چنــــد اپیزود کوتاه کوتاه از صحنۀ جدید تئــــــــــاتر

سکینه عرب‌نژاد
سکینه عرب‌نژاد

دبیر بخش تئاتر

کرونا با صحنه چه کرده است؟

***

۱- مهمان ناخوانده‌ای که آمده بود چند روزی، پُرِ پُرش چند هفته‌ای بماند، بعد زحمت کم کند و برود، حالا مانده و پا بر گلوی صاحبخانه گذاشته. نه رفتنش مشخص است و نه ماندنش گوارا.

۲- این مهمان ناخوانده، واژه‌ای شد که خودش را به فرهنگ لغت بشری تحمیل کرد؛ کرونا... کووید ۱۹. شاید نسب او با چند نسل به سارس، سل، فلج اطفال و طاعون برسد. طاعون که تجربه تلخش را مردمان دورانش داشته‌اند، ولی طعم شیرین خواندن رمان کامو، نصیب ما شد؛ مردمان پس از بحران. آیا از دل کووید ۱۹، طاعونی دیگر برمی‌خیزد؟

۳- این جا اولین جایی بود که تئاتری‌ها داوطلبانه پرده‌ها را کشیدند، چراغ‌ها را خاموش کردند، صحنه را بوسیدند و آن را پشت سرخالی به جا گذاشتند. تئاتر از خودسانسوری به خودقرنطینگی رفت.

۴- حالا از دل این مخمصه، این بحران، این اضطراب و شاید این تغییر، «چیزی!» جدید که هنوز نمی‌توان نامی بر آن نهاد، مثل یک توده بی‌شکل، نُک زبانش است که بگوید: من هم تئاتر هستم. مرا بپذیرید. این چیز! این توده! در قالب صحنه‌هایی به قد و قواره گوشی‌های تلفن همراه قد علم کرده است.

۵- یک روز کارگاه بازیگری آنلاین، روز دیگر کارگاه کارگردانی مجازی، آخر شب‌ها هم که محافل گفت‌وگوهای مجازی نقادانه برپاست. برای اولی و دومی باید هزینه پرداخت، گاه به ارز غیررایج مملکت و برای سومی باید دل سپرد. بسته به ذائقه یا مشتری یکی از این‌ها خواهی شد یا نظاره‌گر و منتقدشان. چیزی است که در جریان است، چه بخواهیمش، چه برانیمش!

۶- در جای دیگر اما بسیار نزدیک به ما و بدون رعایت پروتکل‌های بهداشتی و فاصله‌گذاری اجتماعی، یک نمایش کمدی-تراژیک، عجیب زیر روشنایی پروژکتورهای مجازی جولان می‌دهد. نمایشی که کاراکتر اصلی‌اش نه‌تنها که نمایش‌های قبلاً مجوز گرفته را در پخش جدید به شکل دی‌وی‌دی، باز هم سانسور می‌کند، بلکه فعالیت‌های تئاتری در دنیای مجازی را هم رصد می‌کند و می‌خواهد برای آن‌ها ساز و کار مجوز دادن (ندادن!) راه بیندازد.

۷- کاراکتر همین کمدی- تراژیک که ذکر خیرش بود، می‌گوید تئاتری‌ها با حفظ پروتکل‌های بهداشتی، کارهایشان را تمرین کنند، به صحنه بیاورند، تماشاگر هم با حفظ همین پروتکل‌ها روی صندلی‌های تماشاخانه‌ها بنشیند و دوباره تئاتر رونق بگیرد، که این روزها عجیب جایش در این جغرافیا خالی است. البته نیت این کاراکتر خیر است و اتفاقاً تمرین تئاتر و دادن میزانسن با حفظ پروتکل‌های بهداشتی اثری جذاب و خلاقانه تولید خواهد کرد.

۸- مهمان ناخوانده اپیزود اول را شاید از این رو دوست نداریم که بیش و پیش از هر چیزی به ما که ریشه‌ها و علایق عرفانی هم نداریم، نشان داد که زندگی کوتاه است و شاید تئاتر از آن کوتاه‌تر و اصلاً به ما چه که در این کوتاهی عمر، وقت خود را حیف‌ومیل کنیم برای این که صحنه‌ای جدید، سازگار با شرایط برای تئاتر فراهم کنیم. اصلاً فکر کنیم تئاتر از کرونا شکست خورده، خب..؟؟!!

۹- همین فکر را که بکنیم این می‌شود که در این گیر و دار یک بنده خدای خلاقی هم پیدا شود و در روزهای بیش‌ازپیش مبهم تئاتر، برود و به‌راحتی تجهیزات تالار فردوسی سیرجان را با خود ببرد (بدزدد)! البته شاید این سالن و سالن‌های دیگر حالا حالاها با این تجهیزات کاری نداشته باشند و نور باید بر صحنه‌های دیگری بتابد، اگر صحنه‌ای در کار باشد.

و اپیزود آخر...

هر چه هست، متبرک مباد نامش!

***

در این شماره نگاه جدی داریم به تغییرات ناخواسته‌ای که در این شرایط برای تئاتر پیش آمده است.

حقیقتی که بر مجاز اســــــتوار نمی‌شود

عبدالرضا قراری
عبدالرضا قراری

نویسنده و کارگردان تئاتر

حقیقتی که بر مجاز اســــــتوار نمی‌شود

نهاد سلطه در تئــاتر کارکرد ندارد

***

همه‌چیز در مواجهه با یک کنش آغازین قرار گرفت و درام آغاز شد. انسان معاصر به‌صورت واقعی در موقعیتی قرار گرفت که قبلاً در افسانه اودیپ برساخته بود. شیوع یک بیماری واگیردار و درماندگی نوع بشر در این موقعیت. در نمایشنامه، هنگامی‌که مردم برای خلاص شدن از شر طاعون به اودیپ شهریار روی می‌آورند او نیز کرئون را به معبد آپولون می‌فرستد تا علت این طاعون و رفع آن را جویا شود. پاسخ این است که «چیزی پلید، در زمین ما زاده و پرورده شده است، زمین ما آلوده است. باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند.»

