خشونت به‌مثابۀ شگرد داستان‌نویسی

مرجان عالیشاهی
مرجان عالیشاهی

نویسنده

خشونت در نوشتن با نگاهی به آثار داستانی ادبیات جهان

***

خشونت، واکنشی است در مقابل احساس تحقیر و سقوط. بیشتر حالت تدافعی است که انسان به خود می‌گیرد. یک صفت انسانی به شمار می‌آید، انسان خشمگین. خشونت انواع مختلفی دارد؛ یک نوع از خشونت، خشونت ارادی است؛ انسان خشن. خشن نه خشمگین. بین این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. خشونت ارادی زمانی رخ می‌دهد که فرد، دارای قدرت بدنی و اقتدار روانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. خشونت می‌تواند در طول تاریخ حرکت کرده و از گذشته وارد حال و آیندۀ انسان بشود و زندگی مردم را قربانی تاریکی بکند. به هرحال، خشونت از صفات ناپسند انسانی است، زیرا نتیجۀ مخرّب و ویران‌کننده‌ای از خود بر جای می‌گذارد.

استفاده از خشونت در ادبیات داستانی، بستگی به جامعه‌ای دارد که نویسنده در آن زندگی کرده است؛ زیرا خشونت به موازات جامعۀ انسانی در رمان و داستان منعکس می‌شود. در این متن، نگارنده به دو نوع مهم از خشونت می‌پردازد که در ادبیات به شکل ملموسی گنجانده شده است: خشونت آشکار و خشونت پنهان. البته نوعی دیگر از خشونت هم در ادبیات دیده می‌شود که به خشونت کلامی معروف است. خشونت کلامی اظهارنظر نویسنده است برای تفهیم موضوع و آنچه که تلاش می‌کند به خواننده منتقل کند. نویسنده با استفاده از کلمه‌ها می‌خواهد ذهن خواننده را تحت تسلّط خود و موضوع داستان بگیرد که نتیجه‌ای جز تحقیر و کنترل مخاطب در گفتمان ندارد. ما از این خشونت چشم‌پوشی می‌کنیم چون در زمان گذشته‌ای دور منهدم شده و کاربرد چندانی در ادبیات نو ندارد.

و اما خشونت آشکار در داستان و رمان و ترس از ترویج خشونت بین مخاطبان ادبیات که دغدغه همیشگی مدّعیان فرهنگ است. در آثار شکوهمند ادبیات به وضوح می‌بینیم که خشونت در خدمت داستان قرار گرفته و نحوۀ پرداختن به آن‌چنان ماهرانه بوده که احساس درد و رنج ناشی از خشونت انسان را به سوی کنترل خشونت سوق می‌دهد. در این‌گونه رمان‌ها خشونت، رفتاری دور از ذهن و دور از ساختار اخلاقی بشر نشان داده می‌شود که نتیجه بسیار مخرّبی دارد.

تجربۀ زیست نویسنده و جامعه‌ای که او با آن دست به گریبان بوده است، ناخودآگاه در روند داستان تأثیر می‌گذرد؛ حتی اگر خشونت موضوع داستان آن نویسنده نباشد. خشونت در ادبیات مطرح جهان بیشتر نقش بازدارنده داشته و نتیجۀ آن جلوی چشم خواننده به نمایش گذاشته شده است. من کمتر رمان یا داستانی خوانده‌ام که تأثیر خشونت روی خواننده مثبت باشد؛ یعنی خواننده را به بروز خشونت تشویق کند. البته که خواندن چنین رمان‌هایی روان خواننده را درگیر می‌کند اما روشن‌بینی عمیقی به او می‌دهد تا نادیده‌ها را ببیند و ناگفته‌ها را بشنود. آگاه شود. مسلّط به رفتار و احساس و افکار خود بشود. خشونت انعکاس سیاهی و کدری روابط انسانی است. روابطی که انسان با انسان، انسان با حیوان، انسان با موجودات زنده و طبیعت دارد. در همۀ آثاری که من تاکنون از ادبیات داستانی جهان خوانده‌ام، نمایش خشونت به‌عنوان یک عمل مطرود و البته متّصل به ذات انسانی بوده است. فرد خشن خودش هم به همراه قربانی‌اش نابود شده و ارزش انسانی و جهانی که مالکش است را از دست داده است.

