«پای در بند» و «روان نژند»؟!

سیدمحمدعلی گلاب‌زاده
سیدمحمدعلی گلاب‌زاده

ثواب یا عقاب این مقوله و مقاله با حضرت استادی باستانی پاریزی است که مرا به دو راه بایسته هدایت کرد و زمینه‌ای را به وجود آورد که جرئت چنین اظهارنظری پیدا کنم. ماجرا از این قرار بود که در سال ۱۳۴۷ ش. وقتی در سه رشته دانشگاهی - زبان دانشگاه تبریز، تاریخ دانشگاه مشهد و روان‌شناسی دانشگاه اصفهان - قبول شدم، در تردید بودم که کدام رشته را برگزینم؟ مدتی با خودم کلنجار رفتم اما به نتیجه‌ای نرسیدم، لذا سراغ استاد رفتم و از ایشان مدد طلبیدم. استاد گفت: خودت به چه رشته‌ای علاقه داری؟ گفتم بین تاریخ و روان‌شناسی در تردیدم و کفّه ترازو را مساوی می‌بینم، به همین دلیل مزاحم شما شدم. ایشان گفتند به نظر من، رشته دانشگاهی خود را روان‌شناسی انتخاب کن، چون پیچیدگی‌هایی دارد که حتماً باید در دانشگاه بیاموزی، اما تاریخ را می‌توان با مطالعه آزاد و خواندن کتب گوناگون و یاری خواستن از اساتید این رشته، در محیط غیردانشگاهی نیز فراگرفت. و چنین بود که به سفارش استاد، رشته روان‌شناسی را برگزیدم و پس از اخذ مدارک و فراغت از تحصیل، مطالعه تاریخ را آغاز کردم و اکنون ۵۲ سال است که طلبۀ مدرسه تاریخ و گه گاه نیز خواننده مباحث روان‌شناسی هستم.

این مقدمه مفصل و «باستانی» گونه را از این جهت عرض کردم که خوانندگان عزیز و ارجمند بدانند نگارنده این مطلب نه بیگانه با امور روان‌شناسی است و نه ناآشنا با مسائل تاریخی - به‌ویژه تاریخ کرمان - است، که تاکنون ۴۵ عنوان کتاب در همین رابطه تألیف و قریب ۴۰۰ عنوان در رابطه با مسائل تاریخی کرمان انتشار داده‌ایم.

نکته دیگری که لازم به ذکر است توصیه به پرهیز از داوری نادرست درخصوص «میرزارضا کرمانی» و دیگر روان‌نژندها و روان‌پریش‌ها است، زیرا همان‌گونه که بر اثر یک سرماخوردگی ساده تب می‌کنیم و دمای بدن ما بالا می‌رود، به همین ترتیب در مسائل روانی نیز دگرگونی‌هایی پدید می‌آید که به هیچ‌وجه در آن دخالت نداریم. به همین دلیل است که هیچ دادگاهی یک روان‌پریش را - حتی برای ارتکاب جرم سنگینی چون قتل - محاکمه نمی‌کند. به‌جز این هرگونه اتهامی جز بیماری، در خصوص این افراد جایز و روا نیست. جامعه نیز باید بپذیرد که بین بیماری‌های جسمی و روانی تفاوتی وجود ندارد و نباید به روان‌پریش‌ها و روان‌نژندها به دیده تحقیر یا خدای‌ناکرده «اتهام» نگاه کرد.

امید است که روزی پذیرش جامعه را در این مورد شاهد باشیم، زیرا هنوز هم اگر بگوییم فلانی به بیماری قلبی مبتلاست، مشکلی نداریم، اما اگر گفتیم فلان شخص مثلاً به «شیزوفرنی» دچار است، با سرزنش اطرافیانش روبرو می‌شویم؛ اما پیش از پرداختن به این امر، مکان‌یابی نادرست میرزا را ارزیابی می‌کنیم.

