بنیان نمایش بر نگاه اساطیری اسطوره و زیست ادبی

سکینه عرب‌نژاد
سکینه عرب‌نژاد

دبیر بخش تئاتر

بنیان نمایش بر نگاه اساطیری اسطوره و زیست ادبی

«اسطوره» در فرهنگ معین به معنای افسانه، قصه و سخن پریشان آورده شده، این معنای لغوی البته بیان‌کننده مفاهیم و روایتی نیست که پشت این واژه نهفته است. مفاهیمی که در طول تاریخ اسطوره تغییر و تحول را نیز به خود دیده، چرا که اسطوره تجلی روح انسانی و حقایق بشری است و انسان متناسب با زمانه خود اسطوره را تغییر داده و یا اسطوره‌سازی می‌کند. میرچا الیاده درباره اسطوره می‌گوید: «از لحاظی، هر اسطوره، مربوط به آفرینش کیهان و حاکی از آن است، زیرا هر اسطوره، پیدایش موقعیت نوینی در کیهان یا واقعه‌ای اصلی و اولی را حکایت می‌کند... هر اسطوره، مستقل از سرشتی که دارد، گویای واقعه‌ای است که در ازل، روی داده است و بدین‌جهت، پیشینه و سابقه‌ی نمونه‌ای برای همه اعمال و موقعیت‌هایی به شمار می‌رود که بعداً آن واقعه را تکرار می‌کنند. هر آیین که آدمی‌ برپا می‌دارد و هر عمل منطقی و معنی‌دار که انجام می‌دهد، تکرار سرمشق و مثالی اساطیری است. در چشم‌انداز ذهنیت امروز، اسطوره، «تاریخ» را فسخ و ملغی می‌کند؛ اما باید توجه داشت که غالب اساطیر، بدین‌جهت که گویای وقایعی هستند که در ازلی روی داده است، خود، تاریخ نمونه جماعتی که آن وقایع را حفظ کرده و نیز تاریخ نمونه‌ جهان زیست آن جماعت، به شمار می‌روند... البته با قید این ملاحظه که منظور، «تاریخ» به معنای جدید واژه- یعنی حوادث برگشت‌‎ناپذیر و غیرقابل تکرار- نیست، بلکه تاریخی نمونه است که ممکن است تکرار شود و معنی و ارزشش، در همین تکرار است.»

می‌توان گفت که بنیان ادبیات هر ملت، اساطیر آن ملت هستند. اساطیری که در روند تاریخی خود و در زیست ادبی به حماسه‌های ملی و میهنی تحول یافته‌اند و انسجام بخش هویت ملی بوده‌اند. قهرمان این حماسه‌ها، انسانی آرمانی است که در چارچوب قواعد روزمره، منطقی و ذهنی بشر زمینی قرار نمی‌گیرد؛ بنابراین اسطوره و حماسه پیوندی جدانشدنی دارند. میرچا الیاده می‌گوید: «اسطوره ممکن است تنزل یافته، به‌صورت افسانۀ حماسی و منظومۀ حماسی مردم‌پسند، یا رمان درآید و یا به شکل اعتبار باخته خرافه و عادیات مستمر و دلتنگی و حسرت و غیره باقی ماند، اما در هرحال، ساختار و برد و تأثیرش از دست نمی‌رود.» حماسه بیان‌کننده آرمان‌های ملت‌ها و آیینه آمال آن‌هاست. حماسه معجونی از خیال و حقیقت، تاریخ و اساطیر است. حماسه‌ها به‌صورت شفاهی و سینه‌به‌سینه نقل شده‌اند و به اقتضای زمانه در آن‌ها تغییراتی ایجاد شده و مکتوب شده‌اند.

می‌توان گفت که بنیان نمایش در تمام دنیا بر اسطوره و نگاه اساطیری ساخته شده؛ از یونان و هند و ژاپن و تئاتر بالی گرفته تا حتی تئاتر اروپا در قرون وسطی و نمایش‌های مذهبی اسپانیا که نمایش‌دهنده اساطیر و یا تفسیر آن‌ها هستند. در ایران نیز «یادگار زریران» و آیین «سوگ سیاوش» بر پایه و نگاهی اسطوره‌ای بنا شده‌اند و هم‌چنین تعزیه که تنها نمایش سنتی به‌جامانده از آیین‌های ایرانی است نیز در دسته‌بندی نمایش‌هایی با نگاه اسطوره‌ای جای دارد. هر چند از هگل به بعد و با گسترش سیطره تاریخ، اسطوره از متن به حاشیه رانده شد، اما با ظهور رمانتیک‌های آلمانی دوباره به میان آمد و آن‌ها توانستند میان اسطوره و تاریخ سازش و مناسبات جدیدی ایجاد کنند. طوری که تاریخ خود اسطوره‌سازی می‌کند. این نگاه را می‌توان در پژوهش رولان بارت در اساطیر نو در جهان امروز دید.

بنابراین می‌توان گفت که تئاتر با تمام تغییراتش در طول تاریخ، همچنان صبغه‌ای اساطیری دارد- یا می‌تواند داشته باشد و هر بار با نگاهی تازه به اسطوره‌ها مسائل ابدی و جاودانی بشر را به نمایش می‌گذارد. نمایش اساطیر در تئاتر هیچ‌گاه متوقف نشده و نمی‌شود، بلکه تفسیر و تعبیر آن‌ها تغییر می‌کند، نو می‌شوند و جامه عوض می‌کنند.