می‌دانیم که رمان و داستان زمانی شکل مستقل و امروزی به خود گرفت که انسان هویّت مستقل و جداگانه‌ای پیدا کرد. زمانی که انسان توانست بدون تشکّلات مذهبی، اقتصادی، سیاسی به بیان عقیده و نظر خود بپردازد، رمان شکل گرفت و ادبیات داستانی ظهور کرد. چنین بود که خشم هم ‌مانند عشق در وجود انسان مستقل قدرت بیان پیدا کرد و به نوشتار درآمد.

از انواع خشونت آشکار می‌توان از خشونت جنگ، خشونت زندان، خشونت علیه زنان، خشونت علیه طبیعت و خشونت به‌عنوان یک بیماری روانی نام برد. این‌ نوع خشونت در ادبیات داستانی زیاد استفاده شده‌ است. گاهی نویسنده خودش خواسته این کار را بکند و گاهی هم تحت تأثیر تجربۀ زیست‌اش قرار گرفته است؛ اما داستان‌نویسان مدرن بیشتر از خشونت پنهان در آثارشان استفاده کرده‌اند. خشونت‌هایی مثل خشونت‌ طلاق، مرگ، طردشدگی، نابسامانی اقتصادی، دیکتاتوری سیاسی و نبود آزادی بیان، انگ زدن، تعصّب، کمبودها و عقده‌های روانی، مشاغل سختی که منجر به مرگ می‌شود، شغل کم‌درآمد، افسردگی و تنهایی.

حال در آثار تعدادی از نویسندگان سرشناس تاریخ داستان‌نویسی جهان کندوکاوی بکنیم و نمونه‌هایی را مثال بزنیم. نویسندگان روس به دلیل جنگ‌های پی‌درپی و جغرافیای خاصی که دارند، خشونت آشکار را بیشتر مدنظر گرفته‌اند. می‌توان از هر نویسنده اثری را بررسی کرد که خشونت در بطن متن گنجانده شده است. در آثار روس خشونت بیشتر حالت رئال و واقعی دارد. چون داستان روس داستان واقعیت زندگی انسان است. تولستوی، داستایوسکی. گورکی و میخائیل بولگاکف و همچنین در آثار نویسندگان معاصر روس خشونت شکلی از بیان خاطرات است. مکتب‌های فکری که بعدها سیاسی شد و از جهان قربانی گرفت، عامل خشونت علیه بشریت است که در ادبیات روس به آن پرداخته شده است. در رمان آنا کارنینا اثر تولستوی، به خشونت در جامعه اشرافی پرداخته شده است. در رمان جنایت و مکافات داستایوفسکی، نویسندۀ شهیر روس به همدلی با ایده‌آلیست‌های خشمگین می‌پردازد و از زنان لگدمال‌شده و احساس‌گرا دفاع می‌کند. میخائیل لرمانتف در کتاب «قهرمانی از دوران ما»، به بیان رویدادهای غیرمعمول و شرایط اجتماعی حاکم بر روسیه تزاری می‌پردازد که نوعی خشونت پنهان در آن قابل فهم و درک است و آنچه که سرنوشت و مسیر عشق را تعیین می‌کند، چیزی جز دوئل نیست. «دکتر ژیواگو» اثر ماندگار و منحصر‌به‌فرد باریس پاسترناک خشونت جنگ را به‌وضوح نشان می‌دهد.