حرمت‌شکنی حرم

همان‌گونه که پیش از این آمد، میرزا رضا در برخورد با «حاج ابوجعفر» - پسر آیت‌الله حاج‌آقا احمد مجتهد و شاگرد صاحب جواهر که خود نیز سال‌ها و نزد علمای بزرگی به مرتبه اجتهاد نائل آمده بود - آیت‌الله مسلّم و مورد احترام مردم کرمان گفت «من خودم آیت اللهم» یعنی به تمامی دستورات اسلامی تسلّط دارم. اکنون پرسش این است که چگونه اسلام‌شناسی دانا، از حرمت حرم و امن بودن آن آگاهی نداشته و یا این که اطلاع داشته و به آن پای بند نبوده است؟

حرم ائمه اطهار و قدیّسین جامعه همواره جای امن حتی «بست» گناهکاران به شمار رفته است، به این معنا که هر کس گناه و یا تقصیری مرتکب می‌شد و خود را به اماکنی که قداست داشتند و حریم امن به شمار می‌رفتند می‌رسانید، کسی حق دستگیری و آزار و اذیت او را نداشت، نمونه‌های متعددی سراغ داریم که حتی در دستگاه همان ناصرالدین‌شاه - که میرزا رضا او را در حرم حضرت عبدالعظیم به قتل رساند - حرمت حرم منظور شده است، به‌عنوان مثال وقتی «حسین شاه جوپاری» سربازان و فرمانده اعزامی از سوی دستگاه حکومت ناصرالدین‌شاه را فریب داد و در «قم» مسیر راه جوپار به تهران، از چنگ آن‌ها فرار کرد و خود را به حریم امن حضرت عبدالعظیم رساند، هیچ‌کس مجوز ایجاد مزاحمت برای او را نداشت. این امنیت تا آنجا بود که حتی حسین شاه، اسب سرقت شده فرمانده قاجار را فروخت، با آن یک مغازه اجاره کرد، به امر کفش‌دوزی - که شغل خانوادگی او در جوپار بود - پرداخت و در یکی از بازدیدهای «مهدعلیا» مادر ناصرالدین‌شاه از مجموعه شاه عبدالعظیم، با او به گپ و گفت پرداخت، هنر خود را به او نشان داد، از همین موقعیت استفاده کرد و او را واسطۀ بخشش ناصرالدین‌شاه قرار داد و به این ترتیب نه‌تنها از مهلکه نجات یافت، بلکه صاحب اراضی و آلاف و اولوفی شد که دهه‌ها بعد ازآن پشتوانه فرزندان و نوه‌ها و نبیره‌های او بود.

یا در این باب، «جعفر شهری» ضمن اشاره به قدرت بلامنازع «میرغضب‌ها» در همین دورۀ قاجاریه، به حکایتی اشاره می‌کند - که افزون بر طنز تلخ آن، می‌تواند جایگاه و قداست حرم قدیسین و مکان‌های بست را به خوبی نشان دهد - او آورده است؛ محکومی از دست میرغضب گریخته، در امامزاده‌ای بست می‌نشیند. میرغضب پیش او رفته و التماس می‌کند که بیا، مردانگی کن و از بست بیرون بیا و مرا از نان خوردن نینداز، من هم قول می‌دهم در عوض سری برایت ببرم مثال دستۀ گل که همه حسرتش بخوردند!»۱

حال با این دو مورد مثال، چگونه ممکن است کسی دم از اسلام‌شناسی بزند و با اصطلاح «حِلّ وحَرم» آشنا نباشد و نداند که حرمت حرم نه‌تنها در آیین مقدس اسلام و اصحاب تشیع یک اصل مسلم است، بلکه در میان دیگر اقوام و ملت‌های باستانی نیز محترم شمرده شده و در آیین‌هایی چون جوانمردی و مهمان‌نوازی و حق جوار ریشه دارد و اصطلاحاتی مانند «بست‌نشینی» و «خون‌بست»، همواره رایج بوده است تا آنجا که حتی یهودی‌ها حق بست نشستن و پناه بردن به اماکن مقدس را برای قاتلان به رسمیت می‌شناسند.۲

مگر نه این است که پیامبر اسلام (ص) در زمان فتح مکه، مسجدالحرام و خانه ابوسفیان را پناهگاه و بست قرار دادند.۳

شگفتا که «آقا محمدخان قاجار»، ستمگری که در کرمان فاجعه فراموش ناشدنی تاریخ را رقم زد و این دیار را چشم‌خانۀ تاریخ ساخت، وقتی خانه «آقا علی وزیر»، دوست و همراه خود و یا خانۀ «ملا گشتاسب زرتشتی منجم»۴ را محل امن و بست قرار داد، سربازان او هرگز جرئت نکردند که به تحصّن‌کنندگان در این خانه‌ها یورش ببرند و کسی را دستگیر کنند، به همین دلیل بود که تاریخ می‌نویسد: آن‌قدر جمعیت در خانۀ آقا علی وزیر گرد آمده بود که حتی چوب‌های مخصوص نشستن کبوتران، دست‌آویز عده‌ای بود.

