وقتی آتش فکـــر شعله می‌کشد

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

روان‌شناسی خشم و خشونت در انسان و رواج آن در فرهنگ‌عامه

***

در این مقاله برآنیم که به بررسی خشم و خشونت ناشی از آن از دیدگاه روان شناسان و جامعه‌شناسان بپردازیم تا بر این رویه، بتوانیم به ماهیت خشم در وجود انسان و علت‌ها و چگونگی آن پی ببریم. از سویی چگونگی رویکرد خشونت را در فرهنگ‌عامه و فرهنگ جاری یک سرزمین، یک شهر، یک کشور و... موردسنجش و در حد نیاز مورد انتقاد و پرسشگری قرار دهیم.

شوربختانه یا خوشبختانه، خشم یکی از هیجان‌های موجود در انسان یا شاید در وجود بسیاری جانداران دیگر است که پدیداری و خیزش آن نتیجۀ کارکرد لایۀ زیرین، یا لایۀ پایین مغز است و از آنجا که این لایه در همۀ جانداران تا حدی موجود و فعال است بنابراین واکنش هر موجود در برابر پیشامدهای پیرامون آن اگر نسبت به آن کنش احساس خطر کند، حرکت‌هایی چون گریز یعنی؛ دور شدن از جای خطر یا جنگ است که دومی برخاسته از وجود خشم در درون اوست که خود، نتیجۀ فعل و انفعالی ست که در مغز ایجاد می‌شود.

با رسیدن پیام- رودررویی با خطر یا هر عاملی که بتواند موقعیت آن انسان یا جاندار را تهدید کند یا حتی آرامش او را بر هم بزند، بخش زیرین مغز، به‌سرعت فرمان می‌دهد و بدن یعنی؛ تمامی وجود آن جاندار یا انسان آمادۀ گریز یا حمله و در مواردی دفاع می‌شود.

که این حمله یا گریز و دفاع نیروی محرکه‌اش، خشمی است که بافرمان لایۀ زیرین در او پدید می‌آید. امروزه روان شناسان بامطالعه و سنجش‌های بسیار بر روی احساس و هیجان خشم و به دنبال آن، عصبانیت، به نتایجی دست یافته‌اند که بدون مطالعه و کندوکاو در آن‌ها شاید گاهی در بررسی‌ها و قضاوت‌هایمان در مورد خشم و انسان‌های خشمگین و پیشامدها و حوادثی که در این زمینه پدید می‌آید، به اشتباه بیفتیم. پس بهترین و درست‌ترین راه آن است که در جهان امروز با تکیه بر پیشرفت‌های علمی و پژوهش‌ها و سنجش‌های درست و دقیق به بررسی هر مورد و موضوعی در زندگی و پیرامون خود بپردازیم و کسانی را که زندگی ما با آن‌ها به‌گونه‌ای در پیوند است و به آنان وابسته‌ایم، به شکلی علمی، با شناخت درست و منطقی بشناسیم و در آنان مطالعه کنیم.

پس از این درآمد کوتاه برای وارد شدن به مسئلۀ اصلی موردبحث، بهتراست در آغاز به تعریفی از خشم و شناخت ماهیت آن برسیم. «خشم یک احساس و هیجان بد و منفی است؛ و گاهی هم می‌توانیم از توانایی آن برای دور کردن پیشامدهای بد، بهره ببریم. هنگامی که خشم ممکن است، از حادثه بد یا اتفاق بدی که قرار است بیفتد، به ما خبر می دهد.» (هولاکویی، سخن رانی های رادیویی) فروید، «خشم را غریزه می داند». کنرادلورنزمی گوید: «خشونت باعث حفظ بقای ماست». وجامعه شناسان هم باوردارند که: «ماخشونت رابه ارث می بریم تابتوانیم هرچه راه را بر ما می‌بندد، از سرراه خودمان برداریم». (نجفی پور، ۲۴،۱۳۸۶) و درجایی خوانده بودم، خشم آتش فکر را شعله‌ور می‌کند. تعریف به ظاهر درست و شاید در نگاه اول مثبتی باشد، ولی فراموش نکنیم، آتش فکر، ممکن است بسی سوزاننده و نابودکننده باشد. پس از خواندن واژه فکر و صفت شعله‌وری آن، حتما گمان انرژی مثبت نداشته باشیم. ولی به درست برخی پیش‌رفت‌ها و دگرگونی‌های خوب در زندگی برخی آدم‌ها نیز می‌تواند، برخاسته از خشم پنهان و درونی آنان باشد.

هنگامی که می‌گوییم «خشم پنهان یا درونی» خود نیاز به توضیح و روشن گری بیش‌تری دارد تا با ماهیت خشم، بهتر آشنا شویم.

مغز انسان از ره‌آورد حواس پنج‌گانه، تصویرها و تجسم‌های ذهنی و اندیشه‌ها، با دنیای بیرون در ارتباط قرار می‌گیرد. هیجان، اضطراب، خشم‌ها، پرخاشگری‌ها، دردها، غم‌ها، نشاط و شادابی‌ها، آرامش و راحتی‌ها و... همگی از گذار سیستم‌های عصبی و نشانه‌ها و سیگنال‌های حسی، جهت توزیع ابتدا به بخش زیر مغز (لایۀ زیرین) منتقل می‌شوند. در بخش زیرین مغز، مجموعۀ «تالاموس»، «هیپوتالاموس تالاموس»، «فرانسفال»، «بصل‌النخاع» و ... قرار دارند که این مجموعه بسیاری از حالات احساسی «ذهن ناخودآگاه» و فعالیت‌های غیرارادی بدن را کنترل می‌کنند. در این میان، تالاموس نقش جالبی دارد. حواس پنج‌گانه و اندیشه‌ها و تصور و تجسم‌های ذهنی، از راه سیستم‌های عصبی و نشانه‌های حسی در مسیر طبیعی خود، در آغاز وارد تالاموس می‌شوند. تالاموس دروازۀ ورود همۀ سیگنال‌هاست که پیام‌های حسی جهت توزیع و انتقال در زمانی بسیار کوتاه و چند لحظه‌ای در بخش مربوط به خود در مغز که جایگاه عقل و منطق است، می‌مانند. وقتی این پیام‌ها از راه تالاموس به بخش مربوط به خود، در لایۀ بیرونی مغز (قشر) رسیدند، مغز به بررسی و تجزیه‌وتحلیل آن‌ها می‌پردازد و با توجه به تجربه، دانش، آگاهی شخصی و فرهنگ حاکم بر اندیشۀ فرد و فرهنگ جاری در جامعه و سنجش همۀ جنبه‌ها واکنش مناسبی از خود نشان می‌دهد. ولی اگر این محرک‌ها، هیجان‌ها، نگرانی‌ها، اضطراب‌ها، دردها، شادی‌ها و... بسیار شدید و قوی باشند، با رسیدن این سیگنال‌های قوی به بخش تالاموس که جایگاه بر انگیزش فعالیت‌های غیرارادی بدن است، به‌سرعت و شدت برانگیخته می‌شود و در لحظه دستور واکنش می‌دهد، این واکنش ممکن است، معمولاً بسیار تند و سریع، بی‌تناسب، وحشیانه خشن، خطرناک، ویرانگر و ... باشد؛ و نتیجه یا نتایج آن غیرقابل‌پیش‌بینی و حتی غیرقابل تصور است.(ملک محمدی،۱۵۹-۱۶۰، ۱۳۹۵). خوب بدیهی است که اگر انسان بتواند در چنین شرایطی احساس‌ها و عواطف تحریک شدۀ خود را در برابر هیجان‌های قوی، برای زمانی کوتاه (به قدر یک هجدهم ثانیه) با چند نفس عمیق یا نوشیدن کمی آب یا شمارش و راه‌هایی ازاین‌گونه، اداره کند، دیگر پیشامدهای ناگوار و جرم و جنایت‌های فجیع و خانمان‌برانداز پیش نمی‌آید؛ زیرا همین چند لحظه کافی است تا تالاموس پیام‌های رسیده را به کرتکس (قشر بیرونی، لایه رویین) برساند و دستوری عاقلانه و از سر هوشمندی صادر شود. این‌که در فرهنگ‌عامه در چنین مواردی می‌گویند:«ایراد نداره، ایراد نداره، یه لیوان آب بخور، یا یه لحظه خودتو کنترل کن»، برای همین است که فرصتی برای بازسنجی آن پیام در کرتکس فراهم شود؛ و پیام در بخش رویین، یا لایۀ سوم مغز که جایگاه تعقل، تفکر، هوشمندی و خردگرایی و علم و آگاهی است، بررسی و دستوری منطقی و عاقلانه صادر شود. از این روست که هرچه سطح آگاهی و توانمندی عقلی در انسان‌ها کم‌تر پرورش یابد و فرهنگ بالنده در پرورش و تربیت آنان آموخته نشود، خطای آنان و بروز خطرناک خشم و جنایت در آنان فراهم‌تر است.