***

عکس: نمایش «اژدهاک»- کارگردان: رهام بحیرایی - عکس: رسول شجاعی

اســطوره جدال بین خیر و شر

سید حمید سجادی
سید حمید سجادی

بازیگر و کارگردان تئاتر

هیچ فکر کرده‌اید چرا ما بعد از گذشت سال‌ها، همچنان از فیلم‌های جکی چان، آرنولد و... خوشمان می‌آید و اگر جایی به‌صورت ناگهانی یکی از این فیلم‌ها در حال پخش باشد، چشم از آن برنمی‌داریم؟ یا چرا همچنان جنگ‌های رستم در شاهنامه برای ما از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است؟ اگر روایت کسرایی یا بیضایی از آرش را بارها و بارها گوش بدهید، باز هم زمانی که آرش در حال پرتاب تیر می‌باشد، شما حس و حال خاصی پیدا می‌کنید. هنوز هم ما از میتی‌کومان لذت می‌بریم، از رابین‌هود، از زورو و... . نسل‌های بعد از ما هم حالا سرآمدانی برای خودشان دارند: بن تن، مرد عنکبوتی، جوکر و و و.

شاید بگویید این تمایل ما به دیدن ابرقدرت‌ها حاصل غلیان حس نوستالوژیک است، بله برای کاراکترهای قدیمی می‌تواند این مطلب درست باشد، اما زمانی بحث بر سر فیلم‌ها و آثار هنری جدیدتر می‌رسد، راه بحث در مورد نوستالژی‌ها بسته می‌شود. پس چه چیزی باعث می‌شود، جامعه دوباره و دوباره به ابرقدرت‌های قدیم و جدید رو بیاورد؟

برگردیم به سال‌های خیلی دور، چرا مردمان هر کوی و برزن، داستان‌های حماسی داشته‌اند؟ اسطوره‌های قدرتمند حماسی در زمان‌های قدیم، از چه رو شکل می‌گرفتند؟

در نگاه اول شما می‌توانید پاسخ تمام سؤال‌های مطرح شده را با سرگرمی بدهید. اما آیا سرگرمی جوابی کامل است؟ به نظرتان اگر بگوییم هر جامعه‌ای برای پویایی بیشتر نیاز به اسطوره دارد، بیراه گفته‌ایم؟ در بطن ماجراهای حماسی با جدال خیر و شر روبه‌رو هستیم. این الگو هم برای اسطوره‌های با قدمت زیاد صدق می‌کند، هم برای اسطوره‌های جدید. هرچند با گذشت زمان شیوه‌های مختلفی برای بیان اسطوره‌ای به وجود آمده، اما در بطن همۀ آن‌ها یک چیز مشترک است: جدال خیر و شر.

حالا فرض بگیریم در جامعه‌ای هنوز نخبگان هنری به اهمیت داستان‌های حماسی و اسطوره‌های قدیم و جدید پی نبرده‌اند. این فقدان عدم داستان‌ها و اسطوره‌ها چه تأثیری روی جامعه خواهد گذاشت؟ شاید تا به حال فرض شما بر این بوده که اسطوره‌ها همیشه ریشه در گذشته و قدمت و فرهنگ‌عامه دارند و مخالف باشید که اسطوره‌ها می‌توانند ساختۀ ذهن یک نویسنده باشند. اما باید خدمتتان عرض کنم آن‌ها که به اهمیت اسطوره در سطح جامعه آگاه شده‌اند، دست به تولید اسطوره‌های جدید زده‌اند و به همین منوال هر ساله برای ساخت و تولید آثار از این دست پول‌ها که سرمایه‌گذاری می‌کنند.

برگردیم به اصل مطلب: اسطوره‌ها و داستان‌های حماسی چه تأثیری بر جوامع دارند؟ خیلی از سیاست‌مداران از تأثیر شگرف این موضوع برای انتقال ایدئولوژی‌های مذهبی یا انقلابی خودشان استفاده می‌کنند. اما همین سیاست‌مداران اگر همگام با جامعه ایدئولوژی‌هایشان به‌روز نباشد، اسطوره‌های ساخته شده پس از چندین و چند سال، تأثیر عکس خواهند داشت.

به نظرم یکی از وجه‌های تأثیر اسطوره‌ها، تعریف اخلاقیات است. وقتی جامعه‌ای سال‌ها و سال‌ها از فقدان اسطوره‌ها رنج ببرد، کم‌کم رد و خط اخلاقیات از آن جامعه محو خواهد شد. اگر فسادی صورت بگیرد، برای جامعه بی‌اهمیت خواهد بود. اگر تجاوزی باشد، جامعه چندان به آن عکس‌العملی نشان نخواهد داد. اگر جان کسی در خطر باشد... . حتی دیده شده اگر کسی به اصول اخلاقی نیز پایبند باشد، همین جامعه آن را طرد خواهد کرد. چیزی غمگین‌تر از این وجود دارد؟

تئاتر نیازمند تفـــسیر امروزینِ اسطوره‌هاست

فرهاد باغینی پور
فرهاد باغینی پور

بازیگر، کارگردان و مدرس تئاتر

تئاتر نیازمند تفـــسیر امروزینِ اسطوره‌هاست

همه در درونشان یک شخصیت اسطوره‌ای دارند، اما نمی‌دانند!

