شــــــــــــــــــــــاهنامه قصّه و افسانه نیست!

مینا قاسمی
مینا قاسمی

دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

شــــــــــــــــــــــاهنامه قصّه و افسانه نیست!

گفت‌وگو با دکتر حمیدرضا خوارزمی استادیار رشتۀ ادبیات دانشگاه شهید باهنر کرمان

***

«پیش از آنکه محقق در حوزۀ ادبیات حماسی بپرورانیم، در ابتدا باید «ادیب» پرورش دهیم. خوشحالم که رشتۀ ادبیات محض در دانشگاه‌های ما حذف نشد و گرایش‌های تخصّصیِ دیگر ادبیات در کنار ادبیات محض پدید آمدند، چون محال است که کسی بتواند در حوزۀ ادبیات حماسی کار کند ولی اندوخته‌های انواع ادبی دیگر ادبیات را با خود نداشته باشد». این مطلب، گوشه‌ای از سخنانی است که دکتر حمیدرضا خوارزمی، استادیار رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید باهنر کرمان، در گفت‌وگویی که در آن از دل‌بستگی‌های چندین و چند ساله‌اش به شاهنامه، ویژگی‌های این اثر هنری و جایگاه ادبیات حماسی در دانشگاه‌ها و فضای آموزشی رشتۀ زبان و ادبیات فارسی صحبت کرده، مطرح شده است. او که در حال حاضر مسئولیت تدریس ادبیات را در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه شهید باهنر کرمان دارد، نویسندۀ کتاب «تکوین و تحول چهرۀ قهرمان‌ در اسطوره‌ها و حماسه ملی ایران» است که بخشی از پژوهش‌ها و تحقیقات او در مورد «ادبیات حماسی» و به طور خاص شاهنامه به شمار می‌رود. متن‌شناسی و معرفی کتاب حماسی «سالارنامه» سرودۀ آقاخان کرمانی و احمدبن مااحافظ کرمانی (با تصحیح مقدمه و تعلیقات حمیدرضا خوارزمی و وحید قنبری‌ننیز) و متن‌شناسی و معرفی کتاب حماسی اسکندرنامه ناصری (با همکاری وحید قنبری‌ننیز) از دیگر کارهای پژوهشی این استاد دانشگاه به شمار می‌رود که بیان‌گر دلبستگی علمی و شخصی او به حماسۀ ملی ایران و ادبیات حماسی ایرانی است. این پژوهشگر در این گفت‌وگو، ضمن بیان ویژگی‌های خاص شاهنامه، چهرۀ این اثر را در دانشگاه و در ارتباط با دانشجویان رشتۀ زبان و ادبیات فارسی با جزئیات بیشتری ترسیم کرده است که آن را در ادامه می‌خوانید.

***

آقای خوارزمی، برای تحلیل نقش حماسه و ادبیات حماسی در حرفه، زندگی و وجوه مختلف زیست اجتماعی شما، لطفاً بفرمایید که از چه زمانی به طور خاص با حماسه و شاهنامه دمخور هستید و چرا از بین تمام موضوعات ادبیات، حماسه را برای کار و پژوهش انتخاب کردید؟

اگر بخواهم نقطۀ آغازی برای علاقه‌ام به شاهنامه پیدا کنم، باید از زمان کودکی‌ام یاد کنم. آن زمان علاقۀ ذاتی‌ام نسبت به شاهنامه، با طنین روایت‌های دلنشین نقالی‌ّهای عامیانه‌ که از بزرگان نقل می‌شد درمی‌آمیخت و شیرینی داستان‌های شاهنامه را در نظرم دو چندان می‌کرد. در کودکی من، در منزل ما کتاب‌هایی بود که داستان‌های شاهنامه به زبان کودکانه داشت و من همیشه این کتاب‌ها را می‌خواندم و با خود مرور می‌کردم و این ارتباط مداوم با شاهنامه، آرمان‌هایی را در ذهن من شکل می‌داد که در سنین بزرگ‌سالی هم آن آرمان‌های کودکانه‌ام را با خود همراه‌ و نزدیک‌ می‌دیدم. در دانشگاه هم، در مقطع کارشناسی، تصمیم گرفتم مطالعاتم را در حوزۀ اسطوره‌ها آغاز کنم و چون آن زمان به نویسندگی و شاعری می‌پرداختم، می‌خواستم کار من حاوی الگوهای اسطوره‌ای و روان‌شناختی باشد. پس، در ابتدا تلمیحات ادبی را مطالعه کردم و بعد به سمت استعاره‌ها و اسطوره‌های فکری و فرهنگی رفتم و پس از آن، اندیشه‌های روان‌شناختی فروید و یونگ را دنبال کردم تا این‌که سرانجام تمام این اندیشه‌ها را در یک کتاب ارزشمند، استوار و محکم که کارنامۀ فرهنگی کشورمان بود پیدا کردم، یعنی شاهنامه. این اثر هنری، در شکل‌گیری فرهنگ و هویّت ایرانی بسیار مؤثر بوده است و این موضوع مرتب به علاقۀ من دامن می‌زد. همیشه از خود می‌پرسم آخر این چه کتابی است که این همه در طول تاریخ مورد اقبال بوده و هنوز هم هست؟ و هرچه بیشتر در آن غرق می‌شوم، بیشتر این سؤال در ذهن من به جریان می‌افتد. در دورۀ کارشناسی‌ارشد مطالعاتم را در مورد کشف ذهنیّات فردوسی گسترده‌تر کردم. به دنبال این رفتم که بدانم چه اندیشه‌ای باعث شده است که مثلاً در یک بیت شعر فردوسی، یک سری واژه‌ها تکرار می‌شود؟ سعی کردم به سوی نمادشناسی بروم و از پیشینۀ فرهنگی خودمان دلایل آن را استخراج کنم. سعی کردم تداعی‌هایی که در شاهنامه انجام شده را از تاریخ اسطوره‌ایِ پربار ایران ریشه‌یابی و آن‌ها را بازگو کنم. پس از آن، در دوره‌های بعدتر تحصیلم، باز هم همین مسیر را ادامه دادم و تصمیم گرفتم از بالا به پایین اسطوره‌ها‌ را مطالعه کنم تا به شاهنامه برسم، تا ببینم چه تغییراتی در آن پدید آمده است. حاصل این تلاش من کتاب «تکوین و تحول چهرۀ قهرمان‌ در اسطوره‌ها و حماسه ملی ایران» بود که کار بر روی این پژوهش بسیار برایم شیرین بود.

