کار، منِ پارسی و سوژۀ مدرن

وحید قرایی
وحید قرایی
کار، منِ پارسی و سوژۀ مدرن

زندگی در دنیای مدرن... این موضوع شاید در ابتدا ایده آلی برای هریک از ما تلقی شود و از اینکه در این زمانۀ فن‌آورانه با ابزارهای کارآمد زندگی می‌کنیم احساس خوشبختی کنیم... امروزه اینترنت چهره زندگی‌مان را عوض کرده، فضاهای مجازی هم بخشی از آن را فارغ از واقعیات و به چشم‌آمدنی‌ها به خود اختصاص داده‌اند و ارتباطات هیچ‌گاه در این حد گسترده نبوده است. به مدد پیشرفت‌های پزشکی زندگی طولانی‌تری را نسبت به گذشتگانمان تجربه می‌کنیم و خودرو و هواپیما و قطار و کشتی فاصله‌ها را برای ما کمتر از گذشته کرده‌اند و نقاط مختلف دنیا را در دسترس‌تر از گشته کره‌اند. علم‌آموزی مقید به زمان و مکان نیست و سرعت انتقال دانش و تجربه و فن‌آوری روندی افزایشی دارد؛ اما در کنار همۀ این‌ها آیا مدرنیته به تناسب روح و روان آدم‌ها حرکت خود را ادامه می‌دهد و آیا احساس رضایت جمعی به‌واسطه مدرن شدن، انسان‌های شادتری در جهان امروز ساخته است؟ آیا مدرن شدن جهان ما را از مخاطرات زیست‌محیطی و وجود آدم‌های جنگ‌طلب آسوده کرده و درخت امید در جهان مدرن هر روز شکوفه‌های بیشتری می‌دهد؟

برای ما ایرانی‌ها نیز مفهوم و معنای مدرن شدن با معانی و مفاهیم زیادی که از غرب وارد کشورمان شده است گره خورده است. طی دهه‌های گذشته هر یک از حاکمان ایران به دلیل ارتباطات رو به افزایش با مدرنیته اروپایی و غربی تحت تأثیر این مدرن شدن تلاش کرده است در حد توان خود کشور را با این تغییرات همساز نماید و در هر دوره‌ای آثار آن در ایران‌مان خود را نشان داده است. کشوری که به خاطر شرایط جغرافیایی و فرهنگی و قرار گرفتن در نقطۀ آشوب جهان همیشه در معرض تندبادهایی بوده که آسایش و آرامش برای کارهای اساسی و فکر شده همواره دشوار بوده است و مرتباً درگیر بحران‌هایی با جنس‌های متفاوت بوده است...

در این میان پرداختن به موضوع مدرنیته از جنبه‌های مختلف می‌تواند تجربه‌های جالب‌توجهی فرارویمان بگذارد. خواندن گفت‌و‌گوی نوید فردوسی‌پور مترجم و همکار نشریه سرمشق در حوزه جامعه و رضا علوی مدرس، مترجم و مشاور در زمینۀ توسعۀ فردی و مهارت‌های ارتباطی که در حال حاضر کتابی تحت عنوان جغرافیای حضور را دست تألیف دارد با دکتر شروین وکیلی، جامعه‌شناس، پژوهشگر پیرامون مفهوم کار به عنوان یکی از ابعاد مهم مدرنیته پیشنهاد بخش جامعه برای یک مطالعه جالب‌توجه در این مورد است.

دکتر شروین وکیلی متولد ۸ شهریور ۱۳۵۳، جامعه‌شناس، نویسنده، پژوهشگر، نظریه‌پرداز و اسطوره‌پژوه ایرانی است و وقتی صحبت از بررسی سنت و مدرنیته پیش می‌آید قطعاً یکی از صاحب‌نظران این حوزه محسوب می‌شود. او تاکنون بیش از ۱۰۰ کتاب تألیف کرده و بیشترشان را به صورت پی‌دی‌اف در اختیار مخاطبینش قرار داده است. به مدد فضای مجازی که یکی از دست‌آوردهای دنیای مدرن است فرصتی فراهم شد تا در مورد مفهوم کار و تفاوت‌هایش در گذشته و اکنون به بحث بنشینیم...