و اما در رمان اروپا که منشأ مکتب‌های مختلف ادبی هم بوده است، انواع خشونت را در آثار نویسندگان برجسته می‌توان یافت. در ادبیات آلمان، فرانسه، ایتالیا، انگلیس و دیگر کشورها، خشونت، آن عریانی و زمختی خشونت رئال روس را ندارد چون با فراواقعیت آمیخته شده است. نویسندگان اروپایی که متولّیان قَدَری در مکتب‌های ادبی هستند، از خشونت در بیان افکار خودشان بسیار استفاده کرده‌اند. هانریش بل در بیشتر آثارش به جنگ و آثار پس از جنگ پرداخته است. در کتاب «عقاید یک دلقک»، خشونت پنهان و آشکار علیه نوع انسان که در ضعف و ناتوانی قرار گرفته با قلم شگفت‌انگیز هانریش بل بسیار خواندنی است. گونتر گراس نویسنده دیگری از آلمان است که در ادبیات داستانی چون نابغه‌ای بی‌بدیل ظهور کرد و آثار ماندگاری چون «طبل حلبی» و «کفچه ماهی» و باقی رمان‌ها و داستان‌هایش را برای بشر به یادگار گذاشت. او خود را روایتگر تاریخ از نگاه پایین‌دست‌ها می‌دانست و چطور تاریخ را می‌توان از دید پایین‌دست‌ها نوشت و لگد‌شدگان خشونت را ندید. ادبیات ایتالیا و اوریانا فالاچی و نگاه تند و چریکی او علیه هرگونه خشونت در اکثر کتاب‌هایش مشهود است. ایتالیو کالوینو دیگر نویسنده ایتالیایی‌ است که سبک ادبی خاص خودش را داشت و نگاه انتقادی به جهان پیرامونش منحصر به فرد است. این نویسنده با درک عمیق از خشونت پنهان، به مسئولیت و وظیفۀ روشن‌فکری در جامعه بشری اشاره می‌کند. امبرتو اکو نویسنده رمان «نام گل سرخ» از دیگر نویسندگان ایتالیایی است که نگاه موشکافانه‌ای به خشونت تشکّلات مذهبی دارد و رمانی ماندگار نوشته است. بیشترین تعداد رمان‌نویسان، متعلّق به فرانسه است که همواره محل تغییر و تحولات بزرگ فرهنگی و سیاسی و ادبی در جهان بوده است. بهترین رمان‌های جنائی، گرافیکی، تاریخی و تخیّلی را بین رمان‌نویسان فرانسوی می‌توان یافت. ازجمله نویسندگانی که از خشونت پنهان و آشکار در آثارشان استفاده کرده‌اند، می‌توان از آلبرکامو، الکساندر دوما، انوره دوبالزاک، ژان پل سارتر، ژان ژاک روسو، گی‌دو‌موپاسان، لویی فردینان سلین، مارسل پروست، ویکتور هوگو، سیمون دوبووار، رومن گاری، گوستاو فلوبر و دیگران یاد کرد. ادبیات انگلستان تحت تأثیر امپراطوری قدرتمندی که سال‌ها بر نقاط مختلف جهان به‌طور محسوس و نامحسوس حکمرانی کرده بود از خشم پنهان مردم سرچشمه گرفته است و در بیشتر آثار مطرح نویسندگان بریتانیایی عواطف و احساسات سرکوب‌شده و تلاش برای رهایی و آزادی را می‌خوانیم: جین آستن، آن برونته، چارلز دیکنز، گراهام گرین، سامرست موام، ویلیام شکسپیر، آگاتا کریستی و دیگران.

...

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و سوم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

کودک منتقد میراث‌خوار خشونت نخواهد بود

رضا شمسی
رضا شمسی
کودک منتقد میراث‌خوار خشونت نخواهد بود

نمی‌خواهم وارد بحث‌های انتزاعی و فلسفی درباره ماهیت خشونت شوم، اما اجمالاً می‌خواهم این‌قدر را بگویم که خشونت پدیده‌ای است که هم‌زمان با پیدایش انسان در ذهن و زبان او معنا گرفته و پس از آن در شیوه‌های مختلف بیان انسانی بازتولید شده و گسترش یافته است و هنوز هم چنین است و یکی از راه‌های مؤثر جلوگیری از این بازتولید در معنا و بیان، گفت‌و‌گوی جامعهٔ بشری بر سر این میراث شوم با کودکان خود است که از منظر «فبک» ممکن و در حلقه‌های کندوکاو مقدور است.