به نظر شما «حماسه»، فقط در شاهنامه خلاصه می‌شود؟ به نظر می‌رسد که دانشجوی فارغ‌التحصیل رشتۀ ادبیات، همواره از مفهومی به نام حماسه، اثری به نام شاهنامه را در ذهن دارد. حال‌آنکه حماسه اول از همه بیش از آنکه یک قالب، یک موضوع ادبی و یک حوزۀ مطالعاتی باشد، یک پایۀ اندیشگانی است و در وهلۀ اول نیازمند شناختی بنیادین است. این موضوع نه‌تنها در رشتۀ ادبیات محض وجود دارد، بلکه در رشته‌های دیگر مثل ادبیات تطبیقی هم مطالعات مربوط به حماسه‌های ملل دیگر در سرفصل‌های دروس تعریف نشده و‌ دانشجویی که ادبیات تطبیقی خوانده، عملاً با حماسه‌های چینی، ژاپنی و ... ناآشنا است و خروجی کار حماسه از دانشگاه، در هر گرایشی، فقط در عنوانی به نام «شاهنامه» خلاصه می‌شود. به نظر شما، این مسئله خود می‌تواند نوعی ضعف آموزشی و حتی فکری تلقی شود یا خیر؟

این مسئله چند بُعد دارد. اینکه حماسه فقط در شاهنامه خلاصه شود، خیر؛ ولی اگر بخواهیم قوی‌ترین، محکم‌ترین و بزرگ‌ترین اثر حماسی ایران را نام ببریم بدون تردید شاهنامه خواهد بود که دلیل هم دارد. شما در آثار ادبی که مطالعه می‌کنید، مثلاً در حوزۀ ادبیات عرفانی بی‌شک مثنوی معنوی اثر شاخص این حوزه است و اگر از کسی بخواهیم یاد کنیم که در قلۀ عرفان ما قرار گرفته است، کسی جز مولانا نخواهد بود. پس، در حماسه هم همین‌طور است. ببینید، ما حماسه زیاد داریم، اما حماسۀ طبیعی به مفهومی که روایت داستان و زندگی قهرمان زمینی باشد (یعنی داستانی باشد که ساختگی نباشد) را فقط در شاهنامه می‌توانیم پیدا کنیم. شیوۀ روایت‌گری فردوسی از یک طرف، و ویژگی‌های زبانی آن و قدرت شاعرانگی آن از طرف دیگر باعث می‌شود که شاهنامه را به‌عنوان بزرگ‌ترین اثر حماسۀ ایران بدانیم و برای اثبات این سخن هم می‌توانیم به دوره‌های بعد نگاه کنیم که هر حماسه‌ای که سروده شده (از حماسه‌های پهلوانی گرفته تا حماسه‌های مذهبی)، نتوانسته‌اند از زیر سایۀ شاهنامه خارج شوند. شما وقتی شاهنامۀ دقیقی را می‌خوانید و بعد به سراغ شاهنامه می‌روید، متوجه تفاوت‌های زبان، درک و قدرت فردوسی با دقیقی خواهید شد. به جرئت می‌توانم بگویم ابیات دقیقی در مقابل اشعار فردوسی بسیار سست و ضعیف است. پس در اینکه شاهنامه در اوج قلۀ ادبیات حماسی ما قرار گرفته، هیچ شکی نیست. ولی اینکه چرا ما فقط شاهنامه می‌خوانیم، باز هم باید به وسعت ارزش اثر نظری بیندازیم. شاهنامه، یک اثر هنری است که بیش از ۵۰ هزار بیت دارد، بنابراین برای مطالعه، اگر بخواهید شعر شاعران دیگر را با این اثر بسنجید، شاهنامه سهم عظیمی دارد که باید در دورۀ ادبیات محض آموزش داده شود؛ اما در مورد رشتۀ ادبیات تطبیقی، دانشجویان خودشان نباید به یک متن محدود باشند. در این رشته دیگر فقط شاهنامه خواندن مطرح نیست، اینجا حماسه به عنوان کلیّت تعریف می‌شود و بعد در سطوح بعد، حماسه‌های جهان معرفی می‌شوند و با شاهنامه مورد مقایسه قرار می‌گیرند. چون همان‌طور که گفتم شاهنامه اثر کاملی است و واقعاً ما می‌خواهیم چه چیزی در آثار دیگر ببینیم که در شاهنامه نیست؟

شما در حال حاضر که مشغول تدریس در دانشگاه هستید، آیا تا به حال برایتان این احساس به وجود آمده که در سرفصل‌های دانشگاه که برای دانشجویان تعریف شده، به قدر کافی به حماسه پرداخته نمی‌شود؟ و یا برعکس، استمرار مطالعات دانشجو را در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی‌ارشد و‌ دکتری برای درس شاهنامه و خواندن یک، یا دو داستان از این کتاب را امری بی‌فایده می‌دانید و معتقد هستید ورود به مبحث تخصصی حماسه، با اضافه کردن واحدها حل‌شدنی نیست و دانشجویی که بخواهد حماسه بداند، باید در یک گرایش جداگانه به نام «ادبیات حماسی» تحصیل کند؟

ببینید، شاهنامه شاید مهم‌ترین اثری است که بیشتر از دیگر آثار ادبی در طول دوره‌های تحصیلی به آن پرداخته می‌شود که بی‌دلیل هم نیست. همان‌طور که قبلاً هم گفتم، شاهنامه شاخصۀ مهم هویت فرهنگی ما است و از طرف دیگر، اگر بخواهیم به ادبیات حماسی در جهان هم بپردازیم، باز آنجا هم شاخۀ اصلی ادبیات حماسی در ایران شاهنامه است؛ اما این‌که در برخی از دانشگاه‌ها شاخه‌ای به نام ادبیات حماسی پدید آورده شده، در جهت تخصّصی‌تر شدن هر گرایش بوده است. به هرحال ایجاد هر گرایش خاص در ادبیات تمرکز پژوهش‌های مربوط به آن حوزه را تا حد زیادی افزایش می‌دهد که می‌توان از طریق آن به پیشرفت‌هایی رسید. ولی از یک جهت هم، این مهم است که ما در دانشگاه‌ها باید در ابتدا «ادیب» پرورش دهیم، و بعد یک فرد ادیب که در زمینۀ حماسه کار کند. یک زمانی اصلاً تصمیم بر این بود که ادبیات محض را به طور کل حذف کنند و شاخه‌های ادبیات تدریس شوند و این اتفاق رخ نداد و خوب هم شد که رخ نداد. چون اگر ما در یک گرایش خاص، از خواندن متون دیگر مثل ادبیات غنایی و تاریخ و... غافل شویم و فقط به‌عنوان مثال به حماسه بپردازیم و شاهنامه بخوانیم ضرر بزرگی کرده‌ایم؛ بنابراین به نظر من لازم است که دانشجویان در مقطع کارشناسی به همین میزان تعریف‌شده شاهنامه را بخوانند و بعد بسته به علاقۀ خودشان در مقاطع بالاتر بتوانند بیشتر و بهتر اندوخته‌های خود را بپرورانند.

