی، ابراهیم (۱۳۸۹). «موضوعات محوری در موسیقی‌شناسی قومی کردهای ایران»، نشریه هنرهای زیبا- هنرهای نمایشی و موسیقی، شماره ۴۰، بهار.

۹. غفاری، عیسی (۱۳۸۸) «موسیقی سوگ در ایل بختیاری، نگاهی به آواز گاگریو و سازچپی در موسیقی بختیاری»، فصلنامه هنر، شماره ۸۲، زمستان.

۱۰. قاسمی، وحید؛ میزایی، سید آیت‌الله (۱۳۸۵). «جوانان و هنرهای رسمی و غیررسمی موسیقی پاپ»، نامه علوم اجتماعی، شماره ۲۸، پاییز.

۱۱. گلدمن، لوسین و همکاران (۱۳۹۰). درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات، ترجمه محمدجعفر پوینده، تهران، نقش‌جهان، چاپ دوم.

۱۲. توحیدی، سید فؤاد (۱۳۹۷)، نگاهی به موسیقی نواحی کرمان، کرمان: سوره مهر.

۱۳. جاوید، مجید (۱۳۸۱)، کرمان در یک نگاه، کرمان: مرکز کرمان شناسی.

۱۴. درویشی، محمدرضا (۱۳۸۴)، دایرۀ المعارف سازهای ایران، جلد اول، تهران: ماهور

۱۵. علیمرادی، منصور (۱۳۹۴)، اشعار و ترانه‌های شفاهی مردمان حوزۀ هلیل رود، جلد اول، تهران: فرهنگ‌عامه.

۱۶. اسدی گوُکی، محمدجواد (۱۳۷۹)، فرهنگ عامیانه گلبافت، کرمان: مرکز کرمان شناسی.

۱۷. صفا، عزیز ا... (۱۳۹۰) تاریخ جیرفت و کهنوج، کرمان: مرکز کرمان شناسی.

***

عکس: سید فؤاد توحیدی

به لحن ســاز به رنگ ســرخ

سید فؤاد توحیدی
سید فؤاد توحیدی
به لحن ســاز به رنگ ســرخ

نگاهی به روایت‌های حماسی استان کرمان

**

این ترانه‌ها و آوازها معمولاً بیان قصه‌هایی با مضمون‌های حماسی است که ریشه در تاریخ کهن و پیچاپیچ دارالامان کرمان دارد و سال‌های سال ست، در ترنم بغض‌آلود حنجره و ساز مردان و زنان خنیاگر کرمان جا خوش کرده است. اکثر اشعار توسط عوام سروده شده که گاها از قواعد ادبی عدول کرده‌اند و بر طریق احساس، کلماتی را در وصف دلاوران خطه خود بر زبان آورده‌اند.

از مهم‌ترین این ترانه‌ها و آوازها می‌توان به عیسی‌خان، گرامی‌خان، مهدی‌جان، تاج‌محمد، جلال‌خان، احمد‌خان، جنگجو، شاهنامه‌، دوراندیش، کامران، َکلِی‌سُف (کَل یوسف)، گیسه‌گل (گیسه‌گو)، علی‌خان، مغول دختر،‌ مهدی ‌جان، کوچک‌علی یاغی، برادر برادر، رستم خان، احمد یزدان‌پناه و شَیر اشاره کرد.

بعضی از این داستان‌ها به‌صورت آوازی خوانده می‌شود و بعضی با ریتم مشخص. در این نوشتار به بررسی بعضی از آن‌ها پرداخته‌ایم

عیسی‌خان

ترانه این قطعه مربوط به استوار عیسی‌خان جلالی است که در زمان محمدرضا شاه، فرماندۀ دستۀ دولت‌آباد، در ارزوییۀ بافت بوده است. او به همراه هشت نظامی دیگر در دهۀ سوم قرن حاضر با چهل نفر از افراد رستم‌خان مالکی پسر سیدخان رودباری به سرکردگی محمدکریم، مردانه جنگید و همۀ آن‌ها را نابود کرد و ۱۵۰ نفر از زنان ایل افشار را از چنگ آن‌ها نجات داد؛ او در دفاع از مردم منطقه، حماسه‌ای جاوید در تاریخ منطقه بر جا گذاشت.

قسمتی از اشعار مربوط به حماسۀ عیسی‌خان جلالی:

سر کهر را کش داد دستی به خانمش داد

خانم خدانگه‌دار می‌رم به جنگ اشرار

بیایم یا نیایم امیدواره خدایم

عصری رسید او دم تنگ سوارکهر عین نهنگ

عیسی رسید به یه پلاس پلاسو رو کرد چپ و راس

پلاسو رو کرد چپ و راس هی ممد می‌کرد التماس

عیسی‌خان جلالی بفرما روی قالی

عیسی تو را به قرآن مکش اردوی رستم‌خان

می‌کشم که دزد نباشه راه تردد واشه

می‌کشم که دزد نباشه نظمی به رودبار باشه

ممدکریم سبیل بور کشته شده بالای هور

رستم زده دس ور دس از دس عیسی برنو دس

و به روایتی دیگر:

خانم خدا نگه‌دار

میرم به جنگ رودبار

بیایم یا نیایم

امیدوار خدایم

عیسی تو دونی قرآن

مرو به جنگ اینان

یشو دو شو تو تنگم

با ناصرخان می‌جنگم

مردک برو دوباره

پیش مرهم مهپاره

اسبم بده بیاره

لجمه بالا نیاره

مرهم اسبش نمی‌ده

حصیر براش خریده

خوب بره سواری

زحمت براش کشیده

عیسی تو دونی قرآن

نکشی آدمای رستم‌خان

کشم که دزد نباشه

راها تردد باشه

رسیده موقع فوتش

سومبر کشید کوتش

گرامی‌خان

داستانی قدیمی که سینه‌به‌سینه نقل شده است. در زمان استعمار بیگانگان پسری سلحشور به‌نام گرامی‌خان بود که با آن‌ها مخالفت می‌کرد و روبه‌روی آن‌ها می‌ایستاد؛ چون نوجوان بود (حدود ۱۵ تا ۱۸ سال) او را به شهید کربلا «علی‌اکبر» مثال می‌زدند. در آن زمان ایران مورد هجوم بیگانگان و تاخت و تاز اجنبی‌ها بود؛ مردم سلاحی نداشته‌اند و بیش‌تر جنگ‌ها تن‌به‌تن بوده است.