خوش‌بینانه‌ترین داوری و نزدیک‌ترین قضاوت در مورد میرزا رضا و شکستن حرمت حرم این است که او به اهمیت موضوع، کاملاً آگاه بود، به‌خوبی می‌دانست خون ریختن در این مکان، لکه ننگی بر دامان او خواهد نشاند، به عبارت دیگر، معلوم نیست آن ثواب، به این گناه و هتک حرمت بیارزد، اما چون نوع بیماری او تنها و تنها رسیدن به هدف و دست یافتن به خواسته‌اش را توصیه می‌کرد، لذا دست به چنین اقدامی زد.

شگفتا که شاه جفاکار و ستم‌پیشه‌ای که از دیدگاه میرزا رضا مستوجب مرگ است، حرمت حریم شاه عبدالعظیم را به جا می‌آورد و امنیت کسی که مسلحانه با حکومت قاجار به نبرد پرداخته را در حرم وظیفه خود می‌داند و کمترین آسیبی به او نمی‌رساند، اما میرزا رضا که ادعای آگاهی و تسلط بر همه دستورات اسلامی دارد و خود را ناجی اسلام و مسلمین می‌داند، در همین حرم امن الهی، خون همان شاه را بر زمین می‌ریزد و همه خط قرمزهای تشیع را زیرپا می‌گذارد.

«ناصرالدین‌شاه، سه محل را رسماً حریم امن اعلام کرده بود، حرم حضرت رضا (ع)، حریم حضرت معصومه و حرم حضرت شاه عبدالعظیم که به دلیل نزدیکی به تهران مورد استفاده بسیاری از بدخواهان او قرار گرفت و جان سالم بدر بردند. حتی «سید جمال‌الدین اسدآبادی» ۷ ماه در این محل امنیت یافت و با خیال راحت به تشکیل جلسات و سخنرانی علیه ناصرالدین‌شاه پرداخت۵؛ اما خود او در همین حرم امن به قتل می‌رسد!

بی‌جهت نیست که حتی جناب حجت‌الاسلام‌والمسلمین عربپور، روحانی اصولگرای انقلابی شناخته شده و از مخالفین سرسخت طاغوت و طاغوتیان که پس از انقلاب اسلامی، ریاست سازمان تبلیغات اسلامی و امامت جمعه کرمان را در شناسنامه خود دارد، عمل میرزارضا و ریختن خون ناصرالدین‌شاه بر صحن و دیوار و ضریح امام‌زادۀ مسلم و بی‌چون و چرائی چون حضرت عبدالعظیم را مورد نفرت قرار داده و صراحتاً اعلام می‌کند که عملکرد میرزا رضا غیرقابل‌قبول و نامشروع بوده است. شاید ایشان و دیگر هم‌فکران او، با کشتن ناصرالدین‌شاه مشکلی نداشته باشند، امّا نه در حرم یک امامزاده و به بهاء از دست رفتن باورهای شیعیان و زیر پا گذاشتن ارزش‌های اسلامی.

از یاد نبریم که پس از فاجعه ۲۴ مهر ۱۳۵۷، حمله چماق‌داران و کولی‌های دست نشانده به مسجد جامع کرمان و شکستن حرمت حریم الهی، کم نبودند که می‌گفتند در سقوط حکومت، تردید نکنید، زیرا به خانه خدا و مکانی دارای احترام و بست چند صد ساله مسلمین تجاوز کردند و حرمت‌ها را شکستند، امروز هم باور گذشته خود را تکرار می‌کنند و سخت به آن پای بند هستند. منظورم نشان دادن بزرگی گناه میرزا رضا و ناپاک کردن حرم و ریختن خون یک انسان در آن است.