***

عکس: مژده موذن‌زاده

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و چهارم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

حماسه‌خوانی به سبک قصّه‌های پریان

روشنک رضایی
روشنک رضایی
حماسه‌خوانی به سبک قصّه‌های پریان

نگاهی به کتاب «متون منظوم پهلوانی»، نوشتۀ دکتر سجّاد آیدِنلو

***

شاید گاهی در حین خواندن شاهنامه پیش آمده باشد که از خودتان بپرسید: چه می‌شد اگر برای هریک از شخصیّت‌های اصلی تمام داستان‌ها، منظومه‌های جداگانه‌ای وجود داشت، و سرنوشت هریک به جای اینکه به صورت داستانی در پی داستانی دیگر بیاید، به صورت جداگانه و مجزّا سروده می‌شد؟ یا این‌که چه می‌شد اگر منظومه‌های حماسی کوچکی وجود داشتند که می‌شد آن را در طی سه هفته یا نهایتاً یک ماه خواند و تمام‌شان کرد، تا هم لذّت تمام کردن یک کتاب و به سراغ کتابِ دیگری رفتن را بتوان چشید و هم طعم لذیذ داستان‌خوانی ماجراهای حماسی را به صورت قصّه‌هایی منسجم تجربه کرد؟ یا اصلاً چه می‌شد اگر می‌توانستیم در کنار شاهنامه، حماسه‌های دیگری را هم که متعلّق به ادبیات و فرهنگ خودمان هستند را مطالعه کنیم؟ جواب تمام این سؤال‌ها را می‌توان در کتاب «متون منظوم پهلوانی»، با مقدّمه، انتخاب و توضیحات دکتر سجّاد آیدِنلو پیدا کرد. این کتاب که دربردارندۀ برگزیدۀ منظومه‌های پهلوانی پس از شاهنامه است، در حدود ۵۰۰ صفحه، تمام آنچه را که می‌خواستیم از شاهنامه و بازتولیدهای دیگر شاهنامه بدانیم را آورده است. دکتر آیدنلو در این کتاب در دو فصل اصلی مطالبی را تنظیم کرده است که می‌تواند هم به‌مثابۀ یک متن راهنما برای مطالعات حماسی مد نظر قرار گیرد و هم اصلاً خودِ آن باشد؛ چراکه در این کتاب هم مبانی و مقدّمات مربوط به آثار حماسی پس از شاهنامه به‌صورتی تفکیک‌شده مورد شرح قرار گرفته، و هم گزیده‌ای از هریک از منظومه‌های معرفی‌شده در فصول بعد آورده شده است که می‌تواند برای کسانی که وقت و یا حوصلۀ خواندن تمام منظومه‌ها را ندارند، مثل یک کتاب جیبی، کاربردی و سودمند باشد. 

یکی از حُسن‌های این کتاب این است که منظومه‌ها به ترتیب قرن‌هایی که سروده شده‌اند، به شیوۀ متقدّم و متأخّر آورده شده‌اند که می‌تواند برای کسانی که با دید تاریخی به سراغ مطالعات ادبی خود می‌روند مفید باشد. اولین منظومه‌ای که در این کتاب معرّفی شده است، منظومۀ «بانوگشسپ‌نامه» است که در ۱۰۳۲ بیت توسط نویسنده‌ای که هویّت او نامعلوم است سروده شده است. این منظومه دربردارندۀ چهار داستان اصلی است که به ماجراهای به شکار رفتن بانوگشسپ (دختر رستم) و فرامرز (پسر رستم) و کشتن مهتر جنیّان و نبرد ناآگاهانه با رستم، داستان شیده (پسر افراسیاب) و بانوگشسپ، خواستگاری سه شاه از بانوگشسپ و روایت ازدواج گیو با بانوگشسپ می‌پردازد. منظومۀ بعدی که در این کتاب به آن پرداخته شده است، «برزونامه» است که سرگذشت برزو، پسر سهراب و نوۀ رستم را روایت می‌کند. در این منظومه هم، شرح قصّۀ پر غصّۀ نبرد رستم با نزدیک‌ترین خویشان او هست که می‌تواند برای علاقه‌مندان به مایه‌های تراژدی در حماسه سودمند باشد. منظومۀ بعدی که در این کتاب از آن سخن گفته شده است، بهمن‌نامه است که توسط ایرانشاه‌بن ابی‌الخیر/ ایرانشان‌بن ابی‌الخیر سروده شده است و شرح داستان کین‌خواهی بهمن از خاندان رستم و گزارش جنگ‌های او با رستم، فرامرز، زال، دختران رستم و آذربرزین در آن آمده است. «بهمن‌نامه» به جهت دارا بودن خرده‌داستان‌های با مایه‌های تغزّل، وعظ، قصّه‌های مربوط به پریان و انواع و اقسام ماجراهای مختلف، یکی از برجسته‌ترین آثار حماسی پس از شاهنامه به شمار می‌رود که مطالعۀ آن به سبب سبک روان و تَر و تازه‌ای که دارد، به خواننده لذّت دو چندان می‌دهد. حماسۀ بعدی که در این کتاب معرفی شده است، «جهانگیرنامه» است که از منظومه‌های دیگر، متأخّرتر است و به گفتۀ دکتر آیدنلو، این حماسه به علّت دارا بودن مایه‌های ادبیات عامیانه و عناصر روایت‌های مربوط به هنر نقّالی، با دیگر منظومه‌های همتای خود تفاوت قابل توجّهی دارد. منظومۀ «سام‌نامه»، که بعد از این حماسه تشریح شده است اما، علاوه بر دارا بودن مایه‌ّهای ادبیات عامیانه، حاوی روایت‌های کهن و اصیلی نیز هست که می‌تواند برای خوانندگانی که به دنبال عناصر اساطیری در منظومه‌های کهن فارسی می‌گردند، منبع مناسبی باشد که البته اغلب منظومه‌های نام‌برده هم همین خاصیّت را دارند و می‌توانند برای کیفیّت بهتر ادراک هنری خواننده، سهم به‌سزایی ایفا کنند.