نوید فردوسی‌پور: مدرنیته قرار بود ابزاری برای بهروزی زندگی انسان باشد اما انگار امروز این قاعده برعکس شده و انسان مدرن برای کار کردن زندگی‌اش را هم به خطر می‌اندازد و زندگی می‌کند برای کار کردن. مدرنیته به ساخت نهادهایی اقدام کرده که قرار بوده در خدمت «من» باشند، منتهای مراتب ظاهراً این قضیه برعکس شده و این موارد ظاهراً از عوارض دنیای مدرن هستند. سؤال نخستم این است که شما ریشۀ این عوارض را مدرنیته می‌دانید یا خیر؟

شروین وکیلی: راستش من فکر می‌کنم این عارضه‌ای که الآن اشاره کردید ریشه‌ای‌تر است. اصولاً «من»‌ها دور هم جمع می‌شوند و با هم سازمان اجتماعی درست می‌کنند تا قدرت، لذت، بقا و معنایشان (قلبم) را اضافه کنند. منتها اتفاقی که افتاده این است که این لایه‌ها می‌تواند از همدیگر مستقل شوند و عملاً در مورد نهادها چنین رویدادی رخ داده، در واقع نهاد خودش تبدیل به یک سیستم تعیین‌کننده و جبّار شده و بقیه را در خدمت خودش گرفته است. در چنین شرایطی ممکن است مثلاً لذّت من در خدمت قدرت نهاد یا معنای فرهنگ در خدمت قدرت نهاد قرار ‌گیرد. این چنین است که مجبور به انجام کاری می‌شویم که از آن لذت نمی‌بریم. کاری که هانا آرنت آن را زحمت‌کشیدن (labor) می‌نامد و در واقع تسخیر‌شدن لذت توسط قدرت نهادی است.

شروع این اتفاق به نظر من خیلی ریشه‌ای‌تر از تحولات مدرنیته است؛ یعنی اصولاً به نظر می‌آید جوامع انسانی، حتی در جوامع گرد‌آورنده شکارچی، هم‌زمان با پیچیده‌تر شدنشان در حالت پایه «من‌»ها از نهادها تمایز پیدا نکرده‌اند. ببیند؛ ما به عنوان میمون‌های درشت که در طبیعت و قبیله‌های ۵۰ نفره یا ۱۰۰ نفره زندگی می‌کردیم هم بخشی از یک نهاد بودیم، بخشی از قبیله بودیم و در آن قبیله تعریف می‌شدیم. بحث ارادۀ‌ آزاد و خودمختاری و اخلاق فردی چیزهای است که خیلی دیرتر در طول تاریخ تحول پیدا کرده‌اند و اگر دقیق‌تر بگویم در واقع با زرتشت شروع می‌شوند.

کل این‌ مفاهیم ۳۰۰۰ سال قدمت دارند، در حالی که ما به عنوان گونه، نزدیک ۱۵۰ الی ۲۰۰ هزار سال هست که نهادهایی مثل نهاد خانواده پیچیده‌ و گسترده داشته‌ایم. بعد یکجانشینی‌های طولانی را هم تجربه کرده‌ایم به عنوان مثال در ایران‌زمین یکجانشینی‌مان نزدیک ۸ الی ۹ هزار سال تجربۀ کشاورزی را در برمی‌گیرد. در همۀ این‌ سال‌ها به نظر می‌آید غلبۀ نهاد بر من وجود داشته است.

فردوسی‌پور: به نظر می‌رسد مدرنیته عوارض تقدم نهاد بر من را تشدید کرده، قبل از اینکه وارد عوارض مدرنیته بشویم لطفاً بفرمایید مرز مشخصی بین سنت و مدرنیته قائل هستید؟

شروین وکیلی: دقیقاً این عوارض تشدید شده‌اند؛ اما معتقد نیستم که جهان به دو بخش سنتی و مدرنیته تقسیم می‌شود. فکر می‌کنم در طول تاریخ شش تمدن داشته‌ایم که الآن سه‌تایشان زنده مانده‌اند. از دید من مدرنیته پیکر‌بندی اجتماعی یکی از این تمدن‌ها یعنی تمدن اروپایی است و بسیار هم دیرآیند. در واقع طی حدود ۲۰۰ الی ۲۵۰ سال گذشته یک پیکربندی تمدنی درون مدرنیته رخ داده و مرزبندی آن هم بدین‌صورت است که اواخر قرن ۱۸ میلادی در فاصلۀ ۱۷۷۰ میلادی که انقلاب صنعتی انگلستان شروع می‌شود، کتاب‌های کانت کم‌کم نوشته می‌شوند و نقطۀ شروع ناآرامی‌های فرانسه و سقوط سلطنت در فرانسه است از آن دوره تا سال ۱۸۰۰ یک فاصلۀ حدود سی ساله، سه تحول بزرگ در اروپا رخ می‌دهد که به نظر به هم مربوط هستند و به سرعت به یکدیگر چفت می‌شوند: یکی انقلاب صنعتی یعنی یک اتفاق فناورانه-اقتصادی در انگلستان، دوم انقلاب فلسفی کانت در آلمان که عبارت است از به‌رسمیت شمردن «من»‌های خود‌مختارِ خود‌بنیاد که مبنای اخلاق هستند و در اروپا اولین بار کانت به این شکل آن را اعلام می‌کند. سوم تقریباً هم‌زمان با این‌ها در ۱۷۸۹ به بعد انقلاب کبیر فرانسه را داریم؛ یعنی یک پیکربندی سیاسی جدید را هم به نام ناپلئون داریم. این سه اتفاق نقطۀ شروع مدرنیته‌اند.