در ناخودآگاه جمعی ما کردار ناپاک و پلید موجب این می‌شود که نکبت و آفت بر زندگی جمعی ما سایه بیندازد و بشر پادافراه و سزا ببیند.

آگاهی جمعی در افسانه ادیپ از پاسخی که کائنان معبد به فرستاده شاه می‌دهند. ایجاد می‌شود که منشأ ماورایی دارد و هیچ فردی در آن زمان درستی و یا نادرستی سخن کائنان را زیر سؤال نمی‌برد. اما موقعیت اکنون انسان موقعیتی دردناک‌تر و رنج‌آورتر است چراکه از سویی او این قطعیت را از خود گرفته است؛ و از سوی دیگر، بشر در زمان اکنون جایگاهی شبیه خدایان اساطیری یونان باستان یافته است چراکه علم و دانش به ما توانایی داده که در ماهیت پدیده‌ها دخل و تصرف کنیم و شاید این همان ناپاکی و پلیدی باشد که به خاطرش ویروسی همه‌گیر شده است.

شرایطی که ویروس کووید ۱۹ برجهان تحمیل کرد چالش‌برانگیزترین اتفاق تحدیدکننده حیاط بشر بعد از جنگ جهانی دوم است و تمام شئونات زندگی انسان در مواجه با آن تحت تأثیر قرار گرفت و یک مقطع تاریخی به و جود آمد. ما در دوران و عصر کرونا هستیم و هنر تئاتر نیز به‌ناچار در موقعیت اکنون قرار گرفته است. موقعیتی که در گام اول ارتباط بشر را محدود می‌سازد و شکل آن را دگرگون می‌کند.

عقلانی‌ترین راه ایمن‌سازی جامعه قرنطینه شدن انسان‌ها بود که فروپاشی اقتصادی و بحرانی دیگر را به همراه آورد و دولت‌ها انتخاب کردند که محدودیت‌های حضور اجتماعی با آگاهی سازی و اطلاع‌رسانی برداشته شود و مردم با رعایت بهداشت فردی مسئول سرنوشت خود باشند. اما فعالیت دوباره تئاتر در بسیاری از کشورها هنوز از سر گرفته نشده است و دو پرسش اساسی در این بین و جود دارد. پرسش اول این است که چه زمانی امکان فعالیت دوباره تئاتر فراهم می‌شود و پرسش دوم اینکه تئاتر در مواجهه با این پدیده چه تحولاتی را شاهد خواهد بود.

تئاتر برای اتفاق افتادن به حضور بیش از یک نفر نیاز دارد، هنر تئاتر، هنری اجتماعی و گروهی است و بیماری که ارتباط انسانی را محدود می‌سازد تأثیر عمیقی بر ماهیت و شکل ارائه تئاتر خواهد گذاشت. هنرمندان تئاتر به‌صورت خلاقانه در سیر تاریخی اشکال اجرایی از هنر تئاتر را ارائه دادند که پاسخی منطقی بود به یک نیاز و کارکرد اجتماعی. تئاتر با ظهور سینما، تلویزیون و رسانه‌های امروزی، متأثر شد اما صحنه را خالی نکرد. در شرایط کنونی که زندگی‌ها درخطر است چه، آیا راه جدیدی پیش روی هنر تئاتر گشوده خواهد شد؟

پیش از هر چیز تصمیم این مقطع تصمیم بین مرگ و زندگی نیست بلکه تصمیم بین مرگ از طریق بیماری است یا مرگ از طریق گرسنگی است. بحران جدی است و ابعاد آن زندگی انسان‌های بی‌شماری را دگرگون خواهد ساخت. حاکمیت اصول اقتصادی بر زندگی بشر شکل بی‌رحمانه‌ای از تنازع بقا را به وجود آورده شکلی که تئاتر در نمایشنامه «مرگ دست‌فروش» و «گلن گلی گلن راس» به بشریت شناسانده بود.

زیست دوگانه زیستی است که بسیاری از هنرمندان تئاتر در ایران و در اشکالی هنرمندان جهان آن را تجربه کرده‌اند. یعنی شکلی از حضور اجتماعی برای کسب درآمد و شکلی دیگر برای رسیدن به نقش آگاهانه و کنش‌گرانه در جامعه برای هنرمند بودن و هنرمند ماندن. می‌توان پیش‌بینی کرد فراگیری بحران اقتصادی و تغییراتی که شیوع بیماری کرونا در نظام اجتماعی ایجاد کرده و خواهد کرد تأثیر مستقیم بر فرآیند اقتصادی هنر تئاتر خواهد گذاشت و در پی آن هنرمندان بسیاری در مرز تصمیم قرار خواهند گرفت که کدام وجه از زندگی‌شان را اولویت ببخشند. نیروی پیش‌برندۀ هر یک از ارکان جامعه، افراد متخصص و فعال در آن حوزه هستند و پویا ماندن تئاتر به کسانی بستگی دارد که آگاهی و خلاقیت لازم را پیش روی آینده تئاتر قرار دهند. مشاغل زیادی در روند تاریخی بشر پدید آمده و یا از نظام خدمات متقابل اجتماعی کنار گذاشته شده و یا تغییر ماهیت داده‌اند. به‌عنوان مثال بافندگان با اختراع دستگاه‌های بافندگی شغل خود را از دست دادند و نقش اجتماعی این قشر از خدمات‌دهندگان اجتماعی تغییر کرد و اگرچه بخشی از تخصص بافندگی در شکل میراث معنوی اقوام و ملت‌ها حفظ شد، اما بافندگی دیگر یک حرفه عمومی اجتماعی نیست بلکه یک نمونه حفاظت شده موزه‌ای است. میراثی که ارزش تاریخی و مطالعاتی دارد و بخشی از پیشینه قابل حفظ و نگهداری بشر است. شرایط اکنون ترسی را در ذهن و جان هنرمندان تئاتر ایجاد کرده و به دنبال آن این پرسش مطرح شده است که ماهیت تئاتر در عصر شیوع کرونا تحدید شده و یا خواهد شد؟