منظومۀ بعدی که در این کتاب از آن یاد شده است، «شهریار نامه» است که عشق‌ورزی‌ها و دلاوری‌های شهریار (پسر برزو) را در هندوستان روایت می‌کند و در این منظومه هم داستان‌های دراماتیک نبردهای نادانسته و ناخواستۀ شاه با خوشاوندان خود نیز وجود دارد که می‌تواند برای علاقه‌مندان به هنرهای نمایشی منظومۀ بسیار سودمندی باشد. «فرامرزنامه»، از دیگر حماسه‌های پهلوانی ایرانی است که به عقیدۀ دکتر آیدنلو سرودۀ تنها یک نفر نیست؛ و این محقّق، دلایل و قرائن این صحبت خود را با ذکر شواهد و مدارکی که نشان می‌دهد اخبار مربوط به فرامرز (پسر رستم) پراکنده‌تر از آن است که فقط در یک منظومۀ واحد سروده شده باشد، به طور مفصّل آورده است. منظومۀ «کک کوهزاد» منظومۀ دیگری است که در این کتاب تشریح شده، و روایت‌گر ماجراهای رستم و کک کوهزاد است؛ گردن‌کشی هزار و ۱۱۸ ساله که در دژی به نام «مرباد» در نزدیکی زابل زندگی می‌کند و هرسال از زال، که او و نیاکان‌اش نتوانسته‌اند بر این پهلوان پیروز شوند، باج می‌گیرد.

منظومۀ بعدی هم مشابه همین منظومه، اما با مایه‌های اساطیری و ویژگی‌های منحصربه‌فرد دیگری است که می‌تواند تجربۀ تازه‌ای برای خوانندۀ ادبیات حماسی باشد. نام این منظومه «کوش‌نامه» است که توسط سرایندۀ بهمن‌نامه (ایرانشاه‌بن ابی‌الخیر/ ایرانشان‌بن ابی‌الخیر) در ۱۰۱۲۹ بیت سروده شده است. این منظومه داستان زندگی «کوش پیل‌دندان» برادرزادۀ ضحّاک است که در طول عمر هزار و ۵۰۰ سالۀ خود با دشمنی‌هایی که در حق خانوادۀ آبتین روا می‌دارد و ظلم‌هایی که به مردم نواحی مختلفی که به حاکمیت آنجا گمارده می‌شود دارد و بعد تحوّلات روحی و معنوی او برای بازگشت به وادی انسانیت، از این منظومه یک داستان دراماتیک بلند ساخته است که می‌توان در آن بسیاری از عناصر ادبیات گوتیک و زیرمجموعه‌های آن را شناسایی کرد و با تطبیق آن با آثار همتای امروزین‌اش، از کشف بسیاری از رمز و رازهای این اثر عجیب و شگفت، لذّت برد.

آخرین منظومه‌ای که توسط دکتر آيدنلو در این کتاب معرفی شده است، «گرشاسپ‌نامه» سرودۀ اسدی توسی (شاعر مشهور خراسانی) است که شرح حال گرشاسپ فرزند اثرط (از نژاد جمشید) است که در طول عمر ۷۳۳ سالۀ خود ماجراهای دلاورانۀ بسیاری را از سر می‌گذراند که به علت برخورداری از داستان‌های شگفت‌انگیز متعدّد و روایت‌های عامیانه در ردیف کتاب‌هایی چون عجایب‌المخلوقات قرار گرفته است که می‌تواند برای کسانی که از چیرگی بیش از حد مایه‌های حماسی در آثار مربوط به این ژانر دل‌زده می‌شوند و به دنبال رنگ و لعاب‌های مربوط به غرایب و عجایب می‌گردند، منبع مناسبی باشد. این اثر توسط بسیار از صاحب‌نظران به علت داستان‌پردازی قوی اسدی توسی مورد تحسین قرار گرفته است و در ردیف ممتازترین مثنوی‌های پهلوانیِ پس از فردوسی قلمداد شده است. در پایان این فصل، دکتر آیدنلو مقاله‌ای با عنوان «اصالت یا تقلید و برساختگی» نوشته است که می‌تواند کلید در معمّایی باشد که همۀ ما ممکن است به آن فکر کرده باشیم؛ و پس از آن برگزیدۀ هریک از منظومه‌ها آورده شده است. کتاب متون منظوم پهلوانی که توسط انتشارات سمت منتشر شده است، در اپلیکیشن مخصوص این انتشارات به صورت آنلاین نیز قابل خریداری است و می‌تواند در شب‌هایی که هوس قصّه به سرِ آدم می‌زند، راویِ خوبی باشد.

گرشاسپ، سام و نریمان

احسان شعبانیان
احسان شعبانیان
گرشاسپ، سام و نریمان

بازخوانی شاهنامه با نگاهی به سه شخصیت: گرشاسپ، سام و نریمان

***

گرشاسپِ سامِ نریمان، چهره‌ای است که به روزگاران بسیار کهن بازمی‌گردد. پهلوانی حماسی که روایت کردارهایش هم در اوستا آمده و هم در ادبیات پورانی و حماسه‌های هند باستان. او متعلّق به دورانی است که نیای مشترک هندیان و ایرانیان در کنار هم می‌زیستند. گرشاسپ، فرزند ثریت و از خاندان سام می‌باشد که در ادبیات پهلوی گاه او را سام گفته‌اند. سام، نامی است که در ادبیات فارسی به شخصیتی مستقل به نام سام یک زخم، پسر نریمان، پدر زال زر و پدربزرگ رستم یل، بدل گشته است. فروپاشی و سه‌گانه شدن شخصیت گرشاسپ، حداقل به روزگار اشکانیان بازمی‌گردد.

گرشاسپ جنگجویی نر منش است که کردارهایش همه برای پاسداری از جهان اورمزدیست. در بُندَهِشن، او را از تبار فریدون خوانده و در گرشاسپ‌نامه اسدی توسی، از تبار جمشید. در اوستا او جوانی زبردست، گیسودار و گُرْز بردار است و هم‌چنین، نیرومندترین نیرومند. کردارهای گرشاسپ در زامیاد یشتِ اوستا، چنین آمده است:

...آن‌که اَژدهای شاخدار را کشت! آن اسب اوبارِ مرد اوبار را! آن زهرآلود زریون را که زهر زرگونش به بلندای نیزه‌ای روان بود!...

آن‌که گَندَرِوَ ی ِ زرین پاشنه را کشت که پوزه گشاده و به تباه کردن جهانِ استومندِ اَشَه برخاسته بود!