بنابراین باید توجه کنیم که مدرنیته با تمدن غربی یکی نیست، یعنی یک تمدن اروپایی طولانی حدوداً سه هزار ساله داریم که قبل از مدرنیته وجود داشته است. در ضمن مدرنیته از نظر جغرافیایی هم با کل اروپا یکی نیست. چون مثلاً در فرایند ظهور مدرنیته، قلمرو اسلاو، بلغارستان، روسیه و چک هیچ نقشی در مراحل اول ندارند و کلاً قلمرو لاتین خیلی در این فرآیند عقب است. قبل از مدرنیته دوران غارتگری اروپایی‌ها را داریم، یعنی از دورۀ کریستف کلمب به بعد و یک مقداری قبلش هم واسکودوگاما و جریان دریانوردی پرتغالی را داریم. بعداً در دوره‌ای غارتگری به استعمار تحول پیدا می‌کند. استعمار مربوط به دورۀ مدرن است؛ یعنی اروپایی‌ها اگر بتوانند به جایی حمله کنند، جایی برده بگیرند و در جایی کشتار به راه بیندازند و غارت کنند این کار را انجام می‌دهند. در این دوره فرآیندهایی مثل تثبیت پول، بانکداری بین‌المللی و ... را هم داشته‌ایم. در همین ۲۵۰ سال پیشتاز شدن اروپا را داریم یعنی اروپا به یک قدرت بزرگ فن‌آورانه، اقتصادی و نظامی تبدیل می‌شود.

فردوسی‌پور: به نظرم زاویۀ مناسبی برای ورود به بحث است. جناب علوی از نظر شما کار مدرن در دنیای امروز چه مؤلفه‌هایی دارد و کجاها ایجاد مشکل کرده است و چه عوارضی برای بشر امروز داشته است؟

رضا علوی: یکی از مشکلات این است که کار پوچ می‌شود. تو کاری انجام می‌دهی ولی اصلاً برایت مهم نیست که آیا این کار نیازی را برآورده می‌کند یا نه. تجربه‌ای را برایتان تعریف کنم. برای کاهش صدایی که از موتورخانۀ زیرزمین از طریق یک کانال به واحد ما منتقل می‌شد خواستیم پنجرۀ دوجداره‌ای را نصب کنیم. پس از ساخت پنجره، وقتی که نصاب خواست پنجره را نصب کند متوجه شد که پنجره کوچک است و در اندازه‌گیری‌شان خطایی رخ داده. پس از رایزنی با رئیسش به این نتیجه رسیدند که چهارچوب دیگری جوش دهند تا بتوانند این پنجره را به قول معروف در آن حفره بخورانند. در حالی که هم خودش و هم رئیسش می‌دانستند که با جوش دادن چهارچوب، دیگر این پنجره کارکرد اصلی‌اش یعنی کاهش صدا را نخواهد داشت. نصاب و رئیسش هر دو راضی بودند کاری پوچ انجام دهند. شما این مشکل را در بسیاری جاها از جمله سازمان‌ها و اداره‌ها می‌بینید. برایشان مهم نیست که چه نیازی را برطرف می‌کنند.

شروین وکیلی: یکی دیگر از مشکلاتی که با آن روبرو هستیم این است که افراد در سازمان‌ها از کلیت کار غافل می‌شوند و فقط به کاری که خودشان انجام می‌دهند توجه دارند. آن‌ها فرآیند کلی کار را نمی‌بینند و در نتیجه چندان به معنای کاری که انجام می‌دهند پی نمی‌برند. در واقع آن تقسیم‌کاری که آدام اسمیت برای افزایش بهره‌وری کار پیشنهاد کرد به مشکلی بزرگ تبدیل شده و کارکنان نسبت به کاری که می‌کنند بیگانه می‌شوند.