پیشرفت کمی و کیفی خشونت تنها در ساحت انسانی است

دقت کنید خشونت در ساحت غیرانسانی یعنی در ساحت جمادات، نباتات و حیوانات یک امر طبیعی و غریزی است که به همان شکلی که از ابتدا بوده، تکرار شده و تداوم یافته است. به‌عنوان مثال، تندبادی می‌وزد و شاخهٔ درختی می‌شکند، شکل این خشونت طبیعی از میلیون‌ها سال قبل تا کنون همان شکلی است که بوده، نه باد در شیوهٔ خشونت‌ورزی خود تغییری داده و نه شاخهٔ درخت با درد و رنج بیشتری شکسته، این دو در کار خود هیچ پیشرفت کمی و کیفی نداشته‌اند؛ وانگهی هیچ‌کدام از این دو مخلوق طبیعی، یعنی باد و شاخه درخت نیز، به فاعل یا مفعول بودن خود در امر خشونت آگاهی ندارند. بلکه این برداشت و تفسیر انسان از این اتفاق است که می‌تواند خشونت آن را معنا و سپس درک کند؛ اما اگر روی خود را از این ساحت به ساحت انسانی برگردانیم، با یک مرور اجمالی متوجه پیشرفت کیفی و گسترش کمی امر خشونت در ساحت انسانی خواهیم شد. به‌عنوان مثال تعداد کثیری از جوامع ابتدایی انسان‌ برای حفظ یا گسترش زمین‌های مسکونی و مراتع خود، با دیگر همنوعان خود با چنگ و دندان می‌جنگیدند و در نهایت تعدادی از آن‌ها را می‌دریدند و می‌کشتند، تا گروهی بر گروهی دیگر پیروز می‌شدند، این انسان جنگاور بعدترها صاحب ابزار شد و با فاصله گرفتن از چنگ و دندان، برید و درید و شکست و ببست، یلان را سر و سینه و پا و دست! یکی دو هزاره هم که گذشت، انسان خشن جنگاور، باروت را برای خود اختراع کرد و صاحب تفنگ و مسلسل شد، این موجود دوپا به همین حد هم بسنده نکرد و صاحب بمب اتمی و میکروبی و شیمیایی هم شد و با این اختراعات به خشونت‌هایی دست زد که جهان تا کنون به خود ندیده بود. پس می‌بینیم که خشونت در ساحت انسانی چه به لحاظ ماهوی و کیفی و چه به لحاظ کمی پیشرفتی اعجاب‌انگیز نیز داشت. چراکه اگر تعداد کشته‌شدگان در جنگ‌های باستان به زور به ده‌ها تن یا صدها تن می‌رسید در جنگ‌های مدرن به صدها هزار و چندین میلیون نفر رسیده است؛ این هم نمونه‌ای از پیشرفت کمی.

از سویی دیگر کیفیت خشونت در هزاره‌ها و سده‌های قبل در یک جنگ تن به تن، محدود به ضرب دستی بود یا جراحت تیغ شمشیری که انسانی را مجروح می‌کرد و در نهایت می‌کشت و به‌هیچ‌روی با خشونتی که مثلاً امروزه بر جانبازان شیمیایی می‌رود، قابل مقایسه نیست که بر فرض آنکه از مرگ فجیع در لحظه بمباران نجات یابند، تا ده‌ها سال هم اگر زنده بمانند هر روز می‌میرند؛ این هم از پیشرفت انسان در کیفیت خشونت!

تنها انسان است که خشونت را بیان می‌کند

در مقایسه با جهان غیرانسانی متأسفانه باز هم تنها انسان است که خشونت را از طریق شیوه‌های مختلف بیان، بازتولید و در بسیاری موارد ترویج می‌کند و با این کار خشونت را به‌صورت یک میراث نه‌تنها شوم که به‌مثابهٔ پدیده‌ای افتخارآفرین برای نسل‌های بعد از خود به ارث می‌گذارد تا آن‌ها نیز در این چرخه همان کنند که نیاکان‌شان می‌کردند. حوصله اندک است وگرنه مثال‌های ترویج خشونت فراوان است. اگرچه اثبات این مدعا نیازمند پژوهش است اما نگاهی اجمالی به تاریخ سینما در همین چند دهه اخیر، به نظر می‌رسد مؤید روند رو به رشد ترویج خشونت در این‌گونه از بیان انسانی باشد؛ و موازی با سینما، انیمیشن‌هایی که بیشترین مخاطب آن کودکان‌اند. پس خشونت مدام بازتولید می‌شود، تو گویی تا کنون انسان‌ها خشونت را بیان کرده‌اند اما درباره‌ وجه کریه و غیرانسانی آن آگاهی نداشته‌اند، چراکه گویی آگاهی در بستر یک گفت‌و‌گوی نقادانه ممکن می‌شود و باشد که کودکان‌مان در این مسیر کمک‌مان کنند.

کودکان بهترین منتقدان ما هستند

شاید به نظرتان خنده‌دار بیاید اما اگر قرار باشد کسانی به تلطیف جامعه انسانی کمک کنند، بدون تردید یکی از مهم‌ترین این کسان فرزندان خود ما هستند.