آن که نُه پسر پَثَنَیَه و پسران نِیویک و پسران داشتَیانی را کشت.

آن‌که هیتاسپِ زَرّین تاج و وَرِشَوَ از خاندان دانی و پیتَوُنَ یِ پری دوست را کشت!

آن‌که اَرزوشَمَن یِ دارنده دلیری ِ مردانه را کشت!

آن‌که سناویذکَ را کشت. آن شاخدار ِ سنگین‌دست را که در انجمن بانگ می‌زد که من هنوز نابرنایم، آنگاه که برنا شوم، زمین را چرخ و آسمان را گردونه خویش خواهم ساخت!...

روایت شده که در پایان جهان، هنگامی که ضحاک ماردوش، از بند گریخت و جهان را پلید کرد و به آشوب کشید، گرشاسپ که در دشت پیشانسه و یا پیشین در خواب بوشاسپ فرو رفته است، بیدار شده و با گرز خویش، ماردوش را فرو خواهد کوفت!...

گرشاسپ هم آفرین ما را برمی‌انگیزد و هم هراس ما را. او نمونۀ ایرانیِ آن گروه از چهره‌های اساطیری است که می‌توان آن‌ها را یلان سترگ نامید. آن گروه پهلوانانی که اسطوره آنان در گذشته دور در نُهفت جانِ ناآگاهِ جمعیِ قوم و گروه ساخته و پرداخته شده‌اند.

اسدی توسی کردارها و روایات مربوط به این پهلوان/ قهرمان باستانی و افسانه‌ای را، دست‌مایۀ اثر منظوم خود قرار داده است تا با روایت خود، بار دیگر او را زنده گرداند.

گرشاسب‌نامه، اثر حکیم ابونصر علی بن احمد اسدی توسی، از شاعران قرن پنجم هجری قمری است. این اثر حماسی، داستان منظومی است که نسخ مختلف آن از هفت تا ده هزار بیت در بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف هستند. اسدی این کتاب را در سال ۴۵۸ هجری قمری به پایان برده و سه سال نظم آن به طول انجامیده است.

داستان این روایت حماسی سروده شده، پیرامون دلاوری‌ها و کردارهای گرشاسپ، که در این منظومه گرشاسب نامیده شده، می‌گذرد.

در این اثر، گرشاسب فرزند اثرط (ثریت)، در نوجوانی به فرمان ضحاک، شاه شاهان روزگار او، به تنهایی به نبرد اژدهایی مردم‌خوار می‌رود و پهلوانی و نام‌جویی‌اش را این‌گونه آغاز می‌کند. پس از کشتن اژدها به دستور ضحاک به یاری مهراج، شاه هند، بدان‌جا سپاه کشیده و شورش بهو را سرکوب می‌کند. پس از شکست بهو به دیدار برهمنان می‌رود. جزیره‌های بسیار می‌بیند و سرانجام با هدیه‌هایی بازمی‌گردد.

او برای یافتن همسری شایسته، ناشناس به روم می‌رود و پس از آنکه ماجراهای بسیار از سر می‌گذراند، از آزمون پادشاه روم که کشیدن کمان آهنین است، سرافراز بیرون آمده و با دختر شاه روم ازدواج می‌کند و راهی ایران می‌شود. در راه بازگشت با زنگی مردم خوار می‌جنگد.

پس از بازگشت به زاولستان، شهر زرنج را بنا می‌نهد.

ضحاک بار دیگر گرشاسپ را فرمان به نبرد می‌دهد. او به نبرد منهراس دیو و سردار آفریقی می‌رود. در راه بازگشت باز هم شگفتی می‌بیند و با برهمنان گفت‌وگو می‌کند.

سپس، اثرط می‌میرد و او شاه زاول می‌شود.

از آن‌سو نیز، فریدون نامی، ضحاک را شکست داده و برتخت پادشاهی ایران‌زمین می‌نشیند.

در روزگار پادشاهی فریدون، گرشاسپ به درگاه او خوانده شده و مأمور به جنگ با فغفور چین می‌گردد. گرشاسپ همراه نریمان که در این کتاب برادرزادۀ اوست، به جنگ فغفور می‌رود. باز هم در جنگ پیروز می‌شود.

در سال‌های پایانی زندگی، گرشاسپ با پسر شاه طنجه مجبور به جنگ می‌شود. او همچنان پیروز میدان است. در بازگشت از نبرد، دیگر بار شگفتی‌ها می‌بیند. او پس از بازگشت، در هفتصد و سی سالگی می‌میرد و نریمان به جای او بر تخت شاهی، می‌نشیند.

گرشاسب‌نامه پس از شاهنامه سروده شده و منابع اسدی در نقل این داستان با منابع فردوسی یکسان بوده است. قسمتی از این داستان نیز متعلّق به نریمان است. از بسیاری جهات شاهنامه قابل مقایسه با گرشاسب‌نامه نیست.

منظومه‌های حماسی طبیعی و ملّی، عبارت است از نتایج اندیشه‌ها، علایق و عواطف یک ملّت که طی قرون و دوران، تنها برای بیان وجوه عظمت و نبوغ قوم به وجود آمده و مشمول است به ذکر جنگ‌ها، پهلوانی‌ها، جان‌فشانی‌ها، فداکاری‌ها و در عین حال مملو است از آثار تمدن و مظاهر روح و اندیشۀ مردم یک کشور در قرون معینی از ادوار حیاتی ایشان که معمولاً از آن‌ها به دوره‌های پهلوانی تعبیر می‌کنیم.

به گفتۀ اسدی توسی داستان گرشاسپ که توسط فردوسی سروده نشده، داستانی از شاهنامه بوده که توسط فردوسی مهجور مانده و او بر آن است تا آن داستان را زنده گرداند. پس همان‌گونه که اسدی خود اشاره کرده است، گرشاسب‌نامه با یکی از داستان‌های شاهنامه قابل مقایسه است، نه با کل شاهنامه.

نکتۀ مهم در اینجا اختلافی است که در هدف فردوسی و اسدی از سرودن شاهنامه و گرشاسب‌نامه وجود دارد. هدف فردوسی به هیچ وجه بیان دلاوری‌های یک پهلوان مثل رستم نبوده است؛ بلکه شاهنامه، نامۀ افتخارات ملّی یک قوم است. گرشاسب‌نامه اما می‌خواهد، دلاوری‌های گرشاسپ را بیان کند که البته او نیز یکی از قهرمانان ایران‌زمین است و مایۀ افتخار ملی!...