مادر گرامی‌خان برای او که گلوله خورده است، شعری می‌سراید:

هی می‌آیه تیر و تفنگ گرامی‌خان رفته به جنگ

گفتم نرو به چار دیوار علم خجر زدی به کار

اسب کرند کردی قشو رفتی به دعوا نصفه شو

اسب کرند کردی تو زین دشمن نشسته ور کمین

ننه رودم، گرامی‌خان

شیرم حلالت مادر جان

گفتم نرو گفتی می‌رم گلوله خوردم می‌میرم

گرامی‌خانم شد سوار رو ور یمین پشت ور یسار

گلوله خورده بالای شالم سخت می‌سوزه از درد می‌نالم

گلوله خورده بالای رونم من می‌میرم خودم می‌دونم

گرامی‌خانم بچه بود

کولِش تفنگ نیمچه بود

لب‌های گرامی غنچه بود

نونش میون خنچه بود

ننه رودم، گرامی‌خان

شیرم حلالت مادر جان

گرامی‌خانم شد سوار ای داد هوار، ای داد هوار

دشمن به دورش صد هزار ای داد هوار، ای داد هوار

ننه رودم، گرامی‌خان

شیرم حلالت مادر جان

پاهاش جدا از گیوه شد زن جوونش بیوه شد

جمعی به رودم خیره شد روز تبارش تیره شد

ننه رودم، گرامی‌خان

شیرم حلالت مادر جان

مهدی‌ جان

به گفتۀ قدما، زمانی تزار روس به ایران حمله می‌کند و در همان زمان در طایفه‌ای از دِه بیدخونِ مَرغک (که اکنون ساکن کرمان، جیرفت و بم هستند) پسری عدالت‌طلب، باغیرت و وطن‌دوست به‌نام مهدی زندگی می‌کرده است.

لشکر دشمن با تصرف بوشهر و کازرون شیراز به کرمان می‌رسد؛ مهدی که از عشایر منطقه بود و اسبی وحشی داشت، در شبی به آن‌ها حمله‌ور می‌شود و تعدادی از افرادشان را می‌کشد. قزّاق‌ها و مأموران دشمن، او را تعقیب می‌کنند؛ از بم، جیرفت می‌گذرند و به کرمان می‌رسند تا او را بگیرند. قدیمی‌ها می‌گویند: دروازه‌ای در کرمان به‌نام ریگ‌آباد بوده که آن‌ها از این دروازه وارد می‌شوند و مهدی را دستگیر می‌کنند؛ همین‌طور پدر او به‌نام محمدعلی را از دِه یا کوه به کرمان می‌آورند و بعد به شیراز می‌برند، زیرا حاکم اصلی در شیراز بوده است.

مادر این جوان شعری خوانده که سینه‌به‌سینه منتقل شده است:

تو ریگای ریگ‌آباد صد جیغ زدم صد فریاد

ور چوپونای خداداد مهدی جانم کنید داد!

ای داد ای داد مهدی جان مهدیم بُردن به کرمان

امروز گشتم پریشان خدا مهدیم نگه‌دار

اسبای مهدی بیارید خوبن برای سواری

اسبای مهدیم نمی‌دم حصیر براشون خریدم

خیلی زحمت کشیدم ای داد ای داد مهدی جان

ای داد ای داد شیر اومد میرزا محمدعلی گیر اومد

محمدعلی یارِ مهدی بود برای کرمون ایلی بود

او بود ایلم شیری بود ای داد ای داد مهدی جان

بره مهدی خال‌خالی امشو چرا می‌غاری

پشمات چیندم بهاری هم قالی شد هم نالی

بره مهدیم میشی بود ور گردنش کیشی بود

پشمات چیندم بهاری هم قالی شد هم نالی

واسه خانای کرمانی ای داد ای داد مهدی جان

مهدیم بردند اداره با اسلحه قطاره

مهدیم بردند به شیراز بالای سرش زدن ساز

پای پتی، قد دراز ای داد ای داد مهدی جان

دارم داغت خال گردون چشمای زاغت خالگردون گل مشتاقت خال گردون ای داد ای داد مهدی جان

تاج‌محمد

تاج‌محمد ترانه‌ای حماسی مربوط به فردی به‌نام «تاج‌محمد شهراللهی» است که توسط فردی کشته می‌شود.

این ترانه در منوجان و قلعه‌گنج خوانده می‌شود.

جلال‌خان

جلال‌خان نوعی ترانۀ حماسی و اصلاً بلوچی است که در مجالس شب‌نشینی و به‌ندرت در عروسی‌ها خوانده می‌شود.

سازهای همراه، چنگ و تمپک یا سُرنا، دهل، جُره و تمپک است.

نمونۀ شعر:

یاری یَحتَگِن اُغاناچِزگی کَشِتَه ای جانا

احمدخان

احمدخان از نغمات مراسمی در کرمان است که توسط سُرنا، دهل و جُره نواخته می‌شود. جزو مقام‌های روایی و روایتی از زندگی شخصی به‌نام احمدخان است.

شاهنامه‌خوانی

این آواز معمولاً در مراسم شِه شِه گُن (به‌معنای شب ششم تولد نوزاد) و شب‌نشینی‌های خوانین و بزرگان اجرا می‌شود. معمولاً خواندن اشعار شاهنامه با سازهایی از قبیل زال، چنگ، چنگ‌قُطی و یَروتی همراه می‌شود. نوعی شاهنامه در جنوب کرمان خوانده می‌شود بنام شاهنامه خرم و زیبا که داستان‌های منظوم آن به‌صورت سینه‌به‌سینه به نسل امروز رسیده است