***

غور کردن در عالم اسطوره‌ها در هر تمدن که شکل گرفته باشند انسان را مشعوف و مجذوب خود می‌کند. به طوری که وقتی از آن عالم خارج می‌شوید و در جهان واقعی خود قرار می‌گیرید، همچنان تأثیرات و احساسات اسطوره با شماست. تلاش می‌کنید به مانند اسطوره فکر و رفتار کنید و به تقلید از او صحبت کنید و در ذهن خود آرزو می‌کنید که ای کاش من جای او بودم. اسطوره‌ها آن‌چنان شما را در خود می‌گیرند و پر می‌کنند که دیگر خیال بازگشت را از شما سلب می‌کنند، آن‌ها باعث غرورند. چراکه اساساً اسطوره‌ها به همین منظور توسط انسان‌ها ساخته می‌شوند تا پاسخ ناشناخته‌های هستی را بیابند، کارهایی بکنند که هیچ‌کس دیگری توانایی انجام آن را ندارد، رفتاری دارند که دیگران فقط می‌توانند به آن فکر کنند، اسطوره‌ها در اکثر موارد پیروزند و شکست برای آن‌ها مفهومی ندارد. این موارد و بسیاری دیگر، راز مانایی اسطوره‌هاست.

اسطوره عبارت است از بازگویی حادثه‌ای در باب شخصی که ورای اختیارات، امتیازات و توانایی مردم عادی است، اسطوره‌ها در همه جای جهان ساخته می‌شوند، اما بسته به تاریخ و جغرافیای خاص هر قوم، ملت و سطح پیشرفتشان تفاوت‌هایی با هم دارند. روشن است که اگر جایی مانند ایالات‌متحده صنعت سینمای پیشرفته‌تری داشته باشد، قهرمان‌های اسطوره‌ای بیشتری نیز بر پرده‌های سینما و صفحات تلویزیون به نمایش گذاشته می‌شوند. اساساً نگاه ما به هستی، جهان، جامعه و انسان به میزان زیادی از اسطوره‌هایمان تأثیر می‌پذیرد.

اسطوره بیشتر چکیده‌ای از تجربیات بشری است که در قالب یک روایت جمع شده است؛ بنابراین هم با واقعیت مرتبط است و هم در عین حال خود واقعیت نیست. وقتی روایت‌های جمشید یا مردوک یا زئوس را می‌خوانیم، مطمئناً کسی اعتقاد ندارد که به همین شکل وجود داشته‌اند، اما می‌توانیم در عین حال معتقد باشیم که ارتباطی با واقعیت تاریخی داشته‌اند. اسطوره چکیده تجربیات بشری است و برای این‌که بشر بتواند از آن استفاده کند و آن را انتقال دهد، آن را در قالب یک روایت جمع کرده است. از نظر بسیاری از اسطوره‌شناسان، اسطوره‌ها آیینه ذهن ما هستند و ذهن ما آیینه اسطوره‌ها است.

انسان در مواجهه با مرگ و در مواجهه با جهان یا پدیده‌های جهان، بایستی روایتی خلق می‌کرد که جایگاه و تکلیفش را با هستی روشن کند. این روایت همان اسطوره است که پر است از ترس‌ها، بیم‌ها و امیدهای بشر. در حقیقت اسطوره یک نظام فوق‌العاده نمادین مانند خواب و رویاست. اسطوره‌ها خواه ساخته زبان و ذهن باشند یا پاسخی به ترس‌ها، عاطفه‌ها و ناشناخته‌ها، مهم این است که مدام ساخته می‌شوند. در اینجا پرسشی پیش می‌آید که: آیا در جهان معاصر و مدرن امروزین هم اسطوره به وجود می‌آید و کارکرد دارد؟ یا اسطوره مربوط به دوران کهن انسان می‌باشد؟

قطعاً تا زمانی که انسان، جهان و هستی موجود باشند، اسطوره‌ها هم ساخته شده و وجود خواهند داشت؛ اما به شکلی نو و برخاسته از خواستی نو. بشر همواره در معرض ناتوانی‌ها و کمبودها قرار دارد. در هر عصر و زمانی، بشر برای حفظ امنیت روانی و یا به خطر افتادن امنیت روانی خویش اساطیر تازه به وجود می‌آورد. این اساطیر هم می‌توانند ما را تأمین کنند و هم می‌توانند امنیت روانی ما را تهدید کنند. دنیای امروز، دنیای قهرمانانی است که بی‌شمار خلق می‌شوند. نویسنده‌ای با ذهن خلاق، ابرانسانی خلق می‌کند که قادر است بشریت را از مشکلات روزمره‌ای که با آن درگیر است، برهاند. این قهرمان بر پرده سینما ظاهر می‌شود، سر از تلویزیون‌ها درمی‌آورد و دست‌آخر تصویرش روی تیشرت و جاکلیدی نقش می‌بندد.