در نگاه اول تئاتر به دلیل وابستگی‌اش به حضور جمعی آدمیان در میان اشکال و گرایش‌های هنری بیش از سایر هنرها در معرض حذف و دگرگونی است، اما تئاتر به تجربه تاریخی نشان داده که ققنوسی است که از خاکستر خود برمی‌خیزد. هنرمند تئاتر یک‌سویه تحمل‌ناپذیری و بی‌قراری دارد که موجب می‌شود موقعیت حماسی شکل بگیرد. در این مسیر هنرمند تئاتر مبارزه می‌کند، قربانی می‌دهد و تحول ایجاد می‌کند و سویی دیگر تئاتر می‌تواند آیین باشد؛ شکل دیگری از تحمل‌پذیری هستی.

اما آیا به‌راستی تئاتر خود روش زیستی کنترل شده‌ای نیست که هم‌زمان عملکرد آگاهانه و ناخودآگاه ما را در یک نظام اجتماعی هماهنگ می‌سازد؟ برای تحقق این آرمان‌شهر، تمرین زندگی در آرمان‌شهر در مقایسه کوچک‌تر تجربه‌ای عملی است و تئاتر دو مزیت دارد که رسیدن به هدفی این‌چنین بزرگ را امید می‌بخشد. مزیت اول تئاتر معاصر این است که در عمل به مفهوم مخاطب کنشگر رسیده است و مخاطب متحول‌شونده و مخاطب تحول‌خواه حماسی را به تفکر بشری معرفی کرده و تأثیر اجتماعی حضور آن‌ها را تحقق بخشیده است و اکنون در حال تجربه مفهومی در تئاتر با عنوان مخاطب کنشگر و مشارکت‌جو است. مزیت دوم تکین بودن رخداد تئاتری است چراکه فرآیند آن حیات آغاز و انجام دارد. این وجه تمایز دوم موجب می‌شود نهاد سلطه در تئاتر کارکرد نداشته باشد.

در ابتدای بحث اشاره کردیم که کهن‌الگوی سزا دیدن به واسطه کردار پلید در ناخودآگاه جمعی بشر نقش بسته و در اسطوره‌های مذهبی چون نوح و لوط و قوم بنی‌اسرائیل و اسطوره‌های ملی چون ادیسه، مهاباراتا و شاهنامه قابل بررسی است حتی در بلایای طبیعی چون سیل و زلزله آحاد جامعه به آن اشاره می‌کنند. اما برای رهایی از شکنجه و رنج این سزا، رسانه در دو زمینه آگاهی‌دهنده جامعه است. اول علت بلا و دوم نشان دادن راه نجات. تردید اینجا آغاز می‌شود که آیا رسانه‌های امروزی توانایی این آگاهی دهی را دارند یا خیر؟ همان‌طور که گفته شد در نمایشنامه ادیپ کاهنان معبد کارکرد رسانه مورد نظر را دارند و منشأ اطلاعات آن‌ها ماوراءالطبیعه است. اما عصر فضای مجازی است که از عملکرد سخت‌افزار و نرم‌افزار ساخته دست خودمان ایجاد می‌شود و محتوای آن نیز برساخته آدمیان است. اشکال کار از آنجا آغاز می‌شود، راستی آزمایی اطلاعات ارائه شده که باید متکی به دانش و علم تجربه شده بشر باشند، بسیار پیچیده و دشوار شده است.

فضای مجازی و رسانه‌ها انباشته از تناقض‌اند و این تناقضات در جامعۀ ما تولید آشفتگی و ناهنجاری می‌کند. شاید نظام اجتماعی فعلی ما نیاز به یک روان درمانگر اجتماعی داشته باشد که شکل تجربه شده‌ای از کارکردهای اجتماعی هنر تئاتر است. تصور عمومی بر این بود که هوش همگانی به واسطه گسترش ارتباطات و عملکرد اینترنت تحقق خواهد یافت اما تا کنون که این مهم اتفاق نیفتاده است. پیوند مقایسه ظرفیت‌های تئاتر و فضای مجازی با ادیپ شهریار در چیست؟

متخصصان تئاتر به‌واسطه آگاهی که از شرایط اکنون به دست خواهند آورد راه و شیوه ادامه فعالیت خود را پیدا خواهند کرد و تئاتر به جامعه بشری یاری خواهد رساند تا آگاهی رهایی بخش عمومی را تحصیل نماید، اما این آگاهی در نظام کنونی فضای مجازی محقق نمی‌شود بلکه خارج از آن و در جهان واقعی تحقق خواهد یافت.

پیشنهادهایی برای رسیدن به امکان فعالیت دوباره در تئاتر وجود دارد، می‌توانیم از یکدیگر حمایت کنیم و می‌توانیم در نهادهای مدنی مشارکت و حضور داوطلبانه داشته باشیم و کمک کنیم که نهادهای مدنی توانمند و متخصص شوند. آغازگر پایش داده‌های رسانه‌های مجازی باشیم و از انتشار اطلاعات فاقد مرجعیت معتبر خودداری کنیم. فلسفه وجودی تئاتر همراه انسان و همراه زندگی است ضرورت وجودی تئاتر در شرایط کنونی در خود بحران است. باید آن را در بحران پیش آمده جستجو کرد.

بــودن یا نبـودن کرونا این است!