...

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و سوم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

بهــــمن‌نامه و کوش‌نامه دو یادگار شاهنامه‌گرا

مینا قاسمی
مینا قاسمی

دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

بهــــمن‌نامه و کوش‌نامه دو یادگار شاهنامه‌گرا

خشونت در ادبیات با معرفی دو اثر حماسی

***

حالا که ادبیات آمده تا پدیده‌های عینیِ این جهانی را در یک تالارِ پهناورِ آینه‌ای با اعطای مفهومی خیالی و پری‌گونه‌گی، باز آفریند و برقصاند، دیگر می‌توان با بهره‌گیری از این امکان تازه از ادبیات، برای «ژانر» هم معنای تازه‌ای قائل شد: محل و محملی برای بروز همۀ آنچه که در جامعۀ انسانی با عناوین مدنیّت، انسانیّت، سیاست و بالاخره خشونت شناخته می‌شود. حالا دیگر ژانر تنها یک راهنما برای قرائت و درک متن نیست، بلکه خودِ متن است. اگر از ژانرِ عتاب‌های عاشقانۀ وحشی بافقی و سعدی و حافظ و... بگذریم، که خود نوعِ بدیعی از خشونتی شخصی است که هنوز در عالم روان‌کاویِ ادبی نظیر ندارد، خشونت در معنای مصطلح آن را که یکی از همان پدیده‌های عینیِ این جهانی است می‌توان در ژانری به نام ادبیات حماسی رد زد. برای این امر، پردۀ پرنیانیِ تالار اشباح ادبیات را کنار می‌زنم. به دنبال دو شمایلِ کهنۀ به جا مانده از قرن پنجم و ششم هجری چشم می‌دوانم که روی شاخه‌های طوبای شاهنامه، لرزانند: بهمن‌نامه و کوش‌نامه. هر دو از یک نویسندۀ غریبِ ناشناخته. دو اثرِ حماسیِ به جا مانده از نهضت شاهنامه‌گرایی که به جانِ ادیبِ قرن پنج و شش افتاده بود. دو اثر حماسی، دو داستان بلند، که راویِ فروپاشیدگی‌های روانیِ دو قهرمان خویش‌اند؛ دو ترجمه از عصر وحشیِ سلطۀ تُرک‌های زردپوست غزنوی؛ عصری که سلطنت و شاهی دیگر حرمت خود را بدان صورت که در دورۀ سلاطین سامانی بود از دست داده و زمینِ سرسرای سلطنت به جای فرش، نطع شده است. در آن عصر، فرهنگی وارد خانۀ ایران و ایرانی شده بود که با تربیتِ اصیل او تفاوت داشت. حالا دیگر به زمانۀ ایرانی پدیده‌ای به نام بازار «غلام‌فروشی» وارد شده بود که جنس می‌فروخت: غلام‌های ترکی، ارمنی، رومی، هندی و حبشی و نویی، هریک با کیفیّت‌های متفاوت، با ظواهر و ویژگی‌های بدنی و خلق و خوییِ متفاوت، برای ادای وظیفه در امورات مختلف؛ و فردا از یکی می‌شنیدی که یکی از همین غلام‌ها که مثلاً سه ماه پیش به شاه فروخته شده بوده، امروز صبح به ضرب چاقوی گروهی از رجال سلطنتی به قتل رسیده و خبرِ مرگ وحشیانۀ نفرِ بعدی و بعدی و بعدی هم روزهای بعد به گوش می‌رسید که دلیلی برای قتلشان نبود جز دل‌زدگی شاه از آنان. همۀ آنچه که در فضای دولت و امنیت کشور رخ می‌داد به حد کافی بر روان عمومی مردم اثر سوء می‌گذاشت، تا اینکه روزهایی هم می‌رسید که دیگر این هراس‌های