اسطوره‌ و اسطوره‌سازی در زندگی ما در جریان است؛ اما چرا اسطوره می‌سازیم؟ و این اسطوره‌های ما چه ربطی به اسطوره‌های عهد باستان دارند؟ و اصلاً اسطوره‌ها از کجا وارد زندگی ما می‌شوند؟ کسانی اعتقاد دارند بعضی از بازیگران و ورزشکاران و آرتیست‌های دنیای امروز نزد مردم مقامی یافته‌اند که به جایگاه شخصیت‌های اسطوره‌ای پهلو می‌زند. همین که بعضی از آدم‌ها تلاش می‌کنند به این شخصیت‌ها نزدیک شوند، عاداتشان را تقلید کنند یا عکس‌هایشان را به در و دیوار بچسبانند، پیروان این تئوری را در عقیده خود راسخ‌تر می‌کند. تعدادی از شخصیت‌های داستانی و حتی واقعی دنیای امروز مقام نیمه اسطوره‌ای پیدا کرده‌اند. آن‌ها طرفدارانی یافته‌اند که متعصبانه از قهرمان خود دفاع می‌کنند، حتی بیشتر از دفاع او را تقدیس می‌کنند و ابداً نمی‌توانند امکان وجود ضعف‌های انسانی در وجود او را تاب بیاورند. به هر حال در روزگاری که همه چیز از نوعی تقلیل‌گرایی تبعیت می‌کند، عجیب نیست اگر کسی مرد عنکبوتی را جایگزین شخصیت‌های کوه المپ کند. در دنیای مدرن اسطوره داریم و فراوان هم داریم. از اوایل قرن بیستم به بعد، تقریباً همه اسطوره شناسان عقیده دارند که در دنیای معاصر اسطوره‌های قدیم مدام در هیئتی نو بازسازی و اسطوره‌های نو ساخته می‌شوند.

ما برای اینکه اسطوره‌ها را درست بشناسیم، امروزه علم اسطوره‌شناسی به وجود آمده است، آدم‌هایی که این کار را می‌کنند، انسان‌های بسیار عالمی هستند، «الیاده» که اسطوره‌شناس بزرگ دنیای ماست، ۵۰ سال در مورد قصه‌ها کار کرده است. اگر هرکسی بخواهد هر چیزی را که می‌خواند، اسطوره‌گون بداند، به جایی که ما را روشن کند، ما را خرافی بار می‌آورد، در واقع خرافات را به ذهن ما رسوخ می‌دهد. امروزه کارهایی که اسطوره‌شناس‌های بزرگ دنیا می‌کنند، روشن می‌کنند که چگونه یک آدمی اسطوره‌ می‌شود برای خاطر فلان کار، ولی آن کار همیشه متکی به یک منبع الهی بوده.

به بیان اسطوره شناسان، هنرمندان زنده نگه‌دارندگان اسطوره‌ها هستند و کارشان اسطوره‌ای کردن محیط‌زیست انسان و جهان است. در میان انواع هنرها قرابت اسطوره با ادبیات اعم از شعر و داستان از دیگر هنرها بیشتر است. هر دوی این عرصه‌ها نظام‌هایی نمادین هستند که از زبان به‌عنوان تنها مصالح کار خود بهره می‌گیرند. این نگاه که اسطوره‌ها، داستان‌هایی درباره دوره‌های کهن بشر هستند و دیگر کاربردی ندارند، نگاهی اشتباه است و اگر شاعران و نویسندگان و به طور کلی هنرمندان با اسطوره‌ها آشتی کنند، می‌توانند هنر و ادبیات ما را غنی‌تر کنند، چراکه اسطوره‌های خوب و بد مدام ساخته می‌شوند و ما گریز و گزیری از آن‌ها نداریم. این تصور هم که زمانی می‌اندیشیدند علم می‌تواند جایگزین اسطوره شود و اسطوره را در بایگانی تاریخ ثبت کند، تصوری اشتباه بود و درست از آب درنیامد. چون اسطوره‌ها مدام متولد و ساخته می‌شوند و در هنر و ادبیات تداوم دارند.باید نخست اسطوره‌ها را به‌درستی بشناسیم و به جای این همه اسطوره بدی که قدرتمندان می‌سازند، هنرمندان و ادیبان، اسطوره‌های خوب و مثبت را بازآفرینند.

سرانجام معلوم شد که ما همچنان به اسطوره نیاز داریم؛ اما چه نوع اسطوره‌ای؟ اسطوره‌هایی که به ما کمک کنند خود را نه با قبیله قومی، ملی یا ایدئولوژیک‌مان، بلکه با همه هم نوعانمان هم ذات کنیم. اسطوره‌هایی که به ما کمک کنند اهمیت همدردی را دریابیم؛ عنصری که در دنیای عقلانی و عمل‌گرای ما به قدر کافی بارور یا کارآمد نیست. اسطوره‌هایی که به ما کمک کنند نگرشی معنوی بیافرینیم، خود را فراتر از نیازهای فوری و زودگذر ببینیم و بتوانیم ارزشی متعالی را تجربه کنیم که منیت خودخواهانه ما را به چالش بکشد. اسطوره‌هایی که به ما کمک کنند بار دیگر به زمین همچون موجودیتی مقدس احترام بگذاریم و از بهره‌گیری صرف از آن به‌عنوان یک «منبع» پرهیز کنیم. اسطوره‌هایی که باعث شوند دوباره درون خود را بازنگری کنیم.