امید طاهری
امید طاهری

نویسنده و منتقد تئاتر

بــودن یا نبـودن کرونا این است!

آنچه ما را به فکر واداشته اهمیتی ندارد، آنچه که می‌اندیشیم مهم است

***

اول: (تئاتر به‌عنوان سرمایۀ بشری) معنا مانع از فروپاشی اندام می‌شود

کرونا یا همان ویروس کووید ۱۹، هجوم امر ناشناخته بر روال زیستی ماست. ناشناخته هم از منظر آگاهی ناقصی که علم پزشکی مدعی است از این ویروس دارد و هم حقایقی که اکنون در لایه‌های ابهام قرار دارند و شاید روزی برملا شوند. به هر حال آنچه اکنون نوع بشر و زندگی او را در وضعیت مبارزه با نیستی قرار داده، غیرمنتظره بود و همچنان به یقین نمی‌توان قضاوتی در مورد چیستی آن داشت.

اگرچه محاسنی برای این هجوم ویروسی، از قبیل تنفس زمین و کاهش آلاینده‌ها برشمرده‌اند، اما عیب آن فقط در مبتلا کردن جسم و جان ما به بیماری و مرگ هزاران نفر از انسان‌ها و تهدید حیات بشری خلاصه نمی‌شود. کرونا روال تولید اندیشه، تولید زیبایی، ارتباط با هنر و مناسبات فرهنگی ما که حاصل صدها سال پیشینه بوده را نیز یا متوقف کرده، یا به حالت تعلیق درآورده و یا عده‌ای را در خصوص ماهیت آن‌ها به فکر واداشته.

حالا سؤال اینجاست که استراتژی ما چیست؟ در این وضعیت چگونه باید زندگی را پیش ببریم؟ چگونه باید کار کنیم؟ تکلیف تئاتر به‌عنوان هنری که مبتنی بر تجمع بازیگران و تماشاگران و ارتباط زنده و نفس در نفس است چه می‌شود؟

ما زمانی می‌توانیم در خصوص امری به یک تغییر وضعیت، یا استراتژی جدید برسیم که نسبت به عامل ویرانگر وضعیت قبلی شناخت و آگاهی کامل داشته باشیم. در غیر این صورت رفتار ما یک‌جور سازگاری و دگرگونی محسوب نمی‌شود بلکه نوعی وادادگی، ترس، تسلیم و ویرانگری دستاوردها به حساب می‌آید؛ و از آنجایی که ما همچنان نسبت به چیستی ویروس کرونا، چرایی انتشار گسترده آن در سطح جهانی و علت حجم عظیم مانور خبری نهادهای مختلف سیاسی، اجتماعی و ... روی آن اطلاع درست و دقیقی نداریم و هر آن ممکن است کشفی تازه، معادلات ما را در هم بریزد، بنابراین نمی‌توانیم در خصوص نحوه ادامه مسیر زندگی و کار خود، به یک استراتژی دقیق دست یابیم و باور کنیم که از این پس باید زیستمان را بر پایه‌های دیگری از نوع مراودات و رفتارها بنا نهیم.

از طرفی حیات تئاتر، مانند حیات بشری، مبتنی بر ارتباط است. هرچقدر حذف ارتباط و مراوده بین انسان‌ها و زیست سلولی در دوران کوتاه یا بلند کرونایی، شدنی و امکان‌پذیر باشد، تغییر نوع ارتباط با مخاطب و تبدیل ارتباط‌جمعی به رابطه‌های سلولی و محدود، امکان‌پذیر است. آیا ادامه حیات بشری به‌صورت زیست سلولی و دور از لمس اجتماع انسان‌ها، امری قابل وقوع و شدنی است؟

در تئاتر، از همان ابتدای تاریخش در یونان، ماهیت شکل‌گیری‌اش بر تجمع انسان‌ها در مکانی مشخص بوده. این تجمع برای اشتراک دیداری، شنیداری، عاطفی و اندیشه‌ای پیرامون یک اجرا شکل می‌گرفته. پیش از یونان و در خاستگاه آیینی تئاتر هم، گردهمایی انسان‌ها در قبایل کوچک و بزرگ و اشتراک برای انجام کاری، یا پرستش چیزی، یا غلبه بر نیرویی، همه و همه جز با کنار هم بودن انسان‌ها و ارتباط زنده و پویای آن‌ها با یکدیگر و با آیین مربوطه یا نمایش مورد نظر، امکان‌پذیر نبوده؛ بنابراین نمی‌توان با یک هجوم مرموز و ناشناخته و مجهول ویروسی، هرچقدر که حقیقت داشته باشد و همان چیزی باشد که بشر تا اکنون دریافته، به ناگهان با تکثیر چند لفظ مانند تئاتر سایبری یا اجرای آنلاین یا ...، آنچه حیات تئاتر بوده و دقیقاً عین حیات بشری است را مجبور یا تشویق به تغییر کرد.

امروز میل به حیات در انسان، میل به در آغوش کشیدن همنوع خود، میل به رهایی در دامن طبیعت، میل به کنار هم نشستن، میل بی‌دغدغه نفس کشیدن، بی‌ترس گرد هم جمع شدن، بی ماسک در خیابان و فروشگاه و ... قدم زدن، بی‌واهمه روی نیمکت پارک نشستن، بی‌اضطراب در صندلی تئاتر و سینما قرار گرفتن، چنان شدت یافته که گاه حتی ترس از بیماری را پس می‌زند و خطر احتمالِ ابتلا را برای پاسخ به امیال طبیعی خود به جان می‌خرد. همین میل طبیعی است که تئاتر را به وجود آورده و معنا داده. این میل یا امیال، چیزهایی نیستند که بتوان بدون وقوع تبعاتی ویرانگرتر از کرونا، از او گرفت یا با حبس در سلول‌های تنهایی با وجود هزاران سرگرمی، جایگزینش کرد.