حکیم اسدی توسی، گرشاسپ را بی‌همتا و همیشه پیروز وصف می‌کند. به گونه‌ای که او همچون بهرام، ایزد جنگ می‌نماید...

اگر رزم گرشاسپ یاد آوری

همه رزم رستم به باد آوری

همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

سته شد زهومان به گرز گران

زدش دشتبانی به مازندران

زبون کردش اسپندیار دلیر

به کشتیش آورد سهراب زیر

به هند و به روم و به چین از نبرد

بکرد آنچه دستان و رستم نکرد

نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها

نه شیر و نه دیو و نه نر اژدها

داستان‌های مربوط به کردارهای گرشاسب افزون بر اوستا، در کتب تاریخی (ضمن یادکردِ تبارِ سام) مثل تاریخ طبری و مروج الذهب، تاریخ سیستان و به طورمفصّل، ولی آمیخته با افسانه‌های عامیانه مأخوذ از کُتُبی مانند سندباد بحری و احتمالاً در برخی موارد، اسکندرنامه‌های مجعول، در گرشاسب‌نامه اسدی طوسی آمده است.

ولی در تحول و تطوّر تاریخیِ حماسۀ ملّی ایران، بیشترین کارهای پهلوانیِ گرشاسپ را به سامِ نریمان که نبیرۀ گرشاسپ معرفی شده نسبت داده‌اند و گزارش این کارها، گاه موجز و مختصر در شاهنامه و گاه مفصّل در برخی از آثار تاریخی به‌ویژه در سام‌نامه منسوب به خواجوی کرمانی، آورده شده است.

مهم‌ترین کردارهای پهلوانیِ سام/گرشاسپ اژدها کشی، جنگیدن با دیوان مازندری و یا هندوستان و نبردش با سگساران است که در برخی از نوشته‌های پهلوی، منابع دورۀ اسلامی و شاهنامه، مکرّر بدان‌ها اشاره شده؛ چنان که در مجمل التواریخ و القصص آمده و دربارۀ رفتن او به هندوستان در منابع گوناگون سخن رفته است.

گرشاسپ نیز در روایات اوستایی، اژدها کش و دیو کش است. در گرشاسب‌نامه نیز با بسیاری از موجودات شگفت و غریب، چون سگساران و گرگساران می‌جنگد.

از دیگر کردارهای او می‌توان به نبرد با راهزنانی غول‌پیکر که سر به آسمان می‌سایند، رام کردن باد سرکش و تیرباران کردن پرنده‌ای عظیم‌الجثه اشاره کرد.

ماندگاریِ افسانه گرشاسب در متون پهلوی، شاهنامه، سام‌نامه و گرشاسب‌نامه و غیره، دوام و پایندگی یک سنّت حماسی کهن را در مدتی بیش از سه هزار سال نشان می‌دهد و بار دیگر این راز شگفت را می‌نمایاند که هر چه به یاری خِرد یا قوّه خیال در ضمیر یا در نُهفتِ تاریکِ نفس انسان آفریده می‌شود، جلوه‌ای است از نوعی توان خلاقیّت بشری.

آنچه از این رهگذر آفریده می‌شود ممکن است با گذشت زمان جابه‌جا شده و دگرگونه شود و سامانش بپراکَند و حتّی یکسره از هم فرو پاشد، ولی هرگز نابود نگشته و به نیستی نمی‌پیوندد.

گرشاسپ در آغاز آفرینش چهره‌ای نیک دارد و از پهلوانان یکتای اوستاست، اما در میانه به خاطر آزردن آتش از چشم اهورامزدا افتاده و روانش راهی دوزخ می‌گردد. در گرشاسب‌نامه نیز سسپرده ضحاک انیرانی است و با شخصیتی افسانه‌ای-حماسی دگرگون می‌گردد و در پایان به مرگ طبیعی چون انسانی معمولی جان می‌سپارد! اما در اوستا، او در پایان جهان که پهلوان اهورامزدا و نمایندۀ ایزد بهرام و فریدون است، بازتاب‌های اندیشه، گفتار و کردار بد اهریمن پتیاره - اژی‌دهاک، ضحاک و دیو- را که در این هنگام بند گسسته و دست به ستمگاری زده، از میان برمی‌دارد. بدین‌سان او جهان را پاک گردانیده و آن را به دوران آرمانی و زندگی آغازین در مینو پیوند می‌دهد و این‌گونه فرجامی نیک و خوش برایش، قلم زده می‌شود.

یاری نامه:

جعفری، مرتضی/ بررسی روایت و تصویرگری در گرشاسب نامه اسدی طوسی/ فصلنامه پژوهش‌های ادبی و بلاغی / سال اول، شماره سوم، تابستان ۱۳۹۲

اکبری مفاخر، صفدر (آرش)/ روان گرشاسپ (مقاله)/ نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان/ دوره جدید، شماره۲۰(پیاپی ۱۷)/ زمستان ۸۵

سرکاراتی، بهمن/ بازشناسی بقایای افسانه گرشاسپ در منظومه‌های حماسی ایران (مقاله)/ نامه فرهنگستان ۳/۲

دوستخواه، جلیل/ اوستا: کهن‌ترین سروده و متن‌های ایرانی (ویرایش دوم)/ تهران/ مروارید/۱۳۷۱

یاحقی، جعفر/ فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی/ تهران/ فرهنگ معاصر/۱۳۸۶

بهار، مهرداد/ پژوهشی در اساطیر ایران / تهران/ آگه/ چاپ نهم ۱۳۸۹

ذبیح‌الله، صفا/ حماسه‌سرایی در ایران/ تهران/ فردوسی/۱۳۷۴

حماسـه دیگر به شکل گذشته وجود ندارد

محسن لشکری
محسن لشکری

داستان‌نویس

آیا حماسه در آینده توسط افرادی خاص شکل می‌گیرد یا تمامی مردم؛ فارغ از جنسیت، فرهنگ، نژاد و ...؟

***

واژۀ حماسه، در لغت‌نامۀ دهخدا در معنای دلاوری، دلیری و شجاعت تعریف شده است، که اگر زبان فارسی این قدرت را داشت؛ در این صفات، جنسیّت هم مشخص می‌شد و مردها موصوف قرار می‌گرفتند. هرچند زن‌ها هم در آفرینش حماسه نقش‌مند هستند؛ اما بیشتر به‌صورت مکمّل و تکمیل‌کنندۀ نقش اصلی، که همان مردها باشند در حماسه حضور دارند. حال پرسش این است که آیا حماسه در جامعۀ کنونی می‌تواند در ادبیات و دیگر شاخه‌های هنری به حیات خود ادامه بدهد؟ از منظر نگارنده، مسلماً به شکل گذشته، هرگز. در جامعۀ امروز زن‌ها شاید مثل پهلوانان دارای زور و بازو نباشند، اما قدرت تفکّر و رهبری آنان در عرصه‌های بین‌المللی نشان داده است که می‌توانند هم‌ردیف مردان و گاهاً در زمینه‌های سیاسی به آن‌ها پهلو زده و جلوتر حرکت کنند. پس دیگر پارامترهای پهلوانی و دلیری تغییر کرده و اگر حماسه بخواهد به حیات خود ادامه دهد، باید در مرحلۀ اول، نگاهش را به صورت اساسی به نیمۀ بیشتر جمعیت کرۀ زمین تغییر بدهد.