میرزا و نشانه‌های روان‌نژندی

هنگامی که زندگی میرزا رضا را مورد کنکاش و بررسی قرار می‌دهیم، درمی‌یابیم که او از آغاز زندگی، با مشکلات روانی روبرو بوده که به دلیل قحط‌سالی دانش و عدم آگاهی از حوزه سلامت روانی و روحی، روزبه‌روز بر این اختلال‌ها افزوده شده است. البته پاسخ به این پرسش که آیا به فوریت و زمانی اندک، امکان آرام کردن دغدغه‌های روحی این گونه افراد میسر است یا نه، بحث مفصلی دارد و به این سادگی ممکن نیست. شاید مناسب‌تر است که صاحبان تخصص و روان‌پزشکان ارجمند در این مورد اظهارنظر کنند. آنچه در وهله اول می‌توان بیان کرد این‌که در زندگی میرزا رضا نوعی اختلال اجتماعی به نام «سایکوپات» وجود داشته است.

سایکوپات چیست؟ نوعی اختلال شخصیتی و آسیب روانی است که به قول عامه مردم، فرد مبتلا به آن آرام ندارد و همیشه دنبال دعوا می‌گردد و رضایت خود را در ناآرامی جستجو می‌کند. از آزار دیگران خشنود می‌شود و پس از انجام آن، نه‌تنها احساسی ناراحتی و پشیمانی نمی‌کند، بلکه همواره از عملکرد خود اظهار رضایت دارد. عواملی چون فقر۶، ندیده شدن در جامعه و نیز بی‌توجهی پدر و مادر و خانواده، نداشتن هم‌دل و همراز و بالاخره اختلالات ژنتیکی در ایجاد آن دخالت دارد. به سخنی دیگر، هم عوامل توارث و هم محیط در این مورد تأثیرگذارند. این افراد به هیچ نظام اخلاقی پایبند نیستند و حق و حقوق دیگران را احترام نمی‌گذارند، تمامی سایکوپات‌ها یا روان‌آزارها، رفتاری کاملاً همسان ندارند، برخی دارای خشونت زیاد هستند که به «جامعه‌ستیز» معروف‌اند و برخی آزار کمتری دارند و نوع ستیزشان متفاوت است؛ بین اجرای سیستم عاطفی مغز این افراد ارتباط اندکی وجود دارد. از ویژگی‌های دیگر آن‌ها، بالا بودن آستانه تحمل انزجار است. آنچه نزد افراد عادی بیزاری آفرین است در روان‌آزارها معمولی به نظر می‌رسند۷، این گونه نیست. بی‌مسئولیتی، دروغ‌گویی، یک‌دندگی، اعتماد بیش از حد به خود، خشونت و خودخواهی از نشانه‌های دیگر آن‌هاست.

اگرچه بحث مربوط به روان‌آزارها یا افراد سایکوپات بسیار مفصل‌تر است، اما چون با همین اندک توضیح، نظر ما تأمین می‌شود، لذا به این مقدار بسنده می‌کنیم.

میرزا و چگونگی برخوردهای او

اصولاً میرزا یا نخواست یا نتوانست مشکلات خود را با تدبیر حل کند، بلکه برای هرچه مورد نظرش بود، شمشیر را از رو می‌بست و از پشتوانه خشم و فریاد زور کمک می‌طلبید. او تنها به برآورده شدن خواسته‌هایش فکر می‌کرد ولاغیر، بر این اساس هر جا به مانعی برمی‌خورد، فریاد می‌زد، دعوا راه می‌انداخت و هیچ‌وقت نمی‌خواست بداند که شاید مشکلی وجود دارد و اجابت خواسته او را میسر نمی‌سازد، یعنی همان نشانه اصلی «سایکوپات». به‌عنوان نمونه:

خودمحوری میرزا: او هر جا با مانعی برخورد می‌کرد، می‌کوشید تا آن را با خشم و عصیان و فریاد، برطرف کند نه با سرپنجه تدبیر، خیلی هم برایش تفاوتی نداشت که طرف روبرویش، «عبدالحمید میرزای فرمانفرما»، حاکم بی‌گذشت غدار باشد، یا «حاج ابوجعفر»، مجتهد مورد احترام و بزرگوار کرمان، یا «وکیل‌الملک» که با او نیز سر عناد داشت؛ زیرا وقتی فرمانفرما، شکایت میرزا در خصوص اختلاف ملک شوروئیه را جهت رسیدگی شرعی برای حاج ابوجعفر فرستاد، میرزا به ایشان مراجعه کرد و طلبکارانه خواست تا فوری نظر خود را به نفع او اعلام کند. این مجتهد کرمانی، در جمع مریدان و شاگردانش به او گفتند، مورد شما امر وقف است، من باید رسیدگی کنم، جوانب شرعی را در نظر بگیرم، دلایل و مدارک کافی هم به دست بیاورم، آن گاه نظر خود را بیان کنم.