تئاتر مانند خود زندگی میل به ادامه حیات دارد. میل به نفس کشیدن دارد. ارتباط با مخاطب در گونه‌های مختلف اجرا و تجربه‌های گوناگون تئاتر طی ده‌ها سال، اشکال متفاوتی داشته و بارها در چیدمان‌های مختلف مورد آزمایش و تجربه قرار گرفته تا معانی و فرصت‌های اجرایی تازه پدیدار شود؛ اما چیزی که هیچ‌گاه از میان نرفته، اصل ارتباط و ماهیت حضور انسان‌ها در تعریف مخاطب، یا حالا مثلاً مخاطب کنشگر است. چیزی که در تئاتر غیر قابل حذف است، حضور مخاطب و رودررویی با اوست. حالا به صدها شکل و شیوه؛ اما بستر ارتباط زنده با مخاطب، اگر قرار باشد از فضای حقیقی به فضای مجازی منتقل شود، آن‌وقت باید گفت یک‌شبه، تئاتر بیش از صد سال از سینما و تجربه‌های تصویری دیگر عقب می‌افتد.

کاری که از تئاتر انتظار می‌رود در فضای مجازی و ارتباط مجازی انجام دهد، سینما با تجربه‌ای چند ده ساله در مدیای خودش، بهتر از آن انجام خواهد داد، پس چه نیازی به بودن اجراهای مجازی وجود دارد؟! تلاش برای سازش و پذیرش تحمیل ارتباط مجازی در تئاتر، بیش از همیشه و بهتر از همیشه، دارد الزام وجود تئاتر و ارزش والای ماهیت وجودی تئاتر را اثبات می‌کند چراکه از هر دری برای نفی ارتباط زنده در تئاتر وارد می‌شویم، به دیوار برمی‌خوریم. تئاتر چنان در رگ حیات بشری گره خورده و زیست اجتماعی بشر را معنا بخشیده که حذف آن از این حیات، درست مانند حذف سایر ارتباط‌های اجتماعی، مراودات مختلف بشری و ... است. اگر روزی بشر پذیرفت که در سلول‌های ایزوله و تنهایی زندگی کند و با دیگر انسان‌ها ارتباطی حقیقی نداشته باشد، آن‌وقت می‌توان پذیرفت تئاتر هم می‌تواند وجود نداشته باشد.

چه باید کرد؟! مهم‌ترین کاری که در این وقفۀ اجباری می‌توانیم انجام دهیم، توجه بیشتر و خوانش بهتر مؤلفه‌های تئاتر و اجراست. شناخت و آگاهی ما از ظرفیت‌های تئاتر، بدون توجه به ماهیت تئاتر، راه به جایی نخواهد برد. اگر نخواهیم بدانیم که آنچه تئاتر را پدیدار ساخته، چیزی جز ذات زندگی بشری و اصل ارتباط با همنوع و تکثیر اندیشه و زیبایی در این بستر زنده نیست، دچار بازی با کلمات خواهیم شد و در نهایت دغدغۀ انسان دوران کرونا، به جای چرخیدن حول زنده نگه داشتن تئاتر، بیشتر پیرامون ابداع راه‌هایی است برای حفظ درآمد تحت عنوان تئاتر.

همین رابطه را در خصوص زندگی‌مان نیز باید داشته باشیم. کرونا فرصت‌هایی را از ما گرفت که در روزهای اوج قرنطینه، با حسرت فراوان از آن‌ها یاد می‌کردیم. فرصت قدم زدن در خیابان. فرصت دیدار دوستان. فرصت سفر، فرصت گردهمایی و مراوده. چه کسی باور می‌کرد روزی ما با حسرت به همین روزمرگی‌های ساده تا به این حد فکر کنیم و برایمان به آرزو تبدیل شوند؟! کرونا ما را نسبت به بسیاری از داشته‌های پیرامونمان که پیش از آن نمی‌دیدیمشان، بینا کرد. البته امیدوارم باز به چرخه ملال و نابینایی گرفتار نشویم اما این‌ها اصل حیات بشری است. ارتباط و مراوده اصل حیات بشری است. ما در ابتدای ورود به این جهان، پیش از هر کاری، کیسۀ آب خود را پاره می‌کنیم. از آن سلول تنهایی بیرون می‌آییم و فریاد زنان کسی را می‌جوییم که پناهمان دهد و در آغوشی گرم قرار می‌یابیم. هر چه که پیش‌تر می‌رویم، دست‌وپایمان برای ارتباط‌های بیشتر، بیش از قبل حرکت می‌کند و دنبال انسان‌های بیشتر می‌گردیم. ما موجودات تک زی نیستیم. حیات ما بر اساس ارتباط و زندگی جمعی شکل گرفته و تئاتر دقیقاً بر همین اساس ایجاد شده. اگر کرونا توانسته فقدان این ارزش‌های به ظاهر روزمره را تبدیل به حسرت بودنشان کند، حتماً باید بتواند به ما یادآوری کند که تئاتر چیست؟ برای چه به وجود آمده؟ و چرا باید باشد؟

دوم: (هنرمند به‌عنوان سرمایه اجتماعی)