هیجان و احساس خشم در انسان برمی‌گردد به پیشینۀ زندگی پیشینیان ما یعنی «انسان‌های شکارگر خوراک جو» که به‌طور طبیعی بدن و ساختار دفاعی- اندامی آنان برای خشونت و حمله ساخته نشده بود، آنان چنگال‌ها و پنجه‌های گیرنده و شکارگری نداشتند و دندان‌ها و شکل آن‌ها برای شکار و حمله مناسب نبود. در نتیجه بدن انسان به‌گونه‌ای است که هنگام رودررویی با خطر، هورمون آدرنالین و هورمون کورتیزون ترشح می‌شود، ورود این هورمون‌ها به خون، اگرچه برای تندرستی او زیان بسیار دارد، ولی او را در هنگام خطر یاری می‌کند تا برای جنگ وگریز یا در صورت نیاز به حمله آماده شود. پس انسان شکارگر-خوراک جو، پیوسته باید آمادۀ جنگ یا گریز می‌بود، حتی در زمانی که در پی شکار نبود، ممکن بود موردحملۀ شکارگران دیگر قرار گیرد.

امروزه نیز همین دو هورمون در بدن ما، در هنگام فرمان تالاموس، به‌سرعت ترشح می‌شوند و ما را در جنگ، رودررویی یا گریز آماده می‌کنند. اگر حیات و زندگی به معنای وجود تعادل در ما باشد، پس هر چیز که بتواند این تعادل را برهم بزند، می‌تواند هیجان و احساس خشم را در ما پدید آورد؛ زیرا درواقع در هنگام خشم، این تعادل انسان یا حیوان است که برهم می‌خورد؛ و او را به خشم می‌آورد، پدیداری خشم، مایه ترشح هورمون‌های یادشده می‌گردد که نیروی محرکه‌ای برای عمل می‌شوند؛ و انسان یا هر جانداری احساس قدرت و بیش‌تری پیدا می‌کند.«خشم زمانی پیش می‌آید که عاملی برهم زنندۀ تعادل در ما بشود، این عامل می‌تواند، ایجاد خشم کند. اگر این هیجان در ما درونی باشد، خشم است و اگر نمود بیرونی بیابد، تبدیل به عصبانیت می‌شود، یعنی؛ ما را به حرکت و کارکردی که معمولاً مناسب نیست، وامی‌دارد.» (هولاکویی، همان)

بر پایۀ این توضیح، ناگزیریم به بررسی و جدا کردن مرزهای برخی واژه‌هایی بپردازیم که در نزد مردم عامه یا در نزد همگان به غیر از متخصصان چند رشته دانشگاهی، این واژه‌ها، هم‌معنا یا نزدیک به هم پنداشته می‌شوند. درحالی که چنین نیست و هرکدام از آن‌ها، در بدن ما یا بیرون از آن کارکردی متفاوت دارند و ویژگی متفاوت دارند، واژه‌هایی چون خشم، عصبانیت، خشونت، عصبی بودن یا نوراتیک که به روشن ساختن معنایی ساده از آن‌ها می‌پردازیم.

خشم، یک احساس و هیجان درونی است که درجان داران زنده یا بیش‌تر آن‌ها هست، هرچند هیجانی منفی است، ولی گاهی می‌تواند برای نجات ما از برخی خطرها، سودمند باشد. ولی اگر همین خشم در برخی کسان به تکرار پیش بیاید، دیگر بیماری است، نه یک احساس طبیعی، برای نمونه یک انسان ممکن است دریک روز پنج بار به خشم بیاید، ولی اگر به پنجاه بار یا پانصد بار برسد، دیگر بیماری است. پس خشم یک احساس درونی و یک هیجان است که می‌توانیم آن را آشکار کنیم یا نه عصبانیت ولی یک رفتاراست؛ یعنی؛ نمود بیرونی خشم، عصبانیت است و اگر اداره نشود، ممکن است، فاجعه بار آورد. عصبانیت خشمی است که موجب حرکت و فعالیت بدنی شده است؛ و نتیجۀ فرمان تالاموس به اندام است، یعنی لایۀ زیرین که کم‌تر زمینۀ سنجش عقلانی در آن است. برای همین برخی کسان، بیشتر در معرض آن قرار می‌گیرند.

خشونت، دیگر احساس نیست، بلکه خشونت هم رفتاری است که از فرد دارای خشم سرمی زند. برای همین همواره می‌گوییم باید انسان‌ها از رفتار یا گفتار خشونت‌آمیز دوری کنند. پس خشونت هم زاییدۀ خشمی است که در ما وجود دارد.

عصبی بودن (نوراتیک)، دیگر نه یک احساس است و نه هیجان و نه رفتار، هرچند که نمی‌توانیم مرزی مشخص برایش بکشیم که رفتار نیست. عصبی بودن یک شخصیت است و فرد عصبی همواره یا این شخصیت همراه و هم‌سو است و در هر لحظه‌ای ممکن است رفتاری نامناسب از او سر بزند، عصبانیت یکی از ویژگی‌های فرد عصبی است که می‌تواند همواره به رفتار بدل گردد.«فرد عصبی یا نوراتیک موجودی است که دارای ویژگی‌ها و صفت‌هایی است که با برخی از هیجان‌ها و احساسات ما تفاوت دارد و به‌عنوان یک شخصیت تلقی می‌شود. عصبی بودن می‌تواند، عصبانیت و خشم را ایجاد کند. در برخی کسان، اضطراب عصبی یا اضطراب نوراتیک عصبی می‌تواند باز هم عصبانیت و خشونت به بار آورد. خشم در فرد عصبی ممکن است در روز چند یا چندین برابر دیگران پیش آید؛ و در آشکار ساختن آن می‌توانند دو گونه عمل کنند.۱- برخی آن را نه به هیجان و نه به رفتار تبدیل نمی‌کنند و جرئت آشکار ساختن خواسته خود را ندارند. ۲- برخی همیشه عصبانی‌اند و برای هر چیزی حتی برای خوبی‌ها و شرایط خوب نیز عصبانی می‌شوند که چرا پیش ازاین نبوده یا چرا زمانش کوتاه است؟ خشم، احساس و هیجان، عصبانیت، چگونگی رفتار و شخصیت، بازگشت به انسان‌های عصر شکار و زندگی جنگ و گریز است.»(هولاکویی، همان)

و اکنون می‌خواهیم بدانیم که چه عواملی پدیدآورندۀ خشم و عصبانیت در انسان هستند؟ بررسی‌های انجام شده در دانش‌هایی چون ژنتیک، زیست‌شناسی، روان‌شناسی و... این آگاهی را به ما می‌دهد که عواملی در زندگی و وجود انسان، زمینه‌ساز خشم و عصبانیت است که به آن می‌پردازیم.

۱- زمینه‌های ارثی یا ژنتیک: خلق‌وخوی، ویژگی‌های جسمی، برخی زمینه‌های هوشی و استعداد، پدیده‌هایی ارثی هستند که از کودکی در وجود انسان خود را نشان می‌دهند. از همین روی، از همان کودکی می‌بینیم که گروهی از کودکان سازگار و خوب‌اند و گروهی ناسازگار و خشمگین‌اند. گروه نخستین همواره خوش‌رو، آرام، خندان، کم گریه و خوش‌خواب‌اند و گروه دیگر، ناآرام، لجوج، پرگریه، کم‌خواب یا بدخواب‌اند، برای نگهداری گروهی فقط یک نفر کافی است که آن یک نفر هم شاید کلی وقت اضافی داشته باشد، ولی گروه دیگر، چندین نفر را خسته و کوفته می‌کنند و بازهم آرامش ندارند، اگر لحظه‌ای شیرشان دیر برسد، دیگر سر به لجاجت و قهر می‌گذارند، گریه‌های شدید و فریادگونه سرمی دهند. این کودکان می‌خواهند هر چیز را با خشم و گریه و فریاد به دست بیاورند، پدر و مادرها زمینه‌ها و وضعیت ارثی خشم و عصبانیت را در چنین کودکانی یا به طورکلی در کودکان تقویت می‌کنند که این زمینه، خود، باید مورد بررسی قرار گیرد، به‌ویژه این گسترش و پایداری این شیوه در میان عموم مردم بیش‌تر پرورش‌دهندۀ رویۀ خشم است. این گروه از کودکان مانند کسی هستند که پوست ندارند، بدیهی است که هر برخوردی با بدن آنان در تنشان درد و سوزش پدید می‌آورد، اینان نیز، پوست روانی ندارند و هر چیز کوچکی می‌تواند مایۀ خشم و به دنبال آن عصبانیت آنان شود؛ و این در گروه نخستین درست برعکس است.

۲- دردها و گرفتاری‌های فیزیکی یا بیماری تنی و فیزیکی: در بسیاری وقت‌ها، کسی که دچار بیماری ست، بیش‌تر آمادۀ خشم است، هرگونه بیماری هرچند کوچک، می‌تواند، تعادل زندگی ما را بر هم بریزد؛ و گفتیم که هرچیز که تعادل عادی زندگی ما را بر هم بریزد، می‌تواند برانگیزانندۀ خشم در ما بشود. پس یک سرماخوردگی هرچند کوچک، می‌تواند این زمینه را ایجاد کند؛ و در وجود ما مایۀ تب، بی‌حس و حالی، بی‌حوصلگی و...شود که همه برهم زنندۀ تعادل عادی زندگی هستند و می‌توانند موجب خشم شوند. در نظر بگیرید که این بیماری در کسی، از نوع خطرناک، یا دیرپای و به درازا باشد، طبیعی است که چنین کسی همواره در درون خود، خشم دارد.