مسئلۀ بعدی، تغییر بنیادین در قهرمان‌پروری حماسه‌هاست که بایستی از قهرمان بودنِ فردی به قهرمانی جمعی دست پیدا کند. جوامع امروز دیگر چنین پهلوانانی را نمی‌پذیرند. این نگاه حتی باعث شده است که نظام‌های سرزمینی از پادشاهی‌ها و رهبری‌ها به سمت دموکراسی و جمهوری تغییر شکل بدهند. این تغییر اساسی در سیاست‌های هر کشور نتیجه‌اش رفاه بیشتر و حرکت به سمت پیشرفت در تمامی زمینه‌ها بوده است. البته شاید تمام جوامع با این تغییرات به یک نتیجه نرسیده باشند، اما بازدهی اکثریت نمایانگر این مسئله است؛ اما آیا فقط این تغییر نگاه کفایت می‌کند یا تغییرات دیگر هم لازم است؟ قبل از جواب دادن به این پرسش، می‌خواهم به موضوعی مرتبط بپردازم؛ در زمان حال یعنی سال۲۰۲۰، ویروسی تمامی کشورها را زمین‌گیر کرده و تا این لحظه بیش از یک میلیون نفر را به کام مرگ کشانده است. پس دیگر ما با دیو و اژدهای دو سر و سه سر و ... روبرو نیستیم و دیگر شجاعت‌ها و دلیری‌ها معطوف به یک شخص و قدرت بداندیش نیست. حتی یک گروه و یک کشور هم نمی‌تواند به تنهایی و بدون اجماع فکری با جوامع دیگر بر این ویروس فائق آید و از آن مهم‌تر مسئلۀ دیگری که به چالش کشیده شده، مرز است. وقتی که هیچ کشوری از ورود این ویروس به مرزهایش نتوانسته جلوگیری کند، شاید بزرگ‌ترین اتفاق تاریخی رقم خورده باشد؛ در آیندۀ زمین، همۀ مردم به یک اندازه می‌توانند در خطر قرار بگیرند و مهم نیست که شما در جهان اول زندگی می‌کنید یا جهان سوم. مطمئناً کشورهای پیشرفته آسیب کمتری از این موضوع خواهند دید؛ اما این شرایط شاید برای اولین بار در واقعیت نشان داده که مرزها به شکل کنونی نمی‌توانند بازدارنده باشند. شاید در آینده‌ای نزدیک این رویداد تلنگری به مردم و سیاست‌گذاران باشد تا از خواب غفلت بیدار شوند و از خودخواهی‌هایشان کم کرده و به فکر راهکاری برای مقابله با چنین موضوع‌هایی باشند. مسلماً با این شکلی که امروزه کرۀ زمین اداره می‌شود، راه به جایی نخواهیم برد. زمین باید به سمت تغییر اساسی و بنیادین در نحوۀ ادارۀ آن پیش برود، هرچند در نگاه اول رویایی و غیرممکن به نظر برسد؛ اما اگر تنها راه نجات بشر و رستگاری او باشد، می‌توان به این رویا جامۀ عمل پوشاند. حماسه می‌تواند در اینجا ایفای نقش کند و با تغییر تعصبات مرزی و دینی و عقیدتی، پوسته خود را بشکافد و وارد ساحتی جدید شود و تعریف جدیدی از حماسه شکل بگیرد. مرزهای تمام دنیا برای مردم سرزمینش باارزش و حکم ناموسش را دارند. همچنین دین، زبان، فرهنگ، آداب و رسوم؛ اما اگر تمام این ارزش‌ها را کنار پایان یافتن تمامی جنگ‌ها، فقر و فلاکت دیگر انسان‌ها بگذارد، به راستی کدام‌یک باارزش‌تر است؟ مطمئناً صلحی جهانی به تمامی موارد مذکور می‌ارزد. حال چگونه می‌شود در چنین زمین رویایی صبح از خواب بیدار شد؟ ابتدا باید ببینیم نقش ما در زمین به‌عنوان مردم حماسه‌ساز این کرۀ خاکی چیست؟ در این نظام کنونی تمامی کشورها از دموکراسی‌ترین آن‌ها تا دیکتاتورترین آن‌ها، توسط نمایندگانی اداره می‌شوند؛ که تعدادی از آن‌ها برای کسب قدرت بیشتر در حال جنگیدن هستند. عده‌ای هم به ظاهر صلح‌طلب با میانجی‌گری‌شان در حال چپاول منابع مالی و انسانی کشورهای دیگرند. عده‌ای هم تماشاگر این مناقشات‌اند. مطمئناً ما مردم، صاحبان اصلی زمین، چنین نماینده‌هایی را برای اداره‌اش نمی‌خواستیم؛ اما این پوسته گنجایشی غیر از این برای ما ندارد و هرگز به این شکل، زمین جای امنی برای همه نخواهد شد. زمین برای آینده‌ای بهتر نیازمند انقلابی جهانی و تغییر اساسی در نحوۀ اداره آن است. برای رسیدن به چنین نظامی باید مجلس مادری شکل بگیرد؛ (شاید سازمان ملل و دیگر سازمان‌ها با چنین اهدافی شکل گرفته‌اند، اما با این شکل کنونی نتوانسته‌اند تا به امروز تغییر اساسی در ادارۀ زمین داشته باشند) که هر کشور به میزان جمعیت‌اش در آن نماینده داشته باشد، قانون اساسی در آن برای تمام جوامع نگاشته و به تصویب برسد. در نهایت قانون‌ها با توجه به شرایط زیست و فرهنگ هر کشوری تصویب و توسط یک قوۀ‌ مجریه برای هر کشور با نظارت مجلس مادر اداره و اجرا شود؛ اما چیزی که می‌تواند مشکل‌ساز شود برنامۀ بودجه است که برای رسیدن به چنین مرحله‌ای دیگر چیزی به نام تکنولوژی من، نفت و گاز کشور من نباید در نظر گرفته شود. بلکه باید سازمان برنامه بودجه همان مبلغی را که مثلاً برای کشوری اروپایی در نظر می‌گیرد، همان را به نسبت برای کشور جهان‌سومی که برای ترمیم زیرساخت‌ها و رسیدن به کشوری توسعه‌یافته نیاز دارد، در نظر بگیرد. در چنین مرحله‌ای مرز و فرهنگ و زبان تعریف جدیدی خواهد داشت و دستاوردش جایی امن با شرایط مساوی برای صاحبین اصلی زمین یعنی تمام مردم با هر نژاد و عقیده‌ای خواهد بود. مسلماً وقتی تمامی جوامع با یک سطح از رفاه و تکنولوژی اداره شوند، در مقابل مشکلات بزرگی که امروز توسط یک ویروس میکروسکوپی ایجاد شده است، بسیار کوچک و قابل‌مهارتر خواهند بود.