در ضرورت شکل‌گیری تشکل‌ها، اصناف، سندیکاها و ...، امنیت شغلی، یکی از مهم‌ترین ارکان ماهیتی آن‌هاست. مشاغل و صاحبان مشاغل در شرایط تحمیلی بر زمان و مکان، گاهی تا سرحد ورشکستگی و نابودی پیش می‌روند. در چنین وضعیت‌هایی، این خِرد جمعی و همگرایی صنفی است که با بهره‌گیری از قوانین موجود یا مجاب کردن دولت‌ها به ایجاد قوانین تازه، در راستای بقای شغلی و زیستی هم‌صنفان می‌کوشند. مجرای ارتباطی صنف با نهاد دولت، در ابتدا قوانین کار هستند و سپس چانه‌زنی بر سر این قوانین. در کشور ما از تولیدکنندگان اقلام ضروری و غیرضروری تا سیراب و شیردان فروشان و کله‌پزها، صاحب صنف و سندیکا هستند اما هنرمندان تئاتر از این امکان ضروری برای زیست اجتماعی محروم‌اند. فقدان صنف در تئاتر، راه ارتباط منطقی و مبتنی بر دیالوگ با دولت را بسته. هنرمندان تئاتر سال‌هاست که بر سر ابتدایی‌ترین مسائل با دولت‌های مختلف دچار مسئله بوده و هستند. این در حالی است که مشکلات کلان آن‌ها از قبیل امنیت شغلی، تأمین اجتماعی، بیمه، بازنشستگی و ... مورد بی‌توجهی قرار گرفته و چندین سال است که بسیاری از هنرمندان تئاتر در وضعیتی تأسف‌بار، با مشکلات ابتدایی زیستی دست و پنجه نرم می‌کنند و در آخر بی‌آنکه حاصلی برای خود و فرزندان خود از سال‌ها رنج و مرارت باقی بگذارند، از این بستر ناعادلانه خارج می‌شوند.

چرا چنین بی‌توجهی در حق هنرمندان می‌شود؟

تنها در جوامعی هنر و هنرمند مورد بی‌توجهی قرار می‌گیرند که مدیران کلان آن جامعه، نگاهشان کوتاه‌مدت باشد. مدیران کلانی که به جای آنکه یک کشور را در پهنه‌ای تاریخی قرار دهند، بیشتر تمایل دارند خودشان را در پهنه یک کشور قرار دهند. در چنین شرایطی، برخی از مسائل ازجمله هنر و اندیشه، در اولویت قرار نمی‌گیرد. اولویت تنها اموری هستند که بقای مدیریت و سیستم مدیریتی را حفظ کنند. اگر نگاه بلندمدت در مدیران کلان یک جامعه وجود داشته باشد، هنرمندان جزو اقشاری خواهند بود که در بهترین وضعیت زندگی قرار خواهند داشت تا با تمرکز لازم، جریان تولید اندیشه و زیبایی متوقف نشود.

در نگاه کوتاه‌مدت، هنر در سطح ابزاری برای شعار و در تملک قدرت سیاسی نزول پیدا می‌کند و صرفاً افرادی می‌توانند به رفاهی نسبی از طریق هنر دست یابند که بی‌نیاز به هیچ استعدادی و فارغ از هیچ اندیشه و زیباشناختی ویژه‌ای، در تملک نهاد قدرت دربیایند و با قبول سفارشات مورد نظر کارفرما، موجب تقویت این باور غلط در دولتمردان شوند که هنر می‌تواند به تقسیم‌بندی مبتذلِ خودی و غیرخودی بازتعریف شود و از این مجرا، موجود سفارشی کار، بی‌نیاز به استعداد، گاهی دغل‌کار و فریبنده‌ای به نام هنرمند خودی پدیدار شود تا تنها سهم هنرمندان از خزانه عمومی را به کام خود بکشد.

برای کشوری که نگاه بلندمدت در مدیریت ارکان جامعه انسانی و نظام فرهنگی خود دارد، هنرمندان سرمایه‌های اجتماعی ارزشمندی محسوب می‌شوند که هر آنچه به امنیت ذهنی و زیستی آن‌ها مربوط می‌شود، مورد توجه قرار دارد تا جریان اندیشه و تولید زیبایی و بسترهای رشد خلاقیت در جامعه متوقف نشود. در چنین جامعه‌ای وقتی وضعیتی مانند شرایط فعلی ایجاد می‌شود، خیل عظیم هنرمندان تئاتر دچار بلاتکلیفی و درگیری با مشکلات اولیه زیستی نخواهند شد چراکه آنچه آنان در جامعه انجام می‌دهند، از نظر دولت، اولویت محسوب می‌شود و قوانین موجود در ایجاد امنیت شغلی آن‌ها راهگشا خواهد بود.

پاندمی وقت‌ کشــــی

امیرحسین طاهری
امیرحسین طاهری

نویسنده و کارگردان تئاتر

بیماری وقت‌کشی، فلج‌کننده تر از کرونا

***

شاید اگر بیماریِ جسمی یا روانیِ خاصی داشت، یا می‌توانست به دروغ خودش را بیمار نشان بدهد، این‌طور به دردسر نمی‌افتاد. حتی شاید دلش می‌خواست سن و سالش بیشتر به نظر برسد تا بی‌دردسرتر پذیرفته شود، ولی متأسفانه نویسنده دست‌وبالش را بسته بود و در همان صفحۀ اول نمایشنامه معرفی‌اش کرده بود «مردی حدوداً پنجاه ساله». حاضر بود پولش را هم بدهد، تمام پس‌اندازش را، تا بتواند چند صباحی در آن بیمارستان سالمندان، اتاقی تمیز داشته باشد و خلوتی خودخواسته و جریانی منظم از زندگیِ شخصی، تا از جهانِ جنگ‌زده و پرآشوب و دیوانۀ بیرون خلاصی یابد؛ اما مگر می‌گذارند؟

«جان براون» را می‌گویم، ناقهرمانِ نمایشنامۀ کوتاهِ «آرامش از نوعی دیگر» نوشتۀ تام استاپارد.