روانی پیش روی خودت هم رخ می‌داد. انگار فاصلۀ ناامنی‌های دربار و کوچه، به‌اندازه‌ی یک قدم بود. روزهایی هم می‌رسید که وقتی از بازار برمی‌گشتی و خربزه‌ای را در دست داشتی که آن را به خانه ببری، در مسیر کوچه تا درِ خانه‌ات، یکی از همین غلام‌های ترک که در شهر تردد داشت، از راه می‌رسید و خربزه را از تو می‌گرفت و می‌رفت. به همین راحتی! حالا، در چنین جامعه‌ای، نویسنده‌ای زندگی می‌کند که به فرهنگ و داستان‌های ملّی و باستانی علاقه دارد و در قالب ارادت به سلطان غیاث‌الدّین ابوشجاع محمد (سومین پسر جلال‌الدّین ملکشاه سلجوقی)، در صدد نظم یکی از داستان‌های ملّی ایرانی برمی‌آید؛ اما شما این سطرها را بخوانید: دلتنگِ شکوه از دست رفتۀ گذشتۀ خود است و دردمندانه هویت ایرانیِ اصیل خود را در سیمای شاهان پیشدادی و شخصیّت‌های تاریخی می‌جوید. نام این نویسنده را دکتر اکبر نحوی، ژول مول، دکتر جلال متینی و نویسندۀ ناشناس کتاب «مجمل‌التواریخ و القصص»، «ایرانشان‌بن ابی‌الخیر» خوانده‌‌اند؛ و دکتر ذبیح‌الله صفا، دکتر محمود امیدسالار، دکتر رحیم عفیفی، ملک‌الشعرای بهار و دکتر سجاد آیدنلو، او را به نام «ایرانشاه‌بن ابی‌الخیر» می‌شناسند. از احوال این نویسنده جز اطلاعاتی مبهم و نا روشن، چیز دیگری در دست نیست. نمی‌دانیم این کسی که بهمن‌نامه را به نظم درآورده و به اعتقاد محمدعلی سپانلو، اثری را آفریده که حتی از شاهنامه هم امروزی‌تر است و تحلیل و تفسیر رفتارهای شخصیّت‌های این اثر مشخّص می‌کند که از دستاوردهای علم روان‌کاوی نوین برخوردار است و سبک داستان‌نویسی مدرن در آن به چشم می‌خورد، کارِ دست یک فرزانۀ ناشناس است یا یک عامیِ اعجوبه؟ نمی‌دانیم. به هر روی، شاعر بهمن‌نامه را قبل از کوش‌نامه سروده که برخلاف ساختارِ بدوی و تراش‌ناخوردۀ داستان کوش‌نامه، بهمن‌نامه یک داستان حماسیِ خشن با بارِ روانی فوق‌العاده برای خواننده است: روایتِ طاقت‌فرسای یک جنگ روانی و نظامیِ چهل ساله به قصد کین‌خواهیِ پسری دل‌شکسته از قاتل پدر: بهمن، پسر اسفندیار، که در جوانی به شاهی رسیده و دولت مرکزی ایران را در اختیار دارد. از بچگی توسط رستم پرورده شده و بر او حق شاگردی دارد. حالا که به شاهی رسیده، رستم مشاور سلطنتیِ او است. پهلوان دربار است و حرمت کدخدایی دارد؛ اما بهمن شب و روز تصویر دو چشمِ خونین پدر را پیش نظر دارد و دردی گزاینده قلب او را می‌خراشد. در حالی‌که قاتل پدر شبانه‌روز در مقابل او راه می‌رود. شاهِ جوان را هواداری می‌کند، برایش همسر انتخاب می‌کند و در تک‌تک لحظات زندگیِ بهمن حضوری موثّر دارد. بهمن‌نامه از همین ابتدای داستان سفّاکی خود را اعلام عمومی می‌کند. دیگر با این مقدمه، تکلیف بر من و تو روشن است که این داستان، با داستان‌های کلاسیک ادبیات تفاوتی اساسی دارد که خواهم گفت.