به‌مانندخورشید تابان...

مصطفی بیان
مصطفی بیان

داستان‌نویس

بازخوانی یکی از داستان‌های شاهنامه با نگاهی به شخصیّت به‌آفرید

***

«به‌آفرید»، دختر گشتاسب از نژاد کیانیان شخصیت زنِ حماسه - اسطوره‌ای در اساطیر ایران است. گشتاسب (به معنی دارنده اسب آماده) پادشاه ایران در زمان زرتشت بود. در شاهنامه از «به‌آفرید» و«هما»به عنوان دختران گشتاسپ و خواهران اسفندیار یاد شده ‌است. «هما» دختری خردمند و «به‌آفرید» دختری پاکدامن است که خورشید، ماه و باد هرگز او را ندیده بودند.

زنی بود گشتاسپ را هوشمند

خردمند وز بد زبانش به بند

گشتاسپ، زن هوشمندی داشت که بعد از حمله تورانیان، فوراً لباس ترکان پوشید، نزد گشتاسپ رفت و ماجرای کشته شدن لهراسپ (پدر گشتاسب) و اسیر شدن دخترانش، هما و به‌آفرید را توسط تورانیان گفت وارجاسپ (پادشاه چین و توران است و آیین بت‌پرستی و دیو پرستی دارند)دختران را به رویین‌دژ به اسارت برده ‌است.

شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ

بکشتند و شد بلخ را روز تلخ

همان دختران را ببردند اسیر

چنین کار دشوار آسان مگیر

شاه ایران، بزرگان را فراخواند و ماجرا را بازگفت و سپس سپاهیان را جمع کرد. وقتی ارجاسپ شنید که سپاه گشتاسپ برای جنگ آماده است، قوای بیشتری از توران آورد. جنگ سختی آغاز شد و سه روز ادامه داشت؛ و از ایرانیان بسیاری در جنگ کشته شدند. گشتاسپ سی‌ و هشت پسر داشت که همگی در این جنگ کشته شدند. شاه از پسرش اسفندیار می‌خواهد برای نجات خواهرانش دست به‌ کار شود. اسفندیار به گرمابه رفت و جامۀ نو پوشید و همراه با زره و سلاح‌‌های جنگی سوار بر اسب به‌ سوی دشت نبرد رفت. همان شب خبر به ارجاسپ رسید که اسفندیار برگشته است. پس ناراحت شد و گفت: «ما نمی‌توانیم از پس آن‌ها برآییم.» تصمیم به عقب‌نشینی گرفت؛ اما سردارانِ سپاهش او را منصرف کردند.

وقتی ارجاسپ سپاه ایران را در میدانِ جنگ دید از زیادی آن وحشت کرد. جنگ شروع شد و اسفندیار در همان ابتدا با گرز گاوسارش سیصد تن را کشت و بعد گفت: «امروز دمار از روزگارتان درمی‌آورم.» پس به‌ سوی راست سپاه دشمن حمله برد و صد و شصت تن را کشت. اسفندیار گفت: «این به انتقام خون لهراسب» و بعد به چپ سپاه دشمن رفت و صد و شصت تن دیگر را کشت و گفت: «این به انتقام خون برادرانم.» سپس ارجاسب به همراه سپاهیانش فرار کردند.

پسر به که جوید همی کین اوی

که تخت پدر داشت و آیین اوی

بدو گفت ار ایدونک کین نیا

نجویی نداری به دل کیمیا

همای خردمند و به‌آفرید

که باد هوا روی ایشان ندید

گشتاسپ یک هفته به سپاس خداوند پرداخت. گشتاسپ به اسفندیار گفت: «تو شاد هستی اما خواهرانت دربند اسیرند و این برای ما ننگ است. اگر آن‌ها را بیاوری تاج ‌و تخت را به تو می‌دهم.» اسفندیار گفت: «من چشم به تاج و تخت ندارم و به توران می‌روم تا آن‌ها را نجات بدهم.» پس با سپاهیان فراوان به‌سوی توران رهسپار شد.

اسفندیار با پس ‌راندن لشکر توران، سفر«هفت‌خوان اسفندیار» را آغاز و پس از گذشت از هفت مانع خطرناک، به دژ رویین می‌رسد.

بدین‌سان دو دخت یکی پادشا

اسیریم در دست ناپارسا

برهنه سر و پای و دوش آبکش

پدر شادمان روز و شب خفته خوش

اسفندیار در کسوت بازرگانان به دژ رویین می‌رود و در آنجا خواهران خود را با لباسی ژنده، نیمه عریان و گریان می‌یابد. اسفندیار در جامه بازرگانان و خواهرانش به بهانه خریدار کالا با یکدیگر رابطه برقرار می‌کنند و اسفندیار از آن‌ها می‌خواهد چند روز صبر نمایند تا چاره‌ای بیندیشید.

به درگاه ارجاسپ آمد دلیر

زره‌دار و غران به کردار شیر

چو زخم خروش آمد از در سرای

دوان پیش آزادگان شد همای

ابا خواهر خویش به‌آفرید

به خون مژه کرده رخ ناپدید

چو آمد به تنگ اندر اسفندیار

دو پوشیده را دید چون نوبهار

چنین گفت با خواهران شیرمرد

کز ایدر بپویید برسان گرد

بدانجا که بازارگاه منست

بسی زر و سیم است و گاه منست

سرانجام اسفندیار، ارجاسپ و دیگر سرداران رویین‌ دژ را کشته و «به‌آفرید» و «هما»ی را نجات می‌دهد و رویین‌ دژ را به آتش می‌کشد.