میرزامحمد دوراندیش

میرزامحمد دوراندیش بدون تردید یکی از شخصیت‌های برجسته و تأثیرگذار تاریخ معاصر منوجان و چه‌بسا رودبارزمین بوده است. وی در خلال سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۸ هجری شمسی، در مجموع تقریباً سه دهه به‌عنوان کلانتر و سرعشایر منوجان شناخته می‌شد. میرزامحمد از نظر فرهنگی شخصیتی برجسته و به‌دلیل سواد ادبی‌اش مورد تحسین بوده است. وی اگرچه در طول این دوران، اصولاً نقش نمایندۀ دولت را در منوجان ایفا می‌کرده، اما نزد مردم هم از اعتماد و احترام قابل‌توجهی برخوردار بوده است. دوران معاصر، میرزامحمد را به‌عنوان شخصیتی فرهنگ‌دوست می‌شناسد که برای پیشبرد و اعتلای فرهنگ این سرزمین تلاش کرده است. برای نمونه نخستین مدرسۀ منوجان به نام «دبستان حافظ دهنو» در سال ۱۳۱۸ با کوشش و پیگیری وی تأسیس شد. وی در عرصۀ سیاست و حکومت‌داری هم گوی سبقت را از سایرین مانند خوانین و گاهاً نظامیان می‌ربود و با زبان و قلم شیوایش از مسئولان و مقامات بالاتر «دل و دین» می‌برد، اگرچه از شواهد و نامه‌ها و مکاتباتی که داشته، چنین برمی‌آید که او همیشه سنگ مردم بی‌نوای منوجان و رودبار زمین را به سینه می‌زده است و از خرد و دانش و قلمش هم جز برای اعتلای نام و امنیت و افتخار منوجان بهره نبرده است. میرزامحمد دوراندیش یک «کدخدای فرهنگ‌دوست» بود که در مناسبات، معاشرت‌ها و مکاتباتش «شعر حافظ و سعدی و فردوسی» را از بر می‌خواند و می‌نوشت و منوجان را در بدترین دوران ناامنی، به روش منحصربه‌فرد خویش اداره می‌کرد.

میرزامحمد در سال ۱۲۷۱ هجری شمسی در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز در روستای بجگان که هم‌اکنون از توابع بخش آسمینون شهرستان منوجان است، متولد شد. پدرش حاج غلام‌حسین، فرزند حاج محمد بود که از بم به این منطقه مهاجرت کرده و سپس با دختری از طبقۀ نجیب‌زادگان که در اصطلاح محلی به آن‌ها «بلوچکاره» می‌گفتند ازدواج کرده بود. پیشینۀ خانوادگی، توانایی‌های ذاتی و برخورداری از سواد قابل ملاحظۀ مکتبی، مجموعاً عواملی بودند که باعث رشد و ترقی حاج غلام‌حسین در میان فامیل خودش و حتی در بین سایر اهالی شده بود. به‌طوری که همۀ مردم بجگان و نودژ، وی را به‌عنوان بزرگ و کدخدای خودشان برگزیدند. زمان حکومت حاج غلام‌حسین در نودژ و بجگان تقریباً در اواخر دورۀ قاجار بوده است که عموماً دولت مرکزی هیچ تسلط ملموسی بر مناطق دورافتاده‌ای مثل رودبارزمین و توابع آن نداشت و معمولاً این مناطق توسط خوانین و به‌صورت ملوک‌الطوایفی اداره می‌شدند. درست در همین زمان «درّان‌خان بیژنی» بر سرزمین رودبار حکم می‌رانده است. ظاهراً حاج غلام‌حسین در منطقۀ‌ نودژ و بجگان ازدادن مالیات به عوامل خان و تمکین در برابر برخی باج‌خواهی‌های وی سر بازمی‌زند و این موضوع باعث بروز اختلافات و دشمنی‌هایی بین آنان می‌شود تا سرانجام حاج غلام‌حسین توسط مزدوران خان به طرز مشکوکی مسموم شده و می‌میرد. بعد از درگذشت حاج غلام‌حسین، ایادی خان، روستای بجگان و خصوصاً دارایی حاجی را غارت می‌کنند. از حاج غلام‌حسین دو پسر به نام‌های محمد و غلامرضا از دو مادر مختلف باقی مانده‌اند که در هنگام وفاتش به ترتیب یک و چهار ساله بوده‌اند. مادر محمد که از طایفۀ «کتراهنکی» و اصالتاً منوجانی بوده است، بعد از مرگ حاجی به نزد فامیل خود برمی‌گردد. محمد در میان فامیل مادری‌اش بزرگ می‌شود و از سنین کودکی نزد یک ملای رودانی که در منوجان صاحب مکتب است به فراگیری قرآن و نماز و اصول دینی و شرعی می‌پردازد. مدتی بعد محمد در معیت مادرش راهی نودژ می‌شود تا با فامیل پدری‌اش دیداری تازه کند که در آنجا به تشویق فامیل به مکتب‌خانۀ شیخ عباس-پدر آیت‌الله متعلم- می‌رود و آن‌جاست که علاوه بر فراگیری کامل قرآن، به خواندن حافظ، بوستان و گلستان سعدی و شاهنامه فردوسی، مبادرت می‌ورزد و علاوه بر علوم دینی، بخشی از ادبیات کهن را نیز فرا می‌گیرد. محمد سپس همراه مادرش به منوجان باز می‌گردد، در حالی‌که حالا جوانی حدوداً بیست ساله است. او همراه خانواده‌اش جایی در نزدیکی روستای حسین‌آباد منوجان و در میان فامیل مادری‌اش زندگی می‌کند و به همین دلیل گاهی گذارش به قنات زیبا و دل‌گشای حسین‌آباد می‌افتد که متعلق به ضرغام‌السلطنه بوده است. ضرغام‌السلطنه چندین بار به‌صورت اتفاقی محمد را به همراه کاتب معروفش آصف، در آن‌جا ملاقات می‌کند. ضرغام از آصف جویای اصل و نسب این جوان محجوب و متین می‌شود و آصف که آشنایی مختصری با پدر وی، حاج غلام‌حسین داشته، وی را معرفی می‌کند و به این ترتیب ضرغام کنجکاو می‌شود تا دربارۀ او و پدرش بیش‌تر بداند؛ وقتی از هوش و درایت و خصوصاً سواد و خط خوش و خوش‌سخنی محمد آگاه می‌شود‌، به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از وی می‌خواهد که برای انجام برخی امور ارباب-رعیتی در قنات حسین‌آباد به او کمک کند. این‌چنین محمد نمایندگی ضرغام در ملک حسین‌آباد را می‌پذیرد. بعد از گذشت چند سال و جلب اعتماد ضرغام و همچنین به‌خاطر درایت و توانایی‌هایی که ضرغام در محمد جوان مشاهده کرد، به وی لقب میرزامحمد می‌دهد که بیش‌تر به‌واسطۀ نامه‌های ادیبانه و خط خوش وی بوده است. از این پس میرزا محمد نه‌تنها نمایندۀ ضرغام در ملک‌آباد و عظیم حسین‌آباد است، بلکه به وکیل‌الرعایا و نمایندۀ او در منوجان هم تبدیل می‌شود. با گذشت سال‌ها و تحت تأثیر اتفاقات مختلف سیاسی و اجتماعی در کهنوج -محل حکومت ضرغام- و منوجان و به‌دلیل بروز بعضی مشکلات، کم‌کم ضرغام، میرزامحمد را در ملک خودش شریک می‌کند. درنهایت در اواخر عمر ضرغام، میرزامحمد، قنات حسین‌آباد را از ضرغام‌السلطنه می‌گیرد. به این ترتیب میرزامحمد به‌تدریج نه‌تنها از نظر سیاسی و اجتماعی، بلکه از جهت مالی هم پشتوانۀ بزرگی به‌دست می‌آورد. در همین زمان است که نمایندۀ ادارۀ آمار برای دادن شناسنامه به منوجان می‌آید و میرزامحمد، فامیل دوراندیش را برای خودش انتخاب می‌کند. در این زمان میرزامحمد دوراندیش که از همسر اولش سه پسر دارد، با بزرگ‌ترین فامیل منوجان یعنی سالاری‌ها وصلت و به این ترتیب تجدید فراش می‌کند. این وصلت از نظر اجتماعی و سیاسی قدرت و پشتوانۀ بیش‌تری به او می‌بخشد و از این پس به‌عنوان شخصیتی جاافتاده و قابل اعتماد هم در میان مردم منوجان و هم نزد دولت، اعتباری مضاعف برای خودش کسب می‌کند تا آن‌جا که حتی نیروهای نظامی و انتظامی مستقر در منوجان از او فرمان می‌گیرند و او خودش هم با در اختیار داشتن جمعی تفنگچی از جوانان غیور منوجانی به‌نوعی امنیت منوجان را هدایت و تقویت می‌کند.