یک نکته را در ادامۀ صحبت دکتر وکیلی دربارۀ منحل شدن آدم‌ها در نهاد بگویم. چیکسنت‌میهای نویسندۀ کتاب تجربۀ اوج مفهومی به نام پیچیدگی را مطرح می‌کند که به نظرم خیلی مهم است. او می‌گوید که پیچیدگی برابر است با تمایز به علاوه یکپارچگی؛ یعنی کسی به مرحلۀ پیچیدگی و پختگی می‌رسد که هم متمایز و منحصر‌به‌فرد باشد و هم در عین حال با دیگران دربیامیزد و به یکپارچگی کنش خود با دیگران توجه کند. برخی جاها می‌بینیم که افراد فقط بر یکپارچگی تمرکز می‌کنند و در جامعۀ اطراف خود حل می‌شوند. این افراد ویژگی‌های یکتای خود را فدای همراهی با جمع می‌کنند. از طرف دیگر برخی فقط بر ویژگی‌های فردی خود متمرکز می‌شوند و تمایز را جدی می‌گیرند اما از درآمیختن با جامعۀ اطرافشان غافل می‌شوند. به نظرم خوب است که کارکنان به هر دو موضوع تمایز و یکپارچگی توجه داشته باشند و محیط کاری مناسب نیز محیطی است که هر دو را محترم بشمارد و امکان پیچیدگی و پختگی را برای کارکنان فراهم کند.

متن کامل این مطلب رو در شماره ۵۸ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید

کیاسمای جسم و روان

دکتر ندا اصغری
دکتر ندا اصغری
کیاسمای جسم و روان

مرلوپونتی، فیلسوف پدیدار‌شناس فرانسوی لفظ یونانی کیاسما را برای تقاطع انسان و جهان به کار گرفت. از نظر او انسان و جهان نه تنها در تعامل، که در همپوشانی با یکدیگرند به گونه‌ای که هر یک ادامه دیگری محسوب می‌شود. به نظر می‌رسد همین رابطه تفکیک‌ناپذیر _در مقیاسی کوچک‌تر_ میان روان و جسم انسان نیز برقرار است چندان که می‌توان از کیاسمای جسم و روان نیز سخن گفت.

شاید تا به حال در ملاقات با پزشک خود و مطرح کردن علائم جسمی که تجربه کرده‌اید، با بازخورد‌هایی همچون «علائم، مربوط به اعصاب است» و یا تشخیص‌هایی همچون «سردرد عصبی» یا «دل‌درد عصبی» مواجه شده باشید؛ اما یکی از سؤالات مهم این است که وقتی می‌گوییم یک مشکل جسمی مربوط به اعصاب است، چه مفهومی دارد؟ وقتی به علامتی که بیمار از آن رنج می‌برد این‌گونه پاسخ داده می‌شود، چه احساسی در او ایجاد می‌کند؟ آیا این تشخیص از جدیت علائم بیمار می‌کاهد؟ آیا به نوعی نگاهی تقلیل‌گرایانه در ارزیابی شرایط بیمار است؟ در این یادداشت سعی داریم نگاهی عمیق‌تر به «مشکلات جسمی با منشأ روان» داشته باشیم و در عین پاسخ به سؤالات فوق، نقش روان را در سایر مشکلات پزشکی بهتر بشناسیم.

امروزه با دو رویکرد آسیب‌زا در مدیریت علائم جسمیِ بیماران مواجه هستیم. رویکرد اول تخمین بیش از حد مشکلات روان‌پزشکی در بیمارانی است که با علائم جسمی مراجعه می‌کنند و بدون ارزیابی‌های لازم، تشخیص مشکلات روان برایشان لحاظ می‌شود. این امر با نادیده گرفتن مشکل جسمی و عدم تشخیص صحیح می‌تواند صدمات جبران‌ناپذیری برای بیمار به همراه داشته باشد. به عنوان مثال بیماری با دردهای مزمن شکمی بدون ارزیابی کامل، تشخیص سندرم رودهِ تحریک‌پذیر برایش گذاشته می‌شود، درحالی‌که به سرطان روده بزرگ مبتلا بوده است.

رویکرد دوم، نادیده انگاشتنِ مشکلات روان در بیمارانی است که با علائم جسمی به پزشک مراجعه کرده، مدام تحت آزمایشات و عکس‌برداری و سایر مداخلات پزشکی هزینه‌بر قرار می‌گیرند و بدون هیچ‌گونه تشخیص قطعی با پرونده‌های سنگین پزشکی سرگردان می‌مانند، در حالی که پزشکِ معالج اساساً ارزیابی روان‌پزشکی را مدنظر قرار نداده است. به عنوان مثال بیمار با اختلال اضطرابی پانیک، به علت تنگی نفس و درد قفسه سینه تحت مداخلات جدی قلبی قرار گرفته، بی‌آنکه یک شرح حال روان‌پزشکی از او گرفته شده باشد. با این توصیف می‌توان دید که حتی پزشکان در مدیریت صحیح علائم بیماران گاهاً دچار خطا می‌شوند.