این پاسخ، از دیدگاه هر انسان منصفِ دانایی، محترمانه، معقول و منطقی است، اما میرزا به جای پذیرش این پاسخ، بر سر آقا فریاد زد که: من خودم در زمینه فقه و اصول درس خوانده‌ام، این‌قدرها سواد دارم که نیازی به این توضیحات نباشد و بعد هم پرخاشگری و... تا آنجا که حتی حاضرین، او را مورد مؤاخذه قرار دادند و بعد هم به خاطر این بی‌حرمتی، به دستور فرمانفرما، چندی زندانی شد.

لازم به ذکر است که حاج ابوجعفر، فرزند حاج‌آقا احمد احمدی مجتهد است که پدرش با «حاج ملا هادی سبزواری» انس و الفتی داشت و موقوفه «دئفه» را بر جای گذاشت. فرزند او «حاج میرزا محمدرضا» امام‌جمعه وقت و برادرش شیخ «یحیی احمدی» نویسندۀ کتاب «فرماندهان کرمان» و از شخصیت‌های برجسته و مورد احترام مردم کرمان به شمار می‌رفت.

در مورد ملک وکیل‌آباد نرماشیر هم، چنان نامه‌های تند و سراسر فحش و ناسزا - در مورد معین‌التجار - برای امین‌الضرب نوشت که معین از خیر هرگونه همکاری گذشت و...

در خصوص مطالبه وجه شالی که میرزا رضا برای «کامران میرزا» خریده بود و تأخیری در پرداخت بدهی پیش آمده بود، در حضور جمع چنان جار و جنجالی راه انداخت و بر سر نایب‌السلطنه فریاد زد که چرا پول شال مرا نمی‌ده.

«روزی میرزا به دیوان‌خانه نایب‌السلطنه رفته، به نایب‌السلطنه گفت: آقا این خرقه‌هایی که به دوش دارید، پوست و شالش را بنده نسیه آورده‌ام.»۸ این که کامران میرزا (نائب السلطنه) به آقا بالاخان گفت او را ببر و در ازاء هر یک تومان که به او می‌دهی، یک پس‌گردنی هم هدیه‌اش کن...!

در اینجا قصد دفاع از «کامران میرزا» نداریم، بی‌تردید او هم آدم علیه‌السلامی نبود و در ستمگری او شکی وجود ندارد، اما به هر حال نایب‌السلطنه برایش سنگین بود که میرزا رضا در حضور کسانی که قربان‌گوی او بودند چنین رفتاری داشته باشد. اصلاً در نظر بگیرید کارمندی در جمع کارکنان یک سازمان این‌گونه با رئیس خود رفتار کند، به‌راستی عکس‌العمل‌های مدیرکل چگونه خواهد بود، حالا این موقعیت را با آنچه بین او و نایب‌السلطنه پیش آمد مقایسه کنید.

ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.

ادیب برجستۀ کرمانی قرنِ دوم قمری

دکتر رضا كردی
دکتر رضا كردی

در پژوهشی كه در زمینه رجال علمی و فرهنگی كرمان از آغاز اسلام تا پایان روزگار قاجاریه داشتم، به این یافته دست یافتم كه اهل شعر و ادب و لغت و نویسندگی در كنار اهل حدیث و رجال، بیشترین فراوانی را در میان دانشمندان كرمان آن دوره‌ها داشته‌اند و البته شمار ادیبان و نویسندگان اندكی بیشتر است.۱

اهل ادب و تاریخ، در قیاس با دیگر چهره‌های فرهنگی بیشتر به تألیف و تصنیف و گردآوری مطالب نغز و شیرین و اشعار دلربا دلبستگی داشته‌اند. این در حالی است كه به‌عنوان مثال، محدثان حداقل در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی بیشتر به آموزش شفاهی یافته‌های گوناگون حدیثی خود اعم از ضعیف، متوسط و قوی با بهره‌گیری از شیوه املاء اقدام می‌كرده‌اند. ادیبان نخستین، بیشتر دلبسته زبان و فرهنگ عربی بوده‌اند و ادیبان سده‌های متأخر در كنار دلبستگی و احاطه به زبان و ادبیات عرب، در باروری و پویایی زبان فارسی نیز بسیار كوشیده‌اند. البته بازتاب تلاش‌های ایرانیان فرهیخته در بالندگی زبان عربی بعدها به زیبایی خود را در زبان فارسی نیز نشان داد. چنان كه داستان دلدادگی «قیس بن الملوح عامری»۲ معروف به «مجنون بنی عامر» به «لیلای اخیلیه» را در اشعار پارسی به‌خوبی می‌توان دید.