۳- بیماری‌های روانی: که به شکل پایدارتری زمینه‌ساز خشم و عصبانیت در وجود انسان بیمار هستند. بیماری‌هایی چون اسکیزوفرنی، سیکوسمانتیک، سبکوبایوتیک یا روان‌تنی، مانند میگرن می‌توانند نمود درونی یا بیرونی داشته باشند. نمود درونی آن، خشم است که ممکن است، به رفتار بدل نشود ولی برای خود بیمار، بسیار آزاردهنده و ناراحت‌کننده و درنهایت بسیار زیان‌بار است؛ و اگر نمود بیرونی بیابد و به رفتار بدل شود، عصبانیت است که در نوع خود هم برای دیگران و هم برای بیمار زیان‌بار است و خطرناک. به غیر از این موارد روانی، گونه‌های دیگری مانند؛ اختلالات شخصیتی، شخصیت ناپایدار، شکاک مظنون، شبه اسکیزوفرنی و... همه از گونه بیماری‌های روانی است که نمودش در فرد بیش‌تر وقت‌ها باخشم و در شکل بدترش عصبانیت است.

ناگفته نماند که در میان عموم مردم این زمینه‌های خشم و عصبانیت کاملاً فراهم است و هرچه نابسامانی دریک جامعه بیش‌تر باشد و امکان برهم خوردن تعادل زندگی آسان‌تر باشد، این خشم و عصبانیت عمومی‌تر و چشم‌گیرتر خودش را در میان توده‌های میلیونی مردم نشان می‌دهد. در یک جامعه با اقتصاد بیمار، زمینه‌های اجتماعی ناهنجار خودنمایی می‌کند، عدالت اجتماعی و اقتصادی از میان می‌رود و توده‌های مردمی درگیر مسائلی می‌شوند که اصلاً نباید برایشان وجود داشته باشد، وجود این ناهنجاری‌ها و مسائل برهم زنندۀ نظم زندگی، نظم اقتصادی، نظم خانوادگی، نظم تربیتی و همه گونه جنبه‌ها و رویکردهای زندگی در میان توده‌های مردم می‌شود و خشم و عصبانیت را در میان توده‌ها جاری می‌سازد و به‌تدریج در پایداری و دوام آن زمینۀ فرهنگی و رفتاری هنجار به خود می‌گیرد و زشتی و بدی آن در نزد مردم نادیده گرفته می‌شود. برای این است که در بسیاری فرهنگ‌های منطقه‌ای، کشوری، دینی، حتی شهری یا روستایی می‌بینیم که فرهنگ‌عامه این خشونت را می‌پذیرد و به دنبال آن، روال تربیتی، فکری و فرهنگی جامعه چنین به بی‌راهه و بیهودگی کشانیده می‌شود، نمونه در بسیاری کشورهای آفریقایی، امریکا، امریکای لاتین و بسیاری جاها در کشور خودمان، این ناهنجاری، به صورتی هنجار جلوه‌گر شده و کسی یا کسانی به خود اجازه می‌دهند تا در امور زندگی دیگران و مسائل شخصی و خانوادگی آنان دخالت کنند، آن هم به شکل خشم و در عمل به شکل عصبانیت و هر روز فاجعه‌ای شکل بگیرد.

اکنون که دانستیم خشم می‌تواند هیجان و احساسی نسبتاً عمومی و همگانی باشد، ببینیم مردم چگونه با این هیجان در وجود خود، برخورد می‌کنند؟

گروهی این خشم را به شکلی کنترل یا اگر توانایی داشته باشند، اداره می‌کنند و گروهی این خشم را به عصبانیت تبدیل می‌کنند، (خشم انفجاری) که بسیار خطرناک است و می‌تواند فاجعه‌ساز باشد. این گاهی در رفتار پدر و مادرها با فرزندان یا با هم خود را نشان می‌دهد که موجب گرفتاری‌ها و آسیب‌های بسیار می‌شود. راه دیگر، آشکار ساختن خشم است که گاهی جنبۀ مثبت دارد و گاهی جنبۀ منفی و راه دیگر فروخوردن خشم است (کنترل) که در طول تاریخ و در برخی فرهنگ‌ها، خیلی روی آن تأکید شده است و می‌تواند عامل بسیاری بیماری‌ها و افسردگی‌های انسان‌ها باشد و علاوه بر بیماری حتی می‌تواند موجب مرگ در کسانی باشد؛ که در جای دیگری بازتر به این مورد پرداخته خواهد شد.

آقای دکتر هولاکویی چهارده نوع خشم را برمی‌شمرد و ما در اینجا می‌کوشیم که با توجه به‌ عنوان‌ها، بتوانیم هرکدام از این چهارده نوع را تا حدی ساده کنیم و نه برای امکان درمان، بلکه برای کمک به شناخت خوانندگان عزیز، توضیح می‌دهیم:

۱- اختلال در سیستم عصبی: یکی از انواع خشم و عصبانیت، وابسته به سیستم عصبی انسان است. اگر از دیدگاه شاخه‌ای از روان‌شناسی (نوروسایکولوژی) به موضوع نگاه کنیم، در این دانش کوشش بر عصب‌شناسی مغز انسان است.

مغز ما دارای سه لایۀ متفاوت ولی وابسته به هم است که بسیاری کارکرد بدن ما در اثر فرمانی ست که از این سه بخش به اندام و اعضای بدن ما می‌رسد؛ و این خود نشانۀ رشد و تکامل هموارۀ مغز ماست. در عرفان ایرانی یا حکمت ایرانی از روزگار کهن به چنین چیزی باور داشته‌اند، برای همین انسان را دارای دو جان می‌دانسته‌اند، جان نخستین یا جان اول که مایۀ حرکت وزنده بودن است و برخی کارهای ساده و معمولی برخاسته از فرمان آن است، ازجمله خشم و عصبانیت؛ و جان دوم که جان خدایی و خردمندی انسان است و بر پایۀ آن ما به هوشمندی و تعقل و تفکر و خردورزی و دانش و علم می‌رسیم، پس فرزانگی و دانایی و خرد و آگاهی را محصول کارکرد جان دوم می‌دانسته‌اند که ویژۀ انسان است.

امروز در نوروسایکولوژی به چنین واقعیتی رسیده‌اند که مغز ما دارای سه لایه یا سه بخش است که لایه زیرین یا همان جان اول، برای بررسی امور ساده و اولیه و فرمان برای چگونگی برخورد با آن اموراست. (تالاموس) که پیام‌ها در آغاز به آن می‌رسد. این لایه با جنگ و گریز مجهز است. لایه زیرین در فرمان دادن، به‌سرعت برق می‌ماند.(انعکاسی) لایۀ دوم یا لایۀ میانی که برای برخی فعالیت‌های که به خاطرات و تربیت و کارکرد انسان مربوط است، فرمان می‌دهد و فرمانش با توجه به شناخت و تجربه است؛ و تصمیم‌گیری و فرمان رسانیش به‌سرعت اتومبیل می‌ماند. (واکنشی)؛ و لایۀ سوم یا لایۀ رویین، مانند به‌سرعت رفتن و دویدن است، آرام و بادقت فرمان می‌دهد (تعقلی) بر پایۀ واقع‌بینی و تجزیه و تحلیل درست و پس از ارزیابی و سنجش. کارکرد این لایه بیش‌تر بر پایۀ تعقل و تفکر و علم و آگاهی ست؛ و هرچه در انسان‌ها، لایه زیرین بیشترین فرمان را بدهد، معمولاً امکان فرمان خشم و تبدیل آن به عصبانیت، بیشتراست.

۲- همانندسازی (تطابق): کودک انسان در زندگی خود به دنبال کپی کردن و الگوبرداری از رفتار بزرگ‌ترها یا همزادهای خود است. بین چهار تا هفت سالگی کودکان می‌خواهند درست مانند بزرگ‌ترها باشند؛ و از هفت تا ده سالگی نیز بیش‌تر از بزرگ‌تر جنس خود تقلید می‌کند؛ و گاهی هست که کودک یا حتی بزرگ‌سال می‌خواهد درست مانند دیگری باشد، پس اگر بزرگ‌ترهای مورد تقلید کودک، خود، پر از خشم باشند، بدیهی است که کودک یا شخص تقلیدگر همان رامی آموزد، یا می‌گوییم همین الگوی خشم و عصبانیت درست در ذهن کودک یا بزرگ‌سال تقلیدگر، ثبت می‌شود؛ و به‌تدریج این الگوی خشونت به رفتار عادی و همیشگی بدل می‌شود و موجب آسیب روانی یا بدنی برای خود و دیگران می‌شود هرچند که گاهی پس از نشان دادن عصبانیت، ابراز پشیمانی یا حتی پریشانی می‌کنند. پس فراموش نکنیم که برخی خشم‌ها و عصبانیت‌ها در میان تودۀ مردم، یا عامه تقلیدی است از رفتار و عصبانیت بزرگ‌ترهای پیرامون خویش؛ و بعدها می‌شود شیوۀ ناهنجار وجود آن انسان.