باید بدانیم جسم و روان دو مقوله جدایی‌ناپذیرند و در هم تنیدگی بسیار پیچیده و نزدیکی با یکدیگر دارند، به‌گونه‌ای که مرز بین آن‌ها بسیار باریک است. از یک‌سو، مشکلات روان می‌توانند عاملِ شروع کننده بیماری جسمی یا تداوم‌دهنده و تشدید کننده آن باشند و از سوی دیگر، بیماری‌های روان می‌توانند علائم جسمی را تقلید کنند، یعنی خود، به علائم جسمی تغییر شکل دهند. برای درک بهتر موضوع بهتر است با چند مفهوم بنیادی در مبحث جسم و روان و تداخل ارگانیک آن‌ها آشنا شویم.

اختلالات روان_تنی (Psychosomatic Medicine)

ممکن است بیماری‌های روان در تقدم بر سایر علائم، منجر به شروع و یا وخامت یک بیماریِ جسمی زمینه‌ای شوند. درواقع در اختلال روان- تنی ما با مشکل جسمی مواجه هستیم که مسائل روان در آن نقش به سزایی داشته‌اند. به‌عنوان مثال وقتی به شکل گذشته‌نگر، عوارضِ بیمار با سابقه فشارخون بالا را بررسی کنیم و متوجه علائم اضطرابی قبل از شروع بیماری شویم، بدین معناست که مشکلات روان‌پزشکی، آسیب‌پذیری جسمی را افزایش داده و منجر به بیان ژن بیماری فشار خون شده‌اند. یا مثلاً اضطراب می‌تواند منجر به عود حملات سردرد، در یک فرد با سابقه میگرن گردد. از طرفی با توجه به محدودیت‌هایی که در سبک زندگی فرد ایجاد می‌شود علائم روان تشدید می‌شوند و این سیکل معیوب بر وخامت بیماری می‌افزاید. پیچیدگی‌های مقوله روان_تنی بسیار گسترده است و از همین روی، یکی از شاخه‌های فوق تخصصی روان‌پزشکی به آن اختصاص یافته است.

اختلالات علائم جسمی (Somatic Symptom and Related Disorder)

اختلالات علائم جسمی، در واقع مجموعه‌ای از اختلالات روان‌پزشکی هستند که برای اولین بار در سال ۱۹۸۰ تحت عنوان اختلالات سوماتوفورم (شبه جسمانی) در کنار سایر بیماری‌های روان‌پزشکی قرار گرفتند. در این اختلالات، مشکلات و تعارضات روان به صورت علائم جسمی ظاهر می‌شوند. با این توضیح که در بررسی‌های به عمل آمده‌ جامعِ پزشکی و آزمایشات بیمار هیچ‌گونه شواهدی دال بر یک بیماری جسمیِ عینی که توجیه کننده علائم بیمار باشد وجود ندارد. این گروه بیماری‌ها به داروهای معمول پزشکی پاسخ نمی‌دهند و در نتیجه، بیمار از علائم جسمی که منجر به اختلال جدی در عملکرد وی شده است رنج می‌برد، بیش از حد نگران سلامت جسمی خود می‌شود، سطح بالایی از اضطراب را تجربه کرده و زمان و انرژی بسیاری را صرف علائم می‌کند. این بیماران بر این باورند که پزشک قادر به تشخیص بیماری آن‌ها نیست؛ بنابراین، مدام پزشک خود را تغییر می‌دهند، تحت ارزیابی‌های متعدد پزشکی قرار می‌گیرند و گاهاً زیر بار مداخله‌های جدی همچون جراحی می‌روند. البته گاه علائم جسمی صرفاً به صورت تک علامت در بطن اختلالات خلقی و اضطرابی قرار می‌گیرند که به آن جسمانی سازی (Somatization) می‌گویند. در این حالت فرد پس از ارائه شرح‌حال افسردگی یا اضطرابیِ خود، به علامت جسمی همراه مثل سردرد یا درد گوارشی اشاره می‌کند. در مجموع، وقتی از درد عصبی صحبت می‌شود معمولاً و بیشتر گزینه دوم مدنظر است، یعنی دردی که برای پزشکان منشأ ملموس و قابل مشاهده‌ای در ارزیابی‌های جامع پزشکی ندارد.