بهمن‌نامه، در چهار پرده تنظیم شده است (یک ساختار استاندارد برای پرداختن یک درامِ ممتاز). در این چهار پرده، زندگی شخصی بهمن شاه در اپیزودهای مجزّا به نمایش گذاشته می‌شود که او را در رویارویی با موقعیت‌های مختلف با تبعات روحی و روانی متفاوتی روبه‌رو می‌کند. به همین علّت است که این اثر، از آثار مشابه خود متمایز است چون به‌شدت فردگرا است و تمام وقایع موجود در آن، همه حاصل تحولات بنیادین روحی بهمن است. این نوع پرداخت قصه، در ساختار داستان‌های کلاسیک ادبیات که پرداخت شخصیت‌ها بر اساس تغییرات درونیِ آنان انجام نمی‌پذیرد، نوعی هنجارشکنی شاعرانه است.

نویسنده ابتدای داستان را درست متناسب و هماهنگ با هدف کلّی منظومه طراحی کرده و از همان دقایق آغازین، می‌بینیم که شاهی بر تخت سلطنت نشسته که جوان است اما دل‌خوش نیست. قدرتمند است، اما فرو شکسته و مغموم است. مدام دست به شمشیر می‌برد. بی‌تاب است. ببینید که نویسنده در جشنِ شادیِ به تخت نشستنِ یک شاه، چگونه خون در مجمر سرسرای سلطنت می‌پاشد. بهمن، ‌شاه جوان، در زندگی خود فقط یک چیز می‌خواهد: سلطنتی را که بتواند با آن کین پدرش را از رستم و خانواده‌اش بگیرد و در این راه، یک نفر دل‌داری او را نمی‌کند و همدل با او نیست. حتی وزیر فرزانه‌اش، جاماسب.

در پردۀ اول، نویسنده تکوین شخصیتی بهمن را با ورودِ یک زن به زندگی او آغاز می‌کند. سلطنت بهمن با ازدواج‌اش با «کتایون»، دخترِ پری‌رویِ پادشاه کشمیر در حال رسمیت یافتن و تشکیل شدن است. عاشق شدنِ بهمن بر کتایون، مقدمات تبدیل شدن او را به یک ماشین آدم‌کُشی که در فصول بعدِ منظومه می‌آید، فراهم می‌کند و سرانجام، خیانت کتایون به بهمن و همدستی‌اش با یک غلام بچۀ هندی به نام «لؤلؤ» برای براندازی حکومت بهمن، منتهای درجۀ این تبدیل را موجب می‌شود. (این غلام بچه‌های همه‌کاره را قیاس کنید با وضع عمومی قرن پنج و شش).

...

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و سوم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

وقتی سرت به زندگی خودت نباشد

مصطفی بیان
مصطفی بیان

داستان‌نویس

نگاهی به رمان «گلوگاه» نوشتۀ طیبه گوهری

***

رمان «گلوگاه» شامل سه فصل به نام‌های «خون خاک»، «خانۀ شیشه‌ای» و «آتش مقدس» است که از زبانِ دو راوی اول‌شخص ناهید و حسام‌الدین گفته می‌شود. فصلِ اول، داستان از زبانِ ناهید با این جمله آغاز می‌شود: «لابد از آن هم کسی باید چیزی گفته باشد. ولی من همان لحظاتی را به یاد می‌آورم که حسام را دمِ درخواستند». داستان با دزدیده شدنِ همسر ناهید، حسام‌الدین همت، ویراستار و روزنامه‌نگار از درِ خانه‌اش شروع می‌شود. ضربه‌ای ناگهانی در پاراگراف اول رمان که خواننده را مجبور می‌کند داستان را ادامه دهد. تصور خواننده در ابتدای داستان این است که دارد داستان جنایی می‌خواند اما حضور پلیس و یا نیروهای امنیتی در فصل اول و همچنین در کل رمان بسیار کم‌رنگ است. در نتیجه داستان جنایی، پیچیده، ماجراجویانه و مخفوف نمی‌خوانیم و درنتیجه کشش و التهاب ابتدایی داستان کاهش پیدا می‌کند و فضای داستان به طرفِ رمان‌های «عامه‌پسند» می‌رود.

نویسنده در فصل اول به شکل‌دهی شخصیت دو راوی و عشق و زندگی آن‌ها می‌پردازد. به اینکه آیا خوشبخت هستند و یا نه!؟ (صفحه ۱۳ کتاب) ما در شخصیت «ناهید» شاهد پارادوکس هستیم. از یک طرف اضطراب و نگرانی او را نسبت به همسرش می‌بینیم و از طرفی احساس می‌کنیم گویا ناهید دارد به گم شدن و جای خالی حسام عادت می‌کند. کم‌کم هیچ نشانه‌ای از اضطراب و دلهره در شخصیت ناهید به‌عنوان شخصیت اصلی رمان نمی‌بینیم و حتی سعی می‌کند با انجام دادنِ کارهای روزمره برای لحظاتی از یاد حسام و حال و هوای آن روزها بیرون بیاید (صفحه ۳۷ کتاب)؛ اما دلتنگی را در دانیال، فرزند نوجوان خانواده می‌بینیم که ترس از گم شدن، غیبت چند هفته‌ای و جای خالی پدر را به مادرش ابراز می‌کند! گویا فقط ناهید، به دنبال حسام نیست. گمشده‌های دیگری هم در زندگی دارد که باید به دنبالش باشد. برادرش، دو تا دخترهایش، ندا و کتابش و بقیه گمشده‌های زندگی‌اش (صفحه ۳۵ کتاب). حسام در داستان گم شده است ناهید و فرزندش دانیال، به دنبال او هستند اما نمی‌توان ترس، دلتنگی، اضطراب و حس ماجراجویی را در شخصیت ناهید ببینیم و با او همذات‌پنداری کنیم. 