در بین حکام محلی رودبارزمین نام میرزامحمد دوراندیش به‌خاطر برخی ویژگی‌ها و استعدادهای منحصر به فردش بیش از دیگران، حتی بیش‌تر از خوانین که همیشه حاکمان بلامنازع رودبار بوده‌اند، خودنمایی می‌کند. ازجمله خصوصیات وی می‌توان به تسلط نسبی بر ادبیات گذشته و علاقۀ وافرش به نوشتن و ارجاع مسائل و موضوعات به گنجینه‌های ادبی اشاره کرد. برای نمونه در دورانی که جنوب کشور از فقر و بی‌سوادی رنج می‌برد، وجود شخصیتی که شاهنامۀ چاپ مسکو، زمانی که در ایران امکان چاپ نبوده است را در منزل نگه‌داری می‌کرده و برای مراجعان خود شعر حافظ یا حکایات گلستان می‌خوانده است‌، قدری عجیب و غریب می‌نماید. او حتی در نبود یک مرجع دینی شیعه در منطقه، پاسخ بعضی ابهامات شرعی و دینی خود و مردم را از طریق مکاتباتی که با مراجع قم، نظیر آیت‌الله بروجردی داشته، به دست می‌آورد. در زمان میرزامحمد، منوجان یکی از امن‌ترین دوران‌های خود را تجربه کرده است و برای مثال، رودان و کهنوج و قلعه‌گنج در این دوره‌ها به اندازۀ منوجان از امنیت برخوردار نبوده‌اند و این همه به‌خاطر سیاست‌های بازدارندۀ خاصی است که میرزامحمد با همکاری مردم محلی به کار می‌گرفته است. در دوره‌ای که خیلی‌ها به زور سرنیزه حکومت می‌کردند و منطق‌شان از لولۀ تفنگ بیرون می‌آمد، میرزامحمد به فکر مسائل فرهنگی و اجتماعی بود و برای پیشبرد مسائل و مشکلات منطقه نخستین چاره را روشنگری و نامه‌نگاری با مسئولین می‌داند. برخی مکاتبات و نامه‌های وی به افراد مختلف که هنوز موجود است، نشان می‌دهد میرزامحمد قبل از هر اقدامی ترجیح می‌داد از طریق زبان منطق و با رجوع به جملاتی نغز و واژگانی زیبا و ادیبانه به بیان مقصود خود بپردازد. اولین مدرسۀ منوجان حتی قبل از کهنوج و در سال ۱۳۱۸ به همت و پیگیری میرزامحمد و در منزل خود وی، در یک کپر شروع به کار کرده است و تنها معلم این مدرسه با نامه‌نگاری و پیگیری میرزامحمد به منوجان آمده و شروع به کار کرده است. نامه‌های متعددی موجود است که وی در اواخر دهۀ بیست با شرح و تفصیل به نبود امکانات بهداشتی اشاره کرده و از استانداری درخواست می‌کند که برای کاهش برخی بیماری‌ها در منوجان به تأمین آب آشامیدنی سالم اقدام کند، کاری که بعدها در آغاز دهۀ پنجاه و حدود بیست سال بعد از مرگ او به ثمر رسید. میرزامحمد که از میان همین مردم ساده‌دل و روستایی برخاسته و از جنس خودشان بود، هرگز حتی لباسی غیر از لباس آنان نمی‌پوشید و به همین دلیل تشخیص وی از سایر مردم برای تازه‌واردان امری دشوار بود. حکایت می‌کنند وقتی یکی از رجال سیاسی-نظامی استان برای بازدید به منوجان می‌آید و در برابر برخورد و خوش‌قریحگی میرزامحمد -که برای خوش‌آمدگویی وی استقبال‌نامه‌ای قرائت می‌کند- قرار می‌گیرد، از وی می‌پرسد که این سواد و قریحه را از کجا فرا گرفته، پاسخ میرزامحمد این بوده که من جزئی از این مردم و از جنس همین روستاییان هستم و سوادم را در میان همین مردم کسب کرده‌ام. در دورۀ او به‌جرئت می‌توان گفت آمار جرم و جنایت در منوجان به حداقل رسیده بود و بعضی جرائم سبک‌تر مثل دزدی‌های کوچک را خود رأساً رسیدگی می‌کرد. سرانجام میرزامحمد در سوم مهرماه سال ۱۳۳۸ و در سن ۶۶ سالگی به ضرب گلولۀ یکی از اشرار به قتل رسید. بر سنگ قبرش نوشته‌اند:

افـــــسوس کـــــه مـردمـان دانــــــا رفتند

شیرین‌سخنان مجلس‌آرا رفتند

آنان که دو صد سخن به یک زبان می‌گفتند

آیا چه شنیدند که خاموش شدند

علی‌اکبر جنگجو

علی‌اکبر محبی، مشهور به «جنگجو» یکی از شخصیت‌های ماندگار دوران معاصر است. وی در دورۀ رضاشاه در نودژ زندگی می‌کرد و از نظر فرهنگی و به‌خصوص مذهبی، شخصیتی مهم و تأثیرگذار به شمار می‌رفت؛ چراکه در یکی از مکتب‌خانه‌های نودژ - نجف کوچک- درس خوانده و از ذوق و سواد ادبی نسبی هم برخوردار بود، شعر می‌سرود، مرثیه‌سرایی می‌کرد و نوحه می‌خواند، دستی هم در هنر مجسمه‌سازی داشت. او در ماه‌های محرم، بانی برگزاری مراسم تعزیه‌خوانی در نودژ بود و اکثر اشعار تعزیه را هم خودش می‌سرود. وی در هنگام کشف حجاب در سال ۱۳۱۳ شمسی علناً به تبلیغ علیه رضاخان پرداخت و با سرودن برخی اشعار حماسی و سیاسی، ظلم و جور رضاخان را نشانه رفت و به همین دلیل مورد غضب حکام و مأمورین رژیم قرار گرفت. وقتی که فرمان دستگیری‌اش را صادر کردند، مجبور شد که فراری شود. سرانجام در یک درگیری سخت در منتهی‌الیه جنوب‌شرقی منوجان، در کوه و محلی که هم‌اکنون به «اسپید جنگجا» معروف است، به شدت زخمی شدو به قتل رسید. وقتی زخمی و دستگیر شد، سربازان او را به دوش گرفتند تا از کوه پایین آورند؛ او در همین حال نزار و در حالی که به شدت خونریزی می‌کرد، به نظامیان گفت «آن‌وقت که تفنگ به دوش داشتم من بر شما غالب بودم و الان که گلولۀ شما مرا از پای درآورده باز هم من بر شما سوارم».

نقل شده است که شخصی به نام مشهدی حاتم احمدی، از طایفۀ لرهای قلعه‌گنج، استادِ علی‌اکبر محبی (جنگجو) بوده است. بنا به روایتی، وی که اولین مکتب‌دار منطقۀ قلعه‌گنج نیز بوده، هنر مجسمه‌سازی را به جنگجو یاد داده است.

سال‌ها بعد از کشته شدن جنگجو، دُرک نوازنده، شعری حماسی را از سرگذشت علی‌اکبر محبی (جنگجو) با چنگش می‌نواخت که بسیار مورد توجه مردم قرار می‌گرفت. این شعر، داستان جنگجو را به‌عنوان یکی از اسطوره‌های دوران معاصر همچنان حفظ کرده است.

در زیر نمونه‌هایی از اشعار جنگجو آمده است:

مرا خاک بر سر به جای کله رضا شاه قلدر باشدم پادشه

مشورت کردم به عقل گفتم: ای جنگجو

همچو یاغی‌ها مشو بی‌غیرت و بی‌ننگ و عار

دوما یک مشورت کردم با قرآن مجید

با کلام‌الله حق بنمودمی بس استغفار

آیتی آمد که لاتلقو بایدیکم بدی

زین سبب ما را نباشد با نظامی هیچ کار

در زمان شاه های با عدالت کی بدی

در زمان شاهی شه پهلوی شد آشکار

•••

ای نظامی‌ها نمایم جنگ تا دارم نفس

جنگ سازم تا که دارم من فشنگ اندر قطار

حکم شاهنشاهتان اجرا نشد زنها شوند کشف حجاب

یا که زنها با مردها گیرند در یکجا قرار

در زمان شاه‌های با عدالت کی بدی کشف حجاب

در زمان شاهی شه پهلوی شد آشکار

بچه خوک است خوک بچه شیر است شیر

بچه گرگ است گرگ بچه مار است مار

گر که حنظل سبز بنماید به جوف نیشکر

آبیارش گر بود جبریل تلخ آرد شمار

•••

ای نظامی‌های شوم لعین نابکار

از چه سازید این‌قدر بد فطرتی در رودبار

هر کسی خوردی فریب و آمدی در پیشتان

زود می‌گیرید و نعششمی‌کشید از کین به دار

نام من باشد علی اکبر دلیر و جنگجو

دشمنم من بر نظامی‌های دون نابکار

گر نظامی چون کبوتر در هوا اطراق کرد

آورم در زیر آن را با فشنگ نمره دار

نعره مرکبدرم در جنگ چون گردد بلند

می‌کشد از کله بدخواه بی ایمان دمار....