با توجه به مطالب فوق، بهتر است به جای درد عصبی بگوییم «علائم جسمی با منشأ روان»، زیرا که در این شرایط معاینات عصبی کاملاً نرمال است؛ اما نکته این جاست که وقتی از روان صحبت می‌کنیم باز هم با جسم مواجهیم و در واقع، عملکرد مغز در سطح میکروسکوپی دچار آسیب شده است که با آزمایشات متداول قابل دسترسی نیست. در این حالت تنها یک شرح حال دقیق روان و مصاحبه با بیمار می‌تواند تظاهرات رفتاری این تغییرات در مغز را برای ما آشکار سازد.

متن کامل این مطلب رو در شماره ۵۸ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید

سنت و مدرنیته در فرزندآوری

زینب جهان بیگی
زینب جهان بیگی
سنت و مدرنیته در فرزندآوری

سالیانی دیر، برای به دنیا آوردن جنین مرده‌ام راهی زایشگاه شهر شدم. علت مرگ جنین هر چه بود موجبات ناراحتی خودم و دیگرانِ دور و نزدیک را فراهم آورده بود. هر چند با روحیۀ شاد من موضوع سریع‌تر آرام گرفت اما آمدن و چنین رفتن جنین همچنان با من مانده است. در همان روز من تقابل سنت و مدرنیته را در مورد فرزندآوری متوجه شدم.

در کنار تخت من، زنی لاغر و سبزه‌رو دراز کشیده بود. هراز گاهی آرام ناله می‌کرد که صورتش از درد، کبودتر از پوستش می‌شد. خانم همراهش گفت: دیشب متوجه شده جنین چهارماهه‌اش در شکمش مرده و حالا برای مرده زایی اینجاست. درست مثل من بود با این تفاوت که من سرحال‌تر از او بودم. بنا به روحیۀ خودم دلم خواست کمی با او صحبت کنم و درد مشترکمان را تسکین دهم. مشخص بود دوست ندارد زیاد صحبت کند و ماجرا هنوز برایش هضم نشده است.

لب‌هایم، گشوده و ناگشوده بود که دکترش وارد شد و همچنان که گره در ابروانش نشسته بود، به او گفت: داخل پرونده‌ات نوشته که این فرزند پنجمت بوده است. خجالت نمی‌کشی؟ ماشین جوجه‌کشی راه انداخته‌ای؟ چه خبر است که این همه بچه می‌خواهی؟ بس است دیگر، بنشین سر جات خانم! دنیا به سمت پیشرفت می‌رود و تو فقط به فکر بچه آوردنی؟

سپس رو به پرستاری که کنارش بود، چند دستور در خصوص زن داد و رفت.

راستش خجالت می‌کشیدم زن را نگاه کنم. بی‌شک حالا چهره‌اش کبودتر بود. در اتاقی که شش بیمار و چندین همراهی وجود دارد، تاختن به زنی که در بستر جدا شدن از موجود درونی‌اش افتاده به دور از رفتار صحیح بود. حاضرین در اتاق خودشان را سرگرم کرده بودند که نگاه مستقیم‌شان زن را بیش از این تحقیر نکند اما در ساعت بعد حتماً در خصوص رفتار نابهنجار دکتر سخن‌هایی خواهند گفت.

نگاهم به شکم زن افتاد. در دنیای معمولی و شگفت‌انگیز ما، تحت هر شرایطی زنان باردار از خوشی‌های حقیقی به شمار می‌آیند. از آن جهت که شکم برآمده و آرام راه رفتنشان نشان‌دهندۀ تلاش برای به دنیا آوردن نسل دیگر و بقای انسان‌ها است. تماشای او حس جاودانگی انسان را آرام می‌سازد و او را نوید می‌دهد که نسلی تازه می‌آید و لازم نیست نگران وجودشان بود. حتماً آن‌ها نسل بهتری می‌شوند و مسیر بهتری از ما پیدا می‌کنند برای همین است که در اتوبوس، صندلی خالی را به زنان باردار تعارف می‌کنیم و دلمان می‌خواهد سبد خریدشان را تا جایی که می‌شود با خود ببریم. از بارداری زنان در سنین بالا شگفت‌زده و خوشحال می‌شویم به همان اندازه که یک زن برای اولین بار باردار می‌شود و در این میان جسارت زنانی که دلشان فرزندان بیشتری می‌خواهد را ستایش می‌کنیم.