دوازده سال پیش در مراسم تودیعی که هنرمندانِ تئاترِ سیرجان برای محمود ستوده‌نیا، مسئولِ امورهنریِ ادارۀ فرهنگ و ارشادِ اسلامی سیرجان و در دوره‌ای سرپرستِ آن اداره، برگزار کردند با کمک چند نفر از دوستان، «آرامش از نوعی دیگر» را نمایشنامه‌خوانی کردیم. تناسبِ آن اجرا برای مراسم تودیعِ ایشان بر اساس این تصورِ من بود که تا آن زمان گرفتاری‌های کارِ اداری دست و پای «محمود خان» ما را بسته بود و پیشکسوتِ دوست‌داشتنی‌مان را از حضورِ مؤثرش بر صحنه بازداشته و به رفعِ تکلیف‌هایی در زمینۀ آموزش و اجراهای محدود تئاترهای کودک، وادار کرده.

خیال می‌کردم حالا که دارد بازنشسته می‌شود، فراغت و آزادی لازم فراهمش می‌شود تا دوباره به تمام و کمال به صحنۀ تئاتر برگردد و بارِ گرانی را که در دهۀ شصت بر زمین گذاشته بود، دوباره برگیرد.

ولی راستش این است که داشتم رویای شخصی‌ام را به قواره تنِ «خان» می‌دوختم. از نوجوانی آرزو داشتم بیمار بشوم، نه از این سرماخوردگی‌های بی‌دوام و حوصله سر بر، که با قرصی و آمپولی رفع می‌شد و کسی هم جدی‌شان نمی‌گرفت؛ بلکه یکی از این بیماری‌هایی که آدم را بستری کند، بلندمدت، بدون آن‌که بکشدت، بی‌آنکه هوش و حواست را مخدوش کند یا در توانایی ارتباطت خللی وارد کند. تنها فرصتی باشد برای این‌که بدون آن‌که سرکوفت بشنوی و برچسب تنبلی بخوری، در رختخواب بمانی. پذیرایی بشوی اما فقط به‌اندازه‌ی کافی، و با دیگران در ارتباط باشی اما در ساعات مشخص؛ تا بشود از همۀ آن فرصت استفاده کرد برای خواندنِ این‌همه کتاب تلنبار شدۀ غبارگرفته، و نوشتنِ این‌همه ایدۀ اولیه و ناقص مانده و در مرزِ فراموشی، کم‌رنگ شده.

بعدها که با سورئالیسم و رئالیسم جادویی آشنا شدم، و هم‌زمان حجم عظیمی از مشغله و مسئولیت و قبض و قسط روی سرم آوار شده بود، این رویا شکلِ عجیبی به خود گرفت. حالا دیگر رویای یک مرخصی را داشتم از جهان و زمان، این‌که بتوانم به مرخصی‌ای طولانی بروم و وقتی برگشتم هنوز جهان سرِ جایش باشد در همان زمانی که ترک‌اش گفته بودم. نمی‌خواستم حوادثِ جذابِ جهان را از دست بدهم، نمی‌خواستم اجاره خانه‌ام عقب بیافتد و پیشِ رییسِ بانک بی‌اعتبار بشوم، می‌خواستم در غیابِ محدودِ من، جهان سر جایش بماند. از ایدۀ ماشینِ زمان تا تئوریِ جهان‌های موازی مجالی بودند برای این رویا بافی. ولی پیداست که آن هم محقق نشد و کتاب‌ها همچنان تلنبار ماندند و کپه‌های جدیدی هم بر آن‌ها افزوده شد، و از نوشتنی‌ها هم نگویم، دردش کمتر است.

دیگر واقعیت داشت چهارچوبِ زمخت و زشتش را دور دنیایم می‌کاشت و ابرهای خیالم را به‌زور، زیرِ سقفِ خود می‌چپاند. طبیعی بود که در این دنیای رئال، تنها امیدی که برایم باقی می‌ماند، بازنشستگی بود. دورانی بی اجبار به دویدن در راهروهای طویل و تاریکِ خرجِ معاش، دوران آزادی از چرخ‌دنده‌های سرمایه‌داری، دورانِ به قول پدرم رهایی از چرخیدن «مثل خرِ عصاری» یا دویدن «مثل سگ پا سوخته». اصلاً برای همین «آرامش از نوعی دیگر» را سنجاق کرده بودم به جشنِ بازنشستگی «محمود خان». به خیالِ خودم داشتم نویدش می‌دادم و شاباش می‌گفتم این روزگارِ خوش را.

ولی دریغ که آن خیال به واقعیت نپیوست، خلاصی از زندگیِ کارمندی موجب نشد تا خاطراتِ توفیقاتِ خانِ دوست‌داشتنیِ ما، بار دیگر بر صحنه‌ها زنده شود. شاید بارِ آن سی سال خدمت، دیگر رمقی برای جسم و جانش باقی نگذاشته بود، شاید هم جامعه دیگرگون شده بود و تکنیک‌ها و مضامینِ دو دهه قبل را دیگر خریداری نبود. هر چه بود، محمود ستوده‌نیا دیگر در قامتِ هنرمندانۀ گذشته‌اش هویدا نشد، هرچند هنوز هم سرپرست یکی از گروه‌های فعالِ تئاترِ سیرجان و یکی از اعضای شورای نظارت بر نمایشِ شهرستان است و حضورش جانِ برکت‌آفرینِ تئاتر ماست.

سایه‌اش بر سر ما و تئاتر مستدام باد!

با این‌همه فکر می‌کردم بازنشستگیِ من با خان و دیگران متفاوت است، من برنامه‌ریزی شده و با حساب و کتاب عمل خواهم کرد. در همین خیالات بودم تا همین چند هفته پیش، که کرونا تنها دریچۀ امید از سلولِ زندگیِ روزمره به نورِ فراغت را گِل گرفت. هر جور نگاهش کنی، کرونا یک بازنشستگی زودرس بود، اشانتیونی بود از طبیعت برای ما خریدارانِ دورانِ تقاعد، فرصتی برای تمرینِ آنچه در بازنشستگی به کمال اجرا خواهی کرد؛ در خانه نشستن بدون سرکوفتِ دیگران و بدون سرزنشِ نفسِ ملامت‌گر، در خانه نشستن حتی به‌منزلۀ مسئولیتی اجتماعی و عملی ارزشی و تفاخری روشنفکرانه.