- كهن‌ترین ادیب شناخته شده

شاید قدیمی‌ترین چهرۀ مشهور كرمانی در زمینه شعر و ادبیات و فرهنگ عربی، مردی باشد كه كنیه و نام و نسب كامل او را «ابوعمرو اسحاق بن مرار شیبانی كرمانی» ضبط كرده‌اند.۳ او به لحاظ نسلی و زمان زندگی دوران اسلامی از تابعین تابعین به شمار می‌رود. گویا شخص دیگری با همین نام و نسب وجود داشته كه از تابعین بوده است. «نووی» درباره «ابوعمرو كرمانی» گوید: «این ابوعمرو غیر از ابوعمرو شیبانی تابعی است؛ زیرا او پیش از به دنیا آمدن احمد بن حنبل از دنیا رفته است.»۴

ایرانی یا شیبانی؟

در اینجا این سؤال پیش می‌آید كه نسبت «شیبانی» او به چه دلیل است؟ می‌دانیم افراد مشهور دیگری نظیر «ابوالحسین رهنی نرماشیری كرمانی» نیز نسبت شیبانی داشته‌اند. حتی گمان می‌رود افرادی از قبیله عرب «بنی‌شیبان» در سده‌های نخستین اسلامی در منطقه كرمان و سیستان زندگی می‌كرده‌اند. آیا «ابوعمرو كرمانی» نسبت خویشاوندی با شیبانیان عرب داشته است؟

«ابن ندیم» تصریح كرده است كه انتساب «ابوعمرو» به بنی‌شیبان، به سبب رابطه ولاء او با آن‌هاست.۵ بدین معنی كه او از موالی و وابستگان به اعراب و به احتمال قریب به یقین ایرانی‌تبار است. زیرا به كرمان منسوب است و بعید است كه از اعراب مهاجر به كرمان كسی نسبت ولاء به قبایل عرب یافته باشد. بدین معنی كه در هنگام فتح كرمان، اجدادش به اسارت اعراب «بنی‌شیبان» درآمده و چون اسلام آورده‌اند، از قید اسارت رهایی یافته، به عنوان موالی یا اسیران آزاد شده، همچنان پیوند خود را با آن‌ها حفظ كردند.

اما این تنها یك گمانه‌زنی است، چنان كه خواهیم گفت ممكن است انتساب «ابوعمرو كرمانی» به «بنی‌شیبان»، ناشی از رابطه ولاء عتق نباشد. از اطلاعات ثبت شده در شرح‌حال «ابوعمرو اسحاق بن مرار» چنین برمی‌آید كه اصل و تبار او از «كرمان» بوده و پس از هجوم عرب به ایران و اسلام آوردن تدریجی ایرانیان، پدر یا یكی از اجداد او به سرزمینی كه در روزگار ساسانی مركز ثقل سیاسی ایران بوده یعنی میان - رودان یا عراق عرب كوچیده است. این كوچ به روزگار اموی و در دوره رونق علمی و ادبی دو شهر كوفه و بصره رخ داده است.

آغاز بالندگی

«ابوعمرو» در «رماده كوفه» به دنیا آمد و پس از آن كه به سن رشد رسید، در شهر نوبنیاد «بغداد» مقیم شد. بغداد را به تازگی «ابوجعفر منصور» دومین خلیفه عباسی ساخته بود. از ویژگی‌های ذهنی «ابوعمرو»، دلبستگی او به زبان و ادبیات عربی است. «ابن‌خلكان» گوید: «او از موالی بود كه با شیبانیان مجاور گشت تا به آن‌ها ادب بیاموزد. پس به آن‌ها منسوب شد.»۶ اطلاعات «ابن‌ندیم» نشان می‌دهد كه «ابوعمرو كرمانی»، آموزگار كودكان بنی‌شیبان بوده است.۷