۳- خشم و عصبانیت آموخته شده: این نوع از خشم و عصبانیت، می‌تواند هم زمینه‌های ارثی وهم زمینه‌های آموزشی داشته باشد، یعنی هم ژنتیک که بدون تصمیم‌گیری خود یا دیگران در وجود انسان‌ها خود را نشان می‌دهد و هم آموزش که اکتسابی و آموختنی است تأثیر به سزایی دارد. موضوع دیگر در این مورد آموختن برنامه‌ریزی شده یا ناخودآگاهی است که انسان‌ها از کودکی ببینند که چگونه گروهی با نشان دادن خشم و عصبانیت به هدف می‌رسند یا هنگامی‌که بزرگ‌ترهایشان برای رسیدن به هدف‌های خود، از این روش بهره بگیرند حتی در اجرای خواسته‌هایشان در فرزندان یا زیردستان که این خود، تشویقی است برای یادگیری کودکان در به کار گرفتن خشونت و عصبانیت.

بچه‌های دوم و سوم به‌ویژه علاوه بر پدر و مادر که بیشترین تأثیر تربیت یا خطای تربیتی‌شان بر فرزندان اول و آخر است، بیشتر اثرپذیری‌شان از برادر یا خواهران بزرگ تر است. دیدن بزرگ‌تری که همواره خشمگین است، همواره معترض است و نق می‌زند، یا دیدن رفتار انسان‌ها در خانواده‌ای که در آن تنبیه بدنی یا پرخاشگری برای تنبیه وجود دارد، همین رویه را به کودکانشان آموزش می‌دهند. علاوه بر خانواده، محیط آموزشی پوچ و زیان‌بار برای تربیت بچه‌ها می‌تواند هم از رفتار بچه‌ها و هم از رفتار معلمان گسترش‌دهندۀ خشونت باشد و آموزش غیررسمی مانند؛ فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی، رادیو، مجله‌ها و روزنامه‌ها، مراکز آموزش دینی در بیرون از آموزش و پرورش رسمی و آموزش دانشگاهی، همه و همه می‌تواند کارکردی نادرست و ناهنجار در پرورش کودکان و در جهت ایجاد خشونت و نهادینه کردن آن در میان مردم و در فرهنگ‌عامه باشد.

۴- خشم و عصبانیت به‌عنوان حقه‌بازی و فریب‌کاری: این شیوه از تربیت و فریب‌کاری در نشان دادن خشم ساختگی در برخی از خانواده‌ها انتخاب شده و می‌شود. با ادعای این‌که بچه‌ها باید در خانه بالاخره از کسی بترسند و حساب ببرند، پس برای نمونه، پدر یا برادر، مادر یا مثلاً خواهر بزرگ‌تر، همواره چهره و حضور خود را با خشمی ساختگی در خانه نشان می‌دهند؛ که یکی از نادرست‌ترین روش‌های تربیتی برای آیندۀ فرزندان است که خانواده‌ها باید از آن کناره‌گیری و دوری کنند. یا در جامعه هنگامی که با این تعبیر نادرست که بخواهند کسی را سر جایش بنشانند، از این روش بهره می‌گیرند که می‌تواند گاهی پیامدهای بدی داشته باشد، چرا؟ برای این‌که؛ ۱- می‌تواند آموزش نادرستی برای پیدایش و زمینه‌سازی خشم و عصبانیت در کودکان یا دیگران باشد، ۲- از آنجا که بدن و مغز و اعضای ما، از رفتار و حالاتمان اثرپذیری بسیار دارد، می‌توانند موضوع را جدی بپندارند و همان کارکردی را نشان دهند که در خشم واقعی پیش می‌آید، مانند ترشح هورمون‌هایی که در بدن اثر نامطلوب دارند. ۳- این‌که ممکن است واقعاً این خشم ساختگی به خشم و عصبانیت واقعی بدل بشود و همان نتیجه‌ای را به بار آورد که در یک عصبانیت واقعی پیش می‌آید، چه در آن لحظه و چه در درازمدت. ولی گاهی می‌تواند تمرینی باشد، بر این‌که ما بتوانیم در هنگام ضرورت بر خود و رفتارمان کنترل داشته باشیم. فراموش نکنیم هیچ انسانی به‌خودی‌خود، قدرتمند نیست و نشان دادن قدرت دروغین، گره‌ای از کار نمی‌گشاید، در واقع این دیگرانند که با نشان دادن ضعف یا بی‌اعتنایی خود یا در جهت منافع و موقعیت خود، به دیگران قدرت را تلقین می‌کنند یا زمینۀ چنین پندار نادرستی را در آنان پدید می‌آورند.

۵-چاه‌های روانی (مرداب زندگانی): همۀ ما به دلیل شرایط نامساعد زندگی، از این چاه‌ها و چاله‌های روانی در وجود خود داریم، مانند ترس، اضطراب، نگرانی و مواردی از این‌گونه که هرکدام خود، به‌تنهایی یک مشکل در کار و رفتار و اندیشۀ انسان است که می‌تواند مشکلات رفتاری، اجتماعی، خانوادگی و...برای ما به بار آورد.

هرکدام از موارد یاد شده یا هر سه، در یک انسان، خود بیماری رنج باری است که مایه آزار و در برخی موارد ناتوانایی‌های اوست که این در نوع خود می‌تواند، به افسردگی و بیماری‌های روانی بدتری بینجامد. ولی در اینجا موضوع مورد بحث ما آن است که در پاره‌ای مردم همین بیماری‌های روانی، مایۀ خشم و عصبانیت است، به‌ویژه خشم پنهان زیرا این‌گونه انسان‌ها، از دردی که می‌برند و از وحشتی که دارند، همواره در رنج و در خشم‌اند. خود این اضطراب و نگرانی و ترس در بسیاری مردم نتیجۀ کینه و آسیبی است که از گذشته و از کودکی دیده‌اند.

این آسیب‌ها، ایجاد نگرانی، کینه و به‌تدریج تنفر و انزجارمی کند و همۀ این عوامل موجب اضطراب می‌شود که خود بیماری دردآوری برای کسانی است که از آن رنج می‌برند. درنتیجه هر انسان مبتلا به بیماری، در برابر بیماری خود، از مانورها و مکانیزم‌هایی بهره می‌گیرد تا آسیب آن بیماری را در خود، کاهش دهد، در چنین موردی، برای بیمار، بهترین مکانیزم، بهره گرفتن از خشم و عصبانیتی است که شاید خود او هم شناخت یا کنترلی درست بر آن ندارد. درواقع خشونت و عصبانیت آبی است که بر آتش اضطراب خود می‌ریزیم. برای نمونه، این‌گونه کسان از کاری که بچه کرده است یا دیگری آگاهانه یا ناآگاهانه انجام داده است، به وحشت و اضطراب می‌افتند و تنها راه برون‌ریز این وحشت و اضطراب را در نشان دادن خشم و عصبانیت و تنبیه آن بچه یا آن فرد می‌بینند. بسیاری مردم، همواره از ترس و اضطراب خود، خشمگین می‌شوند و تا زمانی که ترس و اضطراب در انسان باشد، زمینۀ خشم در او فراهم است.

اضطراب، وضعیت تشدید شدۀ تحریک هیجانی است که احساس نگرانی یا ترس را نیز در بردارد؛ مانند خود ترس که فرد احساس می‌کند که تهدید می‌شود، ولی برخلاف ترس، در اضطراب فرد اغلب منبع تهدید را به شکلی مبهم یا نه‌چندان دقیق ادراک می‌کند.(فرانک برونرت، مهشید یاسایی و فرزانه طاهری،۴۱، نقل ازملک محمودی، ص ۱۰، ۱۳۹۵) پس اضطراب واکنشی است خیالی که با خطر تناسب ندارد بلکه زمینۀ توهم دارد، ولی ترس زمینۀ واقعی دارد. برخی روان‌شناسان، نگرانی موهوم را اضطراب می‌نامند و نگرانی به‌جا و عاقلانه را ترس خوانده‌اند. (محمدتقی فلسفی، ج ۲، ص ۲۰۷) هرچند که گروهی اضطراب را هم به دو گونه دانسته‌اند، یکی اضطراب روان رنجوری (موهوم) و دیگری اضطراب واقع‌گرایانه (عاقلانه) که می‌تواند چیزی در حد ترس باشد (ملک محمودی،۱۱)، ولی آنچه مورد توجه است این‌که همۀ این عوامل می‌تواند خشم و به دنبال آن عصبانیت ایجاد کند.

در نتیجه کسانی که مشکل ترس، اضطراب، نگرانی رادارند، درنهایت به استنباط و استنتاجی که می‌رسند، زمینه‌ساز خشم و عصبانیت در آن‌هاست.