خواستم با ذکر نکاتی مهم و هرچند کوتاه که همواره ذهنم را در مورد اسطوره‌ها به خود مشغول کرده بود، تصویری از دغدغه‌مندی‌ام را ارائه نمایم. اختلافات مابین ادیبان و اسطوره شناسان بر سر مسائل اسطوره‌ای چه در ایران و چه در کشورهای دیگر بسیار زیاد است و نمی‌خواهم وارد اینگونه مباحث شوم که به موضوع ما خیلی مرتبط نمی‌شود. به هر روی وقتی به‌عنوان کارگردان تئاتر تصمیم به اجرای نمایشی اسطوره‌ای می‌گیرید با چالش‌های زیادی مواجه‌اید! چرا اینگونه نمایش‌ها را برای اجرا برگزیدید؟ بازیگرانش را از کجا می‌یابید؟ هزینه تهیه ملزومات اجرا از کجا تأمین می‌شود؟ آیا اینگونه نمایش‌ها مخاطبی هم دارد؟ آیا زبان اسطوره را کسی متوجه می‌شود و ... پاسخ به اینگونه پرسش‌ها در ابتدا سخت است اما فکر می‌کنم متأسفانه آنقدر مردم و به تبع آن هنرمندان رشته‌های مختلف هنری از جهان اسطوره‌ها فاصله گرفته‌اند که پرداختن به آن را کاری سخت می‌انگارند. ثانیاً برای قابل فهم کردن اسطوره برای مخاطب امروزین، احتیاج به تفسیر امروزین است. کاری که تا امروز محققین و هنرمندان ما بسیار ناچیز انجام داده‌اند. پرداختن به اسطوره وقتی مؤثر است که آن را تفسیر کنند. امروزه اسطوره‌ها را به ‌عنوان قصه یا داستان سرگرم‌کننده می‌بینند، اما اسطوره به‌عنوان قصه مؤثر نیست، در جهان دیگر اسطوره‌شناسی با تفسیر همراه است، اگر اسطوره‌ها را تفسیر کنیم و بدانیم که در ورای آن افسانه و قصه چه می‌خواهد بگوید، آن علم اسطوره‌شناسی است، ما آن علم را کمتر داریم؛ و ترجیح می‌دهیم در جهان تکنولوژیک امروزین سراغش نرویم.

اسطوره اژدهاک داستانی روشن دارد که فردوسی بزرگ آن را در شاهنامه نقل کرده است. داستانی است از شوریدن اژدهاک در برابر جمشید شاه برای برانداختن نظام طبقاتی ساخته او در جامعه. این نقل فردوسی است از این اتفاق؛ اما همانطور که قبلاً گفتیم تبدیل کردن این اسطوره به مفاهیم امروزین و تفسیر تازه از آن کاری است که بهرام بیضایی آن را انجام داده چراکه ایشان تعبیر دیگری از این اسطوره ارائه داده‌اند: از نگاه او، شیوه طبقه‌بندی کردن جامعه توسط پادشاهان باستان ایرانی ازجمله جمشید و فریدون در همه جای دنیا و در هر زمانه‌ای در سرزمین‌ها و جوامع مختلف وجود داشته است؛ و روایتش را اینگونه می‌آغازد.

داستان از جایی شروع می‌شود که اژدهاک در کوه دماوند، دربند است و به روایت سرنوشت تلخ خود می‌پردازد او خود را مرد دل‌پاکی معرفی می‌کند که فارغ از دغدغه‌های قدرت و جنگ، به همراه پدر مرزبان خود در مرزی از مرزهای روز و شب، خانه و مزرعه‌ای داشته و به کشت و کار مشغول بوده‌اند. روزی یامای پادشاه که فردی ستیزه‌جو و ظالم تلقی شده از آنجا می‌گذرد. او پس از نوشیدن باده‌ای که پدر اژدهاک به وی پیشکش کرده بود، پدر را به دو نیم می‌کند، تنها به این دلیل که بداند باده سرخ‌تر است یا خون؟ پس از قتل پدر، یامای پادشاه دستور می‌دهد اژدهاکش (که پیش‌تر ماری سه پوزه را کشته است) یعنی اژدهاک را که نفرینش کرده را به بند کشیده، تازیانه بزنند. ضحاک که آماج ضرب و شتم‌های یامای پادشاه قرار گرفته، دردمند در ظلماتی که تنها خون اژدهاک روشنگرش است، چون مار به خود می‌پیچد و ناگهان دردی موحش از گودنای هستی‌اش زبانه می‌کشد و متوجه می‌شود دو مار از شانه‌هایش بیرون زده‌اند. اژدهاک پس از روئیدن مار‌ها بر شانه‌هایش به سرزمین‌های دوردست و تهی پای می‌گذارد و به هر دری می‌زند تا از شر این مارهای سرخ و سیاه خلاصی یابد، اما تلاشش بی‌فایده است؛ آنچنان‌که وقتی از گور دهان گشاده سرزمین دور می‌خواهد تا مار‌ها را از او بگیرد، این جواب را می‌شنود: من مارهای تو را بی‌ تو نمی‌خواهم. اژدهاک پس از این ناکامی تصمیم می‌گیرد تا به شهر نزدیک برود و در آنجا برای خود خانه‌ای بسازد. وقتی به شهر نزدیک می‌رسد، از دروازه‌های شهر می‌پرسد که آیا شهر تو مرا با مارهای درونم می‌پذیرد؟ در پاسخ باز هم جواب نه می‌شنود. اژدهاک در حالی که با نواختن نی چوپانی مشغول آرام کردن مار‌هایش و راه رفتن و گذشتن از شهرهای مختلف است به ناگهان با خلیدن این سؤال در ذهنش که آیا گریخته‌ام؟ اندوهگین شده و نی چوپانی را می‌شکند. سپس به سوی شهر خود که در آن دادگستری نیست، می‌رود و در این شهر جز آشوب و بیماری که گریبان مردمان را گرفته نمی‌بیند. پس آنگاه به کشتزار سبز خود می‌رسد که هر گیاهی در آن مرده و خشک شده است و دژ بسیار بلندی را می‌بیند که درست وسط کشتزارش روئیده و همانا دژ یامای پادشاه است. اژدهاک از زبر این دژ یامای پادشاه را می‌بیند و دیگرباره با یامای پادشاه به سختی سخن می‌گوید و وقتی یامای پادشاه مار‌ها را بر شانه‌های اژدهاک می‌بیند او را دیو خوانده و از سخن گفتن با وی امتناع می‌ورزد. اژدهاک در دهان مغاکی رفته، توفانی را خفته در آن می‌یابد و از او می‌خواهد که او را بکشد و از شر این زندگی تلخ خلاصش کند؛ اما توفان مرگبار در پاسخ به اژدهاک می‌گوید: «تو نخواهی مرد؛ تو نخواهی مرد‌ ای اژدهاک، مگر آنگاه که یامای پادشاه مرده باشد» وقتی توفان پایان گرفت بر ویرانه‌های شهری که انگاشتی هرگز نبوده است؛ اژدهاک یامای پادشاه را در برابر خود می‌یابد. او در برابر ظلم و ستمی که یامای پادشاه در حق او و پدرش روا داشته است قیام می‌کند و یامای خداوند را می‌بیند که از زبر دژ فریاد می‌زند و مردمیان (سپاهیان) را علیه اژدهاک می‌شوراند. آن‌ها به فرمان خداوند (پادشاه) بر اژدهاک می‌شورند و وی را در بند می‌کشند. اژدهاک خود را در بند یامای پادشاه می‌بیند که بر کوه سخت بلند و بسیار بزرگ دماوند، زنجیر شده است. او بر فراز دماوند که پنداری بر شانه‌هایش گذاشته شده به یاد گفته توفان می‌افتد که: «ای اژدهاک تو نخواهی مرد، مگر آنکه یامای خداوند مرده باشد» و در حالی که اژدهاک هنوز زنده است، داستان پایان می‌یابد.