«ابوعمرو كرمانی» از ادیبان شعرشناس و لغت‌دان و نیز از محدثان سده‌های دوم و سوم هجری بود و در این فنون به مقام پیشوایی رسید. او احادیث بسیاری را سماع و از بر كرده بود و او را فردی ثقه می‌شمردند. ولی خواص از اهل علم و روایت، او را مشهور به شرب نبیذ می‌دانستند.۸ «شمس‌الدین ذهبی» او را فردی موثق، بسیار دانا و فاضل دانسته و به او لقب «علامه» داده است.۹ «ابن‌جوزی» در وصف «ابوعمرو» گوید: «او صاحب [علوم] عربیت بود. احادیث بسیاری سماع كرده و در بغداد به حدیث‌گویی سرگرم بود.»۱۰

«ابن‌ندیم» نیز نوشته است: «او روایت‌گری با دانش گسترده به علم لغت [عربی] و در حدیث‌گویی قابل اعتماد بود و [از محضر دانشمندان] سماع بسیار می‌كرد.».۱۱

«ابوالعباس ثعلب» گوید: «ابوعمرو شیبانی، ده برابر ابوعبیده [معمر بن مثنی] دانش و سماع داشت؛ در حالی كه در میان مردم بصره كسی از جهت سماع و علم به پای ابوعبیده نمی‌رسید.»۱۲ همچنین در شرح حال او نوشته‌اند: او از جمله داناترین مردم به لغت بود و به آنچه حكایت می‌كرد، می‌شد اعتماد كرد. او اشعار عرب را گردآوری و تدوین كرد. از پسرش «عمرو» حكایت كرده‌اند كه گفت: «پدرم اشعار عرب را از هشتاد چند قبیله گرد آورد. هرگاه كار جمع‌آوری اشعار یك قبیله به سرانجام می‌رسید، یادداشت‌های خود را به میان مردم می‌آورد و مصحفی می‌نوشت و در مسجد كوفه می‌گذاشت تا شمار آن‌ها به هشتاد چند مجلد رسید و همه آن‌ها را به خط خود نوشته بود.»۱۳

استادان ابوعمرو

بررسی موقعیت و جایگاه علمی «ابوعمرو كرمانی» این پرسش را برمی‌انگیزد كه او از چه كسانی بهره علمی برده است و استادان و شاگردان او چه كسانی بوده‌اند؟ برخی نوشته‌اند كه «ابوعمرو» از گروهی از ادیبان هم‌روزگار خود بهره گرفته است۱۴. اما شمار شاعران و ادیبان آن دوره، كم نبوده است. در منابع، تنها از دو نفر به نام‌های «ابوعمرو بن علاء»۱۵ و «ذكن» یا «زكن» یا «ركین شامی»۱۶ به عنوان استادان «ابوعمرو» یاد شده است. بی‌تردید مراد از «زكن»، همان «زكن بن عبدالله شامی» یار مكحول محدث معروف شام است۱۷.

«ابوعمرو بن علاء» نیز از ادیبان و شاعران روزگار اموی بوده كه یك بار از خشم «حجاج بن یوسف ثقفی» امیر سفاك عراق به یمن گریخته است۱۸. جدش در جنگ‌های جمل و صفین در صف یاران امام علی بن ابی‌طالب (ع) بوده است.۱۹ به نظر می‌رسد «ابوعمرو كرمانی» بخش زیادی از دلبستگی‌های ادبی خود را از «ابوعمرو بن علاء» گرفته باشد. «ابوعمرو بن علاء» را در شمار فصیح‌ترین و خوش‌زبان‌ترین شاعران روزگار خود می‌دانسته‌اند. او نیز به روایت اشعار شعرای قبایل عرب و اخبار روزگار جاهلیت علاقه‌مند بوده است.۲۰

شاگردان ابوعمرو

اما درباره شاگردان «ابوعمرو»، اطلاعات بیشتری در دست است. نوشته‌اند گروهی از بزرگان از او كسب دانش كرده‌اند؛ معروف‌ترین شاگرد او «احمد بن حنبل شیبانی» پیشوای اهل حدیث و بنیان‌گذار مذهب حنبلی بوده است. «احمد بن حنبل» هم در مجالس ادبی و نحوی «ابوعمرو» شركت می‌كرده و درس‌های او را یادداشت می‌كرده۲۱ و هم احادیث فراوانی از او شنیده و روایت كرده است۲۲. «عبدالله» پسر «احمد بن حنبل» گوید: پدرم همواره در مجالس درس «ابوعمرو شیبانی» شركت می‌كرد و املاهای او را می‌نوشت۲۳. پسر خودش «عمرو بن ابی عمرو» نیز از شاگردان او به شمار می‌رود. از شاگردان نام‌آور او می‌توان به «ابو عبید قاسم بن سلام» نویسندۀ كتاب «الاموال» و «یعقوب بن سكیت» نویسندۀ «اصلاح المنطق» اشاره كرد۲۴.