۶- شک و بدبینی: شک یعنی ناباوری نسبت به حقیقت امور و بدبینی یعنی سیاه دیدن هرچه که در پیرامون ما می‌گذرد. پاره‌ای افراد، نمی‌توانند به‌زودی حقیقت هر چیز را دریابند و این مایه و پایۀ شک در آن‌هاست؛ اما برخی دیگر همه‌چیز را در دنیا و در زندگی خود و دیگران سیاه می‌بینند و این تاریکی نگاه در امور موجب رنج و آزار همیشگی آنان است. شک و بدبینی، نتیجۀ: ۱- آسیب‌هایی است که انسان در چهارده ماه اول زندگی می‌بیند؛ ۲- ما در حدود دو سالگی با شک و تردید مواجهیم. این شک و تردید نسبت به رفتار پدر و مادر و حالات خود در کودک پدید می‌آید. ۳- زمینه‌های ارثی و ژنتیکی از عوامل دیگر وجود شک و بدبینی در ذهن برخی افراد است. این‌گونه کسان حتی در برابر رفتار خوب دیگران نسبت به خود و محبت آنان، بازهم دچار شک و بدبینی می‌شوند و همواره احساس خود و بدبینی خود را به دیگران نسبت می‌دهند؛ همه را بد می‌بینند و هر حس بدی که دارند، علت و ریشه‌اش نه در بیماری خود که در رفتار و اندیشه و گفتار دیگران جست‌وجو می‌کنند؛ و آویزه‌ای برای نشان دادن خشم خود پیدا می‌کنند، برای نمونه اگر شما در کنار کسی که این بیماری را دارد، در جلسه‌ای نشسته‌اید و متوجه می‌شوید که خودکار او از رنگ افتاده است و بدون درخواست او خودکاری را تعارفش کنید، او با بدگمانی که ایشان به چه هدفی بدون درخواست من، خودکارش را به من داد، موضوع را برای خودش سیاه می‌بیند و کش‌دار می‌کند که شاید ساعت‌ها فکرش را مشغول کند و در نهایت به نتیجه‌ای سیاه می‌رسد که خشم او را برمی‌آورد و ممکن است او را عصبانی کند. اینان همواره احساس ناامنی می‌کنند و می‌پندارند که هیچ محبتی نمی‌بینند. مالکیت خود را بر چیزی به رسمیت نمی‌شناسند؛ و پیوسته خود را بد می‌دانند و دیگران را بدتر، بی‌آنکه خود متوجه چنین چیزی باشند، برعکس به این خاطر، خود را باهوش و تیز تصور می‌کنند. این ویژگی‌ها را دارند و آن‌ها را در خود تقویت می‌کنند، خشونت و عصبانیت از حالات روانی و شخصیتی چنین کسانی ست که در بسیاری موارد نیاز به دارو درمانی و تراپی دارند.

۷- شرم و خجالت و احساس گناه: دیگر از مواردی که زمینه‌های خشم و عصبانیت را در انسان‌ها پدید می‌آورد، احساس شرم و خجالت و گاهی احساس گناه است. در شرم و خجالت، مردم احساس می‌کنند که انسان بدی هستند، ولی در احساس گناه می‌پندارند، من کار بدی کرده‌ام.کودکان در چهارده تا سی‌وشش ماهگی یعنی از یک سال و دو ماه تا سه سالگی، احساس شرم و خجالت را در خود تجربه می‌کنند؛ و به دنبال آن در برخی از آن‌ها با توجه به شرایط خانوادگی، فرهنگی، تربیتی، خویشان و اطرافیان، این حس تقویت می‌شود، به‌ویژه پدر و مادر و خواهران و برادران بزرگ‌تر، نقش زیادی دارند. معیارهای سنگین در رعایت ارتباط‌ها در خانه و جامعه بسیار مؤثرند، این‌گونه انسان‌ها، با توجه به نگاهشان به پیرامون خود، بعدها احساس می‌کنند که دیگران حقوقشان را زیر پا نهاده‌اند که در واقع می‌تواند، چنین هم باشد. این احساس ناشناخته شدن حق آنان، آنان را به خشم و عصبانیت وامی‌دارد؛ و در راه به دست آوردن آن، گاهی خشم و عصبانیت را ابراز می‌کنند؛ و گاهی به حقوق دیگران تجاوز می‌کنند؛ و حتی کارهای بد بیش‌تری می‌کنند؛ این احساس شرمگینی و خجالت همواره با آن‌هاست و گاهی می‌خواهند که از آن بگریزند که خود این تلاش برای گریز از یک‌سو و مسائل دیگری که در این زمینه دارند، از سوی دیگر، مایۀ خشم و عصبانیت آنان می‌گردد؛ و در سه تا شش سالگی، دورانی است که اگر زمینه‌های تربیتی، فرهنگی، آموزشی، فکری و ژنتیکی فراهم باشد، احساس گناه در کودک ظاهر می‌شود. خشم و عصبانیت برق‌آسا، حالت منفعل و فعال داشتن، کارد به استخوان رسیدن، جست‌وجوی عامل اصلی گناه‌کار، دیگه خسته شده‌ام و... سخنان و اندیشه‌ها و رفتاری است که چنین افرادی دارند و در خود تقویت می‌کنند و گاهی براز خود، حق و حقوقی بیشتر از دیگران قائل می‌شوند. گاهی کسانی که احساس گناه می‌کنند، کاری می‌کنند که دیگران آنان را تنبیه کنند و مورد آسیب و آزار دیگران قرار بگیرند. افراد شرمگین و گناه‌کار در برنامه‌های خود و هدف‌های خود، کارشکنی می‌کنند و گاهی کمک و محبت دیگران را برای خود، تحقیر و توهین می‌دانند.

۸- مظلوم‌نمایی و احساس قربانی بودن: برخی از انسان‌ها یا برخی جریان‌های فکری، همواره تصوری بر پایۀ مظلومیت از خود دارند و این‌که سرنوشت، زندگی، علاقه‌ها و سلیقه‌ها و هدف‌هایشان قربانی خواسته‌ها، نیازها و رفتار و کردار دیگران یا دیگری شده است. یا جریان‌های اجتماعی، فکری، صنفی، سیاسی و...که می‌کوشند، این مؤلفه را به دیگران و به خود و نیروهای خودشان تلقین کنند که مظلوم واقع شده‌اند و قربانی هدف‌ها و مطامع دیگران قرار گرفته‌اند تا به این شیوه، زمینه‌های آشکار ساختن خشم درونی و پنهان خود را که در وجودشان آتشی افروخته است، به انجام رسانند؛ و خشونت و عصبانیت خود را نسبت به دیگری یا نسبت به جامعه ابراز کنند، نمونه چنین جریان‌های اجتماعی، تروریسم و کارکرد آن است که به شکل‌های گوناگون دولتی یا عصیان‌گرانه، خود را نشان می‌دهد که هم نشانۀ ترس و اضطراب خودشان است و هم در جامعه و جهان ترس و اضطراب می‌آفرینند. این‌گونه کسان، معمولاً با یادآوری گذشته، دیگران را مسئول مشکلات و بدبختی‌ها یا ناکامی‌های خود قرار می‌دهند. پشت سر دیگران غیبت می‌کنند، برای دیگران شایعه می‌سازند، به هویت و آبرو و کار و توانایی‌های دیگران تهمت می‌بندند و در حالی که در مواردی، حالت دل سوزی به خود می‌گیرند، دیگران را مقصر جلوه می‌دهند. اینان در آنچه، در گذشته پیش آمده، بسیار دقیق و منطقی آن را برمی‌شمارند و یادآوری می‌کنند تا از این راه بتوانند، از آبروریزی و تهمت زدن بر دیگران، لذت ببرند، آنان را کوچک کنند و خود را و توانایی‌های خود را هرچند ناچیز، مهم جلوه بدهند، پدر و مادرهایی که فکر می‌کنند، قربانی‌اند و مظلوم واقع شده‌اند، به بهانۀ تربیت کردن و در این راه تنبیه کردن فرزندان، به آنان آسیب می‌رسانند؛ و گاهی این آسیب ممکن است بدنی هم باشد و حتی تا پای مرگ فرزند یا کسی از اعضای خانواده و جامعه هم پیش بروند، اینان در دل احساسی بد نسبت به خود و دیگران دارند و در ظاهر به‌صورت خشم و عصبانیت حال خود را بدتر و مشکلات خود را بیشتر می‌کنند؛ و این مورد از زمینۀ خشم و بروز عصبانیت هنگامی که جنبۀ عمومی یا اپیدمی فکری پیدا می‌کند، برای جامعه و جهان و انسان‌های دیگر بسیار خطرناک‌تر می‌شود.