همان‌طور که بهرام بیضایی خود گفته است، این داستان یک اثر هنری است و از این حیث چندان نمی‌توان در آن در پی تحلیل تاریخی بود؛ اما آنچه مسلم است در نمایشنامه اژدهاک، ‌ماردوش (ضحاک) به هیچ وجه انسان شرور و ظالمی نیست، بلکه خود قربانی ظلم و ستم یامای پادشاه قرار گرفته و پس از ناکام ماندن در راه خلاصی یافتن از شر سرنوشت شوم خود و مارهای برآمده بر شانه‌هایش (درونش) طغیان می‌کند. او با اندیشه‌های عدالت‌‌جویانه به نبرد با اهریمن می‌رود و از آنجایی که دشمنش نفوذ فراوانی بر مردم داشته، آنان را فریب می‌دهد و اژدهاک را در بند می‌کشد. در پایان نیز شاهدیم که اژدهاک را نمی‌کشد چون پیش‌گویانش به وی هشدار داده‌اند که با مرگ اژدهاک، او نیز خواهد مرد؛ بنابراین یامای پادشاه و اژدهاک داستان تا ابد زنده می‌مانند و شاید بازتاب اسطوره‌ای این داستان بر این اساس باشد که خیر و شر همواره در جهان هستی برقرار خواهند ماند.

***

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و چهارم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

عکس: نمایش «اژدهاک»- کارگردان: رهام بحیرایی - عکس: رسول شجاعی

اســطوره تعاریف و کاربرد

محمد قاسمی
محمد قاسمی

نویسنده و سرپرست گوره نویسندگان آینه

اســطوره تعاریف و کاربرد

واژه «اسطوره» در زبان پارسی واژهای است برگرفته از زبان عربی. «اسطوره» و «الاسطیره» در زبان عرب به معنای روایت و حدیثی است که اصلی ندارد. اما این واژه عربی خود از اصل یونانی واژه دیگر هیستوریا به معنی استفار، تحقیق، اطلاع، شرح و تاریخ است. در زبان عربی نیز اساطیر جمع مکسر واژه اسطوره است. در زبان پارسی نیز این صورت جمع به کار می‌رود، اما از آن اغلب، به معنای مجموعه دستاوردهای یک قوم در این زمینه اعتقادی استفاده می‌شود، مانند اساطیر ایرانی، اساطیر یونانی و جز آن که مقصود از آن تنها کنار هم چیدن تعداد اسطوره‌های پراکنده نیست، بلکه اساطیر یک قوم به صورت یک مجموعه موردنظر است؛ اما این‌گونه معنا و مفهوم واژه اساطیر در زبان پارسی عمومیت ندارد و گاه اصطلاح اساطیر جز در کنار هم قرار داشتن ساده اسطوره‌ها معنایی نمی‌دهد و فقط همان جمع مکسر واژه اسطوره است.

علم اساطیر و اسطوره‌شناسی دو اصطلاح هم‌معنا است، با کاربردی نزدیک به اصطلاح اساطیر و از آن مجموعه در هم تنیده اساطیر یک قوم، یا مطالعه، بررسی و تحلیل یک قوم یا اقوام مختلف، مورد نظر است؛ اما گاه این اصطلاح هم معنایی جز مجموعه ساده‌ای از اسطوره‌ها ندارد.