در بخش دوم رمان، داستان از زبان حسام گفته می‌شود. اتفاقی که بر سرش افتاده بود را تعریف می‌کند. هنوز نمی‌داند چرا او را گرفتند و در اتاقی تنگ و تاریک زندانی‌اش کردند و از او چه می‌خواهند و کی هستند!؟ داستان کمی تمِ سیاسی می‌گیرد: «سرت به زندگی خودت باشد. لازم نکرده دماغ درازت را توی این سوراخ و آن سوراخ فرو کنی و هی بو بکشی، ببینی کجا چه خبر است و اگر هم خبری هم نیست، خبرسازی کنی» (صفحه ۹۵ کتاب). آن شور و هیجانی که باید در تمِ داستان‌های سیاسی، جاسوسی و یا جنایی حاکم باشد را شاهد نیستیم. فقط با خواندنِ چند دیالوگ بین حسام و آدم‌های ناشناس متوجه می‌شویم که چرا حسام را گرفتند و از او چه می‌خواهند!؟ در حالی که باید «صحنه» و «دیالوگ» های اصلی در داستان مبتنی بر تجزیه و تحلیل جزئیاتی باشد که باعث به وجود آمدنِ کشمکش در وضعیت و موقعیت موجود می‌شوند؛ و عواملی که در به وجود آمدنِ پی‌رنگ و یا علت و معلولی که در متنِ داستان به وجود می‌آید، تجزیه و تحلیل شود و به این ترتیب کشمکش در داستان به وجود آید. حتی زمانی که حسام را پیدا می‌کنند و به بیمارستان می‌برند «پلیس» و «نیروهای امنیتی» را در این صحنه نمی‌بینیم به‌ویژه در هنگام خروج حسام از بیمارستان (صفحه ۱۰۳ کتاب) که اصلاً سرهنگ پوریان و تیم جنایی‌شان کجا هستند و چرا نیستند!؟ علت و معلول‌ها پاسخ داده نمی‌شوند و داستان خیلی ساده و کلیشه‌ای ادامه پیدا می‌کند تا زمانی که ناهید از حسام می‌خواهد فصل خودش را بنویسد (داستانِ خودش را) و ثابت کند مترجم‌ها نویسنده‌های شکست خورده نیستند. (صفحه ۱۰۸ کتاب).

رمان «گلوگاه» از اتفاق یا حادثۀ مهمی برخوردار نیست. آدم‌های این داستان با جزئیاتی که در مسیر داستان وجود دارد در ایجاد کشمکش همکاری ندارند. ما در این رمان شاهد چند روایت هستیم اما هیچ‌یک از روایت‌ها در کشش داستان و سرانجام داستان کمک نمی‌کند. سؤال‌های زیادی در ذهنِ خواننده ایجاد می‌شود مثلاً: چرا نقش پلیس در داستان کم‌رنگ است!؟ چرا کیانی و همکارانِ حسام عکس او را در روزنامه چاپ نکردند؟ آیا از روی ترس و یا مصلحت بوده؟ ارتباط روایت گم شدنِ ندا با روایت حسام؟ نقش سیامک در پیشبرد روایت اصلی داستان؟ چگونه آقای تاجیک حسام را پیدا می‌کند؟ چرا موقع پیدا شدنِ حسام، پلیس در بیمارستان حضور نداشت؟ و چندین سؤال دیگر. عدم پرداخت مناسب این رویدادها و اتفاق‌ها و روایت‌های پراکنده در اثر، تعلیق و کشمکش مناسبی را در خلال اندیشه و عمل داستانی رقم نمی‌زند.