یوسف آزادی

یوسف آزادی معروف به «کَلَی‌سُف»(کربلایی یوسف) یکی از شخصیت‌های ماندگار دوران معاصر منوجان است که به خاطر جوانمردی و رشادتی که در مقابل مأموران دولت وقت(رضاشاه) از خود نشان داد، معروف شد. داستان و سرگذشت کلی‌سف که بزرگ طایفۀ آزادی‌های شیب‌کوه و سرراس منوجان محسوب می‌شد، به دهۀ آغازین قرن حاضر مربوط می‌شود. ماجرا از این قرار بوده است که قشون وکیل‌مراد از طرف دولت مرکزی برای گرفتن مالیات از مردم منوجان به منطقه عزیمت می‌کنند. این قشون هنگام مراجعه به منطقۀ شیب‌کوه و سرراس با مقاومت مردم طایفۀ آزادی مواجه می‌شوند که حاضر به پرداخت مالیات نبوده‌اند. به تصمیم وکیل‌مراد و به دلیل این تمرد و نیز نپرداختن مالیات، تعدادی از زنان و دختران محل را زنجیر کرده و به اسیری یا به اصطلاح محلی، بندگی می‌برند. کلی‌سف که در زمان وقوع این اتفاق در محل حضور نداشته، بعد از این‌که خبردار می‌شود، فردی را مأمور می‌کند که به میرزامحمدآباد دوراندیش، کلانتر و نمایندۀ دولت مراجعه کرده و از وی برای آزاد کردن زنان اسیر، مدد جوید؛ وگرنه راه بر وکیل‌مراد می‌بندد و او را به هلاکت می‌رساند. میرزامحمد بی‌اعتنایی می‌کند و به پیک کلی‌سف هم توصیه می‌کند که به وی بگوید با دولتی‌ها در نیفتد که عواقب وخیمی به دنبال دارد و در فکر پرداخت مالیات باشد تا اسیران آزاد شوند. کلی‌سف بعد از این‌که از کمک میرزامحمد ناامید می‌شود، تصمیم می‌گیرد که خود رأساً اقدام کند. لذا در جایی از مسیر منوجان-کهنوج راه بر وکیل‌مراد و قشونش می‌بندد و طی یک جنگ نابرابر و در کمال ناباوری، قشون دولتی را شکست داده و وکیل‌مراد را می‌کشد و اسیران را آزاد می‌کند. این رادمردی کلی‌سف در قلب و ذهن مردم باقی می‌ماند. چند سال بعد(۱۳۱۷) کلی‌سف در مسیر رودان و در تله‌ای که مهیم‌خان برای او چیده بود، به شکل ناجوانمردانه‌ای به قتل می‌رسد.

عبدالحسین کامران

این ترانه در جنوب کرمان اجرا می‌شود به همراهی سازهایی مانند چنگ،یروتی،چنگ قطی و تمپک

دوستان دنیا نباشد پایدار دل نبندد هیچ‌کس بر روزگار

نام من عبدالحسین کامران در رَمشک و مارز بودم حکمران

جنگ‌ها کردم با دولت بسی هیچ‌کس نکرد مثل من گردنکشی

ملک من بوده در این کوهسار در جمله عالم بوده نامم انتشار

مرغ را اندر هوا آرم به زیر قلب دشمن را دریدم من به تیر

در جهان بسیار مردی کرده‌ام با دلیران هم نبردی داده‌ام

بر من بگذشت ایام خوشی کس نکرده همچو من گردن‌کشی

خرج من بسیار بوده در محل هم بسا داده فقیر و میهمان

آمدم من در بیابان این سفر گویا گردیده عمرم مختصر

بوده‌ام تنها در این ملک غریب گوئیا گردیده این خاکم نصیب

دارم از نسلم دو فرزند رشید بوده حیدر مثل اون دو هم عزیز

جانشینم بوده نادر در محل بستگانم را چون بگیری در بغل

بر محمد می‌رسانم من سلام خدمت نادر نمایی تا مدام

جملگی باشید به دوستی دستگیر گر محبت می‌کنی دستش بگیر

ریتم اجرایی این ترانه پنج‌ضربی است .

تاج‌محمد

منوجان در زمان زمامداری میرزامحمد دوراندیش(۱۳۳۸-۱۳۱۰) یکی از امن‌ترین دوران‌های خود را سپری کرده است. برای نمونه رودان، کهنوج و قلعه‌گنج، به‌عنوان مناطق هم‌جوار منوجان، در این دوره به اندازۀ منوجان از امنیت برخوردار نبوده‌اند و این همه به‌خاطر سیاست‌های بازدارندۀ خاصی بوده است که میرزامحمد با همکاری مردم محلی به کار می‌گرفته. یکی از این کارها که میرزامحمد برای برقراری و ثبات امنیت در منوجان انجام داده، تشکیل یک نیروی مسلح بومی متشکل از جوانان علاقه‌مند، جنگجو و شجاع برای مبارزه با اشرار و یاغیان بوده است. سیاست وی چنین بود که عموماً افراد این گروه را از طوایف متعدد و متنوع انتخاب می‌کرد. در زمان لزوم این نیرو با همکاری ژاندارمری به قلع و قمع یاغیان و دزدان و گردن‌کشان مبادرت می‌کرد. حضور و پشت‌گرمی این نیرو باعث می‌شد که یاغیان مختلف، از جمله بلوچ‌ها که منوجان محل گذرشان بود، در منوجان کم‌تر به دزدی و یاغی‌گری اقدام کنند. در یکی از این دوران‌ها فرماندۀ منصوب این نیروی محلی، فردی بود به نام تاج‌محمد شهرالهی که در تیراندازی، رشادت و دلیری و حتی از نظر جثه و تنومندی، معروف بود. یکی از نبردهای معروف تاج‌محمد نبردی بود که وی با یکی از یاغیان به نام دادمحمد حمیدی(از اشرار و یاغیان) در منطقۀ کَلچاک در منتهی‌الیه جنوب‌شرقی منوجان انجام داد. بنا به روایات، دادمحمد حمیدی بعد از غارت یکی از ایلات سرحد، دلفارد، به همراه خدم و حشم و اموال غارت‌شده و بردگان گرفته‌شده(ازجمله دو دختر خردسال) از طریق منوجان عازم بشاگرد بوده است. از گروهان کهنوج به ژاندارمری منوجان بیسیم می‌زنند و ضمن اطلاع‌رسانی ماجرا از فرماندۀ پاسگاه می‌خواهند که با همکاری نیروی مسلح بومی میرزامحمد، در مسیر این گروه یاغیان کمین بگذارند. وقتی خبر آن به میرزامحمد می‌رسد، گروه محلی خودش را به فرماندهی تاج‌محمد می‌فرستد تا به همراه ژاندارمری، راه آنان را سد کرده و اموال و اسرا را آزاد کنند. بعد از این‌که دادمحمد حمیدی متوجه می‌شود که کمین گذاشته‌اند، از درِ مذاکره برمی‌آید و می‌گوید که من این اموال را از منوجان غارت نکرده‌ام. اما تاج‌محمد با استناد به این‌که در اصل موضوع فرقی نمی‌کند، با آن‌ها می‌جنگد. در این نبرد سه تن از اشرار کشته و دادمحمد حمیدی فرار می‌کند؛ پس از آن اسرا و اموال، آزاد و به صاحبان‌شان بازگردانده می‌شوند. شرح این ماجرا که سینه‌به‌سینه در تاریخ این سرزمین نقل شده به‌صورت شعری توسط دُرک چنگی هم نقل می‌شود که فرازهایی از شعر چنین است:

حمیدی بکرد غارت ایل سرحد گزارش دادند میرزا محمد

بخواست او تاج محمد بن حاجی که خلق و رسولش از تو راضی

سر راه بگیر بر آن جوانمرد تو نگذاری برد اموال بشاگرد

روان کردم به فرمان تو دهدار نماید جنگ با این قوم اشرار

به کلچاک کرده او جنگ بر پا برادرزادۀ میردوست عیسی

اول صبح تا هنگام پسین به تنهایی نموده جنگِ سنگین

ز بس جنگ و کوشش می‌نمودی شکست افتاد بر لشکر حمیدی

پراکنده شد لشکر به جایی صدا کرد ای رفیقان بیایید

ببست اش قطار موزری را بسی اشرار رفت از دار دنیا

آخرین نبرد تاج‌محمد با اشرار نبردی بود که در منطقۀ گردن کَرَم، محلی در منتهی‌الیه جنوب‌غربی منوجان صورت گرفت. از قرار معلوم این بار یکی از سالارهای مارزی به نام شهقلی کامران برای غارت به منوجان آمده بود که تاج‌محمد به همراه نیروهای خودش به تعقیب وی می‌رود و در نبردی سخت از ناحیۀ سینه تیر می‌خورد و چند روز بعد در منزل میرزامحمد از شدت جراحات می‌میرد.

گیسه‌گل

ترانۀ «گیسه‌گل» داستان کسی است که متوجه دزدانی می‌شود که برای دزدیدن گله آمده‌اند و او که نمی‌تواند مردم را به کمک فریاد، خبر کند، از طریق نِی زدن، گیسه‌گل را متوجه می‌کند و گیسه‌گل بقیۀ مردم را آگاه می‌کند:

قوچای رنگی گیسه‌گل

آغل سنگین گیسه‌گل

بابا خبر کن گیسه‌گل

خرجین پلر کن گیسه‌گل

راه نگاره گیسه‌گل

سیصد سواره گیسه‌گل

احمد یزدان پناه( دیلمقانی)

وی فرزند حاج نظرعلی کرمانی بود.او ثروتمند،خیّر ، کارآفرین و بسیار خوشنام بود و ثروت حاصل از تجارت فرش را صرف آبادانی روستاهای کرمان کرد.در سال ۱۳۲۲ تعدادی از رقیبان حسدورز او افرادی را مأمور کمین کردن در مسیر تردد وی و کشتن او می‌کنند.بعد از قتل ایشان ترانه‌های زیادی در نقاط مختلف استان در وصف کارهای مثبت وی و در رثای قتل ناجوانمردانه‌اش سروده و خوانده می‌شود.هنوز تعدادی از این قطعات چه به‌صورت آوازی و چه با ریتم مشخص در استان کرمان اجرا می‌شود.

شَیر

سروده‌های رزمی و روایی که در ستایش فرمانروایان محلی یا قهرمان‌های نبردهای قومی گفته شده؛ این اشعار به زبان‌های رودباری، بلوچی و فارسی سروده شده‌اند.به نوازندگان چنگ که این اشعار را در شب‌نشینی‌ها به طرزی حماسی می‌خوانند پهلوان و چنگی گفته می‌شود.

منابع:

- تاریخ بافت، هوشمند اسفندیارپور

- مینوجهان، علیرضا دوراندیش

- نگاهی به موسیقی نواحی کرمان، سیدفواد توحیدی

***

عکس: علیشاه جوشن‌پور، حماسی‌خوان و حسین نظری، نوازنده چنگ (قیچک) - منوجان- کرمان

تناسب موسـیقی متال و کلام حماسی

عبدی اوحدی
عبدی اوحدی

تناسب موسـیقی متال و کلام حماسی

یادداشت

از سال‌های ابتدایی پیدایش موسیقی متال، استفاده از موضوعات حماسی و ساختن قطعاتی با محوریت کلامی مبتنی بر داستان‌های قهرمانان حماسه‌های کهن، از رایج‌ترین و پرطرفدارترین موضوعات مورد استفاده توسط هنرمندان فعال در این سبک موسیقی بوده است. این رویکرد تا به امروز نیز ادامه داشته و به‌عنوان یکی از موضوعات اصلی بکار برده شده توسط هنرمندان برجستۀ این سبک ایفای نقش می‌کند. از اساطیر تکرار نشدنی، گروه Led Zeppelin و داستان‌سرایان خستگی‌ناپذیر، گروه Iron Maiden و محبوب دل همۀ ستاره‌های متال، گروه Venom گرفته تا فرزندان خلف فلز و آتش، گروه Manowar و هیولاهای تکنیک و توانایی، گروه Symphony X، جملگی موضوعات حماسی را در کلام آثار خود به کار برده‌اند.

حال این سؤال مطرح می‌گردد که چه المان‌هایی باعث می‌شود تا موسیقی متال و کلام حماسی، در کنار یکدیگر قرار گرفته و یکدیگر را به‌خوبی پوشش دهند؟

نخستین المان مؤثر در این پروسه، سازبندی موسیقی متال است که به‌طور استاندارد و روتین متشکل از سازهای درامز، گیتار الکتریک و گیتار بیس می‌باشد. این سازبندی، در موسیقی‌های تولید شده در این سبک، حجم و قدرتی منحصربه‌فرد را ایجاد می‌کند. کوبندگی مثال‌زدنی درامز، طنین صدایی زمخت و دارای کشش (Sustain) گیتار الکتریک و همچنین حجم حاصله از حضور گیتار بیس، این صدادهی قدرتمند را پدید می‌آورد. این دقیقاً همان صدایی است که درخور کلام پرطمطراق و شکوهمند حماسه است، پابه‌پای آن جولان می‌دهد و در مقام مرکبی شایسته برای کلام شکیل حماسی عمل می‌کند.