بنابراین، می‌توان گفت که در زبان پارسی این گروه اصطلاحات تعاریفی دقیق و مشخص که از نظر معنایی تداخلی با یکدیگر نداشته باشند ندارند، اما این تداخل معنایی گناه زبان پارسی نیست و این سرگشتگی در پی مطالعه و ترجمه آثار پژوهندگان و اسطوره‌شناس فرنگی ست که پایه‌گذاران مطالعات علمی اساطیری به شمار می‌آیند.

مفاهیم اسطوره

برای ورود به مفهوم اساطیر، لازم است مفاهیم و دانش‌های دیگری را هم مدنظر قرار دهیم: دانش‌های باستان‌شناسی، تاریخ، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، روان‌شناسی، ادبیات و شناخت ادیان، همه و همه در راستای شناخت اساطیر به کمک بشر آمده‌اند تا بتوان به تعریف جامع و مانع از آن دست یافت. سرلوحۀ هر گفتار و نوشتار در حوزۀ اسطوره رنگ تقدس بخشیده و آن را چنین تعریف می‌کند: «اسطوره سرگذشت مینوی و مقدسی است، راوی واقعه‌ای است که در زمان شگرف بدایت همه چیز، رخ داده است» (الیاده، ۱۳۸۶: ۱۴).

رولان بارت، نویسنده، فیلسوف و نشانه شناس فرانسوی نیز اسطوره را این‌گونه تعریف می‌کند: «اسطوره یک گفتار است، طبیعتاً هرگونه گفتاری نیست... نظامی ارتباطی است، یک پیام است... از آنجا که اسطوره یک گفتار است، هر چه که در سخنی محق باشد، می‌تواند اسطوره به شمار رود» (بارت، ۱۳۸۵: ۳۰). وی همچنین نمادهای آوایی در «زبان، نقوش نمادین در کتابت، نمادهای لال‌بازی در حرکات و اشارات و نیز علامات و اساطیر و خرافه‌ها و مذاهب، همه را موجوداتی نمادین از دستۀ اسطوره می‌داند»(ستاری، ۱۳۸۶: ۱۴).

استادی پژوهشگر و دین‌پژوه نیز اسطوره را چنین تعریف کرده است: «پیشنهاد می‌کنم اسطوره را یک داستان بدانیم... می‌توان اسطوره را به عنوان یک باور یا اصلی اعتقادی نیز تلقی کرد» (بیرلین، ۱۳۸۹: ۳).

اسطوره «آینه‌ای است ازلی که خود را در آن می‌بینیم، اسطوره برای هر کسی حرفی برای گفتن دارد... همه جا هست و تنها لازم است که آن را باز شناسیم» (آلن سگال، ۱۳۸۹: ۱۸). اسطوره‌ها همچنین سمبل یا نماد تجربیات انسانی است مجسم کنندۀ ارزش‌های روحانی یک فرهنگ است... اسطوره‌ها شیوۀ مهمی برای خودشناسی است و نیز وسیله‌ای برای درک ارتباط یا پیوند با اقوام و مردم دیگر، به گاهی که رفاه هر فرهنگ یا جامعه، بر نحوۀ رفتار و کردار فرهنگ‌های دیگر بستگی دارد» (باستید، ۱۳۸۰: ۲۴).

ونت فیلسوف و روان‌شناس نامدار آلمان نیز اسطوره را معناهای بسیار سادۀ تداعی شده می‌داند و سپس قصه‌هایی که پیرزنان و پیرمردان برای سرگرمی نقل کرده‌اند که با همان تداعی معانی، شکل گرفته است. آنگاه تلاش برای تبیین پدیده‌های طبیعت، توجیهاتی را به دنبال آورده است اما این توجیهات از حد تبیین ساده فراتر رفته، به شعر گراییده و افسانه‌های پهلوانان را رقم زده است و به دنبال آن اساطیر، جامۀ پهلوانان را به پیکرۀ خدایان پوشانیده‌اند.

فردریش کروزر در سدۀ نوزدهم، اسطوره‌شناسی را به‌عنوان یک علم مستقل مطرح نمود و به‌عنوان بنیانگذار مکتب رمزگرایی اسطوره را تعبیر نمادین کرد: «بشریت در آغاز پیدایش، قادر به احساس لایتناهی و بی‌کران بوده است ولی امکان یافتن واژگانی را که بیانگر آن احساس تواند بود نداشته است. در نتیجه تحت تأثیرات مضاعف دو وسیلۀ بیان یعنی زبان و هنر، رمزگرایی خودجوش اولیه پدید آمد... اکنون این رمزگرایی مبنای هرگونه دانش اساطیری و اسطوره‌شناسی به شمار می‌رود.(باستید، ۱۳۸۰: ۱۰).

ملاحظه می‌شود که به‌طور کلی در تعاریف فوق سخن از یک باور، یک سمبل، یک تجربه، وجودی ازلی، مفهوم خدایان و رمز و رمزگرایی و احساس بی‌کران به میان آمده است. احساسی درونی با بیان‌های متفاوت و ذکر ناخودآگاهانه از یک موجود مرموز و غیرقابل رؤیت به تصویر کشیده می‌شود. در میان اسطوره شناسان ایرانی هم تعابیر متفاوت و گاه مشابهی از اسطوره وجود دارد: «اسطوره روایت باورهای قوم در باب خود و جهان و خدا، یعنی کلاً عالم هستی و مابعدالطبیعه به زبان داستان است. یا به سخنی دیگر، بیان پر نقش و نگار اصول و مبادی اعتقادی است» (ستاری، ۱۳۸۵: ۱).