۹- خودخواهی، خودپسندی، خودپرستی: از دیگر مشکلاتی که موجب اختلال شخصیت می‌شود، خودخواهی، خودپسندی، خودپرستی است؛ که به دنبال خود، خشم و عصبانیت را می‌آورد؛ و همۀ کسانی که گرفتار چنین اختلالی در شخصیت هستند، به‌گونه‌ای همواره با خشم همراه و هم‌سویند. این‌گونه انسان‌ها، دو دسته‌اند. یکی آنان که «خوددوست» هستند. این گروه مثبت‌اند و کسانی هستند که خود را دوست دارند، به دیگران عشق می‌ورزند و از دیگران عشق را می‌پذیرند. همۀ کارهای خوب دنیا را برای خود می‌کنند و برای کسانی که دوستشان دارند، یا حتی نمی‌شناسند و مسئولیت کارهای خود را بر عهده می‌گیرند؛ و هیچ بدی نسبت به خود روا نمی‌دارند و حاضر به بدی کردن به دیگران و آزار رسانیدن به کسان دیگر، نیستند؛ و از جایگاه و پایگاه اجتماعی خود و به درست با هر امری و پیشامدی برخورد می‌کنند، نه از سر کینه و انتقام‌جویی. گروه دوم از انسان‌های خودخواه، خودپسند، خودپرست، نوع منفی و ناکارآمد آن است؛ که به «از خود متنفر» نامیده می‌شوند. این گروه معلوم است که خود را دوست ندارند و نخواهند داشت. پس بدیهی است که نمی‌توانند، دیگری را دوست داشته باشند. اینان از وجود فیزیکی و روانی خود و از شخصیت و جایگاه و پایگاه اجتماعی خود ناراضی هستند. از آنجا که انسان در مواردی نسبت به خود نیز شیئی خارجی است و با خود نیز نگاهی از بیرون دارد؛ این‌گونه انسان‌ها نسبت به خود دو نوع نگاه دارند: ۱- چنین کسانی خود را بی‌ارزش، بی‌شخصیت، حقیر، پوچ، در هویت کلفت و نوکر و در خدمت دیگران نشان می‌دهند تا بی‌ارزشی و خشم خود را پنهان کنند و به جای ناخودپسندی با خودپسندی زندگی می‌کنند تا نوعی فریبنده عمل کنند. ۲- گروه دیگر از این‌گونه افراد، آنانی هستند که می‌پندارند، شاید دیگران هم مانند من باشند یا از آنچه من هستم، باخبر نباشند، پس خوی واقعی خود را نشان نمی‌دهند و خشم درونی و گزندۀ خود را پنهان می‌کنند و به خودپسندی و خودخواهی می‌افتند تا آنچه هستند، پنهان بماند و آنچه را که نیستند، به دیگران پیام بدهند، مردم دو گونه‌اند ولی به سه گونه عمل می‌کنند: ۱-خوددوست. ۲- خودناپسند. ۳- خودپسند. خوددوست کسانی‌اند که خود را دوست دارند و این ویژگی مثبت انسان است، هرکس برای این‌که دیگری یا دیگران را دوست بدارد، در آغاز باید بتواند، خود را دوست بدارد، دوست‌داشتنی با همان ویژگی‌هایی که برشمردیم. انسان‌های خودپسند و ناخودپسند، انسان‌های بی‌چاره و درمانده‌اند و با خودپرستی و خودشیفتگی می‌کوشند، همۀ مسائل این جهان را بنگرند. اینان کسانی هستند که خشم دارند و آن را پنهان می‌کنند، ولی در پنهان و پشت سر دیگران خشم و عصبانیت خود را به شدیدترین شکل ممکن نشان می‌دهند. ویژگی دیگر این گروه آن است که تا آنجا که دیگران آن‌ها را خوب ببینند و به ظاهر چنین چیزی را در پیش آنان نشان بدهند، راضی و خوشنودند، درغیر این، خشمگین، ناراضی و عصبانی خواهند بود؛ و اگر گرفتار خودپسندی و خودشیفتگی هم باشند، اهل دوستی و آشنایی بلندمدت نیستند؛ همواره دنبال فرصتی هستند تا خشم خود را بریزند؛ از راه‌های شایعه‌سازی و شایعه‌پراکنی، تهمت زدن، دروغ بافتن، غیبت کردن، نارو زدن و... می‌کوشند تا زهر خود را بریزند و خشم خود را خالی کنند، اما خشمی که هرگز بدون درمان و مشاوره، پایان ندارد.

۱۰- خشم و عصبانیت در انسان‌های گوشه‌گیر و منزوی: این‌گونه انسان‌ها، شوربختانه، آنانی هستند که به مردم بدبین‌اند و به خودشان نیز بدبین‌اند. اینان همواره به خود پیام می‌دهند که مردم بد هستند و رفتارهای مردم مشکل‌آفرین و بد است. برای همین پیوسته از آنان وحشت دارند و در ارتباط با آنان تلخی و سختی از خود نشان می‌دهند؛ و چون نگرشی چنین نسبت به مردم دارند، پس نمی‌خواهند که با آنان روبه‌رو شوند و اگر ناگزیر باشند، به میان مردم بروند، با خشم، در تنهایی و ناسازگار برخورد می‌کنند؛ و حتی هدف تجربه کردن ارتباط را در سر ندارند؛ و اگر بخواهند ارتباطی با کسی برقرار کنند، این کار را پس از آزمایش کردن‌های زیاد، سنجیدن با معیارهای خود و محافظه‌کارانه انجام می‌دهند، ولی در هیچ ارتباطی زیاد نمی‌مانند و به‌زودی فاصله می‌گیرند. معمولاً با غریبه‌ها بهترند و در حالت‌های خفیف و ضعیف با بهانه‌های ساختگی یا شاید کمی درست، مانند این‌که درس دارم و کار دارم و گرفتاری‌هایم زیاد شده و... هر ارتباطی را به جدایی می‌کشانند؛ و بدین گونه خشم خود را تخلیه می‌کنند. یا در ارتباط با دیگران تلخی و خشم خودشان را نشان می‌دهد.

۱۱- خشم و عصبانیت کسانی که همه جهان را خصوصی می‌کنند و همه چیز را از آن خود می‌دانند. این افراد، هر پیشامد و هر اتفاقی را به گونه‌ای به خود و زندگی خودشان نسبت می‌دهند؛ و می‌پندارند که همۀ جهان و تمامی کیهان فقط به خاطر آن‌ها در گردش است و هر اتفاقی در کل کیهان اثری بر زندگی و آینده و حال او دارد. برای نمونه چنین کسانی می‌پندارند، اگر در یک روز مهم در زندگی‌شان، حادثه‌ای پیش بیاید، حتماً تمامی کیهان با آنان سر ستیز دارد یا اگر در مسافرت، ماشینشان خراب شود، حتماً دست متافیزیک در کار است. درنتیجه مسئولیت هیچ کاستی و نادرستی و پیشامد بدی را برعهده نمی‌گیرند، پیشامدی که اگر برنامه‌ریزی درستی انجام می‌شد، هرگز پیش نمی‌آمد، ولی باز به گردن طبیعت و خدا و چرخ فلک و...می‌اندازند. همه‌چیز را به خدا و خلقت و ارتباط زندگی خود با مسائل فلکی و جوی و کیهانی نسبت می‌دهند. چرا من؟ چرا باید این پیشامد برای باشد؟ چرا برای دیگران چنین چیزی پیش نیامده؟ چرا دیگران قدر مرا نمی‌دانند؟ اینان تا آنجا پیش می‌روند که در جوامع آزاد، با داوطلب شدن در کارهایی که هیچ تخصصی در آن ندارند، خود را قاطی می‌کنند تا خودی نشان دهند؛ یکی از ویژگی‌های مهم این گروه خودمحوری و خودمداری است؛ و بدی‌ها باید برای دیگران باشد، چرا او؟

۱۲- خشم و عصبانیتی که بخشی اساسی از وجود برخی انسان‌هاست: اینان همواره و در هر حالتی آمادۀ خشم و بروز عصبانیت‌اند؛ و شما همراه با انسان‌هایی هستید که خشمی پنهان و در ظاهر، غیرفعال نسبت به خود و زندگی دارند؛ مسائل سی‌ساله را در ذهن خود نگه می‌دارند و با قائل بودن حق برای خود، آن‌ها را علیه دیگران به کار می‌گیرند و گاهی به بهانۀ دوستی و صمیمیت از گذشته و مشکلات سخن می‌گویند که حال اطرافیان را بد می‌کنند، درحالی‌که ظاهراً از سر دوستی و صمیمیت آن را عنوان می‌کنند؛ گاهی به بهانۀ رک‌گویی به خود اجازه می‌دهند که به حریم و حقوق دیگران تجاوز کنند؛ و جالب این‌که ادعا می‌کنند که چون نمی‌خواهم پشت سرت گفته باشم، به خودت می‌گویم. (درحالی‌که کلاً غیبت و پشت‌کنکوری کاری نادرست، غیرانسانی و احمقانه است. کاری زشت و ناپسند که هیچ انسانی نباید انجام دهد.) حتی اینان در مورد لباس پوشیدن، سخن گفتن، آرایش کردن، ورزش کردن دیگران هم اظهارنظر و در پشت سرشان یا در پیش رویشان بدی می‌کنند؛ و گاهی دیگران را به کاری وادار می‌کنند که بعدها بتوانند او را به مسخره بگیرند یا علیه او از آن استفاده کنند. پیوسته در اندیشۀ در اختیار گرفتن برای سوءاستفاده از آنان‌اند؛ و خشم خود را به گونه‌های متفاوت و گوناگونی بیرون می‌ریزند. یکی دیگر از شیوه‌های بروز خشم این گروه، این است که ظاهراً از سر خیرخواهی و درواقع برای بزرگ کردن و بزرگ نشان دادن خود، نسبت به دیگری دل سوزی می‌کنند، ولی درست در شرایط سخت او را تنها می‌گذارند و حتی گاهی با یک بهانۀ ساختگی با او دشمنی آغاز می‌کنند و اصول اخلاقی و رفتاری را رعایت نمی‌کنند، از دیگر نشانه‌ها و روش‌های این‌گونه انسان‌ها، برای بیرون ریختن خشم و گاهی دشمنی درونی نسبت به دیگران، حتی نزدیک‌ترین کسان خویش، زیر پا نهادن حق طرف مقابل، تجاوز به حقوق مادی و معنوی دیگران، دیگران را در احساس گناه قرار دادن، دیگران را در احساس خطا قرار دادن درحالی‌که هیچ گناه و خطایی در کار نیست و آنچه اینان عنوان می‌کنند، زاییدۀ خشم و تصور ذهنی باطل خودشان است؛ و رسیدن به آرزوی برخاسته از خشم پنهان آنان در ضربه زدن به دیگران. برخی وقت‌ها خود را ظاهراً دوست جلوه می‌دهند ولی نسبت به کس یا کسان موردنظرشان دشمنی کامل دارند. شوربختانه اینان باوجودی که این‌همه در اندیشۀ بدی کردن به دیگرانند، توانایی کنترل رفتار و اندیشۀ خود و جلوگیری از انحطاط خود را ندارند، پیوسته در زندگی دیگران دخالت می‌کنند؛ و خشم آنان، خشم برخاسته از پستی و بدجنسی و رذالت اخلاقی است و می‌کوشند که با پستی و حقارتی که در خود دارند، مایه بر هم زدن روابط دیگران گردند.