زن همچنان که روی تخت نشسته بود و ملحفۀ رنگ پریده را مشت کرد، آرام گفت مگر بچه آوردن گناه دارد؟ چه فرقی با بقیه دارم که دکتر به خودش اجازه داد این‌چنین با من صحبت کند؟ با اشاره به من گفت: فرق من با این خانم چیست؟ چون او برای بار دوم باردار است و من برای بار پنجم تفاوتی داریم؟ مگر من جای شخص دیگری را تصاحب کرده‌ام که حالا سر جای خودم بنشیم؟ چرا انقدر خودخواه است که نمی‌تواند ببیند من مثل قدیمی‌ها بچه‌های بیشتری داشته باشم.

به گمانم سکوت در آن لحظه مهر تأییدی بر گفته‌های دکتر بود و زن را بیش از پیش می‌رنجاند.

خانم میان‌سال خوش‌رویی که روبرویش نشسته بود بی‌پروا گفت: مادر جان من سیزده بچه به دنیا آوردم. مگر باردار بودن و بچه داشتن ننگ و عار است؟ اصلاً به حرفایی که شنیدی توجه نکن. باید بچه زیاد بیاوریم.

مشخص بود که زن دلش می‌خواهد حرفایی بزند و از رنج وارد شده بر روانش بکاهد اما نمی‌توانست. بدون کلام اضافه‌ای دراز کشید و ملحفه را روی سرش کشید.‌

خودم را سرگرم صحبت با همراهم کرده بودم اما فکرم در پی دکتر بود. اگر ذهنش شرطی شده باشد، به هر زنی که به دفعات بالای سه بار باردار می‌شود، چنین تا کند و آن‌ها را مورد بازخواست قرار دهد، علاوه بر آنکه احساس خصومت را در خود پرورش داده است، آن را به دیگران نیز تزریق می‌کند. بیمارانش را در تهدید روانی قرار می‌دهد. تمایل هر خانواده برای تعداد فرزندانشان موضوعی اجتماعی است. این موضوع در کشورهایی چون ما سنت و مدرنیته را روبروی هم قرار می‌دهد.

اگرچه من نتوانستم با آن زن گفت‌وگو کنم و حرف‌هایم به‌واسطۀ رفتار ناگهانی دکتر در نطفه خفه ماند اما بی‌شک زیر آن ملحفه، شانه‌هایش برای جنین مرده و سرجا نشستنش سنگین‌تر می‌شد. حالا پس از مدت‌ها، همچنان موضوع فرزندآوری در بخش بزرگی از خود، سنت و مدرنیته را زیر سؤال می‌برد.

متن کامل این مطلب رو در شماره ۵۸ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید

سنّت و مُدرنیته هم‌سویی یا ضدّیت

نادیا امین زاده
نادیا امین زاده

کارشناسی علوم تربیتی

هرگاه که از ناتوانی و ضعف‌هایم حرف می‌زنم پدر و مادرم آه از نهادشان بلند می‌شود که ما وقتی هم‌سن تو بودیم فلان کارها را انجام می‌دادیم اما شما بچه‌های امروزی توان هیچ کاری را ندارید و اگر حمایت ما نباشد حتی از انجام امور روزمره خود بازمی‌مانید.

هر کاری که می‌خواهم انجام دهم اگر به کمک مالی و عاطفی پدرم نیاز پیدا کنم پشتم را خالی می‌کند و می‌گوید زمانی که من هم‌سن تو بودم خودم روی پاهایم ایستادم و با دست‌خالی شروع کردم تو نیز باید خودت این کار را به تنهایی انجام دهی.

در خرید لباس هم همراهی والدینم مرا مستأصل می‌کند و دست روی هر چیز که می‌گذارم با مخالفت و تحقیر والدینم روبرو می‌شوم.

و اما از منظر و دید والدین;

بچه‌ها دیگر مثل ما قدیمی‌ها حرمت و احترام نمی‌فهمند لباس‌های عجیب و غریب می‌پوشند و حرف‌های عجیب و غریب می‌زنند و…چه امیدی می‌توان به این نسل داشت.

در بررسی موضوع سنت و مدرنیته دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد عده‌ای طرفدار سنت و عده‌ای طرفدار تجدد و نوگرایی‌اند اما عده‌ای هم این دو را در کنار هم و در تعامل با یکدیگر می‌دانند.

آغاز تجدد و نوگرایی در ایران برمی‌گردد به تأثیر افرادی چون عباس میرزا و امیرکبیر و رضاشاه و سایر شاهانی که به نوعی چه با روش‌های درست و چه غلط سعی در آن داشته‌اند که در جامعه تحولی به وجود آورند و به تجدد و نوگرایی قدم بگذارند.