ابوالقاسم اسماعیل‌پور، در توصیف اسطوره چنین می‌گوید: «اسطوره عبارت است از روایت یا جلوه‌ای نمادین دربارۀ ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و به‌طور کلی جهان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار می‌بندد. اسطوره سرگذشتی راست و مقدس است که در زمانی ازلی رخ داده و به‌گونه‌ای نمادین، تخیلی و وهم‌انگیز می‌گوید که چگونه چیزی پدید آمده، هستی دارد، یا از میان خواهد رفت و در نهایت اسطوره به شیوه‌ای تمثیلی، کاوشگر هستی است» (اسماعیل‌پور، ۱۳۸۷: ۱۳).

به اعتقاد یک اسطوره‌شناس دیگر «اسطوره تجسم احساسات آدمیان به‌گونه‌ای ناخودآگاه است، برای تقلیل گرفتاری‌ها یا اعتراض به اموری که برای ایشان نامطلوب و غیرعادلانه است و چون آن را تکرار می‌کنند، آرامشی به آن‌ها دست می‌دهد» (آموزگار، ۱۳۸۶: ۵).

همان‌طور که روان انسان از دو قضیۀ روشن (خودآگاه) و تاریک (ناخودآگاه) پیروی می‌کند، زندگی و سرگذشت انسان‌ها نیز در طول تاریخ، از دو قضیه برخوردار بوده است؛ در واقع اسطوره، تاریخ تاریکی‌ها، گمشده‌ها و ناشناخته‌هاست و تاریخ واقعیتی ست که جنبه روشن زندگی شده است.

برخی دیگر نیز بر این اعتقادند که «اسطوره رویدادی شنیدنی است که پیش از تاریخ مکتوب اتفاق افتاده و حسی از آنچه که اتفاق خواهد افتاد در خود دارد. اسطوره رشته‌ای است که گذشته و حال را به هم پیوند می‌زند. حسی است که جوامع را به هم می‌چسباند و مبنای هویت جوامع، قبایل و ملت‌هاست» (بیرلین، ۱۳۸۹: ۱۰).

تعابیری مشابه درک غربی‌ها نیز میان اسطوره شناسان ایرانی رواج دارد: هستی و مابعدالطبیعه، زمان ازلی، تاریخ، تاریکی‌ها، ناخودآگاه زندگی مردمان و حسی بر مبنای هویت ملت‌ها ازجمله این تعابیر است. گروهی از دید فلسفی و عده‌ای از نگاه روان‌شناسانه اسطوره را مورد توجه قرار داده‌اند. ارنست کاسیرر و فون هردر، دو فیلسوف آلمانی، پیشگام نگاه فلسفی به اسطوره هستند. به نظر کاسیرر، هستی یا در قلمرو زبان شکل می‌گیرد یا در قلمرو اسطوره، دین هنر یا علم. کاسیرر همچنین در کتاب اسطوره دولت به تفسیر و تبیین جایگاه اسطوره در نظام‌های سیاسی می‌پردازد.

زیگموند فروید، عصب‌شناس اتریشی و پایه‌گذار رشتۀ روانکاوی، اساطیر را در پرتو رؤیا تفسیر می‌کند «اساطیر، ته‌ماندۀ تغییر شکل یافتۀ تخیلات و امیال اقوام و ملل... رؤیاهای متمادی بشریت در دوران جوانی‌اند. اسطوره در تاریخ حیات بشریت، یعنی از لحاظ تکوین و تسلسل تیره‌های حیوانی مقام رؤیا در زندگانی فرد را دارد» (باستید، ۱۳۸۰: ۳۳).

با مطالعۀ تعاریف فوق باید گفت که دیدگاه‌های متفاوت حاصل تفکراتی است که گاه اسطوره شناسانه، زمانی همراه با نگرشی قدسی و اعتقادی و گاهی با دید تاریخی و گاهی با دیدگاهی روانکاوانه پدید آمده است؛ بنابراین گستردگی و پیچیدگی اساطیر از یک سو و دیدگاه‌ها و تفاسیر گوناگون و در بسیاری موارد مکمل یکدیگر از دیگر سو باعث می‌شود که به سختی بتوان تعریفی جامع از اسطوره به دست داد.

اسطوره باید در قالبی گسترده و با مجموعه‌ای از تفاسیر در نظر گرفته شود. با توجه به موارد ذکر شده، شاید بتوان گفت: اسطوره نوعی نمادپردازی است که از ذهنیات و احساسات انسان نشأت و در تاریک‌خانۀ تاریخ شکل گرفته است؛ در واقع اسطوره نمادآفرینی و تداعی معانی و پیوند میان ذهن و واقع است. در برآیند مطالعه مفهوم اسطوره چنین نتیجه می‌شود که ماهیت اسطوره خیالی و غیرواقعی نیست؛ افسانه هم نیست بلکه داستانی است که به اعتبار محتوایش از وقایع بزرگ حمایت می‌کند. پس انواع اسطوره، با ارزش‌های نهفته در دیدگاه‌های اساطیری از مینوی و قدسی و روحانی گرفته تا جنبه‌های خدایی و جهانی و آفرینندگی، روایی، احساسی و جسمانی می‌تواند متفاوت باشد؛ اما در مجموع درون‌مایه‌های اصلی هر یک از تعاریف اساطیری مکمل یکدیگرند و بخشی دیگر تنها پاره‌ای از اسطوره‌ها را معرفی می‌کنند.