۱۳- خشم و عصبانیت نوجوانی، در هنگامی‌که نوجوانان در اندیشۀ استقلال می‌افتند: در نوجوانان و آغاز جوانی به کلی سوخت‌وساز تغییر می‌کند و ترشح هورمونی در بدن دگرگون می‌شود، این دگرگونی اثر بسیاری بر فعالیت بدن و چگونگی روان نوجوانان و جوانان باقی می‌گذارد. ترشح آدرنالین در بدن آنان دگرگونی ایجاد می‌کند که در هنگام خشم این زیادی آدرنالین که از غدۀ فوق کلیوی ترشح می‌شود، قدرت و جسارت بیش‌تری به آنان می‌دهد. در نتیجه می‌بینیم که نوجوانانی که تا چندی پیش سربه‌زیر و مطیع بوده‌اند، سرکش می‌شوند و جواب‌گویی می‌کنند. برای نمونه در آغاز کار کردن که احساس استقلال پیدا می‌کنند. یا در برخورد با کسان یا مواردی که می‌خواهند، کسی را که رودررویشان است، سر جای خودش بنشانند. در این دوره به تسویه‌حساب‌ها با دیگران روی می‌آورند؛ احساس بزرگی و خوش‌حالی می‌کنند؛ برخی پدران و مادران که توانایی درک نیازها و دانایی آنان را ندارند، بیش‌تر موجبات خشم آن‌ها را فراهم می‌کنند. به دیدن فیلم و شناخت هنرپیشه‌ها علاقه‌مند می‌شوند و گاهی خشونت فیلم را تقلید می‌کنند. خیلی‌ها می‌دانند، در سال‌هایی که فیلم‌های بروسلی پرده سینماها را فتح کرده بود، چه خشونت‌هایی از نوجوانان و برخی جوانان در بیرون سینما سر می‌زد.

در هر حال، این‌گونه افراد با ایجاد نوعی خشم و عصبانیت ساختگی گاهی کنترل خود را از دست می‌دهند و به خود و دیگران آسیب می‌رسانند؛ و خود را گرفتار می‌کنند؛ و در ظاهر زندگی پوچ را برای خود، باارزش می‌سازند. نشستن در جمع دوستان و مسخره کردن یکدیگر، حمله‌ور شدن به کسانی که اشتباهی کرده‌اند یا می‌کنند، گوشه‌کنایه زدن‌ها، ضربه زدن‌ها، همه برخاسته از خشم آنان است، زیرا تنها از راه آشکار ساختن خشم و عصبانیت خود به هر گونه‌ای که بتوانند، احساس شادی و خوبی می‌کنند.

۱۴- خشم و عصبانیت اخلاقی: برخی انسان‌ها به‌نوعی خشم و عصبانیت گرفتارند که خشم و عصبانیت اخلاقی خوانده می‌شود. برخی به خاطر این نوع از خشم و عصبانیت و باورهای نادرستی که دارند، حاضرند دارایی، شغل و کار و حتی عزیزانشان را نیز قربانی نگاه و اندیشۀ خود سازند. برخی باور دارند، برای داشتن چیزهای باارزش باید هزینه کرد؛ و در پی چنین نگاهی، خود و دارایی خود را هزینه می‌کنند؛ و غالباً در تصور بالاتر بودن‌اند یا در فکر کمک کردن برای فرونشاندن خشم خود، اینان خشم خود را عین عدالت می‌دانند ولی در هنگامی‌که قدرت بگیرند، از هرگونه زور و قدرت‌نمایی دریغ نمی‌کنند. این خود بیانگر خشم آنان است وگرنه کسی که خواهان اجرای عدالت باشد، باید در هنگام رسیدن به قدرت عادل و مهربان و با گذشت باشد؛ و از همین روی حاضرند، بشریت را قربانی خواسته‌ها و راه نادرست و به دور از عدالت خود کنند و خشم و عصبانیت خود را تا حدی فرونشانند. این گروه آدمیان به دلیل ویژگی‌ها و مشکلات روانی که دارند، حتی با قدرت‌های مشروع اگر در جهت منافع و مطامع آنان نباشد یا وسیلۀ سرکوب در دست آنان قرار نگیرد، مخالفت می‌کنند. فقر را گسترش می‌دهند؛ کشتار و زندان کردن انسان‌ها را حق خود می‌دانند، درحالی که این یک بیماری بسیار بد در انسان است که نیازمند معالجه است. (هولاکویی، همان، نقل با برداشت آزاد)

پیش ازاین گفتیم که هر چیز که در زندگی تعادل زندگی و راه و روش ما را بر هم بزند، مایۀ خشم می‌شود، حالا باید بدانیم چه چیزهایی ممکن است، تعادل زندگی و راه و روش ما را بر هم بزند؟

انسان موجودی است که از درد و رنج می‌گریزد و از مرگ و نابودی هراسان است. پس هر عاملی که مخالف آرزوها، حق، خواسته و... باشد، تعادل زندگی ما را برهم می‌زند و موجب ایجاد خشم و در ما می‌شود. خشم، یک هیجان عادی، طبیعی و عمومی است؛ و این به معنای خوب بودنش نیست. هرچند که گاهی بودنش به ما کمک می‌کند تا از برخی خطرها نجات یابیم؛ و درجات پایینی از اضطراب و نگرانی، فقط و فقط کمی، کمی و کمی به‌عنوان هشدار در برابر خطر خوب است. هیچ‌کس نیست که روزی چند بار خشمگین نشود ولی شوربختانه برخی هزار بار در روز خشمگین می‌شوند؛ که اینان به مراقبت و دکتر و دارو نیاز دارند. خشم تا حد زیادی طبیعی و عصبانیت در مواردی زیادتر، ساختگی و حرکتی است. خشم حالی است که در ما پدید می‌آید ولی عصبانیت را ایجاد می‌کنیم. ما به خشم می‌آییم ولی حق نداریم عصبانی بشویم، چون ویرانگر است. ما در زندگی خود، با یک واقعیت آشنا نیستیم و اگر آشناییم، آن را نمی‌پذیریم و اگر می‌پذیریم، آن را نادیده می‌گیریم و با واقعیت آن برخورد نمی‌کنیم؛ و آن واقعیت این است که «زندگی سخت و دشواراست»؛ زیرا بزرگی و بی پهنایی جهان، مانند طوفانی است و حقارت ما مانند پرکایی ست.

حالا به شکلی فهرست‌وار به آن عواملی که تعادل زندگی را بر هم می‌زنند، می‌پردازیم.

۱- محدودیت و محرومیت در زندگی: یکی از مهم‌ترین عواملی که نظم و تعادل زندگی انسان‌ها را بر هم می‌زند، این محدودیت و محرومیت است. پس اگر خشونت خانگی و خیابانی و بیرونی را در میان محرومان بیش‌تر می‌بینیم یا در میان آنان که به شکلی در محدودیت به سرمی برند.

۲- درد و رنج: درد و رنج چه به تن وابسته باشد یا به روان، مایۀ خشم می‌گردد. هر انسانی در هنگام بیماری، زودتر به خشم می‌آید و عصبانی می‌شود، حالا اگر این درد، یک فشار روانی از هر نوعی باشد، زمینه برای بروز خشم، فراهم‌تر است. درد و رنج گاهی از نوع «درد و رنج مشروع» است؛ که دلیلی درست دارد و می‌دانیم از کجاست. ولی گاهی از نوع «درد و رنج تخیلی و ذهنی» است به خاطر رفتاری که خودمان با دیگران کرده‌ایم.

۳- اختلاف با دیگران: انسان باید بپذیرد که با خویش و با دیگران اختلاف دارد. پس پذیرفتن این اختلاف، خشم ما را کم و نپذیرفتن آن، خشم درونی وعصبانیت ما را می‌افزاید، هرانسانی با دیگران که هیچ، با خودش اختلاف دارد. آنگاه که در عرفان دعا می‌کنند و می‌گویند: مرا از خودم نجات بده، جملۀ درستی است. چون ما همواره با خود در اختلافیم، کاری را انجام می‌دهیم و پشیمان می‌شویم، به چیزی می‌اندیشیم و چندی دیگر قبولش نداریم. ما گاهی از گذشتۀ خود در حیرتیم. پس حتما با دیگران هم در اختلافیم، پذیرش این اختلاف خشم ما را در این مورد کم می‌کند. پس باید طرح اختلاف با دیگران را کم کنیم و به حل آن بپردازیم.