المان مؤثر دیگری که موسیقی متال و کلام حماسی را به‌خوبی به یکدیگر پیوند می‌دهد، خارج شدن قطعات تولید شده در موسیقی متال از دوقطبی رایج ماژور و مینور در موسیقی غربی است. رفتن به سراغ مدهایی همچون «فریژین» که مد سوم گام ماژور است و همچنین استفاده از مد «فریژین دامینانت» که مد پنجم گام «هارمونیک مینور» محسوب می‌شود، باعث ایجاد فضایی سنگین و حماسی و کمتر شنیده شده در موسیقی روزمره می‌شود. این موضوع موجب آن شده تا موسیقی متال، از لحاظ احساس و ملودی پردازی نیز، هم سو با کلام حماسی باشد و بر شکوه آن دامن بزند. باید این نکته را افزود که این به معنای کنار گذاشتن کامل گام‌های ماژور و مینور توسط این هنرمندان نبوده و آن‌ها به فراخور نیاز فضایی، برای به وجود آوردن حس پیروزی به سراغ گام ماژور و برای به وجود آوردن فضاهای تاریک و سوگواری، به سراغ گام مینور نیز می‌روند.

المان دیگری که توازن میان متال و حماسه را تقویت می‌کند، اتفاقات جالب‌توجهی است که در هارمونی متال اتفاق می‌افتد. به‌عنوان مثال «پاورکورد» در موسیقی متال نقش کلیدی‌ای را ایفا کرده و جز جدایی‌ناپذیر هارمونی متال محسوب می‌شود، حال آنکه در «پاورکورد» استفادۀ افراطی از پنجم‌ها و اکتاوهای موازی در حال وقوع است. اتفاقی که شاید از دیدگاه تئوری موسیقی کلاسیک چندان رایج و مطلوب نبوده و از آن پرهیز شود، اما همین اصطلاحاً خطای هارمونیک، قدرت و شکوه موسیقی متال را دو چندان می‌کند و به دلیل همین رویکرد در هورمونی است که می‌توان تنها با وجود دو گیتار الکتریک، صدایی حجیم و پرشور را تولید کرد.

نکتۀ قابل‌تأمل دیگر در لایۀ هارمونی، به‌واسطۀ استفاده از گامی نظیر «فریژین» پدید می‌آید. این گام دارای فاصلۀ دوم کوچک است. فاصلۀ بسیار پرتنشی که حل آن بر روی درجۀ تونیک، جزئی پرکاربرد در ملودی‌ها بوده و همچنین فضای مناسبی برای استفاده از کادانس فریژین (bII - i) را پدید می‌آورد.

در پایان، این نکته قابل‌ذکر است که موسیقی متال، با رویکردی به دور از تعصب و انعطافی مثال‌زدنی، در طی سالیان دور و نزدیک، توانسته است تا هم در فرم و هم در محتوا، گونه‌های مختلف سبکی و کلامی را در خود بگنجاند و بی‌شک یکی از برجسته‌ترین آن‌ها کلام حماسی است.

کیــــــــــــــــش به چند صدا کـــــــــــــــرمانی خواند نگاهی به کارگاه موسیقی هنرمند کرمانی در جزیره کیش

سید فؤاد توحیدی
سید فؤاد توحیدی
کیــــــــــــــــش به چند صدا کـــــــــــــــرمانی خواند   نگاهی به کارگاه موسیقی هنرمند کرمانی در جزیره کیش

کارگاه مبانی موسیقی کرال آکاپلا پلی فنیک (آواز گروهی چندصدایی) در کیش توسط مسعود نکوئی برگزار شد و با استقبال بی‌نظیر کیشوندان مواجه شد و به آماده‌سازی دو اثر اجرایی برای اجراهای مشترک گروه آوازی مهر وطن و گروه کیش مهر انجامید.

جزیره زیبای کیش که همواره به‌عنوان یکی از دیدنی‌ترین مناطق و مراکز گردشگری ایران شناخته شده است در روزهای بیست و هفتم و بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۹ شاهد برگزاری این کارگاه با حضور بیش از ۴۰ نفر از اعضای گروه کر کیش مهر و علاقمندان آواز در سالن خوارزمی مرکز همایش‌های بین‌المللی کیش بود. این برنامه دو روزه ابتدا با بیان مبانی آواز جهانی و مبانی سلفژ آغاز گردید و سپس آثار کرال مورد بررسی و تمرین قرار گرفت. شیوه خلاقانه تدریس در این کارگاه موجب شد تا در عین تعجب در پایان روز دوم دو اثر به حد قابل قبول اجرایی برسد و این آوازها با حرکات فرم و آواهای کار و زندگی همراه شد. دو اثر «چه خوشَ» و «آزادی» با شیوه مدرس این کارگاه به‌گونه‌ای تمرین شد که در روز دوم به‌صورت چند صدا به اجرا درآمد. نتیجه این کارگاه به حدی رضایت‌بخش بود که شرکت‌کنندگان از نتیجه کار خود متحیر بودند. به نظر می‌رسد شیوه‌های نوین برگزاری کارگاه‌های این‌چنینی توسط مدرسان باتجربه می‌تواند ساختار موسیقی علمی را در کیش بهبود بخشد و شور و نشاط و روحیه اجرای هنری آثار جدی را تقویت نماید.

در بخش سوم این کارگاه، دانشجویان پزشکی کشورهای مختلف دانشگاه تهران نیز حضور یافتند و در کاررفتارها مشارکت نمودند و مقرر شد گروه کر دانشجویان بخش بین‌الملل دانشگاه تهران کیش نیز توسط مسعود نکوئی راه‌اندازی و فعال شود.

در پایان این کارگاه دو روزه آقای دکتر پور علی معاون فرهنگی منطقه آزاد کیش در جلسه حضور یافت و از مسعود نکوئی و فعالیت گروه تقدیر نمود و اظهار امیدواری کرد که د ر آینده نزدیک شاهد اجراهای برنامه‌ریزی شده مشترک گروه مهروطن و گروه کر کیش باشیم.

این برنامه به همت آقای حمید هادی هنرمند کیشوند، مدیر اجرایی کارگاه‌های موسیقی کیش و به‌عنوان نخستین کارگاه موسیقی سال ۹۹ هماهنگ و برگزار شد.

***

عکس: سید فؤاد توحیدی