وقتی از سنت سخن به میان می‌آوریم ناخودآگاه احساس می‌کنیم تحت تأثیر قواعد دینی و اخلاقی قرار گرفته‌ایم و در مقابل در جامعه ما هر گاه از مدرنیته سخن به میان می‌آید اغلب آن را ضد دین و منفور تلقی می‌کنیم. گویی هر چه در تناسب با سنت‌هاست شایسته و هر چه روی به سوی تجدد دارد منفور و منفی تلقی می‌شود؛ اما علت چیست؟

از دوران قاجار تا به امروز در راه تجدد جوامع روش‌های گوناگونی بکار گرفته می‌شد در بسیاری از موارد در گذشته تجدد با غرب‌گرایی همسو بود و چون مردم ایران خود را مقید به اصول اخلاقی و دین می‌دانستند تحمیل این عقاید ضد دین و غربی تخم بی‌دینی و بی‌اخلاقی را در افکار عمومی پرورش می‌داد و این افکار و تحمیل عقاید غربی با تلاش دولتمردان و جوامع به سمت نوگرایی برای عده کثیری مانند درختی بی‌ثمر در ذهن‌ها آبیاری شد و ریشه دواند و تا امروز هم شاخ و برگ‌های زیادی به ثمر آورده که هرس کردن آن بسیار زمان‌بر است و باغبانی تمام‌عیار می‌طلبد.

در بررسی این دو موضوع باید گفت نه هر چه مربوط به گذشته باشد الزاماً خوب و درست است و نه هر چه مربوط به گذشته است الزاماً بد، مذموم و مضر است. هم‌چنین نه هر چه به عنوان مدرنیته، مدرنیسم، پست‌مدرنیسم و… مطرح و البته القا می‌شود الزاماً خوب، درست، صحیح و مفید است و نه هر چه جدید است، الزاماً بد، باطل و مضر است. بلکه باید تمام جوامع به این سطح از درک برسند که سنّت و مدرنیته، اگر درست معنا شوند، با هم در تقابل و ضدیت نخواهند بود.

نسل امروز را نمی‌توان از تجدد و نوگرایی و پیشرفت صنایع و علوم جدا کرد و با عقاید و افکار قدیمی والدین هم سو کرد.

سرعت علم و تکنولوژی امروزه در جوامع گوناگون چنان مشهود است که نمی‌توان آن را انکار کرد و حتی نمی‌توان دیگران را در پشت دیواری از افکار قدیمی قرار داد و چشم‌ها را از تغییرات و تجدد دور نگاه داشت.

نباید هر پیشرفتی را در تضاد با دین و شریعت دانسته و جوانان را از آن دور کنیم. بلکه باید مدرنیته را با عقاید و شئونات هر جامعه‌ای هم سو کرد.

تجربه نشان داده است جامعه آنچه را که منافات با دین و ضد عقاید و شئونات جامعه باشد به سختی می‌پذیرد و حتی برای حفظ دین، تا پای جان مقاومت می‌کنند بنابراین اگر در جوامع گذشته مانند دورۀ قاجار و پس از آن تجدد و نوگرایی مساوی با غرب‌گرایی و کپی‌برداری از جوامع غربی بود و مستقیماً عقاید و افکار دینی مردم را مورد هدف قرار می‌داد و آن را ضد نوگرایی می‌دانست و باعث تضاد و غیر هم سویی مدرنیته و سنت می‌شد امروزه با پیشرفت جوامع می‌توان نگاه واقع‌بینانه‌تری به این دو مفهوم انداخت و به‌جای ناهمخوانی این دو مطلب با یکدیگر باید در جهت تعامل این دو در همۀ ابعاد دینی فرهنگی و… گام برداشت.

تفاوت افکار دو نسل، تفاوت سبک افکار و حتی لباس پوشیدن نسل جدید که در بسیاری مواقع در جوامع گوناگون آمیخته با تقلید غربی است و نمی‌توان آن را انکار کرد.

تضاد و تقابل سنت و مدرنیته در جوامع برمی‌گردد به اینکه هر جامعه برداشت و تصور متفاوتی از سنت و مدرنیته دارد. برداشتی که نه‌تنها در مسیر عقاید و باورها و هنجارهای یک ملت نیست بلکه در بسیاری مواقع تقلیدی کورکورانه است فقط برای نشان دادن اینکه آری ما هم به تجدد و نوگرایی گام نهاده‌ایم. این در صورتی است که با برداشت درست و منطقی از این دو مفهوم می‌توان این دو را با یکدیگر هم‌سو و در رسیدن به تجدد عاقلانه رفتار کرد.