اما به هم ریختنِ نظمِ طبیعیِ زندگی، اغتشاشِ ساعاتِ کار و استراحت، و زوالِ ترتیبِ خورشیدمحورِ خواب و بیداری، منجر شد به اضمحلالِ یأس‌آور انگیزۀ حیات. دریافتم آنچه که زندگی‌اش می‌نامیم، ترکیبی تجزیه‌ناپذیر است از همان کارِ فیزیکی و درهم‌آمیزی با جامعه و تعاملِ مردمی و البته فرهنگ و هنر و مطالعه هم به جای خود. هر نقصانی که بخشی از این پیکرِ یکپارچه و سازمانِ در هم تنیده را مختل کند، عملکردِ کلِ آن را به هم می‌ریزد. البته که در این ایامِ کرونازدگی، فیلم‌های بسیار دیدم و چند جلدی کتاب خواندم و سازۀ نمایشنامه‌ای را استوار کردم و مقاله‌ای را دربارۀ «تئاتر مجازی» به فارسی برگرداندم و با تعدادی از جوانان از راه دور، چند جلسه‌ای تمرین تئاتر کردم و چند گفت‌وگوی زنده هم دربارۀ تئاتر داشتم، اما این‌ها را معمولاً بدون تعطیلیِ کرونا و با وجود کارِ روزمره هم می‌کردم، در همۀ این سال‌ها کرده‌ام. در عوض، اوقات بی‌پایانی را کُشتم در فضای مجازی و مقابلِ صفحاتِ نمایشِ پرنور، آنقدر که روان و چشمانم را به خستگی کشاندم و دوران فراغتم را به ایام بطالت تبدیل کردم.

گمان هم نمی‌کنم فقط من بودم که چنین ایام به باد دادم، هجومِ کاربران به اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، نشانۀ نوعی ابتلای جمعی است به بیماریِ وقت‌کُشی، پاندمیِ فلج‌کننده‌تری از خودِ کرونا.

حالا می‌فهمم که همان امید به دورانِ بازنشستگیِ پُر حاصل و زایا هم چندان واقع‌گرایانه نبوده. فرصت برای پرداختن به علایق _از هر نوع_ هرگز پیش نمی‌آید. فرصت را باید به دست آورد، مثل همان دورانی که خسته از کارِ روزانه به خانه برمی‌گشتم و تا دیروقت مشغولِ نوشتن می‌شدم، آن‌قدر که از وقتِ خوابم هم چیزِ چندانی نمی‌ماند و صبحِ فردا باید با چشمانی پف‌کرده و سرخ می‌رفتم سرِ کار. مثل وقتی که مشغولِ گذراندنِ دوره‌ای آموزشی بودم و در «زنگ تفریح»های آن کلاس‌های ۱۰ ساعت در روز، اولین نسخۀ «سوخته سال» را نوشتم.

مثل «دربست» که در بیدارخوابی‌ها طرحش نوشته شد، وقتی دل‌دردهای شبانه نمی‌گذاشت دختر نوزادم بخوابد و من و مادرش باید نوبتی در آغوشش می‌گرفتیم و راه می‌رفتیم. مثل «خانم» که نوشتنش هم‌زمان شد با تمریناتِ «من جولیوس سزار هستم، پروردگارِ شما» و دو کارگاهِ آموزشیِ تئاتر و کارِ دو شیفت در مطب، طوری که دل «خرِ عصاری» و «سگِ پاسوخته» برایم کباب بود!

حالا می‌فهمم چرا پیش‌بینیِ من دربارۀ دورانِ بازنشستگی «خان» غلط از آب درآمد. وقتی یک بُرش کم بشود از دایرۀ زندگی‌ای که به آن خو گرفته‌ای، دیگر آن دایره نمی‌چرخد، دست‌کم سخت می‌چرخد و لنگر می‌اندازد.

کارِ بیرون باید فشارخونت را بالا ببرد و تنفست را راه بیندازد و با یکی دو سیلی، اعصابت را هوشیار و حواست را متمرکز کند برای کارِ خلاقه، گیرم کوتاه، گیرم یک ساعت در روز. برای ما دو شغله‌ها که این‌طور است. مگر این‌که مثل آن‌ها که حرفه‌شان همان هنرشان است، چرخۀ زندگی‌ات از ابتدا جورِ دیگری تعریف شده باشد، دایره‌ای یکدست و همگون. مثل آن هنرمندِ تجسمی که بیش از نیمی از شبانه‌روزش را در آتلیه می‌گذراند و وقتی ازش پرسیدند «برنامه‌ات برای دورانِ بازنشستگی چیست؟» گفت: «عالی می‌شود.

وقتم آزاد می‌شود و می‌توانم تمام‌وقت در آتلیه کار کنم!»

شاید اگر بار دیگر به جهان برگردم، خودم را در این برزخِ دو شغله بودن گرفتار نکنم؛ اما چون امیدی به بازگشت دوباره نیست و ظاهراً آن‌ها که قبلاً رفته‌اند هم هنوز بر‌نگشته‌اند، علی‌الحساب قول می‌دهم حالا حالاها بازنشسته نشوم. نمی‌شود بخشی از وجودِ آدمی بمیرد و بخشی دیگر پویا و فعال بماند. بهتر است آدمیزاد تا زنده است کار کند، در تمام وجوه، با تمام وجود، تو بگو مثل «خرِ عصاری» یا «سگِ پا سوخته». تا دمِ مرگ کار کند، وقتی هم که مُرد، خوب آن‌وقت دیگر فراغت و بطالت با هم فرقی ندارد!