۴- زندگی در دنیای تفاوت‌ها: ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که انسان‌ها در هر موردی با یکدیگر تفاوت دارند، زیرا ما در دنیای خوب و بد زندگی نمی‌کنیم، بلکه در دنیای تفاوت‌ها زندگی می‌کنیم. هیچ‌چیز در این جهان سیاه یا سفید نیست، بهتر است ما همه چیز را خاکستری ببینیم و بدانیم که در متن خاکستری جهان نیز تفاوت هست، برای کاهش خشم خویش و جلوگیری از بر هم خوردن تعادل زندگی‌هامان، تفاوت‌ها را بپذیریم و بدانیم جهان، تصویر خوب و بد، زشت و زیبا، رحمانی و شیطانی، سیاه وسفید نیست، بلکه تصویر خاکستری است، تصویر تفاوت‌هاست، دستانی است که «حقیقت به جهان آمد و تکه‌تکه شد و هر تکه‌اش در کناری افتاد»، پس حقیقت هزاران رنگ و شکل یافت. حالا چه کسی می‌تواند بچسبد که فقط این تکه‌اش درست یا آن یکی؟ بنابراین، انسان خوشبخت، آزاده و سالم کسی است که جهان را جهان تفاوت‌ها ببیند و با بینش و نگرش درست و انسانی و از روی دانش و تعقل در برابر پیشامدها و حوادث، خشم خود را اداره کنیم و در ارتباط با دیگران رعایت گفتار و رفتار و کردارمان را فراموش نکنیم.

چنان‌که پیش‌ازاین گفته شد، مردم دنیا، به چهار شیوه باخشم خود برخورد می‌کنند. ۱- کنترل خشم و فروخوردن آن: این شیوه، یکی از شیوه‌هایی است که پذیرفته شده و بسیاری آن را تبلیغ کرده‌اند و حتی در تعلیم و تربیت کودکان هم پذیرفته شده است؛ زیرا گفته‌اند که آشکار ساختن خشم یا بیرون ریختنش، موجب آسیب و آزار به خود و دیگران می‌شود؛ اما مطالعۀ بسیار پژوهندگان و بررسی‌ها، نشان می‌دهد که کنترل یا فروخورن خشم، بهترین راه‌حل نیست. به دلیل آسیب زیادی که به سیستم عصبی فرد می‌زند. چرا باید خشم را فروخورد؟ این نه‌تنها راه‌حلی مناسب نیست، بلکه آسیب‌های شخصی و اجتماعی به دنبال دارد. چرا باید با فروخوردن خشم خود، باید اجازه بدهیم کار خطا و اشتباه دیگران دوباره تکرار شود چرا باید تجاوز دیگران به حقوق خود یا دیگری را بپذیریم؟ آیا در این صورت ما موجودی بدتر از پیش از آن شخص یا از آن کسان نساخته‌ایم؟ پس این فروخوردن خشم خود و این سکوت نه‌تنها مشکلی را حل نمی‌کند، بلکه در برخی وقت‌ها، عامل اصلی انتشار ظلم و تجاوز به خود و دیگران است؛ زیرا ظلم و ظالم خواهد ماند اگر مظلومی پیدا شود؛ بنابراین وظیفۀ اخلاقی هرکس نه فروخوردن خشم در چنین مواردی است، بلکه ایستادن در برابر ظلم و تجاوز است. پس سخن از فروخوردن خشم در مواردی بسیار اندک ممکن است، ولی برای همیشه، غیرقابل امکان است. مگر این‌که آن کس بیش از حد، محتاج و نیازمند و بدبخت دست و درگاه دیگری باشد. فروخوردن خشم، خود می‌تواند یکی از عوامل خشمی بدتر باشد. فروخوردن خشم، به‌تدریج ما را به مرحلۀ کینه و دشمنی می‌رساند و با گذشت زمان، به تنفر و انزجارمی رسد که خود مرحله‌ای بدتر از خشم پنهان و آرام است. این کسانی که به تنفر و انزجار می‌رسند که ممکن به انسانی عصبی هم بدل شوند. عصبی یعنی موجودیت و هویتی که حالی خاص و بد دارد. این‌گونه کسان را می‌توان در سه گروه برشمرد:

۱- تنفر و انزجار از خود: کسانی که همراه با خود ناپسندی یا خودپسندی و خودشیفتگی زندگی می‌کنند، به حقوق دیگران تجاوز می‌کنند یا گاهی انتظار تنبیه خویش را دارند.

۲- تنفر و انزجار از دیگران: که اینان معمولاً با کناره‌گیری از دیگران و گوشه‌نشینی خشم خود را نشان می‌دهند یا با استفاده و سوءاستفاده به حقوق دیگران، یا با خشم و جنگ با دیگران.

۳- تنفر و انزجار از زندگی: این‌گونه از خشم، سبب می‌شود که انسان‌ها رفتاری نادرست انتخاب کنند، مانند مشروب خوردن، روی آوردن به اعتیاد و دیگر با نشان دادن عصبانیتی تند و شدید که کنترل خود را از دست می‌دهند.

پس فروخوردن خشم، نتیجه‌اش افسردگی و عصبی شدن (نوراتیک) است و خواهد بود که از انسان بیماری روانی و از پا افتاده می‌سازد زیرا درست در بدن ما مانند زهر و سمی که می‌خوریم، عمل می‌کند.

۱- بیرون ریختن خشم: این شیوه نیز، خطرناک و ناسودمنداست؛ زیرا چنان‌که برشمردیم. ممکن است به حالات هیستریک بینجامد یا خطر جنایت پیش بیاید یا موجب آزار رسانیدن به خود و دیگری شود،

۲- ابراز متناسب و مناسب خشم: یعنی؛ روشی که بتواند عاقلانه باشد که البته گاهی بازهم ممکن است، سودمندی کافی در پی نداشته باشد. یا آن‌سوی گفت‌وگو پذیرای خوبی نباشد؛ و در برخی موارد این ابراز متناسب و تعیین آن نیز دشوار است.

۳- اداره کردن خشم: این بهترین شیوه است. در واقع مدیریت درست خشم در این شیوه امکان‌پذیر است. در این شیوه، انسان خشم خود را فرونمی‌خورد و کنترل نادرست نمی‌کند، بلکه در پی راه‌حلی درست برمی‌آید تا خشم او، خشمی آسیب‌رسان نباشد؛ و گاهی ممکن است فرد از چنین پیشامد خشم برانگیزی بهترین استفاده را در جهت مثبت بکند.

در مطالعۀ بسیاری که در پیرامون چنین افرادی که به جرم و جنایت دست زده بودند، انجام شده، در سال‌هایی پس از آزمایش‌ها و کنترل‌های زیاد، به این نتیجه رسیدند که این افراد، یک کروموزوم x کوچک اضافی دارند و در برخی یک کروموزوم y اضافی ست. یعنی؛ ترکیب کروموزومی این‌گونه کسان، در گروه اول، Xyx و در گروه دوم Xyy است. و همین ساختار کروموزومی را عامل شرارت و خشمگینی و عصبانیت و مواردی دیگر می‌دانستند، ولی امروزه ثابت شده که این ویژگی عامل این‌گونه رفتارها نیست. درحالی که همین عامل می‌تواند، در هوش، پایین بودن بهرۀ هوشی، حتی عقب‌ماندگی مؤثر باشد. در بیش‌ترین افراد خشمگین و عصبانی، وضعیت درونی و روانی یا چگونگی برداشتن گام‌های نادرست آنان را به چاه عصبانیت می‌کشاند.

معمولاً انسان‌های خشمگین در مورد خود، به‌گونه‌ای می‌اندیشند که خشم آنان را برمی‌انگیزد:

۱- من به آرزو و هدف و خواستۀ خود در دنیا و به سهم خودم نرسیده‌ام. نباید دیگران با من چنین رفتاری می‌کردند.

۲- من به خاطر نرسیدن به خواسته‌ها و نیازهایم در درون خود، حال بدی دارم و این را دیگران، جامعه یا طبیعت با من کرده است.

۳- دیگران یا تویی که اکنون رودرروی منی، بوده‌اید و هستید که به حریم من تجاوز کرده‌اید.

۴- شما یا شماها، یعنی؛ همۀ انسان‌ها، هرکس در پیرامون اوست، مایۀ همۀ بدبختی‌ها و ناکامی‌های من هستید، بوده‌اید و خواهید بود.

پس من حق دارم، همواره خشمگین، عصبانی و ناراضی باشم و برای رسیدن به حق خودم، دست به آزار دیگران، تجاوز به حقوق آنان و جرم و جنایت می‌زنم. این‌چنین اندیشه‌ای است که چنان فجایعی بار می‌آورد. البته این موارد شخصی چنین ماجرایی است، فراموش نکنیم، زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی، تربیتی، دینی، خانوادگی و... که شخص را به این‌سو می‌کشانند.

(هولاکویی، همان، برداشت آزاد)