پژوهشگری در میدان

جمع‌آوری دیوان اشعار تمام قبایل عرب، بزرگ‌ترین كار علمی است كه «ابوعمرو كرمانی» در طول زندگی‌اش انجام داده است. كار «ابوعمرو» از نوع مطالعات مردم‌شناسی فرهنگی است. خانواده‌اش دنباله كار او را گرفته‌اند. او پسران و نوادگانی داشت كه كتاب‌های وی را روایت كرده‌اند. از آن جمله است «عمرو» پسر «ابی عمرو» كه از پدر خود روایت كرده و از او كسب دانش كرده و كتاب‌هایی در علم لغت تصنیف نموده است۲۵.

فهرست آثار

برخی از شاگردان «ابوعمرو» نیز آثاری از او روایت كرده‌اند. با مراجعه به منابع، می‌توان فهرست ذیل را از آثار «ابوعمرو كرمانی» به دست داد:

۱. اشعار القبایل: «ابوعمرو» در این كتاب همان‌گونه كه ذكر شد، اشعار شاعران بیش از هشتاد قبیله عرب را هر یك در مجلدی گرد آورده است۲۶. او دیوان‌های شاعران را بر «مفضل ضَبّی» خوانده بود و چیزی كه بر وی چیرگی داشت، نوادر و حفظ غریب و اراجیز عرب بود۲۷.

۲. كتاب اللغات: این اثر به كتاب الجیم و كتاب الحروف نیز معروف است. به گفته «ابن‌ندیم»، این كتاب در موضوع لغت عربی نوشته شده و نظیر كتاب العین «خلیل بن احمد فراهیدی» است۲۸. برخی آن را به نام كتاب النوادر نیز خوانده‌اند۲۹ كه به قرینه كتاب دیگر او باید عنوان كامل آن را النوادر الصغیر دانست.

۳. كتاب الخیل۳۰: به نظر می‌رسد موضوع این كتاب، واژگان و تمثیل‌ها و سروده‌هایی بوده است كه در زبان عربی درباره اسب وارد شده است.

۴. النوادر الكبیر: او این كتاب را در سه نسخه فراهم آورده است.

۵. شرح كتاب الفصیح: از موضوع آن و این كه كتاب الفصیح كه «ابوعمرو» اقدام به شرح آن كرده، چیست و نوشته چه كسی است، اطلاعی نداریم؛ ولی به نظر می‌رسد این كتاب یكی از نخستین نمونه‌های شرح نویسی بر كتاب‌ها در تاریخ تمدن اسلامی باشد.

۶. غریب الحدیث۳۱: از عنوان كتاب برمی‌آید كه درباره داده‌های ادبی كمیاب و شگفت‌انگیز نوشته شده است.

۷. كتاب الجبل۳۲ كه اگر اشتباه و تصحیفی در نگارش آن رخ نداده باشد و در اصل همان كتاب الخیل نبوده باشد، می‌تواند در موضوع اسامی كوه‌ها در زبان عربی باشد.

۸. كتاب النخله۳۳ كه نامش نشان می‌دهد در موضوع درخت خرما و داده‌های ادبی پیرامون آن نوشته شده است.

۹. كتاب الابل۳۴:

۱۰. كتاب النحل و العسل۳۵:

۱۱. الغریب الحدیث: به نظر می‌رسد این كتاب دربردارنده احادیثی است كه «احمد بن حنبل شیبانی»، امام حنابله در مجالس درسی «ابوعمرو كرمانی» در بغداد از زبان او شنیده و بعدها اقدام به بازنویسی و تنظیم آن كرده است. به گفته «ابن ندیم» این كتاب را «عبدالله» پسر «احمد بن حنبل» از قول پدرش از «ابوعمرو» روایت كرده است۳۶.

ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.